رابطه انسان مدرن با خود و جهان پیرامون در اندیشه حافظ؛ رضا فلاطون

50 views
Skip to first unread message

شهروندیار

unread,
Apr 27, 2013, 6:03:26 AM4/27/13
to shahrv...@googlegroups.com

حافظ

"در اين مختصر نقبى ميزنيم به دنياى او، اما اين بار، با خلاف آمد عادت از انديشه اش كام ميگيريم، بجاى رفتن به ديارش، او را براى سفرى كوتاه به عصر حاضر مى آوريم و با نگاهی رندانه به زندگی در جهان مدرن مینگریم و به واکاوی وقايع مهم این دوران می پردازيم و پاسخهاى او را با چالشهاى كنونی خود به چالش میگیریم." (از پیش گفتار)

"دایره کاربری و نفوذ اندیشه حافظ بصورت اخص و فرهنگ ایرانی‌ بصورت اعم عرصه فردی است.  روشنفکر دینی اما  با قبض و بسط تئوریک شریعت به دنبال حفظ نفوذ مذهب در عرصه عمومی‌ است، از این منظر، او همانقدر از فرهنگ ایرانی‌ جدا افتاده است که اسلام انقلابی دهه ۵۰ شمسی‌ و تفکر سیاسی اجتماعی علی‌ شریعتی.‌  در عرصه عمومی‌  نیز روشنفکر دینی همچنان دنبال روی فیلسوفان پیش‌هولوکاست است، و به این واقعیت که سطح کنونی‌ احترام به حقوق اقلیت، احترام به حقوق بشر، چند فرهنگی‌ و کازماپالیتنیزم در غرب، خود محصولی از انتقاد به فلسفه قرن نوزده، و مدرنیته و روشنگری قرن هفده و هجده است، بی‌ اطلاع یا بی‌ اعتنا ‌ست. این انتقاد و این دغدغه دست مایه کار متفکرین بعد از هولکوست چون هانا آرنت، ایزا برلین، تئودور آدورنو، زیگموند بومن و بسیاری دیگر قرار دارد، اما مهمتر از همه دستاوردهای کنونی‌ جوامع آزاد جهان خون بهای قربانیان هولوکاست و گولاک است که این نفی تئوریک و عملی‌ اندیشه ایست که فاشیسم و کمونیسم نتیجه منطقی‌ آنها بود. " (از پیش گفتار)

 

بخش اول - آزادی انسان

1- پیش گفتار

2- حیات همزمان انسان در دو جهان متفاوت

3- آزادی، مسئولیت و بار امانت

4- دو نمونه تاریخی از اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی

پیش گفتار
چگونه ميتوانيم استقامت درونى و روانى  خودمان را تقويت كنيم و در مقابل مشكلات این زمانه در هم نشكنيم؟

چگونه ميتوانيم ارتباط خود با دنياى اطرافمان را متعادل و قابل دوام كنيم و ظرفيت هاى آشكار و پنهان وجود خودمان را شكوفا كنيم؟

چگونه ميتوانيم نظر پاك و خطاپوش باشيم و عمر خود را در تفحص در نقص هاى هستی و عيب هاى اطرافيانمان بر باد ندهيم؟

آيا راهى هست كه در كنار ناشناخته ها، در كنار پديده هاى كه مهار آنها از دست ما خارج است، در كنار اسرار جهان، مثل بخت و اقبالمان، با آرامش بسر بريم؟

ما در ميان جمع خانواده، آشنايان و جامعه زيست ميكنيم، چگونه ميتوانيم ميان انتخابهاى جمعى، تصميمات گروهى، سنتهاى قديم و مدهاى جديد از يك سو و تمايلات درونى خودمان تعادل برقرار كنيم، و تا چه اندازه به استقلال راى نياز داريم؟ تا چه ميزان باید به حال و هواى جمعى اعتماد كنيم و خودمان را بدست آن بسپاريم؟ در صورت وجود تعارض بين اين دو، اولويتها را چگونه تشخيص دهيم؟

چگونه میتوانیم اصل اول در همه گزینش ها و انتخاب ها را شادی و خوشدلی خود قرار دهیم و همزمان به اخلاق فردی پایبند باشیم و وظایف فردی یا اجتماعی خود را زیر پا قرار ندهیم.

آیا ميتوانيم در مقابله با چالشهاى جهان پيرامون، چراغی و سپر بلايى از نتايج حكمت سرزمين خودمان كه در طى هزاره ها تكامل يافته به دست گيريم، چه بسا كه اعجوبه هاى گذشتهء فرهنگ ما، حداقل به همان هوش و ذكاوت باشتد كه انسان شناسان و روان شناسان كنونى جهان، چه بسا كه دستاوردهاى آنان از چشم متخصصين كنونى عالم پنهان مانده باشد، چرا كه اينان تنها به پيشرفتهاى علم در دو سده اخير متكى هستند.

پيران سخن ز تجربه گويند گفتمت - هان اى پسر كه پير شوى پند گوش کن

آیا انسان میبایست حیات خود را تنها در جزیره کوچک یا بزرگی که نور علوم جدید آن را روشن کرده محدود نماید یا او مجاز است به حکمت گذشتگان، از هنر هنرمندان، از خاطرات مادر بزرگ، از یافته ها و تجربیات شخصی خودش هم برای غنی تر کردن زندگی خود بهره گیرد.

* * *

در ميان مجموعه ثروت فرهنگى تمدنهاى عالم، حافظ كوه نور است، گوهرى درخشنده، بى مثال، بى بديل و بى بها. حافظ روايت كننده حكايات دل، معجزه گر عالم معنا، شعبده باز عرصه ادبيات جهان، حكيم دردهاى درون، معلم عشق و دوستى و استاد بزرگ فنون عشق ورزى ست، در اين مختصر نقبى ميزنيم به دنياى او، اما اين بار، با خلاف آمد عادت از انديشه اش كام ميگيريم، بجاى رفتن به ديارش، او را براى سفرى كوتاه به عصر حاضر مى آوريم و با نگاهی رندانه به زندگی در جهان مدرن مینگریم و به واکاوی وقايع مهم این دوران می پردازيم و پاسخهاى او را با چالشهاى كنونی خود به چالش میگیریم.

این پژوهش بر آنست که روش رندى حافظ را در مقابل معضلات مبتلا-به  انسان مدرن قرار دهد و پاسخهاى بدست آمده را بصورتى جدى بعنوان راهنماى عمل فرد ارزيابى كند. ميخواهد این شیوه را در قاب وقايع تاريخى همچون هولوكاست و انقلاب اسلامی گذارده و با هدايت آن، عكس العمل هاى افراد شركت كننده را بسنجد كه چگونه ميبود و چگونه ميتوانست باشد تا اين رفتارها با آنچه كه بود و شد مقايسه گردند.  اين نوشته همچنين، خوش دارد تا محك تجربه  را به ميان آرد و ارزش كاربردى تفكر حافظ را در دوران مدرن، در عمل، در مقایسه با مهمترین نماینده فلسفه پیش-هولوکاست، هگل، به سنجش گذارد.

در دوران مدرن، فرد بيش از پيش به جامعه متصل و به آن وابسته است، به شيوهء روزافزونى اجتماعى است، او در هر قدم به ديگران متكى و بسيارى به او نیازمندند، کیفیت زندگی دیگران به كار و تخصص او و به پذيرش و رعايت قوانين از سوى او وابسته است. چنين انسانى چگونه ميتوانند در همه حال همچنان مستقلاً مسئول اقدامات خود باشد؟ چگونه ميتواند در زمان صلح و جنگ، در جريان انقلاب يا ثبات، در دوره بحران يا آرامش به حدود ديگران تجاوز نكند، چون انقلاب بود و جامعه اينطور ميخواست، به كسى ظلم نكند، چون تاريخ بايد پیش ميرفت و ايدآل هاى دینی یا ذهنى بايد پياده ميشدند، كسى را به اعدام محكوم نكند، چون از وابستگان رژيم سابق بودند، از ديدن تصوير جسد تيرباران شده شان در روزنامه شادى نكند، چون از نظر متن قانون و دفاعيات وكيل بى استعداد نتيجه اينگونه شد كسى را به حكمى ناعادلانه محكوم نكند.

آيا زمانهايى وجود دارد كه فرد، خود را بطور كامل در اختیار حرکت جمعی بگذارد، از تاثیر دیگران مسخ شود، به جنبش در آيد و فرمانهاى يك روح عمومى، 'روح تاريخ' را به اجرا درآورد، بى آنكه شخصا مسئول اقدامات خود باشد؟

انسان چگونه میتواند در مقابل فرمانهای روح تاریخ یا 'نیت فریبکاری' سارتر[i] مقاومت کند اما همچنان در این دوران موجودى اجتماعى باقى بماند، تا جايى كه مسئوليت فردى او خدشه دار نگردد و تا نقطه اى كه وجدانش مسئله-دار نشده باشد، با جامعه هماهنگ باشد، براى آن احترام قائل باشد، 'همرنگ' جماعت باشد، چون برايش زحمت و هزينه داشت يا چون دلش ميخواست قوانين را زير پا نگذارد، خارج از خطوط خيابان و جاده رانندگى نكند، در صفوف از كسى جلو نزند و حق ديگران را ضايع نكند، چگونه ميتواند ميان اين دو عامل رقيب، مسئوليت فردى و اجتماعى تعادل برقرار كند؟ در صورت وجود تعارض بين اين دو وظيفه، يا این دو فضيلت، كداميك اولويت ميابند؟ مهمتر اينكه سنجهء موفقيت او در اين چالش كدام است، رابطه شادى و سعادت فردى با اين دو وظيفه چگونه است؟

حافظ مسئوليت فردى را 'بار امانت' ميخواند، آدمى در نظر او در همه حال بايد بار امانت را به دوش بكشد و به زمين انداختن آن يا شريك شدن سنگينى این 'بار' با ديگران، در تصميمات جمعى و گروهى، انسان را از سرشت ازلى خود جدا ميكند، چنین انسانی همچون قهرمان داستان بيگانهء آلبر كامو یا جماعت شهر در نمايش كرگدن اوژون يونسكو یا در داستان ١٩٨٤ جورج اورول و بسیاری نمونه های دیگر، نه برای خود اهمیتی قائل است، نه میتواند به حیات دیگران ارزشی بیافزاید و نه جامعه ای متشکل از این افراد غنا، قوام و دوامی خواهد داشت.  تا قبل از وقوع پدیده هولوکاست، تعداد انگشت شماری از اندیشمندان مدرن به ارزش این فردیت پی بردند، فردیتی نه بصورت سازی از یک ارکستر عظیم با رهبری قوانین تاریخی یا رهبری خدا یا نمایندگانش روی زمین، بلکه فردیتی به معنای 'تک نوازی'، به شیوه زدن ساز خود، نه لزوما ساز مخالف، سازی برای خوشنودی دل خود، نه برای خشنودی رهبر ارکستر.  جان استوارت میل، متعلق به این گروه بود، او در قرن نوزده مینویسد[ii]:

"هر كس كه به دنيا اجازه دهد كه نقشه زندگيش را برايش بكشد، بواقع موجوديست كه بوزينه وار از اعمال ديگران تقليد ميكند ...هر آنكسى كه اميال و انگيزه هاى وى متعلق به خودش باشد، (به اينگونه كه سرشت و خصال طبيعى وى در اين پديده ها مشخص باشد)، فرديست كه ميتوان او را فعال و با خصلت خواند اما كسى كه انگيزه ها و تمايلاتش متعلق به خودش نيست، خاصيتى بيش از از ماشين بخار ندارد ...اكنون.. قدرت اجتماع شخصيت فرد را تحت الشعاع ساخته است.  خطرى كه در حال حاضر جامعه بشرى را تهديد ميكند كثرت انگيزه ها و اميال بشر نيست بلكه كمبود آنهاست ... در عصر ما هر كس از بالاترين طبقات تا پايين ترين آنها تحت يك سانسور اجتماعى وحشتناك كه دشمن آزادى فرديست ،زندگى ميكند،  افراد و خانواده ها نه تنها در چيزهايى كه به ديگران مربوط است بلكه در امورى صرفا به خودشان بستگى دارد، مقيد به پيروى از ذوق و سليقه  ديگران هستند "

در نگر حافظ انسان دنباله رو و مقلد بی مسئولیت نیز هست، او بار امانت خود را بدست انقلاب، بدست تاريخ، بدست  رهبران، بدست اندیشه مسلط یا فیلسوفان سپرده و از دست داده است.  فردی که به بهانه پيروى از فلسفهء علمى، فلسفه غیر علمی، دنباله روى از نظر دانشمندان، تقليد از فتواى مجتهدان، اطاعت از قانون قانون گذاران، عقيدهء كور به سنت پيغمبر و امامان، يا به هر دليل و بهانهء ديگرى، بار امانت خود را زمين بياندازد، يعنى خودش، مستقلا، در مورد گزينه خود انديشه نكند و مسئوليت شخصى و فردى فعل خود را به تنهايى نپذيرد، او از مقام انسانيت نزول كرده و قرارداد ازلى را زير پا گذاشته است، اشرف مخلوقات نیست، فرشته ها به نوع او سجده نکرده اند و شماتت های شیطان و دیگر فرشته ها در مورد ارزش چنین مخلوقی کاملا بجا بوده است.

* * *

ما فرزندان تمدنى هستيم كه آثار فرهنگى آن پس از گذشت قرنها و هزاره ها، آزمون گذشت زمان را با موفقيت پشت سر گذاشته است، بى آنكه، در عرصه فردى، تاريخ مصرف آن سر آمده باشد. ميراث فرهنگی و حكمت نياكانى ایرانیان متعلق به عرصه فردى است، مبنای این فرهنگ اخلاق فردی و نتیجه آن کمک به اولویت سازی گزینه های شخصی در چالشهای روزمره انسان است. سایه و جای پای سنت دینی در این فرهنگ نیز، بر خلاف آنچه روشنفکران دینی گذشته و حال میپندارند، تنها عرصه فردی را پوشانده است، سایه دین و مذهب بر فرهنگ ما سنگین است اما این سایه ارتباطی با حوزه عمومی ندارد،  پیوندی با اسلام انقلابی و تمامیت خواهی یا شریعت بسط داده شده و مردم سالار هم ندارد.  دایره کاربری و نفوذ اندیشه حافظ بصورت اخص و فرهنگ ایرانی‌ بصورت اعم عرصه فردی است.  روشنفکر دینی اما  با قبض و بسط تئوریک شریعت به دنبال حفظ نفوذ مذهب در عرصه عمومی‌ است، از این منظر، او همانقدر از فرهنگ ایرانی‌ جدا افتاده است که اسلام انقلابی دهه ۵۰ شمسی‌ و تفکر سیاسی اجتماعی علی‌ شریعتی.‌  در عرصه عمومی‌  نیز روشنفکر دینی همچنان دنبال روی فیلسوفان پیش‌هولوکاست است، و به این واقعیت که سطح کنونی‌ احترام به حقوق اقلیت، احترام به حقوق بشر، چند فرهنگی‌ و کازماپالیتنیزم در غرب، خود محصولی از انتقاد به فلسفه قرن نوزده، و مدرنیته و روشنگری قرن هفده و هجده است، بی‌ اطلاع یا بی‌ اعتنا ‌ست. این انتقاد و این دغدغه دست مایه کار متفکرین بعد از هولوکوست چون هانا آرنت، ایزا برلین، تئودور آدورنو، زیگموند بومن و بسیاری دیگر قرار دارد، اما مهمتر از همه دستاوردهای کنونی‌ جوامع آزاد جهان خون بهای قربانیان هولوکاست و گولاک است که این نفی تئوریک و عملی‌ اندیشه ایست که فاشیسم و کمونیسم نتیجه منطقی‌ آنها بود.

ايرانيان هنوز به پيشرفت اقتصادى، حكومت مردمسالار يا احترام به حقوق بشر در عرصه سياسى دست نيافته اند، فراگيرى و نهادينه كردن مردمسالارى و حقوق بشر در كشور ما نياز به خانه تكانى هايى در عرصه فرهنگى و آداب زندگى مان دارد، اما بايد مراقب بود كه گرد و غبار اين خانه تكانى چشم خودمان را كور نسازد و به يك گسست دردناك، اينبار در عرصه فرهنگى منجر نشود. در جريان اين جابجاييها بايد چشممان به بچه ها، پدر بزرگ ها، مادر بزرگ ها و كتابهاى خطى باشد، مبادا از خاطرات شخصى، نامه هاى عاشقانه پدر و مادر، جواهرات گرانبها يا هر آنچه ما به آن دل بسته ايم و دل به آنها بسته است، چيزى را بيرون بريزيم، بهتر است از تاريخ دهه هاى گذشته ميهن درس بگيريم و اينبار، در خانه تكانى فرهنگى، از توسل به شيوه هاى انقلابى بپرهيزيم. اگر پس از انقلاب اسلامى بسيارى به اجبار ترك وطن كرديم، از اينجا رانده و از آنجا مانده شديم، حداقل در غربت با خود يك ديوان حافظى، چند نوار فريدون فروغى، فرهاد و مرضيه اى داشتيم كه شب در كنار آنها درد دلى درمان كنيم و صبح با سلامت دوباره بدنبال چالشهای روزمره مان برویم، بايد مراقب باشيم تا در جریان تغییر و تحولات فضای فکری کنونی، این يادگار يوسف، اين پيراهن ديرينه و ژنده اما شفابخش، اين آخرين تير تركش را بیهوده به باد نسپاریم.

حیات همزمان انسان در دو جهان متفاوت

به موضوع اصلى اين گفتار ميرسيم، در نظر حافظ هر فرد انسان با حجمى از احساسات، عواطف، برداشتها و تعبيرها از جهان خارج از خود جدا شده است، اين همان گذرگاه يا پنجره ايست كه فرد از راه آن به عالم مينگرد و به آن متصل ميشود، پنجرهء دل، دل ضعيف و حساس، واسطه اى كه همچون پل صراط، آدمى را از جهان هم مجزا و هم بدان وصل ميكند. حافظ اين پل را به نازكى، ظرافت و شكنندگى يك تار مو ميداند. يكى از رازهاى عالم نهفته در اين است كه همين دل نازك و ضعيف، بار سنگين ترين وظيفه را در زندگى فرد بر عهده دارد، وظيفهء حمايت از او در مقابل مشكلات، و آراستن چهرهء جهان به شيوه اى كه فرد دليلى و انگيزه اى براى  حركت و حيات بيابد، از جمله شعله ور نگاهداشتن نياز آدمى به عشق و هدايت او به راه عاشقى و عشق ورزى، در حجم و در دنياى اين دريچه به انجام ميرسند.

مرا به كار جهان هرگز التفات نبود - رخ تو در نظرم چنين خوشش آراست

انسان، در هر روز و در هر قدم ميبايستى همزمان در دو عالم زندگى كند و با چالشهاى هر دو، دست و پنجه نرم كند.  اين دو جهان موازى یا در امتداد يكديگر يا بگونه اى قرار دارند كه يكى تنها از طريق ديگرى قابل تجربه است و هيچ انسانى را راه مستقيم و بيواسطه به عالم ماده نيست مگر از طريق حواس، احساس و انديشه خود. هر دو عالم را پديده هاييست كه دانش آدمى را به آنها راهى است و رازهايى است سر به مُهر كه گشودنشان ممكن نيست اما راه مشاهده، استفاده و لذت از آنها باز است. اشياء و پديده ها در هر دو عالم (درون و بيرون) هستى و نيستى دارند، حركت و تغيير، علت و معلول، زشتى و زيبايى دارند، در يكى، موازنهء قدرت حاكم است، گاه قدرت زور، در عرصه عمومى همچون قدرت استالينى يا در عرصه خصوصى مانند مرد سالارى، و گاه قدرت دانايى، قدرت فوكويى، يا هژمونى فرهنگى، اما در جهان ديگر، در دنياى درون، قدرت لشگر و بازو معنا ندارد و آفرينش و تغيير با ورد كن-فيكن انجام مى پذيرند. در اينجا معجزه و شعبده و سحر و جادو در جريان است و علت و معلول نه فاصله زمانى دارند و نه تفاوت وجودى.

ما مُلك عافيت نه به لشگر گرفته ايم - ما تخت سلطنت نه به بازو نهاده ايم

تا سحر چشم يار چه بازى كند كه كار - بنياد بر كرشمه جادو نهاده ايم

بنهاده ايم كار جهان بر دل ضعيف - اين كار و بار بسته به يك مو نهاده ايم

حافظ اين جهان (جهان درون) را هولوگرامى[iii] ميداند كه با دستور ما همه چيز در آن آفريده ميشود به شرطى كه از سر صدق و به زبان دل فرمان دهيم، اين هولوگرام بى ارتباط با ايدهء لوح سپيد ابن سينا نيست، كه بعدها در مغرب زمين توسط آكوييناس و سپس جان لاك در مورد آن نوشته شد. از جنبه آزادى فردى و اولويت انتخاب انسان بر هر عامل خارجى، تشابهى به فلسفه پس از هولوكاست از جمله حيات دوباره كيركگارد و سارتر و كامو دارد اما در نگارش حافظ این پدیده از ديگران پيچيده تر، متكامل تر، شاد تر و در عمل به نتيجه اى بمراتب موثر تر، مثلا در مقايسه با سارتر و كامو  مى انجامد. از جمله مشخصه هاى هولوگرام حافظ عبارتست از نقش آگاهى و نفوذ فرمان انسان، اعتقاد به قرارداد ازلى، خوشدلى، هدفمندى حيات، تعالى انسان از راه رنج و عشق، ايده مستى و پادشاهى عالم.

بيا كه پردهء گلريز هفت خانه چشم - كشيده ايم به تحرير كارگاه خيال

2

در نظر حافظ آنچه از كودكى يا نوجوانى بر اين لوح حك شده غير قابل تغيير نيست، سنگى و حكاكى شده نيست، اشياء در اينجا از هيچ بوجود ميايند، و آنچه كه آفريده شد اگر از صدق دل باشد حقيقت و نه مجاز است و هر شيئى حقيقى در اينجا، خود به تغيير و تاثير در جهان ماده قادر و تواناست و مصداق 'آنچه خواهد دلت همان بينى' است.  در هولوگرام حافظ جايى براى ضمير ناخودآگاه وجود ندارد، درب همه اطاقها و گنجه ها به روى انسان باز است و اگر او غبارها را از روى اشيا بزدايد، همه چيز را ديده و در اينجا قادر مطلق است.

شب تنهايى ام در قصد جان بود - خيالش لطف هاى بيكران كرد

 اين دنيا، صحنهء پديدارى كرشمه، دلبرى، دل بردن، دل دادن، همدلى، دل سپردن، درد دل کردن، هم دردی، دلجويى، دل بستن، دل كندن، دل آزارى، دل شكستن، دل بدست آوردن و شیوه و غمزه چشم و كلام و دل است، در مركز اين عالم آتشى سوزان است كه 'گر بيفروزيش، رقص شعله اش در هر كران پيداست' و هفت گوشهء جهان را در خود در-ميگيرد.

زين آتش نهفته كه در سينه من است - خورشيد شعله ايست كه بر آسمان گرفت

در شب سرد زمستانى، كوره خورشيد هم چون كوره گرم چراغ من نميسوزد[iv]

تنها راه شناخت خداوند نيز دل انسان است، اينجا هم پنجره اى به روى و سوى اوست و هم استعداد آن به قدر و وسعت خانه اوست، مُوطن خدا را نيز همچون آدمى، 'بر هيچ نقشه اى نشانى نيست، مگر در قلب كسانى كه دوستش ميدارند'[v].

در دنياى درون، اشياء و پديده هاى صادق همه حقيقى اند و همه آنها در خارج از انسان نتايج و اثرات ملموس و مادى از خود بجا ميگذارند، اما سازه ها بر روى تار مويى بنا شده اند، همه چيز ميتواند تغيير كند، دره اى تاريك از حزن و اندوه بناگاه ممكن است دهان باز كرده و آدمى را در خود ببلعد يا زندگى به لحظه اى ميتواند چنان سرشار شود كه  انسان، بر تخت شاهى تكيه زند.

اگر بپذيريم كه نگرش و تفسيرهاى فردى ما در ساختن دنياى پيرامونمان سهم بزرگى دارد، اگر تاثير شرائط درونى از جمله عواطف و احساسات بر رفتارمان را عملا تجربه كرده ايم، و اگر ما هم چون حافظ عالم را، به ناچار، از دريچه دلمان ميبينيم و همچون او 'بسته به يك مو بودن' را حتى يكبار آزموده ايم، ارزش آن را دارد كه يكى دو ساعتى را اختصاص دهيم به مرورى از چند حكايت از اين دل ضعيف و نحوه فائق آمدن به كار دنيا از زبان يكى از پر نفوذترين كلامها در ميان فارسى زبانان گيتى[vi].

گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار - صاحب دلان حكايت دل خوش ادا كنند

آزادى، مسئولیت و بار امانت

حافظ روايتگر ماجراهاى درون و ديوان او روزنگار وقايع اتفاقيهء دل است، وقايعى كه گاه با تحريكات دنياى خارج در مى آميزند و گاه محرك بيرونى ندارند، موضوع اصلى كار حافظ فرد است، در تعبير و تفسير پستى و بلنديهاى زندگى، پديده هاى خارج از مهار انسان و در نتيجه نحوه عكس العمل يا پيش-عمل در مقابل آنها و در درك كاركرد، شناخت ارزش و اهميت نيازهاى متفاوت و متناقض درون و در شيوه مديريت آنها، حافظ راهنماييهاى مشخص براى فرد دارد، كلام حافظ از تئورى سازى و كلى گويى و هر فلسفه اى كه استفادهء عملى و روشن براى زندگى فردى انسان نداشته باشد، بدور است.

 حافظ فرد را آزاد ميداند، و معتقد است كه اين آزادى ارزان به چنگ نيامده، بلكه انسان، به اختيار، به قيمت رها كردن آرامش و آسايش ملكوت، بهاى آن را پرداخته است،

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت - ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم

يعنى من هم چون پدر، نه بدنبال رفاه و آسايش صرف، بلكه براى دستيابى به مراحل بالاتر هستى، حاضر به تجربه، قبول خطر و تحمل رنج عشق هستم. حافظ هبوط آدم به جهان ماده را قبول رنجی برای تعالی انسان و آن را در چارچوب يك تفاهم دوجانبه با خالق هستى ميداند، توافقنامه اى كه انسان آن را با زير پا گذاردن استدلال و بخاطر عشق به آزادى امضا ميكند و مطابق آن، انسان در مورد خودش آزادى بى حد و حصر ميابد و پادشاه مطلق العنان ملك و مملكت وجود خود ميگردد.  حافظ معتقد است بهمراه اين آزادى، مسئوليتى بر دوش گذاشته ميشود كه او آن را "بار امانت" ميخواند.

3

مسئوليت فردى انسان ريشه در دو خاك دارد، اول آزادى ازلى و دوم خود-آگاهى او، يعنى او آينه اى به دست دارد و ميتواند در عالم درونش بنگرد، به خود انديشه كند، شرم كند، و از آنجا و در آنجا دست به ساخت و ساز زند و در خود جهانى را پى ريزد. بر مبناى اين سليقه و اين ساخته ها، او در تصميم گيرى خود-راى و گزيننده است، آزادى گياه يا جانور همراه با مسئوليت نيست چون در گياه و جانور نگاه به درون ممكن نيست، و نفس خود-آگاه و برگزيننده وجود ندارد.

نفس برگزينندهء انسان در زندگى اجتماعى چگونه تصميم ميگيرد؟ تاثير فلسفه و فرهنگ روز و دورانهاى تاريخى بر آن تا چه اندازه است؟  آيا آنگونه که هگل و پس از او فلسفه پیش-هولوکاست اعتقاد دارد 'انسان فرزند زمانه خود است'؟  يا زمانه هم عاملى است در كنار ديگر عوامل ديگر و همچون آنها.  كه اگر آدمى تنها  فرزند زمانهء خود باشد، حيات دوباره يافتن مولانا در عالم پس از هزار سال، به همان اندازه ميتواند تعجب بر انگيز باشد كه برآمدن جسم او از گور.  كدام نزديكى فرهنگى، زبانى، ملى، جغرافيايى، اقتصادى، طبقاتى، نژادى، سياسى، تاريخى، اجتماعى ...  مردم امريكاى امروز را به مولانا پيوند ميدهد؟ پاسخ اين سوال را فلسفهء قبل از هولوكاست چگونه ميدهد؟  آنچه امريكاييان را شيفتهء مولانا ميسازد و آنچه ما ميراث داران مملكت دارى كوروش را به حقوق بشر، به چند فرهنگى، به كازماپاليتنيزم، به احترام به حقوق اقليت ها و به ارزشهاى اجتماعى جامعه غرب پس از شكست فاشيزم پيوند ميدهد، آن شيفتگى و اين پيوند، هر دو از هم-دلى است و هم-دلى از هم-زبانى خوش تر است. هم-دلى از"هم-زمانى" هگل هم خوش تر است، از هم-تاريخى، هم-فرهنگى، هم-سايگى، هم-مذهبى، هم-مسلكى و هم-فلسفگى، هم-عصرى و هم-دورانى هم خوش تر است، هم دلى از همهء عناصر زير بنايى فلسفهء قرن نوزده و از استدلالى كه اجزاى آن را بهم متصل كرده خوش تر، زيباتر و در حيات انسان با ارزش تر است.

دو نمونه تاریخی از اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی

در زمانهاى بحرانى همچون جنگ و انقلاب، در مقاطع مسخ شدگى آدمها، زمانى كه حركات آنها بسيار مورد توجه و تاييد فلسفهء هگل قرار ميگيرد، فرديت انسان چگونه به انتخاب دست ميزند؟  از يك مثال تاريخى و مشخص استفاده كنيم: در آلمان سال ١٩٣٨ هستيم وقتى حكومت هيتلر در اوج محبوبيت است، تبليغات بر عليه يهوديان با استفاده از دلايل تاريخى، علمى، نژادى، فلسفى، اقتصادى و سياسى سالهاست كه در جريان است، در

نوامبر آن سال به بهانه ترور يك ديپلمات آلمانى در خارج از كشور، در شبى كه بعدا "شب شيشه هاى شكسته" نام گرفت، گروه هاى شبه نظامى به كمك مردم به هزاران خانه و محل كسب يهوديان حمله كردند،

4

 تنها در يكشب هفت هزار كنيسه به آتش كشيده شد و سى هزار يهودى دستگير و به اردوگاه هاى زندانيان منتقل شدند. پس از آنشب، حضور يهوديان در خانه خودشان يا تردد آنها در محلهاى عمومى تقريبا امكان پذير نبود و با خطر دستگيرى همراه بود، چندى بعد، بمنظور شناسايى آسانتر، زن و مرد و كودك آنها حتى در مسير انتقال به اردوگاه ها و در محل گتوها مجبور به دوختن ستاره زردى به روى لباس خود بودند كه بر آن كلمه يهودى به آلمانى نوشته شده باشد.

5

در چنين فضايى يك نفر تصميم ميگيرد يك خانواده يهودى را در زير شيروانى خود مخفى كند، اين آدم، فعال سياسى نيست و براى كار خودش استدلال سياسى و فلسفى ندارد، اگر فرضا نازيها بخواهند با زبان ملايم با او صحبت كنند، ميتوانند يكى از متفكرين دون پايهء خودشان را بهمراه يك دانشمند نژادى كه هزاران هم از آنها داشتند، به خانه او بفرستند تا او را با استدلال قانع كنند و از اين كار باز دارند، در اينصورت ممكن است بتوانند در عرض چند ساعت، به او ثابت كنند كه كارش اشتباه است و بدينوسيله به آينده نسل بشر خيانت ميكند، آينده اى خالى از بيماريهاى ارثى، نارساييهاى مغزى و روانى، زياده خواهى اقتصادى (كه تبليغات نازى يهوديان را با اين ويژگى وابسته كرده بود)، دزدى و جنايت و اعتياد و همجنس بازى، آينده اى با كار و درآمد براى همگان و بالاترين كارآيى اقتصادى در سطح عمومى كه هيتلر نه در شعار بلكه در عمل در همان چند سال اول حكومت به آن دست يافت. هر ايدئولوگ نازى ميتوانست با نمونه هاى تاريخى به اين فرد ثابت كند كه براى دستيابى هدفى آنچنان انسانى و بزرگ، 'شكستن چند تخم مرغ برای پختن املت'[vii] اجتناب ناپذير است، اگر حوصله اين فرد اجازه ميداد، ايدئولوگ نازى حتى ميتوانست تمامى كتاب پديدار شناسى روح هگل را، پاراگراف به پاراگراف، براى اين فرد به زبان مادريش بخواند و ثابت كند كه تمدن كنونى آلمان حامل حافظهء فرهنگى و تاريخى نسل بشر تا به اكنون است و حركت آگاهى پس از فراز و نشيبها، اكنون در ملت آلمان به واقعيت تبديل شده و هيتلر روح تاريخ است كه سوار بر جيپ در خيابانهاى برلن حركت ميكند.

ايدئولوگ ما حتى ميتواند از روش علمى و فلسفه عقلى هگل فاصله گرفته و به نفع خود، به تحريك احساسات و عواطف فردى يا مذهبى اين فرد بپردازد و توجه او را به ميلياردها زن و مرد و كودكى جلب كند كه پس از تحقق اهداف نازيسم، نسل پس از نسل در جهانى خالى از رنج و فقر و مرض زندگى خواهند كرد، ميتواند به دعاى خيرى اشاره كند كه همه اين انسانها در حق افراد اين نسل از مردمان آلمان، از جمله خود او خواهند داشت، نسلى كه براى رفاه و بهزيستى آيندگان، تصميمات جدى و مهمى در زندگى فردى و اجتماعى خود اتخاذ كردند، و ناملايماتى از جمله جنگ را به جان خريدند و فشارهاى روحى-وجدانى از بين بردن تعدادى از افراد را كه از بين بردنشان هم بنفع خودشان بود و هم بنفع بقيه و شرط لازم موفقيت اين پروژه عظيم انسانى بود، را تحمل كردند و جهان را در مسير تاريخى پيش رونده به جهشى شگرف به جلو واداشتند و با تلاش و ايثار، يكشبه ره صدساله را پيمودند.

بى آنكه نيازى به حضور دانشمندان و متفكرين نازى در منزل اين فرد باشد، تمام توضيحات و توجيهات بالا همه روزه از طريق راديو، روزنامه، سخنرانى، تابلو هاى نصب شده در معابر، محل كار و كسب و حتى از طريق بلند گوهاى پر قدرتى در ميادين و محلات، بصورت بى توقف به ذهن همه آلمانيها، از جمله اين فرد، وارد ميشود. در پشتیبانی فعال از هیتلر، مردم آلمان در دهه 30 قرن گذشته عقل سلیم و احساس خودشان را از دست نداده بودند، آنها از فضیلتهای اخلاقی خود بی بهره نبودند، تنها جای هر فضیلت فردی را با نوع اجتماعی آن عوض کرده بودند. در ماه های اول پیروزی انقلاب اسلامی، ذهن بیش از 90 درصد مردم در شهرهای بزرگ مثلا در تهران از روحیه همکاری اجتماعی، رعایت قوانین و کمک به یکدیگر سرشار بود، همه کسانی که از این حرکت پشتیبانی میکردند (از جمله نگارنده این سطور)، روح خود را بدست روح تاریخ هگل سپرده بودند. آنها پس از دستور آیت .. طالقانی، حتی با دقت به پاکسازی دیوارهای محله خود پرداختند تا آن را برای جامعه و آیندگان زیبا تر بسازند اما همزمان در همان محله ها، و در پیروی از همان ذهنیت، به خانه شخصی ساواکی ها حمله میشد و خانواده آنها در ارعاب بسر میبرند، همان مردم از دیدن تصویر سینه متلاشی شده خسرو داد، ناجی، رحیمی و دیگران در روزنامه به شعف می آمدند و شعار لزوم بازگشت و اعدام شاه را نیز از حلقوم خود فریاد میکشیدند.  در آن لحظات جامعه لبریز از روحیه جمعی و اخلاق اجتماعی و کمک به دیگران بود اما از اخلاق  فردی، وجدان فردی، دین و مذهب فردی تهی بود.

دستگیری اعضای ساواک در روزهای نخست پس ز پیروزی انقلاب اسلامی

به آلمان 1938 برمیگردیم، فرد مورد نظر ما، عليرغم روحیه جمعی و استدلال مشترک که فضا را پر کرده و بدون آنكه دلايل محكمى بر عليه آن داشته باشد، و بى آنكه ارتباط عاطفى عميقى بين او و اين خانواده يهودى موجود باشد، تصميم گرفته است بر خلاف جريان مسلط فكرى زمانهء خودش، مستقلا تصميم بگيرد  و با قبول خطرات جانى براى خودش و نزديكانش، اين خانواده را در پشت شيروانى خانه مخفى كند.

7

در ذهن اين فرد چه ميگذشت؟  او مى انديشيد: من نه فيلسوفم كه تفكر مسلط را زير سوال ببرم و نه دانشمند نژادى هستم تا ثابت كنم يهوديها هم نژاد بدى نيستند، اما دوست دارم، دلم ميخواهد، كه اينكار را بكنم، اين "دلم ميخواهد" به اين معنا نيست كه انتخوابم تصادفى  بوده، يا طاس ريخته باشم، نه، اين تصميم را با حضور همه سلولها بدن خود و با رهبرى دلم و با آرامش و تدبير و با تمام وجود و با اتفاق آرا گرفته ام اما نميتوانم در مفهوم و با استدلال در مقابل نظريه پردازان نازى بايستم، نميتوانم حكم دلم را با جملات و مفاهيم تئوريك و مفهومى بيان كنم، اما در مورد عواقب اين كار انديشيده ام و پاى كار خودم مى ايستم.

اين نمونه ايست از آزادى گزينش، آنهم در سخت ترين شرائط، در عالى ترين نوع ظهور و تبلور خود، در نگر حافظ اين آزادى در روز ازل به آدم داده شده است، آزادى كه در هسته آن تنها يك چيز نشسته است، "استقلال راى" يعنى عدم نياز به پاسخگويى و مجاب كردن كسى، عدم نياز به سخنرانى، سخن سرايى و فن استدلال و عمل كردن بر اساس فرمان "خود" كه پادشاهى عالم وجود فرد در اختيار اوست، آزادى در نظر حافظ يعنى حق انتخاب دل با كمك خرد و معرفت فردى، خرد wisdom را با استدلال rationality اشتباه نگيريم.

در نظر حافظ، انتخاب دل و آنچه عقل كلى يا خرد انسان حكم ميكند قابل توضيح و توصيف نيست، قابل تبليغ و ترويج هم نيست، چرا قابل ترويج نيست؟ چون انتخاب دل دو خواهر يا دو برادر دوقلو در شرائط يكسان ميتواند متفاوت باشد، يا شكل و فرم آن مختلف باشد و هيچكدام قادر به مجاب كردن ديگرى نباشند. اما يك وجه مشترك ميان همه انتخابهاى دل قابل رويت است، و آن نوعى 'خود-رايى' است، يعنى بدنبال شادى و آمرزش خود بودن است، از همه معيارهاى رنگارنگ فلسفى و مذهبى يا علمى، شادى و آمرزش خود را ملاك قرار دادن، و اين را 'حجت موجه' دانستن و استدلالهاى ديگران را با هر توصيف و توجيهى، اگر براى انسان قابل درك نباشد، نپذيرفتن.

 به رغم مدعيانى كه منع عشق كنند -  جمال چهره تو حجت موجه ماست

 چنانچه، بدلايلى كه قابل تاييد دل باشد، اين شادى فردى به موازات و در امتداد شادى ديگران قرار گرفته باشد، هم دلى حاصل شده باشد، زهى سعادت، اما اگر هم خوانى بين شادى/آمرزش خود و ديگران، بخوان هم دلى وجود نداشت، آنچه دل خود انسان حكم ميكند ارجهيت دارد و قابل اجراست.  فردى كه به خانواده يهودى پناه ميدهد حاضر نيست فرمان دل خود را بخاطر اهداف انسانى و تاريخى بزرگ زير پا بگذارد، در تصميم او، على رغم شكل فداكارانه اش يك 'خود خواهى' نهفته است، خود خواهى كسى كه اولويتها را بر مبناى دل خوشى خود تنظيم ميكند و شادى ديگران اگر براى او قابل حس نباشد، اگر مفهومى و مجرد باشند و انعكاسى مشخص بر دل او نداشته باشد، برايش کم اولويت است.  این روش نگاه به جهان پیرامون و این نظام اولويت بندى درونی و تصمیم گیری، در ديدگاه حافظ رندى خوانده ميشود، آن فرد آلمانی در تصميم خود رند و عمل او كاريست رندانه.


[i] bad faith, Jean Paul Sartre

[ii] دو رساله در باب آزادی، جان استیوارت میل

[iii] فضای چند بعدی مجازی در فیلمهای علمی تخیلی

[iv] نیما یوشج

[v] بسیاری از ترکیب واژه های احمد شاملو در متن داخل گیومه بکار گرفته شده

[vi] تاکنون همه تلاشها در ترجمه حافظ بی نتیجه بوده است و رمز و گذر واژه این حکمت بصورتی اختصاصی در دست فارسی زبانان باقی مانده است

[vii] از واژه های لنین در دولت و انقلاب

Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages