سلام بر نریمانی عزیز، از چی دلخوری برادرمن؟ چه کسی شما را فراموش کرده؟ اصلا چه کسی جرات می کند شما را فراموش کند؟ اصلا مگر می شود نریمانی را فراموش کرد؟ شما که خیلی مهمی، مطمئن هستم کسی حتی بهروانِ کم اهمیت را نیز فراموش نمی کند. خانمها( بابا زاده و ملکی و دیگران) که البته جای خود دارند و کسی را پروای فراموشی آنها نیست، مگر می توان کریمی و رحیمی و منصوری و احمدی و محمودی را از یاد برد(حتی آن یکی که چند هفته ای بیشتر نبود، بردستانی بود یا اردستانی). نمی گویم همه اینها که نام بردم رنگ خاطره شان مثل هم است اما هر چه هست مهم این است که هستند. شاید برای من ایوب و حاجی (و البته نریمانی) رنگ متفاوتی داشته باشند، اما این دلیل بر بی رنگی دیگران نیست مثلا مگر می شود رنگ رحیمی و منصوری را از بوم حافظه زدود یا احمدی را فراموش کرد؟ (در مورد خانمها به دلائل امنیتی حرفی نمی زنم، در مورد اساتید هم روضه جداگانه ای دارم که به وقتش خواهم خواند) حالا دیگر دانشکده علوم تربیتی دانشگاه اصفهان بخشی از خاطرات من و تو شده است. مگر آدمی می تواند خاطراتش را (مگر بر اثر بیماری) فراموش کند؟ آدمیزاد گرفتار خاطراتش است. در فضای خاطراتش تنفس می کند. اینکه می گویی یادی از شما نمی شود دلیل بر فراموش کردنتان نیست. روزی که گذشت روز زن (یا مادر)بود. بگذار دو قطعه بسیار کوتاه از شاعر آلمانی خانم مارگوت بیگل برایت بیاورم، شاید راهگشا باشد. قطعه اول که آن را با احتیاط و بیم و امید نقل می کنم این است: «آغاز جداسری شاید از دیگران نبود.» نریمانی عزیز، تو خود اندکی راه خویش جدا کردی و رفتی. دلیلش ارتباطی به من ندارد اما اگر بودی آخرین جرعه های این جام را نیز با هم نوش می کردیم. به هر حال این باعث شد که دیدارها دیر به دیر شود. اما قطعه دوم از خانم مارگوت بیگل، می گوید «در سکوت با یکدیگر پیوند داشتن، همدلی صادقانه و وفاداری ریشه دار، اعتماد کن.» به نظر من دوستی باید معنایی از این دست داشته باشد. بقیه اش مهم نیست. دوستی و اثبات آن نیازی به بوق و کرنا ندارد. چه بسیار آدمها که هر روز می بینیمشان و احوالشان را می پرسیم اما در دایره دوستانمان قرار ندارند و چه بسا کسانی که دورند و دیریاب، اما دیدارشان همچو آب کام جانمان را تازگی می دهد. من که ترجیح می دهم اینگونه باشم. دیگر بس است، خیلی پرحرفی کردم. این از عوارض همجواری (با هم نشینی اشتباه نشود) با علماست. برای حسن ختام و تغییر و تلطیف ذائقه و برای اینکه مطمئن شوی که فراموش نشدی و با کسب اجازه از خودت که به هر حال بابا بزرگ کلاس بودی و هستی و خواهی بود عرض می کنم که خبر شما مبنی بر اعلام نمرات دکتر میر شاه را احتمالا فقط حضرت حافظ نمی دانست که بعد از اطلاع رسانی حالا دیگر مطمئنا می داند. نریمانی جان بگرد دنبال یک نسخه به روز شده 2010 که دوتایی ویندوزهایمان را عوض کنیم و همانطور که خودت هم به اشاره گفته ای یادت باشد که:
«بگذر که جهان جای گذشت است و گذرگاه واسان گذران جای جهان گذران را.»
خیلی خیلی خیلی...ارادتمند، بهروان
--
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "philosophy of education,1387,isfahan university" group.
To post to this group, send email to philosophy-of-educatio...@googlegroups.com.
To unsubscribe from this group, send email to philosophy-of-education1387i...@googlegroups.com.
For more options, visit this group at http://groups.google.com/group/philosophy-of-education1387isfahan-university?hl=en.
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت
>> philosophy-of-education1387i...@googlegroups.com<philosophy-of-education1387isfahan-university%2Bunsu...@googlegroups.com>
باسلام خدمت همه دوستان عزیز بازهم خداراشکرکه اعلام نمره برنامه ریزی بهانه ای شد برای گفتگوهای دوستانه !!!وقتی ازغربت ایام دلم میگیرد،مرغ امیدمن ازشدت غم میمیرد،دل به رویای خوش خاطره ها میبندم، بازهم خاطره ها دست مرا میگیرد.شادوپیروزباشیدوایام به کام --- On Fri, 4/6/10, gilla maleki <g.mal...@gmail.com> wrote: |
سلام همه به خصوص بر خانم بابازاده. اگر به طور مشخص از فکر و طرح و برنامه شما آگاه شوم، می توانم در مورد همراهی یا عدم همراهی با آن نظر دهم. ممکن است همراهی با برنامه مورد نظر شما فراتر از توانییهای بسیار اندک (علمی، اجرایی و...) من باشد. این مطلب را بدون ذره ای تواضع و شکست نفسی گفتم. اما اگر کاری باشد که در وسع و توانم باشد، با اشتیاق آماده همکاری هستم. ضمن این که با بخشهایی از حرفهای شما موافق نیستم، به هر حال درد دل کردن و اطلاع رسانی در گروه آنقدرها هم کم اهمیت نیست. همینطور کاش میگفتید که دانشجویان دیگر مثلا چه کارهای مهمی کرده اند. به نظر من هر بخشی از جامعه مقیاسی کوچک از همه جامعه است. اگر عیب و نقصی در دانشگاه اصفهان و دانشجویان تعلیم و تربیت آن که ما باشیم هست (که حتما هم هست) نمایانگر ضعف عمومی آموزش عالی در کشور است (از کوزه همان برون تراود که در اوست). شما مرا آگاه کنید که مثلا گروه روانشناسی و یا مدیریت دانشکده و یا آقایانی که نام بردید چه گلی به سر دانش و فرهنگ کشور زده اند. دیگر اینکه به نظر من اهمیتی ندارد که رشته ما (به زعم شما) گمنام است و دیگران درباره اش چه فکر می کنند. خانم بابازاده اگر دانشجویان رشته ای در یک دوره ضعیف بودند نباید حکم کنیم که پس کسانی که از همه جا مانده و رانده شده اند وارد این رشته می شوند از این گذشته به قول معروف حرمت امامزاده با متولی آن است پس بر ماست که خود پیش از دیگران رشته تحصیلیمان را قدر و ارج بنهیم به هر حال از دل این رشته دکتر باقری هم در آمده است. امثال دکتر شکوهی و کاردان و شریعتمداری هم به نوعی طلایه داران آن بوده اند. آقایان جمشیدیان و نوروزی هم از همین دانشکده و همین رشته برخاسته اند. مزرعه علم و هنر هم که جالیز خیار و هندوانه نیست که همیشه محصول فراوان بدهد همیشه چند تایی هستند که بنا به هوش ذاتی و زحمتهایشان (و شاید اندکی بخت و اقبال) گل می کنند و چهره می شوند و بقیه گمنام خواهند ماند. با شما موافقم که اوضاع، ناامید کننده است اما این ربطی به رشته فلسفه یا مدیریت و... ندارد. این شاید حکایتگر اوضاع عمومی جامعه علمی و فرهنگی کشور باشد شاید هم چیز دیگری باشد که من نمی دانم. با این همه، نگرانی و دغدغه شما ارزشمند و قابل تقدیر است و این فقیر به خود اگر کاری از دستش برآید دریغ نخواهد کرد.
ارادتمند، بهروان.
با سلام