1.پیشداوری:
چه منفی و چه مثبت مثل خوشبينيهاي نابجا نسبت به برخي افراد و قشرها
و لايههاي اجتماعي.
2. جمود و دگماتیسم:
وقتی معتقدیم چیزی صحیح هست هر چیز دیگر مقابل آن محال است.
3. خرافه پرستی:
چه از نوع مذهبی چه غیرمذهبی که نتیجه عدم استدلالگرایی و اعتقاد تنهای
ماست.
4. بهادادن به داوريهاي ديگران :
به ندرت از خودمان تصوری داريم و هميشه توجهمان به مني است كه
ديگران از ما تصور دارند.
5. همرنگي با جماعت:
همان بها دادن به دیگران و عُرف جامعه است بدون توجه به خواسته های فردی.
6. تلقينپذيري:
یعنی بی توجهی به نظرات مخالف خودمان و مطرح نکردن آن و در پیله افکار
خود و موافقین بودن.
7. القاپذيري:
در القا يك راي آنقدر تكرار ميشود تا تكرار جاي دليل را بگيرد.
8. تقليد:
يعني اينكه من آگاهانه يا ناآگاهانه تحت الگوي یک نفر دیگر باشم.
و خودم قادر به هدایتم نباشم.
9. تعبد:
تعبد يعني سخني را پذيرفتن صرفا به اين دليل كه فلان شخص آن را
گفته است. عقل و وجدان پشم!
10. شخصيتپرستي
خوبيهايي كه در زندگي اطراف خودمان ميبينيم از سر توهم به او
نسبت ميدهيم. بقیه را هم نمی بینیم.
11. تعصب:
تعصب به معناي چسبيدن به آنچه كه داريم و نگاه نكردن به
چيزهاي فراواني كه نداريم.
12. اعتقاد به برگزيدگي:
فكر ميكنيم و به نوعي مورد لطف خدا هستيم. اكثر اهمالها و
بيتوجيها ناشي از همين نكته است.
13. تجربه نيندوختن از گذشته:
زياد شنيدهايم كه ببخش و فراموش كن. اگر شما ببخشانيد و فراموش
كنيد باز هم از همانجا ضربه ميخوريد. كه از لحاظ عاطفي بايد بخشود
اما از لحاظ ذهني نبايد فراموش كرد. اما متاسفانه ما عكس اين عمل
ميكنيم،از لحاظ عاطفي نميبخشيم و كينهجويي در ما زنده است اما
به لحاظ ذهني فراموش ميكنيم چرا كه حافظه تاريخي ملت ما بسيار
كند و تار است.
14. جدي نگرفتن زندگي:
در عين شوخطبعي باید زندگي را جدي گرفت. انسانهايي كه زندگي را
جدي نميگيرند چيزهاي مهمتر را براي چيزهاي مهم رها ميكنند.
فراوانند انسانهايي كه در طول زندگي خطاي تاكتيكي نميكنند اما
خطاي استراتژيك عظيم دارند يعني كل زندگي را ميبازند اما در
ريزهكاريها وسواس دارند.
15. ديدگاه مبتذل نسبت به كار:
ما كار را فقط براي درآمد ميخواهيم و بنابراين اگر درآمد را
بتوانيم از راه بيكاري هم به دست آوريم از كار استقبال
نميكنيم. در واقع ما كار را اجتنابناپذير ميدانيم در حالي كه
بايد ديدگاه مولوي را درباره كار داشته باشيم كه معتقد بود كار
جوهر انسان است.
16. قائل نبودن به تلاش:
به تعبير نيما يوشيج تا چيزها ندهي چيزكي به تو نخواهند داد. وقتي
ديدگاهمان نسبت به كار آنگونه است. نسبت به مصرف هم ديدگاهمان
اينگونه ميشود و باعث ميشود دچار مصرفزدگي شويم.
17. از دست رفتن قوه تميز بين خوشايند و مصلحت:
مردمي كه منافع كوتاهمدت را ببينند و قدرت ديدن منافع درازمدت
را نداشته باشند در معرض فريبخوردگي هستند.
18. زيادهگويي:
ما زيادهگو هستيم و پُر،حرف ميزنيم. نقل است كه عرفا هم در
سكوت تبادل روحي داشتند اما ما ملت پرسخني هستيم و آسانترين كار
براي ما حرفزدن است.
19. زبان پريشي:
به اين معنا كه انسان حرف خود را خودش هم متوجه نميشود به
تعبير ديگر حرفهاي ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذيل ياوه
ميگوييم. و به همين دليل هم به لحاظ ذهني تا اين حد پريشانيم.
كساني كه سرگرداني ذهني دارند اول بايد زبان خود را پالايش كنند.
یعنی استعاره و تمثیل کمتر.
20. ظاهرنگري:
يعني به جاي آنكه ما به ارزش و انگيزه كار توجه كنيم فريفته
ظاهر ميشويم. اين ظاهربينيها ما را براي ظاهرفريبي آماده ميكند.
در هر جا كه اخلاق، عرفان و روانشناسي فداي فقه و ظواهر شود اين
روحيه غلبه پيدا ميكند.
در پايان پيشنهادي دارم كه داراي دو نكته است:
اول اينكه در باب هر كدام از موارد مطرحشده فكر كنيم كه درست
است يا نه. اگر درست است اول كاري كه بايد كرد اين است كه در
شخص خودمان بررسي كنيم. يعني اينكه اين نكتهها را ذرهبين نكنيم
و روي ديگران بگيريم بلكه اول ذرهبين را روي خودمان بگيريم.
نكته دوم: اينكه اگر مطالب گفته شده درست است روشنفكران و
مصلحان اجتماعي به جاي اينكه هميشه مجيز مردم را بگويند و فكر
كنند تمام مشكلات متوجه رژيم سياسي است. بايد از مجيزگويي مردم
دست بردارند و به مردم بگوييم چون شما اينگونهايد حاكمان هم
آنگونهاند.
حاكمان زائيده اين فرهنگند جامعهاي كه فرهنگش اين باشد ناگزير
سياستش هم آن ميشود و اقتصادش هم آن ميشود. خطاست كه براي
روشنفكران و مصلحان اجتماعي پيداكردن محبوبيت و شخصيت اجتماعي
پيداكردن محبوبيت اجتماعي مجيز مردم را بگويند و بگوييم كه مردم
هيچ عيب و نقصي ندارند چرا كه رژيم سياسي وليده مردم است و
رژيم سياسي بهتر به فرهنگ بهتر نياز دارد.
مرجع: مصطفي ملکيان