نظریه ی “انرژی های سرگردان” بقلم: اردشیر خرمنکوب (محمد نوری زاد)

27 views
Skip to first unread message

support nurizad

unread,
Jan 24, 2012, 5:27:16 PM1/24/12
to Group

بقلم: اردشیر خرمنکوب (محمد نوری زاد)

نظریه ی “انرژی های سرگردان”

بقلم: اردشیر خرمنکوب (محمد نوری زاد)

اشاره: این مقاله و سیصد مقاله ی مشابه، قرار بود هرروزه در روزنامه ی شرق منتشرشود که بعد از انتشار یکصد و هفده شماره – به قلم اردشیرخرمنکوب و با عنوان ثابت ” کلبه ی کوچک من” – جلوی انتشار مابقی آن گرفته شد. ظاهراً نوشته های قرآنی من، به وزارت اطلاعات و به اداره ی اطلاعات سپاه گران آمده است. چرایش را نمی دانم، اما می شود گفت: دستگاه های اطلاعاتی ما که همیشه معترضان وزندانیان سیاسی را با جاسوسی و وطن فروشی و وادادگی و نفاق آمیخته اند، چرا باید اجازه بدهند یک معترض از جایگاه جاسوسیِ خود خروج کند و سخن از قرآن و مسلمانی و تدبّر و اندیشه بگوید؟ من این نوشته ها را در روزهای تلخ زندان و دور از چشم مراقبان به سرانجام رسانده ام. درست درشرایطی که داشتن کاغذ و قلم ممنوع بود و نابخشودنی. دراین نوشته، من به یک پرسش بزرگ پاسخ گفته ام. بی آنکه ادعایی بردرستی وحتمی بودنِ آن داشته باشم. این پاسخ، کاملاً برگرفته از یافته های شخصی نویسنده است و می تواند درجایگاه یک ” نظریه ” قرار گیرد. واما اصل مطلب:

اگر چندبار، پی­درپی، به مطالعه آرام و بی­شتاب آیه­های قرآن موفق شوید، ودر هر بار، به معانی آیه­ها دقت کنید، حسی خاص در شما پا می­گیرد. این حس خاص، بیشاز آن که از آیه­های رحمت و وجدآور قرآن پدید آمده باشد، به آیه­های تند و خشماگین الهی مربوط است. شاید از این روی که حس ترس، روبندۀ سایر حواس است. و دیرتر ازسایر حس­ها، از زیر پوست آدمی بیرون می­خزد.

قرآن، به هر بهانه، آیه­های خشماگین و سراسر عذاب خود را بر روان مخاطب خود فرو می­بارد. آن­قدر غلیظ که گاه از جزییات و چگونگی انواع عذاب الهی نیز اسم می­برد و نحوه مصرف نوشیدنی­ها و خوردنی­های تلخ و گداخته جهنم را تشریح می­کند.خوردنی­هایی که درون خطاکاران را به آتش می­کشد و عذابی که پوست تازه بر پوست پلیدشان می­رویاند. و حلقه­های داغ و زنجیرهای سوزان به دست و پا و گردنشان می­بنددو آنان را به صورت بر زمین می­کشد و تحویل مأموران عبوس جهنم می­دهد. با مأمورانی که جز خشم و تحقیر و نفرت و گرزهای آتشین با آنان نیست.

در قرآن، جهنم خدا، جلوۀ بیشتری از بهشت خدا دارد. چرا که بهشت خدا، قابل تجسم است. اما جهنم او، به خاطر دهشتناکی و گستردگی و هول و هراسی که با اوست،تصور آدمی را به ناکجا می­برد. بهشت خدا، درخت و نهر و خوردنی­های گوارا و حوریان و غلامان جام به­دست و تکیه بر متکاهای نرم و لباس حریر و دستبندهای جواهرنشان است. این صحنه­های تمثیلی را فراوان دیده­ایم و شنیده­ایم. اما چه کسی می­تواند درمیانه آتش، غذای آتشینی را تجسم کند که آدمی را از درون متلاشی می­سازد و او راهزار باره می­کشد؟

ویا تجسم درختی که ریشه در کف جهنم دارد و میوه­اش کله­های شیاطین است.این صحنه­ها و تشریح هول و هراس قیامت که در آن آسمان و زمین در هم کوفته می­شوندو مادران حتی از وحشت و ترس، بار و فرزند خود بر زمین می­گذارند و می­گریزند، همه­وهمه،صحنه­های خشماگینی از پایان دنیا و ظهور محشر و عذاب الهی را پیش روی ما وامی­گشایند.با مطالعه هر آیۀ عذاب، خاطره او همچنان تا آیه­های بعدی با ماست. به حدی که ماناخودآگاه به خدای خوب اعتراض می­کنیم که: ای خدای توانا، این بشر ضعیف آیااساساًدر اندازه­ای هست که تو با همه بزرگی توصیف ناشدنی ات، این همه به خشم آیی؟ آیااین همان بشر ناتوان است که خشم تو را برانگیخته و خود را لایق عذاب هایباورنکردنی تو ساخته؟!

ای عزیز، همان «روی گردانی» تو اورا کافیست. برای انسان، چه جهنمی بالاتر از بی­توجهی تو؟ او را نیازی به جوراجورعذاب و آتش و غل و زنجیر و گرز و زقوم و توپ و تشر نیست. کافیست در همان ورطه هول و هراس، نگاهی به او نکنی. و تحویلش نگیری. این، از هزار مرگ دلخراش برای اودلخراش ­تر و سهمگین ­تر است.

زبانم لال اگر بشر، زور بازویی در اندازۀ خود تو می­داشت و به تو شرک می­ورزیدو ناسپاسی اختیار می­کرد، بله، باز این همه خشم و عذاب، معقول به نظر می­رسید.انسانی که جز خود تو فریادرسی ندارد و همه او را به قول خودت تنها گذارده­اند، جزضعفِ مطلق، چیزی بار او نیست که به حساب آید و در مدار عذاب تو قرار گیرد.

یک انسان ضعیفِ از هم دریده شده، با همۀ قدرت و پادشاهی وجلوه و جبروت دنیاوی­اش، به محض از دنیا رفتن، به خاک می­رود و با خاک می­آمیزد وخودبخود از گردونه اعتبار خروج می­کند. در احیاء مجدد این انسان، چیزی از قوت وزور بازو و اعتبارات دنیاوی با او نیست که بخواهد در برابر سلطه همه­جانبه خداوندمنم منم کند تا مستحق این همه خشم خدا باشد!

چهره­های عبوس وخشماگین کارگزاران محشر و جهنم که با توفانی از الفاظ تهی از مهر و انباشته ازتندی و تنش و خشم به جان بدکاران می­افتند، آیا نشان از خشم خدا ندارند؟ خشمی که تا خروش نکند و پوست از تنِ مرگِ هزار بارۀ بشر خاطی ندرد، فرو نمی­کشد؟! اگر ازهمین زاویه­ای که من طرح مسئله کردم به آشوب و غوغای جهنم و به خشم خدا و به کارگزاران جهنمی او بنگریم، به همین نتیجه و نگرش عذاب گرایی خداوند دست خواهیم یافت. این که خدا تا از انسان ستمکار و بدمنش و بدکردار انتقام نگیرد، دلش آرام نمی­گیرد.

خدایی که در میانۀ لهیبِ جهنم مرتب به رخ انسان جهنمی می­کشد که مگر تو نبودی در پنج­هزار سال پیش،در هزار سال پیش، در آن عمر پنجاه و شصت ساله­ات به من و پیامبرانم دهن­کجی کردی؟هان؟ پس بگیر! حالا هزار شقه­ات می­کنم و آهن گداخته به کامت می­ریزم تا حساب کاربه دستت بیاید! تا تو باشی که در آن زندگی چهل ساله­ات، پشت سر کسی غیبت نکنی ومال حرام نخوری و به کسی زور نگویی و از دیوار کسی بالا نروی!

از این زاویه اگربه آخرت و پایان کار انسان و پایان دنیا نگاه کنیم، زبانم لال، خدا، با همۀ اقتدارماورایی­اش، به­قدر یک انسان لجوج و کینه­توز تقلیل مقام پیدا می­کند. که نفرت وکینه از میلیاردها انسان را یک به یک ثبت و ضبط کرده و پس از میلیون­ها سال، درست در شرایطی که چیزی از آن­ها باقی نمانده، مجدداً به آن­ها شکل انسانی می­دهد تا طعم تلخ گرزهای آتشین و جام­های زهرآگین خود را به آنان بچشاند.

من پیشنهاد می­کنم برای خروج از این بن­بست جهنمی، زاویه نگاه خود را تغییر دهیم. به جای آن که ازموضع خدا به اخرت و به جهنم و به انسان نگاه کنیم، از موضع انسان به همان ورطه وحشت بنگریم. که یعنی از دنیای فعلی، با یک جهش بلند، از جا برنخیزیم تا با عبوراز سر برزخ هزاران ساله، ناگهان در محشر یا جهنم فرود آییم و از فرط وحشت، ازتحلیل این همه عذاب جوراجور فروبمانیم. من در اینجا می­خواهم فراتر از ترازوی گناهو ثواب، ترازوی علم و عقل را پیش بیاورم. به همین دلیل صمیمانه از شما می­خواهم برای درک بهتر مسئله، موقتاً دایره گناه و ثواب و گرایشات دینی خود را کناربگذاریم و با پای­پوشی از محض علم به عرصۀ تکاپو درافتیم.

فعل و انفعالات مکانیکی دنیای ما، ناشی از جابجایی انرژی است. آیا ما کارکرد این انرژی را تنها درمحدوده­ای مشخص متوقف می­کنیم؟ و به فراتر از آن بها نمی­دهیم؟ دو نفر را در نظربگیرید که شانه به شانه هم حرکت می­کنند.

علم می­گوید آنچه این دو را به حرکت درمی­آورد،انرژی درونی آنان است. که اگر ضعیف و پیر و علیل و ناتوان بودند، حرکتی نمی­داشتند.حالا این دو نفر در مقابل هم می­ایستند و پی­درپی با هم صحبت می­کنند و با سخنان خود، انرژی درونی خود را تحلیل می­برند. ناگهان در بزنگاه حرف­ها و نکته­هایی که بر سر هم می­بارند، یکی از آن دو، به دیگری ناسزا می­گوید. یک فحش آبدار جان­سوز.در اینجا علم می­گوید اتفاق تازه­ای در حوزۀ انرژی صورت نگرفته. گرچه طرف دومی که ناسزا شنیده، پر از آتش و خشم و انزجار شده باشد. چرا؟ چون انرژی او، همان انرژی پیش از شنیدن فحش است. این خشم و انزجار نیز بخشی از انرژی خفته و پنهان اوست که حالا سر برآورده و آتش به جان او درانداخته است. من شخصاً قائل به این هستم که دراین مثال، یک انرژی تازه، با همان ناسزای سوزنده، از نفر اول به نفر دوم نقل مکان کرده است.

اگر اسمش را همان انرژی نگذاریم، از آن به قوای محرکه، یا عامل تحریک نیز می­توان نام برد. این دونفر، با هم گفت­وشنود داشته­اند، اما با یک ناسزا، جرقه­ای در خرمن دومی درافتاده که عامل این اشتعال، همان فحش و ناسزاست. پس در آن فحش، یک پتانسیلی بوده که باروت دومی را منفجر کرده است. صورت ظاهر یک ناسزا، کلمه­ای است در کنار سایر کلمه­ها.اما چرا این پتانسیلِ شعله­ور ساختن را تنها او داشته و سایر کلمه­های گفتگوی ایندو نفر از این انرژی بی­بهره بوده­اند؟

حالا شما صحنه­ای را تجسم کنید که نفر اول، درحین صحبت، ناگهان مشتی به صورت دومی می­زند. علم می­گوید تنها انرژی ردوبدل شده،همان انرژی نهفته در مشت اولی است که به گونه دومی وارد شده و دندان­های او را می­شکند.اما من می­گویم نه، انرژی دیگری نیز به جان دومی فرو می­شود و شعله­ای در درون اوپدید می­آورد. انرژی درونی این فرد دندان شکسته، با کسی که از بلندی به زیر افتاده و دندان­هایش شکسته تفاوت دارد.

حالا به تجسم صحنه سوم متمرکز می­شویم: دو نفربا هم صحبت می­کنند. اولی با مشت به صورت دومی می­زند و او را نقش زمین می­کند.دومی می­خواهد از جا برخیزد تا تلافی کند اما به ضرب لگد اولی آسیب جدی­تری می­بیندو کمی بعد جان می­دهد. در اینجا تکلیف علمی انرژی­ها، دچار سردرگمی می­شود. علم می­گویدانرژی ناشی از مشت و لگد اولی، چراغ انرژی دومی را خاموش کرده است. مثل مردان آتش­نشان که آتشی را فرو می­نشانند. یا ضربه چکشی که مقاومت شیشه­ای را در هم می­شکند.یا زور بازوی بولدوزری که ساختمانی را فرو می­ریزد.

من می­گویم:انرژی، تا زمانی که در محدودۀ اشیاء و پدیده­های غیرانسانی ردوبدل می­شود، به فرمول­های علمی وفادار است. اما به محض ورود به حوزۀ انسانی، از دایرۀ ثبوت و اقتدارحتمی­اش خروج می کند. فرمول­های جامعه­شناسی، در جاهایی که به ذات انسان مربوط می­شود، از انجماد و خشکی علم محض دست می کشد و به انعطاف می­گراید. دراینجا من به یک سخن پیامبر پناه می­برم تا بدانیم فرمول­های علم محض، محدودۀ جولان مشخصی دارند.

پیامبر ما می­فرمایددر مقوله ظلم، یک انرژی متراکمی نهفته است که میزان آن، بسیار فراوان­تر از انرژی نهفته در کفر و بی­دینی است. به نحوی که انرژی ظلم، می­تواند بر استحکامات یک جامعۀ پا گرفته از زور و علم و اسلحه پیروز شود و همۀ نظامات آن را در هم بکوبد.این سخن پیامبر، از یک درستی بزرگ به درازای تاریخ برخوردار است.

فرمولی نیست که درآزمایشگاه و از ضرب و جمع اعداد و ارقام حاصل آمده باشد. یک اصل انسانی است. اصلی که تفوق همیشگی انرژی ظلم، بر انرژی کفر و بی­دینی را به رخ می­کشد. اصلی که علم با همۀ ریزنگری و تشریح­ پذیری­اش بر درستی آن اعتراف دارد. اصلی که برای درستی ادعایش، از همه تمدن­های کهنه و نوی فرو ریخته، شاهد مثال می­آورد. اندازۀ انرژی نهفته در ظلم، با ترازوها و دستگاه­های اندازه­گیری قابل سنجش نیست. اما هیچ عالم و اندیشمندی نیز، شهامت انکار این انرژی نهفته را نداشته و ندارد.

سخن پیامبر ما از یک سوی بر دوام و بقای یک جامعه بی­دین اما درست و منصف تأکید می­ورزد، و از سوی دیگر بر فروپاشی یک حاکمیت ستمگر. این بقا و این فروپاشی، متأثر از انرژی فروپاشنده کم و انرژی فرو پاشنده فراوان دو مقوله کفر و ظلم است. بی­کم­وکاست. پس درمی­یابیم که فراتر از فرمول­های رایج علمی، انرژی، در جاهای دیگر نیز دست به دست می­شود.

من ابزار سنجش این انرژی به ظاهر غیرعلمی را ترازوی حق و باطل می­دانم. منتها پیچیدگیِ تشخیصِ حق ازباطل، گویا بشر را از کندوکاو این انرژی سرگردان منصرف کرده است. با این حال، هیچ­کس منکر وجود آن نیست. انکار انرژی نهفته در حق، و یا در باطل، عین انکار عقل است.حال با همین چشم­انداز، به سراغ آن دو نفری بازمی­گردیم که یکی به ضرب دیگری کشته شده و بر زمین افتاده است.

در همین فرد کشته شده، پتانسیل یا انگیزه­ای نهفته است که اگر زنده­اش کنیم، فوراً به ضارب خود حمله می­کند، یا برای زنده ماندن پا به فرار می­گذارد، یا برای ذخیره همان انگیزه، دست دوستی به او می­دهد. تشخیص این که فرد کشته شده، به حق کشته شده یا به ناحق، به همان ترازوی حق و باطل مربوط است.

بشر، با بهره­مندی از علم خود توانسته است به محدوده­ای از این تشخیص دست پیدا کند. و دانسته است که عامل فطرت و عقل، در شاکله این ترازو، نقش عمده­ای دارد. بدیهی است که با مراجعه به همین فطرت و عقل، انرژی را می­توان مثلاً در دروغ نیز باور کرد. مسلم است دروغی که از جانب یک فرد یا یک رسانه یا یک حکومت منتشر می­شود، انرژی­های مختلفی دارد.

وقتی یک نفر، با گفتن دروغ، به خواسته­اش می­رسد،شاید خود را پیروز این میدان بداند، اما این تنها ظاهر ماجراست. در باطن، انرژی ساطع شده از آن دروغ، همچنان سرگردان است و مخاطب واقعی خود را می­طلبد. این انرژی تولید شده و سرگردان، هرگز از بین نمی­رود. حتی با آشکار شدن اصل سخن و حتی بعد ازتنبیه و تنبّه فرد دروغگو.

در نقطه مقابل دروغ، سخن صادقانه نیز دارای انرژی است. این انرژی­ها و سایر انرژی­های سرگردان، در لایه­های زیرین یک اجتماع دست به دست هم می­دهند و با تفوق برآیند هر یک بر دیگری، به دوام یا فروپاشی آن جامعه یا نهاد – چه کوچک و چه بزرگ- کمک می­کنند.

در آمریکا، چندسال پیش، دروغ کلینتون به یک ضرب­المثل تبدیل شده بود. گاه، دامنۀ آسیب یک دروغ،به خود فرد دروغگو و یکی دو نفر مخاطب محدود است، و گاه این دروغ، مردم یک کشور رامی­فریبد. اگر قانون بشری، در نهایت، پوزش فرد دروغگو را هم پیشنهاد کرده باشد،دامنۀ آسیب­های ناشی از آن دروغ اما، به تولید انرژی­های سرگردانی دست می­برد که با یک پوزش سطحی، تسکین نمی­پذیرد.

رییس­جمهوری که دروغ می­گوید، در اصل، به تک­ تک مردم، و نسل­های گذشته و آینده آنان توهین می­کند.به همین دلیل است که می­گویند هر چه مسئولیت افراد با حوزۀ وسیعی از مردم سروکارداشته باشد، به همان نسبت از بُرد و نفوذ و تأثیر بیشتری برخوردار است.

قانون بشری، برای غیبت و سخن­چینی و ریاکاری مجازاتی تعیین نکرده است. و معلوم نیست مجازات قانون برای حرامخواری و دزدی و تقلب و کم­کاری و بدکاری و مصرف فراوان و احتکار واختلاس و رشوه و ورود به حریم خصوصی مردم و ایجاد رعب و فریبکاری و جرایم دیگر،درست به قدر همان ضرورتی است که باید باشد. هر یک از این پدیده­های رفتاری، از خودانرژی مخصوصی ساطع می­کنند. انرژی­هایی که با مرگ عاملین خود نیز از بین نمی­روند.

با همین فرضیۀ محکم، می­گویم: هر انرژی سرگردان،برای خود شناسنامه­ای کاملاً مشخص و مستقل دارد. که با مراجعه به آن، می­توان زمان تولید و میزان آن و باعث و بانی آن را در او مطالعه کرد. و یا اطلاعات دیگری را که به مخاطب این انرژی مربوط است.

فردی که با واردات یک برنج نامرغوب، باعث بیماری و مرگ عده­ای می­شود و به گمان خود از دست قانون می­گریزد،او، در گردونه دقیق هستی، در این آسیب، و به هر ذره و مقدار، به تولید انرژی­های سرگردانی دست برده است که لاجرم، یک روز، از او در خواهند آویخت.

آیه­های برزخ و قیامت و جهنم، عرصه­های جولان همان انرژی­های تولید شده در دنیایند. بدون این که خدای متعال، در چند و چون آن­هادخالت کند و بساط قوانین خودگمارده­اش را بهم بریزد. پس آتش جهنم، و میزان و نوع عذاب یک نفر، به خشم الهی مربوط نیست. انرژی­هایی است که خود فرد، در مدت زندگی­اش تولید کرده و با زرنگی از مواجهه با آن­ها گریز کرده است.

حرامخواری یک نفر،به صورت ظاهر به خود او و نفر مقابل او محدود است، اما در پیشگاه حساب و کتاب هستی، به نسل­های بعدی فرد متضرر نیز راه می­برد. شاید پنج نسل بعد، فردی جلوی آن حرامخوار را بگیرد و بگوید تو با پولی که از جد بزرگ ما برداشتی، مرا از دست بردن به فلان موقعیت مطلوب بازداشتی. یا فلان آسیب را به من و نسل من وارد آوردی.

گفتم که: دانش بشری، با وضع قوانین قضایی و انتظامی، به محدوده­ای از بازخورد انرژی­های رفتاری انسان­ها دست یافته است. اما آیا یک ماه و دو سال و ده سال زندان یک مجرم، دقیقاًمعادل همان انرژی اولیه­ای است که از او ساطع شده؟ معلوم نیست. اینجاست که دایرۀتشخیص حق از باطل، و میزان دقیق خسارت یا فایده آن، به تخصص پیچیده­ای محتاج است.که این مهم نیز جز به ذات خدای متعال موکول نیست.

این دستگاه ظریف وحساس خداوندی است که می­تواند انرژی­های پراکنده را سامان دهد و در پروندۀ هر فردطبقه­بندی کند. جهنم و بهشت، درحقیقت، تجلی این انرژی­ها هستند. یعنی هر کدام ما، بارفتار خوب و بدمان، بساط آخرت خود را می­آراییم. این سخن درست که: دنیا، مزرعه آخرت است، شاید اشاره به همین معنا دارد. در دنیا، ما را چاره­ای جز این نیست که قاتل دو نفر و پنج نفر و هزار نفر را فقط یک­ بار از پا درآوریم. اما جزای او، جزبرای یک نفر نیست. سهم مابقی کشته­شده­ها چه می­شود؟

اینجاست که حق و باطل، به صورت انرژی، ظهور پیدامی­کنند، و تا زمانی که دامان صاحبش را نگیرند و از او نیاویزند، به آرام و قرارنمی­رسند. به گمان من، جهنم، با همۀ توصیفات شدید و غلیظی که قرآن از او برشمرده،هیچ نیست جز انباشت همان انرژی­ها. وعذاب­هایی که بر قامت انسان جهنمی فرومی­ریزندنیز چیزی جز عصارۀ آسیب همان انرژی­ها نیستند.

بهشت نیز از همین استدلال، هویت پیدا می­کند. آنجا، بهشت، محل جولان رضایت الهی است. بهشتیان دراقیانوس لبخند و رضایت خدا شناورند. یعنی درست در متن انرژی­هایی که خودشان، درزندگی دنیاوی ­شان برآورده­اند. بهشت و جهنم خدا، دقیقاً مثل قانون جاذبه، وقوانین و فرمول­های حساس ریاضی، از بافت و تاروپود دقیق علمی برخوردارند. در آینده شاید، یکی از مشغله­های علمی دانشمندان، کشف همین مقولات ناشناخته باشد.

انگیزۀ من ازنگارش این مطلب، چگونگی راهیابی به آغوش بخشایشگری خداوند است. این که نکند بامطالعه آیه­های عذاب، آغوش گشوده خدا را به روی خود بسته ببینیم و همه امید خود رابه رهایی و رحمت او از دست بدهیم. شنیده­ایم که پیامبر در دعای خیر خود، برای مردی، یک نخلستان در بهشت خدا آرزو کرد. وقتی آن مرد را شادمانی و غرور فراگرفت، فرمود: به شرطی که با رفتار آلوده به گناه خود، آتشی نفرستی که همۀ آن نخلستان رابه آتش بکشد. این سخن درست، نشان از این دارد که انرژی­های ساطع شده از رفتار ما،چه مثبت و چه منفی، به تقابل با یکدیگر می­پردازند.

پرسش این که خداوند،به همان نسبتی که مثلاً در قوانین زمینی خود، همچون قوانین حاکم بر فیزیک و شیمی وریاضی، دخالت نمی­کند، اگر در قوانین حاکم بر انرژی­های ساطع شده از رفتار ما هم دخالت نکند، پس شأن بخشایشگری او چه می­شود؟ این پرسش درست، تا جایی که به حقوق مردم مربوط می­شود (حق الناس) کارکرد همیشگی خود را داراست.

اما گناهان فردی بسیاری همچون: دروغ، ریا، سستی در اقامه عبادات و رعایت نکردن احکام یا بی­توجهی به آنها، آلودگی و بیماری­های درونی، بی­توجهی به محرومین و نیازمندان، غیبت، عصبیت،کوتاهی های فردی نسبت به پدرومادر و اعضای خانواده از خطاهایی هستند که معمولاًبروز بیرونی ندارند تا قوانین اجتماعی بدانها ورود کنند. و حال آن که هر کدام این­هابه هنگام وقوع، انرژی منفی خود را تولید می­کنند و در پرونده بدهکاری فرد خاطی،ثبت و ضبط می­شوند.

در این حوزه است که بخشایشگری خداوند بروز و ظهور پیدا می­کند و گاه به یک رفتار خوب ما، بسیاری از گناهانمان را می­آمرزد وپاک می­کند. و اگر رفتار خوب ما تداوم پیدا کند، خداوند، زمینه پاکسازی گناهانی رانیز که به حقوق مردم مربوط است، به دست خود ما فراهم می­آورد.

آنچه من از افق نهایی ادیان الهی آموخته­ام، تربیت انسان است. تربیتِ همۀ مردمانِ جهان است. دراین افق، کافی است که برآیند رفتاری هر یک از ما، در این راستا باشد. کافی است که ما اراده خوب شدن و با تربیت شدن داشته باشیم. کافی است به هر بهانه، با رعایت حقوق دیگران، خود را به صف باتربیت­ها دراندازیم. اینجاست که لبخند خداوند و آغوش گشودۀ او ما را در میان می­گیرد. ما از همان ابتدا که قرآن را می­گشاییم، به عرصه لبخندو آغوش گشودۀ خدا درمی­افتیم. با: «بسم الله الرحمن الرحیم!».

با وجود این که آیه­های عذاب، خشماگین و هولناک به نظر می­رسند، اما به یک ظهور لبخند خدا، همگی روبیده و محو می­شوند. من در همین روزهای ابتدایی در افتادن به سلول تنهایی، به آیه­ای برخوردم که مرا در میان گرفت و گونه­های غم گرفته مرا غرق بوسه کرد. در آغوشم گرفت و عاشقانه­ترین نغمه­های بخشایشگری خدا را در گوشم نجوا کرد. بحران روحی مرا ترمیم نمود و آشوب درون مرا فرو نشاند. این آیه، در کنار سایر آیه­های رحمت قرآن، تابلوی برجسته­ای است که درگرگ و میش گمگشتگی، ما را به خود خدا راهنمایی می­کند. راست بگویم، انگیزه اصلی من از نوشتن این مطلب، گشودن دریچه چهل­ونهم سورۀ حجر بود: «نبّی عبادی انی انا الغفور الرحیم = به بندگانم خبر بده که من بخشنده و مهربانم».

این آیه سرشار ازلبخند الهی است. این آیه همان آغوش گشوده­ای است که من هر از گاه بدان اشاره می­کنم.در این آیۀ کوتاه شش کلمه­ای، خداوند پنج بار دست بر سینه­اش می­گذارد و به خودش اشاره می­کند. که یعنی بندگان من، به سراغ کس دیگر نروید. این «من» فقط این­گونه است. با تماشای این خدا، می­توان با شهامتی به بزرگی همۀ هستی، هم ترس از جهنم را،و هم طمع به بهشت را در هم پیچاند و به گوشه­ای انداخت و فقط خودِ خودِ خدا راطالب شد.

من به هر شش کلمۀ تشکیل­دهنده این آیه، با لذت و شعف می­نگرم. اما راستش را بخواهید، از کلمه «عبادی»، به یک جور مستیِ آمیخته به غرور درمی­افتم. انگار خداوند از میان همه پدیده­هایی که خلق کرده،برچسب مالکیت مؤکد خود را بر پیشانی بندگان خود می­چسباند و با گزینش آنها، به ساکنان همۀ کائنات می­گوید: این جماعت مال خود من­اند.

من در «نیایش»خود، که به حال و هوای روزهای ابتدایی حضورم در سلولهای انفرادی اختصاص دارد، به غواصی در بطن این آیه پرداخته­ام. با تن­پوشی از این آیه، می­توان سیاوش­گون به درون هر آتش سوزنده فرو شد و به سلامت بدر آمد. قدر این آیه را بدانید. هر وقت دلتنگ لبخند خدا شدید، این آیه را زمزمه کنید.

اگر آتش نشانان باافشاندن آب، شعله­های برآمدۀ آتش را فرو می­نشانند، با این آیه، و فهم آن، می­توان همۀ آتش جهنم را و همۀ عذاب آن را در هم پیچاند. مشکل ما آنجا پای پیش می­نهد که با تجسم هولناکی صحنه­های جهنم، در خود مچاله می­شویم، اما به­راحتی از کنار آیه­های رحمت خدا عبور می­کنیم.

این آیه، در کنارآیه­هایی چون آیه پنجاه­وسوم سورۀ زمر، و با تأکیدی که در آن بر کلمه «جمیعاً» شده، ما رابه زیباترین حسِ هستی که «خوف و رجا» است، درمی­اندازد.



--
با سپاس
https://www.facebook.com/m.nourizad
پذیرای هرگونه انتقادات و پیشنهادات سازنده تان هستیم
پشتیبانی سایت رسمی دکتر محمد نوری زاد
http://nurizad.info


Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages