روز نوشت شنبه 24 دیماه نود

4 views
Skip to first unread message

support nurizad

unread,
Jan 15, 2012, 4:58:25 AM1/15/12
to Group

روزنوشت شنبه بیست و سوم دیماه نود

1 - امروز اربعین است. اربعین مردی که نه ظلم کرد و نه به زیر بار ظلم رفت. جماعتی از ما  از سرِ عادت دراین روزها سیاه می پوشیم و ماتم می گیریم و برسروسینه می زنیم. این عادتِ مستمر، آنچنان از محتوا تهی شده که ظاهراً خودِ همین سینه زدن ها و سیاه پوشیدن ها و چلوقیمه پختن ها موضوعیت محوری پیدا کرده اند و برای ما اصل شده اند. انگارجمعیتی کثیر همه ساله در یک زمان مشخص دور هم جمع می شوند تا چه بکنند؟ تا سینه بزنند و دیگ بار بگذارند. دراین میان کسی اما از خود امام حسین و راه و هدف او، سخنی و رفتاری و اندیشه ای به میان نمی آورد و به ازای زشتی هایی که از حاکمان  می بیند، برنمی آشوبد واز مرام حسین الگو نمی گیرد.

مگر می شود حسین را دوست داشت و تنها به شوقِ برسروسینه کوفتن  و پلو دادن چشم به راه عاشورا و اربعین او بود؟ بدیهی است جامعه ای که هم اکنون به دخمه ای از تباهی ها درافتاده و مردمانش بی اعتنا به آن تباهی ها حسین حسین می کنند، بهره ای از مرام حسین نخواهد برد. این عزاداری های ما از آن روی که درمسیری مخالف سربکار خود دارد، مثل آب درهاون کوفتن است. نه رشدی از این مجالس می توان انتظار داشت و نه خوفی از آن برای زشتکاران مستفاد نمود.

2 – شب، آخر وقت بود که مسعود لواسانی زنگ زد. همو که در زندان با من بود و همین اواخر آزاد شد. همو که سه چهار روز پیش همسرش را شبانه مهاجمین اطلاعات جلوی چشم کودک پنج شش ساله اش از خانه بیرون کشیدند و به زندان اوین بردند و تا کنون هیچ خبری به او نداده اند. صدای مسعود آرام بود. پرسیدم : چه خبر؟ گفت: هیچ. واین هیچ یعنی نمی داند همسرجوانش کجاست و به چه دلیل او را به اوین برده اند و به چه اتهامی و جرمی.

صدای آرام مسعود برای من دلنشین بود. پریشب همو به من زنگ زد و با صدایی که کوهی از اندوه با خود می کشید گفت: با پسرم آمدیم منزل. تا عکس مادرش را دید آن را برداشت و به سینه فشرد. او گریه می کرد و من گریه می کردم.

وقتی بغض مسعود درهمان مکالمه ی تلفنی شکفت، من به همه ی آنانی که متعمدانه دست به جفا برده اند و هیچ ابایی از تلاشی زندگی ها ندارند، آفرین گفتم. و این که: مبارکتان باشد این همه سفره ای که از مردمداری واگشوده اید.

3 – باردیگر جماعتی از “نمازگزاران خودجوش و عزاداران حسینی ” والبته با اخذ مجوز رسمی از وزارت کشور- به صحنه آمدند و پشت درمنزل سردار حسین علایی به فحاشی و ناسزا گویی پرداختند.  تا مگر این سردار پاک و با سابقه را لجن مال کنند. من با صدای فحش این جماعت همراه شدم و به داخل خانه ی سردار رفتم و درکنار همسر و فرزندان او ایستادم. آنانی که مثل بید می لرزیدند و درآن وادی وحشت پناهی جز خدا نداشتند. دراین سوی اما پسرکانی که از جنگ تنها عکسهایش را دیده اند، راست ایستاده بودند و سردار صاحب نامی را منافق و بریده و فتنه گر خطاب می کردند. واین یعنی: هیچ سابقه ای و هیچ بنی بشری دراین مُلک اعتبار ندارد. حتی خود خدا. چرا که اگر خدا برای این جماعت عزادار و نمازگزار ارزش داشت، حداقل بردر و دیوار مردم – که حق الناس است -  رنگ نمی پاشیدند و ناسزا نمی نوشتند. حالا فشارها و زشتکاری ها بماند برای معرکه ای دیگر.

راستی مگر سردار حسین علایی چه نوشته بود که اینچنین همه جانبه براو ناسزا باریدند؟ نوشته بود: شاه بد کرد و بد دید. همین. ومگر نه این که یکی از ارزش های مطالعه ی تاریخ عبرت گرفتن از آن است؟ سردار علایی نوشته بود: به هوش باشیم، مبادا سرنوشت شاه برای ما نیز تکرار شود؟ این آیا سخن هرزه و ناپسندی است؟ آیا این هشدار آنچنان از آسیب و درد همراه است که هیمنه ی ما را به تکان اندازد؟ و خواب ما را برآشوبد؟  یا نه، هرآنچه که تاریخ درباره ی شاه گفته، صد مطابقش اکنون در خود ما جمع است؟ وهمین ما را می آزارد.



--
با سپاس
پذیرای هرگونه انتقادات و پیشنهادات سازنده تان هستیم
پشتیبانی سایت رسمی دکتر محمد نوری زاد
http://nurizad.info
http://nameha.nurizad.info


Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages