Aref Saberi
unread,Jun 4, 2021, 3:47:28 AM6/4/21Sign in to reply to author
Sign in to forward
You do not have permission to delete messages in this group
Either email addresses are anonymous for this group or you need the view member email addresses permission to view the original message
to
اگر من رئیس جمهور شوم....
(قسمت پنجم)
سید عارف صابری
من اگر رئیس جمهور شوم, دقیقا از بعد از اینکه رئیس جمهور شدم چون
کارهایم بسیار زیاد است و باید صبح¬ها خیلی زود از خواب بیدار شوم, سعی
می¬کنم هر روز نیم ساعتی زودتر از همان صبح زود قبلی, بیدار شوم و توی آن
فاصله خیلی زودتر, سعی می کنم دراز بکشم و از صد تا یک بشمارم و خودم را
خوب شُلِکس کنم و بعد همه مردم کشورم را در مقابل خودم تصور می¬کنم که
همه با لباس و سر و وضعی آراسته در حال زندگی هستند و هیچ کس لُنگ
نپوشیده و اگر هم کسی لُنگ پوشیده حتما و به زور هم که شده یک دست لباس
فاخر به تنش می کنم و تصور می کنم که همه مردم از ته دل شاد هستند و
می¬خندند و اگر هم کسی نمی¬خندد, او را قلقلک می¬دهم تا یک لبخند هم که
شده بزند و می¬بینم که حتی بعضی از آنها حرکاتی موزون شبیه قر دادن هم
انجام می¬دهند و می¬بینم که همه آنها شکمی سیر دارند و سفره همه آنها پر
است از همه جور غذاهای گوناگون و هیچ کس به خصوص آنهایی که قبلا لُنگ
پوشیده بودند نان خشک نمی خورد و حتی اگر کسی هم هوس نان خشک آب زده با
پنیر تبریزی داشت, وسط آن چند لقمه مرغ و گوشت هم به خوردش می¬دهم و تصور
می کنم که همه بچه¬ها سر کلاس درس هستند و هیچ کودکی توی سطل زباله و
خرابه¬ها به دنبال جمع¬آوری بازیافت نیست یا سر چهارراه¬ها اسفند دود
نمی¬کند یا گُل و جلد شناسنامه و کتابچه دعا و آدامس نمی¬فروشد و همه توی
مدرسه¬های نوساز روی نیمکت¬ها نشسته¬اند و زیر کولر و کنار بخاری¬های
ایمن درس می¬خوانند و خبری هم از آتش¬سوزی مدرسه و جنگل و سیل و زلزله
نیست و اگر یکهو توی خیالاتم زمین هم لرزید می¬بینم که همه ساختمان¬ها
مثل کوه محکم سر جای خودشان ایستاده¬اند و مردم به جای آنکه از خانه
خرابی و بدبختی و فلاکت بترسند, انگار لرزش زمین کف پایشان را قلقلک
می¬دهد, همگی هِرهِر می¬خندند و می¬گویند »جون من ول کن.. بسه دیگه..
مُردَم از بس خندیدم!« و می¬بینم که همه سر کار هستند و درآمد یک ماهشان,
کفاف دو ماه زندگی¬شان را می¬دهد و چشم به راه یارانه و کمک هزینه معیشتی
نیستند و همه دختر و پسرهای جوان در حال دویدن هستند برای آنکه هرچه
زودتر ازدواج کنند و بسته به عقل خودشان هر تعدادی که می¬خواهند بچه
بیاورند و من آنها را به زور مجبور به بچه¬دار شدن نمی کنم و اصلا کاری
به امور خصوصی آنها ندارم و می¬بینم که همه مردم دنیا با ما دوست هستند و
از دور, با لبخند برای ما دست تکان می¬دهند و ما هم با لبخند برای آنها
دست تکان می¬دهیم و می¬گوییم: »بفرما, در خدمت باشیم!« و آنها دسته دسته
با چمدان¬های پر پول می¬آیند به کشورمان و دسته¬های دلار را روی میز
می¬گذارند و ما در مقابلش چند تا اسکناس کوچک به آنها می¬دهیم و آنها
التماس می¬کنند که »تو را خدا بیشتر بده, ما مهمان هستیم, مهمان حبیب
خداست!« و ما می¬گوییم »...« نه! هیچ چیزی نمی¬گوییم, چون این یک بحث
مفصل اقتصاد داخلی و خارجی را می¬طلبد که توی این چند دقیقه شُلکس جایش
نیست!
بعد می¬بینم که همه جا هوا بسیار سالم است و آنقدر اکسیژن خالص در هوا
فراوان است که حتی در بیمارستانها, آن سر لوله ماسک اکسیژن را از پنجره
اتاق گذاشته¬اند بیرون تا بیماران اکسیژن خالص تنفس کنند و همه مردم سوار
خودروهای آب¬سوز و برقی تولید داخل هستند و آنقدر این ماشین¬ها ارزان است
که وقتی یکی از آنها خراب می¬شود کنار خیابان پارک می¬کنند و به همه زن و
مرد رهگذر می¬گویند » فقط تیغه برف پاک کنش خراب شده.... اگر احتیاجش
داری برشدار« و همه رهگذرها می¬گویند »لازم نیست, ترجیح می¬دهیم با
دوچرخه برویم تا بدنی سالم داشته باشیم«.
و می¬بینم که همه آنهایی که همیشه سر کار هستند و هستند و آنهایی که
هستند و نیستند و آنهایی که نیستند و هستند و آنهایی که اصلا زبیخ
نیستند, ولی سای¬شان همه¬جا هست, در کنار رودخانه خروشان زاینده رود
نشسته¬اند و در حالی که پاهایشان را توی آب گذاشته¬اند تا خنک شود, با
لبخند این مناظر را نگاه می¬کنند و همه آنها از این وضعیت رضایت کامل
دارند و هیچ کس هم دل درد و دلشوره و دل مالش و دل پیچه و دلواپسی ندارد.
بعد که همه اینها را خوب دیدم, با پنج شماره از شُلِکس خارج می¬شوم و
مدام به خودم تاکید می¬کنم که مردم من لیاقت همه اینها را دارند و به
زودی به همه آنها خواهند رسید و به سر کارم می¬روم و فکر می¬کنم که چه
کاری در داخل و خارج بکنم که همه این تصاویر محقق شود.
#اگر_من_رئیس_جمهور_شوم
#سید_عارف_صابری
#وبلاگ_سرخ_سرخ_مثل_سیب_زمینی
#طنز