نادر يا اسكندر - از زنده یاد مهدی اخوان ثالث

262 views
Skip to first unread message

Amir Alizadeh

unread,
Aug 23, 2012, 11:19:07 AM8/23/12
to nabinai...@googlegroups.com
با درود فراوان به همگان
نادر يا اسكندر از زنده یاد مهدی اخوان ثالث
در جایی خوانده بودم که روزی از زنده یاد اخوان میخواهند
تا در بزرگ داشته انقلاب پنجاه و هفت شعری به سراید.
اخوان در جواب مینویسد شاعران بر حکومتند نه با حکومت.
روانش گرامی باد.

موجها خوابيده اند آرام و رام،
طبل طوفان از نوا افتاده است.
چشمه های شعله ور خشكيده اند
آبها از آسياب افتاده است.
در مزار آباد شهرِ بی تپش،
وای جغدی هم نمی آيد به گوش
دردمندان بی خروش و بی فغان،
خشم ناكان بی فغان و بی خروش.
آه ها در سينه, ها گم كرده, راه
مرغكان سرشان به زير بالها
در سكوت جاودان مفتون شد است
هرچه غوغا بود و قيل و قال ها.
آبها از آسيا افتاده است
دارها برچيده, خونها شسته اند
جای رنج و خشم و عصيان بوته ها
پشك بانهای پليدی رسته اند.
مشتهای آسمان كوبِ قوی
وا شد است و گونگون رسوا شد است
يا نهان سيلی زنان يا آشكار
كاسه ی پستِ گدا ای ها شد است.
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان،
وان چه بود آش دهن سوزی نبود
اين شب است آری شبی بس هولناك
ليك پشت تّپه هم روزی نبود.
باز ما مانديم و شهری بی تپش
وان چه كفتار است و گرگ و روبه است
گاه می گويم فغانی بر كشم
باز می بينم صدايم كوته است
باز ميبينم كه پشته ميله ها،
مادرم استاده با چشمان تر
ناله اش گم گشته در فريادها
گويی از خود پرسد آيا نيست كر
آخر انگشتی كند چون خامه ای
دست ديگر را بسان نامه ای
گويدم بنويس و راحت شو به رمز
تو عجب ديوانه و خودكامه ای
من سری بالا زنم چون ماكيان
از پس نوشيدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هرچه از آن گويد اين بيند جواب.
گويد آخر پيرهاتان نيز هم
گويمش اّما جوانان مانده اند.
گويدم اينها دروغند و فريب
گويم آنها بس به گوشم خوانده اند.
گويد اّما خواهرت، طفلت، زنت
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم, هم اينجا دم از كوری زند
گوش كز حرف نخستين بود كر.
گاه رفتن گويدم نوميد وار
واخرين حرفش كه اين جهلست و لج،
قلعه شد فتح، سقف آمد فرود
واخرين حرفم ستون است و فرج
می شود چشمش پر از اشك و به خويش
ميدهد اميد ديدار مرا
من به اشكش خيره از اين سوی و باز
دزد مسكين برده سيگار مرا
آبها از آسيا افتاده ليك
باز ما مانديم و خوان اين و آن
ميهمان باده و افويون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسيا افتاده ليك
باز ما مانديم و عدلِ ايزدی
وان چه گويی گويدم هر شب زنم
باز هم مست و تهيدست آمدی
آنكه در خونش طلا بود و شرف
شانه ای بالا تكاند و جام زد
چتر پولادين ناپيدا بدست
رو به ساحلهای ديگر گم زد
در شگفت از اين غبار بی سوار
خشمگين ما بی شرفها مانده ايم
آبها از آسيا افتاده ليك
باز ما با موج و دريا مانده ايم.
هركه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خار و بينصيب
زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ
زين چه حاصل جز فريب و جز فريب
باز مي گويند فردای دگر
صبر كن تا ديگری پيدا شود
نادری پيدا نخواهد شد اميد
كاش كی اسكندری پيدا شود.

شاد باشید
امیر علیزاده

Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages