ایرج پزشک زاد طنز پرداز مشهور ایرانی و خالق کتاب دایی جان ناپلئون از خاطرات دوران کودکی اش می گوید
4 views
Skip to first unread message
Amir Alizadeh
unread,
Apr 2, 2021, 5:07:12 PM4/2/21
Reply to author
Sign in to reply to author
Forward
Sign in to forward
Delete
You do not have permission to delete messages in this group
Copy link
Report message
Show original message
Either email addresses are anonymous for this group or you need the view member email addresses permission to view the original message
to nabinai...@googlegroups.com
با درود فراوان به همگان.
ایرج پزشک زاد طنز پرداز مشهور ایرانی و خالق کتاب دایی جان ناپلئون از خاطرات
دوران کودکی اش می گوید:
از بابا پرسيدم بچه چه جوری مياد توی شکم مامانش؟
بابا کمی فکر کرد. بعد گفت بيا بريم توی حياط!
به حياط رفتيم بابا يکی از بته های گل سرخ رو نشون داد و گفت:
- اين بته اول يک تخم کوچيک بوده. بعد اين تخم رو تو زمين کاشتيم. بعد بهش آب داديم
و بعد از مدتی بزرگ شد و حالا شده اين بته بزرگ که میبينی. منم تخم تو رو توی شکم
مامانت کاشتم و بعد تو آمدی.
-با دست کاشتی يا با بيلچه؟
بابا کمی رنگ به رنگ شد و گفت:
- با يک جور بيلچه مخصوص
- پای من آب هم دادی؟
- آره، آب هم دادم.
- با آب پاش دادی يا با شلنگ؟
بابا نگاه تندی به من کرد. چرا عصبانی شده بود؟ ولي من بايد بدونم.
- با شلنگ پسرم
- بابا، خودتون آب دادين يا مَش رضا باغبون؟
بابا يک دفعه برگشت و يک چک زد تو گوشم و گفت:
- برو گمشو پدر سوخته كره خر...!!!
نتیجه ای که از این طنز میتوان گرفت این است که آدمی هرکاری که میکند باید این را
هم حساب کند که چه پرسشهایی از من ممکنست به شود و چه پاسخهایی میتوانم بدهم.
گویا پدر آقای پزشکزاد چنین احتمالی را نداده بود که ممکن است مورد چنین پرسشهایی
قرار بگیرد.
حتما فکر کرده بود که بچه است یک چیز بهش میگویم. خودش که بزرگ شد میفهمد که چیزی
در چیزی میرود تا چیزی به وجود میآید.