با درود فراوان به همگان
غزلی از حافظ بزرگ.
این غزل حافظ براستی یک سنفونی میباشد. سنفونی نظیر کارهای بتهون. سنفونی که تنها
اهل حال و دل درک آن مینمایند نه اهل منافع.
به خوانید و لذت ببرید.
چو بشنوی سخن اهل دل, مگو كه خطاست,
سخن شناس نه ای, جان من خطا اين جاست.
سرم به دُنيی و عقبا فرو نميآيد,
تبارِكَلَه از اين فتنهها كه در سر ماست.
در اندرون منِ خسته دل ندانم كيست,
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست.
دلم ز پردهْ برون شد كجايی ای مطرب,
بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست.
مرا به كار جهان هرگز التفات نبود,
رخ تو در نظر من چنين خوشَش آراست.
نخفته ام ز خيالی كه ميپزد دل من,
خمار صد شبِ دارم, شرابخانه كجاست.
چنين كه صومعه آلوده شد ز خون دلم,
گَرَم به باده بشوييد, حق به دستِ شماست.
از آن به دير مغانم عزيز ميدارند,
كه آتشی كه نَميرد, هميشه در دل ماست.
چه ساز بود كه در پرده ميزد آن مطرب,
كه رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست.
ندای عشق تو ديشب در اندرون دادند,
فضای سينه حافظ هنوز پر ز صداست.
شاد باشید
امیر علیزاده
برلین
www.aamir.homepage.t-online.de