نزدیک به ششصد میلیارد دلار درآمد نفتی را به باد دادید؛ بس نیست؟ + سایر خبرها

3 views
Skip to first unread message

Emrooz News

unread,
Oct 26, 2012, 1:56:26 PM10/26/12
to

انتقال نسرین ستوده به بهداری زندان یک هفته پس از اعتصاب غذا

نسرین ستوده، فعال حقوق بشر در بند که از هفته ی پیش دست به اعتصاب غذا زده بود در پی وخامت حالش به بهداری این زندان منتقل شده است.

به گزارش خبرنگار کلمه، نسرین ستوده، فعال حقوق بشر و وکیل محبوس در بند زنان زندان اوین که از هفته ی پیش دست به اعتصاب غذای اعتراضی زده بود دو روز پیش در پی وخامت حالش به بهداری این زندان منتقل شده است.

 

رضا خندان، همسر نسرین ستوده، هفته ی گذشته در گفتگو با کلمه با اعلام خبر اعتصاب غذای وی در زندان گفته بود: من خیلی اصرار کردم که از اعتصاب غذا صرف نظر کند اما می گفت من هیچ کاری اینجا از دستم بر نمی آید و آخرین راه اعتراض برای من همین اعتصاب غذا است. شما تصور کنید یک وکیل لایحه ی دفاعیه ی خودش را که دادسرا خواسته محاکمه کند، ناچار شده روی یک دستمال کاغذی بنویسد و آن را هم ازش گرفته اند به عنوان یک کار غیرقانونی و از آن تاریخ ملاقات حضوری بچه ها را قطع کردند. من نگران همسرم هستم، او در حال حاضر هم از شدت ضعف و لاغری قیافه اش درست قابل شناسایی نیست برای کسانی که در این مدت او را ندیده اند چه برسد از این به بعد.

 

وی در تشریح اعتصاب غذای همسرش گفته بود: ما از اول همواره مشکلاتی داشتیم درباره ی ملاقات ها و احضارها و تهدیدها، خصوصا روی خانواده که طبعا حساسیت همسر من است و در حال حاضر مدتی است که این فشارها بیشتر شده و تمرکز آن را بر روی بچه های ما گذاشتند. دخترم را ممنوع الخروج کردند و اخیرا از شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب تماس گرفتند در رابطه با آن ممنوع الخروجی ما را شفاها احضار کردند، که همسرم از این هم خبر دار شد. از طرفی ملاقات های حضوری ما هم بیش از سه ماه است که توسط دادستانی قطع شده، ملاقات های کابینی ما را هم به روزهای چهارشنبه تبعید کردند که مانند بقیه روزهای یکشنبه نباشیم تا اینگونه بتوانند ما را منزوی کرده و تحت کنترل داشته باشند. از سوی دیگر دختر من روزهای چهارشنبه ۴ ساعت درس ریاضی دارد که منطقا نمی تواند هر هفته غیبت کند و از اول مهرماه فقط یک بار توانسته به دیدن مادرش بیاید. و وقتی که مهراوه نمی آید رفتن ما بی او کمی سخت و تلخ است. تقاضا کردیم که روز را تغییر بدهند، درخواست کردیم مثل بقیه یکشنبه باشد و یا هر روز دیگری غیر از این روز که مخالفت کردند. مشکل دیگر هم بحث تلفن است که ۱۸ ماه است تلفن های زندانیان سیاسی قطع شده و این بی خبری برای یک مادر در طول هفته آزار دهنده است.

نسرین ستوده از ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ در بازداشت است و در دادگاه به جرم “اقدام علیه امنیت ملی، تبانی و تبلیغ علیه نظام و عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر” به تحمل ۱۱ سال حبس تعزیری، ۲۰ سال محرومیت از وکالت و ۲۰ سال ممنوعیت خروج از کشور و به جرم تظاهر به بی حجابی به ۵۰ هزار تومان جریمه نقدی محکوم شده است.

===================================

حماس؛ هر روز دورتر از ایران و سوریه/ بادها در غزه به سمت غرب می وزد

کلمه – گروه بین الملل: روز سه شنبه ۲۳ مهر شیخ حمد بن‌خلیفه آل ثانی، امیر قطر، به دعوت حماس به غزه سفر کرد. این نخستین سفر یک رهبر خارجی به نوار غزه از زمان تسلط جنبش اسلامگرای حماس بر این منطقه است.

شیخ حمد از طریق مصر به غزه سفر کرده و هواپیمای حامل او صبح سه شنبه در فرودگاه العریش، واقع در شمال صحرای سینا به زمین نشست. امیر قطر و همراهان او با اتومبیل به سوی گذرگاه مرزی مصر و غزه حرکت کردند. در سفر به باریکه غزه، امیر قطر را همسر و ولیعهد او همراهی می‌کنند.

مقامات حماس تشریفات گسترده ای را برای استقبال از شیخ حمد تدارک دیده اند و خیابان های غزه با پرچم های قطر و فلسطین و تصاویر بزرگی از امیر قطر و شعارهایی در قدردانی از او تزیین شده است.

 

قطر در جریان بهار عربی در کنار آمریکا و غرب از انقلابیون لیبی حمایت کرد و با پذیرش مسئولیت صدور نفت لیبی، درآمدهای آن را در اختیار انقلابیون گذاشت. قطر یکی از مهم ترین پشتیبانان مخالفان دولت بشار اسد نیز به شمار می رود. بشار اسد تا کنون چندین بار در سخنان خود نقش قطر را در حمایت از مخالفان بیشتر از کشور های غربی دانسته است.

سال گذشته خالد مشعل رهبر سیاسی جنبش حماس که در سوریه مستقر بود از بشار اسد به دلیل سرکوب گسترده مخالفان خود انتقاد کرد و بعد از مدتی از این کشور خارج شد. دفتر سیاسی جنبش حماس به ریاست خالد مشعل از سال ۱۹۹۹ میلادی در دمشق مستقر بود؛ اما در ماه فوریه سال ۲۰۱۲ به مصر و قطر منتقل شد.

رهبران مستقر در نوار غزه نیز به مرور مواضع خود را از سوریه جدا کردند. اسماعیل هنیه، نخست‌وزیر حماس، با وجود مناسبات حسنه‌ای که در سال‌های گذشته با بشار اسد داشت، به تازگی با پشتیبانی از مبارزات مردم سوریه برای دستیابی به آزادی، خشم حکومت سوریه را برانگیخت.

 

اکنون سفر امیر قطر به به نوار غزه نشان دهنده استقبال کشور های عرب حاشیه خلیج فارس و غرب از چرخش جنبش حماس از سوریه و ایران به سمت غرب است.

قطر با تشکیلات خودگردان فلسطین نیز مناسبات نزدیکی دارد و تاکنون در مسیر آشتی‌دادن حماس و الفتح و ایجاد یکپارچگی میان فلسطینی‌ها تلاش کرده است. شبه نظامیان حماس در ژوئن سال ٢٠٠٧ پس از درگیری های خونین با ماموران پلیس تشکیلات خودگردان، آنان را از غزه اخراج کردند و به این ترتیب، جنبش حماس اداره امور این بخش از اراضی فلسطینیان را در دست گرفت در حالیکه سرزمین های فلسطینی واقع در کرانه باختری رود اردن در اختیار تشکیلات خودگردان قرار دارد.

 

به گزارش آسوشیتدپرس، محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی در تماس تلفنی با امیر قطر، از کمک او به مردم غزه سپاسگزاری کرده، اما تاکید داشته است که تشکیلات خودگردان تنها نماینده قانونی و شناخته شده همه فلسطینیان است.

بر اساس این گزارش، محمود عباس از امیر قطر خواسته است تا در ملاقات با رهبران حماس، لزوم آشتی بین جناح های رقیب فلسطینی و خاتمه شکاف بین فلسطینیان را به آنان گوشزد کند.

به گزارش بی بی سی، در حالی که اسرائیل و برخی کشورهای غربی جنبش حماس را یک سازمان تروریستی می دانند و از برقراری ارتباط با آن سر باز زده اند، سفر امیر قطر، که در سال های اخیر به عنوان یک رهبر تاثیرگذار در صحنه سیاست منطقه حضور داشته، قطعا یک دستاورد مهم دیپلماتیک برای حماس محسوب می شود.

 

مراسم استقبال رسمی از امیر قطر و همسرش با حضور اسماعیل هنیه، نخست وزیر تشکیلات اداری حماس در غزه، برگزار شد. قرار است امیر قطر در جریان این دیدار در مراسم افتتاح یک طرح خانه سازی در نوار غزه شرکت کند. هزینه اجرای این طرح به مبلغ بیش از دویست و پنجاه میلیون دلار توسط دولت قطر تامین شده و هدف از آن، کمک به بازسازی این منطقه جنگ زده است.

نوار غزه در غرب اسرائیل واقع شده و با توجه به نبودن تسهیلاتی فرودگاهی در این سرزمین و کنترل آب های ساحلی آن توسط نیروی دریایی اسرائیل، تنها مسیر ورود به آن از داخل اسرائیل یا از طریق مرز غزه با مصر است.

دفتر رئیس جمهوری مصر با صدور بیانیه ای از سفر امیر قطر به غزه استقبال کرده و آن را در راستای تلاش های دولت مصر برای مقابله با محاصره اقتصادی این بخش از سرزمین های فلسطینی توسط اسرائیل دانسته است.

 

به گفته برخی ناظران، پاسخ مثبت امیر قطر به دعوت یک جنبش اسلامگرا به معنی شناسایی اهمیت اسلامگرایان در صحنه سیاسی کشورهای منطقه، از جمله مصر است. یکی از اهداف احتمالی این سفر می تواند ترغیب رهبران حماس به تعدیل مواضع این گروه باشد.

==============================================

شهدا جان ندادند تا جان شهروندان اینچنین بی‌ارزش شمرده شود

پرونده حادثه راهیان نور هم مختومه شد/ مقصر: مرحوم راننده؛ مسئول پاسخگو: وجود ندارد

کلمه – گروه اجتماعی: پرونده حادثه کاروان راهیان نور که مرگ ۲۶ نفر از جمله ۲۴ دانش آموز دختر دبیرستانی را رقم زده بود، با مقصر دانستن راننده و شرکت حمل و نقل بسته شد. با این حال معاون وزارت آموزش و پرورش بدون اینکه مسئولیتی در این باره بپذیرد و از کاستی دستگاه متبوع خود سخن بگوید، از پرداخت بیمه کامل و دیه و خسارت به خانواده های دانش آموزان سخن گفته است. رییس سازمان بسیج دانش‌آموزی هم از واریز مبلغ قابل توجهی به حساب سپاه چهارمحال بختیاری خبر داده که قرار است به دست خانواده کشته‌شدگان برسد!

 

به گزارش کلمه، فرمانده پلیس راه کشور روز گذشته اعلام کرد که در بررسی‌ خطاهای ثبت شده در بوردهای کامپیوتری، بیشترین تعداد خطا در سیستم ترمز ضد قفل (ABS) بوده و سایر بوردها مانند گیربکس، ریتارد هم به این خطا اشاره کرده که این امر و شهادت سرنشینان گواهی است بر وجود نقص فنی مستمر در سیستم ترمز اتوبوس که از زمان شروع حرکت و سفر اگر جدی تلقی شده و بیشتر مورد توجه راننده قرار می‌گرفت، قطعا از وقوع این حادثه پیشگیری می‌کرد.

این اظهار نظر شبیه اظهار نظرهای سریع مسئولان در زمان هایی است که هواپیماهای کشور سقوط می کنند و عامل اصلی حادثه معمولا خلبان آن معرفی می شود. این دم دست ترین عاملی است که می توان تقصیر را گردن آن انداخت؛ به ویژه خلبان و در اینجا راننده ای که خود در میان کشته شدگان حادثه هستند. حال آنکه هر حادثه ای از این دست، عوامل مختلفی می تواند داشته باشد که یکی از آنان می تواند راننده باشد.

 

اظهارات فرمانده پلیس راه در شرایطی بیان می شود که کسانی که در اتوبوس مرگ حضور داشتند سخنان دیگری را می گویند. پاکروان مشاور تحصیلی کاروان راهیان نور دانش‌آموزان بروجنی که پس از حادثه در بیمارستان گلستان اهواز بستری بود، به ایسنا گفته: اتوبوس ما مشکل فنی داشت و به همه مسئولان کاروان اطلاع دادیم؛ تنها به خواجه حافظ شیرازی نگفتیم که اتوبوس مشکل دارد.

یکی دیگر از مجروحان حادثه عنوان می کند که راننده در ابتدای راه برگشت به علت نقص فنی اتوبوس حاضر نبوده دانش آموزان را سوار ماشین کند اما با مداخله نماینده بسیج دانش آموزی که در اتوبوس بوده به راه خود ادامه می دهد.

 

کاروان راهیان نور بروجن به نظر می رسید قرار است دو هدف را دنبال کند: ۱۰ نمره درس آمادگی دفاعی دختران را تامین کرده و از طرف دیگر آمار راهیان نور را در سال ارتقا ببخشد. چه اگر جز این بود، باید سفر یا در ابتدای جاده یا در اواسط راه نیمه رها می شد.

اما یک نکته حائز اهمیت است و آن اینکه چرا موضوع کاروان های راهیان نور این چنین مهم شده است؟ کاروان هایی که در ابتدای تشکیل شان اهداف دیگری را دنبال می کردند چرا تغییر ماهیت دادند. این کاروان‌ها در آغا همانند کاروان‌های سیاحتی- زیارتی با هدف زنده نگاه داشتن یاد و خاطره جنگ و بازدید مردم از مناطق جنگی به راه افتادند و قرار بود در ایام نوروز و تعطیلات تابستانی مانند همه تورهای سیاحتی و زیارتی، فعالیت کند.

اما بعد از مدتی تعداد بیشتر بازدید کنندگان فضیلتی محسوب شد که مسوولان برای بالا بردن اش با یکدیگر به رقابت پرداختند. بدون آن که مسوولیت حوادثی را که در حین برگزاری چنین اردوهایی بروز می کند بر عهده بگیرند. هرچند که تمام مسافران در این کاروان ها بیمه می شوند اما وقتی مرگ سراغ راهیان سرزمین جنگ می آید، بیمه دردی را دوا نمی کند.

 

روز تشییع ۲۶ نفر قربانیان این حادثه خیلی ها صدای فریادهای مادران و خواهران دختران ِ به کام مگر رفته را شنیدند اما هیچ یک از این داغداران و مردم این سرزمین نشنیدند که کسی مسوولیت این سانحه را به عهده بگیرد و کسی نشنید کسی از این مردم عزادار عذرخواهی کند.

وقتی از وزیر آموزش و پرورش درباره سانحه سوال می شود، می گوید بروید از مسوولش بپرسید. حتی اگر اندکی بعد وزیر درباره این جواب خود توضیحاتی دهد اما این نکته مهم است که او خود را اصلا مسوول این حادثه نمی داند.

چند روز بعد از حادثه هم مجلس خیال وزیر را به طور کامل راحت می کند و یکی از نمایندگان مجلس اعلام می کند که استیضاح وزیر آموزش و پرورش در این زمینه مطرح نیست. علیرضا خسروی تصریح می کند که در این بخش به این دلیل آن که مسئولیت‏ ها بین آموزش و پرورش و مسئولان اردویی در این اعزام ‏ها تقسیم می‏ شود، ضرورتی به استیضاح وزیر آموزش و پرورش وجود ندارد.

 

از سوی دیگر نهادهایی که در کنار وزارت آموزش و پرورش مسوول اردوهای کاروان راهیان نور هستند سپاه و بسیج دانش آموزی است که هر دو زیر نظر رهبری بوده و به طور مستقیم مورد پرسش قرار نمی گیرند.

آن چه بر سر خانواده های بروجنی آمد، اولین حادثه از این دست نبوده است و به طور قطع آخرین آن هم نخواهد بود. فهرست زیر گویای بخشی از تصادفات و تلفات اتوبوس‌های راهیان نور است:

۲۵ اسفند ۱۳۸۶ – در اثر تصادف یک دستگاه اتوبوس کاروان راهیان نور در استان خوزستان بیست و دو نفر کشته شدند. این اتوبوس که حامل دانشجویان پسر دانشگاه علمی – کاربردی غیرانتفاعی خیام مشهد بود در محور اندیمشک به خرم آباد با یک دستگاه تانکر سوخت برخورد کرد و آتش گرفت. در این حادثه، ۲۲ سرنشین اتوبوس در شعله‌های آتش کشته شدند و هفت نفر دیگر نیز زخمی شدند.

 

۶ فروردین ۱۳۸۷ – واژگونی یک دستگاه اتوبوس در استان خوزستان موجب مرگ بیست و هفت نفر شد. این اتوبوس که حامل فرهنگیان استان چهارمحال و بختیاری بود در محور شهرکرد به ایذه به دلیل سرعت زیاد و برخورد با گاردریل جاده کنترل خود را از دست داد و واژگون شد. در این سانحه ۲۷ نفر کشته و ۱۳ تن نیز زخمی شدند.

۸ فروردین ۱۳۸۷ – اتوبوس حامل کاروان راهیان نور در استان خوزستان مورد حمله مسلح افراد ناشناس قرار گرفت. این اتوبوس شامگاه پنج‌شنبه ۸ فروردین در حالی که عازم منطقه دهلاویه بود، در جاده اهواز به سوسنگرد مورد حمله افراد مسلح ناشناس قرار گرفت. در این حادثه، دو نفر از سرنشینان اتوبوس، در اثر اصابت گلوله زخمی شدند.

 

۱۵ بهمن ۱۳۹۰ – عصر روز شنبه تصادف اتوبوس دانش آموزان دختر استان خراسان رضوی در حوالی بروجرد، منجر به کشته شدن ۳ دانش آموز و جراحت شدید ۱۳ نفر از دانش آموزان و مربیان و مسئولین این اتوبوس شد.

۱۶ بهمن ۱۳۹۰ – صبح روز یکشنبه اتوبوس دانش آموزان دختر اردبیل در نزدیکی پل دختر استان لرستان واژگون شد و چهار نفر به شدت مجروح شدند.

مهر ۱۳۹۱ – اتوبوس حامل کاروان راهیان نور که به قصد دیدار از مناطق عملیاتی به شهرستان سردشت عزیمت کرده بودند در مسیر برگشت از منطقه عملیاتی در ۱۵ کیلومتری به طرف سردشت اتوبوس واژگون شد که بلافاصله تیم پزشکی شبکه بهداشت ودرمان در محل مستقر ونسبت به امداد وکمک رسانی به اسیب دیدگان اقدام نمودند وتعداد ۲۵ نفر را به بیمارستان امام خمینی (ره) سردشت منتقل کردند که پس از ارائه خدمات درمانی ۲۲ نفر به صورت سرپایی مداوا ومرخص شدند وتعداد ۳ نفر به شهرستانهای بلوک جهت مداوا اعزام شدند.

در تمام این حوادث هیچ خبری مبنی بر معذرت خواهی از سوی مسوولان امر یا حتا پذیرش مسوولیتی در قبال آنان مخابره نشد. همان گونه که در حادثه بروجن هیچ مقامی عذری نخواست و مسوولیت را به گردن نگرفت.

 

این بار نیز مانند دیگر مواقع ابتدا مقامات ماجرا را انکار کردند؛ مانند موردی که سفر اجباری نبوده یا نمره محسوب نمی شده است و بعد مسوولیت را گردن یکدیگر انداختند و دست آخر این رسانه های داخلی و خارجی بودند که سیاه نمایی کردند.

و زمان بزرگترین کمک است برای مقصران، چرا که مرور زمان ماجرا را از یاد رسانه ها و مردم می برد و تنها خانواده های عزادار هستند که این داغ را تا ابد بر دل خود دارند.

این داستان همچنان ادامه دارد. جاده ها قربانیان خود را می گیرند. کارخانه های ماشین سازی خودرو های غیر استاندارد تولید خواهند کرد. کاروان های راهیان نور نیز همچنان به راه خود ادامه خواهند داد؛ چرا که برای بسیاری آمار و بیلان کار می آفریند و گزارش عملکرد و توجیه دریافت بودجه خواهد بود.

باید دید چه کسانی همچنان از باز بودن این سفره، حتی بدون رعایت اصول ایمنی و به بهای جان شهروندان، منفعت می برند؟ قطعا آنان صاحبان اصلی جنگ و جبهه نیستند، چرا که در همان روز اول حادثه بسیاری از خانواده های شهر بروجن از مسوولان خواستند این سفرها را پایان ببخشند.

 

آنها، مانند بسیاری از خانواده های ایثارگران، می گفتند قطعا حتی خود شهدا و خانواده هایشان هم راضی به این نیستند که برای مشاهده آنچه در جنگ بر آنها رفته، خانواده هایی دوباره داغدار شوند.

شهدا در دفاع مقدس حضور یافتند تا امروز مردم در کشوری مستقل و آزاد و آباد زندگی کنند، تا جان شهروندان در ایران اسلامی اینچنین بی ارزش شمرده نشود. آیا واقعا اینگونه بوده است؟

==========================================

جامعه را از وجود صدها و هزاران نفر همچون فریده ماشینی محروم کرده اند

محمدرضا خاتمی: نظام، نخبگان کشور را تحریم هوشمند کرده

محمدرضا خاتمی در مراسم ترحیم زنده یاد فریده ماشینی از قرآن پژوهان و فعالان حقوق زنان گفت: رنج سومی که این بانوی محقق از آن رهایی پیدا نمی کرد، رنجی بود که از غبارآلوده شدن دین پیدا کرده بود. کسی که همه زندگی اش را برای دین و انقلاب طی کرده بود، وقتی با نسل بعد از خودش مواجه شد، دید که نمی تواند دفاع کند. چه بگوید؟ بگوید اشتباه کردیم که انقلاب کردیم؟ بگوید با اسلام نمی شود جامعه را اداره کرد؟ باورش نبود اما وقتی در برابر مصادیق بسیار آشکار قرار می گرفت چه می توانست بگوید؟ من فکر می کنم این رنج از همه رنج هایی که خانم ماشینی کشید و امثال او می کشند بسیار بیشتر است.

به گزارش کلمه، در این مراسم که چند ماه پیش و در چهلمین روز درگذشت این بانوی قرآن پژوه در مسجد ولی عصر تهران برگزار شد تعدادی از دوستان و نزدیکان ماشینی، در فصائل او سخنانی را بیان کردند در بین این سخنران ها، محمدرضا خاتمی دبیرکل سابق جبهه مشارکت به دردهای این بانوی مسلمان و متعهد پرداخت.

 

خاتمی تدین و انقلابی بودن ماشینی را به عنوان دو ویژگی بارز او ذکر کرده و گفت: خانم ماشینی امیدوارمان کرد که علی رغم همه مشکلات بتوانیم از این دو سرمایه برای رفع گرفتاری هایمان استفاده کنیم.

وی که خود پزشک است به درد شدید جسمی ناشی از بیماری سرطان مرحومه ماشینی اشاره کرد و آن را کمترین رنجی که وی برد، توصیف کرد.

محمدرضا خاتمی رنج دوم او در چند سال اخیر را گرفتاری هایی که برای دوستان آشنا و غیرآشنا در کشتار و جرح و بازداشت پیش آمده بود ذکر کرد و با اشاره به حضور مداوم آن فقیده دردمند در بین خانواده های شهدا، آسیب دیدگان و زندانی های جنبش سبز، ادامه داد: نامردمان خود او را هم با تن رنجورش (با احضارهایشان) بی نصیب نگذاشتند. ولی او این غم را هم تحمل می کرد، چرا که ایمان داشت عاقبت از آن منقین است و این رنج ها پایان می پذیرد.

 

خاتمی ادامه داد: اما رنج سومی که از آن رهایی پیدا نمی کرد، رنجی بود که از غبارآلوده شدن دین پیدا کرده بود. کسی که همه زندگی اش را برای دین و انقلاب طی کرده بود، وقتی با نسل بعد از خودش مواجه شد، دید که نمی تواند دفاع کند. چه بگوید؟ بگوید اشتباه کردیم که انقلاب کردیم؟ بگوید با اسلام نمی شود جامعه را اداره کرد؟ باورش نبود اما وقتی در برابر مصادیق بسیار آشکار قرار می گرفت چه می توانست بگوید؟ من فکر می کنم این رنج از همه رنج هایی که خانم ماشینی کشید و امثال او می کشند بسیار بیشتر است.

وی در عین حال با بیان اینکه به وعده الهی “این گونه نخواهد ماند”، افزود: ما مطمئنیم که خداوند کلمه حق را پیروز خواهد کرد. ما مطمئنیم که غبار از چهره دین رحمانی اسلام زدوده خواهد شد، اما در دوران عمر کوتاه خود اگر نتوانیم به جوانان پاکمان این را نشان دهیم، این رنج جانکاه ما را هم خواهد کشت.

 

محمدرضا خاتمی در خاتمه مراسم بزرگداشت بانوی قرآن پژوه و فعال سیاسی اجتماعی، زنده یاد ماشینی گفت: پاک زیست و پاک مرد و پاک در جوار ربش آرمید. خوشا به حال او که چنین سعادتمند رفت و بدا به حال کسانی که زندگی این دنیا آنها را اسیر خودش بکند و نتوانند آزاده زندگی کنند.

در این مراسم که در مسجد ولی عصر تهران برگزار شد، همچنین رحیم عبادی همسر مرحومه ماشینی، مرضیه مرتاضی لنگرودی، فاطمه راکعی، علی شکوری راد، معصومه ابتکار، حسین نورانی نژاد و تعدادی از دوستان و نزدیکان ماشینی سخنانی را درباره وی بیان کردند و پیام تسلیت محسن میردامادی، دبیرکل دربند جبهه مشارکت توسط همسر وی زهرا مجردی قرائت شد.

==========================================

جنبش سبز خانگی شد؛ از خیابان ها رسید به خانه های مردم

مسعود باستانی: من و مهسا را با هم بازجویی می کردند؛ فکر نمی کردم برخوردها اینگونه باشد

این روزها همه جا صحبت از اصرار احمدی نژاد برای بازدید از زندان اوین است. بنابراین شاید بد نباشد تا حکایت زندگی یک روزنامه نگار ایرانی که درست پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ دستگیر شده است را از زبان خودش مرور کنیم. روزنامه نگاری که خانواده اش بارها و بارها اصرار کردند تا حداقل یک بار به او مرخصی دهند. سرانجام پس از سه سال حبس، مرخصی چند روزه ای که در پرونده او نشست، در راهروهای زندانی دیگر سپری شد.

به گزارش جرس، مسعود باستانی، روزنامه نگاری است که به همراه شمار زیادی از روزنامه نگاران، دانشجویان، فعالان سیاسی و شهروندان ایرانی در جریان اعتراضات مربوط به دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، زندانی شد. همسرش، مهسا امر آبادی در تمام سه سالی که او زندانی بود به همه مقامات و از جمله محمود احمدی نژاد نوشت و گفت: اگر مسعود را آزاد نمی کنید، حداقل یک بار به او اجازه مرخصی بدهید که این ساده ترین حق یک زندانی است.

 

آنچه که در زیر می خوانید مصاحبه نیست، گفت وگوی سیاسی و رسانه ای هم نیست بلکه گپ و گفتِ ساده ای است با مسعود باستانی در روزهای مرخصی اش. روزی که باید دوباره به زندان باز می گشت، اجازه انتشار این گپ و گفت را داد و گفت: تنها نگرانی ام این است که مبادا حرفی زده باشم که وقتی کسی می خواند احساس کند که ما نا امید شده ایم، از طرفی فکر می کنم مردم به اندازه کافی خسته هستند بنابراین هر جایی که دیدی از خستگی خودم احتمالا نالیده ام، حتما حذفش کن.

متن کامل گفتگو با مسعود باستانی در پی می آید:

 

الان بعد از سه سال به مرخصی آمده ای، چه حسی داری؟

شاید نتوانم حس و حال این روزها را خوب توضیح دهم. رفته بودم مشهد اما توی سبزوار یک حس عجیبی داشتم. رفته بودم کویر سبزوار. می دانی که توی کویر، آسمان خیلی به زمین نزدیک است. آنجا من ماه را دیدم. بعد از سه سال من برای اولین بار توانستم ستاره ها را ببینم. توی زندان نمی توانی ستاره ها را توی آسمان ببینی. چون شب ها باید بروی توی سلول و بند. بنابراین خیلی نمی توانی ماه و ستاره ببینی. خیلی حس خوبی بود. حالا من فقط سه سال زندان بودم بدون مرخصی، ولی می دانم خیلی ها حس های عجیب تری خواهند داشت.

 

زمانی که زندان بودی همسرت، مهسا امرآبادی تلاش بسیاری کرد تا بتواند برایت مرخصی بگیرد اما وقتی به مرخصی آمدی که مهسا زندانی شد؟ این را یک اتفاق می دانی؟

به نظرم نخواستند به من در روزهایی مرخصی بدهند که همسرم آزاد بود. من قرار بود شنبه بعداز ظهر مرخصی بیایم که یکشنبه صبح حداقل بتوانم برای ملاقات مهسا به اوین بروم. همه خانواده ام شنبه بعد از ظهر می آیند جلوی زندان به استقبالم ، ولی مرا فردایش یعنی یکشنبه صبح، مرخص کردند و من روز ملاقات ماندم در زندان و دوباره دیدار آن روز را از دست دادم. مرا بی خبر سر ساعت دوازه ظهر از زندان بیرون فرستادند. یعنی بعد از سه سال وقتی از زندان آمدم بیرون، جلوی زندان هیچ کسی منتظرم نبود.

 

چه کردی بعدش ؟ آیا رفتی به خانه مشترکِ خودت و مهسا؟

راستش من قبل از اینکه زندان بروم با مهسا توی یک خونه ای زندگی می کردیم که بعدها وقتی در زندان بودم، شهرداری آن خانه را خراب کرد و در این مدت مهسا رفته بود و یک خانه دیگری را اجاره کرده بود که من آدرسش را بلد نبودم. همان جلوی زندان به مادرم زنگ زدم و گفتم من الان نمی دانم کجا باید بروم، نه آدرسی دارم و نه کسی اینجاست. بعد از صحبت با مادرم یک تاکسی گرفتم و از رجایی شهر به سمت خانه مان در تهران راه افتادم. به راننده هم گفتم کرایه ای ندارم. راننده باور نمی کرد من زندان رجایی شهر باشم. با خنده به من گفت، پس چرا قیافه ات شبیه آدم های باکلاس است و شبیه زندانی ها نیستی. (می خندد)

 

خانه خودت و مهسا را پس بلاخره دیدی؟

بله، این خانه برای من آشنا نبود. در واقع رفتم توی خانه جدیدی که من اصلا نمی شناختمش. فقط عکس های من و مهسا روی دیوار بود و خود مهسا در زندان. ولی همه وسایل خانه آشنا بود، مال خودمان بود. (می خندد)

 

حالا که تعریف می کنی می خندی یا آن لحظه که بعد از سه سال به مرخصی آمدی و وسایل و لوازم خانه خودت را می دیدی هم همین حال را داشتی؟

من یک بار برای مهسا هم نوشتم. زندان مثل دریا می ماند، یک لحظه جذر می شوی، یک لحظه مد، یک لحظه طوفانی هستی و لحظه ای دیگر آرام. وقتی به مرخصی آمدم همه این حس و حال ها را یکجا و با هم داشتم. با این تفاوت که همه چیز خیلی شتاب بیشتری داشت. بعد از سه سال از زندان آزاد می شوی و بعد می بینی بیرون زندان هیچ کس منتظرت نیست، بغض گلویت را می گیرد، پیش خودت فکر می کنی اگر مهسا آزاد بود شاید بالاخره شب تا صبح دم زندان می ماند یا هر طوری بود خودش را می رساند، نمی دانم ولی همین باعث می شود بغضی گلوی آدم را فشار دهد اما خیلی زود سوار تاکسی می شوی و راننده ناگهان حرف هایی می زند که می خندی. اما وقتی به راننده می گویم من از سال ۸۸ در زندان هستم، ناگهان می پرسد پس شما هم در آن شلوغی های پس از انتخابات دستگیر شدی؟ این یعنی راننده فقط یک خاطره مبهمی از حوادث انتخابات توی ذهنش دارد و همان ها را خیلی گنگ و دور بیان می کند. توی اوج خنده یک احساس غمی به تو دست می دهد که بعد از سه سال یعنی جنبش سبز مرد؟ یعنی مردم همه چیز را فراموش کردند؟

 

خب به قول همان راننده تاکسی، شما در اوج “آن شلوغی ها” دستگیر شدی، حالا توی خیابان های تهران چه می بینی؟ تفاوت ها چیست؟

به هر حال من برای جنبش سبز احترام قایل هستم، هویتم را به هویت جنبش سبز گره زدم. شاید توی جمع دوستانم بیشتر جنبش را می بینم ولی توی کوچه پس کوچه ها اینطور نیست، یک خاطره کمرنگی است و به نظر می رسد جنبش از خیابان ها رسید به خانه های مردم، در واقع یک جورهایی جنبش سبز خانگی شد .

 

بلاخره بعد از مرخصی توانستی به ملاقات مهسا بروی؟

بله بعد از اینکه به مرخصی آمدم، به ما ملاقات دادند و رفتم مهسا را در اوین توی کابین ملاقات، دیدم. مهسا دوست داشت که من یادداشت هایم درباره شلاق خوردن زندانیان سیاسی و زلزله زدگان را از داخل زندان نمی نوشتم که زودتر به مرخصی می آمدم. به او گفتم: حالا که تو خودت توی زندان هستی چه انگیزه ای داری که من بیرون بیایم؟ گفت: دلم می خواست تو بیایی بیرون هوا بخوری، سالاد بخوری، آدم ها را ببینی. (با خنده می گوید ) راست می گفت، چون دلم هم برای سالاد خوردن تنگ شده بود و هم برای خیابان ها و هم برای آدم های توی خیابان، هم برای شب های تهران. ولی راستش باید اعتراف کنم تمام این ها بدون مهسا خیلی هم زیبا نیست .

 

به گذشته برگردیم. تو برای اینکه مهسا را دستگیر کردند، خودت را به زندان معرفی کردی تا او آزاد شود، وقتی زندان بودی همه در این مورد نوشته بودند، اما می توانی خودت از آن روز برای ما بگویی؟ همان روزها که دنبال مهسا می گشتی؟

وقتی در روز ۲۴ خرداد ۸۸ آمده بودند تا مرا دستگیر کنند، من در خانه نبودم اما وقتی مهسا را بردند، من واقعا در آن روزها مهم ترین دغدغه ام، پیدا کردن مهسا بود. روزهای عجیب و غریبی توی تهران بود. روزهای دستگیری های گسترده بود. ما می رفتیم جلوی دادگاه انقلاب. لیست های بزرگی از آدم هایی که قرار بود همان روز آزاد شوند را می زندند به دیوار که از قضا برخی ها را هم می شناختم. بعد ما بدو بدو می رفتیم جلوی اوین که شاید مهسا را هم آزاد کنند. آن زمان هیچ وقت فکر نمی کردم وقتی برای دستگیری من می روند به خانه ام، اگر من در خانه نباشم، خانواده ام را دستگیر کنند، چون یادم هست همسر احمد زیدآبادی آن زمان مصاحبه ای کرده و گفته بود، آنها که برای دستگیری احمد رفته بودند، وقتی می بینند احمد خانه نیست با خانواده کاری نداشته اند و منتظر می مانند تا احمد برسد و او را دستگیر می کنند. خیلی عجیب بود، چون وقتی آمدند توی خانه ما تا مرا دستگیر کنند، من خانه نبودم و آنها همسرم و همچنین دو تا از مهمان هایی که خانه ما بودند را با خودشان بردند.

 

بعد که متوجه شدی مهسا را بازداشت کردند خودت را معرفی کردی؟

خب بله چون مهسا و دو تا از مهمان ها را بردند ولی دیگر برای دستگیری من اقدام نمی کردند و این مرا نگران می کرد. ما همه جا دنبال مهسا رفتیم و لیست های سیصد نفره و پانصد نفره را نگاه می کردیم اما مهسا را پیدا نمی کردیم. آن زمان می گفتند که پسرها را می برند کهریزک و دخترها را می برند آگاهی شاهپور. مادرخانم من بلند شد و رفت آگاهی شاپور تا مهسا را پیدا کند ولی نتیجه نداشت و این داشت مرا دیوانه می کرد که مهسا را کجا برده اند.

 

پس چطور پیدایش کردید؟

بعد خودم رفتم پیش معاون امنیت دادستان که آن زمان آقای حداد بود و گفتم من همسرم را می خواهم، گفت یعنی چی ؟ گفتم همسرم هیچ کاری نکرده که بازداشتش کرده اید، اگر مشکل من هستم خوب بیایید مرا دستگیر کنید و اگر نه حداقل بگویید همسرم کجاست. به من گفت برو و فردا بیا. من هم فردا دوباره رفتم و همان زمان که می پرسید، اسم پدر شما چیست، یک لحظه چشمم به برگه ای که دستش بود، افتاد و دیدم که حکم بازداشت مرا نوشته اند و مرا همانجا بازداشت کردند. با اینکه مرا بازداشت کردند اما باز هم به من نگفتند که مهسا کجاست؟

 

بعد از بازداشت کی توانستی مهسا را پیدا کنی و کی با او ملاقات داشتی؟

وقتی داشتند مرا بازجویی می کردند، دستخط مهسا را برای من آوردند که من فهمیدم مهسا در همان اوین است. چون ما را بازجویی متقابل کردند.

 

یعنی شما را روبرو کردند؟

نه بازجویی متقابل یعنی دستخط مرا برای مهسا می بردند و دستخط او را برای من می آوردند. تا اینکه من گفتم تا از سلامت خانمم مطمئن نشوم، دیگر به هیچ سوالی جواب نمی دهم. بعد از این مرا توی انفرادی بردند. چند وقتی توی انفرادی بودم تا اینکه بالاخره بازجو راضی شد تا من و مهسا با حضور خودش، همدیگر را ببینم و از حال هم با خبر شویم. یعنی بعد از دستگیری دو هفته بعد یعنی اواخر تیرماه من توانستم در یکی از سلول ها حدود یک دقیقه مهسا را ببینم و با او حرف بزنم و بعد از آن هم یک بار دیگر بیشتر به ما ملاقات ندادند.

 

وقتی مهسا را دیدی چه حس و حالی داشتی؟ اصلا در مورد چه موضوعاتی توانستید در آن لحظه ها حرف بزنید؟

مهسا توی خرداد ماه زندان بود و هیچ یک از اتفاقاتی که بیرون از زندان افتاده بود را ندیده بود، شاید برای همین وقتی به ما ملاقات دادند، روحیه مهسا خیلی خوب بود. مهسا وقتی به من رسید، گفت که دیگر دیگر در انفرادی نیست بلکه توی سلول های چند نفره در بند ۲۰۹است. جالب اینجاست که وقتی یک زندانی در بند عمومی باشد، اجازه دارد از فروشگاه زندان خرید کند اما ما که توی انفرادی در بند ۲۴۰ بودیم، اجازه خرید نداشتیم. مهسا وقتی به ملاقاتم آمد، برای من شیر و و چند تا میوه آورده بود. یک دانه خرما را هم لای دستمال پیچیده و با خودش آورده بود تا در اتاق ملاقات به من بدهد. این کار در آن شرایط برای من بسیار لذتبخش بود و انگار مزه میوه و خرمایی که در اتاق ملاقات از مهسا گرفته بودم با همیشه فرق داشت و خوش مزه تر از همیشه بود.

 

چند روز انفرادی بودی؟

من مجموعا ۸۰ روز را در انفرادی بودم.

 

برخوردهای بازجویان چگونه بود؟

من چون سابقه دستگیری قبلی هم داشتم، پیش خودم فکر می کردم که برخوردها مثل گذشته است. چون خودم را روزنامه نگاری می دانستم که در چهارچوب همین قوانین جاری کشور کارم را انجام می دهم، در عین حال انتقاداتی دارم، به اصلاحات اعتقاد دارم و به یک حرکت مسالمت آمیز برای اصلاح امور کشور اعتقاد دارم. بنابراین گمان نمی کردم نوع برخوردها اینگونه باشد.

 

در دادگاهی که برای متهمان انتخابات برگزار شد، اعترافاتی هم از شما در مقابل دوربین پخش شد. همان زمان هم عکسی از خودت در همان دادگاه پخش شد که چشم هایت خیلی نگران بود. آیا ممکن است خودت در مورد آن روزها و روند پخش اعترافات در دادگاه توضیح بدهی؟

ببینید واقعیت این بود که من و مهسا را با همدیگر بازجویی می کردند و من همیشه احساس می کردم مهسا به خاطر من به شدت توی فشار قرار گرفته است. این نگاه در کنار دیگر سختی هایی که در زمان بازجویی داشتم فکر می کردم که اگر بروم و در دادگاه اعتراف کنم، حداقل مهسا آزاد می شود. همه اینها و برخی مسایل دیگر در تصمیمی که باید می گرفتم نقش داشت. چیزهایی که شاید در آینده بشود گفت.

 

در زندان با چه کسانی هم بند یا به اصطلاح هم خرج هستی؟

من با احمد زید آبادی، مجید توکلی و بهمن احمدی امویی و کیوان صمیمی و مهدی محمودیان هم خرج هستم.

 

ممکن هست کمی از مجید توکلی بگویی؟

من واقعا امید دارم که وضعیت مرخصی مجید درست شود. مجید آدم ارزشمندی است. مجید الان بیشتر اوقاتش را در زندان با احمد زیدآبادی می گذراند و آدم فعال و توانمند و اهل مطالعه ای است. همه ما اولش توی زندان خیلی منگ بودیم ولی کم کم یاد گرفتیم توی زندان هم باید سبز باشیم، زندان را از حالت زندان بودن در بیاوریم، تلاش کردیم توی زندان مطالعه کنیم. نشستیم از تجربیات دیگران یاد گرفتیم. در زندان با تجربیات گاندی و ماندلا و دیگرانی مثل مهندس سحابی آشنا شدم. از خیلی ها یاد گرفتم. مثلا با انسان بزرگی مثل کیوان صمیمی در زندان آشنا شدم که خیلی چیزها از او یاد گرفتم. آقای صمیمی که قبل از انقلاب زندان بوده است حالا دچار آرتروز شده است.

 

آیا با زندانیانی که گرایش شان جنبش سبز نبوده است و یا کسانی که پیش از انتخابات دستگیر شده اند هم گفتگوهایی انجام داده ای؟ می توانی از وضیعت آنها هم بگویی؟

بله چون توی زندان مهمترین دغدغه ام این بود که از داخل زندان روایت کنم. برای همین با بعضی از زندانیان گمنام در رجایی شهر گفتگو هایی انجام داده ام. مثلا سه زندانی کرد که دوره ای با برخی احزاب کرد همکاری داشته اند اما دست شان به خون کسی آلوده نیست و مبارزه مسلحانه هم نکرده اند. آنها نه تنها زندانی هستند بلکه از زندان محل اقامت خودشان به رجایی شهر کرج تبعید شده اند. بر خلاف ما که حداقل بعد از سه سال به مرخصی می آییم آنها سالهاست که مرخصی هم نرفته اند. بر خلاف ما که امکان ملاقات با خانواده مان را داریم، این زندانی ها خانواده هایشان به خاطر راه دور از ملاقات هم محروم هستند. نه کسی به سراغ شان می آید و نه خودشان توانایی ارتباط با مسولان را دارند.

 

در همین مورد بهمن احمدی امویی برای اولین بار اسم محمد نظری را در یکی از نامه هایش مطرح کرده بود که ۲۳ سال زندان است بدون یک روز مرخصی. آیا با او هم گفتگو انجام داده ای؟

بله محمد نظری زندانی لب دوخته رجایی شهر است که پیش از مرخصی با او گفتگو کرده بودم تا دغدغه های او را بشنوم و برای دیگران بگویم. محمد نظری می گوید تمام درد من این است که اگر قرار بود مرا اعدام کنند کاش همان اول مرا اعدام می کردند نه اینکه این نوزده سال بدون هیچ صدایی در زندان باشم. می گوید من در این نوزده سال حتی یک بار وکیل ندیده ام. هیچ برخورد منطقی با من نشده است. روز آخر که با محمد نظری حرف زدم می گفت که اگر قرار است من توی زندان بمیرم بهتر است با همین اعتصاب غذا بمیرم.

 

ممکن است بگویی چگونه لب هایش را دوخت؟

چهارتا نخ از سمت چپ و راست از چهار گوشه لب خود با سوزن عبور داده و در مرکز، این نخ ها را گره زده و به همین شکل لب هایش را دوخته است اما می تواند حرف بزند. یک ماسک بهداشتی هم به دهانش زده اما نمی تواند غذا بخورد و از طریق نی نوشیدنی می خورد. مسولان زندان هم با او صحبت کرده اند اما هنوز وضعیت او تغییری نکرده است.وضعیت خیلی تلخی دارد. هرکس که او را در رجایی شهر می بیند متاثر می شود.

 

محمد نظری از زندگی اش چه چیزهایی به شما گفت؟

می گوید توی سن ۲۳ سالگی از عراق که برگشته در ایران به اتهام ارتباط با حزب دموکرات دستگیر شده است. الان کردستان جغرافیا و فضایش بعد از دستگیری او عوض شده است، نه از حزب دموکرات چیزی باقی مانده و نه موقیعت کردستان شبیه زمان دستگیری اوست و او از همین ناراحت است که نوزده سال در زندان دارد تاوان چه چیزی را پس می دهد.

 

برگردیم به وضعیت خودت، حالا تو در زندان رجایی شهر دوران محکومیت خودت را می گذرانی و مهسا در زندان اوین، خیلی هم به سختی به شما ملاقات می دهند، چطور از حال هم با خبر می شوید؟

اخیرا اینطور شده است که وقتی مادر مهسا به ملاقات مهسا می رود، پیغام های او را می گیرد و بعد به مادر من منتقل می کند و وقتی مادرم به ملاقات من در رجایی شهر می آید همان پیغام های مهسا را به من می رساند. البته پیغام ها با تاخیر به من می رسد، چون من هر پانزده روز یک بار ملاقات دارم. مهسا در یکی از پیغام هایش گفته بود که دلم برای زندگی تنگ شده است، دلم برای زندگیِ بدونِ زندان، بدون دادگاه دلم برای زندگی بدونِ دردسر، دلم برای با هم بودن، دلم برای یک زندگی آرام تنگ شده است.

 

آیا هیچ وقت از مسیری که طی کرده ای پشیمان شده ای؟ منظورم این است که آیا هیچ وقت از خودت پرسیده ای که چرا باید بهترین سال های عمرت را، بهترین روزهای جوانی ات را به همراه همسرت توی زندان بگذرانی؟

زندان خیلی وقت ها بغض من را در آورده است. توی زندان خیلی وقت ها دنبال رنگ سبز گشتم. توی زندان خیلی وقت ها دلم گرفت، آنقدر زیاد که مدام از خودم می پرسیدم که ما برای چی باید توی زندان باشیم. ولی یک درس بزرگی که برای من داشت، این بود که یک مسیر بزرگ را به من نشان داد، اینکه یاد گرفتم همه ما اگر می خواهیم چیزهای بزرگی به دست بیاوریم باید هزینه های بزرگی نیز بدهیم و این تاریخ ماست. حداقل ما روزنامه نگاران برای به دست آوردن چیزهای بزرگ باید هزینه های بزرگ را از جیب خودمان بپردازیم چون جامعه و مردم دیگر توانایی پرداخت هزینه های سنگین تر را ندارند و ما روزنامه نگارها هم مسولیت داریم. به این معنا که حداقل من واقعا دیگر نمی توانم بپذیرم که یک سهراب اعرابی دیگر توی این مملکت کشته شود.

===========================================

 نزدیک به ششصد میلیارد دلار درآمد نفتی را به باد دادید؛ بس نیست؟

آقای وزیر! همین امروز شیرهای نفت را ببندید

کلمه – گروه اقتصادی:

سردار رستم قاسمی، وزیر نفت دولت دهم، دیروز در دوبی کشورهای غربی را تهدید کرد که اگر تحریم ها علیه ایران را افزایش دهند، ایران صادرات نفت خود را به کلی متوقف می کند. وی از تهیه طرحی برای “دوره بدون درآمدهای نفتی” هم خبر داده و تهدید کرده که “اگر تحریم ها تشدید شود ما طرح خود را به اجرا می گذاریم.”

 

به گزارش کلمه، تهدید وزیر نفت برای بستن شیرهای نفتی کشور و توقف صادرات نفت به خارج در حالی صورت می گیرد که دولت احمدی نژاد در این سالها نه فقط به سمت استقلال کشور از منابع نفتی حرکت نکرده، بلکه حتی به الزام برنامه پنج ساله توسعه برای جدا کردن درآمدهای نفتی از هزینه های جاری نیز عمل نکرده و بخش های قابل توجهی از پول نفت را صرف مخارج روزمره دستگاههای دولتی، پرداخت حقوق کارکنان و یارانه های نقدی و … کرده است.

سردار سابق و وزیر فعلی اما بدون اشاره به اینکه سرنوشت نزدیک به ۶۰۰ میلیارد دلار عایدات نفتی و گازی دولت های نهم و دهم چه شده و این درآمد افسانه ای در کجا هزینه شده و چه تغییر و تحولی در کشور ایجاد کرده است؛ در اظهاراتی غیر منتظره از توقف صادرات نفت سخن گفته است.

 

به نظر می رسد اگر ذره ای صداقت و حقیقت در سخن این سردار نفتی مشاهده شود، و البته اگر اختیار در دست او باشد، به محض تأمل در رقم درآمدهای نفتی دولت فعلی و از سوی دیگر سرنوشتی که برای کشور در این سالها رقم خورده، او دستور بستن شیرهای نفتی را صادر می کند تا لااقل بیش از این کشور به سبب بی تدبیری ها و سوء مدیریت های دولت فعلی و حاکمیت پشتیبان آن، ضرر و زیان نبیند و خسارت متحمل نشود.

حوزه های کلان تر اقتصادی به کنار؛ به همان حوزه نفت و گاز بپردازیم: آقای وزیر نفت اگر راست بگوید، اگر از تهاترهای شبیه به وطن فروشی خبر داشته باشد که دارد، اگر خبر واردات گندم آلوده هندی و اجناس بنجل چینی در ازای نفت صادراتی کشور را شنیده باشد که قاعدتا شنیده است، بالاتر از اینها اگر از بهای رو به نزول نفتی که ایران مجبور به فروش آن به چین و هند شده خبردار باشد که حتما هست و خود او مسئولش است، و اگر همین دیروز و همزمان با اظهارات تهدیدآمیزش از درخواست ترکیه برای کاهش قیمت گاز پیشنهادی ایران خبردار شده باشد که قاعدتا شده است؛ همین امروز شیرها را می بندد و فروش نفت و گاز را متوقف می کند تا لااقل در برابر تاریخ بیش از این شرمنده نباشد و نام او و همکارانش در ردیف وثوثق الدوله ها و حاج میرزا آقاسی ها قرار نگیرد.

 

توجه وزیر محترم نفت و عموم دلسوزان و علاقه مندان سرنوشت کشور را به مطالعه گزارشی جلب می کنیم که اتفاقا توسط یکی از معاونان وزیر نفت در دولت اول احمدی نژاد تهیه شده است؛ گزارشی که به تازگی از سوی مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام و به قلم اکبر ترکان منتشر شده و از این آدرس قابل دریافت است.

این گزارش که به مدیریت منابع نفتی و تامین مالی پروژه های نفتی اختصاص دارد، نشان می دهد که میزان درآمد نفتی کشور از زمان مظفرالدین شاه و دوران دارسی و پهلوی اول تا سال ۱۳۵۲، ۲۶ میلیارد دلار بوده است. بعد از تغییر قیمت نفت، در دوران ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷ میزان درآمد حاصل از نفت به ۱۱۲ میلیارد دلار رسیده است که در نتیجه مجموع عوایدی حاصل از فروش نفت در سا ل های قبل از انقلاب ۱۳۹ میلیارد دلار بوده است.

 

طبق گزارش مرکز تحقیقات مجمع، درآمد حاصل از فروش نفت خام کشور در سال های اول انقلاب یعنی سال های ۶۰-۱۳۵۸ برابر ۳۵ میلیارد دلار، دولت آقای موسوی (دولت های سوم و چهارم) ۱۱۰ میلیارد دلار، در سال های ۷۶-۱۳۶۸ دولت آقای هاشمی (دولت های پنجم و ششم) ۱۴۱ میلیارد دلار و در دوره ۸۴-۱۳۷۶ دولت آقای خاتمی (دولت های هفتم و هشتم) ۱۵۷ میلیارد دلار بوده است

بر اساس این گزارش رسمی، مجموع درآمد حاصل از فروش نفت از اول انقلاب تا سال ۱۳۸۴، ۴۴۵ میلیارد دلار بوده است، حال آنکه طی ۷ سال از سال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۰ درآمد حاصل از فروش نفت ۵۳۱ میلیارد دلار بوده است، که اگر درآمدهای غیر نفتی را نیز به این رقم بیفزاییم، در مجموع تا سال ۱۳۹۰ دولت احمدی نژاد ۶۹۸ میلیارد دلار درآمد داشته است.

 

همچنین با احتساب متوسط درآمد سالانه نفتی کشور – که البته امسال به علت تحریم ها قدری کمتر شده – می توان حدس زد که دولت های نهم و دهم تاکنون نزدیک به ۶۰۰ میلیارد دلار از محل فروش نفت عایدی داشته اند. وزیر نفت که کشورهای غربی را تهدید به توقف فروش نفت می کند، بهتر است ابتدا پاسخ دهد که دولت متبوعش این درآمد باورنکردنی را چه کرده و چه فایده ای از آن برای ملت کسب کرده است.

گزارش مذکور نشان می دهد که در سال های اخیر، حدود ۷۰ تا ۸۰ درصد درآمدهای ارزی کشور از محل فروش نفت خام بوده است. این گزارش همچنین نشان می دهد که دولت احمدی نژاد از ۵۳۱ میلیارد دلار درآمد نفتی خود، ۴۸۳ میلیارد دلار را صرف واردات کرده است؛ که به طور متوسط ۸۳ درصد آنها کالاهای مصرفی و واسطه ای بوده و واردات آنها حتی سرمایه ای هم بر کشور نیفزوده است. نسبت کالاهای سرمایه ای از واردات از هم ۲۲٫۴ درصد در سال ۸۴ به ۱۴٫۳ درصد در سال ۹۰ کاهش یافته است. آیا همین چند رقم و مقایسه آنها و شرمندگی ناشی از آن، برای اینکه وزیر نفت بپذیرد باید شیرهای نفت را ببندد تا بیش از این منابع کشور و سرمایه های نسل ها هدر نرود؟

========================================

چیستی این تهران مخوف

مهدی افشارنیک:

امروز برایمان روشن است که تهران گرچه قصبه ری بزرگ بوده اما ریشه دار‌تر از زمانی است که قجرها پایتختش کردند. کاوش‌های تپه‌های قیطریه و دروس و عباس‌آباد، تبار این شهر را به هزاره‌های پیش از میلاد می‌رساند. اما تا قبل از ۱۱۴ باروی تهماسبی که در این شهر به نیت سوره‌های قرآن بنا شد این ده بزرگ نتوانسته بود از سایه «ری باستان» در بیاید. بعد از آن است که ستاره اقبالش می‌گیرد، چنانچه در دوره برافتادن صفویان و برآمدن افغان‌ها و دست‌اندازی آنها، گفته شده مردمش مقاومتی درخور از خود نشان دادند.

 

بعد از آن هم نادر شاه که برخلاف صفویان در پی ائتلاف شیعه و سنی بود، تهران را برای گردهمایی سران شیعه و سنی برگزید. از ۲۲۵ سال پیش هم پایتخت ایران شده است. به طور تقریبی می‌توان گفت تهران ۳۰۰ سال تاریخ سیاسی اجتماعی تاثیرگذار دارد، گرچه قدمتش بیش از این است. تهران تهماسبی در دوره ناصرالدین‌شاه منکوب شد و نمادهای صفوی‌اش را غیر از چنارهای عباسی از دست داد و برج‌ها و باروهایش خاکروبه شدند برای ساخت تهران ناصری. تهرانی که شاهش اروپا گشته بود و پاریس و مسکو دیده و هوس ساختن دورانی تازه در وجودش خوره شده بود.

اما با این رزومه هویتی، این روزها تهران در دادن شناسنامه هویتی خود دستی کوتاه دارد و زبانی الکن. استاد جلال ستاری در اسطوره تهران شرح می‌دهد که: «تهران آرمانشهر یا ناکجاآبادی نیست که بر وفق الگویی اسطوره‌یی بنیاد نهاده شده باشد مانند مکه یا اصفهان یا بغداد». این شهر بی‌اسطوره که از ده و قصبه بودن به کلانشهری بزرگ در ردیف بزرگ‌ترین‌های دنیا (۲۸ دنیا) بدل شد، از همان دوره قاجار با مهاجرت عجین شد. در واقع مهاجرت پی هویتی تهران را ریخت. قجرها خود ترک بودند و ایل را در تبریز و تهران مستقر ساختند. تبریز برای پسر (شاهزاده)، تهران برای پدر. بین این دو شهر راهروی سیاست ایران بنا شد. راهرویی که در مشروطه تمام تاثیر خود را گذاشت.

 

حاتم قادری در مصاحبه با مجله اندیشه پویا می‌گوید که تهران فاقد هویت مشخص است. حقیقت در ابتدا «چنین» می‌نماید. علت سردستی و نوک زبانی‌اش می‌تواند همین مهاجرت باشد که تهران در برهه‌های مختلف با آن درگیر بوده. چه قجر، چه پهلوی و چه دوران بعد از انقلاب. در واقع تهرانی بودن در افواه یک امر غریب است. هر که بر این اصرار کند حتما در جوابش می‌گویند «خب اصلیتت کجایی است؟» سرراست‌تر اینکه؛ تهران اصلیت به کسی نمی‌دهد. به اهالی‌اش چه حتی خانواده?یی که صد سال در این شهر زیسته باشند، ریشه و تبار و بن نمی‌دهد یا به سختی می‌دهد. تهرانی بودن سخت باور است و دیر رسوخ. اما میل برای زندگی و در تهران بودن میل جوشانی بوده و هست. با این چفت‌بندی صورت تضاد رخ می‌کند. تهران از یک سو متهم است به بی‌هویتی یا بد هویتی، آنچنان که در رمان «تهران مخوف» تصویر می‌شود و از سویی هم میل به زندگی در آن و تهرانی شدن، در این ۱۰۰ ساله بسیار پر کشش ادامه داشته است. نکته مهم‌تر اینکه وقتی مهاجران اولیه که با پایتخت شدن، به تهران آمدند موجب فراخ شدن این روستای بزرگ شدند. قصبه اینقدر بزرگ شد که به موازات جاده قدیم تهران به شمیران (خیابان شریعتی) رضاخان برای دسترسی به شمیران و کاخ سعدآباد از جنوب به شمال نیز، خیابانی کشید که شد ولیعصر امروزی. و بنای توسعه مدرن تهران ریخته شد.

 

اما خطوط خالی سه جلد هویتی تهران را آنهایی برایش نوشتند که هم در این شهر از به روز بودن و فوفول بودنش احساس غریبی می‌کردند هم میل این را داشتند که حتما درش باشند. در برهه‌های مختلف مهاجرت به تهران می‌توان این دوگانگی را دید. این گونه شلخته آبستن هویت شدن، این شد که همه در «مخوف» بودن تهران متفق شدند. شهری که سیاوش میرزای سیه‌چرده که صاحب جلالت است، مهین فقیر اما زیبا که نامزد پیشخدمتی به نام فرخ است را قرمی‌زند و به پای سفره عقد بهر خودش می‌کشاند (تهران مخوف- مرتضی مشفق کاظمی) فی‌الواقع تهران در ادبیات و گفتار و بعد هم منبرهای روشنفکری به «شر» بودن توصیف شده است و مکان قبلی (پیش از مهاجرت) که عموما روستا یا شهر کوچک است مظهر «خیر».

اما به واقع تهران بی‌هویت است؟ این شهر یعنی، بازار و آن ساختار هزار و یک شبی و شرقی را ندارد؟ در این شهر فرهنگ غالب پهلوانی و عیاری نبوده است؟ این شهر ممد صادق بلور فروش و حاج حسین رزاز و مرشد چلویی نداشته؟ آمیز اسماعیل دولابی؟ چنارهایش چیزی را به خاطره جمعی ما ناخن نمی‌کشد؟ بزرگ‌ترین تحولات سیاسی و قیام‌های ضد استبداد در ۲۰۰ سال گذشته در این شهر رخ نداده است؟ و پرسش‌های بسیار دیگر. از این قبیل سوالات کار این ستون است، روزهای چهارشنبه. قصد تاریخ‌نویسی و تهران قدیم بازی، و‌ای قربون جوی‌های روان و چنارهای عباسی‌ات و آش رشته دربند و قلیون فرحزادت و الان آنها کجایند نداریم. موضوع کاوش در چیستی تهران است. رد دیروز در امروز با بلیت رفت و برگشت.

 

می‌گویند شاه عباس کبیر وقتی به تهران برای استخوان سبک کردن آمد مریض شد و لعنت کرد هر که در این شهر بماند را. شاید این لعنت شاه عباس است که تهران را مخوف ساخته است.

منبع: روزنامه اعتماد

=============================================

Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages