نوری زاد: رهبر باید به تاریخ پاسخ دهد چرا وارد قمار هسته ای شده + سایر خبرها

0 views
Skip to first unread message

Emrooz News

unread,
Oct 20, 2012, 4:16:19 PM10/20/12
to

نوری زاد: رهبر باید به تاریخ پاسخ دهد چرا وارد قمار هسته ای شده

محمد نوريزاد، روزنامه‌نگار و مستندسازی که پس از انتخابات ۱۳۸۸ به صف منتقدان رهبر جمهوری اسلامی ايران پيوست و بازداشت هم شد و ماه ها در زندان به‌سر برد، بارها و بارها در نامه‌های سرگشاده‌اش، خطاب به آيت‌الله علی خامنه‌ای، از او خواسته است که راه و روش کشورداری خود را عوض کند.

خطاب محمد نوريزاد، در تازه‌ترين نامه سرگشاده‌اش، اين بار مراجع تقليد هستند و نه رهبر جمهوری اسلامی ايران و آقای نوريزاد از مراجع تقليد خواسته است تا آشکارا از رهبر جمهوری اسلامی ايران بخواهند که دست از سماجت بردارد و به عواقب هولناک اوضاع کنونی بينديشد.

 

در گفت و گو با محمد نوری زاد، نخست از او پرسيدم که اين بار، چرا نامه‌ به مراجع تقليد؟

محمد نوری زاد: به هر حال من فکر می کنم ما بايد دست به دامن همه بشويم برای اينکه از اين بحران بيرون بياييم. يعنی الان اوضاع بحرانی تر از آن چيزی است که بخواهد گفته شود. شرايط  داخل بسيار ملتهب است. ممکن است حاکمان حتی به سمت يک جنگ داخلی بروند. مثل خيلی از چيزهای ديگر، اينکه دارند اسرائيل را تحريک می کنند يا پرواز پهباد بر فراز اسرائيل.

اينها تحريکاتی است که با آن می گويند آقا بياييد به ما حمله کنيد. ما برای برون رفت از اين مشکلاتی که خودمان درست کرده ايم چاره ديگری نداريم.

اينها آواری است که عنقريب ممکن است بر سر جامعه ما فرو بريزد. برای اينکه ريزش اين آوار را حداقل به تعويق بياندازيم يا اينکه به يک نحوی جامعه را به سلامت از اين بحران به در ببريم به هر تمهيدی دست می زنيم.

 

آيا شما زمينه ای می بينيد در صورتی که مراجع تقليد پا پيش بگذارند و با رهبر جمهوری اسلامی صحبت کنند، موثر بيافتد؟

بله. وقتی يک نفر به حداقل هايی از عقلانيت رسيده باشد که ما در سفر خراسان شمالی ايشان يک رگه هايی از اين اتفاق را ديديم، اتفاقا پرسش ما از ايشان بوده، و ايشان با زيرکی اين پرسش ها را مطرح کردند و پاسخش را از مردم انتظار داشتند.

اين مسئله نشان دهنده اين است که ايشان در يک بحران همه جانبه قرار گرفته اند و همه سر نخ ها را به خودشان وصل کرده اند. مثلا جريان هسته ای با ميليارد ميليارد دلار پولی که از جيب  اين مردم رفته است به يک سرانجام بی سرانجامی منجر شده است.

همه اينها را ايشان طراحی کرده اند. شخص ايشان، شخص ايشان، شخص ايشان بايد به تاريخ پاسخ بدهند که به چه دليلی وارد يک قمار هسته ای شدند و الان چيزی عايدشان نشده است.


می دانيم که در سال های گذشته اگر کسی از مراجع تقليد انتقادی کرده يا به بيت او حمله شده و يا به نحوی مورد بی احترامی قرار گرفته است. آيا مراجع تقليد در اين وضعيتی هستند که جرات کنند و پا پيش بگذارند  با رهبر جمهوری اسلامی ايران صحبت کنند تا از بعضی شعارها عقب نشينی کند؟

صادقانه می گويم نه. صادقانه می گويم اغلب اينها يا با پول هايی که از طرف بيت رهبری به بيت آنها تزريق می شود تطميع شده اند و يا اينکه می ترسند.

 

من اصلا اين را چاره کار نمی دانم. يعنی نمی خواهم بگويم که اين مسئله بخت و اقبال ما را باز خواهد کرد. ولی می گويم اين آواری که عنقريب بر سر ما فرو خواهد باريد، فعلا با يک تير چوبی که زير آن می گذاريم افتادنش را به تاخير بياندازيم و و موکل کنيم به آينده تا ببينيم که آينده بايد چکار کنيم؟

اين خودش يک جور پيروزی است برای اينکه مردم به شدت الان در معرض آسيبند و آسيب پذير شده اند. و اصلا به نفع خود نظام است که از اين گسستگی بزرگ جلوگيری کند.

 

يک تشابه تاريخی هم در نامه شما به مراجع تقليد وجود دارد. آن هم با وضعيت نادرشاه افشار و اينکه گفته بود چشم پسرش را کور می کند و منتظر بود که سرداران سپاهش بيايند و در اين مورد وساطتت کنند اما سرداران پا پيش نگذاشتند. فکر نمی کنيد که سرانجام کار هم به همان تشابه تاريخی منجر شود و هيچ کس در اين ميان پا پيش نگذارد؟

من در کنار مردمی زندگی می کنم که احساس می کنم اين مردم مستحق آوار شتابناکی که قرار است بر سرشان فرود بيايد، نيستند. مستحق سرفرازی هستند.

رهبر ما يک خصوصياتی دارند مثل غرور. وقتی جامعه بر اساس شعارگويی و شعار خواری تربيت شد، معمولا شعارگو ديگر عقب نشينی نمی کند و شعارخواران ديگر از او انتظار عقب نشينی ندارند و مرتبا و بلاوقفه او بايد شعار بدهد و جلو برود.

اين خصوصياتی است که آقای خامنه ای به لحاظ روحی و شخصی گرفتار آن هستند. ولی يک جاهايی لازم است که آدم تاکتيک به خرج بدهد. مثلا عقب نشينی می کند برای اينکه بعدا حمله کند. آقا شما از جريان هسته ای عقب نشينی کنيد و بعدها يک جاهايی باز هم برويد سروقت شعارها و حرف از نابودی اسرائيل بزنيد.

من می خواهم بگويم که نادرشاه افشار درست در يک شرايطی در بن بست گرفتار شده بود. حرفی زده بود که  فردا چشم پسرش را کور خواهد کرد ولی انتظار داشت و آرزو می کرد که کسی پا پيش بگذارد  مانع شود. پدر بود. هنوز هم عاطفه داشت و شب تا صبح قدم می زد.

 

من آرزو می کنم که آقای خامنه ای شب تا صبح قدم بزند. بگويد که آی بزرگان! آبروداران! که ما به شما ظلم کرده ايم بياييد و مشترکا دست به دامن من بشويد تا من بگويم که به هوای شما و به خاطر گل روی شما چشم. جام زهر را می نوشم تا از اين مخمصه خارج شويم.

ما خدای نکرده قصد آشفتن نداريم بلکه انتظار ما عقلانيتی است که بايد از طرف آقای خامنه ای ابراز شود و ما الان به شدت به اين عقلانيت محتاجيم.

===========================================

گزارش تکان دهنده یک وبلاگ نویس زندانی از زندان کرج به احمد شهید

جـــرس: یک وبلاگ نویس زندانی در زندان مرکزی کرج، گزارشی تکان دهنده از وضعیت زندان و شرایط حاکم در آن محل به گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد ارسال کرده است.

به گزارش وبگاه «فعالین حقوق بشر و دموکراسی در ایران»، محمدرضا پورشجری در مورد وضعیت و شرایط خود در زندان مرکزی کرج خطاب به احمد شهید گزارشگر حقوق بشر سازمان ملل متحد ویژه ایران نوشته است: "توصیف و تشریح شرایط ناگوار و ضد انسانی این زندان بسیار مشکل است . من تنها زندانی سیاسبی این زندان هستم که اکنون به مدت ۱ سال است که در میان جمعی از اشرار و جانیان و سارقان و مجرمین خطرناک و بیماران روانی محبوس شده ام. در واقع تیمارستان و گداخانه و زندان را در هم ادغام نموده و نام «ندامتگاه کرج» بر آن نهاده اند. افراد روان پریش و خل و چل محلات شهر و همچنین متکدیان و کارتن خوابها و معتادان ولگرد و بی خانمان را در هر کجا می یابند هر روزه به این زندان منتقل می کنند. در حدود ۱۰ هزار تن آمار این زندان می باشد که در هر سالن کم و بیش ۶۰۰ زندانی و گاهی تا هزار نفر نگهداری می شود. در اناق هایی به مساحت ۲۰ متر مربع ۴۰ تن محبوسند. در زمانهایی جمعیت هر اتاق تا ۵۷ نفر نیز افزایش یافته است . تمامی توالت ها ، کف حمام ها و کف سالن ها مملو و انباشته از زندانی است . در اینجا محلی برای خوابیدن خرید و فروش می شود. وفور و مصرف مواد مخدر از قبیل شیشه و کراک امری عادی و همه گیر است."

پورشجری در نامه خود مسئولیت هر گونه خطر برای سلامتی و جان خود را متوجه آقای خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی کرده است.

 

متن کامل این نامه که همزمان با احمد شهید، به مراجع بین المللی نیز ارسال شده به شرح زیر است:

قابل توجه مسئولان سازمان عفو بین الملل و همچنین گزارشگر ویژه شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد

درود بر شما،

شاید اطلاع داشته باشید که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی مرا که در وبلاگ شخصی ام عقاید و نظرات و اندیشه های خود را منعکس می کردم ، در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ برابر با ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۰ پس از بازداشت و شکنجه و ضرب و شتم در بازداشتگاه اداره اطلاعات کرج به اتهام توهین به رهبرجمهوری اسلامی و تبلیغ علیه این نظام و نیز توهین به مقدسات اسلامی به ۴ سال حبس محکوم نموده است که پس از تحمل یکسال حبس در زندان رجایی شهر (گوهردشت ) که ۸ ماه از این مدت را در سلول انفرادی محبوس بودم به زندان مرکزی کرج ( ندامتگاه کرج ) منتقل شدم.

 

توصیف و تشریح شرایط ناگوار و ضد انسانی این زندان بسیار مشکل است . من تنها زندانی سیاسبی این زندان هستم که اکنون به مدت ۱ سال است که در میان جمعی از اشرار و جانیان و سارقان و مجرمین خطرناک و بیماران روانی محبوس شده ام. در واقع تیمارستان و گداخانه و زندان را در هم ادغام نموده و نام «ندامتگاه کرج» بر آن نهاده اند. افراد روان پریش و خل و چل محلات شهر و همچنین متکدیان و کارتن خوابها و معتادان ولگرد و بی خانمان را در هر کجا می یابند هر روزه به این زندان منتقل می کنند. در حدود ۱۰ هزار تن آمار این زندان می باشد که در هر سالن کم و بیش ۶۰۰ زندانی و گاهی تا هزار نفر نگهداری می شود. در اناق هایی به مساحت ۲۰ متر مربع ۴۰ تن محبوسند. در زمانهایی جمعیت هر اتاق تا ۵۷ نفر نیز افزایش یافته است . تمامی توالت ها ، کف حمام ها و کف سالن ها مملو و انباشته از زندانی است . در اینجا محلی برای خوابیدن خرید و فروش می شود. وفور و مصرف مواد مخدر از قبیل شیشه و کراک امری عادی و همه گیر است.

 

انواع بیماریهای واگیردار همچون ایدز و هپاتیت و گال و سل شایع است. وجود و فراوانی شپش و ساس واقعیتی عادی و پذیرفته شده است. به لحاظ بهداشتی این زندان به کانال فاضلاب شبیه است. سهمیه و جیره مواد شوینده و بهداشتی که در هر ماه توزیع می شود به اندازه مصرف یک روز فرد زندانی است . حمام ها با ظرفیت بسیار کم ، فاقد آب گرم است و برای استفاده از همان آب سرد هم باید مدت زیادی در صف و نوبت ایستاد.

بهداری زندان در حد تجویز چند عدد قرص مسکن برای تمامی دردها و بیماری ها ، کارکرد بهتر و مفیدتری ندارد . اکثر بیماران تنها پس از فوت آنهم به جهت تنظیم گواهی فوت توسط پزشک به بهداری زندان انتقال داده می شوند. در اینجا افراد به علت ابتلاء به بیماری های جزئی و ساده که با چند روز بستری شدن در بیمارستان و انجام مراقبت های پزشکی به سهولت بهبودی خواهد یافت ، بی سر و صدا فوت می شوند. آمار مرگ و میر در زندان ندامتگاه کرج همچنانکه در دیگر زندان های ایران هرگز در هیچ کجا منعکس نمی شود.

 

وضعیت غذایی و کیفیت خورد و خوراک و مقدار سهمیه و جیره غذا تأسف انگیز است. جیره غذایی به اندازه ای کم و ناکافی است وکیفیتی نازل دارد که دیده شده است که زندانیان بی کس و کار و بی پول که توانایی خرید مواد خوراکی از فروشگاه زندان را ندارند حتی برای دریافت یک بسته بیسکویت به خودفروشی و عمل لواط تن داده اند.

روز نخستی که وارد این زندان شدم از حضور این همه شرور و چاقو کش و نزاع و درگیری و خون و خونریزی دچار شوک شدم. در این زندان هیچگدام از مفاد آیین نامه زندانها و هیچیک از حقوق زندانیان رعایت نمی شود. در این زندان نظم و انضباط و آرامش سالن ها و اتاق ها نه توسط زندانبانان رسمی بلکه به وسیله خود زندانیان که تعمدا از میان اشرار خطرناک انتخاب می شوند و مجموعا به نام انتظامات خوانده می شود برقرار می گردد. اینان نیز از هر فرصتی برای زورگیری و ضرب و شتم و کتک زدن دیگران استفاده می برند . در این زندان برای ارائه هر گونه خدماتی که علی الاصول جزو وظایف پرسنل رسمی زندان است از زندانیان پول دریافت می کنند.

 

مشکلات من در این زندان بی شمار است . به دلیل اینکه به بیماری های متعددی از جمله دیسک کمرو دردهای عضلانی، سینوزیت مزمن، سنگ کلیه ، ورم غده پروستات و مشکلات دستگاه گوارشی و مجاری ادرار مبتلا هستم و به دلیل سن زیاد (۵۲ سال) که تحمل حبس در چنین جهنمی را برایم دشوار ساخته است ، در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۱ از مدیریت زندان جهت درمان و استراحت کتبا تقاضای ۱۰ روز مرخصی نمودم که پاسخی داده نشد و سپس در تاریخ ۱۷ تیرماه ۹۱ طی نامه ای رسمی از دادستان کرج درخواست مرخصی استعلاجی کردم که وی نیز نامه ام را بی پاسخ گذاشت . پیش از این نیز با تقاضای انتقال من برای انجام معاینات پزشکی و انجام سونوگرافی در مرکزی بیرون از زندان که همواره و طبق مقررات زندان با مراقبت شدید ماموران و در غل و زنجیر انجام می گیرد هم موافقت نگردید. همچنین تلاش های من و خانواده ام جهت انتقال از این زندان به زندانی با شرایط قابل تحمل نیز تاکنون بی نتیجه مانده است.

 

نظر به اینکه من در زندان مرگزی کرج ( ندامتگاه کرج ) هیچ گونه امنیت جسمی و جانی نداشته و در هر لحظه و هر روز در معرض ابتلا به بیماری های شناخته و ناشناخته قرار دارم و هم اینکه احتمال ضرب و جرح و حمله و تعدی و خشونت از سوی اوباش و اشرار و مجرمین خطرناک نسبت به من وجود دارد ، بنابراین در اینجا و توسط همین یادداشت اعلام می دارم که به هر دلیل و علتی اعم از بیماری و یا هر حادثه و اتفاقی در این زندان فوت شوم ، شخص علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی مسئول مستقیم مرگ من می باشد . زیرا که اتهام اصلی که موجب آن محکوم به حبس گشته و تاکنون در زندان بسر می برم توهین به شخص ایشان است.

 

محمدرضا پورشجری(سیامک مهر )

نویسنده وبلاگ گزارش به خاک ایران

زندان مرکزی کرج ( ندامتگاه کرج )

یکم مهرماه ۱۳۹۱ برابر با بیست و دوم سپتامبر ۲۰۱۲

 

گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید

دبیر کل ملل متحد آقای بان کی مون

کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد

گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد

سازمان عفو بین الملل

==========================================

"رهبری خانه نیست، به سفر رفته است، بروید و بعدا بیایید"

سفر از زاهدان به تهران برای ۷۰۰ هزار تومان وام؛ گزارشی از پارک نزدیک دفتر رهبری

کلمه – گروه اجتماعی: “رهبری به سفر رفته است. کسی اینجا نیست که جواب شما را بدهد. بروید و بعدا بیایید. هیچ کس از دفتر اینجا نیست، همه رفته اند. نباید اینجا بنشینید، بروید هر وقت آمدند بیایید. بروید هفته بعد بیایید…” اینها تنها پاسخ هایی است که ماموران گیت دوم خیابان پاستور به مراجعان می دهند؛ مراجعانی که صدها کیلومتر راه پیموده اند تا خود را به دفتر رهبری برسانند و درخواست وام کنند.

به گزارش خبرنگار کلمه، سه سری سفر استانی دولت عدالت گستر به سیستان و بلوچستان، فایده ای به حال این خانواده نداشته است. آنها، به گفته خودشان، لنگ هفتصدهزار تومان پول مانده اند و راهی جز این به ذهنشان نرسیده که سراغ شخص اول مملکت بیایند، به دفتر او مراجعه کنند و حق خود از نفس کشیدن در این سرزمین را از او طلب کنند.

 

اینجا خیابان پاستور است، مسیری که انتهای آن محل زندگی و کار رهبری است، و در این خیابان و کوچه های اطراف آن نیز همه نهادهای عالی جمهوری اسلامی یکجا جمع شده اند. اینجا همیشه پر رفت و آمد است؛ با سه تیپ آدم متفاوت که تقریبا همه آنها را از قیافه شان می توان شناخت: گروهی کارمندان نهادهای آن محله که تیپی متفاوت با مردم دارند، و نیز ماموران و سربازانی که با لباس فرم به نگهبانی مشغول اند؛ گروهی ساکنان محله پاستور و خیابان های شمالی آن؛ و گروه دیگر مراجعانی غالبا شهرستانی یا تیپ های کارگری و … که برای اعتراض یا استمداد به دفاتر مقام های عالی نظام مراجعه می کنند و اکثرا هم بی نتیجه باز می گردند.

چند مدتی بود که یک خانواده در نزدیکی بیت رهبری و کاخ ریاست جمهوری، در یک پارک در خیابان پاستور چادر زده بودند. ماموران هرچه خواستند آنها را از این محل بیرون کنند، نتوانستند. به آنها گفته شده بود رهبری حضور ندارد، و همه اعضای دفترش نیز با او در سفرند. رئیس دولت هم در سفر دوره ای به کشورهای خارجی است و حتی اعضای دفترش نیز همراهش رفته اند… اما این خانواده جایی را نداشتند که بروند. آنها می گفتند برای ۷۰۰ هزار تومان وام از زاهدان به تهران آمده اند و حتی پول اقامت در مسافرخانه هم ندارند.

 

یک خانم میانسال، و دو پسرش. این خانواده برای مدتی حدود سه هفته در پارک چادر زده بودند تا رهبری از سفر هشت روزه اش به استان خراسان شمالی به خانه بازگردد، تا رنج های مردم را نه حتی در دیار دور خراسان، بلکه در مجاورت خانه خود ببیند.

اهل محل آنها را بارها دیده اند، انگار که می شناسند. کسی حتی با تعجب هم به طرفشان نگاه نمی کند. برای ساکنان محله پاستور، چنین چادر زدن ها و بست نشستن هایی، عادی است.

آنها می گویند از این موارد زیاد دیده اند، و می گویند: بیهوده نشسته اند، امیدی به گرفتن نتیجه نداشته باشند.

 

یکی از اهالی این محله می گوید: برای مردم این منطقه دیگر عادی شده است. مردم می آیند، خسته می شوند و دست خالی به شهرشان بر می گردند.

یکی از رهگذران به خبرنگار کلمه می گوید: الان نزدیک به ۲۰ روز هست اینجا چادر زدند و منتظر رسیدگی به مشکلشان هستند، اما بیخود وقت شان را تلف می کنند.

او اضافه می کند: خودِ من سال هاست درخواست وام دادم که هنوز خبری از آن نیست. چه برسد به اینها.

آن سو تر از این خانواده، دو نفر دیگر که حتی چادر هم نداشتند، شب ها بر روی صندلی پارک می خوابیدند. آنها هم منتظر بودند که کسی به طرفشان نگاهی بیندازد. آنها روز و شب سرپناهی ندارند، نگاهشان که می کردی، انتظار و کورسویی از امید هنوز در چهره شان بود؛ هرچند که با آغاز فصل پاییز و سرد شدن تدریجی هوا، به نظر می رسید نیمکت خوابی آنان نیز تمام شود و دست خالی راهی شهرشان شوند.

 

اکنون رهبری از سفر بازگشته است. از سرنوشت این دو خانواده اما خبری نیست. کسی نمی داند که مقام و مسئولی آیا لااقل پای صحبت آنها نشست یا آنکه نصیبشان فقط مامور بود و تهدید و تشر که بلند شوید و بروید و اینجا جای نشستن نیست و … همان سخنانی که از روز اول شنیده بودند.

ماموران دارای لباس فرم و بیشتر از آنها لباس شخصی ها به شدت مراقب بودند تا مبادا کسی به این خانواده ها نزدیک و با آنها هم صحبت شود. همه جا می شد آنان را دید، کسی نمی توانست به این خانواده ها نزدیک شود.

 

معمولا به سختی می توان رفت روی نیمکت نشست و با غریبه های خیابان پاستور گفت و گو کرد، حافظان امنیت ملی شبانه روز مراقبت می کنند تا رهگذر کنجکاوی با مراجعین بیت رهبری و نهاد ریاست جمهوری همکلام نشود؛ مبادا امنیت ملی به خطر بیفتد و پایه های حاکمیت متزلزل شود!

اینجا نه از دوربین صدا و سیما برای انعکاس مشکلات مردم خبری هست، نه کسی به این محله سفر استانی و محلی می کند، و نه کسی حتی پای صحبت ساکنان محل می نشیند که هفته ای و ماهی نمی گذرد که دهها و صدها مثل این خانواده ها را می بینند و باید برای شرح درد آنها، کتاب بنویسند.

 

شعار فقرزدایی و توسعه عدالت مدعیان؟ بله، گوش فلک را کر کرده است. البته در این خانه ها و اداره ها قرار بوده به روی مردم باز باشد، قرار بوده نظام اسلامی باشد، بی حاجب و بی مراتب. نه رفت و آمد های کنترل شده، نه رفت و آمدهای مسئولان و از ما بهتران و عده ای خاص، نه دانشجوهای گزینش شده، نه فعالان سیاسی و مذهبی به انتخاب حکومت، نه توده هایی که گلچین شده اند برای سیاهی لشکر و ثبت در دوربین های صدا و سیما.

شکی نیست که در دنیای مدرنریال مردم به در خانه رهبران سیاسی نمی روند، در نهادهای غیر دولتی و احزاب و گروه های مدنی و سیاسی و پارلمان و از طریق نمایندگان و … نیازها و مطالبات خود را پیگیری می کنند. اما اینجا از این خبرها نیست؛ این اعتقادی است که مراجعین دارند. آنها، نه با تحلیل سیاسی و درس دانشگاهی، بلکه با تجربه و بلکه غریزه به این واقعیت رسیده اند که در این دیار، قدرت یکسره در دست یک نفر است. سازمان های مردم نهاد، مجلس، احزاب، فعالان سیاسی و حتی دولت، همه در پیرامون او امکان حیات و عمل دارند.

 

برای همین نباید آنها را سرزنش کرد اگر از رهبری که همه نهادها به شعبه ای از بیت او تبدیل شده اند، توقع پاسخگویی به نیازهای اولیه خود را داشته باشند و به در خانه و جلوی دفترش بروند و پیگیر وام و مشکلات مسکن و مالی و غیره خود باشند؛ یا در مراسم های رسمی هجوم بیاورند تا مطمئن شوند که نامه های درخواست شغل و وام و .. خود را شخصا به دست بلندپایه ترین اشخاص تصمیم گیر رسانده اند.

اینجا، در پارک خیابان پاستور، دیگر خبری از آن خانواده و آن دو نفر نیمکت خواب نیست. اما همچنان دهها و صدها مامور و چشم های پیدا و پنهان این خیابان و اطراف آن را می پایند، نکند جلوه ای از واقعیت های سیاه جامعه در چهره این خیابان دیده شود.

اینجا خیابان پاستور است.

==========================================

 سقوط ارزش پول ملی، نتیجه سه سال حاکمیت نظامیان اقتدارگرا

یادداشت تحلیلی سیدمصطفی تاجزاده؛ میرحسین بابصیرت بود یا …؟

کلمه- سیدمصطفی تاج زاده:

وقتی سخنگوی کودتای انتخاباتی، زنجیره سبز راه آهن-تجریش در روزهای انتخابات ۸۸ را “فتنه” می خواند و برای توجیه عملیات سرکوب علیه کمپیین انتخاباتی آقای میر حسین موسوی، همگرایی جنبش های اجتماعی پایتخت را “توطئه محفل صبحانه به سرکردگی بهزاد نبوی” و امثال او معرفی می کرد آیا می توانست تصور کند که روزی در نتیجه همین کودتا ارزش پول و پرچم و پاسپورت ایران به چنین سقوطی دچار خواهد شد و ایران به دست کودتاچیان وارد جرگه کشورهای دست چندم منطقه و کشور‌های دسته‌ی آخر جهانی خواهد شد؟ کجایند کیفر خواست نویسانی که در جریان محاکمه فعالین انتخاباتی و در متن کیفر خواست به دفاع از میلوسویچ قصاب مسلمانان و کروات های بالکان پرداخته سرنگون شدن او را ضربه انقلاب های مخملی به “مقاومت علیه سیطره و هژمونی علیه غرب” دانستند که اکنون به سوریه بنگرند و نتیجه حمایت از جنایات میلوسویچ سوریه در کشتار سی هزار سوری واز آن جمله بیش از دوهزارکودک را به دیده عبرت نگریسته ویک بار هم که شده استغفار کنند وعذر تقصیر به پیشگاه ملت سوریه ببرند؟

 

وقتی نظامیان کیفرخواست نویس درهمان جملات نخستین متن رسوای خود، ماجرای برافتادن میلوسویچ رئیس جمهور صربستان را نمونه انقلاب مخملی و براندازی نظام های “مخالف هژمونی وسیطره غرب” خواندند آیا می دانستند که عاقبت این شبیه سازی و همسان سازی خود با قصاب صرب منجر به حمایت از جنایات میلوسویچ سوریه خواهد شد و این مرکب، راکب خود را در دمشق و تهران بر زمین مذلت خواهد کوبید؟

آیا هنگامی که سفیر احمدی نژاد در دمشق درهمان آغاز تظاهرات مسالمت آمیز مردم سوریه، جنبش آنان را “تکرار نسخه فتنه سبز” نامید آیا می دانست که بر مبنای چنین راهبرد گمراه کننده‌ای نه فقط شرط دوستی حقیقی را با نظام بعثی به جا نمی آورد بلکه آخرین فرصت بشار اسد برای همسویی با مطالبات اصلاحی را تبدیل به ضد خود می‌کند و با سرکوب مسلحانه راه تجزیه ارتش را می‌گشاید و زمینه مسلحانه شدن مخالف و جنگ داخلی را به دست دیکتاتور فراهم می سازد؟

 

شعوری اجتماعی که در پشت شعار “سوریه را رها کن” جلوه می‌کند حاکی از آن است که بازار نیز همچون خیابان های جنبش سبز دید روشنی در باره پیوند میان ارزش زدایی از پول ملی با ارزش زدایی از پرچم و هویت و پاسپورت ایرانی دارد و آنجا که پرچم ایران در نتیجه حمایت اقتدارگرایان از جنایات بی شمار بشار اسد به زیر پای تظاهر کنندگان خشمگین وبه جان آمده از دیکتاتوری سوریه افکنده می‌شود، ارزش پول ایران و پاسپورت و شناسنامه‌ ایرانی نیز به‌یغمای اقتدارگرایان ایران و سوریه می رود.

 

آنها که در جریان تدوین نقشه‌ی راه کودتا علیه انتخابات کودتای ۸۸ می گفتند سرکوب جنبش سبز نطقه اتصال جنبش های اجتماعی ایران در میعاد گاه انتخابات را به زیر ضرب خواهد برد اکنون کجایند که به بازار آیند و ببینند نه فقط چیزی از تعداد و کمیت و کیفیت جنبش های اجتماعی کم نشده بلکه‌ یک جنبش نوخاسته‌ی دیگر به نام جنبش اجتماعی و اقتصادی علیه ارزش زدایی نظامیان از پول و از حیثیت ملی ایرانیان در حال تولد است. با درنظر گرفتن اینکه جنبش بازار عمدتا اقشار وسیع طبقه‌ی متوسط سنتی را نمایندگی می‌کند به وضوح می توان دریافت که در حال حاضر فرصتی بسیار مهم برای یک ائتلاف وسیع ملی بین اقشار مدرن شهری و اقشار سنتی طبقه متوسط به وجود آمده که می تواند نویدبخش یک مقاومت مدنی علیه جنگ افروزی بیگانه و بهانه سازی و زمینه سازی و بی کفایتی مدیریتی حاکمان فعلی برای یک جنگ خانمان سوز باشد.

 

وقتی جنبش بازار شعار “سوریه را رها کن-فکری به حال ما کن” را سر می دهد به روشنی می توان دریافت که اقتصادی ترین مطالبه‌ی اقشار ملت پیوندی ناگسستنی با سیاست دارد و همان سیاست های ایران بر باد ده که در سوریه و جهان عرب منجر به سوزاندن پرچم های ایران در جریان تظاهرات ضد بعثی در سوریه و کشورهای اروپایی شده ارزش پول و ارزش پاسپورت ایران را به پایین ترین درجه‌ی خود تنزل داده است. و به طور کلی همه آن بی اخلاقی‌های حاکمیتی و همه‌ی ارزش زدایی‌های معنوی از چهره رحمانی اسلام و نقض گسترده و همه جانبه حقوق بشر تاثیر مستقیم خود را در تنزل ارزش شاخص ها مادی و از آن جمله پول بر جای گذاشته است.

 

اگر مناظره های انتخاباتی و بیانیه های آقای میرحسین موسوی با توجه به رخداد های کشور و منطقه بازخوانی شود خواهیم دید که همه‌ی آن هشدار‌ها و آن اعلام خطرها و آن پیش بینی‌ها در حکم طوماری است که به تدریج در بستر زمان باز می‌شود و هر بار قسمتی از آن به اثبات می رسد. پرچم سوزی سوری‌های خشمگین و به جان آمده از ستم و قتل عام و نسل کشی و کودک کشی بشار اسد و نیز سایر تحقیر‌هایی که در فرودگاه ها و مجامع و جوامع مختلف و سایر حوزه های افکار عمومی جهانی علیه شهروندان ایرانی روا داشته می‌شود، نشان می دهد که هشدار میر حسین موسوی درباره “مشکل دار شدن پاسپورت ایرانی” تحت حاکمیت اقتدارگرایان تا کجا آینده نگرانه بوده و بصیرت حقیقی به معنای توان آینده نگری، برازنده کدام‌یک از دو طرف ماجراست، اقتدار‌گرایان حاکم یا جنبش سبز و رهبرانش. گویی آن روز که آن سید مجاهد از “قجری شدن” نظام بانکی و پولی تحت سیطره نظامیان و اقتدارگرایان سخن می گفت پرتوی بر امروز انداخته و سرمه چشم بصیرش پرده های حال و فردا را شکافته بود. همچنین بصیرت آینده نگرانه و خیر خواهی ملی مهندس موسوی در قبال “کاغذ پاره شدن سند چشم انداز” را با توجه به چشم اندازی روشن که ترکیه پسا نظامی و پسا اقتدارگرایی برای آینده خود ترسیم می‌کند معنی کرد و به‌ این سوال جواب داد که امروز دموکرات مسلمان های ترکیه کجایند و سرکوب گران دموکراسی و مردم سالاری در ایران کجا؟

 

ترکیه امروزاز کشور وام گیرنده‌ی صندوق جهانی پول تبدیل به کشور وام دهنده به همان صندوق جهانی شده و این درحالی است که ما به لطف شکل دیگری از سیاست بازی حقیر نظامیان کودتاچی به همان روزهایی برمی گردیم که ترکیه از آن عبور کرد و از جمله به لطف همین عبور، شش صفر تنزل دهنده ارزش پول خود را پاک کرد. آزادی بیان و مطبوعات و گسترش آزادی‌های دموکراتیک در ترکیه سایه شوم نظامیان را از آسمان اقتصاد و سیاست دور کرد و امروز وقتی اردوغان بر پایه دستاوردهای کنونی، چشم انداز ارتقا کشورش به ده کشور نخست جهان را در مقابل دیدگان نسل جوان ترسیم می‌کند سرداران و ژنرال‌های کشورش بر خلاف نسخه‌ایرانی خود جرئت نمی کنند سند چشم انداز کشورشان را به ورق پاره‌ای بی ارزش و تهی از مضمون و معنا تبدیل کنند. تا زمانی که در ترکیه مافیای نظامی-اقتصادی مداخله گر به عمق سلول‌های بنیادی حکومت نفوذ کرده بودند، این کشور نمی‌توانست به اقتصاد خود سر و سامان دهد. فقط به پاسخ کشاندن پاسخ‌گو کردن نظامیان کودتاچی و دور کردن شبه نظامیان از آسمان سیاست و اقتصاد و بسط آزادی‌های دموکراتیک بود که مدل ترکیه را الگوی جهان عرب کرد تا آنجا که خالد مشعل در کنگره حزب توسعه و عدالت آن کشور را تجلی “چهره روشن اسلام” در برابر چهره تاریک اسلام بنیادگرا و ضد دموکراسی بنامد. محمد مرسی نیز قبل از آمدن به تهران آن چنان بر جنبه صرفا تشریفاتی بودن و بر چهار ساعته بودن سفرش تاکید می کرد تا همگان به وضوح دریابند گویی آمدنش به تهران امری مکروه است و باید در قبال آن لحن پوزشگرانه داشت و به افکار عمومی توضیح داد که به لحاظ تشریفاتی چاره دیگری وجود ندارد. اما همین محمد مرسی دعوت اردوغان برای نشست کنگره حزب توسعه و عدالت را با کمال افتخار می پذیرد و بر خلاف سخنان کوبنده اش در تهران کاملا در چارچوب گفتمان حاکم بر فضای اسلامگرایی ترکیه سخنرانی می‌کند. واضح است که همه‌ این تحقیر‌ها و تنزل جایگاه‌ ایران در افکار عمومی مردم و آزادیخواهان منطقه ریشه در سیطره نظامیان بر شریان‌های رانتی سیاسی-اقتصادی کشورمان دارد که بستن مجاری تنفسی سیاست و اقتصاد و جامعه مدنی محصول ناگزیر آن است.

 

در مقابل، مقاومت مدنی اقشار گوناگون جامعه علیه جنگ افروزان صهیونیستی و علیه بی کفایتی‌ها و بی تدبیری‌ها و بهانه سازی‌های حاکمیت کنونی هنگامی به فرجام نهایی خود خواهد رسید که جنبش‌های اجتماعی کشور و از آن جمله طبقه متوسط مدرن و سنتی و سخن گویان اصلاح طلب و اصول گرای این جنبش اعتراضی، حول مهم ترین مشترکات ملی یعنی حول تجدید و اعاده ارزش‌ها و اعتبارهای به‌یغما رفته هویت، پاسپورت و پول ملی به‌یک ائتلاف وسیع در فراسوی همه اختلافات و تفاوت ها (و البته ضمن حفظ تفاوت‌های فی مابین و بدون انحلال و ذوب هویت های مستقل) دست یابند و اجرای بدون تنازل قانون اساسی را مطالبه کنند.

 

جنبش سبز پیشاپیش بستر و زبان این اعتراض را فراهم کرده و اعتراض مدنی بازار نشان داد که از این پس هر حرکت اعتراضی دیگر، حتی اگر اقشار معترض جدید تبار سبز نداشته باشند، باز هم در همان چارچوب بیانی و گفتمانی سبز به نمایش در خواهد آمد و یا نسبتی نزدیک و همدلانه با آن برقرار خواهد کرد. اگر چیزی به نام جنبش سبز با همه ذخایر معنوی و مدنی آن وجود نداشت بیم آن می رفت که با آشکار شدن نتایج کودتای انتخاباتی و بی کفایتی مدیریتی حاکمیت برخاسته از آن کودتا، جامعه وارد زنجیره‌ای از بحران‌ها و شورش‌های کور شود، اما تجربه و تمرین مدنی مردم در جریان جنبش‌های اعتراضی و نیز منشور مدون جنبش سبز به عنوان یک چراغ راهنما هم راه حل عبور از بحران را نشان داده و هم شیوه‌های مقاومت مدنی و خشونت پرهیز اعتراض را در دسترس جامعه نهاده است. یعنی بعد از آن نقطه عطف و بازگشت ناپذیر اعتراض سبز دیگر مسئله‌ این نیست که مردم چه نمی‌خواهند بلکه تدوین مطالبات ملی در قالب “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” و نیز شیوه‌های مقاومت مدنی جنبش سبز ذخیره‌ای بسیار غنی از گفتار‌ها و شیوه‌ها‌ی مبارزاتی تولید کرده که مطالبات ایجابی سایر اقشار جامعه نیز به راحتی می‌تواند در قالب آن فرموله شود. اکنون دیگر سایر اقشاری که دموکراسی و حقوق بشر، مطالبه بلاواسطه آنان نبوده و عمدتا بر دغدغه‌های روزمره معیشتی تمرکز داشتند اندک اندک در می‌یابند که نسبتی مستقیم میان بستن روزنامه و انحلال حزب با بستن مجاری معیشتی و اقتصادی ملت وجود دارد. همه اقشار ملت و از آن جمله اقشاری از طبقه متوسط سنتی که لزوما تبار سبز نداردند اکنون شاهد آن هستند که به انفعال کشاندن جوانان و اقشار مدرن جامعه و به حاشیه راندن بازیگران نوین اجتماعی که بر بستر انتخابات شکوفا شدند منجر به افزایش توان بازیگری انحصاری اقتدارگرایان نمی‌شود بلکه بازی خوردگی سرکوبگران درچارچوب پروژه‌های جنگ افروزانه صهیونیستی را به دنبال می آورد. شعار “سوریه را رها کن” دراین باره پیام روشنی دارد و می‌گوید بشار اسد را رها کنید که خود پاسخگوی جنایاتش باشد و ایران را وارد تنازعات مذهبی و قومی منطقه که آن سویش ناپیداست نکند.

 

جنبه‌ی ایجابی این شعار یعنی “فکری به حال ملت کردن” هم روشن است و نشان می دهد که بن بست هسته‌ای و زیستی و معیشتی و سیاسی و اقتصادی چنان تعمیق شده و چنان شکافی بیم ملت و دولت پدید آورده که جز از طریق یک همبستگی عظیم ملی که از مسیر همبستگی طبقه متوسط سنتی و مدرن و همگرایی همه جنبش های اجتماعی حول یک امر مشترک یعنی حفظ ایران و حفظ جمهوری اسلامی ایران با همه مولفه های اسلامیتی و جمهوریتی آن عبور می‌کند، میسر نخواهد شد. سخن در این است که باید با توکل به خدای متعال از هزینه‌های دفاع از هستی و کیان کشور و نظام برخاسته از انقلاب نهراسید، در مقابل ارزش زدایی از پول و پاسپورت و پرچم ایران ایستاد و از جامعه در مقابل تهدید بیگانه و تهاجم اقتدارگرایان به دستاورد های انقلاب و قانون اساسی دفاع کرد.

==========================================

معاون خزانه‌داری آمریکا: فشار بر ایران را تشدید می‌کنیم

ديويد کوهن، معاون وزارت خزانه‌داری ايالات متحده در امور تروريسم و اطلاعات مالی در گفت‌و‌گو با تلويزيون بلومبرگ می‌گويد آمريکا فشار تحريم‌ها بر ايران را افزايش می‌دهد تا برای ايرانی‌ها اين امر روشن شود که تنها گزينه موجود، پاسخگويی به نگرانی‌های جامعه جهانی در مورد برنامه هسته‌ای اين کشور است.

 آقای کوهن در اين مصاحبه که متن آن روز  جمعه، ۲۸ مهر ماه در سايت بلومبرگ منتشر شده است، افزود: «ما می‌توانیم با انجام اقداماتی تحريم‌ها عليه ايران را تشديد کنيم.»

 

وی با این‌حال توضیح بیشتری در مورد جزئیات تحریم‌های آینده ارایه نداد.

آقای کوهن در این گفت‌و‌گو گفت: «ما مهمترين منبع درآمد ايران، يعنی صادرات نفت اين کشور را هدف قرار داده‌ايم و محدوديت‌های ‌بین‌المللی مبادلات مالی، فشار بر صادرات نفت ايران را چند برابر کرده است... تحريم‌ها عليه ايران جامع بوده و بر اقتصاد اين کشور تاثير مهمی داشته است.»

سخنان آقای کوهن در حالی بیان می‌شود که تحريم نفت ايران از سوی کشورهای غربی، اقتصاد ايران را با دشواری‌های مضاعفی روبه‌رو کرده و ارزش پول ملی ايران را نيز تحت تأثير خود قرار داده‌ است.

 

وضعيت بازار ارز ايران از اواسط تابستان امسال و به دنبال تشديد تحريم‌های ايران از سوی اتحاديه اروپا و آمريکا، با بحران شديدی روبرو شده است به گونه ای که قيمت هر دلار از ۱۷۰۰ تومان تا سه هزار و ۹۰۰ تومان افزايش يافت.

آژانس بين المللی انرژی نیز در گزارش اخير خود نوشته است که صادرات نفت ايران از يک ميليون و ۱۰۰ هزار بشکه در روز در ماه اوت، به ۸۶۳ هزار بشکه در روز،در ماه سپتامبر سقوط کرده است. اوايل سال ۲۰۱۲ ميلادی، صادرات ايران در حدود دو ميليون بشکه در روز بوده است.

قدرت‌های غربی می‌کوشند تا با افزايش فشارها بر ايران، حکومت جمهوری اسلامی را به شفاف‌سازی بيشتر در برنامه هسته‌ای مناقشه‌برانگيز خود و توقف غنی‌سازی اورانيوم وادار کنند، اما جمهوری اسلامی برنامه هسته‌ای خود را صلح‌آميز دانسته و نگرانی‌ها در خصوص اين برنامه را بی‌اساس می‌داند.

======================================

مشکلات اقتصادی به تلویزیون ایران هم رسید

مشکلات اقتصادی به تلويزيون دولتی ايران هم رسيده است. آن طور که روزنامه بانی فيلم در شماره پنجشنبه هفته پیش خود نوشته، افزايش قيمت دلار و بالا رفتن هزينه توليد باعث شده تا روند ساخت سريال های جديد در تلويزيون ايران کندتر و در مواردی حتی متوقف شود.

به نوشته اين روزنامه هم اکنون هيچ سريال پرهزينه ای در مرحله توليد قرار ندارد و سريال هايی  هم که هم اکنون در مرحله  تصويربرداری هستند، در مقياس روند معمول توليد سريال درتلويزيون آثار پرخرجی محسوب نمی شوند.

اين روزنامه همچنين خبر داده که  شماری از تهيه کنندگان سريال های تلويزيونی مطالبات مالی نسبتاً سنگينی از تلويزيون دارند که هنوز موفق به دريافت آن نشده اند.

 

در چنين شرايطی اين روزنامه نوشته که عزت الله ضرغامی، ریيس سازمان صداو سيمای ايران روز دوشنبه هفته گذشته در نشست افق رسانه ملی از مديران شبکه ها خواسته که برای پرکردن بخشی از آنتن، سريال های قديمی يا اخيرا پخش شده  را بازپخش کنند.

تلويزيون ايران به طور معمول همواره اقدام به بازپخش سريال های قديمی در ساعات کم بيننده می کرد اما در ماه های اخير اين روند شدت گرفته و علاوه بر پخش سريال هايی چون «رستوران خانگی»، «دلنوازان» و «تولدی ديگر» که توليد سال های اخير هستند، سريال های قديمیتری مانند «خانه پدری» و «آرايشگاه زيبا» را هم برای چندمين بار پخش کرده است.

روند بازپخش سريال های پخش شده حالا وارد مرحله جديدی شده و در اقدامی تازه شبکه سوم سيما که در روزهای اخير صاحب مديری تازه شده، قصد دارد سريال پخش شده در ماه رمضان از شبکه شما با نام «مرد نقره ای» را در فاصله کمتر از دو ماه پخش کند.

 

شبکه سوم سيما از جمله پربيننده ترين شبکه های تلويزيون ايران محسوب می شود که در روزهای اخير موضوع تغيير مديريتش خبرساز بوده است.

علی اصغر پورمحمدی که از سال ۱۳۸۲ مدير شبکه سه بود دو هفته پيش به طور ناگهانی جايش را به «سعيد زين العابدين» قائم مقام خودش داد. تغييری که رسانه های ايران دليل اصلی اش را اختلاف آقای پورمحمدی با سياست های «علی دارابی» معاون اقای ضرغامی عنوان کرده اند.

آقای پورمحمدی از شناخته شده ترين مديران تلويزيون ايران محسوب ميشد که گفته می شود در توليد و تداوم پخش برنامه هایی چون نود و محصولات طنز مهران مديری نقش مهمی داشت، از زمان برکناری اظهارنظر نکرده بود اما خبرگزاری های ايران گزارش داده اند او چهارشنبه شب در مراسم تقديری که برايش خارج از سازمان صداو سيما برگزار شده بود انتقادات تندی از عملکرد صدا و سيما بيان کرده است.

 

به نوشته خبرگزاری فارس در اين مراسم مدير پيشين شبکه ۳ گفته است «عزت الله ضرغامی دوسال است که تلويزيون را به حال خود رها کرده است» و از مدير صداو سيما انتقاد کرده که «چرا فردی را که به گفته او رئيس حراست فروشگاهی در شاه عبدالعظيم بوده» بر مديران مسلط کرده است. آقای پورمحمدی همچنين گفته که «اگر او ديگر خودی محسوب نميشود پس ديگر چه کسی خودی است.»

در اين مراسم که به گفته آقای پورمحمدی اجازه برگزاری آن در سازمان صداو سيما داده نشده، چهره های ورزشی و فرهنگی مختلفی از جمله عادل فردوسی پور، مهران مديری، بهروز افخمی و کمال تبريزی حاضر بوده اند و اظهاراتی در حمايت از مدير پيشين شبکه سوم سيما بيان کرده اند.

============================================

ضیا نبوی:با تمام توان باید از خطر جنگ دوری جست 

ضیا نبوی، فعال دانشجویی دربند، در نامه ای با عنوان "تقاضای یک شهروند" از مسئولان حکومتی خواسته است که برای دور کردن خطر جنگ از کشور سیاست های خود را تغییر دهند.

 

به گزارش دانشجونیوز، ضیا نبوی در این نامه که با بیان کنایی نسبت به وضعبت کشور با مسئولان جمهوری اسلامی سخن می گوید، خواستار توقف سیاست های جنگ افروزانه شده است: بیایید فرض کنیم همه ی رسانه های دنیا دروغ میگویند و رسانه ی ملی ما به تنهایی  منتشر کننده ی حقیقت است! بیایید فرض کنیم جامعه در ثبات وآرامش مطلق است وکشورهای دیگر غرق آشوب واغتشاش اند! اصلا بیایید فرض کنیم همه ی خوبی های دنیا ازآن ماست وبجز ما تمام جهان در شرارت وتیره روزی وبدبختی به سر می برد! آیا کسی هست که بیش از این هم ادعایی داشته باشد؟! آیا بیش از این هم حرفی هست؟ قبول! ما همه ی اینها را پذیرفتیم وفرض میگیریم که همه ی اینها درست است!

 

وی در ادامه می گوید:  شیوه ی مواجهه ما با این مشکل  وبحران منطقی وموجه نیست وبهتر است که در آن تجدید نظر شود. حقیقت این است که ما با هر دلیل موجهی که به استقبال جنگ برویم در نتایج آن تغییری ایجاد نمی کند وحاصل آن آسیب رسیدن به شهروندان،سرمایه ها وآب وخاک این سرزمین است درنتیجه با تمام قدرت وتوان میبایست از چنین مواجه  ای دوری جست.

ضیا نبوی، دانش آموخته رشته مهندسی شیمی از دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل، در  ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ توسط ماموران وزارت اطلاعات بازداشت شد. سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل، در آزمون کارشناسی ارشد سال ۸۷ موفق به کسب رتبه تک رقمی در رشته جامعه شناسی شد، با این وجود از ادامه تحصیل وی در مقطع کارشناسی ارشد جلوگیری به عمل آمد در ۲۲ دی ۸۸، شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی، وی را به به ۱۵ سال زندان (۱۰ سال حبس در تبعید در شهرستان ایذه) و ۷۴ ضربه شلاق محکوم نمود. این حکم در شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر به ۱۰ سال حبس تعزیری کاهش یافت. ضیا نبوی از ابتدای بازداشت، بدون استفاده از حق مرخصی دوران محکومیت خود را در تبعید، زندان کارون اهواز، سپری می کند.

 

متن کامل نامه ضیا نبوی که در اختیار دانشجونیوز قرار گرفته، به شرح زیر است:

تقاضای یک شهروند...

در آبی که پیدا نگردد کنار   غرور شناور نیاید به کار             «سعدی»

 

بیایید فرض کنیم ما صاحب دموکراتیک ترین حکومت در جهان هستیم وبه لحاظ مشروعیت مردمی بی نظیریم! بیایید فرض کنیم مناسبات سیاسی حاکم بر جهان به تمامی زور گویانه است وما به تنهایی  جبهه ی عدالت وحقیقت را در جهان نمایندگی می کنیم! بیایید فرض کنیم ایران تنها کشوری است که حقوق بشر حقیقتاً در آن رعایت میشود ودیگر حاکمیتها فقط از این مفهوم استفاده ابزاری میکنند! بیایید فرض کنیم که هیچگونه مشکل اقتصادی در کشور نداریم وکشورهای غربی به لحاظ اقتصادی ورشکسته وزمین گیر شده اند! بیایید فرض کنیم هیچکس در ایران افسرده وناامید نیست وهمه سرحال وبا نشاط هستند!

 

 بیایید فرض کنیم در برنامه ی هسته ای ما حتی باندازه ی سر سوزنی هم انحراف ایجاد نشده وهمه ی فشارهای وارده از سوی غربیان فقط کارشکنی وبهانه گیری است!  بیایید فرض کنیم همه ی مسئولین مملکتی متفّق وهمدل برای خدمتگذاری اند وهیچ اختلاف نظر یا شکافی در بین آنان نیست! بیایید فرض کنیم ما در اوج قلّه ی علم ودانش قرار داریم ودیگران فقط متحیّر وانگشت بدهان پیشرفت ما هستند!

 بیایید فرض کنیم همه ی رسانه های دنیا دروغ میگویند ورسانه ی ملی ما به تنهایی  منتشر کننده ی حقیقت است! بیایید فرض کنیم جامعه در ثبات وآرامش مطلق است وکشورهای دیگر غرق آشوب واغتشاش اند! اصلا بیایید فرض کنیم همه ی خوبی های دنیا ازآن ماست وبجز ما تمام جهان در شرارت وتیره روزی وبدبختی به سر می برد! آیا کسی هست که بیش از این هم ادعایی داشته باشد؟! آیا بیش از این هم حرفی هست؟ قبول! ما همه ی اینها را پذیرفتیم وفرض میگیریم که همه  ی اینها درست است!

 

در چنین شرایط ووضعیت ایده آلی بهرحال قدرتهای زورگوی دنیا تصمیم گرفته اند به بهانه های واهی بما فشار بیاورند وبرنامه ی صلح آمیز هسته ای ما را حتّی بقیمت جنگ متوقف کند.حاکمین ما نیز تصمیم گرفته اند که در برابر این زورگوئی مقاومت کنند واز مواضع بحق ومشروع شان عقب نشینی نکنند حتی اگر هزینه ی این مقاومت درگیر شدن در یک جنگ نظامی باشد.

گرچه مشخص است که در این شرایط فرضی ما مرتکب هیچ اشتباهی نشده ایم وحقیقت نیز بنفع ما گواهی می دهد، با همه ی این احوال باز هم شخصاً مایلم بگویم که شیوه ی مواجهه ما با این مشکل و بحران منطقی وموجه نیست وبهتر است که در آن تجدید نظر شود.حقیقت این است که ما با هر دلیل موجهی که به استقبال جنگ برویم در نتایج آن تغییری ایجاد نمی کند وحاصل ان آسیب رسیدن به شهروندان، سرمایه ها وآب وخاک این سرزمین است درنتیجه با تمام قدرت وتوان میبایست از چنین مواجه ای دوری جست...

 

گرچه با فرض هایی که در بالا برشمردیم مطمئناً این تصمیم حاکمین ما بر آمده از آراء ونظرات قاطبه ی ملت ایران است وسیاست اتخاذ شده در این عرصه  از پشتوانه ای دموکراتیک برخوردار است، لیکن من از حاکمین ومسئولین سرزمین مان تقاضا مندم که لطفا ً این نکته را در نظر داشته باشند که حداقل یک شهروند با شیوه ی سیاست ورزی شان در این مورد خاص مخالف است وخواهشمند است که به هنگام سخن گفتن از زبان همه ی ملّت ایران، تفاوت نظر وعقیده ی اورا هم لحاظ کنند! البته ممکن است این موضع گیری به این دلیل باشد که از به خطر افتادن جان ومالم میترسم ویا اینکه فاقد شرافت اخلاقی لازم برای  ایستادگی در برابر زورگویان باشم اما خب بهرحال این نظر من است ومن شهروند این سرزمینم! بدون تردید اظهار نظر درباره ی مسئله ای به این مهمی بدیهی ترین حق ودر عین حال بزرگترین وظیفه ی یک شهروند در آزاد ترین کشور دنیاست...

=======================================

رهبر، بدحجابی وسه فرضیه

  مجتبی واحدی

خانم هایی بودند که در عرف معمولی به آنها می گویند بدحجاب. اشک هم از چشمش دارد می ریزد. حالا چه کار کنیم؟ ردش کنیم ؟ مصلحت است ؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به این جبهه است، جان، دلباخته این اهداف وآرمانهاست. او نقصی دارد. مگر من نقص ندارم؟" ( اظهارات رهبر جمهوری اسلامی در دیدار با روحانیون خراسان شمالی- بیست ودوم مهرماه ۹۱)


اظهار نظر اخیر رهبر جمهوری اسلامی درخصوص نحوه مواجهه با دختران و بانوانی که "بدحجاب "نامیده می

شوند، هم با دیدگاه‌های علنی اوکه تا پیش از این در رسانه ها منتشر شده در تعارض بود وهم با اقدامات انتظامی که قبلاً در کشور صورت گرفته و یقیناً از حمایت او بر خوردار بوده است. او شاید هیچگاه به صورت مستقیم در مورد کسانی که با اسامی غیر مأنوس همچون "بدحجاب" شناخته می شوند سخنی نگفته باشد اما برخی دستورات او را می توان مربوط به قشر گسترده ای دانست که بدحجابان را نیز در بر می گیرد. از جمله او در دیداری که روز پنجم اردیبهشت ۸۹ با فرماندهان انتظامی داشت آنان را اینگونه مورد خطاب قرار داد: "در برخورد با برخی افراد که تعمداً یا از روی بی توجهی چهره جامعه را از لحاظ دینی، نجابت وعفاف خارج می کنند باید برخورد قوی و صحیح انجام شود". یک سال بعد، او مجدداً در میان فرماندهان نیروی انتظامی حاضر شد و خطاب به آنان اظهار داشت: "امنیت اخلاقی در جامعه به معنای آنست که مردم دغدغه ای در خصوص احتمال انحراف اخلاقی فرزندان خود نداشته باشند."

همین دستورالعمل ها بود که فرماندهان انتظامی کشور را در برابرمخالفت تبلیغاتی احمدی نژاد با طرح هایی همچون "عفاف " و " امنیت اجتماعی "، جسور می کرد. روز دوازدهم دی ماه سال ۸۶ ، فرمانده نیروی انتظامی اعلام کرد"جزئیات طرح امنیت اجتماعی در سه جلسه ـ شورای انقلاب فرهنگی ـ با حضور رئیس جمهور تشریح شده بود". در آن زمان بسیاری از افراد این اظهارات را خنثی کردن تبلیغات فریب کارانه مقامات دولتی دانستند که به مخالفت با این طرح، تظاهر می کردند. اما مفهوم دیگراین سخنان از زبان فرمانده نیروی انتظامی، آن بود که "آنچه نیروی انتظامی در قالب طرح هایی از قبیل عفاف و امنیت اجتماعی انجام می دهد مستظهر به پشتیبانی شورای انقلاب فرهنگی است که مصوبات آن با تأیید رهبری، عملیاتی می شود."

 

سوابق فوق الذکر و بی اثر بودن اقدامات پنج سال اخیر احمدی نژاد برای متوقف کردن طرح مبارزه با بدحجابی، موجب شده که اظهارنظر اخیر و بی سابقه رهبر در خصوص افراد موسوم به بدحجاب با اما و اگرهایی مواجه شود. بسیاری از افراد، این سخن را دیدگاه جدید جمهوری اسلامی در مورد حجاب نمی دانند و برای توجیه آن، به دنبال یافتن دلایل سیاسی و تبلیغاتی هستند. این یادداشت، سه فرضیه موجود در این خصوص را مورد بررسی قرار می دهد.

 

یکم - عده ای بر این گمانند که ریزش شدید در حامیان واقعی رهبر، او را وادار ساخته که حتی ابرازعلاقه های غیر واقعی و نمایشی را غنیمت بشمارد و از این طریق، پاسخی به برخی مخالفان داخلی و چشم های ناظر جهانی بدهد.رهبر جمهوری اسلامی گمان می کند حتی ابراز ارادت های نمایشی، بسیاری از افراد را نسبت به استحکام موقعیت رهبر و استقرار نظام، قانع خواهد ساخت و منجر به انصراف آنها ازهرگونه همراهی با معترضان و مخالفان خواهد شد. اما در ماجرای اخیر از یک سو ابرازتردید منتقدان و رسانه های آنان در خصوص" حسن نیت نظام" در این ماجرا و از سوی دیگر تلاش ناشیانه برخی رسانه های حکومتی برای بهره برداری حداکثری از این "تک مضراب "به گونه ای بود که به نظر می رسد پیشاپیش تلاش برای نتیجه گیری از "مهربانی ناگهانی" را با شکست مواجه ساخته است. به خصوص آنکه رسانه های حکومتی علیرغم تبلیغات گسترده پیرامون سخن بی سابقه رهبر، هنوز در مواجهه با مقولات اجتماعی، همان راه سابق را می روند و همچنان مشغول هتک و توهین نسبت به کسانی هستند که در عرصه های فرهنگی اجتماعی، رویه های رسمی وسخت گیرانه حکومت را قبول ندارند.

 

دوم ـ گروه دیگر نگاه کمتر بدبینانه ای به سخن اخیر رهبر دارند و گمان می کنند او با درک نسبتاً صحیح ازشرایط ، در صدد جبران برخی مسائل بر آمده و مایل است از شدت "بسته بودن فضای کشور" بکاهد. بر مبنای این فرضیه، اظهارات رهبر، نه بهره برداری از ابراز علاقه ظاهری و غیر واقعی جوانان برای رجز خوانی در برابر مخالفان داخلی و خارجی بلکه برای جذب حقیقی گروهی از جوانان است. در واقع او که از تنزل پایگاه اجتماعی خویش مطلع شده، در صدد است از میان جوانانی یار گیری نماید که شاید مقاومت آنها دربرابر پوششِ مطلوب حکومت، نوعی اعلام مخالفت با جریان حاکم است. اما به نظر می رسد این سناریو نیز نمی تواند برای نظام نتیجه بخش باشد زیرا هم زمان با" تک اظهار نظرِرهبر"، در عرصه های دیگری که مورد علاقه جوانان است ـ اعم از سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی ـ فشارها بر جوانان اگر در حال افزایش نباشد دچار کاهش هم نشده است. سرنوشت کنسرت های موسیقی ، ساخت فیلم ها، برگزاری مراسم تفریحی و نشست های سیاسی ، بهترین نشانه برای جوانان است که به اراده نظام برای باز

کردن فضا - حتی از نظر فرهنگی و اجتماعی ـ با تردید نگاه کنند.

 

سوم ـ در برابر دو فرضیه فوق، گروهی دیگر این موضوع را نیز بازتابی از درگیری ها و رقابت های احمدی نژاد و رهبر می دانند. به باوراین گروه، رهبر نگران آنست که هزینه اِعمالِ گفتمان کلی حاکمیت در موضوع حجاب به گردن او بیفتد و همین سوژه به ابزاری برای " محبوبیت طلبی احمدی نژاد" تبدیل شود. چنین هزینه ای در شرایط فعلی برای رهبر ناخوشایند بوده و لذا او در صدد است تا چهره ای "صاحب مدارا" از خویش ترسیم و طرح احمدی نژاد برای متوجه نمودن مسئولیت همه خشونت ها به رهبر را خنثی نماید. اما اگر در پس پرده اظهارات اخیر رهبر، چنین اراده ای هم وجود داشته باشد قاعدتاً او به نتیجه مطلوب خویش نخواهد رسید. زیرا اولاً این نوع برخوردها در تمام دوره رهبری آقای خامنه ای وجود داشته و ثانیاً همه دستگاههایی که در دو دهه گذشته به صورت رسمی یا غیر رسمی دست اندرکار پروژه "مبارزه با بدحجابی "بوده اند مستقیماً زیر نظر رهبر فعالیت می کنند. در این میان علاوه بر نیروی انتظامی که فرمانده آن از سوی رهبر انتخاب می شود می توان به "شورای عالی انقلاب فرهنگی" اشاره کرد که رهبر جمهوری اسلامی با صراحت، مصوبات آن را در حکم "قانونِ لازم الاتباع" دانسته و فرمانده نیروی انتظامی پنج سال پیش - دی ماه ۸۶ - اعلام کرد جزئیات طرح عفاف و امنیت اجتماعی در سه جلسه با حضور احمدی نژاد، در آن شورا بررسی و تصویب شده است.

 

قاعدتاً‌ هر یک از سه فرضیه فوق موافقان و مخالفانی دارد. شاید کسانی به فرضیاتی دیگر در این مورد بیندیشند. در عین حال، هر کدام از فرضیه ها در مورد اظهارات اخیر رهبر جمهوری اسلامی به حقیقت نزدیک تر باشد در این موضوع نمی توان تردید کرد که رهبر، آنچه را که تاکنون "مبارزه با بدحجابی" نامیده می شود قابل ادامه نمی داند و این تغییر دیدگاه او نمی تواند بی تأثیر از تحولاتی باشد که در داخل وخارج از کشور اتفاق افتاده است. به عبارت دیگر، نابسامانی های فراوان اقتصادی و تهدیدات خارجی که هر روز بر حجم آنها افزوده می شود در کنار رقابت های بی سابقه درمیان " محافظه کارانِ سابقاً متحد" آنان را ناچار به اظهارنظرهایی کرده که نه با مواضع سابق ایشان هماهنگ است نه با عملکرد فعلی آنها در عرصه های گوناگون، هم خوانی دارد. اما آیا این " تک مضراب های ناهماهنگ" می تواند مشکلی از سران نظام حل کند؟ پاسخ به این پرسش چندان مشکل نیست. حتی به نظر می رسد نویسندگان سناریوهای جدید هم چندان به موفقیت سناریوهای خویش، ایمان ندارند. تغییر قطعی و متناوب در بسیاری ازاظهار نظرهای سیاسی سران نظام در ماههای آینده و تلاش آنها برای متفاوت نشان دادن خود از فراکسیون های دیگر حکومت، نشانه ای است که صحت ادعای این یادداشت را اثبات خواهد کرد.

========================================

 Inline image 1

عکس یادگاری نظام

برگرفته از وبلاگ: ایمایان

گفتاری است منسوب به روغنی زنجانی در زمان انجام سیاست تعدیل اقتصادی دوران هاشمی رفسنجانی که «در صورت بروز شورشهای مردمی، کلاهخود و باتوم وارد می‌کنیم.» او بر آن بود که آن سیاست مانند عمل جرّاحی لازمی است که باید سختی‌هایش را نیز پذیرفت ولی کار به سامان پیش نرفت. مجلس کاملاً همراه دولت نبود، تورّم و بالارفتن قیمت دلار و بعضی شایعات آن‌چنانی (مانند آنکه کلینتون یک هزارتومانی را تکان‌داده و گفته در ایران هر دلار را معادل این می‌کنیم) باعث شد کار به انجام نرسد. مجلس دولت را مقصّر می‌دانست و دولت مجلس را؛ روغنی هم استعفا کرد.

 

آن ناکامی تراژیک و کمیک بود و این یکی پوچ و جفنگ. هرگونه مقایسه‌ی تیم اقتصادی دو دولت بیجاست امّا امروز تکرار اوضاع بد اقتصادی به جایی رسیده که شاهد این مانورهای خنده‌دار هستیم. چیزیکه روزی نظام از آن می‌ترسید حالا به استقبالش می‌رود. اگر آن زمان آن تشنّجها ناگزیر بود حالا فقط به دلیل لجبازی و بی‌درایتی سرمداران نظام رخ داده است. اگر لباس رزم پوشیدن روحانیان در جبهه به معنای همگامی در دفاع از کشور بود، حالا و در داخل معنای معکوس دارد. اوّلاً بسیاری از اقتصاددانان بر آن هستند که برای سامان‌گرفتن اقتصاد، قیمت ارز باید واقعی شود و حالا نیز همینطور شده است. یعنی می‌توان مشکل را ابتدا گردن بیگانگان سپس احمدی‌نژاد انداخت تا دولت بعد با خاطری آسوده کارش را دنبال کند. پایین‌بودن ارزش ریال باعث قطع یا کم‌شدن واردات بی‌رویّه و حمایت از تولید داخلی می‌شود و ورود ارز و توریست را به کشور تسهیل می‌کند؛ پس خدا خواسته و عدو سبب خیر شده است. ثانیاً بنا به گفتار رهبر نظام، مردم همراه نظام هستند و از نقشه‌ی دشمنان برای به تسلیم‌کشاندن نظام باخبرند و شلوغ نمی‌کنند، ثالثاً وقتی گزینه‌ای مانند تظاهرات مسالمت‌آمیز هست، چرا سپر و باتون؟ وقتی هر تجمّعی –جز تجمّعات نظام‌فرموده- ممنوع است، نتیجه این می‌شود که هر به خیابان آمدنی می‌شود اعتراض و پلیس ضدّشورش می‌طلبد. با تظاهرات آرام و مخالفت مردم با دولت، حذف احمدی‌نژاد تسهیل هم می‌شود. و در پایان...همانطور که رهبر نظام بین بازاری واقعی با غیرواقعی فرق گذاشت، شاید مردم غیرواقعی یا مردم‌نما هم داشته باشیم؛ اینجا وظیفه‌ی روحانیّت باتون به دست گرفت نیست، صحبت و اقناع آنان است. روغنی معتقد بود که آن تزلزل اقتصادی موقّتی است و برایش دلایل خودش را داشت که نماند تا اثبات کند امّا آیا نظام معتقد است که نارضایتی آتی موقّتی خواهد بود؟ به عبارت دیگر تحریمهای جاری تحت چه شرایطی از بین می‌روند؟ این پرسشی است که به گمانم دو جواب بیشتر ندارد که بعد به آن می‌پردازم.

 

گاهی یک تصویر به تنهایی می‌تواند فضای حاکم بر یک جامعه را در یک دوره‌ی زمانی نشان دهد. تصویر بالا حسب‌حال تصویری ایران امروز است در پایان اوّلین ماه پاییز ۹۱. عکس یادگاری نظامی که عریان به خیابان آمده است، نه برای  مهار اغتشاشگران یا اهل فتنه بلکه تمرين رودررویی احتمالی با مردم گرسنه. روحانی حاکم چماق به دست گرفته و در خیابان هل من مبارز می‌گوید. هدف؟ حفظ نظام به هر قیمت که اوجب واجبات است.

========================================

پرسش‌های من

برگرفته از وبلاگ: بی گاه ها

چرا فرهنگ کار جمعی در ایران ضعیف است؟ چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمی‌شود؟ چرا در برخی مناطق، طلاق زیاد شده است؟ چرا در فرهنگ رانندگی انضباط لازم رعایت نمی‌شود؟ الزامات آپارتمان‌نشینی چیست، آیا رعایت می‌شود؟ الگوی تفریح سالم کدام است؟ آیا در معاشرت‌های روزانه، همیشه به هم راست می‌‌گوییم؟ دروغ چقدر در جامعه رواج دارد؟ علت برخی پرخاشگری‌ها و نابردباری‌ها در روابط اجتماعی چیست؟ طراحی لباس‌ها و معماری شهرها چقدر منطقی و عقلانی است؟ آیا حقوق افراد در رسانه‌ها و در اینترنت رعایت می‌شود؟ علت بروز بیماری خطرناک قانون‌گریزی در برخی افراد و بعضی بخش‌ها چیست؟ چقدر وجدان کاری و انضباط اجتماعی داریم؟ توجه به کیفیت در تولیدات داخلی چقدر است؟ چرا برخی حرف‌ها و ایده‌های خوب در حد حرف و رؤیا باقی می‌ماند؟ ساعات کار مفید در دستگاه‌ها چرا ‌کم است؟ چه کنیم ریشه ربا قطع شود؟ آیا حقوق متقابل زن و شوهر و فرزندان در خانواده‌ها به طور کامل رعایت می‌شود؟ چرا مصرف‌گرایی، برای برخی افتخار شده است؟ و چه کنیم تا زن هم کرامت و عزت خانوادگی‌اش حفظ شود و هم بتواند وظایف اجتماعی خود را انجام دهد؟

 

شنیدن این پرسش‌ها برای من بسیار شگفت‌انگیز و در عین حال، خرسندکننده بوده است. مهم‌ترین نکته‌ای که از این پرسش‌ها در می‌یابم آن است که بخش زیادی از سوالات رهبر، سوالات من نیز هست. همیشه وقتی وبلاگ‌های دوستداران رهبری را می‌خواندم، احساس می‌کردم ما در دو جهان و اقلیم متفاوت زندگی می‌کنیم. آن‌ها پرسش‌ها، دغدغه‌ها و هم‌هایی داشتند که برایم واقعا نامفهوم بود. حالا بالاخره سوالاتی را می‌بینم که تا حد زیادی میان ما مشترک است و این یعنی باید خرسند باشیم که داریم اهل یک جهان و یک وطن می‌شویم. هر چند هنوز هم در جزئیات اختلافاتی دیده می‌شود. شاید اگر این سوال‌ها را من بیان می‌کردم، بعضی‌هایشان برایم اولویت بالایی نداشتند، یا ادبیات بیان برخی -مثلاً در مورد مسئله کار زنان- فرق می‌کرد، اما فی‌الجمله با این پرسش‌ها موافقم.

 

به نظرم می‌رسد این مهم نیست که شخصاً برای این پرسش‌ها، پاسخ‌هایی دارم که ممکن است  با پاسخ‌های رهبر یا دوست‌دارانش چندان شبیه نباشد، چرا که پاسخ مسئله فرعی است. ما برای هم‌وطن بودن، هم‌شهری بودن و شهروند یک کشور بودن، نیازمند دغدغه‌ها و پرسش‌های نسبتا مشابه هستیم؛ نه لزوماً پاسخ‌های هماهنگ. رقابت سیاسی به خاطر پاسخ‌های متفاوت شکل می‌گیرد؛ اما پرسش‌های متفاوت و دغدغه‌های کاملاً بی‌ربط به هم فضای ایجاد گفت‌.وگو را از بین می‌برد و چه بسا سیاست (به معنای تصمیم‌گیری درباره جدال‌ها و دشمنی‌ها با ابزارهایی پیچیده‌تر و انسانی‌تر از چماق) را ممتنع می‌کند. زمانی که دو کاندیدای ریاست جمهوری مثل مصطفی معین و محمود احمدی‌نژاد؛ یکی از برنامه برای ظهور حضرت مهدی و دیگر از برنامه برای توسعه دموکراسی و حقوق بشر بگوید، اصولاً نمی‌توان صحبت از رقابت سیاسی کرد، بل باید فقط دردمندانه سر به دیوار کوفت!

 

نکته مبارک دیگر این پرسش‌ها ملیتر شدن ادبیات طرح آن‌هاست. دغدغه‌مندی برای معماری و پوشش گاهی می‌تواند با سوال درباره اسلامی بودن آن‌ها باشد و گاهی با سوال درباره عقلانی بودن آن‌ها. در حالت اول گروهی سخن‌گویان اسلام هستند و طبیعتاً دست بالا را در بحث خواهند داشت و دو گروه دیگر، یکی با پیش کشیدن کارکرد دین، سوال را متضمن مغالطه می‌داند و دیگری با یادآوری خروج خود از سایه اتوریته دینی در زندگی اجتماعی؛ آن را اساسا بی‌ربط می‌داند. در این حالت گروه اول به منبر می‌رود و برای خود می‌گوید و می‌دوزد (و تاثیری عینی هم در جامعه نمی‌بیند) و دو گروه دیگر هم که اساسا از دایره بحث خارج می‌شوند. حالا این طور فضای گفت‌وگو درباره این مسائل برای همه ایرانیان-فارغ از هر وجه ممیزه دیگر- فراهم می‌‌شود. حالا می‌شود ابتدا از این بحث کرد که منظور «ما ایرانیان» از عقلانی شدن چیست، در حالی که قبلاً از همان ابتدا حتی نمی‌شد از این بحث کرد که منظور «ما ایرانیان» از اسلامی شدن چیست؟

 

حالا که این سوال‌ها طرح شده، انتظار دارم برای من که سال‌ها پیش از رهبر این سوال‌ها را داشتم فضای گفتن فراهم بیاید؛ تا وقتی حرف از بیماری خطرناک قانون‌گریزی می‌شود این سوال را پیش بکشم که چرا رهبری که اقتدار خود را از قانون اساسی  و مشروطیت گرفته، (نه از سابقه تاریخی و امثال کذا)  سال‌هاست درباره تبلیغ این ایده دوست‌دارانش که وی را ورای قانون و قانون اساسی می‌دانند سکوت کرده و حتی عملا آن را ترویج کرده است؟ یا از این بپرسم چرا شرکت‌های یک نهاد خاص بر خلاف قانون از مالیات معاف هستند و رقابت در بازار ایران را تخریب کرده اند؟ یا از این بپرسم که چرا نهادهای عمومی زیر نظر رهبری از قوانین راجع به حسابرسی، بازرسی، نظارت و سازماندهی که برای همه نهادهایی که ردیف بودجه دارند لازم‌الاتباع است، مستثنی اند؟ یا از این بپرسم که چرا دو تن از مهم‌ترین رهبران اپوزیسیون ماه‌هاست بر خلاف قانون در حصر هستند؛ آن‌ها اگر مجرمند باید در دادگاه محاکمه و بعدا مثل سایر مخالفین با حقوق مشخص زندانی شوند و اگر بی‌گناه اند باید زندگی عادی اجتماعی-سیاسی مانند سایر مردم داشته باشند.

فعلا، پرسش‌های مشترک را به فال نیک می‌گیرم و چشم‌انتظار ایجاد فضا برای گفت‌وگوی همه ایرانیان در این باره هستم.

========================================

Tarsazmardom.jpg
Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages