اتحادیه اروپا: تا زمانی که جمهوری اسلامی به مصالحه تن ندهد تحریم ها ادامه دارد + چند مقاله و مصاحبه

2 views
Skip to first unread message

Emrooz News

unread,
Oct 20, 2012, 4:35:42 PM10/20/12
to

 بیانیه جدید اتحادیه اروپا؛ تا زمانی که جمهوری اسلامی به مصالحه تن ندهد تحریم ها ادامه دارد

جـــرس: سران اتحادیه اروپا پس از پایان نشست دو روزه خود در بروکسل با صدور بیانیه‌ای بر ادامه روند فشار ـ مذاکره تأکید کردند.

به گزارش فارس به نقل از رویترز، سران اتحادیه اروپا روز جمعه پس از پایان نشست دو روزه خود در بروکسل اظهار کردند ایران باید وارد «مذاکراتی معنادار» بر سر برنامه هسته‌ایش شود و در غیر این صورت باید منتظر تحریم‌های بیشتری در آینده باشد.

 

تحریم‌های جدید اتحادیه اروپا علیه ایران که در هفته جاری تصویب شد و در آن بخش‌های بازرگانی، انرژی و کشتیرانی تهران هدف قرار گرفته است، بخشی از تلاش کشورهای غربی ـ به سرکردگی آمریکا ـ برای وادار کردن ایران به مصالحه بر سر برنامه هسته‌ای این کشور است.

به گزارش رویترز، سران اتحادیه اروپا امروز ـ جمعه ـ پس از پایان نشست دو روزه خود در بروکسل طی بیانیه‌ای ادعا کردند رفتار ایران «نقض آشکار» قوانین منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (ان‌پی‌تی) است، اما از طرف دیگر گفتند اگر تهران از قوانین این پیمان تبعیت کند، تحریم‌ها "می‌توانند برداشته شوند".

در بیانیه سران اتحادیه اروپا آمده است: "نظام ایران می‌تواند با رفتارهای مسئولانه خود به تحریم‌ها پایان دهد؛ اما تا زمانی که این کار را انجام ندهد اتحادیه اروپا همراه با هم‌پیمانان بین‌المللی‌اش مصمم به افزایش فشارها بر ایران خواهد بود."

=======================================

ستوده و «سبک زندگی» رهبری

مرتضی کاظمیان

نسرین ستوده‌ها، البته شهروندان مطلوب رهبر جمهوری اسلامی، و همراه با «سبک زندگی» مورد تأیید حاکمان، نیستند. اما «انسان» چطور؟

میان این‌همه مشکل و سختی اکثریت رنج کشیده و محروم کشور، و با وجود بحران‌های گوناگونی که حاکمان اقتدارگرا و بی‌کفایت با آن دست به گریبان‌اند و ملت ایران را نیز بدان مبتلا ساخته‌اند، باید شاهد رخدادهای تلخ و دردآوری چون آغاز اعتصاب غذای نسرین ستوده بود. وکیلی که به تعبیر همسرش به‌قدر لازم در دو سال گذشته در اوین رنج کشیده و وزن کم کرده، حالا باید برای تحقق بدیهی‌ترین حقوق یک زندانی سیاسی، یک انسان، دست به اعتصاب غذا زند. وزن کم کند، و با انبوه محدودیت‌ها و استرس‌ها در زندان، دردهای مضاعف را پذیرا باشد، و سختی مشدد را به جان بخرد، تنها برای این‌که بتواند با فرزندان خردسالش، و با مادر پیرش، ملاقاتی در چهارچوب تصریحات قانون داشته باشد، حق سلب شده‌ی تماس تلفنی‌اش، ادا شود، شاهد تهدید جابه‌جا ـ و بی‌جا ـ ی همسرش توسط نهادهای امنیتی و قضایی نباشد، و خلاصه، محکومیت‌اش را بی‌تحمل مجازاتی فراتر از حکم غیرمنصفانه‌ی قاضی دادگاه انقلاب (و نهادهای امنیتی ـ اطلاعاتی)، سپری کند.

 

نسرین ستوده درست هنگامی اعتصاب غذا را کلید زده که رهبر جمهوری اسلامی از «سبک زندگی» سخن گفته است. آیت‌الله خامنه‌ای با تمسک به یکی از کلیدواژه‌های سبزها، در سفر اخیرش به خراسان شمالی، کوشید از منظر جامعه‌شناسی مستقل و ملی، وضع اجتماعی را «آسیب‌شناسی» کند.

تفاوتی نمی‌کند که پیش‌نویس سخنان رأس هرم قدرت در ایران را چه کسی تنظیم کرده است؛ جامعه‌شناس محافظه‌کار همسو با حاکمیت اقتدارگرا، فرامرز رفیع‌پور (که در حضور رهبر جمهوری اسلامی، و در جمع گروهی از استادان همسو با وضع مستقر و خاموش به شرایط نابسامان کشور، «تجدد» را می‌کوبد و محمود احمدی‌نژاد را «آخرین تیر ترکش سنت» توصیف می‌کند) یا فرد/افرادی مشابه.

 

آیت‌الله خامنه‌ای در سخنرانی خود، پرسش‌هایی از این دست را مطرح می‌کند: «چرا فرهنگ كار جمعی در ایران ضعیف است؟ چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمی شود؟ چرا در برخی مناطق، طلاق زیاد شده است؟ چرا در فرهنگ رانندگی انضباط لازم رعایت نمی شود؟ الگوی تفریح سالم كدام است؟ آیا در معاشرتهای روزانه، همیشه به هم راست می‌گوییم؟ دروغ چقدر در جامعه رواج دارد؟ علت برخی پرخاش‌گری‌ها و نابردباری‌ها در روابط اجتماعی چیست؟ آیا حقوق افراد در رسانه‌ها و در اینترنت رعایت می‌شود؟ علت بروز بیماری خطرناك قانون گریزی در برخی افراد و بعضی بخش‌ها چیست؟ چقدر وجدان كاری و انضباط اجتماعی داریم؟ چرا برخی حرف‌ها و ایده‌های خوب در حد حرف و رؤیا باقی می‌ماند؟ چرا ساعات كار مفید در دستگاه‌ها كم است؟ چه كنیم ریشه ربا قطع شود؟ آیا حقوق متقابل زن و شوهر و فرزندان در خانواده‌ها بطور كامل رعایت می‌شود؟ چرا مصرف‌گرایی، برای برخی افتخار شده است؟ و چه كنیم تا زن هم كرامت و عزت خانوادگی‌اش حفظ شود و هم بتواند وظایف اجتماعی خود را انجام دهد؟»

 

کسی نام گوینده را نداند، گمان می‌کند ناظر مستقل، یا منتقد وضع اجتماعی ـ سیاسی ایران امروز، چنین سخنانی را بیان کرده است. انگار نه انگار که پرسشگر، عالی‌ترین مقام نظام سیاسی مستقر در کشور است. کسی که دستی گشوده در تمام عرصه‌ها دارد و بی اذن و نظر وی، بسیاری از روندهای جاری و مسلط، ممکن نیست. در همین سخنرانی، آیت‌الله خامنه‌ای از «سبک زندگی مطلوب مکتب و ایدئولوژی خود» می‌گوید.

رأس نظام سیاسی مفاهیم و تعابیر را به استخدام درمی‌آورد تا وضع مستقر بازتولید شود و ادامه یابد؛ او بی‌ ریشه‌یابی دقیق علل ساختاری نابسامانی‌های اجتماعی و فرهنگی ـ که خود بدان‌ها اشاره می‌کند ـ دغدغه‌دار «کرامت زن و عزت خانوادگی‌اش» می‌شود. و این، هم‌زمان می‌شود با اعتصاب غذای زنی در زندان. زنی که مادر است، همسر است، وکیل است، و شهروندنی وطن‌دوست است. چنین زنی (نسرین ستوده) هدف سرکوب حاکمیت اقتدارگرایی قرار می‌گیرد که در ارزیابی‌های رهبر جمهوری اسلامی، مفهومی یک‌سره مفقود است. شخص اول رژیم متکی به شخص، درحالی عدم رعایت «حقوق» متقابل همسران در خانواده‌ها را نقد می‌کند که نیم‌نگاهی به کیفیت رعایت حقوق ملت، حتی در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی نمی‌کند. ملتی که «مکلف» است به رعایت و ادای حقوق حاکمیت اقتدارگرا و حاکمان تمامیت‌خواه، و حاکمیتی که رغبتی به رعایت حقوق مصرح در فصل سوم قانون اساسی نشان نمی‌دهد.

 

نسرین ستوده‌ها نه در دادگاهی صالح محاکمه شده‌اند، نه با حضور هیأت منصفه، نه به‌صورت علنی؛ حق تجمع اعتراضی آنان محترم شمرده نشده، چنان‌که حق آنان در بیان آزادانه‌ی عقاید و تبلیغ باورها و ارزیابی‌هایشان.

آیت‌الله خامنه‌ای از علت «نابردباری و پرخاشگری» در جامعه می‌پرسد؛ اما چشمان خود را بر نابردباری نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و زیرمجموعه‌های اقتدار غیردموکراتیک خویش، می‌بندد. توقیف روزنامه شرق به‌علت انتشار یک کاریکاتور، کدام «بردباری» را به تصویر می‌کشید؟ فرو کردن سر حمزه کرمی و عبدالله مومنی در توالت انفرادی حین بازجویی، که در نامه‌های این‌دو به رهبر جمهوری اسلامی تصریح شده، کدام «پرخاشگری» را عریان می‌کند؟

رهبر جمهوری اسلامی از رواج دروغ در جامعه انتقاد می‌کند؛ اما اعتنایی به گزارش‌های دروغ دولت محبوب‌اش ـ که حتی صدای مرکز پژوهش‌های مجلس فرمایشی و سازمان بازرسی حکومت اقتدارگرا را هم بلند کرده ـ نمی‌کند؛ برعکس، با وجود اعتراض خودی‌ها به آمار و ارقام دروغ دولت برآمده از «انتخابات دروغین 88»، همچنان سخنان خود را مبتنی می‌کند بر گزارش‌ها و داده‌های کذب احمدی‌نژاد.

 

نفر اول حاکمیت اقتدارگرا از «بیماری خطرناک قانون گریزی» سخن می‌گوید؛ اما در برابر قانون گریزی‌ها و قانون ستیزی‌های نهادهای زیرمجموعه‌ی خود (به‌ویژه دستگاه قضایی که باید پاسدار عدالت و پیگیر تحقق انصاف و حقوق شهروندان باشد، و نیز دستگاه‌های امنیتی و انتظامی) سکوت همدلانه پیشه می‌کند. نمی‌بیند که چگونه ابتدایی‌ترین حقوق اساسی شهروندان و بدیهی‌ترین حقوق مدنی ایرانیان، در سامان سیاسی مستقر، به هیچ گرفته می‌شود.

در «سبک زندگی» مورد تأیید و تاکید رهبر جمهوری اسلامی و مکتب مورد نظرش، جایی و حقی برای «انسان مختار و آزاد و آگاه و منتقد وضع موجود» نیست. او، شهروند تابع و مطیع و خاموش و همراه می‌خواهد که معرفت دروغین ترویج شده و حاکم را بپذیرد و با سیاست‌های مسلط، همسویی و همدلی نشان دهد.

نسرین ستوده‌ها، البته شهروندان مطلوب رهبر جمهوری اسلامی، و همراه با «سبک زندگی» مورد تأیید حاکمان، نیستند. اما «انسان» چطور؟ آیا آیت‌الله خامنه‌ای، به‌عنوان گشاده دست‌ترین مقام نظام سیاسی در ایران، حقوق انسانی دگراندیشان و منتقدان و مخالفان سیاسی وضع مستقر را ادا می‌کند؟

==============================================

آیت الله خامنه ای و کمپین «نه به حجاب اجباری»

حسن فرشتیان

مجتهد شجاع و درست کردار احمد قابل، پژوهش هایی عالمانه و محققانه در زمینه حجاب ارایه داده اند

موضوع این نوشتار بررسی دو گزاره هست، گزاره «کمپین نه به حجاب اجباری» و گزاره «موضعگیری اخیر آیت الله خامنه ای در مورد بد حجابی». در سایه بررسی این دو موضوع، می توان به «نقد رفتار مدعیان ولایتمداری» در زمینه دو گزاره فوق پرداخت.


گزاره اول: «کمپین نه به حجاب اجباری»:

در «کمپین نه به حجاب اجباری»، در فضای مجازی، مخالفان حجاب اجباری، نظریات منتقدانه خویش را نسبت به اجباری بودن حجاب بیان می کردند. البته برخی از مخالفان حجاب اجباری، در مورد این کمپین دغدغه هایی داشتند.

 

دغدغه اول این بود که این کمپین، سبب خواهد شد تا انرژی کنشگران اجتماعی و سیاسی را بیش از حد به خود مشغول داشته و از کمپین های مهمتر و ضروری تر و مورد نیازتر غفلت شود. بنظر میرسد که کمپین هایی برای «حق تعیین سرنوشت ایرانیان»، «حق انتخاب نوع حکومت»، «انتخابات آزاد»، «آزادی بیان»، «آزادی رسانه ها»، «آزادی زندانیان سیاسی»، «آزادی موسوی و کروبی از حصر»، «امور معیشتی و اقتصادی مردم»، «حق اشتغال»، «وضعیت کارگران»، «رفع تبعیض های جنسیتی، قومی، مذهبی و سیاسی»، «آزادی تحصیل دانشجویان» و... در اولویت نخست قرار داشته باشند.

حتی در مورد بانوان، کمپین هایی در راستای «رفع تبعیض های جنسیتی»، «حق طلاق برابر بانوان»، «حق حضانت اطفال برای مادران» و «نه به خشونت های خانوادگی شوهران»، نگرانی های روزمره و دغدغه های اولیه زنان بوده و هست.

 

نگرانی دوم این بود که گفتمان این کمپین، هر چند علیه «حجاب اجباری» بود نه علیه «حجاب»، اما این دغدغه وجود داشت که در میان اقشاری که با فضای مجازی، ارتباط کمتری داشته یا اصلا ارتباطی ندارند، این کمپین بگونه ای تحریف شود تا از آن، مفهومی «علیه حجاب» برداشت شده و پیوستگان به این کمپین به عنوان مخالفان حجاب تلقی شوند.

به نظر می رسید پژوهش های محققانه می تواند در آگاهی بخشی جامعه مفیدتر واقع شود. خوشبختانه، در این زمینه، برخی فقیهان مثل مرحوم آیت الله منتظری فتاوایی راهگشا ارایه کردند و «اجبار و زور در بر قراری حجاب» را روا ندانسته، و در فرض «مفسده در جامعه» موضوع را احاله داده اند به «رعایت شرایط امر به معروف ونهی از منکر». برخی پژوهشگران دینی نیز، مثل شاگرد برجسته آن فقیه فقید، مجتهد شجاع و درست کردار احمد قابل، پژوهش هایی عالمانه و محققانه در زمینه حجاب ارایه داده اند (رساله ای در فقه استدلالی درباره استحباب پوشش سر و گردن بانوان).

 

گزاره دوم: «موضعگیری اخیر آیت الله خامنه ای در مورد بد حجابی»:

موضعگیری اخیر آیت الله خامنه ای درسفربه خراسان شمالى و در جمع علما و روحانيون آن دیار، نسبت به کسانی که مشهور به «بدحجاب» هستند و به استقبال ایشان آمده بودند، بسیار قابل تامل است. ایشان در مورد مستقبلین توضیح می دهد که: «ممكن است ظاهر زننده اى داشته باشد؛ داشته باشد. بعضى از همينهائى كه در استقبالِ امروز بودند و شما - هم جناب آقاى مهمان نواز، هم بقيه ى آقايان - الان در اين تريبون از آنها تعريف كرديد، خانمهائى بودند كه در عرف معمولى به آنها ميگويند «خانم بدحجاب»؛ اشك هم از چشمش دارد ميريزد. حالا چه كار كنيم؟ ردّش كنيد؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه».

 

واضح است که «بدحجاب» به کسی گفته می شود که حداقل بخشی از حجاب مصطلح را رعایت نمی کند. اینان که تا دیروز به عنوان پیاده نظام دشمن و مزدور اجنبی، سبب زلزله و باعث گرانی و سایر آفات طبیعی و اجتماعی تلقی شده و گاهی از برخی حقوق اجتماعی خویش مثل تحصیلات دانشگاهی محروم می شدند، بگونه ای به عنوان مقصر شناخته شده و عمل آنان جرم تلقی می شد و ماموران انتظامی در مقاطعی آنان را بازداشت کرده و با آنها به عنوان مجرم برخورد می کردند.

اکنون آیت الله خامنه ای پرسش جدیدی را در جمع علمای آن دیار مطرح می کند، این بدحجابان را بایستی ردّ کرد یا نه؟ به تعبیری دیگر اینان بایستی طرد شوند یا نه؟

 

اگر بایستی ردّ و طرد شوند، طبیعتا پرسش های بعدی مطرح خواهد شد که تا چه حدی و تا کجا بایستی طرد شوند؟ آیا مسولان بایستی به ردّ و طرد کردن آنان اکتفا کنند؟ و یا اینکه، علاوه بر طرد کردنشان، عمل آنان نیز بایستی به عنوان یک عمل مجرمانه تلقی شود؟ اگر عمل مجرمانه تلقی شود، آنان سزاوار چه مجازاتی هستند؟

اما ایشان، بحث را قاطعانه پایان می دهد و به درستی پاسخ می دهد که نه خیر، آنان نبایستی ردّ و طرد شوند. این پاسخ، می توانست فقط موضع ایشان به عنوان رهبر کشور باشد، در اینصورت تشخیص مصلحت می تواند به عهده رهبر کشور باشد و ایشان صرفنظر از حکم شرعی، به مقتضای مصلحت چنین نظری داده باشد. اما گویا این پاسخ دو جنبه دارد: هم پاسخ از جایگاه رهبر کشور هست و هم پاسخ از موضع مذهبی و روحانی. اینکه «مصلحت نیست» می تواند پاسخی از جایگاه رهبر کشور باشد که صرفنظر از مساله شرعی آن، و فقط به عنوان رهبر کشور «مصلحت» نداند که در این شرایط آنان مطرود شوند. اما اینکه «حق نیست» یک پاسخ شرعی هست که طرد آنان شرعا «حق» نمی باشد، بنابر این طرد کنندگان اینان، دست به عمل «ناحق» می زنند.

 

اگر این نظریه شایسته را بپذیریم که برخورد با به اصطلاح بدحجابان (یعنی کسانی که حداقل بخشی از حجاب مصطلح را رعایت نمی کنند) نه مصلحت هست و نه حق، به صورت تلویحی پذیرفته ایم که رعایت نکردن حداقل بخشی از حجاب، حق زنان هست، و زنان حق دارند به تحمیل و اجبار آن، «نه» بگویند، و در این صورت تلویحا، به حجاب اجباری گفته ایم «نه».

 

البته ممکن است گفته شود این «نه» گفتن به «حجاب اجباری کامل» هست، بعنی حکومت حق ندارد شهروندان را به «حجاب کامل» اجبار کند (مثلا پوشش همه موهای سر)، ولی حکومت می تواند زنان را به بخشی از حجاب (مثلا پوشش نصف موهای سر) مجبور کند. ولی ضعف این استدلال روشن هست زیرا از جهت منطقی بیشتر از دو احتمال وجود ندارد. در فرض اول، حجاب مصطلح (پوشش همه موهای سر در مورد حجاب موها) واجب هست و حکومت هم موظف به اجبار به آن هست در اینصورت، مجوز دادن به کشف حجاب در مورد برخی از مواضعی که باید پوشیده شود (مثل کشف حجاب در مورد قسمتی از موهای سر) دلیلی ندارد. فرض دوم آنستکه این حجاب مصطلح واجب نیست و یا اینکه در صورت وجوب، حکومت موظف به اجبار به آن نیست، در این حالت، اجبار به پوشش برخی و قسمتی از مواضع مورد بحث (مثلا قسمتی از موهای سر) بدون دلیل هست. در نتیجه تلویحا پذیرفته شده است که صرفنظر از وجوب و یا عدم وجوب حجاب، وظیفه حکومت اجبار زنان به حجاب نیست.

 

البته بحث فوق در مورد «حجاب مصطلح» هست ولی در مورد حجاب به معنای عام، در هر جامعه ای، عرف ها و سنت های آن جامعه، پوششی را بسان «هنجار اجتماعی» پذیرفته، و این هنجارها بصورت آگاهانه یا نا آگاهانه خویشتن را بر جامعه تحمیل می کنند و تخطی از این عرف ها، رفتاری «ناهنجار» محسوب می شود.

در ادامه گفتار فوق، آیت الله خامنه ای، «نهی از منکر» را دراین زمینه به عنوان یک وظیفه مطرح می کند. با توجه به اینکه نهی از منکر، مراحلی و مراتبی دارد از مرحله توصیه زبانی تا مرحله جلوگیری عملی، ولی ایشان، مرحله نهایی آنرا هم دقیقا تعیین می کند که نهی از منکر زبانی هست و حتی در همان مرحله زبانی، ایشان تصریح می کند که بایستی از گفتمان تند و خشنی که نفرت زا باشد پرهیز کرد: «البته انسان نهى از منكر هم ميكند؛ نهى از منكر با زبان خوش، نه با ايجاد نفرت».

در یک لحظه تصور کنیم که پاسخ فوق را، نه آیت الله خامنه ای، بلکه یک روحانی یا یک اندیشمند دیگر می داد و به صورت خلاصه «وظیفه حکومت را اجبار مردم به حجاب نمی دانست»، مدعیان طرفدار ولایت چگونه برخورد می کردند؟

 

«نقد رفتار مدعیان ولایتمداری»:

برخورد تحریف گرایانه و اهانت آمیزانه برخی از مدعیان ولایتمداری با کسانی که به کمپین «نه به حجاب اجباری» پیوسته و همدلی کردند، نمونه روشنی از این بداخلاقی های شرم آور هست. نگاهی به برخورد آنان، با اندیشمندان روحانی و دین پژوهانی که بسان آنان نمی اندیشند، ما را با شاهدانی گویا و اسفبار از این کژ رفتاری ها و کژ اندیشی ها مواجه می کند. توصیفاتی از قبیل «روحانی نما» «مزدور اجنبی» «وابسته به حلقه فراماسون» «جاسوس اسراییل و انگلیس و آمریکا»، کمترین پاداش کسانی هست که «بصیرتشان» بیشتر بود، زودتر فهمیدند، زودتر دیدند، زودتر فریاد زدند و زودتر آگاهی بخشی کردند. متاسفانه این برخوردهای شوم گفتاری، از این هم فراتر رفته، و در نمونه های عینی، پژوهندگان دینی ایکه معتقد به اجباری بودن حجاب نیستند را محکوم به ارتداد می کند (در کیفر خواست نقض شده دادگاه ویژه روحانیت علیه آقای حسن یوسفی اشکوری، با اشاره به دو مطلب، ایشان را محکوم به ارتداد کرده بودند یکی ادعای ایشان مبنی بر اینکه حجاب از احکام تغییر پذیر اسلام هست و دوم نظر ایشان علیه حجاب اجباری).

 

(همین حکایت مدعیان ولایتمداری در مورد رییس دولت کنونی اتفاق افتاد زیرا کسانی که «بصیرتشان» بیشتر بود زودتر کژروی های وی را دیدند و نقد کردند. البته آنزمان، مدعیان ولایتمداری و شیفتگان و شیدایان رییس دولت که وی را سرباز مطیع ولایت می پنداشتند، نقد ناقدان مشفق و ناصحان دلسوز را بر نتافتند و زبان به گستاخی گشودند، به حبس انداختند و به حصر، و هنگامیکه به حقانیت آن نقدها پی بردند، خیلی دیر شده بود. جرم آن ناقدان اولیه همین زودتر دیدن، دور تر را دیدن و زودتر فریاد برآوردن بود).

 

برخی از مدعیان ولایتمداری که در موارد متعددی نشان داده اند نه دغدغه دین دارند و نه دغدغه کشور، اگر حداقل مدعی تبعیت از آیت الله خامنه ای هستند، بایستی از هم اکنون نظرات فوق را اجرایی کرده و برخورد با به اصطلاح بدحجابان عمل خلاف قانون تلقی گردد و حداکثر آنکه آنان «نهی از منکر شوند با زبانی که نفرت زا نباشد». تا در نتیجه، این شیوه پسندیده تحمل کردن به اصطلاح بدحجابان، در گذر زمان تفسیری مضیق نشود و محدود نگردد به برخی از به اصطلاح بدحجابان (آنانکه به مراسم رسمی رفته و احیانا اشکی می ریزند)، و منحصر نشود به برخی از زمان ها (مثل دوران انتخابات).

 

جا دارد که مدعیان ولایتمداری، اندکی اندیشه پیشه کنند و قدردانِ ناقدان مشفق و ناصحان دلسوز و مخالفان نجیبی باشند که بدون هیچگونه چشمداشتی، خردورزانه و دردمندانه، دیده بان دورتر ها و درد نمای ناخوشی های جامعه شده و رایگان داروی آگاهی می پراکنند، نه آنکه متعصبانه و مغرضانه به شمشیر بزنند همه را، زیرا:

«چو پرده دار به شمشیر می زند همه را / کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند».

=================================================

جمهوری اسلامی، یار یا مشکل مردم فلسطین؟

ناصر کرامتی - در طول تاریخ متأخر ملتی مظلوم‌تر از ملت فلسطین وجود ندارد. شاید تنها همپای درد و رنج آنها، سرنوشت میلیون‌ها آفریقایی باشد که طی دوران برده‌داری زندگی خود را به پای منافع اربابان خود باختند. حتی سرنوشت مردم تحت دیکتاتوری‌‌های نظامی نیز به گرد پای رنج ملت فلسطین‌ نمی‌رسد. موضوع این نوشته این نیست که چه کسی اول آنجا بوده و چرا و چگونه مردم فلسطین به این سرنوشت دچار شده‌اند. موضوع گذراندن حوادث از صافی "حق و باطل" است.

 

موضوع فلسطین با سپری شدن هر لحظه از زمان بغرنج‌تر می‌شود. با زاده شدن نسل دوم و سوم فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها، موضوع پیچیده‌تر از قبل نیز شده است.

در سیاست، «عمل انجام شده» اسم رمز آن چیزی است که رخ داده و گویا غیر قابل برگشت است. تلاش‌های انسانی برای حل مسئله فلسطین، بارها و بارها به موانعی برخورد کرده‌اند که توجیه وجود آنها "عمل انجام شده" بوده است.

موضع فعالان سیاسی ایران درباره فلسطین شاید تغییر دهنده هیچ چیز درباره مردم فلسطین نباشد و تنها و در درجه اول، نشان دهنده حالات درونی، طرز تفکر و نوع نگرش به دنیا نزد ایرانیان باشد. اما باید کوشید نگاه‌ها را متوجه مسئله فلسطین کرد و خواهان حل عادلانه آن بود.

در سال ۱۹۹۷ نلسون ماندلا در کنگره جهانی همبستگی با مردم فلسطین (The International Day Of Solidarity With The Palestinian People) گفت: «ما به خوبی می‌دانیم که آزادی ما بدون آزادی فلسطینی‌ها کامل نیست.» (منبع)

 

ماندلا این رهبر محبوب سیاهان آفریقای جنوبی در مبارزه علیه رژیم آپارتاید که بعد از پیروزی فقط مدت کمی حاضر به ماندن در قدرت شد، به خوبی فهمیده بود که تلاش برای برقراری صلح و آزادی در جهان بدون حل مسئله فلسطین، تلاشی فراگیر و پایدار نخواهد بود.

وضعیت جمعیتی فعلی فلسطین

بر اساس داده‌های ادارهٔ آمار مرکزی اسرائیل، در ماه مه ‌‌سال ۲۰۰۶، جمعیت اسرائیل برابر با ۷ میلیون نفر بوده که ۷۷ درصد یهودی‌تبار، ۱۸٫۵ درصد عرب و ۴٫۳ درصد از تبارهای دیگر بوده‌اند. بر اساس آمار از یهودی‌های اسرائیل ۶۸٪ بومی اسرائیل (متولد اسرائیل)، اغلب نسل دوم و یا سوم از اسرائیلی‌ها هستند و ۱۰٪ از جهان عرب ازآسیا و آفریقا تشکیل شده‌اند.

 

طبق آمار فلسطینی‌ها، بیش از ۲٫۴ میلیون فلسطینی در کرانه غربی زندگی می‌کنند و بیش از ۱٫۴ میلیون دیگر در نوار غزه. طبق آمار فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها، جمعیت فلسطین بین ۹٫۸ تا ۱۰٫۸ میلیون نفر است.

طبق آمار اردنی‌ها، حدود ۶ میلیون نفر در اردن زندگی می‌کنند که اکثر آن‌ها فلسطینی هستند.  درمورد درصد دقیق فلسطینی‌ها اختلاف وجود دارد و این موضوعی است که بررسی آن چندان مطلوب حکومت اردن نیست. میزان کثرت فلسطینی‌ها را تا ۹۰ درصد اهالی اردن تخمین می‌زنند. کم‌ترین تخمین درباره سهم

فلسطینی‌ها از جمعیت ایران ۴۵ درصد است.

همه اینها یعنی در حالی که تقریباً ۸۰ درصد سرزمین فلسطین در دست اسرائیلی‌‌ها است و کشوری به نام کشور فلسطین وجود ندارد، تعداد مردم فلسطین از جمعیت اسرائیل چند میلیون نفر بیشتر است. (منبع)

 

استفاده ابزاری جمهوری اسلامی از فلسطینی‌ها

وقتی ارزش‌‌های دسته‌ای از انسان‌ها از نفی مداوم مواضع و ارزش‌های کانون قدرت سرچشمه بگیرد، این خطر بروز می‌کند که منطق آنان در قضاوت، نه بر مبنای آگاهی و سنجش، بلکه به صورت واکنشی و انعکاسی باشد.

وقتی جمهوری اسلامی ایران یک اهریمن، یک شر ذاتی و مطلق تصور شود طبیعی است که در یک منطق انعکاسی هر آنچه در برابر این اهریمن قرار بگیرد جایگاه اهورایی بیابد. تز نابخردانه «دشمنِ دشمن من، دوست من است» شاخص چنین منطقی است.

در ایران، به صورت چشمگیری می‌توان کارکرد این قضاوت واکنشی را در برخورد با مسئله فلسطین دید. جمهوری اسلامی مدعی دفاع از حقوق فلسطینیان است. در گروهی از مردم بیزاری از حکومت منجر به بیزاری از فلسطینیان شده است.

 

کسانی که معتقد هستند ایرانی‌ها از پیگیری مسئله مردم فلسطین ضربه خورده‌اند، از جمله ادعا می‌کنند:

− سالانه میلیون‌ها (بعضی‌ها می‌گویند میلیاردها!) دلار بودجه ایران صرف کمک به فلسطین می‌شود.

− در اعتراضات پس از انتخابات ۱۳۸۸ از نیروهای حزب الله لبنان و حماس برای سرکوب مردم ایران استفاده شده است.

− موضوع فلسطین منافع ملی ایران را به خطر انداخته است.

− ایران به‌خاطر پیگیری مسئله فلسطین در خطر حمله نظامی اسرائیل قرار گرفته است.

 (برای نمونه به این فیلم ویدئویی نگاه کنید)

 

اگر بتوان قبول کرد که کشوری "فقط" برای هدیه کردن آزادی و دموکراسی ارتش خود را به هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای خود گسیل کند، آن‌وقت می‌توان پذیرفت که پول‌های هزینه شده توسط دولت ایران هم "فقط" هزینه حل مشکلات مردم فلسطین می شود. جمهوری اسلامی ایران با محرمانه در نظر گرفتن بودجه‌‌های فرامرزی خود، امکان بیان و رواج هر نوع حدس و گمانی درباره حجم این مبالغ را مهیا کرده است.

وقتی حکومت قطر مبلغ "۲۵۴ میلیون دلار" برای کمک به نوار غزه "با مدیریت حماس" تخصیص می‌دهد، حجم و مقصد کمک‌‌های مالی مشخص است. اما درباره کمک‌‌های جمهوری اسلامی حتی احمدی‌نژاد به عنوان رئیس جمهوری نظام می‌گوید که «نمی‌تواند چیزی درباره این ردیف بودجه‌ها اعلام کند». درباره حجم و هدف از اختصاص این بودجه‌ها پنهان کاری می‌شود.

 

در مورد حکومت قطر با توجه به مشخص بودن مبلغ و گیرنده کمک، احتمالات سیاسی متعددی مطرح می‌شود که مقبول‌ترین آنها تلاش قطر و متحدان آن برای فاصله انداختن بین گروه‌های فلسطینی و حکومت ایران است؛ اما در مورد جمهوری اسلامی ایران و هدف این رژیم از اختصاص دادن بودجه‌‌های نامشخص در فلسطین چه می‌توان گفت؟

گزینه‌ها برای پاسخ به این سوال محدودتر است. استفاده ابزاری نظام جمهوری اسلامی از زندگی و آینده مردم فلسطین به عنوان اهرم فشار بر اسرائیل، به‌منظور بهره‌برداری تبلیغاتی در داخل ایران و ایجاد تعادل در مناسبات قدرت در سطح بین‌المللی.

ارتش اسرائیل بسیار نیرومند‌تر از نیروهای نظامی فلسطینی است و تلفات انسانی فلسطینی‌ها (در هر درگیری و جنگی) بسیار بیشتر از تلفات اسرائیلی‌هاست. در مقابل چند اسیر اسرائیلی که گاه ممکن است به دست گروه‌‌های نظامی اسلامی بیفتند، همیشه چند هزار فلسطینی (از جمله کودکان) در زندان‌‌های رژیم اسرائیل به‌سر می برند.

در واقع جمهوری اسلامی در برابر کمک مالی به گروه‌‌های فلسطینی، جان، مال، زندگی و آینده آنان را برای رسیدن به منافع خود قربانی می‌کند. واقعیت این است که مردم فلسطین بیش‌تر از دست جمهوری اسلامی ایران بدبختی می‌کشند تا مردم ایران به خاطر موضوع فلسطین.

 

هدف گم شده است

نیروهای سیاسی ایرانی‌ مخالف دوآتشه هر گونه حمایت ایران از فلسطین، در سیستم منطقی‌ خود دچار یک خطای بنیادین هستند. پیش فرض محاسبات و تحلیل‌‌های آنها این است که سرنوشت مردم ایران آلت دست موضوع  فلسطین شده است.  حال آن‌که برعکس، این سرنوشت مردم فلسطین است که آلت دست مقامات جمهوری اسلامی ایران برای «دشمن تراشی»، «توجیه خود» و « گمراه کردن افکار عمومی ایران و جهان» شده است.

زمین بازی سیاست برای کنشگران ایرانی در خارج از مرزهای این کشور،  همان دوگانه «اهورا/اهریمن» و «جمهوری اسلامی ایران/ غرب» است و عده‌ای از آنها این ارزش‌گذاری را به عنوان شرط ورود به زمین بازی پذیرفته‌اند. این گروه به‌جای نقد مواضع جمهوری اسلامی درباره فلسطین و افشای دروغ‌پردازی‌‌های رژیم در این باره، شروع به کینه‌توزی و انتقام‌گیری از مردم فلسطین کرده‌اند.

 

در نبود تمرکز  روی مقابله ریشه‌ای با طرح‌های جمهوری اسلامی ایران، عده‌ای در بازی مخالفت همیشگی با نظام دچار سردرگمی شده‌اند. جمهوری اسلامی تبدیل به کنشگر و فعالان سیاسی ایرانی، صرفاً تبدیل به واکنشگر شده‌اند. به این ترتیب نبض امور در دستان دیکتاتوری حاکم بر ایران قرار گرفته است.

نمونه بارز این مسئله موضوع تشکیل دوباره کشور مستقل فلسطین است. محمود عباس در سخنرانی خود در سازمان ملل متحد به تاریخ ۲۳ /۰۹/۲۰۱۱ گفت: «من از اینجا با نام ملت فلسطین و سازمان آزادیبخش فلسطین اعلام می‌کنم. ما دست خود را به سوی دولت و ملت اسرائیل برای برقراری صلح دراز می‌کنیم و به آن‌ها می‌گوییم بیایید با یکدیگر آینده کودکانمان را بسازیم، آینده‌ای که در آن از آزادی، امنیت و شکوفایی بهره مند باشند. بیایید به جای ساخت ایست‌های‌ بازرسی و دیوار حایل (دیواری به ارتفاع ۸ متر برای محاصره مناطق فلسطینی)، پل بسازیم. بیایید رابطه همکاری برابر میان دو کشور همسایه را به جای سیاست اشغال‌گری، شهرک‌سازی ، جنگ، حذف و... بنا کنیم.»

 

عباس گفت: «وقت آن رسیده است که پس از ده‌ها سال رنج و عذاب، فلسطینی‌ها در سرزمین‌های خود آزادانه زندگی کنند.» رئیس تشکیلات خودگردان فلسطینی دولت اسرائیل را به تخریب تلاش‌ها برای برقراری صلح متهم کرد و از اسرائیلی‌ها خواست به سوی صلح گام بردارند.  او افزود که  «تلاش‌های ما برای صلح همواره با برخورد به صخره دولت اسرائیل ویران می‌شود.» و تاکید کرد که آماده است "فورا" مذاکرات با اسرائیل را بر پایه «تشکیل دولت فلسطینی در مرزهای ۱۹۶۷ و متوقف کردن شهرک‌سازی»  آغاز کند. (منبع)

محمود عباس در سخنرانی خود در مجمع عمومی سازمان ملل متحد تاکید کرد که درخواست به رسمیت شناختن حاکمیت فلسطین  به عنوان کشوری مستقل به پایتختی "بیت‌المقدس" در تمام سرزمین‌هایی که اسرائیل در سال ۱۹۶۷ اشغال کرده را تسلیم بان کی مون دبیر کل سازمان ملل کرده تا به شورای امنیت ارائه دهد.

سخنرانی محمود عباس در جلسه سازمان ملل با کف زدن طولانی نمایندگان کشورهای مختلف و استقبال افکار عمومی همراه شد. تنها دو کشور با پیشنهاد محمود عباس مخالف بودند و علیه آن موضع‌گیری کردند. یکی اسرائیل و دیگری جمهوری اسلامی ایران!

 

علی خامنه‌ای به صراحت با طرح محمود عباس مبنی بر پذیرش عضویت فلسطین در سازمان ملل

مخالفت كرد. خامنه‌ای با حضور در كنفرانس بین‌المللی انتفاضه فلسطین تاكید كرد«هر طرحی كه

بخواهدفلسطین را تقسیم كند،یكسره مردود است و طرح پذیرش دولت فلسطین به عضویت سازمان ملل چیزی جز تن دادن به خواسته صهیونیست‌ها یعنی پذیرش دولت صهیونیستی در سرزمین فلسطین نیست.»

کانال ده تلویزیون اسرائیل در گزارشی در خصوص فعاليت‌هاي حکومت اسرائیل برای مقابله با اقدام تشکیلات خودگردان فلسطین در سازمان ملل متحد، گزارش کرد: «پيش از آن‌که محمود عباس سخنان خود در خصوص رسميت دادن به کشور مستقل فلسطيني را در مجمع عمومي سازمان ملل ايراد کند، دان ايالون معاون وزير امور خارجه اسرائيل براي مقابله با بحران ناشي از رسميت دادن به کشور مستقل فلسطينی، عازم نيويورک شد».

 

ايالون در گفتگو با مجري شبکه سي‌ان‌ان آمريکا که تلويزيون رژيم اسرائيل بخش‌هايي از آن را پخش کرد، در خصوص اعلام کشور مستقل فلسطيني مدعی شد: «جامعه جهانی يارای تحمل عامل جديدي که بي ثباتی را در منطقه تشديد کند ندارد» او افزود: «سازمان ملل نهادی مزخرف و مسخره است و وجود آن هيچ فايده‌ای براي جامعه بين‌المللی ندارد و همواره رنگ نفاق و دورويي را به خود گرفته است».

گروه حماس (گروه مورد حمایت ایران که نماینده مردم نوار غزه است) نیز در ابتدا به مخالفت با طرح محمود عباس پرداخت. جنبش حماس اعلام كرد از هر گونه اقدام و تحرك سياسی و ديپلماتيك كه منجر به حمايت جامعه بين‌المللی و كشورهای جهان از حقوق ملت فلسطين در زمينه آزادسازي سرزمين فلسطين و تشكيل كشور مستقل فلسطينی، حمايت می كند، اما در عين حال معتقد است عباس نبايد به صورت يك‌جانبه و بدون اجماع ملی دست به چنين كاری مي زد، بلكه بهتر بود اين اقدام را در چارچوب يك استراتژی ملی مورد توافق تمامي گروه‌های فلسطينی به پيش می‌برد... اما خط قرمز حماس همان مسئله به رسميت شناخته شدن كشور فلسطين است و تاكيد مي كند به هيچ وجه از هر گونه اقدامي كه منجر به رسميت يافتن رژيم صهيونيستي شود، حمايت نخواهد كرد.» (منبع)

 

کمی بعد گروه حماس که از آن با عنوان یک گروه تروریستی، جنگ طلب، عامل جمهوری اسلامی و غیره نام برده می‌شد، از جمهوری اسلامی فاصله گرفت و از طرح تشکیل کشور فلسطین حمایت کرد. حماس با تمام اشتباهات خود و تبلیغات منفی شدیدی که علیه آن وجود دارد، نشان داد که اولویت قلبی و درونی‌اش، نه نابودی اسرائیل که تشکیل دوباره کشور فلسطین است.

این همان نکته‌ای است که افرادی که دشمنی با فلسطین یا بی‌تفاوتی نسبت به این موضوع را مبارزه علیه جمهوری اسلامی می‌دانند از درک آن عاجزند. آنها مردم فلسطین را گروهی می‌پندارند که هیچ کار دیگری در جهان ندارند جز این‌که به دستور جمهوری اسلامی با اسرائیل بجنگند. اما واقعیت این است که آنان مردمی ستم‌دیده و آواره هستند که  برای ساختن دوباره کشور خودتلاش می‌کنند. به هر ریسمانی برای نجات خود و یافتن فرصت زندگی چنگ می‌زنند اما از جنگ خسته شده‌اند.

 

درک نادرست از موضوع منافع ملی

بحث منافع ملی در رویکرد فعالان سیاسی ایرانی مخالف حمایت از مردم فلسطین حاوی دو خطای بزرگ است. تا هنگامی که کشور فلسطین وجود نداشته باشد صحبت کردن از امنیت ملی هر کشوری که به موضوع فلسطین مربوط باشد (همه کشورهای خاورمیانه و قدرت‌های جهانی) بدون تشکیل کشور مستقل فلسطین بی‌معنا است. امنیت ملی به‌خلاف دیدگاه این گروه، نه موضوعی محدود به داخل مرزهای ایران که اتفاقاً مسئله‌ای درباره روابط خارج از مرزهای ایران است. تا زمانی که کشور مستقل فلسطین تشکیل نشود صحبت کردن از امنیت ملی در کشورهای خاورمیانه بی‌معنا است.

 

بدون برقراری صلح، امنیت و آرامش در خاورمیانه ایران نیز روی صلح، امنیت و آرامش را نخواهد دید. تا زمانی که مواضع مشترک اسرائیل و جمهوری اسلامی ایران علیه تشکیل کشور فلسطین موضوعیت داشته باشد امکان سو استفاده این دو رژیم از موضوع فلسطین نیز وجود دارد. اگر این دسته از فعالان سیاسی ادعای مقابله باجنگ طلبی‌‌های جمهوری اسلامی و اسرائیل را دارند،  این کار با حمله به منافع مردم فلسطین و بایکوت کردن، بی اهمیت جلوه دادن و مضر اعلام کردن آن برای مردم ایران محقق نمی شود بلکه با حمایت از تشکیل کشور مستقل فلسطین و گرفتن بهانه جنگ طلبی از دست دولتمردان اسرائیل و جمهوری اسلامی امکان‌پذیر خواهد شد.

به‌طور مثال این افراد از خود‌ نمی‌پرسند که چرا فرانسه در هر دو دوره ریاست جمهوری سارکوزی و اولاند از تشکیل کشور مستقل فلسطین حمایت می‌کند؟ محمود عباس در گفت‌وگو با شبكه فرانسه ۲۴ گفته که «فرانسه نقش سياسی برجسته‌ای در مسئله فلسطين ايفا می‌كند».  او  از دولت‌های اروپایی نه طلب پول و کمک نظامی که طلب حمایت سیاسی کرده و می‌گوید: « ما از اتحاديه اروپا می‌خواهيم تنها حمايت مالی نکند، بلكه روند صلح را هم فعال سازد.»(منبع)

 

آیا دولتمردان فرانسه هم مانند دولتمردان جمهوری اسلامی ایران خلاف امنیت ملی خود رفتار می‌کنند؟ شاید مسئله این است که نیروهای ایرانی مخالف حمایت از مردم فلسطین تعریف نادرستی از «امنیت ملی» دارند.

تشکیل کشور مستقل فلسطین و حمایت از مردم فلسطین همانقدر برای امنیت ملی ایران مفید است که برقراری امنیت در عراق و افغانستان. آیا فراموش کرده‌ایم که در زمان روی کار بودن طالبان و صدام، ایران چگونه بین دو کشور آشوب‌زده عراق و افغانستان گیر کرده و از ناامنی و بی‌ثباتی در این کشورها آسیب می‌دید؟ سیل مهاجران این دو کشور به ایران، فقط یکی از مشکلاتی بود که دامنگیر مردم ایران شد. از افزایش تجارت مواد مخدر، کالای قاچاق، رواج آدم ربائی، از بین رفتن تجارت بین‌المللی، افت جایگاه ترانزیت و ده‌ها مورد دیگر نیز می‌توان نام برد.

 

بخشی از سرنوشت مردم ایران در یکی از سخت‌ترین بزنگاه‌‌های تاریخی خود − یعنی تقویت خطر جنگ و حمله نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران − به موضوع فلسطین گره خورده است. تا زمانی که وضعیت خاورمیانه این‌گونه است و جمهوری اسلامی ایران و اسرائیل رویکرد خود را درباره مردم فلسطین تغییر ندهند، مردم ایران در معرض خطرات جدی تبعات موضوع فلسطین هستند.

 یکی از بزرگترین خدمات فعالان سیاسی کشور به مردم ایران در این دوره _که خطر جنگ بین ایران و اسرائیل جزئی از تمامی معادلات بین‌المللی و تحلیل‌های سیاسی است − نه دشمنی ورزیدن با مردم اسرائیل یا تبلیغِ بی‌تفاوتی نسبت به مردم فلسطین، که پیگیری موضوع فلسطین تا زمان تشکیل کشور مستقل فلسطین و حمایت از منافع ملی مردم ایران است.

 

حداقل منافع ملی مردم ایران از تشکیل کشور فلسطین "بی معنا" شدن جنگ طلبی‌ جمهوری اسلامی ایران بر سر مسئله فلسطین و تبدیل گروه‌های مبارز فلسطینی از گروه‌های کوچک و ضعیف نیازمند کشورهایی نظیر ایران به دولتمردان و حاکمان کشوری تحت حمایت سازمان ملل متحد خواهد بود.

==========================================

شکوری‌راد: موسوی یک جا تصمیمی گرفت که سرنوشت‌ساز بود

کروبی شجاعت سیاسی بی‌نظیری در پیوند با مردم از خود نشان داد

جرس: علی شکوری راد، فعال سیاسی در بیان تفاوت‌های خاتمی و موسوی می‌گوید: من در مبنای اصلاح طلبی فرقی بین این‌ها نمی بینم. اما در روش، آقای موسوی در یک مقطع توانست تصمیم سرنوشت سازی بگیرد. تمام وجهه آقای موسوی هم معطوف به این تصمیم است که آمد و گفت من برنده انتخابات هستم و از آنجا به بعد موسوی شد همین موسوی که امروز می شناسیم. من گاهی به دوستان می گویم مهندس موسوی پیش از آن حاضر نبود حتی عکسی در کنار ما مشارکتی ها از او منتشر شود. اما شاید اگر آقای خاتمی به جای موسوی بود نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. یعنی آقای خاتمی ملاحظاتی می کرد که نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. این هم به شخصیت افراد بر می گردد.

این عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ادامه داد: ما حتی از آقای کروبی هم انتظار نداشتیم این قدر محکم بایستد، چون ایشان در دوره اصلاحات همیشه بین مشارکت و جناح راست حرکت می کرد. اما بعد ازانتخابات آقای کروبی در سمت چپ مشارکت قرار گرفت. شما آقای کروبی الان را نمی توانید با آقای کروبی ده سال قبل مقایسه کنید. البته اصول او فرقی نکرده است اما در روش، شجاعت سیاسی بی نظیری در پیوند با مردم از خود نشان داد.

وی در گفت‌وگو با روزنامه اعتماد، درباره دوره اصلاحات گفت: وقتی آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور درسال ۷۶ انتخاب شد، به ایشان گفته می شد که شما رهبر اصلاحات هستید. اما آقای خاتمی می گفت من رئیس جمهور هستم و خارج از چارچوب کار دولت نمی توانم رهبر اصلاحات باشم. ایشان نپذیرفت و به دلیل همین فقدان رهبری در اصلاحات، اختلافات بعدی به وجود آمد.

شکوری راد در این مصاحبه با اذعان به دو خطای مجموعه اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ و همچنین تایید اعتبار حدادعادل در مجلس ششم، درباره دومین نکته، سهم شخصی بالاتری هم می پذیرد و تصریح می کند: من از مردم عذر خواهی می کنم و فکر می کنم بابت کارها و مواضع آقای حداد عادل من هم باید از مردم عذرخواهی کنم.


وی در این مصاحبه درباره راهبردهای اصلاحات، تعریفش از براندازی، کروبی در دوره ریاست مجلس ششم و دوره بعد از جنبش سبز، هاشمی رفسنجانی و بسیاری پرسش های دیگر پاسخ داده، متن کامل و سانسور نشده آن که در اختیار کلمه قرار گرفته است در پی می آید:

با توجه به گستره وسیعی که با افکار و نظرات مختلف خود را اصلاح طلب می دانند، شما مبداء اصلاح طلبی در جمهوری اسلامی ایران را کجا می دانید؟

مبداء که قیام امام حسین(ع) است. فرمود من برای طلب اصلاح در آئین جدم خروج کرده ام. می خواست اسلام را که توسط حکومت وقت از چارچوب خود خارج شده بود به اصل آن برگرداند و نو کند. اما آنچه که امروز به عنوان اصلاح طلبی در ایران شناخته می شود کاملا تبار مشخصی دارد. اصلاح طلبی به معنای مصطلح رایج زمانی در ایران شکل گرفت که در آستانۀ انتخابات سال ۷۶ آقای خاتمی دو خواست و شعار اساسی را مطرح کرد. اولین مطالبه این بود که قانون باید ملاک و معیار رفتار همه و بخصوص حاکمان باشد و این همان موضوعی بود که امام هم در اواخر عمرشان به آن اشاره کردند. امام در نامه به نمایندگان تاکید کردند که همه ما باید به قانون برگردیم و از منظر ما که پیرو امام بودیم تبار اصلاح طلبی همین جمله امام است که در سال ۶۸ در پاسخ به نامه نمایندگان مجلس نوشتند. امام گفتند که اگر تخلفاتی هم از قانون شده به دلیل اضطرار جنگ بوده و حالا همه باید به قانون برگردیم. ملاک بودن قانون تأکید امام بود. مبحث دیگری که آقای خاتمی مطرح کرد، حفظ “کرامت انسان” بود” که کاملا برگرفته از آموزه های قرآن و اسلام و جزئی از قانون اساسی است. در حفظ کرامت انسان، بحث عدالت اجتماعی و حقوق انسان ها یا حقوق بشر هم مورد تاکید قرار می گیرد. در این چارچوب رعایت فصل سوم قانون اساسی که دارای عنوان ” حقوق ملت” است مورد تأکید قرار می گرفت.


بنابراین اجرای قانون و در راس همه قوانین، قانون اساسی و حفظ کرامت و آزادی انسان ها چیزی بود که آقای خاتمی با مطرح کردن آن ها وارد عرصه شد و عنوان اصلاحات را هم ابتدائاً خود او مطرح نکرد. بلکه گفت این دو کار باید انجام شود. واژه اصلاحات یک سال و نیم بعد از دوم خرداد ۷۶ وارد جامعه شد. عنوان اصلاح طلبی هم ابتدا در فرهنگ بین الملل به حرکتی که آقای خاتمی آغاز کرده بود اطلاق شد. بعد هم در جامعه جا افتاد و از طرف هواداران این حرکت در ایران مورد استفاده قرار گرفت، چون با مطالبات و خواسته ها سازگار بود. بعد از این مراحل و در سال ۷۹ ، بالاخره رهبری هم از واژه اصلاحات استفاده کردند و این عنوان و لفظ از سال ۷۹ به بعد از طرف رهبری و نهادهای تحت پوشش رهبری هم به رسمیت شناخته شد.

در واقع ریشه اصلاحات به اینجا برمی گردد که کسانی خواستند از طریق ساز و کار های قانونی، حرکتی را که مردم در سال ۵۷ آغاز کرده بودند و تحت عنوان انقلاب اسلامی به نتیجه رسیده بود و شعار استقلال ، آزادی، جمهوری اسلامی را مطرح کرده بود، دوباره نو کنند. به تعبیر ما اصلاحات به معنای نو شدن انقلاب اسلامی و طرح مجدد مطالبات آن بود. اما از نظر فرهنگ سیاسی “اصلاح طلب ها” به کسانی اطلاق می شد که با ساز و کار انتخابات وارد دولت و مجلس شدند و سعی کردند که این اصلاحات را از طریق اعمال حاکمیت و با سازوکار های قانونی انجام دهند. بنابراین اصلاح طلبی آنها راهش این بود که با استفاده از سازو کار های قانونی، انقلاب اسلامی را که از ریل خود خارج شده بود، به ریل اصلی برگرداند.

از این صحبت ها این طور برداشت می شود که شما خود را صاحب انقلاب می دانید و با این پیش فرض معتقدید همه کسانی هم که به شما رای دادند هوادار همین قرائت شما از انقلاب و جمهوری اسلامی هستند.


ما خود را صاحب انقلاب نمی دانیم و قرائت ما از انقلاب و جمهوری اسلامی چیزی جز حاکمیت رأی مردم نیست. ما چیزی فراتر از آنچه مردم برای خود بپسندند را در تعریف خود از جمهوری اسلامی نمی آوریم. به همین دلیل انقلاب اسلامی را رفرنس می دانیم. چون اتفاقی است که در آن یک اجماع بزرگ ملی وجود داشت. ما اگر خودمان را دموکرات بدانیم و نظر و رای مردم را مهم بدانیم، رفرنس های ما باید جاهایی باشد که اجماع عمومی در آن ثابت شده باشد. انقلاب اسلامی و رفراندوم تعیین نظام یکی از آن رفرنس هاست. چون حول آن یک اجماع عمومی صورت گرفته و ما با تکیه بر آن می توانیم راهمان را ادامه دهیم. بقیۀ حرف هایی که گفته می شود، ادعاهای بخش هایی از جامعه است که در عین داشتن ارزش اجتماعی فاقد رفرنس معتبر است. ما رفرنس های مشخصی که داریم یکی خود انقلاب است که همه قبول دارند مردم یکپارچه شدند و تحت رهبری امام یک حرکت بزرگ انجام دادند. اصل نظام و قانون اساسی دارای ارجاعات به رأی مردم هستند. درباره “اصلاحات” ، دوم خرداد سال ۷۶ و تکرار و تقویت آن اتفاق در انتخابات سال ۸۰ است. ما اگر حرفی می زنیم یا ادعایی داریم با تکیه بر این آرا است. غیر از این موارد ممکن است ادعاهای دیگری هم مطرح شده باشد. اما این ادعاها رفرنسی ندارند که ثابت کنند آنچه می گویند، همان چیزی است که مردم می خواهند. مثلا گروه های لائیک، لیبرال، چپ، سکولار، ملی گرا و یا هر مجموعۀ دیگری که دارای فکر و برنامه هستند، ممکن است ادعاهایی داشته باشند و بگویند که این ادعاها خواست مردم است. اما این مسئله در جایی اثبات نشده است. ما نمی گوئیم نظرات مردم لزوماً همان است که در این رفرنس ها بروز یافته است ولی منطقاً تا زمانی که با رأی مردم این ارجاعات نقض نشده اند و یا رفرنس جدیدی شکل نگرفته است می توان به آنها استناد کرد و آنها را معتبر دانست.


اصلاح طلبی در انحصار هیچ کس نیست و شیوۀ آن هم به رفتار عدۀ بخصوصی محدود نمی شود. اما “اصلاح طلب ها” به معنای همراهان آقای خاتمی در دولت اصلاحات و مجلس ششم رفرنس دارند و چیزی که آن ها را از سایر منتقدان یا معارضانی که خود را اصلاح طلب می نامند یا نمی نامند، جدا می کند همین رفرنس ها است. ما معتقدیم اگر این رفرنس ها را از دست بدهیم ، به سطح سایر گروه ها تنزل می کنیم. بنابراین ما حاضر نیستیم رفرنس ها و ارجاعات مردمی خود را از دست بدهیم و به همین دلیل از انقلاب اسلامی، نظام، امام و رای مردم در دوم خرداد ۷۶ و سال ۸۰ دفاع می کنیم و خود را ملتزم به قانون اساسی می دانیم. بر اساس این ارجاعات یا رفرنس ها ادعا می کنیم در این مقاطع مردم همان حرفی هایی را تایید کردند که ما می گفتیم یا اکنون می گوئیم. این وجه تمایز ما اصلاح طلبان با سایر کسانی است که خواستار تغییر و تحول هستند اما خود را مقید به انقلاب، نظام، امام و دوم خرداد و انتخابات سال هشتاد و مجلس ششم نمی دانند و شاید برخی مدعی باشند که حرفشان، همان حرف مردم است. ما لزوماً حرف و ادعای آنها را رد نمی کنیم. آنها محترم و نظراتشان ارزشمند است ولی ما اصرار داریم ادعای خود را به رای مردم ارجاع بدهیم.


شما در سال ۷۵ هم می توانستید چنین ادعایی داشته باشید؟ آیا کسانی که در سال ۷۶ با شما همراه بودند و حالا با عملکرد شما در دوران اصلاحات مخالف هستند نمی توانند بگویند آنچه که مردم در سال ۷۶ پذیرفتند، گفتمان آن ها بوده که توسط شما مصادره شده؟

شما در انتخابات مجلس سال ۷۵، که خود من هم در آن انتخابات نامزد بودم، شعارهای ما را ببینید. ما در آن زمان ادعای خاصی نداشتیم. ما همان جناح چپی بودیم که بعد از رحلت امام از حاکمیت رانده شده بود و می خواستیم به حاکمیت برگردیم. البته در برنامه های ما قانونمداری و تاکید بر قانون اساسی بود ولی از عنوان اصلاح طلبی استفاده نمی کردیم. بلکه یک جناح سیاسی بودیم که می خواستیم در انتخابات شرکت کنیم و از فرصت انتخابات برای کسب رای مردم استفاده کنیم و نظراتمان را به کرسی بنشانیم. ما در آن زمان ادعایی نداشتیم. کسی هم با ما ائتلاف نکرد. کارگزاران لیست خود را داد، جناح راست لیست خود را داد، مجمع روحانیون در انتخابات شرکت نکرد و ما هم به عنوان جناح چپ لیست خود را دادیم و رأی هم نیاوردیم. گفتمان ما در انتخابات مجلس پنجم، با گفتمان ما در دوم خرداد و به خصوص مجلس ششم متمایز است. ما در مجلس ششم با گفتمان اصلاحات وارد شدیم و بعد از حضور نصفه و نیمه گفتمان اصلاحات در انتخابات شوراها، ورود ما به مجلس ششم اولین جایی بود که ما کاملا در چهارچوب گفتمان اصلاحات وارد انتخابات شدیم. ما با برنامه مشخص که مواد و اجزا و شعارهای آن مشخص بود وارد انتخابات شدیم و بر همان اساس هم وارد مجلس شدیم و بعد از پایان مجلس ششم هم کارنامه خود را ارائه کردیم و گفتیم که چقدر توانسته ایم برنامه های خود را اجرا کنیم. مثلا “ایران برای همه ایرانیان” یا “عدالت، معنویت، آزادی” که شعار جبهه مشارکت بود، شعارهای اصلاح طلبانه ما بود که روی آن ها کار شده بود و به آنها پایبند بودیم.


درواقع شما در بدو ورود به انتخابات سال ۷۶، آن رفرنسی را که اکنون مورد استناد قرار می دهید یعنی رای دوم خرداد رادر اختیار نداشتید. شعارهای سال ۷۶ هم کلی بود همه گروه های سیاسی منتقد می توانند در آن شریک باشند. چرا بعد از دوم خرداد، این رفرنس را فقط متعلق به خود می دانید؟

متعلق به خود نمی دانیم ولی به هر حال رأی مردم در انتخابات در منتخب آنها بروز و ظهور می یابد. ما چگونه می توانیم بفهمیم نظر و رأی مردم چه بوده است؟ ناگزیر نظر مردم به منتخب آنها که حاصل رأی آنهاست ارجاع داده می شود. برنامه ورود آقای خاتمی به انتخابات، عنوان اصلاحات نداشت. اما ساز وکار و برنامه ای که قصد داشت اجرا کند مشخص بود. آقای خاتمی آمده بود که از درون ساز و کار های قانونی و حکومتی، قطار انقلاب را به روی ریل خود برگرداند. بنا بر همین برنامه، اصلاح طلبان هم به دنبال معارضه با حکومت نبودند. اگر امروز هم چنین احساسی نسبت به اصلاح طلبان وجود دارد، به خواست آنها نیست. بلکه طرد آن ها از حاکمیت به وسیله جریان حاکم فعلی، حالت معارضه را به اصلاح طلبان تحمیل کرده است. این معارضه با حاکمان است و نه نظام.

از طرف دیگرما باور داریم که دوم خرداد یک جنبش بود. این جنبش درست است که با محوریت آقای خاتمی شکل گرفت، ولی به وجود آورنده این جنبش آقای خاتمی نبود. بلکه زمینه اجتماعی این جنبش وجود داشت و آقای خاتمی توانست آن را به منصه ظهور برساند و سمبل آن بشود. آقای خاتمی با طرح شعارهای خود توانست بخش بزرگی از جامعه را که از متن سیاست به حاشیه رانده شده بودند، مجاب کند که به انتخابات برگردند و از طریق انداختن رای در صندوق ها، خواسته های خود را دنبال کنند.


در کنار این مجموعۀ حاشیه نشین سیاست و طیف همراهان آقای خاتمی، در دوم خرداد کارگزاران هم از آقای خاتمی حمایت کردند. اما کارگزاران کسانی بودند که از دل حاکمیت بیرون آمده بودند. آن ها بخشی از بدنه حاکمیت بودند که احساس می کردند دیگر نمی توانند با بخش سنتی یا جناح راست کار کنند. خواسته ها و مطالبات آن ها بیشتر معطوف به توسعۀ اقتصادی بود. تفاوتشان با بقیه بدنه حاکمیت هم این بود که می گفتند همه موانع پیشرفت اقتصادی از جمله موانع اجتماعی و فرهنگی را باید از میان برداریم. آن ها به توسعه سیاسی و آزادی های سیاسی توجه چندانی نداشتند. بلکه با دخالتهای بی رویه ای که از بیرون دولت اعمال می شد و مانع پیشرفت برنامه های اقتصادی دولت که عنوان “سیاست تعدیل” داشت مشکل داشتند. وجه ممیزۀ کارگزاران با بقیه حاکمیت هم همین بود که بخش سنتی حاکمیت برنامه های اقتصادی دولت سازندگی را بر نمی تافت و معتقد بود این برنامه ها منجر به فاصله طبقاتی شده است. این انتقاد را به نوعی دیگر، جناح چپ هم به دولت سازندگی داشت. با این تفاوت که آنها جهت برنامه های توسعه اقتصادی دولت سازندگی را قبول داشتند و معتقد بودند که سرعت اجرای این برنامه ها بالاست و استخوان های طبقات ضعیف را خرد می کند. اما بخش سنتی حاکمیت کلا با جهت گیری برنامه های اقتصادی دولت سازندگی مشکل داشت. به همین دلیل بود که در سال ۷۵ کارگزاران سازندگی به عنوان بخشی از دولت آقای هاشمی که در ائتلاف با جناح راست بود، از این جناح جدا می شود و در سال ۷۶ و در حمایت از آقای خاتمی در اتحاد با جناح چپ قرار می گیرد. اما هر دوی این ها به گفتمان آقای خاتمی پیوستند. چرا که گفتمان آقای خاتمی فراتر از جناح چپ و کارگزاران بود و همین گفتمان بود که مستقلا توانست توده های مردم را به خود جذب کند. بنابراین جنبش دوم خرداد برآیندی از این مجموعه هاست که حول محور آقای خاتمی شکل گرفت و به حاشیه رانده شده های سیاست هم با افزودن وزن خود به آن در این پیروزی نقش داشتند. یعنی علت پیروزی جناح چپ در سال ۷۶ این بود که آقای خاتمی که خاستگاهش جناح چپ بود توانست این حاشیه نشین های سیاست را به متن انتخابات آورده و وزن آنها را به جناح چپ که از پیش در صحنه بود اضافه کند.


اما بعد از انتخابت حلقه اطراف آقای خاتمی کم کم به بخشی از این نیروها منحصر شد و بقیه دوباره به حاشیه رانده شدند و این باعث تفرقه درون اصلاح طلبان شد و نتیجه آن هم در انتخابات شورای شهر دوم دیده شد.

وقتی آقای خاتمی به عنوان رئیس جمهور درسال ۷۶ انتخاب شد، به ایشان گفته می شد که شما رهبر اصلاحات هستید. اما آقا ی خاتمی می گفت من رئیس جمهور هستم و خارج از چارچوب کار دولت نمی توانم رهبر اصلاحات باشم. ایشان نپذیرفت و به دلیل همین فقدان رهبری در اصلاحات، اختلافات بعدی به وجود آمد. آقای خاتمی می گفت من به عنوان رئیس جمهور نمی توانم نقش اپوزیسیون را هم ایفاء بکنم. اما شما و سایرین می توانید حزب تشکیل بدهید. ما حزب مشارکت را تاسیس کردیم و دیگران هم احزاب دیگری تشکیل دادند که البته زیاد پا نگرفتند. بنابراین تشتت ایجاد شده در جامعه به دلیل فقدان رهبری موثر در روند اصلاحات بود. در انتخابات شورای شهر دوم در حقیقت بخش اعظم مردم پای صندوق ها نیامدند، نه اینکه اصلاح طلبان از رقیب شکست خورده باشند. رقیب هم اگر چه پیروز شد ولی رأی چندانی نیاورد. فکر کنم حدود دو تا پنج درصد رأی داشت. بخشی از نیامدن مردم هم به دلیل این بود که عده ای به غلط و بخاطر سرخوردگی ها شعار تحریم دادند.


فکر نمی کنید پرداختن اصلاح طلبان به اختلافات بر سر اشخاص، باعث شد مطالبات اجتماعی بدون پاسخ بماند و همین باعث قهر مردم با صندوق های رای شد؟

اختلافات بر سر اشخاص، بخصوص از منظر ما، بر سر میزان پایبندی آنها به پیگیری مطالبات بود و البته ممکن است دریافت مردم از این نوع اختلافات اینگونه نبوده باشد و طبیعتاً موجب ناخرسندی آنان شده باشد. البته ما در دوران اصلاحات ناکامی هایی داشتیم ولی توفیقات به مراتب بیشتر از ناکامی ها بود. سطح مطالبات بالا و عجله برای حصول آنها در آن دوره بسیار بود. روزنامه نگاران که پر تعدا شده بودند در عین حال که به سطح آگاهی ها می افزودند سطح مطالبات را نیز بالا می بردند. دانشجویان هم همینطور. آنها نقش زیادی در پیشبرد اصلاحات داشتند ولی با اولین ناکامی ها سرخورده شده و خود زنی را شروع کردند. امروز که نتیجه عملکرد دولت احمدی نژاد مشخص شده راحت تر می توان کامیابی ها و ناکامی های دولت اصلاحات را با آن مقایسه کرد. اگر در زمان اصلاحات هشتاد درصد مطالبات مردم حاصل شده بود، همه آن بیست درصدی را که به دست نیامده بود می دیدند و آن را ناکامی می نامیدند. اما امروز همه قدر آن هشتاد درصدی را که به دست آورده بودیم بهترمی فهمند. علت اینکه در اواخر دولت اصلاحات خیلی ها از آقای خاتمی روی گردان شدند، اما حالا همه آن ها دوباره نسبت به ایشان اقبال نشان می دهند هم همین است. الان در نظر سنجی هایی که خود حاکمیت انجام داده، آقای خاتمی با فاصله بسیار زیاد نسبت به نفرات بعد قرار دارد. البته مهندس موسوی و آقای کروبی در آن نظر سنجی نبوده اند.


در اینکه هشتاد درصد مطالبات به نتیجه رسیده بود، قطعا اتفاق نظر وجود ندارد. اما اینکه برخی از مطالبات حساس و کلیدی فراموش شد یا با جدیت پی گیری نشد، باعث شده تا همچنان بسیاری از هواداران سابق اصلاح طلبان ، امروز این جریان را به کم کاری متهم کنند.

این ادعای شماست. شما روزنامه نگارها علی رغم اینکه در کنار اصلاح طلب ها ضرب سیلی قدرت را چشیده اید و سختی های زیادی کشیده اید آیا هنوز اصرار دارید که اصلاح طلبان بیش از آنچه کردند می توانستند بکنند. کم کاری اتهام نادرستی است و با کارنامۀ اصلاح طلبان بیگانه است. کارنامۀ دوران اصلاحات درخشان است ولی تردیدی نیست که می توان ادعا کرد که بهتر از آن هم می شده است باشد.


متاسفانه ما در دوران اصلاحات شاهد غلبه سیاست ورزی ژورناتیستی بر سیاست ورزی حرفه ای بودیم. این یکی از اشتباهات بزرگ زمان اصلاحات بود. چون خاصیت ژورنالیسم نقد صرف و تاکید بر مطالبات است که در عالم ژورنالیسم امری پذیرفته می تواند باشد. طبیعت کار آن ها این است که مطالبات را مطرح و عیب ها را بزرگ کنند. در حالیکه سیاستمداران هر کاری را با در نظر گرفتن نتیجه آن انجام می دهند و موظفند به دنبال راه حل نیز در کنار دیدن معایب باشند. گسترش انفجاری مطبوعات در دوره آقای خاتمی، و همچنین این عامل که هنوز احزاب ما پا نگرفته بودند باعث شد تا اغلب فضای منتقدانه مطبوعاتی جای احزابی که باید رویکرد ایجابی داشته باشند را بگیرند. ما می بینیم در همان دوره وقتی مثلا حزب مشارکت شکل می گیرد، حتی این حزب در درون خود تحت هژمونی ژورنالیست ها قرار دارد. حزب مشارکت اگرچه نامش حزب بود اما دربسیاری از مقاطع دوران اصلاحات، مانند یک روزنامه عمل می کرد. چون ژورنالیست ها در درون حزب غلبه گفتمانی پیدا کرده بودند.


اما این مشی اصلاح طلبی که بر صحت آن اصرار دارید، در سال ۸۴ فقط مورد انتقاد ژورنالیست ها و دانشجویان نبود بلکه مورد اتفاق خود اصلاح طلبان هم قرار نداشت و نتیجه آن شکست در انتخابات سال ۸۴ شد. چرا در آن زمان نتوانستید برای ادامه مسیر اصلاحات کمی از آن کوتاه آمدن ها و عقب نشینی ها را هم در درون جبهه اصلاحات داشته باشید تا به یک کاندیدای واحد برسید؟

من معتقدم در انتخابات سال ۸۴ ما اشتباه کردیم. قبل از تصمیم حتما موافق و مخالف وجود دارد اما وقتی حزب به یک تصمیم برسد همه از آن تبعیت می کنند. در سال ۸۳ که دورۀ مجلس ششم تمام شد، در حزب کمیسیون انتخابات تشکیل دادیم تا برای انتخابات ریاست جمهوری برنامه ریزی کنیم. همان موقع زمزمه های آمدن آقای هاشمی هم مطرح بود و من در گفتگو با آقای خاتمی، رئیس جمهور، متوجه شده بودم که ایشان نسبت به آقای هاشمی نظر مساعد دارد بر همین اساس در حاشیه یکی از جلسات کمیسون انتخابات به آقای دکتر خاتمی که در آن زمان دبیر کل حزب بود گفتم الان شرایط ما خوب نیست و هاشمی در این شرایط می تواند برای ما هم گزینه ای مطلوب باشد و ایشان هم تایید کرد. اما این حرف ما در سطح هواداران و بدنه اجتماعی ما حتی فرصت ابراز هم پیدا نمی کرد. اگر ما این را مطرح می کردیم خودمان طرد می شدیم. ما فکر می کردیم در شرایطی که آقای خاتمی را در تنگنا قرار داده اند، فرد قدرتمندی مثل هاشمی بهتر می تواند شرایط را تغییر دهد. اما این حرف در همین حد باقی ماند و چون زمینه ای برای طرح شدن نداشت ما رفتیم به سراغ اینکه توسط حزب کاندیدا معرفی کنیم. چون بعد از مجلس ششم و در اواخر دولت دوم آقای خاتمی ، اصلاح طلبان از طرف هواداران خود تحت فشار بودند و هواداران اصلاحات سرخورده شده بودند، ما به لحاظ اجتماعی موقعیت خوبی نداشتیم و باید خود را بازسازی می کردیم. ما در آن برهه کار سازمانی خوبی برای سازماندهی مجدد نیروهای اجتماعی خود انجام داده بودیم و تا انتخابات سال ۸۴ تا حد زیادی خود را بازسازی کردیم و به همین دلیل هم کاندیدای حزبی معرفی کردیم. دکتر معین در واقع اولین کاندیدایی بود که ابتدائاً از طرف یک حزب معرفی شده بود. حتی خود آقای خاتمی هم در سال ۷۶ در فرایند یک انتخاب حزبی، نامزد نشده بود. بلکه تصمیمی بود که توسط آقای موسوی خوئینی ها و آقای کروبی و آقای خاتمی گرفته شد و بعد به مجمع روحانیون مبارز اعلام شد و آن ها هم حمایت کردند. اما ما برای معرفی دکتر معین، کار حزبی کردیم و برای اولین بار در فرایند کار حزبی به یک کاندیدا رسیدیم. موضع ما این بود که اگر مهندس موسوی نیامد دکتر معین را نامزد کنیم. بنابراین این ایراد به ما وارد نیست که چرا کار حزبی نکردید. ولی این کار حزبی، ما را به پیروزی نرساند. البته همان موقع هم بحث حضور مهندس موسوی وجود داشت و شورای هماهنگی جبهۀ اصلاحات به دنبال آمدن ایشان بودند. این در شرایطی بود که زمزمه آمدن آقای هاشمی مطرح شده بود و آقای کروبی هم گفته بود اگر هاشمی بیاید من هم می آیم. در نهایت یک روز یکشنبه در جلسه شورای هماهنگی جبهۀ اصلاحات که در دفتر آقای کروبی برگزار شده بود قرار شد آقای موسوی خوئینی ها، آقای کروبی و آقای خاتمی، با آقای مهندس موسوی صحبت کنند تا ایشان را مجاب کنند بیاید. قرار بود نتیجه جلسه با مهندس موسوی در جلسه شورای هماهنگی اعلام شود اما وقتی که روز سه شنبه این آقایان از دیدار با مهندس موسوی بیرون آمدند، آقای کروبی اعلام کرد که مهندس موسوی از شرکت در انتخابات انصراف داده اند و ماجرای مهندس موسوی در سال ۸۴ این طور خاتمه یافت. بعد هم آقای کروبی گفت چون هاشمی آمده من هم می آیم و منتظر نظر جبهۀ اصلاحات نماند. ما هم کار حزبی خودمان را کردیم. ما و مجاهدین انقلاب و انجمن های اسلامی پزشکان، مدرسین و چند تای دیگر در مورد آقای دکتر معین ائتلاف کردیم. البته درباره اینکه کاندیدای ما شخص دکتر معین باشد یا نه، من همان زمان هم مخالف بودم. چون معتقد بودم اگر حزب هستیم، باید نامزدی از حزب خودمان معرفی کنیم، حال آنکه دکتر معین اصلاً عضو حزب ما نبود. اما این تصمیم گرفته شد و به نظر من یکی از خطاهای حزبی ما بود که از ابتدا روی یک کاندیدای غیر حزبی با دیگر احزاب ائتلاف کردیم. من شخص دکتر معین را قبول دارم و خودم مسئول ستادش شدم و با جان و دل هم برایش کار کردم، اما از نظر حزبی کار ما اشتباه بود. در نهایت هم نه آقای کروبی کنار رفت و نه دکتر معین که به هر حال با احزاب حامی خود هماهنگ می کرد. ضمن اینکه با تخلفاتی که در مرحله اول آن انتخابات شد و احمدی نژاد به دور دوم راه پیدا کرد. تحلیل ما از ابتدا این بود که هر نامزدی که با هاشمی به دور دوم راه پیدا کند برنده انتخابات خواهد بود، چون آقای هاشمی درجامعه، پنجاه درصد رای منفی داشت. ما فکر می کردیم دکتر معین می تواند با هاشمی به دور دوم برود و هیچ وقت فکر نمی کردیم فردی که به دور دوم می رود احمدی نژاد باشد. مردم هم در حقیقت در مرحلۀ دوم به احمدی نژاد رای مثبت ندادند، بلکه رای نه به هاشمی را به حساب احمدی نژاد ریختند.


شما که حاضر بودید از آقای هاشمی حمایت کنید و در عین حال بر شخص محوری در سیاست ایران تاکید دارید، چرا هیچ وقت به این نتیجه نرسیدید که همگی از آقای کروبی حمایت کنید؟

در طول مجلس ششم، جبهه مشارکت برای انجام دادن برنامه ها و کارهای حزبی خود ناگزیر به ملاحظۀ آقای کروبی بود. حتی مشارکت با اینکه اکثریت مجلس ششم را در دست داشت، نتوانست برای ریاست مجلس کاندیدا معرفی کند. این هم به دلیل مصلحت بینی بود. چون اگر این کار را می کردیم، جناح راست که اقلیت مجلس بودند، دور آقای کروبی جمع می شدند و ائتلافی از طرفداران آقای کروبی و جناح راست در مقابل ما شکل می گرفت. ما نمی خواستیم از ابتدای کار مجلس، دوم خردادی ها دو شقه شوند. آن اوایل یک روز به اتفاق آقای صفایی فراهانی رفتیم تا به نمایندگی از طرف حزب مشارکت با آقای خاتمی صحبت کنیم. خاطرم هست که سر نماز ظهر رسیدیم و هنوز درباره اینکه می خواهیم از طرف مشارکت کاندیدایی برای ریاست مجلس معرفی کنیم شروع به بحث نکرده بودیم که آقای خاتمی به ما پرخاش کرد و ما را تخطئه کرد و گفت که این کار شما به ضرر اصلاحات خواهد شد. از طرف دیگر فراکسیون اقلیت مجلس ششم آماده بود تا در صورتی که ما نامزد دیگری را برای ریاست مجلس معرفی کنیم پشت سر آقای کروبی قرار بگیرند. ما کوتاه آمدیم تا آقای کروبی را به اقلیت مجلس تقدیم نکرده باشیم. اگر آن ها این فرصت را پیدا می کردند که به آقای کروبی نزدیک شوند، حتما در طول مجلس ششم مزاحمت های بیشتری را برای اصلاح طلبان ایجاد می کردند. در انتخابات سال ۸۴ به هر حال آقای کروبی در آن زمان فاقد معیارهای مورد نظر حزب مشارکت بود و اساساً ایشان در چارچوب مناسبات حزبی و یا بین احزاب به میدان نیامده بود. ایشان هیچگاه خواهان حمایت جبهۀ مشارکت از خود نشد و هیچگونه مذاکره ای در این رابطه شکل نگرفت.


مگر هاشمی معیارهای حزب مشارکت را داشت که به او نظر مثبت داشتید؟

اینکه من بحث آقای هاشمی را مطرح کردم، به این معنا نبود که ما هاشمی را به عنوان نامزد خود معرفی کنیم. ما هرگز نمی توانستیم آقای هاشمی را به عنوان کاندیدای مشارکت معرفی کنیم. گذشته از آن خود آقای هاشمی نه آن موقع و نه حتی الان، شخصیتی نیست که کسی با او صحبت کند و به توافق برسند. آقای هاشمی از جنس حاکمیت است و نمی شود با او گفتگو کرده و به توافق برسیم و بعد برویم آن توافق را اجرا کنیم. آقای هاشمی کار خودش را می کند و شما می توانید او را تایید کنید یا نکنید. جنس آقای هاشمی از جنس اصلاح طلب ها نیست. اما به دلیل اینکه اکنون انتقادهایی به روند ادارۀ کشور دارد، در برخی وجوه با اصلاح طلبان مواضع مشترک پیدا کرده است. به نظر من همین الان هم باید آقای هاشمی را علی رغم همۀ بی مهری هایی که به او می شود جزئی از حاکمیت دانست. بنابراین ما اصلا نمی توانستیم برویم برای انتخابات سال ۸۴ با آقای هاشمی گفتگو کنیم. همان طور که در انتخابات مجلس ششم هم درباره اینکه آقای هاشمی در لیست ما باشد یا نباشد، اصلا صحبتی انجام نشد و نمی شد از او بپرسیم که آیا می خواهی در لیست ما باشی یا نمی خواهی. چون او عملاً می گفت من کاندیدا هستم می خواهید در لیست خودتان اسم من را بگذارید و می خواهید نگذارید. نه تنها ما بلکه هیچ مجموعه دیگری هیچ وقت در این مدت با آقای هاشمی وارد گفتگویی نشده اند که منجر به یک توافق شده باشد. اگر هم گفتگویی بوده در حد تبادل نظر بوده است. آقای هاشمی خودش را در سطحی قرار نداده که یک پای توافق باشد. ما اگر آن موقع حرف هاشمی را می زدیم به این معنا بود که اگر هاشمی هم رئیس جمهور بشود، بد نیست نه اینکه او را کاندیدای خود کنیم. چون فکر می کردیم با توجه به رویکردهای جدیدی که هاشمی در دوران اصلاحات پیدا کرده بود می توانست لا اقل بخشی از اهداف توسعه ای آقای خاتمی را با قدرت دنبال کند. فقط ممکن بود روند توسعه سیاسی کند شود که با توجه به حفظ روند توسعه کشور در سایر زمینه ها ، قابل تحمل بود. ما نگران این بودیم که کشور دچار یک وقفه و سقوط شود، کما اینکه با آمدن احمدی نژاد این اتفاق افتاد.


حالا با توجه به آنچه که بعد از سال ۸۴ تا کنون اتفاق افتاده، اگر به سال ۸۴ بازگردیم آیا فکر نمی کنید باید از آقای کروبی حمایت می کردید؟

آقای کروبی که جای خودش را دارد. ما اگر در سال ۸۴ احتمال می دادیم احمدی نژاد انتخاب شود، حاضر بودیم حتی از منشی و مسئول دفتر آقای کروبی هم حمایت کنیم.

آیا شما می پذیرد که حلقه اطراف آقای خاتمی و مشخصا حزب مشارکت، همه این تجربیات و دستاوردها را منحصر به خود می دانند و نسبت به دیگر گروه های موثر در اصلاحات، نگاه قیم مآبانه ای دارند؟ در واقع حلقه اطراف آقای خاتمی برای همه اصلاح طلبان جا نداشت و همین مسئله حتی باعث جدا شدن برخی از نیروها از حزب مشارکت شد.

بخشی از این انتقاد را می توان پذیرفت و آن این است که جبهه مشارکت توسط یک دایره محدود از اصلاح طلبان شکل گرفت. در واقع جبهه مشارکت از به هم پیوستن سه مجموعه تشکیل شد.

ولی در اعمال سیاست ها نقشی پررنگ تر از سایر گروه ها داشتند.


ببینید جبهه مشارکت اگرچه منتسب به آقای خاتمی بود اما هیچ گاه از رانت دولت استفاده نکرد. جبهه مشارکت نه از طرف دولت مورد حمایت مالی خاصی قرار گرفت، و نه از لحاظ سیاسی پشتیبانی شد. در زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی هم جبهه مشارکت طرف مشورت ایشان نبود. ما در جبهه مشارکت خیلی از انتخاب های آقای خاتمی را قبول نداشتیم ولی چون آقای خاتمی انتخاب کرده بود حمایت می کردیم. در واقع جبهه مشارکت، مسئولانه ترین حمایت را از آقای خاتمی داشت و به دلیل همین حمایت مسئولانه، از بیرون به انحصار متهم شد. اما جبهه مشارکت انحصار طلب نبود و تنها به دلیل تداوم حمایت مسئولانه از آقای خاتمی، احساس می شد که بین مشارکت و آقای خاتمی پیوستگی وجود دارد. در حالیکه این پیوستگی به لحاظ ارگانیک اصلا وجود نداشت.


اگر شما واقعا حزب دولتی نبودید، باید بعد از پایان کار دولت اصلاحات هم روند فعالیت خود را همان طور ادامه می دادید. آیا این کار را کردید؟

بله، بعد از سال ۸۴ جبهه مشارکت برای خود دستور کار توسعه تشکیلاتی داشت. ما در شهرستان ها و استان ها کم کم تشکیلات خود را گسترش دادیم و یک برنامه زمان بندی هم برای گسترش تعداد اعضا داشتیم. جبهه مشارکت تقریبا پنج هزار عضو رسمی در سرار کشور داشت که برای آن ها در تشکیلات حزب جایگاه تعریف شده وجود داشت. این اعضا تمام پوزیشن های حزبی را که تعریف کرده بودیم مانند عضویت در شورای واحد، شورای حوزه، شورای منطقه، شاخه ها و کمیته ها و …..را پر کرده بودند. بحث بعدی ما این بود که اعضای جدید را چه کار کنیم. چون افراد عضو حزب می شدند و همه جایگاه های حزبی پر بود و این افرادی که به عضویت حزب در می آمدند، فقط عضو حزب بودند و هیچ جایگاه و مسئولیتی نداشتند. من در اوایل تشکیل حزب مدتی مسئول کمیتۀ احزاب حزب بودم و مقداری در مورد احزاب کشورهای دیگر مطالعه کردم و دیدم غیر از احزاب کمونیستی که برای اعضاء جایگاه تشکیلاتی تعریف شده است، مثلا در آمریکا اعضای حزب دموکرات یا جمهوریخواه در طول سال کار خاصی انجام نمی دهند. آن ها فقط حق عضویت پرداخت می کنند و نهایتا در میتینگ ها دعوت می شوند. در تجربۀ احزاب چپ در ایران گاه مسئولیت هایی پیش پا افتاده برای اعضا در نظر می گرفتند که فرد احساس حزبی بودن کند. مثلا مجاهدین خلق که تجربه تشکیلاتی گسترده وکشوری بعد از انقلاب داشتند، به برخی از اعضای خود این مسئولیت را می دادند که با یک پلاکارد کنار خیابان بایستد و فرد احساس می کرد برای تشکیلات کاری انجام داده و جزئی از حزب است. اما ما برای اینکه وقتی افراد عضو حزب می شوند احساس کنند به بدنه حزب متصل هستند، به فکر تشکیل هسته های مطالعاتی بودیم تا نحوۀ ارتباط تشکیلاتی برای اعضای جدید تعریف شود. برای این اعضا جزوه های حزبی تدوین کرده بودیم تا مطالعه کنند. اما موج هیجانی که بعد از دوم خرداد ایجاد شده بود و در دورۀ اصلاحات تداوم داشت باعث شد که این کار به نتیجه نرسد. چرا که فرد وقتی عضو حزب می شد نمی خواست مطالعه کند بلکه می خواست اکت و عمل سیاسی انجام دهد.


از طرف دیگر هم آقای خاتمی و هم خود ما در حزب به این جمع بندی رسیده بودیم که لزومی ندارد میتینگ های خیابانی تشکیل دهیم. چون مورد تعرض گروه های فشار قرار می گرفت و کنترلش از دست ما خارج می شد و نیروهای انتظامی و قضایی هم از ما حمایت نمی کردند. به همین دلیل ما جز در موارد انتخابات میتینگ برگزار نمی کردیم. میتینگ یازده اسفند سال ۷۶ دفتر تحکیم که مورد تهاجم وحشیانۀ گروههای فشار قرار گرفت این را به ما ثابت کرد.


بعد از سال ۸۴ در همین مرحله و با همین اعضا متوقف شدید؟

خیر. ما بعد از سال ۸۴ سازمان هواداران و سازمان رای را تشکیل دادیم. البته بعدها همین سازمان رای که حداقل کاری است که یک حزب باید انجام دهد، یکی از اتهامات آقای میردامادی شد. سازمان رای ما این بود که غیر از نیروهای تشکیلاتی حزب، افراد دیگری را به حزب وصل کنیم که رای دهندگان حزبی ما را تشکیل دهند. کما اینکه در دنیا هم همین است و رای دهندگان حزب با اعضای حزب تفاوت دارند. ما برای این سازمان رای یک نرم افزار نوشتیم که مثلا چطور هر یک نفر با چند نفر در ارتباط باشد و آن چند نفر هم با نفرات دیگر در ارتباط باشند و شبکه رأی ما گسترش یابد و در عین حال بدانیم که مثلا چند نفر نیرو در سراسر کشور در ارتباط با ما هستند. تحلیل ها هم از طریق این شبکه به اعضا و هواداران می رسید و نظرات اعضا و هواداران هم از طریق همین شبکه به ما می رسید. این سازمان رای هم تا حدودی گسترش پیدا کرده بود. ما فکر می کردیم اگر تا رده ده این تشکیلات را داشته باشیم حدود دو میلیون نفر عضو شبکه سازمان رای ما خواهند بود. اما در نهایت نه تنها با سازمان رای ما برخورد امنیتی کردند بلکه یک قانون هم تصویب کردند که هرگونه تشکیلات شبکه ای را تحت عنوان شبکه هرمی تحت تعقیب قرار دهند. یعنی دقیقا با سازمان رای حزب مشارکت همان برخوردی صورت گرفت که با شبکه گلدکوئیست به عنوان یک تشکیلات اقتصادی مبتنی بر سوء استفادۀ از افراد صورت گرفت.


آیا شما هم کسانی که مطالبات بیشتری از دولت اصلاحات داشتند، را تندرو و باعث ناکامی اصلاحات می دانید؟

من نام رفتار ژورنالیست ها را تندروی نمی گذارم. من معتقدم آن ها کار خودشان را می کردند. مشکل اینجا بود که گفتمان آن ها بر گفتمان سیاستمداران غلبه پیدا کرد و سیاستمداران بعضاً تحت هژمونی آنها قرار گرفتند. در حقیقت روزنامه نگاران به سیاست ورزی و سیاسیون به روزنامه نگاری افتادند که برای هر دو تبعات منفی داشت. من نمی خواهم تقصیر را به گردن شخص یا گروهی بیاندازم. من ممکن است شعار یک دانشجو را غلط بدانم. اما حق ندارم او را مواخذه کنم که چرا این شعار را دادی. دانشجو شعارش را می دهد، مهم این است که بخش سیاستمداران ما باید قوی تر عمل می کرد. به دلیل اینکه احزاب به درستی شکل نگرفته بودند، به جای اینکه در احزاب ، سیاستمداران جمع شوند و حرف های سیاستمدارانه بزنند، حرف های ژورنالیستی زده می شد. تحلیل سیاسی و حزبی با تحلیل ژورنالیستی فرق دارد. مثلا حرکت اکبر گنجی یک حرکت ژورنالیستی بود نه سیاسی، اما بر سر همه سیاستمداران سایه انداخت. مشارکت اگرچه سعی کرد در آن دوره، سیاسی باقی بماند اما بازهم درون آن، ژورنالیست ها غلبه گفتمانی پیدا کردند. حتی من وقتی دانشجو ها را نقد می کردم، از طرف دوستان خودمان در درون حزب مورد انتقاد و حتی تخریب قرار می گرفتم. نقد من ناظر بر این بود که دانشجوها تحلیل های واکنشی و احساسی دارند، می گفتم نباید عبور از خاتمی صورت بگیرد. این یک حرف سیاسی مسئولانه بود اما نه تنها با اعتراض برخی از دانشجوها و روزنامه نگاران همراه می شد، بلکه گاهی در درون حزب هم با مخالفت مواجه می شد و به من می گفتند این حرف ها را نگو چون خودت خراب می شوی. حرف ما این نیست که دانشجو و روزنامه نگار را باید توبیخ کرد. نه، آنها کار خودشان را می کنند و ما هم اگر نقدی به رفتار این ها داریم باید بیان کنیم. اما در کار سیاسی باید این را در نظر بگیریم که کسی از دانشجو و روزنامه نگار در مورد نتیجه کارش در عرصه سیاست مسئولیت نمی خواهد. ولی سیاستمدار مسئولیت دارد و باید پاسخگو باشد. کما اینکه شما الآن دارید از من پاسخ می خواهید. بنابراین من نمی گویم تندروی بلکه می گویم جابجائی نقش سیاستمداران و ژورنالیست ها باعث برخی نا هنجاری ها شد.


البته من باز هم تاکید می کنم که ژورنالیست ها کار طبیعی خود را انجام می دادند و اصلا به دلیل همین قدرت ژورنالیست ها در دوره اصلاحات، شما در دستگاه دولت اثری از فساد مالی نمی بینید. چون نظارت روزنامه نگاران و مطبوعات موجب می شد حتی اگر مسئولی هم زمینه فساد و سوء استفاده داشت جرأت آن را پیدا نمی کرد و هرکس می خواست سوء استفاده کند بلافاصله افشا می شد. وگرنه همه دولتمردان آقای خاتمی که قدیس نبودند. یا این طور نبود که هیچ یک از فعالان سیاسی دوران اصلاحات زمینه فساد نداشته باشند، بلکه مجال و جرأت فساد وجود نداشت و علت آن هم مطبوعات قدرتمند بود. روزنامه نگاران آنقدر قوی شده بودند که می توانستند یقه مسئولان را بگیرند و البته بالاترین فردی که می توانستند یقه اش را بگیرند خاتمی بود. همین باعث شد که در نهایت یقه خاتمی را بگیرند و بگویند چرا از شعارهایی که دادی در بعضی جاها کوتاه آمدی. خاتمی یک سیاستمدار بود و می توانست سرعتش را تنظیم کند. او حق داشت برخی جاها کوتاه بیاید.


در سال ۸۷ که قصد داشتیم از آقای خاتمی برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری دعوت کنیم، به ایشان گفتم شما هرجا که در گذشته کوتاه آمدی و مورد انتقاد ما قرار گرفتی همان ها زمینه ای شده برای اینکه امروز بتوانی بیایی. آن جا کوتاه آمدی که حالا امروز این فرصت و ظرفیت برایت باقی مانده که بشوی امید ما. آن موقع ممکن است ما به تو اعتراض و یا حتی توهین کرده باشیم، شاید ما کمتر و مثلا دانشجویان و ژورنالیست ها بیشتر ولی بالاخره به آقای خاتمی بد و بیراه گفته شد و آقای خاتمی باز هم در جاهایی کوتاه آمد. مثلا ما از اینکه آقای خاتمی انتخابات مجلس هفتم را برگزار کرد ناراضی بودیم و هنوز هم پیش خودمان ناراضی هستیم. ولی اگر آقای خاتمی انتخابات مجلس هفتم را برگزار نمی کرد ممکن بود با برخوردهای بعدی تبدیل بشود به یک عزت الله سحابی یا ابراهیم یزدی دیگر. آقای دکتر یزدی انسان بسیار شریف و خوبی است و مرحوم سحابی هم همین طور بود. اما دامنه تاثیر آن ها چقدر بود. همین آقای یزدی امروز به آقای خاتمی نامه می نویسد و می گوید همین مشی اصلاح طلبی که شما دارید درست است. الان که هیجانات کم شده و عقلا می توانند بررسی کنند، مشخص می شود که آقای خاتمی اگر در جاهایی به دلیل ساستمداری اش کوتاه آمد، درست عمل کرده حتی اگر که احساس ما با تصمیم او همراه نباشد. او چیزی را ذخیره کرده که امروز می تواند از آن بهره برداری کند.


البته این عقب نشینی ها فقط مختص آقای خاتمی نبود و شما در دوران مجلس ششم هم از این عقب نشینی ها داشته اید. امروز برای کسانی که همچنان نسبت به عقب نشینی شما درباره تایید اعتبار نامه آقای حداد عادل انتقاد دارند، چه پاسخی دارید؟

در رابطه با اعتبار نامه ها، من ادعا نمی کنم که کار ما در رابطه با اعتبار نامه آقای حداد عادل درست بود. چون آقای حداد عادل ظرفیت سیاسی ندارد و اصلا سیاستمدار نیست بلکه تابع دیگران است. الان هم علی رغم هزینه زیادی که نظام برای او کرد حتی نتوانست ریاست مجلس را برای خود نگه دارد. او فقط مجری توصیه هایی است که به او می شود و استقلال ندارد. من با شناختی که الان از او دارم می گویم ایکاش آن موقع اعتبار نامه اش را تایید نمی کردیم. اما در آن زمان سرنوشت اعتبار نامه حدادعادل و محتشمی پور با هم گره خورده بود. چون آقای محتشمی پور هم جزء سی نفر اول تهران نبود. عادلانه این بود که ما به هیچ یک از این دو نفر رای ندهیم، در حالیکه محتشمی پور بدلیل عملکرد مسئولانه و شجاعانه اش در روزنامه بیان پس از توقیف فله ای مطبوعات محبوبیت پیدا کرده بود و با اینکه هنوز اعتبار نامه اش تایید نشده بود به عنوان رئیس فراکسیون جبهه دوم خرداد انتخاب شده بود،. من هم با اینکه قرابت سیاسی با آقای محتشمی پور نداشتم اما همانطور که اکنون بر همگان آشکار شده است در عالم سیاست فردی قوی و استخوان دار و به قول معروف “مرد” است. برخلاف اکثر مشارکتی ها که معتقد بودند به هیچ کدام از این دو نفر رای داده نشود من معتقد بودم که به هر دو نفر رای بدهیم چون رای دادن به یکی از دونفر غیر منطقی بود. من خودم قبول مسئولیت کردم و رفتم با آقای علیرضا رجایی صحبت کردم. گفتم این حق شماست و ما نباید به آقای محتشمی و آقای حداد رای بدهیم، اما تحلیل ما این است که رای بدهیم. آیا شما از حق خودت گذشت می کنی؟ ایشان هم با کمال بزرگواری گفت شما هرچه مصلحت می دانید همان را عمل کنید و این اولین دیدار من با علیرضا رجایی بود. به آقای منتجب نیا هم که ذی حق بود همین را گفتم و ایشان هم گفت هرطور که مصلحت می دانید عمل کنید. من اخلاقا و وجدانا خودم را راضی کردم که به اعتبار نامه این دونفر رأی بدهیم و دیگران را نیز مجاب کردم. اما آقای حداد عادل بعد از آن رئیس فراکسیون اقلیت مجلس ششم شد و در مجلس هفتم هم رئیس شد و در سال ۸۸ هم شد سخنران میدان ولیعصر و من پشیمان شدم که به خاطر مصلحت اندیشی آن زمان فرصت این کارها را در اختیار آقای حداد عادل قرار دادیم. از این بابت من از مردم عذر خواهی می کنم و فکر می کنم بابت کارها و مواضع آقای حداد عادل من هم باید از مردم عذرخواهی کنم.


درباره عقب نشینی در اصلاح قانون مطبوعات چه توضیحی دارید؟

ببینید ما در نظامی قدرت را به دست گرفته بودیم که در آن کل قدرت مجلس و دولت به پنجاه درصد نمی رسید. ما در چنین شرایطی با حضور در مجلس، قدرتی پیدا کرده بودیم که می توانستیم از آن استفاده کنیم. مردم ظاهر را می دیدند و فکر می کردند همه چیز دست مجلس و دولت است اما اگر ما از اول با قدرت فائقه ای که فراتر از ما بود، درگیر می شدیم، از همان ابتدا طومار مجلس ششم در هم پیچیده می شد. برخی ها تصور می کنند که اگر ما محکم می ایستادیم، طرف مقابل عقب نشینی می کرد و ما میدان دار می شدیم و بعد هرکار می خواستیم انجام می دادیم. اما تحلیل ما این است که این اتفاق نمی افتاد. الان هم که تجربه فعلی را مشاهده می کنیم می بینیم، جناح مقابل تا پای خطر جنگ هم پیش رفته و اجماع همه دنیا بر علیه ما را هم تحمل می کند اما از شعارها و ادعاهای خود عقب نشینی نمی کند. ما چطور می توانستیم انتظار داشته باشیم که این جناح در مقابل ایستادگی ما عقب نشینی کند؟ اگر می خواستیم در مقابل این جریان بایستیم نتیجه ای جز ضربه خوردن و از هم پاشیدن ما نداشت. کاری که ما کردیم بر اساس شناخت ما از ساخت قدرت بود. اگر ما در آن مرحله عقب نشینی کردیم، احساس ما با این عقب نشینی همراهی نمی کرد، اما کاری که کردیم عاقلانه بود به مصلحت جنبش اصلاحات بود.


شما در قبال این عقب نشینی ها چه چیزی به دست آوردید؟

ما موجودیت خود را حفظ کردیم و مجلس ششم چهارسال توانست کار کند.

اما در نهایت مجبور به استعفا شدید. اگر می ایستادید ممکن بود این اتفاق زودتر بیفتد اما تاثیر بیشتری داشته باشد.

ما در طول آن چهارسال خیلی کار انجام دادیم. فرهنگ سیاسی که امروز وجود دارد که در سال ۸۸ جنبش سبز از دل آن بیرون آمد، حاصل همان کارهایی است که ما در طول دولت اصلاحات و نیز در دوره مجلس ششم انجام دادیم. تجربه های مشترک، نهادهای مدنی و شبکه اجتماعی که در دوران اصلاحات به وجود آمد باعث شکل گیری و پیدایش جنبش سبز شد.


اگر قرار بود سال ۸۸ هم همین مشی شما ادامه پیدا کند و مثلا اگر آقای خاتمی به جای آقای موسوی بود، همین اتفاقات می افتاد؟

نه. این اتفاقات نمی افتاد، البته هنوز هم حرکتی که آقای موسوی در سال ۸۸ شروع کرد به نتیجه ای نرسیده که بخواهیم آن را با نتیجه کار اصلاح طلبان مقایسه کنیم. من از آقای موسوی حمایت کردم و همچنان هم حمایت می کنم. اما معتقدم که مهندس موسوی از مجموعه دستاوردهای دوران اصلاحات استفاده کرد و توانست این حرکت را پدید بیاورد.


سوال من هم این است که چرا آقای خاتمی و حزب مشارکت از این دستاوردها و پتانسیل اجتماعی موجود، مانند آقای موسوی استفاده نکردند؟

ما هم از این دستاوردها استفاده کردیم. ولی شما دو چیز را با هم مقایسه می کنید که یکی اتفاق افتاده و دیگری اتفاق نیفتاده است. ما نتیجه کل عملکرد اصلاح طلبان را داریم و می توانیم درباره آن قضاوت کنیم. اما حرکتی که در سال ۸۸ شروع شد هنوز به نتیجه ای نرسیده که بخواهیم نتیجه آن را با نتیجه عملکرد دولت اصلاحات مقایسه کنیم. اما یک نکته مهم وجود دارد وآن اینکه ما در دوره اصلاحات تمام انعطاف پذیری ممکن را از خود نشان دادیم، همه عقب نشینی ها را کردیم و در واقع اتمام حجت کردیم و اگر ما این رفتار ها را نداشتیم، بعد از انتخابات این اتفاقات نمی افتاد. ما همه راه ها را آزموده بودیم و چون نتیجه نگرفتیم، مردم بعد از انتخابات سال ۸۸ اجماع کرده و رفتار دیگری را انتخاب کردند. در واقع اصلاحات اتمام حجتی بود برای رسیدن به مقطع جنبش سبز وگرنه اینهمه حامی نمی داشت و چه بسا عده ای می گفتند کوتاه می آمدید بهتر می شد.


تفاوت اصلاح طلبی آقای خاتمی با آقای موسوی را در چه می بینید؟

من در مبنای اصلاح طلبی فرقی بین این ها نمی بینم. اما در روش، آقای موسوی در یک مقطع توانست تصمیم سرنوشت سازی بگیرد. تمام وجهه آقای موسوی هم معطوف به این تصمیم است که آمد و گفت من برنده انتخابات هستم و از آنجا به بعد موسوی شد همین موسوی که امروز می شناسیم. من گاهی به دوستان می گویم مهندس موسوی پیش از آن حاضر نبود حتی عکسی در کنار ما مشارکتی ها از او منتشر شود. اما شاید اگر آقای خاتمی به جای موسوی بود نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. یعنی آقای خاتمی ملاحظاتی می کرد که نمی توانست آن تصمیم را بگیرد. این هم به شخصیت افراد بر می گردد. ما حتی از آقای کروبی هم انتظار نداشتیم این قدر محکم بایستد، چون ایشان در دوره اصلاحات همیشه بین مشارکت و جناح راست حرکت می کرد. اما بعد ازانتخابات آقای کروبی در سمت چپ مشارکت قرار گرفت. شما آقای کروبی الان را نمی توانید با آقای کروبی ده سال قبل مقایسه کنید. البته اصول او فرقی نکرده است اما در روش، شجاعت سیاسی بی نظیری در پیوند با مردم از خود نشان داد.


اما بعد از اتمام حجت هم مشی اصلاح طلبان به مدارا نزدیک تر است. مثلا با تمام اتفاقاتی که افتاد، آقای خاتمی همچنان در انتخابات مجلس شرکت کرد.

همین رای دادن آقای خاتمی در انتخابات مجلس نهم که این همه آن را تخطئه کردند، به نظر من دستاورد آن رأی دادن همین موضع مشترک امروز همه اصلاح طلبان است. آقای خاتمی با آن رای در واقع تست کرد و چون پاسخ منفی بود، امروز دیگر همه اصلاح طلبان با اطمینان می گویند که شرکت ما در این انتخابات فایده ای ندارد. اما اگر تجربه رای آقای خاتمی نبود الان دوشقه می شدیم. یک عده می گفتند برویم پای کار انتخابات و عده ای هم می گفتند نرویم. من هم جزء کسانی بودم که به رای دادن آقای خاتمی انتقاد کردم ولی این رای یک دستاورد بزرگ داشت. آقای خاتمی فکر کرد که شاید روزنه ای وجود داشته باشد و این را تست کرد. اما چون جواب منفی بود نتیجه اش همین است که امروز هیچ اصلاح طلب صاحب اعتبار و وزنی را پیدا نمی کنید که بگوید باید در انتخابات سال آینده شرکت کنیم. کما اینکه اجماع نظری که در انتخابات مجلس نهم هم بین اصلاح طلبان به وجود آمد، حاصل حرکت آقای خاتمی بود. ما به این آیه قرآن معتقدیم که “ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا” یا “من یتق الله یجعل له مخرجا” ، یعنی اگر ما صادقانه و درست کار خود را انجام دهیم، نتیجه آن را خواهیم دید. ممکن است حتی در مقطعی حرکت ما از طرف کسانی که عمق قضیه را نمی بینند با مخالفت مواجه شود. امروز در کشور ما حزبی باقی نمانده که مردم به آن رجوع کنند و باز هم نگاه مردم به افراد و اشخاص است. اگر در جامعه امروز ما یک خاتمی هست که مرجعیت سیاسی دارد و همچنان مردم می توانند به او امید ببندند، این خاتمی حاصل مجموع تجربیات دوره اصلاحات تا امروز است. این تجربیات هم گاهی در زمان خود با استقبال مواجه شده و خیلی وقت ها در زمان خود با اعتراض وانتقاد و حتی توهین همراه بوده است.


شما می گویید که مجلس و دولت روی هم رفته کمتر از پنجاه درصد قدرت را درساختار حکومت ایران در اختیار دارند. با این حساب به فرض اینکه خواسته شما یعنی انتخابات آزاد هم محقق شود، آیا امروز این توان را دارید که با در اختیار گرفتن دولت، چیزی را تغییر دهید؟

من معتقدم که طرف مقابل اصلا چنین قصدی را ندارد که اجازه دهد اصلاح طلبان به قدرت برگردند. بنابراین فکر می کنم که انتخابات آینده انتخابات ما نیست و اساساً به انتخابات آینده به عنوان یک اتفاق کوچک و از جایگاه یک ناظر نگاه می کنیم. اما اگر طرف مقابل به هر دلیل به این صرافت بیفتد که انتخابات آزاد برگزار کند، حتما به صرافت چیزهای دیگر هم افتاده است. این یک نشانه است. یعنی اگر حاکمیت موجود یک گام عقب بگذارد و انتخابات آزاد را قبول کند، معنایش این است که آمادگی لازم برای پذیرش اصلاحات را دارد. این به ما زمینه می دهد که امیدوار باشیم. حالت عادی این است که در طی این مدت با دیدن نتیجه عملکردها، طرف مقابل سرش به سنگ خورده باشد و سری که به سنگ خورده باشد مثل قبل رفتار نمی کند، همان طور که ما هم دیگر مثل قبل رفتار نخواهیم کرد. من البته معتقدم این اتفاق در آینده خواهد افتاد اما زمان و چگونگی آن معلوم نیست.


شما تا زمانی که این اتفاق بیفتد، کار دیگری نمی توانید انجام دهید؟ در واقع تنها صبر می کنید و امیدوارید روزی شرایط درست شود؟

ما به عنوان یک سیاستمدار هیچ وقت نباید برویم و در حاشیه بنشینیم. ما یا در انتخابات شرکت می کنیم یا نمی کنیم. اگر شرکت کردیم که هیچ ولی اگر شرکت نکردیم به معنای تعطیل شدن سیاست ورزی نیست. ما باید نقش خود را ایفا کنیم. ما هر مقدار بتوانیم اثرگذار باشیم و ارتباط خود را بامردم حفظ کنیم و هر مقدار بتوانیم اعتماد مردم را به خود جلب کنیم، این ها سرمایه های آینده ما خواهد شد. ما اگر در حاشیه بنشینیم مردم ما را فراموش می کنند. منظورم از “ما” همه کسانی است که حامل اندیشه اصلاح طلبی هستند. این طور نیست که فقط بگوییم حزب ما یا گروه ما. بلکه هرکسی که حامل این اندیشه باشد هم از او حمایت می کنیم. همان طور که تا قبل از انتخابات سال ۸۸ بسیاری از دوستان ما حتی خدمت مهندس موسوی هم نرسیده بودند اما همین که دیدیم او حامل اندیشه اصلاح طلبی است، دورش را گرفتیم و از از او حمایت کردیم و همچنان هم حمایت می کنیم.


این انتخابات آزادی که به دنبال تحققش هستید، یعنی انتخاباتی که شما هم در آن حضور داشته باشید یا انتخاباتی که همه گروه های مخالف و حذف شده از عرصه سیاسی ایران هم بتوانند در آن شرکت کنند؟

ما نمی توانیم مطلق یا صفر و صدی به قضایا نگاه کنیم. ما نمی گوییم یا همه چیز باشد یا هیچ چیز. ما نسبی برخورد می کنیم. حد اقل شرایط مورد نیاز برای یک انتخابات آزاد یعنی کسانی که به اجرای بدون تنازل قانون اساسی قائل هستند بتوانند کاندیدا شوند و اگر انتخاب شدند رای آن ها خوانده شود. ما اگر حداقلی را داشته باشیم و امید داشته باشیم که از آن حداقل بشود استفاده کرد، نمی گوییم انتخابات آزاد است، بلکه می گوییم شرایط به گونه ای هست که بتوانیم از آن استفاده کنیم. وگرنه از همین الان معلوم است که مثلاً یک کمونیست تایید صلاحیت نمی شود و ما اگر این قدر مطلق گرا باشیم به هیچ نتیجه ای نمی رسیم.


نظر شما درباره عبارت «براندازانِ فرنگ‌نشین» ، که درباره برخی از منتقدان خارج از بدنه اصلاحات به کار برده می شود چیست؟

این عبارت در نامه ای که برای تبریک تولد آقای خاتمی نوشته شده بود بیان شد و خیلی از افراد هم به آن اعتراض داشتند و قرار بود که این عبارت حذف شود. حداقل این است که خود من زمانی آن نامه را امضا کردم که قرار بود این عبارت حذف شود و به نظر من عبارت خوبی نبود. البته من معتقدم ما نمی توانیم با کسانی که برنامه خود را براندازی نظام اعلام می کنند، تشریک مساعی کنیم. ولی در حالی که صاحبان قدرت خود را معادل نظام معرفی می کنند و ما را بدلیل انتقاد از خودشان به ضدیت با نظام متهم می کنند وظیفه ای برای مقابله با معارضین نداریم. ما به اصل نظام وفاداریم و از آن دفاع می کنیم. اگر روزی نظام موجود اصلاح پذیر نبود و اصلاحات به بن بست رسید، همانطور که آقای رضا خاتمی گفت ما با معارضین اصل نظام تشریک مساعی نمی کنیم ولی روی مقابله با آنها را نیز نخواهیم داشت. بنابراین ترجیح خواهیم داد همچون علی(ع) در خانه بنشینیم تا از آتش فتنه در امان باشیم.


آیا کسانی که خواستار اصلاح قانون اساسی هستند را برانداز می دانید؟

اگر کسی با اصل نظام مخالف باشد برانداز نیست. کما اینکه مخالف اسلام هم باشد برانداز نیست. برانداز کسی می تواند باشد که بخواهد از روشهای غیر قانونی مثلاً خشونت برای تغییر قانون اساسی استفاده کنند. وگرنه اصل اصلاح پذیر بودن قانون اساسی از نظر ما پذیرفته شده است. در این مملکت یک نفر هم نیست که بگوید قانون اساسی بدون نقص و مشکل است. خود رهبری هم سال گذشته در سفر کرمانشاه گفت قانون اساسی ممکن است نیاز به اصلاح داشته باشد. وقتی قانون اساسی در خودش مکانیزم تغییر و اصلاح را پیش بینی کرده ما نمی توانیم بگوییم خواسته اصلاح قانون اساسی به معنای براندازی است. اما ما معتقدیم روش های قانونی برای اصلاح قانون اساسی به نفع مردم، مسدود است. با توجه به مواضع حاکمان ما امروز از هیچ راه قانونی نمی توانیم قانون اساسی را به نحوی اصلاح کنیم که به نفع مردم باشد. به همین دلیل اگر الان شعار اصلاح قانون اساسی به نفع مردم داده شود،‌ این گونه برداشت می شود که یا به راه و روش این تغییر فکر نشده یا می خواهد از راه غیر قانونی استفاده شود.


الان به گفته شما راه قانونی بسته است و راه غیر قانونی هم که معنایش براندازی است. پس باید در همین وضعیت باقی بمانیم؟

ما راه براندازی را نمی رویم. بنابراین الان اولویت ما تغییر قانون اساسی نیست. بلکه باید ابتدا موانع ساختاری حقیقی را رفع کنیم تا بشود از ظرفیت های حقوقی قانون اساسی برای اصلاح آن به نفع مردم استفاده کرد. ما باید ابتدا روش و رفتار حاکمان را اصلاح کنیم تا راه اصلاح قانون اساسی به نفع مردم باز شود.


برای اصلاح روش ها برنامه ای دارید یا همچنان باید منتظر باشید تا فرجی شود؟

برنامه ما این است که آنقدر فشار بیاوریم تا حاکمیت روش و رفتار خود را اصلاح کند.


شما خارج از بدنه قدرت، توان فشار آوردن به حاکمیت را دارید؟

بله الان همین کارهایی که می کنیم فشار است. همینکه می گوییم در انتخابات شرکت نمی کنیم فشار است. وقتی ما پایگاه اجتماعی وسیع داریم، این پایگاه اجتماعی با انحای مختلف به رخ کشیده می شود. اما در مرحله اول ما اصلاح قانون اساسی را از دستور کار خارج کرده ایم و همانطور که مهندس موسوی هم گفته به دنبال اجرای بدون تنازل قانون اساسی هستیم. اگر این امر صورت بگیرد راه اصلاح قانون اساسی به نفع مردم هم باز می شود. اتهام براندازی به کسانی زده می شود که بدون اینکه راه قانونی پیش پای مردم بگذارند، دم از تغییر قانون اساسی و یا اسقاط نظام می زنند. ما انتقادات وسیعی به سازو کارهای تعبیه شده در قانون اساسی داریم اما می گوییم همین ساز و کارها آنقدر ظرفیت دارد که اگر درست اجرا شود بسیاری از مشکلات را حل می کند و بعد از اجرای بدن تنازل آن می توانیم به اصلاح قانونی قانون اساسی به نفع مردم هم فکر کنیم.


براندازی دقیقا چه تعریفی دارد؟

به عقیده ما اصلاح طلبی اصل و بنای حرکت و مبارزه برای بهبود اوضاع جامعه است. اما وقتی این راه به بن بست برسد، نه اینکه رهبران اصلاح طلب بخواهند به سراغ انقلاب یا براندازی بروند، بلکه وقتی اصلاحات به بن بست برسد یا باید به وضع موجود رضایت داده شود یا مبارزه به دلیل تصلب حکومت، به سمت براندازی یا انقلاب سوق پیدا می کند. این یک قصد یا تصمیم نیست که مسئول یا متولی داشته باشد. یک جبر است یک اقتضا است. خواه نا خواه اتفاق می افتد. این براندازی هم گاهی در حد براندازی حاکمان است و گاه به براندازی کل نظام منجر می شود. در زمان انقلاب اسلامی در سال ۵۷ هم اصلاح ناپذیری حکومت منجر به براندازی نظام شاهنشاهی شد. نظام شاهنشاهی اصلاح ناپذیری خود را در روند انقلاب مشروطه و نهضت ملی به اثبات رسانده بود و همین موجب اجماع همۀ جریانات سیاسی اعم از مذهبی، غیر مذهبی و ملی برای اسقاط آن شد. اگر اصلاح طلبی در ایران به بن بست قطعی برسد در آن زمان دیگر اصلاح طلبان هیچ کاره هستند و دیگر کسی به آنها و نظرات آنها توجهی نخواهد کرد. ناگزیر می روند در خانه می نشینند.

=========================================

Emrooz News

unread,
Oct 20, 2012, 4:39:04 PM10/20/12
to
Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages