Fw: مشق سارا

2 views
Skip to first unread message

homayon am

unread,
Mar 16, 2013, 6:37:09 AM3/16/13
to ahmad_es...@yahoo.com, amin_ba...@yahoo.com, SAEED ASHOORI, aslan...@yahoo.com, b_aliza...@yahoo.com, ali Ghahramani, daha_...@yahoo.com, davod...@yahoo.com, Mahboobeh Esmaeili, dr_git...@yahoo.com, reza fallahpour, gh.a...@yahoo.com, ghas...@gmail.com, h.sad...@yahoo.com, hadi...@gmeail.com, hosei...@yahoo.com, hossin...@yahoo.com, saeed karimi, Hamid Kaseb, kho...@googlegroups.com, khoshe...@yahoo.com, M KH, malek....@gmail.com, mansour...@yahoo.com, masod, mirma...@yahoo.com, mng_s...@yahoo.com, mohammad_k...@yahoo.com, naein...@yahoo.com, rahim...@yahoo.com, Rehane Amiri, reza...@yahoo.com, hamid rezaie, saeeds...@gmail.com, shirz...@gmail.com, simaman...@yahoo.com, Abbas Soltanian, zei...@gmail.com


----- Forwarded Message -----
From: Mt Rahimi <m_rah...@yahoo.com>
To:
Sent: Saturday, March 16, 2013 12:53 AM
Subject: مشق سارا


  • معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
    دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
    معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
    چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
    دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

    خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
    اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

    معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
    و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . .




Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages