20 ژانويه 2013
انتشار شرحی از گفتگوهای رضا شهابي، مسئول مالی سنديکای کارگران واحد با فعالين جنبش کارگری که از سراسر ايران به ديدارش می روند مجددا بر مخالفت با مرکز همبستگی آمريکايی (سوليداريتی سنتر) و مهدی کوهستانی تاکيد گذاشته است. رضا شهابی در ديدار با فعالين جنبش کارگری از جمله بر مخالفت با مرکز همبستگی آمريکايی (سوليدارتی سنتر) تاکيد می کند و راههای نفوذ اين مرکز را برای مهمانان خود شرح می دهد. محمد قراگوزلو که همراه با تعدادی از اعضای کميته هماهنگی (محمد عبدی پور، عمر مينايي، رحمان ابراهيم زاده، نظام قوامی) به ديدار رضا شهابی رفته بود مختصری از صحبتهای رد و بدل شده را منتشر کرده و مهدی کوهستانی در نوشته ای با نام "قراگوزلو تشکر لازم نيست، بی سند مطلب ننويسيد" ادعا کرده که "اصلا مدرک شما در مورد ارتباط اينجانب با سوليداريته سنتر کجاست که تا کنون من از آن خبر ندارم."
در بهمن ماه 1387 نهادهای همبستگی با جنبش کارگری ايران جلسه ای در پالتاک برگزار کردند و سيامک موئد زاده (وارتان) در جزئيات توضيح داد که چگونه مهدی کوهستانی وی را به مرکز همبستگی آمريکايی (سوليدارتی سنتر) وصل کرده است. هفت نوار اين جلسه احتمالا هنوز در سايت نهادهای همبستگی موجود است. (برای شنيدن نوارهای اين جلسه همچنين می توانيد به سايت اتحاد سوسياليستی کارگري، ستون فايلهای صوتی رجوع کنيد و متن پياده شده آن نيز ضميمه اين مطلب است) آيا مهدی کوهستانی فراموش کرده که سيامک موئد زاده را به سوليداريتی سنتر وصل کرده است؟ آيا از برگزاری اين جلسه در سال 1387 و اينکه وارتان تمام ماجرا را شرح داده بی اطلاع است؟
مهدی کوهستانی نوشته است که اصل بر برائت است. از نظر حقوقی قطعا چنين است. اما با شهادت 4 سال قبل سيامک موئد زاده که هنوز هم مورد تکذيب مهدی کوهستانی قرار نگرفته، ايشان همکار سوليداريتی سنتر است. نزد انقلابيون که مهدی کوهستانی تعلق به آنها ندارد علاوه بر اصل بر برائت است اصل بر صداقت هم هست. به همين دليل نمی شود از مهدی کوهستانی خواست که بگويد که در خارج کشور بجز سيامک موئد زاده چه کسان ديگری را به سوليداريتی سنتر وصل کرده است. همکاران سوليداريتی سنتر روی عمر رژيم اسلامی زيادی حساب باز کرده اند. دور نيست که رژيم اسلامی برود و فعالين اين مرکز، مدافعان و روشهايشان برای عموم کارگران ايران برملا شود.
در اين باره باز هم خواهم نوشت.
ضميمه :
شهادت سيامک موئد زاده (وارطان)
در مورد تماس سوليداريتی سنتر از طريق مهدی کوهستانی با وی
در جلسه "افشای همبستگی آمريکايی وعوامل آن برای نفوذ در جنبش کارگری ايران
ده نهاد همبستگی باجنبش کارگری ايران در خارج کشور- قسمت اول"
بهمن 1387 - فوريه 2009
با سلام به همه عزيزان و خوشامد به شما و تشکر از رفقای برگزار کننده اين برنامه. با اجازه تان مقدمتا يک توضيحی را خدمتتان عرض کنم که، قبل از هر چيز لازم می دانم انگيزه خودم را از طرح اين مسائل با شما در ميان بگذارم. ببينيد با اوضاع آشفته ای که حول مسئله مورد بحث ما در اين روزها بوجود آمده که افراد و گروه های مختلف با ادعاها، اتهامات، برچسب ها، شايعات، نامه ها، اطلاعيه عليه همديگر يک فضای جنجالی بوجود آوردند که اصل قضيه در حقيقت در آن لوث شده و شاهد انعکاسات و اثرات منفی آنهم متاسفانه هستيم.
من چون در متن قضايا نيستم نه می توانم آنها را تائيد کنم و نه تکذيب. من فقط حرف خودم را می زنم. به نظر من طرفين اين دعوا هر دو هم می توانند نيت خير داشته و هدفشان خدمت به جنبش کارگری باشد، ولی از دو زاويه مختلف، و همين که مسائل شخصی و گروهی بمنظور تخريب يکديگر باشد.
گروه اول می تواند از موضع مثبت به منظور جلوگيری از نفوذ عوامل مثلا سوليداريتی سنتر و بالا بردن هشياری کارگران، خواهان اجرای اين مسائل باشد؛ در ضمن اين که اين خواست می تواند به منظور خراب کردن رقيب، مانع از رشد و مطرح شدن او هم باشد، و يا برای راديکال و منزه نشون دادن خودش باشد.
گروه دوم ممکن است به اين دليل که طرح اين مسائل ممکن است موجب تفرقه و تضعيف جنبش کارگری بشود، و يا رژيم از آن بهره برداری کند، مايل به طرح اين مسائل نباشد؛ و يا اينکه برای حفظ خودش و ادامه پروژه نفوذ در جنبش، و خودش را هم سالم نشان دادن، مخالف طرح اين مسائل باشد. در هر حال حرف ها و شهادت های من می تواند مورد بهره برداری و يا سوء استفاده اين يا آن جريان و يا حتی رژيم قرار بگيرد.
آيا به صرف اين امر بايد سکوت کنم و يا حقايق رو کتمان بکنم؟ نه! من بعد از وقايع درون شرکت واحد و سپس اخباری که در مورد تلاش برای نفوذ در سنديکای هفت تپه رسيد، احساس کردم که خطر جدی است، و وظيفه خودم دانستم که تجربه مستقيم خود را علنی کرده در اختيار فعالين کارگری ايران در داخل و خارج قرار بدهم. پذيرفتن يا نپذيرفتن، قبول يا رد اين شواهد با خود اين عزيزان است. من نه مرعوب آن نظراتی می شوم که خواهان انصراف من بودند، بهمان دلايل که عرض کردم، و نه شيفته تشويق و تائيد بعضی از رفقا. اين را عرض کنم خدمتتان، در اين فاصله دو سه هفته اخير از سمينار قبلی گويا من مرکز دنيا شده بودم و مرتب تماس های مختلف، تلفن و يا ای ميل از طرفين متخاصم که بعضی ها با صميميت و با محبت در حد تشويق، تائيد و رهنمود می دادند و خواهان بودند که جلسه برگزار بشود. بالعکس دوستانی که به هر دليل و به سبب مناسبات دوستی و روابطی که با هم داشتيم تلاش می کردند مرا منصرف کنند و هشدار می دادند، و غيره و غيره، که اين برنامه در حقيقت برگذار نشود. گويا پالتاک هم امشب دستی در اين ماجرا داشته که با اخلالاتی سعی در تاخير جلسه دارد*. بگذريم!
شنيده بودم که خود آقای مهدی کوهستانی هم مايل هست که در اين جلسه حضور داشته باشد. من واقعا خوشحال می شوم و اميدوارم که ايشان در اينجا باشد تا چنانچه من حرفی به خطا گفتم، و يا موردی از نظر ايشان واقعيت نداشت يا من چيزی را فراموش کرده بودم، همين جا مچم رو بگيرد و تصحيح کند، انتقاد کند، رد بکند؛ و از مجريان برنامه هم تقاضا می کنم اگر حضور داشتند و خواستند صحبت کنند حق دموکراتيک و انسانی شان رعايت بشود و به ايشان فرصت داده بشود که حرفهايشان را بزنند.
اشاره ای بکنم به سابقه آشنائی با آقای مهدی کوهستانی نژاد. از سال 1996 حدودا - به دليل جوانی حافظه ام زياد دقيق نيست! - حدودا سال 1996 در رابطه با انتشارات سوگله که من يکی از گردانندگانش بودم و پخش کتابهای ما که مستقيما از طريق دوستان و آشنايان پخش می کرديم در آن زمان، با ايشان آشنا شدم، که محبت کرده بودند و در پخش کتابهای ما در کانادا تا حدودی همکاری می کردند، و انصافا بگويم بد حساب هم نبود ايشان. در ادامه اين روابط ، در رابطه با مبارزات جهانی عليه گلوباليزاسيون و اجلاسهای G8 و سازمان تجارت جهانی و غيره با هم در رابطه بوديم و ايشان برای من اخبار، گزارشات و ويدئو ميفرستاد، و منهم متقابلا اخبار اروپا را با ايشان در ميان می گذاشتم. بعد يک پروژه ترجمه آثار مارکس داشتيم که مقداری در اين زمينه هم ايشان با من همکاری کرد و بعد با متوقف شدن اين پروژه حدود دو سال يا دو سال و نيم دقيقا ارتباطی با هم نداشتيم. يعنی مورد مشخصی نبود که ضرورتی برای تماس باشد. اوايل سپتامبر 2006 که کانونهای همبستگی با کارگران ايران در آلمان شکل گرفته بود و مطرح شده بود، بخصوص در هامبورگ، که نشريه ماهانه آلمانی زبان آربايتر نيوز (اخبار کارگری) از ايران منتشر می کرديم، يا روزشمارهای کارگری که شامل مبارزات کارگران در طول يکسال بصورت کرونولوژی بود و يا روزشمار حوادث محيط کار، همچنين در ارتباطات با مجامع کارگری و چپ آلمان فعال شده بوديم و بيشتر شناخته شده بوديم، ايشان با من تماس تلفنی گرفت و ضمن تشويق و تاييد و تبريک فعاليت های ما و ضرورت تحکيم و گسترش آن به سراسر آلمان و ساير کشورها مطرح کرد که "ولی با دست خالی نميشود کار زيادی کرد. اين فعاليتها احتياج به بودجه مالی دارد که شما نداريد. بايد از امکانات بين المللی استفاده کرد، با مجامع کارگری رابطه گرفت. من رئيس DGB (1) را می شناسم، دوست من است. من می توانم شما را به او معرفی کرده تا محل و امکانات بگيريد، من با رهبران مجامع کارگری بين المللی در رابطه مستقيم هستم و دائم به کشورهای آسيايی و امريکای لاتين و اروپا سفر می کنم. می توانم بودجه ای برای فعاليتهای شما تامين کنم و روابطتان با اين مجامع گسترده تر بشود". من بنا بر شناخت و اعتمادی که به او داشتم استقبال کرده ولی اقدام به آن را موکول کردم به اين که موضوع را با رفقای آلمان مطرح کنم و با توافق آنها شروع به برنامه ريزی کنيم. من ابتدا در واحد هامبورگ، سپس در اولين نشست واحدهای آلمان گزارش اين گفتگو و امکانات مطرح شده و سوابق آشنائی ام با مهدی را مطرح کردم که مورد تاييد و استقبال قرار گرفت، و به پيشنهاد من قرار شد يک بار از مهدی دعوت کنيم که در حضور جمع آلمان نظرات و پيشنهاداتش را مشخص تر مطرح کند. در تماس بعدی مهدی اين پيشنهاد را پذيرفت ولی آن را موکول کرد به بعد از سفرش به هند يا اندونزی - دقيقا يادم نيست - و اينکه احتمالا در برگشت به آلمان بيايد و ديداری با هم داشته باشيم. ضمنا سوال کرد، دقت کنيد! سوال کرد، که "خانمی برای آربايتور نيوز نامه ای نوشته و گويا امکاناتی برای ترجمه به انگليسی و انتشار وسيع آن دارد. چرا جوابش را نداديد؟" من اظهار بی اطلاعی کردم و گفتم از ايشان بخواهيد مجددا بفرستد و محض محکم کاری کپی آن را به آدرس خودم هم بفرستد. چند روز بعد ای ميلی از آن خانم بنام فرزانه داوري، فقط به آدرس خودم و نه به آدرس آربايتور نيوز، رسيد که او هم مفصلا کار آربايتور نيوز را تاييد و تشويق و لزوم پخش وسيع آن به انگليسي، امکاناتی که دارد و غيره را مطرح کرد. شماره تلفن را هم خواسته بود. من متن اين نامه را به اطلاع رفقای هامبورگ رسانده، بعد هم ايشان تلفنی با من تماس گرفت، و در عرض دو سه هفته چندين بار با من تماس گرفت، و بسيار صميمی و خودمانی شد و از فعاليت و امکاناتش و ارتباطاتش با محافل کارگری آمريکا صحبت کرد. از جمله اطلاع داد که با سوليداريتی سنتر که نهاد مستقلی است کار می کند که من تا آنموقع اسمی از آن نشنيده و آن را نمی شناختم؛ همچنين گفت همسر شمس لنگرودی است، که بعدا معلوم شد سالهاست از او جدا شده و تنها خواسته از نام او برای جلب اعتماد بخودش سوء استفاده کند. طی اين تماس ها برنامه ريزی منظمی برای انتشار همزمان آربايتورنيوز به آلمانی و انگليسی ريخت. همينطور در يکی از اين تماس ها از من خواست که به دعوت سوليداريتی سنتر سفری به آمريکا بکنم، هم برای معرفی نهادهای کارگری آلمان و هم معرفی به اتحاديه های کارگری آمريکا و آمريکای لاتين. من مجموعه اين مذاکرات، پيشنهادات و برنامه ها را در جلسه بعدی نهادهای آلمان مطرح کردم. از آنجا که هنوز رفقای آلمان هم شناختی از سوليداريتی سنتر نداشتند، همه تائيد کرده و من پای اجرای اين برنامه ها رفتم. و اولين مطالب شماره بعدی را هم برای آن خانم فرستادم، و مشغول تدارک سفر هم شدم. در اين زمان در پاسخ نامه ای به رفيقمان يدالله خسرو شاهی از فعالين اتحاديه بين المللي، که از اوضاع و فعاليت هايمان پرسيده بود اختصارا به اين ارتباطات با مهدی کوهستانی و فرزانه داوری و برنامه آربايتور نيوز و سفرم به آمريکا به دعوت سوليداريتی سنتر و غيره اشاره کردم، که او بلافاصله با من تماس گرفت و هشدار داد که "حواست جمع باشد! در تله افتادی"، و سوليداريتی سنتر و ماهيت آن را و وابستگی اش را به CIA توضيح داد، و اين که "فرزانه کارمند سوليداريتی سنتر است و رسما با آنها کار ميکند و اين ها تلاش های زيادی کردند که در جريانات فعال کارگری در داخل نفوذ کنند، موفق نشدند. در خارج هم چند جا رابطه برقرار کردند که آنها جواب رد دادند. حالا سعی کردند از طريق شما وارد ماجرا بشوند". يدالله سپس ترتيب جلسه مشترکی با يکی ديگر از رفقای لندن داد که اطلاعات بيشتری در مورد سوليداريتی سنتر بمن دادند. بطور ضمنی به مهدی اعتراض کردند که برای جاه و مقام و پول چه کارهايی که نمی کند.
آن موقع هنوز مهدی اخراج نشده بود. تاريخ نامه من به يدالله اول نوامبر 2006 بود. تاريخ اخراج مهدی از اتحاد بين الملل 19 دسامبر 2006 بود، که بعدها يدالله بمن گفت "يکی از دلايل عمده اخراج مهدی همين برنامه ای بود که از طريق تو ميخواست برای شماها پياده کند". منظورم اين است که من تحت القائات يدالله با مهدی در نيفتادم بلکه بعکس برنامه او برای من موجب اخراجش شد. من با اين توضيحات يدالله و آن رفيقمان يک لحظه تصور کردم که ممکن است با مهدی اختلافاتی دارند و ميخواهند او را خراب بکنند، و با ترديد به نظرات و اطلاعاتشان برخورد کردم. محض اطمينان در تماس با رفقای قديمی آمريکا برای هماهنگ کردن برنامه سفرم و جلساتی هم با آنها داشتن، راجع به سوليداريتی سنتر و آن خانم از آنها پرسيدم که همگی تائيد کردند که سوليداريتی سنترسازمانی موازی CIA برای نفوذ در جنبشهای کارگری جهان است، از جمله نقش موثرش در ماجرای لهستان، و بودجه اش از محل سازمان اوقاف آمريکا تامين ميشود؛ آن خانم کارمند رسمی سوليداريتی سنتر است و آدم جنجالی است؛ همه جا خودش را مطرح می کند، در تظاهرات ها شلوغ می کند، شعار می دهد، و سعی می کند اعتماد همه را بخودش بعنوان يک فعال جلب کند؛ که اين صحبتها، اين شواهد و نظرخواهی ها در حقيقت مهر تاييدی بود بر اطلاعاتی که رفقای اتحاد بين الملل به من دادند.
در اين فاصله خانم داوری اطلاع داد که "مطالب آربايتر نيوز که به انگليسی ترجمه شده آماده است ولی با اجازه شما من آن بخش "درباره ما" را حذف کردم". ما در آربايترنيوز يک ستونی داشتيم، تا چندين شماره اش، برای معرفی خودمان زير عنوان "درباره ما" که در آن مواضع، نظرات، اهداف و برنامه مان را از انتشار اين نشريه توضيح می داديم که روشن بود مواضع ضد امپرياليستی و ضد سرمايه، و در پشتيبانی از جنبش کارگری ايران و جهان است. ايشان گفت که "ما چون نشريه را به رهبران و فعالين اتحاديه ها می دهيم آنها زياد از اين مسئله خوششان نمی آيد و هدف ما اطلاع رسانی است و نه تبليغ سياسی و غيره". گفتم خانم شما اگر قصد اطلاع رسانی داريد چه احتياجی به آربايتر نيوز داريد. آن ستون هويت و شناسنامه آربايتور نيوز هست، و بدون آن که ديگر آربايتور نيوز نيست. تازه، تازه، نرخ معامله ايشان به دستم آمد. معلوم شد که به چه قيمتی امکانات و کمک ها را در اختيار ما می گذارند.
نمی دانم داستان آن سگه را شنيديد يا نه. جا دارد و بد نيست برايتان تعريف کنم. می گويند يک روز يکی از اين سگ های اشرافی با آن مامور گردشش قدم می زدند کنار رودخانه اي، خيلی شيک و پيک و پاپيون بسته، و غيره غيره. می رود به پلي، می بيند يک سگ نحيف و مريض آن زير خوابيده و يک استخوان پوسيده ای هم جلويش هست، يک واق واقی می کند. می گويد چه شده، اين چه وضعش است، ای چه زندگی است برای خودت درست کردی. چرا اين طوری افتادی اين جا؟ من را نگاه بکن، ببين چه وضعی دارم، روزی چند بار گوشت آهو بهم می دهند، با شامپاين حمامم می کنند، هفته ای دو دفعه سلمانی می برند و غيره. می گويد، می گويد، می گويد از وضعيت و چيزهايی که در اختيارش گذاشته اند. آن سگ گوش می کند و می گويد خوب اين چيزهايی که به تو می دهند در مقابلش چی از تو می خواهند، چی بهشان می دهي؟ می گويد هيچی فقط هر وقت بخواهند من پارس بکنم، براشان واق واق می کنم. سگ ميگويد برو واق واقت را برای آنها بکن. من با همين زندگی خودم ميسازم. هر وقت خودم دلم بخواهد واق واق می کنم.
در باغ سبزی هم که اين خانم به من نشان می داد در حقيقت از همين قماش بود. در جلسه بعدي، بعد از اين که اين مسئله رو شد تمام اين ماجراها، اطلاعات و گفتگوها را در جلسه آلمان گزارش دادم و از خودم انتقاد کردم که به صرف اعتماد به مهدی از طريق او به کسی که او معرفی کرده، يعنی آن خانم، نزديک بود به چه دام خطرناکی بيفتم. من طی ای ميلی شديدا به آن خانم اعتراض کرده، او را مجری اين توطئه کثيف خطاب کردم و خواستم که از انتشار آن آربايتر نيوز انگليسی خودداری بکند، و ديگر هم با من تماس نگيرد. ولی او با سماجت طی پاسخی اظهار تاسف کرد که "عليه ما تبليغات سوء می شود و دست جمهوری اسلامی در کار است، نمی گذارند ما به جنبش کارگری خدمت کنيم" و غيره و غيره. طی تماسی هم که تلفنی با مهدی داشتم، از او سوال کردم که "اين چه خوابی بود برای ما ديدي؟ مگر اين خانم را نمی شناختي؟ آن سناريويی را که "خانمی به شما نامه نوشته، چرا جواب ندادی" چی بود؟ چرا اين طور با حيثيت من بازی کردی" و غيره. ابتدا سعی کرد حاشا کند يا صحبت را منحرف بکند ولی چون دستش بوضوح رو شده بود جای انکار نداشت، گفت: "من فکر نمی کردم روابط شما به اين زودی اينقدر نزديک بشود که کار به اينجا ها بکشد". اين کل ماجراست.
... از اون مثال يا عبارتی که بکار بردم بر اساس "در مثل مناقشه در کار نيست" و آن مثال سگ را زدم، اميدوارم که سوء تقاهم نشده باشد؛ ضمن اين که شامل خود من هم می شد، من هم يک طرف آن سگ بودم. بگذريم.
خلاصه می کنم. مهدی کوهستانی بر مبنای آشنايی و روابطی که با من داشت با من تماس می گيرد، وعده و وعيد ها و در باغ سبزی به من نشان می دهد، از جمله اين که با رئيس DGB آشناست، محل و امکان در اختيارمان می گذارد و بودجه تامين می کند و غيره و غيره. مهدی کوهستانی با سناريوی "خانمی برای شما نامه نوشته، چرا جواب نداديد؟" فرزانه داوری رو به ما وصل می کند. فرزانه داوری کارمند سوليداريتی سنتر است. در رابطه با آن برنامه هايی را به ما پيشنهاد می کند، سعی می کند امکاناتی را در اختيار ما بگذارد.
اين تمام ماجرا در رابطه با من برای نفوذ در نهادهای همبستگی آلمان بود. اگر قضيه محدود به همين مورد بود، و اگر من مسئله شخصی با مهدی داشتم، خوب همان زمان جار و جنجال می کردم و همان زمان اين مسائل را مطرح می کردم. در اين صورت می شد، با اغماض، آن را به حساب خطا و سهل انگاری و غيره گذاشت. اما وقتی مطلع شدم که مهدی کوهستانی همين خانم را بعنوان مترجم به سنديکای شرکت واحد معرفی کرده و از قرار تا مدتی ايشان اخبار شرکت واحد را ترجمه و سايت آنها را اداره می کرده، زنگ خطر به صدا در اومد. اخيرا اين خانم از سوليداريتی سنتر استعفا می دهد، هرچند نميشود پذيرفت که او قبلا اين سازمان را نمی شناخته، از ماهيت آن اطلاع نداشته، ولی ظاهرا می گويد که "متوجه شدم که اين سازمان در خدمت جنبش کارگری نيست، به اين دليل استعفا دادم، ولی کماکان به همکاری خود برای ترجمه با سنديکای شرکت واحد ادامه می دهم". جالب است که مهدی کوهستانی که خودش اين خانم رو به سنديکا معرفی کرده حالا از آنها ميخواهد که با او همکاری نکنند. به روشنی پيداست که استعفای داوری از سوليداريتی سنتر سبب مخالفت کوهستانی با اوست. و چون بخشی از فعالين سنديکا حرف او را نمی پذيرند - يعنی حرف مهدی را قبول نمی کنند - عملا موجب تفرقه ای در سنديکا شده و همانگونه که اطلاع داريم اکنون سنديکای شرکت واحد دو سايت متفاوت دارد. اين اولين حاصل همبستگی بين المللی سوليداريتی از کانال آقای کوهستانی در جنبش کارگری ايران، يعنی تفرقه در يکی از فعال ترين نهادهای مستقل کارگری است.
در مورد نحوه پذيرائی و استقبال از آقای اسانلو توسط آقای کوهستانی در ITF (2) و ممانعت از تماس سايرين با اسانلو و هزينه های تدارکات و غيره نيز چيزهائی شنيده ام، گويا گوينده در اين جلسه حضور دارد، اميدوارم حضور داشته باشد و من اميدوارم و خواهش می کنم خود ايشان آن وقايع را بازگو کند.
هميچنين تلاشهای مستقيم و غير مستقيم برای نفوذ در سنديکای کارگران هفت تپه و کوشش برای ممانعت از حضور آنها در سمينار 9 آذر، سمينار قبلی ما، و غيره، مواردی هست که انسان را بفکر می اندازد. اگر آنها را مثل قطعات پازل کنار هم بگذاريم تصويری بدست می دهد که موجب نگرانی های موجود می شود.
روشن است که شخص من هدف مهدی کوهستانی نبود، هر چند او از اعتماد من سوء استفاده کرد، سعی کرد از من بعنوان وسيله استفاده ابزاری بکند و نهايتا با حيثيت من نيز بازی کرد، که اذعان می کنم بعنوان يک زخم خورده ده در صدی هم اين عوامل در تصميم من برای افشاگری بی تاثير نبوده، ولی او نهادهای آلمان و از آن طريق کل جنبش کارگری ايران مورد نظرش بوده؛ لذا بايد با دقت و جديت بيشتری به آن پرداخت. هر چند رويکرد روشن و قاطع سنديکای شرکت واحد در بيانيه اخيرشان نسبت به سازمان های بين المللی نشانه هوشياری بالا، درايت و پختگی عميق فعالين جنبش کارگری است که جای کمترين نگرانی باقی نمی گذارد، و موجب خوشحالی و افتخار همه ماست. اما علاوه بر تلاشها و تحرکات و اخلال های عملي، تبليغات و حتی تئوری سازی هائی نيز وجود دارد که کمک گرفتن از نهادهای بين المللی از جمله سوليداريتی سنتر را توجيه می کند، می تواند زمينه نفوذ آن مجامع و نهايتا وابستگی نهادهای مستقل کارگری بشود.
بعنوان مثال جريانی که طبل رسوائی کمک مالی گرفتنش از اسرائيل به سر بام افتاده و به کمک همين منابع توانسته در داخل به اخلال گری بپردازد و شاهد ضربه آنها به جنبش دانشجوئی و دستگيری فعالينشان بوديم، اين عمل خودشان رو به اين شکل تئوريزه و توجيه می کنند که "چپ هايی که با گرفتن اين نوع کمک ها مخالفند به اين مسئله نگاه مذهبی دارند و کمک گرفتن را نجس می دانند؛ چرا نبايد از اين کمک ها استفاده کرد، چه اشکالی دارد که ما از دشمن پول بگيريم و بر عليه خودش بکار ببريم، اين که با اسلحه دشمن عليه اش جنگيد". اين باز همان نرخ اين کمک ها رو مطرح می کند. به چه قيمتي؟ آيا آنها از شما نمی خواهند هر وقت که خواستند برايشان پارس کنيد؟ زهی وقاحت و بيشرمی! اصل اتکا به نيروی خود، استقلال و عدم وابستگی در جنبش کارگری و کمونيستی ايران را به سطح نگاه مذهبي، و نجس و پاک کردن، تقليل می دهند تا برای نفوذ سازمان های آنچنانی پااندازی بکنند. حتی اگر اين سازمانها فرض کنيم که هيچ شرط و شروط و خواسته ای هم نداشته باشند و فقط خيرخواهانه کمک می کنند، با مناقشاتی که هم اکنون بين موافقين و مخالفين دريافت کمک ايجاد می کنند موجب تفرقه در جنبش و تضعيف و منحرف کردن آن شدند.
اما به دليل تهاجمات، غارتگری و استثمار امپرياليسم و نظام سرمايه داری سنت و آگاهی ضد استعماری و ضد امپرياليستی در جنبش کارگری ايران بسيار قوی و ريشه دار است، ولی دشمن هم زيرک و کار کشته است. در شرايط کنونی خفقان، خلا تشکلات مستقل کارگری و سرکوب هر گونه حرکتي؛ همچنين بيکاری ها، اخراج ها و عدم پرداخت دستمزدها و استيصال کارگران از تامين معاش خانواده خود، آنها نيز سعی می کنند از اين آب گل آلود ماهی بگيرند، و به هر طريق ممکن افراد جاه طلب، مقام پرست و پول دوستی را خريده و از طريق آنها و با دادن امکانات وسيع سعی در نفوذ در جنبش می کنند. لذا بايد هوشيار باشيم به هوشياری خودمان بيفزائيم، در مقابل هر پيشنهاد يا امکاناتی ابتدا نرخ آن را بپرسيم تا شرف کارگري، مناعت طبع، استقلال و عدم وابستگی خود را با پارس کردن برای ديگران تاخت نزنيم.
متشکرم عزيزان. حرفم تا اينجا تمام شد. من در خدمتتان هستم اگر سئوالی هست پاسخ خواهم داد و بحثی هست گوش خواهم داد. متشکرم از عزيزانی که جلسه را برگزار کردند و از ادمين های محترم بسيار بسيار سپاسگزارم و از همه شما عزيزان که به عرايضم گوش کرديد متشکرم.
------------------------------
اين متن از روی فايل صوتی زير پياده شده است
http://www.wsu-iran.org/audio/SCenter_1.wma * در خلال صحبت های رفيق سيامک موئد زاده اختلالات فنی در پالتاک بوجود آمد. به همين خاطر هم بخشی از صحبت های ايشان در فايل دو بار تکرار شده است.
1 � اتحاديه سراسری آلمان
2 � فدراسيون بين المللی ترانسپورت