تاريخ: 24/11/90 |
شما بايد باختن را بياموزيد زيرا وقتي برنده ميشويد چيز زيادي ياد نميگيريد. برگرفته از كتاب كوچك سخنان بزرگ |
|
دنبال بهانهاي ميگشتم كه با سحر بحث كنم تا سر صحبت باز شود و از او بخواهم كه با آرين زياد حرف نزند. اما سحر مثل اينكه متوجه بهانهجوييهاي من شده بود و زياد سر به سرم نميگذاشت. شب كه آنها آمدند، آرين رفتاري بسيار معمولي با سحر داشت. بيشتر...
|
|
سرمو بلند كردم ديدم اشكهاي صورتم بالش زير سرمو خيس كرده. اون شب آروم زير پتو به چيزهايي كه تو سرم بود فكر كردم و گريه كردم. بعد از يه ساعت براي خان عمو فاتحه خوندم و خوابيدم. صبح آماده شدم و رفتم دنبال مريم. بيشتر...
|
|
با من صادق باش و بگو! بگو تا بدانم چه دليلي براي ناديده انگاشتن ديگران داشتي و چه دليلي براي انتخاب من! شايد اگر من هم بخواهم با همان صداقتي كه از تو انتظار دارم سخن بگويم، بايد اعتراف كنم كه ميدانم تو بارها و بارها موقعيتهاي خوبي داشتهاي و بيدريغ از آنها گذشتي. بيشتر...
|
|
هر روز و هر شب كارم شده بود اين كه دعا كنم داغ مصطفي براي مادرش كمرنگ شود. ميدانستم فراموش كردنش كار غيرممكني است، اما كمرنگ كه ميشد! اين تنها راه خلاصي من از زخم زبانهاي پوران خانم بود، تنها چيزي كه ميتوانست دل اين زن را نسبت به من نرم كند. بيشتر...
|
|
شمسالدين محمد شيرازي متخلص به حافظ و ملقب به لسانالغيب يكي از پر رمز و رازترين شاعران ايران و جهان است. ديوان او تقريبا به تمامي زبانهاي بينالمللي جهان ترجمه شده است. او حافظ قرآن بود و بنا به روايتي قرآن را به چهارده روايت از حفظ ميخواند. ديوان حافظ يك ديوان عرفاني است كه به زيباترين صورت ممكن توسط اين شاعر بزرگ سروده شده است. بيشتر...
|
|
3 گزارش كوتاه درباره نويد و نگار قبل از هرچيزي بايد بگم احتمالا از اين داستان خوشتون نميآد. اما به قول يحيي سورآبادي، همون كه براي بچهها قصه مينويسه، گاهي از چيزي كه امروز خوشتون نميآد ممكنه فردا خوشتون بياد. اگه از اون آدمهايي هستيد كه ميتونيد تا فردا صبر كنيد، گمونم بد نيست داستان رو بخونيد. جدي ميگم. بيشتر...
|
|
سامان براي آخرين بار از خودت بپرس اين جا توي پاساژ گلستان چه ميكني. هر پاساژ اقيانوسي است و خيابانهاي شهر رودخانههايي بزرگاند كه آخرش به پاساژها ميرسند. همهي رودها به اقيانوس ميرسند. بيشتر...
|
|
درهها گلوله خوردهاند جنگل گلوله خورده است خون همين حالا دارد در انارها جمع ميشود من اما بر تپهاي نشستهام بهمن كوچك دود ميكنم. بيشتر...
|
|
گربههاي آدمخوار (مجموعه داستان كوتاه) ساده و سرراست اينكه به نظرم رمان نوشتن كشمكش است و نوشتن داستان كوتاه سرخوشي. رمان نوشتن شبيه جنگلكاري است و نوشتن داستان كوتاه مثل ايجاد باغ. اين دو روند يكديگر را تكميل ميكنند و چشمانداز كاملي ارائه ميدهند كه ذيقيمت است و برگ و بار سبز درختان سايه دلانگيزي بر زمين مياندازند و باد لابهلاي برگهايي خشخش ميكند كه گاه رنگ طلايي به خود ميگيرند. بيشتر...
|
|
هاروكي موراكامي (متولد 1949) در ايران كمابيش شناخته شده است. ايشان پرآوازهترين نويسنده ژاپني معاصر است كه حدود ده رمان و چند غير رمان نوشته و شهرت جهاني كسب كرده است. كافكا، در كرانه و پس از تاريكي با ترجمه همين قلم و چند ترجمه ديگر از او به زبان فارسي منتشر شده است. بيشتر...
|
|
معرفي هنر اسلامي ناگزير به شروع با طرح پرسشي بنيادي است: آيا پديدهاي به نام هنر اسلامي وجود دارد. يعني هنري كه نشان از كليت تمدن اسلامي باشد؟ ريچارد اتينگهاوزن از سرشناسترين پژوهشگران حوزه هنر اسلامي با عطف توجه به اين پرسش تلاش كرده است تا در ميان سبكها و شيوههاي گوناگون و متنوع رايج در آثار هنر اسلامي برخي از خصايص كلي و مشترك را استخراج كند. بيشتر...
|
|
پاهايش جان رفتن نداشت، دلش شهامت ماندن... آنقدر فاصله كوتاه ميان چادرها و جاده را با خود كلنجار رفته و بروم و نروم كرده بود كه وقتي بالاخره به جاده رسيد، هوا تقريبا روشن شده بود. چمدانش را زمين گذاشت و روي آن نشست تا نفسي تازه كند... 2 روز پيش هم همين جا بودم... در انتظار سالار. بيشتر...
|
|
درست بود كه زن به درگاه خداوند نيايش ميكرد، ولي از او ميخواست كه پاكو را به وي برگرداند. پاكو كه از همان نگاه اول شيفتهاش شده بود. پاكواي كه قول داده بود او را از بارسلون دور كند تا زندگي تازهاي شروع كنند، پاكواي كه چند روز ميشد بيخبرش گذاشته بود. بيشتر...
|
|
ماری هانری بِیل كه به نام استاندال مشهور است، در سال 1783 در گرنوبل بهدنیا آمد. او پسر یك وكیل عدلیه بود، مردی كه ثروت و تاحدی اسم و رسم داشت. مادرش، دختر پزشك معتبر شهر بود و وقتی او هفت ساله بود مرد. در 1789، انقلاب فرانسه در گرفت. استاندال، دوران كودكی و نوجوانی خود را به تفصیل شرح داده است و مطالعه آن جالب است، زیرا در این دوران، دچار تعصباتی شد كه تا آخر عمر، آنها را نگاه داشت. پس از مرگ مادرش، كه به قول خودش او را چون عاشقی میپرستید، پدر و خالهاش از او نگهداری و پرستاری كردند. پدر استاندال، مردی موقر و با وجدان و خالهاش سختگیر و بسیار مذهبی بود. استاندال از آنها متنفر بود. پدر و خاله استاندال، با آنكه جزء طبقهي متوسط بودند، تمایلات اشرافی داشتند و از انقلاب، سخت میترسیدند. استاندال مدعی است كه دوران كودكی او، نكبتبار بود؛ ولی، از شرحی كه خود او میدهد، چنین بر نمیآید كه برای شكایت از زندگی، دلايل زیادی داشته باشد. بيشتر...
|