چگونگی ربایش و بازداشت محمد نوری زاد به قلم خودش

10 views
Skip to first unread message

jonbesh sabz iran

unread,
Jun 21, 2012, 3:31:05 AM6/21/12
to jonbeshsabziran

تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۳۹۱, ساعت ۱۶:۲۰

چگونگی ربایش و بازداشت محمد نوری زاد به قلم خودش

 

جـــرس: محمد نوری زاد، نویسنده، سینماگر و فعال جنبش سبز، بخشی از وقایع آخرین بازداشت خود توسط ماموران امنیتی و نظامی را شرح داده و در اختیار رسانه ها قرار داده است .

 

به گزارش جرس، این مستند ساز و وبلاگ نویس منتقد حکومت، در شرح وقایع بازداشت آخر خود می نویسد: در روز روشن دزدیدند و در نیمه شب رهایم کردند. من خیلی خوش شانس بودم که از این آدم ربایی جان سالم بدر بردم. چه مردان و زنان بی نشانی که گونی به سرشان کشیدند و به ناکجا بردند و بیخ تا بیخ گلویشان را بریدند وهیچ نشانی نیز از آنان درز پیدا نکرد. دخترم گفت: شکایت کن. گفتم: ازکه؟ با چه سندی؟ به کجا؟ راستی عجب سرودی می شود این پرسش های پی درپی: قانون؟ دستگاه قضایی؟ ادب؟ انسانیت؟ تکریم شهروندان؟ اسلام؟ جمهوری اسلامی؟"


متن کامل بازداشت محمد نوریزاد و وقایع اتفاقیه، به قلم خود وی، که نسخه ای از در اختیار جرس قرار گرفته، به شرح زیر است:


پیش ازشرح ماجرا این را بگویم که درزندان انفرادی، یک شب بازجویی که لهجه اصفهانی داشت برای شکستن مقاومت من دم گوش من غرید: آشغالِ کثیف، یا می شکنی یا می شکونیمت. اگه شده از رختخواب تو و زنت فیلم بگیریم و پخشش کنیم این کار رو می کنیم. و ادامه داد: خط قرمز ما نظام و ولایته. توکه عددی نیستی، خداهم اگه بیاد زمین وبخواد با نظام و ولایت دربیفته، خدا روهم زیرپا می گذاریم. بازجوی اصفهانی این حرفها را درست شب عاشورا به من می گفت. از دور دست های زندان اوین، صدای عزاداری مردم به گوش می رسید. که من درجوابش گفتم: این من و این رختخواب زن وبچه ام. اگه مردید و چیزی ازمردانگی توخودتون سراغ دارید نقشه تونو عملی کنید. وادامه دادم: شماها خیلی وقته برای حفظ نظام وولایت خدا رو زیرپا گذاشتید. جوری می گی خدا اگه بیاد زمین که انگار خدا توزمین نیست! خدا هست و شماها گوش تا گوش سرمی برید.


صدای آن بازجوی بی ادب اصفهانی هنوز درگوش من می پیچد:" اگه شده ازرختخواب تو وزنت فیلم بگیریم و پخشش کنیم این کارو می کنیم". دراین مدت چهاربار و در هر بار با هشت نفرو ده نفربه خانه و زندگی من ریخته اند وچیزهایی را که به کارشان می آمده بارکرده اند وبرده اند. چه می گویم؟ دزدیده اند. حتی آلبوم ها وعکس ها و فیلم های کاملاَ خصوصی و خانوادگی ام را.


من با تمام ارادتم به خدا و پیغمبر، به خدا و پیغمبرقسم می خورم که ورود ناگهانی اینها به اتاق خواب یک معترض و فیلم برداری از هم آغوشی او با همسرش ازدم دستی ترین کارهای این هیولاهای حیات وحش جمهوری اسلامی است. آنجا که هیولاها به نرمیِ دونیم کردن خیار، سرمی برند، فیلم برداری ازخلوت یک معترض، زنگ تفریح شان است.


این روزها به قول وزیراطلاعات، میان سپاه و اطلاعات شکرآب است و "مرتب به تیپ هم می زنند". من درماههای زندان، هم دردست اطلاعاتی ها اسیربوده ام هم دردست سپاهیان. وبعد که اززندان بیرون آمده ام، هردوی اینها را درنوشته هایم به غلیظ ترین وجه ممکن نواخته ام. بدیهی است که سوژه ی مشترک این دو دستگاه باشم و تحت تعقیب ومراقبت شان. درجاهای مختلف ازمن عکس و فیلم می گیرند. حتی سه بار آنها را درحال تقلا برای بازکردن درِ اتومبیلم دیده ام. سررسیدنهای ناگهانی واتفاقی من باعث شده که رخ دررخ آنها قرارگیرم وشناسایی شان کنم. آنها ناخواسته مأموران خود را عوض می کنند وچهره های تازه را بکارمی گیرند.


روز پنجشنبه بیست و پنجم خرداد اما ورق برگشت. آن روز، این من بودم که از تعقیب کننده ها واتومبیلشان عکس و فیلم گرفتم. هشت نفربودند. درسه اتومبیل پژو. سه نفرشان پیاده بودند و پنج نفرشان داخل اتومبیل ها که درچند جای یک محله به کمین من نشسته بودند. حتی بطوراتفاقی یکی شان را دیدم که کف صندلی عقب پژویی دمردراز کشیده بود. آنها انتظارداشتند من ازسمت مقابل داخل آن خیابان فرعی شوم. اما به صورت اتفاقی ازپشت سرشان سردرآوردم ودیدمشان.


درروزهای قبل بی تفاوت به حضورآنها به دنبال کارخود می رفتم. اما آن روزتصمیم گرفتم دونفرازپیاده هایشان تعقیب کنم. یکی ازآنها غیبش زد اما دیگری را دریک کوچه ی بن بست گیرانداختم. خودش را به ندیدن زد. ادای زنگ زدن درِخانه ای را درآورد. اما بازیگرخوبی نبود. با تلفن همراهم ازاو عکس وفیلم گرفتم. وبعد رفتم و ازیکی ازاتومبیل هایشان که سه نفرداخل آن بود عکس و فیلم گرفتم. از پلاکش مخصوصاَ.


این که آن روز آنها به دنبال چه بوده اند، البته به خودشان مربوط است. حتماَ درراه خدا به مجاهدتی مخلصانه مشغول بوده اند. شاید برای بردن اتومبیل من یا کارگذاشتن چیزی درآن آمده بودند. که اتفاقاَ آن روز درتعمیرگاه بود. وشاید هم برای فیلم برداری ازصحنه ی دلخواهشان با ورودی ناگهانی دریک بزنگاه مطلوب.


آنها خوب می دانند که برای نابود کردن من درچنته ی اطلاعاتی شان تنها و تنها یک راه، وفقط یک راه باقی مانده. چه؟ بی حیثیت کردن. کاری که بارها وبارها با معترضان کرده اند و نتیجه ی دلخواه گرفته اند. حذف فیزیکی و به زندان انداختن من به صلاح شان نیست.


آن روز وقتی ازآنها عکس وفیلم گرفتم، سواریک اتومبیل کرایه شدم. وبی دلیل سوار کرایه ای دیگر. درراه به عکس ها وفیلم های گرفته شده از اطلاعاتی ها یا سپاهی ها نگاه می کردم. تعدادی ازآنها را به یک جای امن ارسال کردم. شاید نیم ساعت هم نگذشته بود که به چراغ قرمزیک چهارراه رسیدیم. چشم تان روزبد نبیند ناگهان برادران غضبناک که حدوداً هفت هشت نفربودند سررسیدند و مغول گون برسقف اتومبیل کرایه کوفتند ومرا وراننده را بیرون کشیدند. این یورش وحشیانه برای من زنگ تفریح بود اما برای راننده که جوانی بلند بالا وپرورش اندامی بود با هول وهراس آمیخت. من به غضب غلیظ چهره ی براداران لبخند می زدم وهمین لبخند من نمی دانم چرا آزارشان می داد. صدای یکی شان را شنیدم که به دیگری می گفت: ببین چطورداره می خنده بی ناموس!


وحشیانه کیف مرا و تلفن همراه مرا ازدستم کشیدند وبه دستورسرتیم خود به دست من ازپشت دستبند زدند. درهمان حال با صدای بلند روبه مردی که با نگرانی ازداخل اتومبیلش به من وبه رفتاراین هیولاهای غضبناک می نگریست که انگار جاسوسی وطن فروش را دستگیرکرده اند، خودم را معرفی کردم: نوری زاد. سرتیمِ مهاجمین که بی دلیل چهره اش را به غلظتی از عصبیت افراط گونه فروبرده بود رو به من غرید که : اگه یه دفه ی دیگه داد بزنی بخوای جوسازی کنی دندوناتو می ریزم تو دهنت. مرا رو به دیوار و لب جوی کنارخیابان نشاندند تا درباره ی راننده تحقیق کنند. خیلی زود متوجه شدند که او با من ارتباطی ندارد. به یکی شان گفتم ازجیب من پول درآورید و کرایه اش را بدهید. همین کاررا کردند.


بجزدونفرشان که با ادب می نمودند، مابقی این مأموران اطلاعاتی یا سپاهی، آدمهای بی سواد و جامانده وفرومایه ای بودند که اگر به همین کارفرونمی شدند، حتماً به دزدی و کلاشی و اخاذی روی می بردند. مرا با دستنبدی که تنگ ازپشت بسته بودند برصندلی عقب یکی ازاتومبیل های خود نشاندند. پیش ازحرکت، همان مأموری که او را درکوچه ای بن بست گیرانداخته بودم سرش را به داخل آورد و ازمن پرسید: ازکجا به من شک کردی ازم عکس گرفتی؟ به اوگفتم: ماوشما خیلی وقته داریم با هم زندگی می کنیم. نمی دانم منظورمرا فهمید یا نه؟ به اوگفتم که بازیگرخوبی نیست وهمین ادا و اطوار او مرا نسبت به او مشکوک کرده بود.


سرتیم این جماعت که وحشی ترازهمه بود وظاهراَ معتاد بنظرمی رسید آمد ودرصندلی جلونشست و دستورحرکت داد. سیگاری روشن کرد وگفت: نوری زاد، حالا دیگه برا ما زرنگ بازی درمیاری؟ ازما عکس می گیری؟ خیال کردی خیلی زرنگی؟ درهمان حال که صورتم تا کف اتومبیل فاصله ی زیادی نداشت گفتم: نه بابا زرنگ بازی کدومه؟ زرنگی مخصوص شماهاست. زرنگ شماهایید که وسط شهر، روزروشن، بدون حکم، منو می دزدید و جاهای دیگه هم گوش تاگوش سرمردمو می برید آب ازآب تکون نمی خوره. سرتیم معتاد که دوست نداشت پیش روی دستیارانش باب بحث وا شود غرید که: تمومش کن. من هم تمام کردم. طرف من اینها نبودند. دلم برایشان می سوخت.


درراه، سرتیمِ این جماعت مرتب ودرچند نوبت با "رییس بزرگ" درتماس بود. که چه بکنند و کجا بروند؟ یکبارتلفن سرتیم زنگ خورد. رییس بزرگ بود. سرتیم که نسبت به او بسیارچاپلوس می نمود، با "روچشمم حاجی، رو تخم چشمم، خیالت تخت حاجی" اطاعت کرد وبه راننده دستورداد کنارخیابان توقف کند. رییس بزرگ پرسید که آیا لپ تاب همراهش هست یانه؟ که سرتیم گفت نه، یک کیف دارد و یک تلفن. وگفت: درسته. یه چندتایی ازما عکس گرفته. کیف مرا درصندوق عقب گذاشته بودند. سرتیم پیاده شد ورفت سروقت کیف من و همزمان با کاویدن کیفم به رییس بزرگ گزارش داد: توکیفش یه چندتا دفتروکاغذهست. نه، لپ تاب نداره. توکاغذاش یه بیانیه هم هست. بخونم؟ تیترش اینه: بیانیه ی محمد نوری زاد درباره ی بازداشت غیرقانونی خود. این بیانیه ازهشت ماه پیش درکیف من بود ودرحافظه ی اینترنت برای پخش. من اگرنیمه شب به خانه برنمی گشتم، این بیانیه بهمراه نامه ها وعکس ها وفیلم هایی که نوشته وساخته بودم یک به یک وخودکار منتشرمی شدند.
خلاصه بعد ازهماهنگی های فراوان قراربراین شد که مرا به فلان جایی که خودشان می دانستند کجاست ببرند.


یک ساختمان با دری سنگین و آهنین. به زورچشم بندی به صورتم کشیدند. اززیرچشم بند دیدم دوسه سربازدراطراف من رفت وآمد می کنند. جوانانی که دوره ی خدمت خود را آنجا می گذراندند و با ادب و مهربان وانسان بودند. یکی ازسربازان مرا به داخل یک اتاق برد وبریک صندلی نشاند. به سرتیم که لابد از شکارخود درپوست نمی گنجید گفتم: این دستبند شما خیلی تنگ است. دست ها و کتف های مرا اذیت می کند. لااقل آن را ازجلو به دستم ببندید. استخوانهای کتف من به شدت درد می کرد. وقتی اهمیت ندادند باهمان وضعیت به پهلو کف اتاق درازکشیدم. وکمی بعد به پهلویی دیگر. بعد ازاستعلام یکی شان که با ادب بود، آمد و دستبند را ازجلو به دستانم بست. اما چشم بند هم چنان به صورتم بود.


دوساعت بعد داد زدم مرا به دستشویی ببرید. بردند. با همان دستبند وچشم بند. صدای سرتیم را می شنیدم که به سربازهمراه من گفت: درِدستشویی روکاملاً بازبذار. به سربازگفتم: بگولااقل این دستبند را بازکنند من بتوانم شیرآب را بازکنم. پرسید. اجازه ندادند. وهمان را برای من تکرارکرد. که: اجازه نمی دند. تقلای من دردستشویی بجایی نرسید و بی نتیجه به سربازگفتم مرا برگرداند به داخل اتاق.


ساعتی بعد، ازرییس بزرگ خبرآمد که می توانند درداخل دستشویی دستبند را ازدست من بازکنند. وساعتی بعدتر دستورآمد که می توانند کلاَ دستبند و چشم بند را کناربگذارند. یکی ازسربازان که جوانی خوش چهره و با اصل و نسب و مهربان بود ، دم به دم تا ساعت ده شب داخل اتاق می شد و به من می گفت: براتون چایی بیارم؟ نهار؟ آب؟ چایی؟ شام؟ که من با تشکرازاو، می گفتم نه پسرم. تصمیم گرفته بودم چیزی نخورم. ودراعتراض به این که رسماَ مرا دزدیده اند، مستقیم به یک اعتصاب خشک فرو بروم.


ساعت یازده شب شد. داد زدم یک پتو به من بدهید. که یکی ازربایندگان آمد وگفت: ازاینجا می رویم. وسایل مرا تحویل دادند. کیف وتلفن و پولهای داخل جیبم را. بازچشم بند و دستبند و خوابیدن روی صندلی عقب پژو. این بارسرم را روی پای جوانی که درکنارم نشسته بود گذاردم. احساس کردم پسرخودم است. اونیزانسان بود. برخلاف بالاتری هایش. درِآهنین بازشد واتومبیل ازساختمان بیرون زد.


درراه سرتیم با دوستان وهمکاران خود درتماس بود. "داریم میایم بالا". این بالا کجامی توانست باشد؟ ومگرآن ساختمان درپایین شهربوده؟ به خود گفتم: تورا به اوین می برند. خودت را برای یک دوره ی جدید آماده کن. وآماده کردم. خودم را دربند "دوالف" سپاه، و 204 یا 209 اطلاعات دیدم. وبحث وجدل با بازجوهایی که کیفیت سخنان ورفتارشان را خوب می شناختم.


ساعت نزدیک دوازده بود که دریک خیابان تاریک مرا پیاده کردند و رفتند. به دورشدنشان چشم دوختم. شماره ی اتومبیل را به خاطرسپردم. بعداَ همین شماره را درنوشته ی آن ناشناسی دیدم که هنگام دستبند زدن درچهارراه شلوغ خودم را به او معرفی کرده بودم.


بله، مرا درروز روشن دزدیدند و در نیمه شب رهایم کردند. من خیلی خوش شانس بودم که ازاین آدم ربایی جان سالم بدربردم. چه مردان وزنان بی نشانی که گونی به سرشان کشیدند و به ناکجا بردند و بیخ تا بیخ گلویشان را بریدند وهیچ نشانی نیزازآنان درز پیدا نکرد. دخترم گفت: شکایت کن. گفتم: ازکه؟ با چه سندی؟ به کجا؟ راستی عجب سرودی می شود این پرسش های پی درپی: قانون؟ دستگاه قضایی؟ ادب؟ انسانیت؟ تکریم شهروندان؟ اسلام؟ جمهوری اسلامی؟


محمد نوری زاد سی ام خرداد سال نود و یک

 

 

 

 

 

تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۱, ساعت ۱۶:۲۵

محمدصدیق کبودوند: آقای لاریجانی! استعفا کنید و به بیدادگری ها پایان دهید

تاکید بر تداوم اعتصاب غذا پس از ٢۶ روز

جـــرس: محمدصدیق کبودوند رییس سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان در بیست و پنجمین روز اعتصاب غذای خود در زندان طی نامه ای خطاب به صادق لاریجانی خواستار استعفای وی از ریاست قوه قضائیه شد. همزمان در دیدار امروز صبح چهارشنبه اعضای خانواده کبودوند با وی، این فعال حقوق بشری اعلام کرد که همچنان در اعتصاب غذا خواهد ماند.

 

به گزارش کلمه در بخشی از نامه کبودوند به صادق لاریجانی آمده است: از آنجا که امکان نوشتن و ارسال بیش از این چند جمله در زندان امکان پذیر نیست، لذا به همین بسنده نموده و توجه جنابعالی را به رفتارهای خلاف قانون، افزایش خشونت ها و شکنجه ها و افزایش بی دادگری ها و صدور بی رویه احکام غیر عادلانه در دوره چند ساله مدیریت شما بر دستگاه قضایی جلب می نمایم.


محمدصدیق کبودوند، فعال حقوق بشر دربند از روز شنبه ششم خرداد ماه دست به اعتصاب غذا زده است و صبح روز یکشنبه ١۴خردادماه به علت کاهش شدید فشار خون و وخیم شدن وضعیت جسمانی اش به بهداری زندان منتقل و مورد معاینه و درمان قرار گرفت.


کبودوند از بیماری پروستات رنج می برد و پزشکی قانونی برای وی عدم تحمل کیفر صادر کرد اما مانند بسیاری از موارد دیگر دستور پزشک نادیده گرفته شده است.


سردبیر نشریه پیام مردم، از دهم تیر ماه سال ۱۳۸۶ بازداشت شده‌ و در دادگاه انقلاب تهران به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق تشکیل و اداره سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان به ده سال حبس و از بابت تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی از طریق ارتباط و مراوده با سازمان‌های بین‌المللی حقوق بشر و ارتباط و مکاتبه با شخص کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل متحد و گفتگو با رسانه‌های عمومی به یکسال حبس و جمعاً به یازده سال حبس محکوم شده که در شعبه ۵۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران ده سال حبس از بابت تاسیس سازمان، مورد تایید قرار گرفته و قطعی شده است.


به گفته خانواده کبودوند وی که تا پیش از بازداشت هیچگونه سابقه بیماری نداشته، در جریان نگهداری ۷ ماهه وی در شرایط سخت سلول انفرادی، به بیماریهای ریوی، ‏کلیوی و پوستی دچار شده و حتی سکته خفیف مغزی نیز داشته است.


متن کامل نامه این فعال حقوق بشر به شرح زیر است:
جناب آیت الله صادق لاریجانی
رییس دستگاه قضایی جمهوری اسلامی
از سخنرانی ها و گفتگوهای چندساله اخیر شما پیداست که جنابعالی نه به عنوان یک قاضی القضات دادگر، عدالت پرور، قانون مدار و مستقل، بلکه به عنوان سیاستمداری طرفدار خشونت و سرکوب شناخته شده اید که حتی در برخی سخنرانی های عمومی تان نیز بدون آن که پرونده متهم و یا متهمان را مطالعه کرده باشید و بدون رعایت کمترین اصول و قواعد و استانداردهای قضایی و دادگری و دادخواهی، پیشاپیش حکم به محکومیت حتی در حد اعدام متهمان صادر و اعلام می دارید. و البته قضات زیر نظر جنابعالی کمابیش چنین رویه و رویکردی دارند. و این درحالی است که بخش عمده ای از دستگاه تحت مدیریت زیر نام دادگاه های انقلاب اسلامی، دربست در اختیار دستگاه امنیتی کشور قرار دارند وشنیده و دیده شده که این دسته از قضات بارها اقرار کرده اند که بدون اذن و اجازه بازجویان وزارت خانه امنیتی متصل به قوه اجرایی نمی توانند قلم بر روی کاغذ بیاورند. احکامی که توسط چنین دادگاه هایی به ویژه موارد مربوط به متهمان سیاسی موسوم به متهمان امنیتی ارایه می گردد از پیش توسط بازجویان و پلیس امنیتی و اطلاعاتی صادر شده و فقط امضای آن به قاضی های انقلابی واگذار می شود.
از سویی دادستان ها نیز هیچ گونه اداره و استقلالی از خود ندارند. آنها هم مجری اوامر ماموران وزارت اطلاعات اند آنها تنها قادر اند برخی از سلایق خود رابه جای قوانین که باید در تمامی زندان ها و برای تمامی زندانیان جاری و اجرا شود، اعمال کنند و بر اساس سلایق و امیال خود برخی از زندانیان را بر خلاف قانون رسم، عرف، دین و مذهب و انسانیت از ابتدایی ترین حقوق فردی و خانوادگی محروم کنند و اسم این اقدام غیر قانونی و غیر انسانی را تنبیه افراد، “ماندگار بر سر مواضع خود” بگذارند اگر چه انتظاری بیش از این از شما و دستگاه تحت مدیریت شما نیست، با این حال جنابعالی در حالی از برخورد دولت های دیگر با زندانیان و اعتصاب غذای آنها داد سخن سر می دهید که انگار توجهی خاص به خواسته های انسانی و عاطفی زندانیان سیاسی بیمار و دارای فرزند بیمار دارید!!
شما در حالی دولتی را ضد بشری می دانید که آن دولت بر خلاف رویه و عمل برخی دولت های مدعی رعایت کرامت انسانی و اسلامی انسان ها، زندانیانی که دست به اعتصاب غذا می زنند آزاد می کند، حتی اگر آن زندانی دست به اسلحه برده و بر علیه آن دولت جنگیده باشید.
در هر حال از آنجا که امکان نوشتن و ارسال بیش از این چند جمله در زندان امکان پذیر نیست، لذا به همین بسنده نموده و توجه جنابعالی را به رفتارهای خلاف قانون، افزایش خشونت ها و شکنجه ها و افزایش بی دادگری ها و صدور بی رویه احکام غیر عادلانه در دوره چند ساله مدیریت شما بر دستگاه قضایی جلب می نمایم و به عنوان یک شهروند این کشور جنابعالی را به استعفا و کناره گیری از این مقام دعوت و شما را به قبول امام جماعت و ایراد سخنرانی های آتشین سیاسی فرا می خوانم.
بی تردید استعفای جنابعالی از والا مقامی دستگاه قضایی کمک بزرگی به کاهش بی دادگری ها و بی عدالتی ها در کشور خواهد بود.
تهران زندان اوین
محمد صدیق کبودوند


ادامه می دهم
همزمان دبیرخانه سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان گزارش داده است که در دیدار امروز صبح چهارشنبه (٣١ خرداد ماه) اعضای خانواده کبودوند با وی، این فعال حقوق بشری اعلام کرد که همچنان در اعتصاب غذا خواهد ماند.


وی به خانواده اش اعلام کرد که تا برآورده نشدن خواسته هایش همچنان به اعتصاب غذا ادامه می دهد .


این در حالی است که به گفته خانواده کبودوند وزن وی بشدت کاهش یافته و آثار ضعف بر چهره وی نمایان شده است.


خانواده کبودوند از وی خواسته بودند که به اعتصاب غذا پایان دهد ولی وی گفته بود همچنان در اعتصاب غذا خواهم ماند و ممکن است این اعتصاب غذا را تا یکصد روز ادامه دهم.

 

 

 

 

 

تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۱, ساعت ۱۴:۰۹

بازجویی های ۱۵ ساعته و شکنجه سعید مدنی

 

جـــرس: همسر سعید مدنی، پژوهشگر و جامعه شناس با اظهار اینکه همسرش همچنان پس از پایان دوره بازجویی در بند ۲۰۹ زندان اوین مانده است، گفت چون همسرم هیچکدام از اتهاماتش را نپذیرفته است بازجویانش برای تنبیه او را در بند انفرادی نگه داشته اند.


به گزارش کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران، بنا به گفته همسر آقای مدنی، وی در بند انفرادی از درد مفاصل به شدت رنج می برد و در دوران بازجوییش مورد شکنجه و توهین قرار گرفته است.


منصوره اتفاق در خصوص وضعیت این جامعه شناس که از تاریخ ۱۷ دی ماه سال گذشته در بازداشت به سر می برد، گفت: "متاسفانه با وجود آنکه بازجویی هایش تمام شده است و دادستان و بازپرس شعبه ۲ دادسرای اوین نیز دستور انتقال او را به بند عمومی داده اند اما به درخواست بازجویان و کارشناسان پرونده اش همچنان بازداشت موقت او در بند ۲۰۹ زندان اوین هر ماه تمدید می شود. بازجویانش به اصطلاح می خواهند او را تنبیه کنند چون سناریویی که آنها برای متهم کردن سعید ساخته اند را او نپذیرفته است. آنها هم برگه های بازجویی او را قبول نکرده اند و اجازه نمی دهند که او به بند عمومی منتقل شود. در واقع آنها نخواسته اند چیزی که واقعیت دارد را بپذیرند بلکه می خواهند چیزی که آنها می گویند را سعید بر علیه خودش قبول کند."


منصوره اتفاق در پاسخ به این سوال که اتهامات همسرش چیست گفت:« چون هنوز به وکیلش ابلاغ نشده است، من نمی توانم دقیقا بگویم که اتهاماتش چیست اما ایشان در این مدت متهم شده به اینکه درصدد راه اندازی وب سایتی بر علیه جمهوری اسلامی بوده است که در این وب سایت مثلا می خواسته تجمعات برگزار کند. و یا مثلا او متهم شده که از خارجی ها پول گرفته است. اما هیچکدام از این اتهامات واقعیت ندارد. بازجویانش چون چیزی جز فعالیت های او که برای همه آشکار بوده نتوانسته اند پیدا کنند این سناریو ها را برعلیه اش ساخته اند و حالا اصرار دارند که او بپذیرد."


سعید مدنی، جامعه شناس و از اعضای ملی،مذهبی ها و عضو شورای سردبیری ماهنامه “ایران فردا” در تاریخ ۱۷ دی ماه در مقابل منزلش توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. او از جمله بازداشت شدگان ملی مذهبی در بازداشت گروهی اسفند سال ۱۳۷۹ بود که به اتهام "عضویت در گروه‌های غیرقانونی، تبانی جهت ارتکاب جرم و تبلیغ علیه نظام" به ۴ سال حبس محکوم شد. او پس از تحمل ۵ ماه حبس در سلول انفرادی به قید وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شد. در این دوره جدید بازداشت او با اتهامات جدیدی روبه رو است و همچنان در بند انفرادی ۲۰۹ زندان اوین به سر می برد. او همچنین هنوز اجازه ملاقات با وکیلش را نیافته است.


همسر سعید مدنی در خصوص وضعیت جسمی و روحی این زندانی سیاسی گفت:"متاسفانه از نظر جسمی وضعیت خوبی ندارد. زندانیان بند ۲۰۹ فقط هفته ای سه بار به مدت نیم ساعت اجازه هوا خوری دارند که محیط هوا خوری هم بسیار کوچک است و به اندازه کافی فضا برای ورزش زندانیان وجود ندارد. اتاق شان نیز ۸ متر است که چهار نفر در این فضا مشترکا با هم زندگی می کنند بنابراین به دلیل نداشتن فضا برای تحرک و ورزش از درد زانو، دست و پا رنج می برد."


همسر سعید مدنی در پاسخ به این سوال که آیا همسرش برای قبول اتهاماتش مورد شکنجه واقع شده است گفت:"وقتی من از سعید سوال کردم که آیا مورد ضرب وشتم قرار گرفته است او این مسئله را رد نکرد. ماه های اول برای او خیلی سخت بوده است تا اینکه با اعتصاب غذا توانست کمی وضعیتش را بهتر کند. او بازجویی های طولانی مدت در حد ۱۵ ساعت داشته است."


منصوره اتفاق در خصوص درخواستش از مقامات قضایی ایران گفت: "امیدوارم در ایران شرایطی پیش بیاید که قوه قضاییه قدرت و نفوذ لازم برای اجرای قانون را داشته باشد و طوری نباشد که بازجویان و کارشناسان پرونده قدرتی داشته باشند که بتوانند بر خلاف دستور آنها کار دیگری انجام دهند. در حال حاضر بازجویان قدرت اجرایشان بیشتر از احکام دادستان و بقیه مراجعه قضایی است."

 

Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages