نامه ی یکی ازسرداران اخراجی سپاه به محمد نوری زاد

41 views
Skip to first unread message

jonbesh sabz iran

unread,
Jul 20, 2012, 5:33:38 PM7/20/12
to jonbeshsabziran

 

چندی پیش درمحفلی پاکت نامه ای درجیبم فروشد. سرکه برگرداندم با لبخند مردی مواجه شدم که سرورویش سپید بود. درهمان یک لبخندی که ازاو دیدم، اندوه را نیزشناختم. این آمیختگی تبسم و اندوه درنمِ اشکی که او برچشم داشت، مرا به شوق مطالعه نوشته اش ترغیب ترکرد.  اورفت ودرمیان جمعیت گم شد. ومن نامه راکه خواندم، دانستم ازسرداران اخراجی سپاه است. مطالعه ی شتابزده ی نامه ی این سرداراخراجی درهمان مجلس غریب مرامیخکوب کرد وبه چشمانم اشک وبه درونم غصه دواند. ابتدا درباره ی انتشار این نامه بسیار مردد بودم. اما خیرخواهی و غیرتی که ازکلمه های این نامه برمی جوشد، مرا برآن داشت که منتشرش کنم. تقدیم به همه فرزندان پاک نهاد ایران زمین. وبه سپاهیان درستکاری که هنوز پاک و شایسته اند. وبه سران وسردارانی که سپاه را به قهقرا سوق داده اند وهیچ ابایی ازاین که اسم نازنین سپاه درردیف لشگریان دژخیم وغارتگرتاریخ جا بگیرد ندارند. تقدیم به همه ی آنانی که برای برآمدن ایران وایرانی دل می سوزانند و صادقانه تلاش می کنند. تقدیم به رهبرجمهوری اسلامی ایران که مخاطب اصلی این نامه هموست:

 

نامه ی یکی ازسرداران اخراجی سپاه به محمد نوری زاد

سلام ای نوری زاد عزیز، برادرجهادگرم، راوی فتح سالهای عاشقی
درهمین دوسه سال اخیر، من باتفاق عده ای دیگر از دوستانم ازسپاه اخراج شدیم. به این خاطرکه نمی خواستیم درجنایت ها وخیانت های بالادستی ها شریک باشیم. مثل خودت که نخواستی ملیجک دستگاه ملیجک دوست و ملیجک پروراین بلندپایگانِ دون باشی. با این تفاوت که اخراج تو با سروصدا انجام شد واخراج ما درسکوت وپشت درهای بسته وباحضورسه تا پنج نفری که خودشان اسم این جمع را گذاشته بودند: دادگاه نظامی.

من یک روز که تو مثل خودم نورچشمی دستگاه ولایت بودی تورا برای سخنرانی برای دانشجویان فنی دعوت کردم. صحبت زیادی بین من و تو رد وبدل نشد اما  آن روزدرردیف اول سالن نشستم تا ببینم این نوری زادی که می گویند همسنگرآوینی است ازچه دری وارد بحث می شود و ازچه دروازه ای خارج می گردد.

دوچیزازصحبت های آن روز تو به یادم مانده است. یکی کلی است ویکی موردی. کلی اش این که عالم وآدم را بهم دوختی تا به ما بفهمانی  صلاح وعاقبت بخیری مردم ایران بلکه صلاح بشریت دراین است که دررکاب ولی فقیه باشند. من ایرادی به این کلیت صحبت تو ندارم. همه ما مثل توفکرمی کردیم. توداشتی چیزی را به ما می گفتی که خیلی جلوترازامام خمینی سفره اش را پیش ما پهن کرده بود.

اما حرف صریحی که ازتو به یادم مانده این است که گفتی: “ما یک فرصت تاریخی داریم. مثل همه سلسله های گذشته. اگربرآیند رفتارما به نفع مردم بود، بقای ما امتداد پیدا می کند. اما اگرهیزم حق را اززیردیگ مردم بیرون کشیدیم و به زیردیگ خودمان گذاشتیم تردید نداشته باشیم که سقوط خواهیم کرد“.

تودرحالی آن روزازمردم وحق مردم صحبت کردی که هفته پیشش آیت الله مصباح یزدی درهمان سالن برای ما درهمین خصوص صحبت کرده بود و با آیه وحدیث سند آورده بود که درنظام اسلامی، مردم هیچ حقی ندارند. حق هرچه که هست تنها برای خدا وولی اوست. مردم گله ای هستند که نابالغ اند و خیروصلاح خود را نمی دانند وباید توسط چوپانان الهی به منزل مقصود برده شوند.

ماوسایرسپاهیان دراین سالهای پس ازانقلاب مرتب توسط سخنرانان ریزودرشت تغذیه می شدیم و خودمان هم مرتب مردم نگون بخت را با خزعبلات خود تغذیه می کردیم. گرچه دراین سالها  نسبت به رفتاربالادستی های سپاه جسته و گریخته اعتراض می کردیم اما اعتقادمان این بود که باید درسپاه بمانیم و ازاین امانت مردم و انقلاب حفاظت کنیم.

سران سپاه به هرسوراخ ناشایستی که سرفرومی بردند باید مارا که ازسرداران سرآمد سپاه بودیم توجیه می کردند. توجیه کردن ما هم کارساده ای نبود. چقدرمی توانستند باآقا اینطورخواستهما را از معبر حرامخواری های خود عبوربدهند؟ حرف محوری ما این بود که می گفتیم سپاه نباید ازچارچوب وظایف قانونی خود خارج شود. آنها سالها باآقا اینطورخواسته دهان مارا می بستند.

خودشان هم می دانستند که اگرتعداد اینآقا اینطورخواستهها زیاد شود، کارتوجیه سرداران حساس و معترض به جاهای باریک می کشد. اول سعی کردند با کشاندن ما که تعدادمان هم کم نبود به داخل گعده های خودشان که از پولهای بادآورده پربود مارا تطمیع کنند. ورود سپاه به کارقاچاق کالا و ارز درحالی صورت گرفت که بالادستی های ما ضرورت جذب سرمایه را برای اهداف انقلابی سپاه بهانه می کردند.

خنده دارنیست؟ ریاست جمهوری یک تشکیلاتی درست کرده بود به اسمستاد مبارزه با قاچاق کالا وارزوهمزمان سرداران بالادستی سپاه ازجزیره های قشم وهرمزوابوموسی وحتی ازطریق پروازهای رسمی وبین المللی به همین کاریعنی قاچاق کالا وارز مشغول بودند. اعتراض گاه گاه ما باعث شد که ما به یک جمع ناراضی تبدیل شویم. شناسایی ما برای حفاظت اطلاعات سپاه کارشاقی نبود. کافی بود یک خطای آشکارصورت می گرفت تا صدای ما دربیاید.

ذهن مارا جوری تربیت کرده بودند که ما سالهای متمادی خیانت را درامتداد خدمت معنا می کردیم. چماقی درست کرده بودند ازامام وآقا وهرکجا که کارشان گره می خورد با آن چماق برسراعتقادات وباورهای ما می زدند ومارا به ضرب وزور مجاب می کردند.

من ازامروز که به دیروز خودم نگاه می کنم می بینم مردم کوچه وبازار چه راحت قضایا را تحلیل می کردند و جای ظالم و مظلوم را مشخص می کردند. درحالی که همین قضایا پیش روی ما هم بود وما تحلیل آنها را به راههای پرپیچ وخم ومسیرهای ازپیش تعیین شده می بردیم وبه نتیجه دلخواه خود می رسیدیم.

ما ورود سپاه به کارهای اقتصادی وحتی قاچاق را به اسم جذب سرمایه برای اهداف انقلابی سپاه تحمل کردیم. ورود سپاه به مسایل امنیتی واطلاعاتی را به اسم این کهوزارت اطلاعاتقاب دستمال دولت هاست وهیچ اعتمادی به آن نیست پذیرفتیم. با ورود سپاه به مسایل سیاسی به صرف این که غفلت درمجلس و دولت و نبود سپاه درجاهای حساس کشور ممکن است همان جاها را به دست معاندان ودشمنان بیندازد کنارآمدیم. اما سکوت دربرابرخونی که بعد ازانتخابات سه سال پیش ازمردم برزمین ریخته شد دیگر باآقا اینطورخواستهتوجیه پذیرنبود. این شد که اعتراض های ما بالا گرفت. اول اعتراض بود وبعدش شد تمرد. گفتند بزنید مردم را گفتیم نمی زنیم. این اسمش تمردبود و تمرد هم سر و کارش با دادگاه نظامی است.

اول حرف ازاعدام زدند. که دستجمعی اعدامتان می کنیم. بعدش که دیدند ما تا پای مرگ ایستاده ایم خودشان کوتاه آمدند وما را به حبس های ده سال و هفت سال و پنج سال محکوم کردند وبعدا خودشان با وساطت این وآن که انصاف نیست اینها از استوانه های سپاه هستند، منت اغماض واخراج وبازنشستگی را حلقه گوشمان کردند. باورکن نوری زاد عزیز ازروزی که اخراج شده ام پرده های جهل یکی یکی از مقابل چشمانم کناررفته است. حالا می فهمم که چرا یک جوان هجده ساله چیزهایی را با مراجعه به عقل ساده خود می فهمیده ومن با عقل بسیط خود همانها را نمی فهمیدم.

من حالا می فهمم خروج یک کمپرسی جنازه جوانان هجده و نوزده ساله ازدرزندان اوین درسال شصت وهفت هیچ تعریفی جز جنایت نداشته ومن که سالها پیش این کمپرسی های پرازجنازه را به چشم خود دیده بودم وآن را به اسم ضرورت انقلابی توجیه کرده بودم، یک کوربه تمام معنا بوده ام. کوری که به صورت ظاهر چشم داشته اما جنایت را به ضرورت تفسیرکرده و از روی خون بچه های مردم گذشته وبرآن پا نهاده است.

این نامه را بخاطراین برای تو می نویسم که به مردم بگویم هنوز نیز درسپاه سرداران و افسرانی هستند که نسبت به جنایت ها وخیانت های سپاه حساس و معترضند ومانده اند تا روزی به مردم بپیوندند که ضرورت آن بیشترازامروز است. روزی که سپاه خواه ناخواه به روی مردم آتش خواهد گشود وپرونده اش را به خون مردم خواهد آلود تا شخصیت دریده ای که پیدا کرده کامل شود.

یکی از جرم های من می دانی چه بود؟تکثیروانتشارنامه اول ودوم وسوم نوری زاد درمیان سرداران سپاه وخانواده پاسداران“. البته من این کاررا انکارنکردم. با اولین قطره خونی که ازمردم کوچه وخیابان به زمین ریخته شد همین تردید ها وترک خوردن های مورد نظرتو مثل خوره به جان من و امثال من هم افتاد. تو شانس این را داشتی که رسما ازمردم عذرخواهی کنی وما به هزاردلیل که عمده ترینش شرم فراوان ونداشتن شهامت است، این عذرخواهی را به فرصتی که نمی دانم کی فرا می رسد موکول کردیم.

دریکی ازنوشته هایت به مسئله هسته ای گفتیقمارهسته ای“. من خودم ازنزدیک درجریان این قماربوده ام. بخش وسیعی ازکارهای سایت نطنزوفردو را ازطریق دوستان بلافصل خود تعقیب می کردم. که قراربالا دستی ها ازایناستفاده صلح آمیزچه بوده وقراربوده به کجاها نیزختم شود!! نمی خواهم دراین خصوص پرده دری کنم اما ورود ما به این قماربا تأکید مستقیم همان مولایی صورت گرفت که این روزها برای خروج از بن بست های بین المللی میلیارد میلیارد به حساب چین روسیه پول واریز می کند که هوایش را درنشست های بین المللی داشته باشند و هرطورشده بشاراسد را برتخت خونینش حفظ کنند.

جالب نیست؟ سابقا ما به چین وروسیه پول می دادیم که برای ما نیروگاهی بسازند و جنسی به ما بفروشند اما این روزها این دوکشور زیرک بخاطر نگهداشتن بشاراسد ازکیسه مردم ما پول برمی دارند. بساط این قماربزرگ که عواقب باخت آن حالا حالاها گریبانگیر ملت ایران است توسط رهبری صورت گرفته ومی گیرد که همین کارش می توانست او را به محکمه بکشاند واورا ساقط کند.

رهبری که مجلس را به قول تو از ریخت انداخته وهمه نمایندگان را به عده ای چاپلوس و بی اراده تغییرهویت داده، رهبری که دولت مطلوبش از خفیف ترین دولت هاست و آدم را به یاد حاکمان بی خرد دوره قاجارمی اندازد، رهبری که دستگاه قضایی اش دستمال بیت مکرمش است، ورهبری که همه سرمایه اش را درقمارزندگی اش به دست سپاه سپرده تا سپاه همین سرمایه را درچیزی به اسمماندن برقدرتبرایش سرمایه گذاری کند، این رهبرمدتهاست که خود به دست خود ساقط شده. طبق همان موازین واصولی که درعرف وشرع، حقانیت وبقای یک ولی فقیه را با آن می سنجند. مگرمی شود ولی فقیهی دستش به خون مردم آلوده شده باشد و هنوز نورچشمی خدا باشد؟

نوری زاد عزیز، این روزها تو بلندگوی امثال من هم هستی. توفقط ازحقوق تباه شده مردم نمی نویسی. ازامثال من هم می نویسی که درپشت درهای بسته ما را به اعدام دروضعیت جنگی تهدید کردند و خودشان یک جوری سروته آن را با اخراج ما بهم آوردند. من به تومی گویم که سپاه تاگلو درفساد وغارت وخون فرورفته است.

درزندگی من وامثال من ازدلارهای نفتی و پولهای حرام قاچاق وزدوبندهایی که تو درنوشته هایت به گوشه هایی ازآنها اشاره کرده ای خبری نیست. خانه های سازمانی را که ازما گرفتند ما مدتها برای تهیه مسکن به هرطرف دویدیم. با سروصورتی که ازما سفید شده بودو عمری که گذشته ورفته بود و شهامتی که نیست تا به مردم بگوییم این سپاهیان چه پولهایی از کیسه شما برداشته اند وبرمی دارند.

من بدلیل شاخص بودن مسئولیتم هرچه بگویم شناسایی می شوم. مجبورم کلی بگویم وبگذرم.  سپاه رسما برای حذف آقای میرحسین موسوی برنامه ریزی کرد و مستقیم ازخود رهبردستخط داشت و قدم به قدم هم با خود رهبرهماهنگ شد و قدم به قدم هم برای زدن ها و کشتن هایش از بیت معظم اجازه گرفت.

دریکی ازنوشته هایت بخوبی به جریان حکم فرماندهی قرارگاه ثارالله اشاره کرده ای. رهبرازآقای رحیم صفوی پرسید اگر مردم ریختند به خیابانها و زدند و شکستند وآتش زدند حاضری با تانک ازرویشان بگذری؟ رحیم صفوی گفت بله و آقا حکمش را داد دستش.

این سرداران وسران سپاهی که من می شناسم هیچ راه برگشتی ندارند. اینها به همین راه با سماجت ادامه خواهند داد. اگرشده یک ملیون نفرازمردم ایران را به گلوله ببندند وبکشند که خود بمانند حتما این کاررا می کنند. هم پول دارند هم اسلحه. تنها امید من به پاسدارانی است که به قول تو پاک وانسان هستند. اینها ازداخل سپاه با سپاه دست به یقه خواهند شد. ما نیز مانده بودیم برای یک چنین روزهایی. اما شناسایی شدیم یا بی گداربه آب زدیم و اخراج شدیم. اما نوید بدهم که درداخل سپاه فراوانند پاسدارانی که اصل ونسب دارند و نمی خواهند واجازه نمی دهند دستشان به خون مردم آلوده شود.

حرف آخر من درباره این روزهای مردم بی دفاع ایران است که اسیرمشتی ابله شده اند. این رییس جمهوری ابلهی که می گفت: “آنقدر قطعنامه برعلیه ما صادر کنند تا قطعنامه دونشون پاره بشهبیاید و این بساط بین المللی را که علیه ما پهن شده جمع کند. رییس جمهوری که دلبخواه شخص رهبربود و او همه چیزش را فدای بالاآمدنش کرد حالا بیاید واین فلاکت را از سرایران وایرانی کناربزند.

من دیدم نمایندگان ابله ترمجلس دوفوریت بستن تنگه هرمز را تصویب کرده اند این نامه را نوشتم تا بعنوان یک کارشناس نظامی بگویم همه عُده و عُرضه ما درمقابل ناتو و ناوهای جنگی آمریکا زیاد زیاد دوام بیاورد نهایتا دوازده ساعت تا یک روز است. بعدش که همه زیرساخت های ما را زدند وکاری هم ازموشک های مشکوک ما برنیامد، ملت ما را گلوله می کنند و می فرستند به چهل سال قبل. می رویم پشت سرافغانستان وکاسه گدایی دردست می گیریم.

این را هم بگویم ونامه ام تمام کنم که: دراین قمارهسته ای، ابله باشند اعضای آژانس که باورکنند اینهمه تأسیسات روزمینی و زیرزمینیِ رهبربرای استفاده صلح آمیزازدانش هسته ای بوده و برای غنی سازی بیست درصدی اورانیوم. جناب رهبرگفت که ما دروغ نمی گوییم و غیرازاستفاده صلح آمیز قصد وغرضی نداشته ایم ونداریم. این یک دروغ علنی وآشکاراست. خود او وخیلی ازماها می دانیم که این حرف یک دروغ استراتژیک ومصلحتی است. یک دروغ ازطرف کسی که برای حفظ نظام هم نباید دروغ بگوید. چرا که دروغ به این بزرگی اول برآیندش همین سقوط اوست از منصبی که برآن نشسته ودست ازآن نمی کشد.

الف میم : سردار اخراجی سپاه

منبع خبر:

http://nurizad.info/?p=19306

 

 

 

تاریخ انتشار: ۳۰ تیر ۱۳۹۱, ساعت ۷:۲۰ بعد از ظهر

خداحافظی با استادم آقای کروبی

سید مجتبی واحدی

بر خود فرض می دانم تحمل مثال زدنی شما در برابر فشارهایی که قاعدتا به خاطر مواضع صریح من ،از سوی زندانبانان بی شرم بر شما وارد می شده است را تحسین نمایم .


جناب اقای مهدی کروبی !

سلا م مرا از راه دور پذیرا باشید . حتماً به یاد دارید که نخستین دیدار من با شما در تیر ماه سال ۱۳۶۱ شمسی و در نیمه ماه رمضان بود که در پی آن ،توفیق همکاری و درس آموزی از شما را یافتم .گمان می کنم فرارسیدن رمضانی دیگر ، بهترین فرصت است تا سخنانی را با شما درمیان بگذارم.
نمی دانم یادداشت من با عنوان « سی سال گذشت به بازنشستگی فکر می کنم » را دیده اید یانه . حقیقت آنست که از مدتی قبل به این نتیجه رسیدم که نمی توانم در قالب گذشته به فعالیت بپردازم و دِین خود را به هموطنانم ادا نمایم. خبرهایی به من می رسید که نشان می داد شما اگر چه نظام مستبد حاکم بر ایران را نه اسلامی می دانید و نه نشانه ای از جمهوریت در آن سراغ دارید اما در عین حال ، بر این باورید که جمهوری اسلامی با قرائت آیت اله خمینی ، نسخه شفابخش برای ایران عزیز ماست . بر همین اساس ، برای آنکه تفاوت دیگاه خود با شما را مخفی نکرده باشم مقاله «کروبی چه حکومتی می خواست چه حکومتی می خواهد » را نوشتم . در آن مقاله بر لزوم « برگزاری رفراندوم تعیین حکومت » تأکید و اعلام نمودم :« حکومت مورد نظر آقای کروبی برای ایران ، جمهوری اسلامی مطابق با وعده های اجرا نشده آیت اله خمینی است اگر چه من یقین دارم اکثریت ایرانیان ، بار دیگر به جمهوری اسلامی رأی نخواهند داد ».در عین حال ، به حرمت ایستادگی مثال زدنی شما در برابر طاغوت زمانه ، تلاش می کردم در اغلب کفتگوها و مقالات ، ضمن بیان مواضع خویش ، به گونه ای سخن بگویم که مخالفت علنی با مواضع شما تلقی نشود؛ اگر چه بارها و بارها اعلام کردم که به نظر من ، حکومت فعلی ، اصلاح پذیر نیست و نظام جمهوری اسلامی ، برای همیشه نابود شده است .

می دانستم که شما ، ایت اله خمینی را معصوم و فاقد اشتباه نمی دانید اما در عین حال به او علاقه دارید در حالی که باور های دینی به من می گفت « آیت اله خمینی در خصوص بنیان نهادن حکومت فردی که اکنون به استبدادی کم نظیر تبدیل شده ، در برابر خدا و خلق او مسئول است . »والبته این مسئولیت نافی عظمت انقلابی نیست که او در آفرینش آن ، نقشی به سزا داشت . می دانستم علیرغم مظالمی که در دوره رهبری سید علی خامنه ای بر شما رفته است شما برخی عباراتی که من در مورد او به کار می برم را نمی پسندید . حتی به یاد دارم دوسال قبل که در یک گفتگوی تلویزیونی ، حکومت سید علی خامنه ای را با حکومت نمرود مقایسه کردم به من تذکر دادید که « تند رفته ام». البته چندی بعد از آن ، حوادثی پیش آمد که تنها در یک حکومت نمرودی می توانست به وقوع بپیوندد .در آن زمان به شوخی از شما پرسیدم «‌آیا هنور هم به من توصیه می کنید حکومت جائر ایران را با سلطنت نمرود مقایسه نکنم؟» پاسخ شما تنها خنده ای معنادار بود . نمونه فراوان است که شما هم به خوبی به یاد دارید .

جناب آقای کروبی ! امروزمیلیونها ایرانی ، ایستادگی شما در برابر« حکومت ننگ آفرین کنونی » را تحسین می کنند و نام شما در تاریخ ایران ، جاودانه خواهد شد . من نیز همچون قطره ای از اقیانوس ملت ایران ، شما را تحسین می نمایم و البته این افتخار را دارم که به عنوان «پُر سابقه ترین » همراه شما ، خاطراتی از رفتار درس آموزتان را برای هموطنانم بازگو کنم . اما همان آزادگی که از خودتان آموختم مرا از مدارا در برخی امور ، منع می کند . من همچنان ، انقلاب اسلامی را پدیده ای بزرگ در کشورمان می دانم که برای حفظ آن ، عزیز ترین پیران و جوانان ، جانفشانی کردند اما بر این باورم ضربه ای که « جمهوری اسلامی » بر این انقلاب وارد کرد صد ها برابر خسارت بار تر از همه دشمنی هایی بود که در داخل و خارج از کشور بر این انقلاب رفت . من «اسلام »را عزیز می دارم و پایبندی به این دین حنیف را بزرگترین افتخار خود بر می شمارم اما بر این باورم که ظلم سی سال گذشته برخی روحانیون و به ویژه تعدادی از مراجع تقلید به این دین ، از همه ظلم هایی که در چهارده قرن گذشته به اسلام شد آزار دهنده تر بوده است. مطمئنم که شما با برخی سخنان من در این خصوص موافقید و بخش هایی را هم که افراطی می دانید به عنوان دیدگاه یک فرد مستقل ، تحمل می نمایید و احتمالا برای رفع آنچه سوء ظن می پندارید دعا خواهید کرد . اما تردید ندارم در یک موضوع نمی توانید مواضع این فرزندتان را پذیرا باشید و آن « اعتقاد من به براندازی کامل حکومتی است که به نام دین بر پا شده است »

استاد عزیزم! در سالهای گذشته و حتی در زمانی که به عنوان « مشاور رئیس مجلس » در خدمت شما بودم شاهد بودید که من نسبت به تلفیق دین با حکومت ، نقطه نظرات خود را داشتم اما اکنون که فرصت بیشتری برای تعمق در حوادث سالهای گذشته یافته ام به این نتیجه رسیده ام که علت العلل آنچه امروز بر ایران عزیز و اسلام مظلوم می رود «به خدمت گرفته شدن دین »توسط کسانی است که به یقین ، نه به خدا اعتقادی دارند و نه به روز جزا. آنها حکومت دینی را فقط برای آن می خواهند که تقدس اسلام در میان اکثریت ایرانیان را به خدمت بگیرند و در گروهی از «ایرانیان دین دوست »، این تلقی غلط را ایجاد نمایند که تحمل مشکلات ، موجب رضای خداوند خواهد بود و اجر اخروی را برای آنان به ارمغان خواهد آورد . در حالی که شما به خوبی می دانید ریشه اغلب مشکلات کشور و آنچه موجب بدبینی های روز افزون نسبت به دین اسلام در میان هموطنانم شده و می شود بی کفایتی ها ، تفرعن ها ، رانت خواری ها ، جنایت ها و خیانت های کسانی که خود را به ناحق «نمایندگان خدا بر روی زمین » می نامند . من به این تلقی خود باور دارم و لذا از حدود دو سال قبل بارها با صراحت اعلام کرده ام « در جمهوری اسلامی ، کسانی متولی حکومت هستند که خود را مفسران رسمی و انحصاری دین می نامند. آنها هر گونه که منافعشان اقتضا کند دین را تفسیر و آن را به خدمت می گیرند و تا زمانی که این حکومت پابرجا باشد هر روز ایران ما ویران تر خواهد شد و اسلاممان با حملات بیشتر مواجه خواهد بود» . البته ، این حملات تنها از سوی اسلام ستیزان نخواهد بود بلکه بسیاری از آحاد مردم هم که زندگی خود را لگدکوب « نمایندگانِ دروغین خدا بر روی زمین »می بینند گاه با کسانی که مغرضانه به اسلام می تازند همراهی خواهند کرد و گاه ، در برابر توهین ها و حملات ، سکوت پیشه می سازند . در یک کلام ، تجربه آنچه که از حکومت« ولی جائر» دیده ام مرا قانع کرده که بایستی با صراحت ، با حکومتی که به نام دین برپا می شود و متولی ان « دین دزادن بی شرم » هستند مخالفت کنم . می دانم شما در موردبرخی مصادیق، با من اختلاف عمیق ندارید اما احتمالاً دیدگاه کلی من در خصوص منحرف شدن و سوء استفاده گری در هرنوع حکومت دینی را نمی پذیرید. ازسوی دیگر، خودتان به من آموخته اید که به خاطر خوشایند عزیز ترین افراد هم ، دست از عقیده ام برندارم همانطور که شما با همه محبتی که در سی سال گذشته به من داشته اید حاضر نیستید از آنچه که پنجاه سال برای آن تلاش کرده اید دست بردارید و این نقطه ای است که چاره ای جز جدایی باقی نمی گذارد.زیرا اکنون برای من دو راه بیشتر وجود ندارد . نخست مفتخر بودن به عنوان « مشاور کروبی » و دست برداشتن از برخی مواضع اصولی خویش و دوم واگذاشتن مشاورت جنابعالی و ادامه راهی که با آگاهی انتخاب کرده ام و آن را برای کمک به روند آزادسازی کشورم ، مفید می دانم.

من گمان می کنم پایان سی سال همکاری و درس آموزی ی از آن استاد بزرگوار ، فرصت مناسبی است که پیوند رسمی خویش با شما را منقطع و در کنار میلیونها ایرانی ، آرزومند سربلندی شما در ادامه راهتان باشم . این جدایی به من فرصت خواهد داد تا با فراغ بال بیشتر به افشای کسانی بپردازم که به دروغ ، نام « همراه ملت » را بر خود نهاده اند و هم اکنون در حال صاف کردن راه برای ادامه فریب کاری حکومت در قالب انتخابات سال آینده هستند .

درپایان بر خود فرض می دانم تحمل مثال زدنی شما در برابر فشارهایی که قاعدتا به خاطر مواضع صریح من ،از سوی زندانبانان بی شرم بر شما وارد می شده است را تحسین نمایم . همچنین ، یقین دارم هیچگاه ، این فرزند خود را از خیرخواهی های خویش ، محروم نخواهید ساخت.

بیست و نهم تیرماه ۱۳۹۱ - ویرجینیا - سید مجتبی واحدی

 

 

 

 

تاریخ انتشار: ۲۸ تیر ۱۳۹۱, ساعت ۹:۰۶ بعد از ظهر

نامه مجید دری به مناسبت سالگرد بازداشتش در ۱۸ تیرماه

جـــرس: مجید دری، فعال دانشجویی محبوس در زندان بهبهان، نامه ای به مناسبت سالگرد بازداشتش در هجدهم تیرماه منتشر ساخت..


به گزارش ادوار نیوز، این فعال دانشجویی دربند نوشته است: ۱۸ تیر برایم روز عزیزی است. چرا که دانشگاه یک تنه در مقابل استبداد ایستاد، کاری که خیلی‌ها حتی جرأت فکر کردن به آن را هم نداشتند. کشته داد و تنها سربازی به جرم دزدیدن ریش‌تراشی محاکمه شد. اصلا چرا دور برویم مگر سه سال پیش نبود که دوباره‌‌ همان فاجعه تکرار شد و حتی دادگاهی هم برگزار نگردید. مگر نمی‌دانستند چه کسانی‌اند؟! چه می‌گویم؟ وقتی فاجعهٔ کهریزک فراموش شد. که همین یک امر می‌توانست در یک کشور دمکرات موجی از استعفا را موجب شود و یا دست کم عده‌ای برکنار شوند و پای میز محاکمه کشیده شوند. نه اینکه متهم ردیف اولش سمت دولتی بگیرد و انگار نه انگار که اتفاقی رخ داده و قوهٔ قضائیه‌اش مدعی بی‌طرفی و استقلال هم باشد.


این دانشجوی محروم از تحصیل، در تاریخ ۱۸ تیر ماه بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. او در تاریخ ۲۷ دی ماه به ۱۱ سال حبس تعزیری محکوم شده که ۵ سال از این مدت را باید در شهر «ایذه» به عنوان تبعید تحمل کیفر کند.

در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ وکیل مجید دری از تایید شش سال حبس او در دادگاه تجدید نظر خبر داد.


۱۶ تیر ۹۰ گزارش شد که مجید دری زندانی سیاسی و دانشجوی رشته ادبیات که از سال ۸۷ تاکنون با تعلیق های پی در پی از سوی کمیته انضباطی دانشگاه مواجه بود، از دانشگاه علامه طباطبایی اخراج شد.


متن کامل نامه مجید دری به شرح زیر است:
ارغوان /خوشهٔ خون / بامدادان که کبوتر‌ها / بر لب پنجرهٔ باز سحر غلغله می‌آغازند / جام گلرنگ مرا / بر سر دست بگیر / به تماشاگه پرواز ببر / آه بشتاب که هم پروازان / نگران غم هم‌پروازند
در زندان اوین که بودم روزی از آقای «عمادالدین باقی» پرسیدم که چرا در گذشته ۳ سال حبس تحمل کرد؟ اما تقاضای آزادی مشروط نکرد؟! به گوشه‌ای خیره شد و سکوت کرد. ادامه دادم که این حق قانونی هر زندانی است، چرا از این حق قانونی استفاده نکرده؟! منتظر پاسخ بودم. تلخ‌خندی زد و به فکر فرو رفت پس از لختی گفت: بله این حق قانونی هر زندانی است و من به تمامی زندانی‌ها توصیه می‌‍‌ کنم که از این حقشان استفاده کنند، اما من چنین تقاضایی نکردم. دلایلی برای خودم داشتم و دارم که در فرصت مناسب خواهم گفت: فهمیدم که وعدهٔ سر خرمن است و بیشتر از سر بازم کرد
شاید سنسورهای ما ضعیف شده و شاید به وقایع عادت کرده‌ایم. خبرهای ناگوار را بشنویم و سری تکان داده و دنبالهٔ کار خویش گیریم. حکم زندان زن و شوهری (مهدیهٔ گلرو و وحید لعلی‌پور) را با هم اجرا کردند. یعنی زن و شوهر هر دو در زندان بودند. عادت کردیم پیرمردی (دکتر محمد ملکی) را به زندان بیندازند و پچ پچی کرده و با قیافهای متاثر منتظر بعدی باشیم. «مسعود باستانی» در زندان اوین بود، پس از چندی او را به زندان رجایی‌شهر بردند و سپس همسرش (مهسا امر آبادی) را در جایی دیگر (اوین) به زندان انداختند. یعنی در مدت اجرای حکمشان از دیدن یکدیگر محرومند. عادت کردیم (راستی مهسا جان تولدت مبارک. امیدوارم پیش از آنکه جای خالیت آنقدر بزرگ شود که خودت هم نتوانی پرش کنی، برگردی) و در آخر بهمن احمدی‌امویی پس از تحمل سه سال حبس با دمپایی و زیرپوش به رجایی‌شهر تبعید می‌شود و هفتهٔ بعدش به انفرادی می‌افتد. عادت کرده‌ایم؟! حال بهمن را خوب می‌دانم! چرا که خود تبعیدی‌ام و می‌دانم چه دردی دارد.


من خود زخم‌خوردهٔ قوهٔ قضائیهٔ نامستقلم و حکمی جائرانه که قاضی‌اش می‌گوید من کاره‌ای نبودم و شکایت‌هایم به مراجع متعدد بی‌پاسخ می‌ماند. من می‌دانم بهمن چه می‌کشد، خوب می‌دانم و حس می‌کنم که ژیلا بنی‌یعقوب همسرش چه حالی دارد. چه می‌کشد. چرا که خانواده‌ام یک سال و اندی است مسیر هزار و صد کیلومتر را می‌آیند و بدون اینکه خم به ابرو بیاورند تا مبادا کوچک‌ترین ناراحتی عارضم شود، می‌روند.


ژیلا خانم! من هم حال شما را می‌دانم و هم حال بهمن را. شما بی‌طاقت و بی‌تابید و او در فکر شما. شما نگران او و بهمن در فکر شما. هر دو متأسفید که کاری از دستتان بر نمی‌آید که برای دیگری بکنید عادت کردیم که حرف بزنیم و عمل نکنیم.


وقتی بزرگتر‌هایمان پشت پا به تمام حرفهای خود می‌زنند و کوچک‌ترین اخلاقی را رعایت نکرده، رأی می‌دهند دیگر چه انتظاری از مابقی می‌توان داشت؟! و آیا تبعاتی جز این و سخت‌گیری‌ها و دست پیش‌گرفتن‌ها و می‌توان انتظار داشت؟! آیا جای سوال می‌ماند که چرا طرف مقابل چنین می‌کند، وقتی خود اینگونه فجیع و ناباورانه تیشه بر ریشه‌ای می‌زنیم که حاصل خون و حبس و تبعید و تحقیر و تهدید بسیاری است؟!


۱۸ تیر برایم روز عزیزی است. چرا که دانشگاه یک تنه در مقابل استبداد ایستاد، کاری که خیلی‌ها حتی جرأت فکر کردن به آن را هم نداشتند. کشته داد و تنها سربازی به جرم دزدیدن ریش‌تراشی محاکمه شد. اصلا چرا دور برویم مگر سه سال پیش نبود که دوباره‌‌ همان فاجعه تکرار شد و حتی دادگاهی هم برگزار نگردید. مگر نمی‌دانستند چه کسانی‌اند؟! چه می‌گویم؟ وقتی فاجعهٔ کهریزک فراموش شد. که همین یک امر می‌توانست در یک کشور دمکرات موجی از استعفا را موجب شود و یا دست کم عده‌ای برکنار شوند و پای میز محاکمه کشیده شوند. نه اینکه متهم ردیف اولش سمت دولتی بگیرد و انگار نه انگار که اتفاقی رخ داده و قوهٔ قضائیه‌اش مدعی بی‌طرفی و استقلال هم باشد.


۱۸ تیر ۱۳۹۱ اما برای من سومین سالروز دستگیری‌ام را رقم زد. سه سال است که در زندانم و در تبعید. بدون هیچ مرخصی. در مکانی که از کمترین امکانات برخوردار نیست. بدون رعایت حقوق اولیهٔ یک زندانی نه الزاما زندانی سیاسی. بدون تفکیک جرائم، بدون کتابخانه، بدون امکانات فرهنگی ورزشی و اما آیا این خود حقوق من نیست که باید رعایت شود؟! دادگاه مستقل جزو حقوق من نبود؟! شکایت از قاضی و بازپرس جزو حقوق من نبود؟! حالا فقط مانده تقاضای آزادی مشروط؟!


حال می‌فهمم که چرا آقای باقی از این به اصطلاح حق خود استفاده نکرد. آنقدر حقوقش پایمال می‌شد که سخن از حق گفتن تنها تلخ‌خندی همراه خواهد داشت. به هر روی اگر تقاضای آزادی مشروط حق من است من در اعتراض به پایمال شدن حقوق خودم و تمامی زندانیان دیگر و در اعتراض به بازداشت و حصر خانگی موسوی و کروبی و رهنورد از این حق خود می‌گذرم. که تقاضای حق از اینان کردن خنده‌دار است.


تحمل می‌کنم؛ هر چند سخت است و از خانواده‌ام که تاکنون به معنای واقعی در کنارم بوده‌اند و هیچ کم نگذاشته‌اند و سختی‌های حبس و تبعیدم را صبورانه تحمل نموده و حتی به روی خود هم نیاورده‌اند؛ پوزش می‌طلبم و تقاضا می‌کنم این مدت باقیمانده را هم دوام آورند.‌ ای کاش آنقدر امید داشتم که به ایشان نوید دهم:
"
اندکی صبر سحر نزدیک است".
مجید دری.
زندان فجر بهبهان.
تیر ۱۳۹۱ ه. ش

 

 

 

Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages