مولوى، «شاعر بالفطره» است و به همين دليل توفيق او مديون زبان و فرم کار او نيست. بلکه بهعکس: زبان و فرم، به محتواى شاعرانهى اشعارش به سختى لطمه مىزند و آن را از اوج خود به زير مىکشد؛ حتا در دو غزل مشهورش با مطالع «اى شده غره در جهان، دور مشو! دور مشو» و «يار مرا، عشق جگرخوار مرا» وى از شمار آن دسته شاعرانى است که محتوى شاعرانهى آثارش، براى بروز و ظهور، نيازمند اسباب و وسيلهيى نيست به عبارت ديگر، مولوى مىتوانسته است بىاحساس نياز به فرم و قالب کلمات خاص و رديف و قافيه و چه و چه شعر بسرايد. زيرا او نياز نداشته است که به انتظار بنشيند تا شعر «بيايد». براى او، فقط عشق کافى بوده است تا ديگر هر چيز را شعر ببيند و هر صدا را شعر بشنود. و «عشق» نيز در ذات او، در خميرهی اوست. دريغا که قيدهاى فرم و قافيه، بالهاى اين عقاب بلندپرواز را بسته بود: چيزى که بارها و بارها فرياد ملا را برآورد.
قافيه انديشم و، دلدار من گويدم منديش، جز ديدار من
قافيه و مفعله را گو همگى با دبير مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا!
چون بيفزايد مى توفيق را قدرت مى بشکند ابريق را! ...
ملا، اين آزادى مجسمى که در زندان زاده شده بود، اين چشمهى جوشانى که در فضاى تنگ کوزهيى محبوس، بود افسوس هميشگى من است. ــ آيا چهقدر سالها و سالها بايد بگذرند تا سيلان شعر، بار ديگر اينگونه، منفذى به زبانى بگشايد؟
از گفتگوی مجلهی فردوسی با احمد شاملو