ــ بله وارتان... با او به طور اتفاقى در زندان موقت آشنا شدم که آثار کندن پوست، روى صورتش بود. محکوم شده بود به حبس، اما دوباره یکباباى دیگر لوش داد و پاى او هم تو پروندهیدیگرى کشیدند وسط و دوباره او را زیر شکنجه بردند که این دفعه از بین رفت. فقط یک بار تو زندان موقت دیدمش، اما مقاومتش یک حماسه بود. از احدى اسم نبرد و زیر شکنجه مرد.
ــ پس در شعرى که براى وارتان گفتهاید، او سمبلى است از گروهى کثیر از مبارزان که در زندان بر سر آنچه باید ایستاد و مقاومت کرد، ایستادگى و پایمردى کردهاند. نکتهىجالبى که در طول آشنایى با شما نظرم را جلب کرده این است که هر موقع با شما راجع به شعر صحبتى داشتهام پاى سیاست به میان آمده. آیا شعر از سیاست جدا ناشدنى است؟ ــ اسمش را سیاست نگذاریم، براى این که سیاست آن قدر کثیف است که حتا اگر غبارش به دامن شعر بنشیند، آن را آلوده مىکند. اینها شعر سیاسى نیست، شعر اجتماعى است و در ستایش انسان. چون سیاست در ذاتش جز رذالت و پدر سوختگى و فریب و دروغ و چاخان و تبلیغات و این حرفهاچیزى نیست.