غزل- هوشنگ ابتهاج.

71 views
Skip to first unread message

Account Services

unread,
Mar 3, 2015, 12:58:11 AM3/3/15
to iran...@googlegroups.com


برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست


آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 

این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 

تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

 

من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 

امروز که محتاج توام ، جای تو خالی ست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 

در عشق خوشا مرگ که این بودنِ ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست.


  هوشنگ ابتهاج (سایه).



Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages