سرچشمه
ـــــــــــــــ
در تاریکی چشمانت را جُستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
.و شبم پُرستاره شد
□
تو را صدا کردم
در تاریکترین شبها دلم صدایت کرد
.و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی
با دستهایت برای دستهایم آواز خواندی
برای چشمهایم با چشمهایت
برای لبهایم با لبهایت
.با تنت برای تنم آواز خواندی
من با چشمها و لبهایت
اُنس گرفتم
.با تنت انس گرفتم
چیزی در من فروکش کرد
چیزی در من شکفت
من دوباره در گهوارهی کودکیِ خویش به خواب رفتم
و لبخندِ آن زمانیام را
.بازیافتم
□
.در من شک لانه کرده بود
دستهای تو چون چشمهیی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهوارهی سالهای نخستین به خواب رفتم؛
.در دامانت که گهوارهی رؤیاهایم بود
.و لبخندِ آن زمانی، به لبهایم برگشت
.با تنت برای تنم لالا گفتی
چشمهای تو با من بود
و من چشمهایم را بستم
.چرا که دستهای تو اطمینانبخش بود
□
بدی، تاریکیست
شبها جنایتکارند
ای دلاویزِ من ای یقین! من با بدی قهرم
.و تو را بهسان روزی بزرگ آواز میخوانم
□
صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند.
شب گِرداگِردَم حصار کشیده است
و من به تو نگاه میکنم،
از پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنم
چرا که هر ستاره آفتابیست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست
.انسان سرچشمهی دریاهاست
احمد شاملو - هوای تازه - 1334.