پاسخ به آقای عباس عبدی، مهدی جلالی
اگر همانطور که آقای عبدی به درستی اشاره میکند، فروپاشی سیاسی در ایران آغاز شده است، راه حل آن بدون تردید حمایت از یک بازیگر دیوانه و یا ماجراجو نیست که هم منافع خود را به باد دهد، هم منافع حامیان خود را، و هم منافع یک ملت را. بلکه تنها راه حل منطقی که هم بحران خارجی را کاهش خواهد داد و هم از فروپاشی بیشتر درونی جلوگیری میکند، فشار به حکومت برای اتخاذ سیاستهای عقلانی میباشد
پاسخ آقای عبدی به نقد اینجانب در مورد مصاحبه ایشان با روز (۱)، باعث امتنان و نویدبخش گفتگویی شد تا موضوع بحران کنونی را از میان بحثهای عوامگرایانه، ابهام زدایی کرده و به یک عقلانیت متعارف برای بررسی مقدورات ما در کاهش آن، سوق دهیم. اما عنوانی که نویسنده برگزیده، «پس دورویی چیست؟» (۲) نه تنها از وجاهت مناظره قلمی کاسته، بلکه به جهت استفهام انکاری آن، از دایره ادب نیز فاصله گرفتهاست. همچنین اگرچه خوانش متن پاسخ آقای عبدی از منظر دانش منطق و تحلیل مغالطات منطقی آن به تنهایی بسیار وسوسه انگیز است، اما در این مجال ما را از غرض
سیاسی این گفتگو دور میکند. در پاسخ آقای عبدی هدف و منظور اصلی بحث گم میشود. بطوریکه عملا نوشتار ایشان تبدیل به نقد نقد من میشود تا پاسخ به نقد من. به همین جهت لازم میدانم پرسشهای خود را به صراحت بیشتری دوباره در میان بگذارم. از ابتدا ورود من به بحث ناظر بر تعریف آقای عبدی از مخالفت با جنگ بودهاست. ایشان به نیروهای سیاسی خارج کشور توصیهای در مخالفت با جنگ میکند که یک عمل سیاسی محسوب میشود. آن توصیه ایناست که بدون قید و شرط با جنگ مخالفت کنید. من در مقابل میپرسم که ملزومات منطقی چنین توصیهای چیست؟ چه اثری دارد؟
و نیز چه مزیتی نسبت به راههای دیگر در رفع تحریمها و جلوگیری از جنگ دارد؟
اما پیش از ورود به بحث، لازم میدانم تا رهنمود آقای عبدی را به خود ایشان تکرار کنم که «بهترین شیوه اصلاح هر ذهنیت غلطی نیز، طرح عمومی آن است... و باید نسبت به قضاوت نهایی خوانندگان در باره این نوشتهها اعتماد داشت.» از این منظر، بهرهگیری از ادبیات اتهام آمیز در خوشبینانه ترین برداشت، از جمله همین ذهنیات غلط است که بیشتر نمایانگر غرضهای کوچک است تا تلاشی برای یک مفاهمه سازنده.
حقیقت این است که قصه اتهام زنیهایی از این دست و جنگ طلب نامیدن دیگران، دیگر ملال آور شدهاست. در چند وقت اخیر که بحرانهای ایران شدت گرفت، چند اظهار نظر در خارج مطرح شد که بیشتر به فال نامه سیاسی شباهت داشت و داعیه داراناش در پی کشف نفاق و مکنونات ذهن دیگران برآمدند. اقبالی هم نداشتند. این سطح از عوامگرایی البته در هر جامعهای طبیعیست، اما سنت "سنجش نفاق و خیانت" در این نسل از جامعه سیاسی ما ریشهای عمیق دارد. تاریخ سیاسی ما انباشته است از برچسب زدن و منافق خواندن و نفی همدیگر، و در هنگام برخورداری از قدرت، حذف همدیگر. حال
رخصتی بدهند ما این سنت را فقط در تاریخ بخوانیم و این میراث را نپذیریم. تا آنجا که به من مربوط میشود، این شیوه را پیش نمیگیرم و در صدد پاسخ به اتهامات و حملات ایشان نیستم. مخاطب نیز بیش از این چنین سطح نازلی از بحث را تاب نمیآورد. کار آقای عبدی هم اشتغال به نیتخوانی نیست، و از ایشان دعوت میکنم تا بطور جدی به پرسشهای من بیندیشد. بنابراین در پاسخ به عنوان پس دورویی چیست، به این بسنده میکنم که نقل است به شیخ مرتضی انصاری گفتند این اعمال خیری که تو انجام میدهی از سر ریا است. پاسخ داد اگر عمل خوب است شما بدون ریا انجام
دهید. من نیز از آقای عبدی میخواهم بصورت مسئولانه در جلوگیری از جنگ قدم بردارد و این کار را بدون دورویی انجام دهد.
در مورد مخالفت و یا موافقت با جنگ هر کسی میتواند نظر خود را داشته باشد. برخلاف آقای عبدی، معتقد نیستم که موافقان با جنگ واهمهای از ابراز نظر خود داشته باشند تا لازم بدانند دو رویی پیشه کنند. نظراتی که من در ارتباطات شخصی خود میشنوم به حدی متکثر است که قابل فروکاهش به دو مقوله مخالفت و یا موافقت با جنگ نیست و بسیاری از آنان نیز عقلانی و مستدل هستند. آنچه به نظر میرسد هنوز توسط بخشی از فعالان قدیمی درک نشده، تغییر گفتمان سیاسی به سمت عقلگرایی و چرایی آوردن مخاطب نسل جدید در موضوعاتی ست که هنوز در انگاره آنان بدیهیات
بیپرسش محسوب میشدهاند. گذشت آن زمانی که میشد همه را زیر لوای «وحدت کلمه» بسیج کرد، همه چیز را به حق و باطل فروکاست، و دگراندیش را خائن و منافق و دورو نامید.
اما سوال این است که این بحثها تا چه حد در معادلات بحران کنونی، تحریمها و تهدید جنگ اهمیت دارد؟ تعجب من از این جاست که کسی چون عبدی که با نگاه علمی به سیاست آشناست، و حوزههای نفوذ و اثرگذاری قدرت سیاسی در ایران را به خوبی تحلیل میکند، میزان اثرگذاری این بازار داغ اتهام زنی و جدل ها و صف کشیهای کودکانه را در تصمیمگیری نهایی بحران چقدر میداند؟
علت اصلی تحریمها و حمله نظامی احتمالی
برای این که ارزیابی درستی از توان و میزان اثرگذاری مفید خود در کاهش بحران ــ و یا حداقل جلوگیری از افزایش آن ــ داشته باشیم، باید ابتدا مسئله را تعریف کنیم و سپس امکان تاثیرگذاری را از شیوههای مختلف مطالعه کنیم. آقای عبدی اظهار میکند این که نزاع فعلی ایران و غرب نمونهای محدودتر از جهان دو قطبی دوران آمریکا و شوروی است، توصیف وی است از قرائت ایدئولوژیک حاکمیت، و نه نظر شخصی وی. اولین سوالی که برای خواننده پیش میآید این است که از نظر خود ایشان علت اصلی و عاجل این نزاع چیست و چگونه میتوان این علت را برطرف کرد؟
بحث بر سر مشروعیت حمله نظامی نیست، بلکه بر سر عمل واقعی در چارچوب مقدورات ما در جلوگیری از حمله نظامی و الغای تحریمها است. ضمن این که عملکرد جمهوری اسلامی باعث شدهاست تا افکار عمومی جهانی ایران را یک کشور یاغی و خطرناک بشناسند و برخورد با آن را مشروع قلمداد کنند. در چنین وضعیتی برای ما ایرانیان بسیار طول خواهد کشید تا بتوانیم در جهان برای خود اعاده حیثیت کنیم.
نویسنده با بهرهگیری از مثال دزدی مدعیست که با وجود بیمبالاتی صاحبخانه، ورود دزد به خانه از نظر حقوقی محکوم و تجاوز تلقی میشود. این مثال مغالطهآمیز است. قبل از هرچیز هنوز کسی وارد خانه نشده تا حکمی برای او صادر کنیم. درحالی که بیمبالاتی صاحب خانه ــ البته اگر بتوان یاغیگری و تنش آفرینی را بیمبالاتی نامید ــ مدتیست در حال وقوع است و بنابراین میتوان آن را محکوم کرد. از سوی دیگر آیا آقای عبدی ورود به خانه و حریم دیپلماتیک سفارت آمریکا را که منشاء بسیاری از بحرانهای امروز است، با همین استدلال محکوم میکند؟
مسئله دیگر به فراموشی سپردن تحریمها در این معادلات است. هرچند آسیب تحریمها کمتر از جنگ نیست، اما به اندازه جنگ توجه عام را برنمیانگیزد و برای نمایش حس وطن پرستی جذابیت ندارد. در حالی که تحریم و جنگ هردو به یک علت است و رفع یکی باعث رفع دیگری نیز خواهد شد. نیازی نیست به تحلیلهای پراکنده و تاویلات غیرت انگیز روی بیاوریم. در متن حقوقی یکایک قطعنامههای شورای امنیت، به روشنی ذکر شده است که علت وضع تحریمها و خواسته اصلی جامعه جهانی از حکومت ایران توقف برنامه غنیسازی و همکاری شفاف با آژانس میباشد.
حتا اگر فشارهای غرب را بهانه بدانیم و علت این نزاع را در جای دیگری جستجو کنیم، آیا شرط عقل این نیست که بهانه را از دست غرب بگیریم و از حاکمیت به صراحت بخواهیم که برنامه غنیسازی را متوقف کند؟ آیا آقای عبدی که خطاب به نیروهای سیاسی خارج از کشور زبان به توصیه مخالفت بیقید و شرط با جنگ میگشاید، هیچگاه در نوشتار و گفتار خود به حاکمیت نیز توصیه کرده که غنیسازی را متوقف کند و ایران را به آتش ماجراجویی و سماجت خود نسوزاند؟
یکی از «ان قلت» هایی که در این زمینه بسیار میشنویم نمونه لیبی و همکاری قذافی با جامعه بینالمللی در برچیدن فعالیتهای هستهای آن کشور است. استدلال مذکور میگوید که با وجود این همکاری، رژیم وی سقوط کرد. پاسخ ساده به این اشکال، در خوانش درست واقعه است. اتفاقا همکاری قذافی با جامعه بینالملل باعث طول عمر رژیم وی شد و حتا بمبارانهای هوایی را در آن زمان متوقف کرد. سقوط رژیم وی این بار بجهت دیوانگی قذافی و راه انداختن جنگ داخلی در پاسخ به معترضان و همدست خواندن آنان با استعمار بود. او بیشتر از جمهوری اسلامی نسبت به نظام
بینالملل اعتراض داشت.
چگونه میتوان بحران را کنترل کرد؟
این جا بحث برسر توان واقعی نیروهای سیاسی در جلوگیری از افزایش بحران است. ارجاع من به مقاله سیصد روشنفکر جهانی آقای زیدآبادی (۳)، اشاره به متن منتشر شدهای است که در آن نویسنده به طور مستدل و روشن، توصیه امروز آقای عبدی را در زمینه مخالفت بیقید و شرط با جنگ، رد کردهاست.
اشاره به زندانی بودن آقای زیدآبادی نیز واقعیت غیرقابل انکاری است که در داخل کشور اگرچه حمایت از سیاستهای هستهای و تهاجمی تشویق میشود، نقد آن هزینه سنگینی دارد. در نتیجه هیچ امکانی برای سنجش ادعای حاکمیت مبنی بر حمایت ملی از سیاستهای هستهای تاکنون موجود نبوده است. خروج از ایران به بخشی از نیروهای سیاسی این امکان را داد تا آزادانه و به صورت متشکل نظر خود را بیان کرده و به حکومت در زمینه هشدار دهند. طرفه این جاست که آقای عبدی از کلمه آزادی ــ که منظور من برای نقد سیاست هستهای بود ــ مفهومی نظری استخراج میکند و در یک
پاراگراف نسبتا فربه به آن پاسخی فلسفی و جامعه شناسانه میدهد! دست آخر هم با قریحهای خوش و مزاحآمیز نتیجه میگیرد که در ایران آزادی بیشتر است.
احمد زیدآبادی که این مقاله را بیش از چهار سال پیش مینویسد ارزیابی آن روز خود را از توان تاثیرگذاری نیروهای سیاسی برای کنترل بحران صفر میداند و مخالفت با جنگ را به این دلیل بیاعتبار میشمرد. آقای عبدی خود نیز یک سال پیش از آن در مقالهای تحت عنوان «چگونه میتوان مانع جنگ شد؟» (۴) همه راهها را بسته میداند. وی در مقابل از تغییر ساختار بازی سخن میگوید، به نحوی که بازی با ورود عنصر ثالث از حالت صفر و یک خارج شود. او سپس به بررسی عنصرهای ثالثهای ممکن ــ از کشورهای به نسبت بیطرف گرفته تا آقای هاشمی رفسنجانی و اصلاح طلبان ــ
میپردازد و باز همه آنها را شکست خورده میداند!
استفاده از «تئوری بازی» در مدل سازی برای بحران کنونی، نشانگر توان علمی در تحلیل است. اما روایت آقای عبدی از آن بعنوان راه حلی برای جلوگیری از جنگ بر پایه منطق بسیار سستی استوار است. قبل از هرچیز بازی موجود صفر و یک نیست. بلکه این حکومت است که میخواهد آن را به یک موضوع حیثیتی تبدیل کند. آقای عبدی توضیح نمیدهد که چرا معتقد است توقف غنیسازی برای حاکمیت باید شکست تلقی شود؟ این هم آوازی از کجاست؟ چرا ما باید چنین منطق غلطی را بپذیریم؟ مگر ما سهمی در این بازی نداریم و مگر منافع ملی ما نیست که وجه
المصالحه قرار میگیرد؟
همچنین هنگامی میتوان یک عنصر ثالث وارد بازی کرد که منافع هر سه طرف روشن و مجزا از یکدیگر باشد. اگر این عنصر ثالث دولتهای دیگر باشند، تفکیک منافع آنها از طرفین بازی ممکن است. اما چگونه میتوان بین بخشهایی از مردم ایران ــ چه آقای رفسنجانی، چه اصلاح طلبان، و چه هر ایرانی دیگری ــ تفکیک منافع قایل شد و به آنان نقش عنصر ثالث داد؟ در حالی که بحران ساخته و پرداخته جمهوری اسلامی منافع ملی همه ما را خطر انداخته است؟
از همه جالب تر این که فرض بنیادی در تعریف بازی این است که بازیگران عاقل هستند و منافع خود را به درستی تشخیص میدهند. آیا آقای عبدی معتقد است رفتار حکومت ایران عاقلانه است؟ جواب به این سئوال بسیاری از تناقضات و ذهنیتهای غلط را حل میکند. برای این منظور ابتدا اشاره میکنم که ایشان در پاسخ به این جانب از غیرت عقلسوزی دم میزند که در صورت تجاوز « در کنار ملت و حکومت ایران هستم. فارغ از این که حکومت آن در اختیار چه کسانی باشد.» به اجمال در بالا نشان دادم که خود آقای عبدی نیز در بحث غیرشعاری، ملت را از حکومت جدا میکند؛
حالا میماند کنار حکومت بودن.
اما آیا میتوان کنار هر حکومتی ایستاد؟ از مثال هیتلر و دیگر دیکتاتورها که بگذریم، اجازه بدهید مثالی در مورد حکومت خودمان بیاوریم که در روزهای اخیر شاهد آن هستیم. آبراه هرمز بخش مهمی از انرژی مورد نیاز مردم جهان را تامین میکند و بسیاری از ملتهای دنیا در این زمستان چشم به امنیت این آبراه دوختهاند. هر بازیگر عاقلی اگر جای حکومت ایران باشد، از چنین فرصت استثنایی بهره برداری کرده و تلاش میکند به مصرف کنندگان انرژی در جهان نشان دهد که آنان برای تامین امنیت این آبراه، به ایران و نیروی دریایی این کشور نیاز
دارند. اکنون این جمهوری اسلامی است که تهدید میکند تنگه هرمز را میبندد! و این آمریکاست که به دنیا اطمینان میدهد امنیت این آبراه را حفظ خواهد کرد!
از سوی دیگر جمهوری اسلامی در حالی مانور نظامی تحریک آمیز در خلیج فارس برگزار کرده و رجزخوانی میکند، که قادر نیست یک کشتی ماهیگیری خود را که هفتههاست اسیر دزدان دریاییست نجات دهد! آیا آقای عبدی رفتار چنین حکومتی را عاقلانه میداند و در صورت تجاوز کنار چنین حکومتی میایستد؟ به دیگران نیز توصیه میکند بدون قید و شرط کنار این حکومت بایستند و عملا دست به یک خودکشی دسته جمعی بزنند؟
اگر همانطور که آقای عبدی به درستی اشاره میکند، فروپاشی سیاسی در ایران آغاز شده است، راه حل آن بدون تردید حمایت از یک بازیگر دیوانه و یا ماجراجو نیست که هم منافع خود را به باد دهد، هم منافع حامیان خود را، و هم منافع یک ملت را. بلکه تنها راه حل منطقی که هم بحران خارجی را کاهش خواهد داد و هم از فروپاشی بیشتر درونی جلوگیری میکند، فشار به حکومت برای اتخاذ سیاستهای عقلانی میباشد.
----------------------------