You do not have permission to delete messages in this group
Copy link
Report message
Show original message
Either email addresses are anonymous for this group or you need the view member email addresses permission to view the original message
to hosseine...@googlegroups.com
پدرم مسافرکشی میکرد. صبح که خروس همسایه خواب بود ، از خونه بیرون میرفت، و شب آخرین نفری بود که پیِ جاپارک میگشت.. آرزوش این بود که من واسه خودم کسی بشم. پیرمرد آزارش به هیچکی نمیرسید . اما همیشه بغض داشت، دریغ از اشکی... یه روز با صورت لت و پار اومد خونه، که دونفر سر چندتا اسکناس توی دخل... - بابا چی شده؟؟!! - هیچی بابا... - بابا کدوم پدرسگی زده؟ با همون چشمای همیشه بغض آلود زل زده بود به من، ... - چقدر زندگی سخت شده جمله آخرش مثل یه غده ی چرکی تو سرم موند پدرم مرد. منم کسی نشدم. هیچی... من موندم و کلی درد و یه تاکسیِ ارثی... امروز ظهر وقتی دو نفر خواستن به زور از دخل ماشین پول بردارن، یاد اون روز و درد موروثی ام افتادم... ناخودآگاه قفل عصایی رو برداشتم و... یکیشون فرار کرد. منم با اون یکی درگیر شدم تو کلانتری که بودیم زن و بچه اش اومدن - چی کار کردی؟ یارو به صورت بچه اش نگاه نمیکرد. دستاش میلزید - چقدر زنده موندن سخت شده
نوشته ی: شاهین صادقی
--
Posted By hossein esmaeili to hossein esmaeili at 3/10/2013 09:45:00 PM