کلمه به کلمه این بیانیه برای من که شاهد دوران نخست وزیری و حاکمیت جناح موسوم به اصلاح طلب در دهه شصت بودم یادآور خاطراتی تلخ و دهشتبار از دورانی است که موسوی بارها از آن به عنوان «عصر طلایی امام خمینی» یاد کرده و به تعبیر خود ایده آلی برای «عدل علوی» ش است.
موسوی در این بیانیه کوتاه می گوید: «اعلام اعدام ناگهانی... در طول ماه های اخیر منجر به صدور احکام شگفت آور برای عده زیادی از زنان ومردان خدمتگزار وشهروندان عزیز کشور ما شده است.» وی سپس از عدل علوی سخن می گوید که ایشان در پی آن بوده اند. (1)
آقای موسوی بگذارید از شما به عنوان «یکی از بنیان گزاران حزب جمهوری اسلامی، سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی، وزیرامور خارجه، نخست وزیر جمهوری اسلامی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و تمام مراکز اصلی تصمیم گیری حکومت از 23 بهمن 1357 تا همین امروز» بپرسم:
عدل علوی در سه دهه ای که شما و همکارانتان در صدر قوای مجریه، قضائیه و مقننه بوده اید چه معنا دارد؟
اگر شما هنوز نمی دانید، در دل هر یک از ما هزاران نشانی از این عدل با داغ و درفش حک شده است. (2)
آیا عدل علوی همان بود که نوجوان چهارده ساله ای را تنها به اتهام هواداری از یک سازمان مخالف، زیر شکنجه های قرون وسطایی به حال کما بیندازند و نیمه شب در همان حال بی هیچ دادگاهی تیرباران کنند؟
از مهدی زمانی می گویم، همکلاسی م در دبیرستان نیکبخت اصفهان، مهر 1360 (3)
آیا عدل علوی همان بود که نوجوان هفده ساله ای را تنها به اتهام هواداری از یک سازمان چپ، پس از چند روز شکنجه وحشیانه بی خبر تیرباران کنند؟
از بیژن مجنون می گویم، رفیقم دبیرستان ملاصدرا اصفهان، تیر 1360 (4)
آیا عدل علوی همان بود که نوجوان شانزده ساله ای را با پرتاب نارنجک جنگی به سویش در روز روشن و در میان یک تظاهرات بطرزی دهشتناک به قتل برسانند؟
از آذر مهرعلیان می گویم، رفیقم دبیرستان عاصمی تهران، 31 فروردین 1360 (5)
آیا عدل علوی همان بود که پیکر نوجوان چهارده ساله ای را پس از چندین ساعت ضرب و شتم را تنها به دستور بلندپایه ترین مقام ممکن بیهوش و نیمه جان تحویل خانواده ش بدهند؟ ... یا چند سال بعد هم او را بی هیچ دلیل و سند و مدرک محکمه پسندی بازداشت کنند و در سال کشتار زندانیان سیاسی قریب یک سال به سلول انفرادی بیندازند و انواع شکنجه ها، اعدام نمایشی، جیره شلاق برای نماز نخواندن و حاضر به امضای تعهدنامه و مصاحبه تلویزیونی نشدن و... را تحمل کند؟
از خودم می گویم، من شاهد زنده عدل علوی شما در دهه شصت هستم (6)
آقای موسوی شما صلاحیت سخن گفتن از «عدل» را ندارید!
عدالت تنها وقتی معنا پیدا می کند که شما به عنوان عالی ترین مقام اجرایی کشور که هنوز هم عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام هستید به عنوان یکی از متهمان درجه اول سه دهه کشتار ، جنایت و نقض مستمر و سازمان یافته حقوق بشر توسط رژیم جمهوری اسلامی در یک دادگاه کاملا عادلانه محاکمه شوید.
آقای موسوی شما از عدل علوی و تقدس نطام جمهوری اسلامی برای چه کسی سخن می گوید؟
برای هزاران هزار مادر عزاداری که نشانی از گور عزیزان خود ندارند؟
برای هزاران هزار پدری که برای هر گلوله ای که جان پاره تن شان را گرفت پنج هزار تومان پرداختند؟
برای هزاران هزار دختر بی گناهی که ساعتی پیش از تیرباران مورد تجاوز پاسداران قرار گرفتند که باکره به «آن دنیا» نروند؟
برای ملتی که هر روز در اخبار ساعت دو بعدازظهر فهرستی از دویست تا پانصد نفر تیرباران شده آن روز را می شنید؟
برای آذر که وقتی مظلومانه جان می داد مشت ش را گره کرده بود و چشم هایش به آینده خیره مانده بود؟
نه آقای موسوی، متهم ردیف اول شما هستید! از عدل برای من سخن نگوید، من شاهد زنده عدل علوی شما در دهه شصت هستم!
پانویس ها:
1- من هیچ گاه در نوشته های خود، هیچ یک از افراد دخیل در حاکمیت را مورد خطاب قرار نمی دهم چون آنها را فاقد مشروعیت می دانم، همچنان که هیچ بیانیه ای را خطاب به آنها یا ارکان حکومت امضاء نمی کنم، اما شاید این سخن گفتن رو در رو ، گفتمانی سمبلیک باشد.
2- میرحسین موسوی از 23 بهمن 1357 تا کنون در صدر حاکمیت جمهوری اسلامی قرار داشته است و هم اکنون نیز با حکم علی خامنه ای عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است.
موسوی و جناح وی تا سال شصت و هشت بر هر سه قوای اصلی تسلط داشتند، رئیس قوه قضائیه که قتل عام زندانیان سیاسی را در طول این دهه به دستور او (و سپس فتوای صریح خمینی در سال شصت و هفت) صورت می گرفت موسوی اردبیلی بود، میرحسین موسوی عالی ترین مقام اجرایی کشور محسوب می شد (پست ریاست جمهوری تا سال شصت و هشت عملا یک مقام تشریفاتی بود) و رئیس مجلس و نماینده «امام» در شورایعالی دفاع هاشمی رفسنجانی بود.
3- مهدی زمانی هوادار سازمان مجاهدین خلق و دانش آموز سال دوم دبیرستان نیکبخت اصفهان در مهر ماه 1360 در اصفهان دستگیر شد و در کمتر از 24 ساعت تیرباران شد. هنگام تحویل جسد از پدر عزادار وی پانزده هزار تومان برای سه گلوله ژ-3 دریافت کردند. خانواده وی می گویند همه ناخن های انگشتان دست وی کشیده شده بود، روی سینه ش جای سوختگی شدید اطو بود، دندانهایش شکسته و کف پاها و پشت ش احتمالا براثر ضربات کابل متلاشی شده بود. گلوله ها نیز از فاصله نزدیک به قلب و سر او شلیک شده بود.
بعدها پس از آنکه وی در کمتر از 24 ساعت تیرباران شد، دادستانی اتهام وی را بدون برگزاری هیچ دادگاهی «تصمیم» برای پرتاب نارنجک به منزل یک پاسدار عنوان کرد، حال آنکه وی در زمان بازداشت نه تنها در هیچ عملیات نظامی شرکت نداشت بلکه اصولا هیچ سازماندهی برای این کار نشده بود. چند ماه بعد گفته شد که وی در زمان تیرباران در کما بوده و با تخته به دیوار بسته شده تا در صف تیرباران شوندگان قرار گیرد.
4- بیژن مجنون هوادار سازمان چریکهای فدایی خلق ایران- اقلیت و از اعضای دانش آموزان و دانشجویان پیشگام این سازمان و رفیق و مسئول مستقیم تشکیلاتی من بود که در تیرماه 1360 بازداشت و پس از روزها شکنجه تیرباران شد. دادستانی انقلاب اسلامی اتهام وی را «تمرین» سه راهی در کوه سفه اصفهان اعلام کرد. حال آنکه نه تنها بیژن در آن زمان در هیچ بخشی از این سازمان (یعنی کادرهای اصلی سازمان) که برای دفاع از خود مسلح شده بود حضور نداشت، بلکه اصولا هیچ قصد و برنامه ای برای مسلح شدن یا دست زدن به اقدامات مسلحانه یا تمرین نظامی در بین این تشکیلات وجود نداشت.
بیژن مجنون که خطی خوش و استعدادی درخشان در ادبیات داشت برای تامین هزینه های خانواده خود در یک نجاری در خیابان وحید اصفهان کار می کرد و دانش آموز دبیرستان شبانه ملاصدرا بود.
از دایی وی برای نشان دادن محل دفن وی، هفت هزار تومان دریافت کردند. پیکر بیژن و دهها تن از تیرباران شدگان را در یک گور جمعی در بیابانی در نزدیکی اصفهان دفن کردند.
5- آذرمهرعلیان هوادار سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و دانش آموز سال سوم دبیرستان عاصمی در تهران بود.
در روز 31 فروردین 1360 با فراخوان این سازمان، تظاهراتی در اعتراض به بسته شدن دانشگاه ها و کشتار دانشجویان چپ و انقلابی در جریان انقلاب فرهنگی سال 1359، هزاران نفر از هواداران این سازمان در نزدیکی دانشگاه تهران و میدان انقلاب گرد می آیند.
پاسداران دو نارنجک جنگی بین جمعیت می اندازند.
نارنجک اول که منفجر می شود و دهها نفر به خاک و خون می افتند، آذر که پلاکاردی در دست داشته به رفیق دیگری که پرچم سرخی در دست گرفته بود : «پرچم را بالاتر بگیر» و در همین هنگام خود هدف پاسداران قرار گرفته و نارنجک را مستقیم به سمت خودش می اندازند.
دوستان آذر که پیکر متلاشی شده وی را به بیمارستان می رسانند، می گویند او در حالی که مشت ش گره شده بود با چشمان باز جان داد.
6- من در مهرماه 1360 توسط بسیج بازداشت شدم، دو ساعت در زیرزمین مسجد حسین آباد مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و بعد به اداره اطلاعات سپاه اصفهان منتقل شدم و از بدو ورود مورد شکنجه های وحشیانه و ضرب و شتم شدید قرار گرفتم تا آنکه سرانجام بیهوش شدم، به دلیل موقعیت خانوادگی و دستور صریح عالی ترین مقام استان خانواده ام اجازه یافتند تا در بیمارستان مرا بیهوش تحویل بگیرند.
هفت سال بعد در روز دهم اردیبهشت 1367 بدون هیچ دلیل و مدرکی در حالی که سالها بود هیچ گونه فعالیت تشکیلاتی نداشتم از سوی اداره اطلاعات کرمان بازداشت شدم ؛ نزدیک به یک سال با تحمل انواع شکنجه ها، جیره روزانه شلاق برای نماز نخواندن (هر ضربه برای یک رکعت)، فشار برای ضبط مصاحبه تلویزیونی و امضای توبه نامه و... در سلول انفرادی ماندم و با حکم تعلیقی پس از دادگاهی که سه دقیقه به طول انجامید آزاد شدم، پس از آزادی حق خروج از کشور، تحصیل در دانشگاه دولتی و استخدام رسمی را نداشتم.
این بازداشت همزمان شد با فرمان خمینی مبنی بر قتل عام زندانیان سیاسی که هر لحظه ش دردناک و مدهش بود.
امید حبیبی نیا- بیست و یکم اردیبهشت 1389
--