تازه ترین مطالب این وبلاگ را که به درخواست شما به آدرس ایمیلتان فرستاده شده است. لطفا ببینید و برای دوستانتان هم بفرستید.اگر میخواهید اشتراکتان را قطع کنید، پایین صفحه را نگاه کنید. برای مشترک دوستانتان آنها در این خبرنامه میتوانید آدرس ایمیل آنها را در این صفحه وارد کنید: » فرم اشتراک ایمیلی «سردبیر: خودم»
توجه: برای دسترسی به این وبلاگ بدون فیلتر از این به بعد میتوانید از این نشانی استفاده کننید:
httpS://i.hoder.com کرم کوچک کنندهی کرداناز وبلاگ بچه ی قلهک این را می آوردم. دیروز که دو ساعت برق رفت افسرده شدم. فکر کردم برگشتنم بیفایده بوده و من با این وضع اینترنت و این بیبرقی و اینها هیچ فایدهای برای هیچکس حتی خودم نخواهم داشت. ولی برق که آمد و بیرون رفتم و چهار تا روزنامه خریدم و با چهار نفر حرف زدم حالم خوب شد. *** «کرم کوچککنندهی بینی»: این را در یکی از این شبکههای ماهوارهای که فیلمهای ایرانی را میدزد و نشان میدهد و پایینش آگهیهای متنی رژه میدهد نوشته بود. ملت بدجوری توی عقدهی دماغ افتادهاند و ماجرا خیلی عمیقتر از چیزی است که فکرش را میکنید. *** در این چند هر وقت رفتهام وسط شهر سردرد ناجوری گرفتهام که شاید فقط دوه، سه ماهی یکبار در لندن یا پاریس میگرفتم. باید مال این هوای کثافت باشد. ولی منطقهی ۲۰، یعنی همان شهر ری محبوب خودم، هوایش از منطقهی ۳ و ۱ هم پاکتر است. شنبه قرار است مامانم را وردارم و با هم با مترو برویم شهر ری و برویم چند تا بنگاهی ببینیم اوضاع خانه آنجا چطوری است. پدر و مادرم میگویند همین نزدیکها خانه بگیرم. ولی اینجا هم ترافیکش وحشتناک است و هم هوایش کثیف است. در شهر ری من اگر به مترو نزدیک باشم یک ربعه میرسم وسط شهر و به زودی هم که ایستگاههای بین تجریش و میرداماد راه بیفتد نیم ساعته از شهر ری خواهم رسید بالای شهر. حالا ببینید. من به تنهایی قیمت ملک در شهر ری را بالا خواهم برد. خیلیهایتان در سه چهار سال آینده در شهر ری زندگی خواهید کرد. :) *** راستی، چرا کسی دربارهی تهران مثل پاریس حرف نمیزند. مثلا بگویید من در منطقهی سه تهران زندگی میکنم. یا تهران هشتم یا تهران بیستم یا شانزدهم. البته فکر کنم فقط یکی از این منطقههای تهران اندازهی کل پاریس باشد. تهران مثل لندن گنده است. *** باید مجلهها و روزنامههای را تشویق کرد تا دربارهی دوچرخههای کرایهای به سبک ولیب پاریس بنویسند. قالیباف که خیلی میخواهد بگوید خارجی و باحال است را خیلی آسان میتوان وسوسه کرد دنبال این طرح را برای مرکز تهران بگیرد. شدیدا عملی است، بخصوص با استفاده از کارت بانکی امثال شتاب. هیچ شهری در آمریکای شمالی و بسیاری از کشورهای اروپایی هنوز این طرح را ندارند و تهران با اجرای آن شدیدا توی دنیا گل خواهد کرد و حتی میتواند آن را به خیلی شهرهای دنیا هم بفروشد. به قالیباف این را برسانید. *** تعداد اتوبوسهای مرکز تهران شدیدا کم است و سرعتشان هم بسیار پایین است. با این همه پول و نیروی انسانیای که این ممکلت دارد واقعا زشت است این وضع بد حمل و نقل عمومی. کجاست روحیهی سپاهی و کارتمام کن بسیجی سردار باقر قالیباف؟ *** ماجرای کردان پیچیده شده. احمدینژاد حق دارد پای این آدم بایستند، چون دهانش برای آوردن یکی دیگر و رای گرفتنش از مجلس سرویس خواهد شد. ولی من فکر میکنم اگر احمدینژاد اثر منفی کردان را روی انتخابات آینده به یک شکلی خنثی یا مدیریت کند میتواند بدون نگرانی او را فعلا تا پایان این چهار سال در ابینه نگه دارد. پیشنهاد من این است که برای ساکت کردن کارگزاران و مشارکت، یکی مثل تاجزاده یا عطریانفر یا چند ماه مانده به انتخابات که همهی کارهای لجستیک انجام شده بگذارد به ریاست انتخابات. تنها راه نجات احمدینژاد از ماجرای کردان از این زرنگیهای این تیپی است.
Excerpt:
Some observations on Tehran.
نظرات ديگران
از وبلاگ بچه ی قلهک این را می آوردم. جملهای که امشب پس از ماندن در یک ترافیک ترسناک بین میرداماد و قلهک در ذهنم نقش بست این است: ایران خیلی بزرگتر از تهران است. بعد از لذتی که از مسافرت ۱۵ دقیقهای از هفت تیر تا میرداماد با مترو بردم، ترافیک امشب میرداماد تا قلهک بزرگترین شوک امروز من بود و همه میگویند که به آن عادت خواهم کرد و زندگیام را بر اساس آن تغییر خواهم داد. چون راه دیگری ندارد. ولی من فکر میکنم آخر چرا باید حتما این جور جاهای شلوغ مرکز و بالای شهر زندگی کرد؟ اصلا چرا حتما و حتما باید در تهران زندگی کرد؟ خواهرم میگفت تلویزیون پروانهی معصومی را نشان داده که با شوهرش رفته در گیلان و یک جای دنج دارد برای خودش زندگی میکند و فقط هر وقت لازم باشد تهران میآید. چند تا دوست هم دارم که در لواسان زندگی میکنند و خیلی هم راضیاند. ولی من هنوز هم پایهی شهر ری هستم و همین روزها که سرم کمی خلوت شود میروم و آنجا میچرخم تا ببینم اوضاع آنجا چطور است. اگر آنجا هم همین بسار باشد، جدی شاید برم رشت یا لاهیجان که خیلیها در کامنتهایم چند روز پیش تعریف و تمجید میکردند. امروز جای شما خالی به یک سمینار کوچک رفتم در دانشگاه علامه پل مدیریت دربارهی احمد فردید که «کانون اندیشهی جوان» راهش انداخته. جالب بود. سخنرانیهای حسین کچوییان و احسان شریعتی را گوش دادم و بیرون آمدم. خیلی کار جالبی است که فردید را از این هیولایی که نوچههای سروش با لمپنی و لاتبازی محض از این بابا ساختهاند درآورند. احسان شریعتی که رسما گفت با وجود اختلاف تئوریک و سیاسیای که با تفکر فردید دارد او را حداقل از نظر زبانی که برای فکر کردن فلسفهی جدید ابداع کرده بسیار موثر و قابل احترام در ایران میداند. حتی گفت که به نظر داریوش آشوری سبک معادلسازیاش را از فردید الهام بسیار گرفته است. بیرون که رفتن دم در دو تا از جوانها دانشجو شناختندم و گپی زدیم دربارهی اوضاع و احوال انتلکتوئلی این روزهای ایران که برایم من راستش را بخواهید شگفتآور بود. من ندیدهام در زندگیام که جوانهای با این سن کم اینقدر باسواد و اهل فکر باشند. کمی احساس پیری و عقبافتادگی کردم. ایران آمدن این چیزهایش بینظیر است. توی همین هوای کثافت تهران انگار که دارد فکر و کلمه مثل ابر حرکت میکند. من این را به لندنی که توی هوایش بوی گند الکل و آرزوی پول پرواز می کند ترجیح میدهم. بدون اینکه الزاما با الکل دشمن باشم.
Excerpt:
Iran has become more tolerant for people who are patriotic, but not religious enough.
نظرات ديگران
من پریشب رسیدم تهران و همانطور که خیلیها و خودم هم حدس میزدیم، بر طبق روال عادی و قانونی، پاسپورتم در بدو ورود توقیف شد. حالا قرار است که بروم همین هفته و برای گرفتن آن اقدام کنم که معنیاش البته پرس و جویی است که طبیعتا و بر طبق پیشبینی منتظرم خواهد بود. ولی به هر حال برخوردشان بسیار دوستانه بود. نه وسایلم را گشتند و نه حتی بازدید بدنیام کردند. الان هم در این یکی دو روز هر جا خواستهام رفتهام و با خیلی از دوستان جدید و قدیم تماس گرفتهام و به دیدنشان رفتهام. و هیچ مشکلی هم پیش نیامده است. حتی امروز به یک نشست در دانشگاه علامه طباطبایی در پل مدیریت رفتم دربارهی احمد فردید که خیلی جالب بود. در این چند روز در بیشترین چیزی که آزارم داده است اولی کندی وحشتناک سرعت اینترنت (حداقل در این منطقهی خانهی پدر و مادرم که همیشه از این نظر خیلی بد بوده است) و همین طور فیلترینگ است که باعث شده من در این وبلاگ تا الان نتوانم چیزی بنویسم. ولی در عوض در وبلاگ «بچهی قلهک» که اصلا برای نوشتن همین خاطرات بازگشتم به ایران درست کردهام کلی چیز نوشتهام که پیشنهاد میکنم بخوانید. امروز هم دهانم در ترافیک شباهنگاهی از متروی میرداماد تا دم در خانهمان (قلهک) که حدود یک ساعت طول کشید، سرویس شد. خلاصه اینکه بخاطر فیلترینگ و البته سرعت کم اینترنت نمیتوانم نوشتن در این وبلاگ را مثل قبل مرتب و منظم ادامه دهم. ولی امیدوارم که آرام آرام همهی این مشکلات هم رفع شود. هنوز از بازگشت به ایران پشیمان نیستم و امیدوارم که پشیمان هم نشوم. فعلا «بچهی قلهک» را دریابید. فقط امیدوارم در این مدت که من اینترنت درست و حسابی ندارم و حتی نمیتوانم ببینم چه شایعاتی دربارهام راه افتاده تا بتوانم از خودم دفاع کنم، دشمان عزیز دست نگهدارند و جوانمردی کنند. پ.ن: کامنتهای این وبلاگ را فعلا میبندم چون تایید کردنشان برایم خیلی سخت است. لطفا هر کامنتی دارید در بچهی قلهک بگذارید.
Excerpt:
I'm back to Iran and things are alright. This blog is filtered and my
internet access is painfully slow and difficult these days. So red my
diaries in my new blog in Persian: Bache-ye Gholhak.
نظرات ديگران
لينکدونی -
Oct. 17
تا حالا بیش از پنجاه پاسخ دربارهای اینکه با من چه برخوردی خواهد شد آمده است که باید بخاطرش از همه تشکر کنم. راستش نشر من هم همین است که اتفاق خاصی نخواهد افتاد. اول که من اصولا عددی نیستم با یک وبلاگ و چهار تا خوانندهای که این ور و آن ور دارم. دوم، بجز سفری که به اسراییل کردهبودم (و ظاهرا بقول وکیلهایی که اینجا نظر گذاشتهاند جرمش از یک تا سه ماه زندان قابل تبدیل به جریمه نقدی است)، فکر نمیکنم جرم دیگری داشته باشم. تازه بجز خود سفر، حرفهایی که در اسراییل زدم و کارهایی که کردم تنها به نفع ایران و به ضرر تبلیغات وحشتناک و دروغین رسانهها و دولت اسراییل بوده است که سعی دارند مردم و حکومت ایران را وحشی و خطرناک و جنگطلب نشان دهند و متاسفانه بخاطر ضعف دستگاه دیپلماسی عمومی ایرانی خیلیهایشان هم این را باور کردهاند. برای همین حرفها بود که عدهای از اسراییلیها میگفتند که من فرستادهی سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی هستم و ماموریت خاصی دارم و نباید من را راه میدادند و اینها. به هر حال من به عنوان شهروند کانادا به اسراییل رفتم و نه حتی شهروند ایرانی و از این حیث هم جای دفاع از خودم دارم، بجز دفاعی که از انگیزهها و اقدامات و گفتههایم در اآنجا خواهم کرد. سوم اینکه یک سری مسایل جزیی و کوچک دیگر هم راجع به خوردن و آشامیدن و اینها هست که هیچکدام را در اایران انجام نداده و نخواهم داد و اگر هم ذکری از آنها کردهام به هیچ وجه از روی تبلیغ یا اصرار یا تظاهر نبوده است. من قانون مجازات اسلامی را اخیرا خواندهام و آن را مادامی که در محدودهی قانونی ایران هستم با دقت مراعات میکنم. چهارم، مواردی از نقض قانون مطبوعات در وبلاگ «سردبیر:خودم» بوده است که بسیاری از آنها مال سالهای قبل است که من دیدگاه متفاوتی راجع به بعضی مسایل داشتم و الان جور دیگری فکر میکنم و مواضع تازهام را هم به تفصیل و بارها توضیح دادهام. با اینکه با بعضی از بندهای این قانون مخالفم، ولی تا وقتی که قانون است به آن احترام میگذارم و آن را با دقت رعایت میکنم که مشکلی ایجاد نشود. پنجم، به مقدسات پیروان مذاهبی که در قانون اساسی به رسمت شناخته شدهاند توهین نکرده و نخواهم کرد. اگر هم قبلا مواردی بوده که از نظر بعضیها توهین یا تمسخر به نظر آمده است متاسفم و تاکید میکنم که به هیچ وجه قصد توهین نداشتهام. خیلی از آنها را هم با طرز تفکر تازهام اصلا دوباره نخواهم نوشت. خلاصه اینکه بعید میدانم که برخورد امنیتی خاصی با من بشود و اگر هم چیزی باشد در حد سوال و جواب و در بدترین حالت تشکیل دادگاه برای رسیدگی به سفر اسراییل و مجازات یک تا سه ماه زندان خواهد بود که تصمیم نهایی سیستم قضایی هر چه باشد، پس از دفاع از خودم، خواهم پذیرفت. من این حکومت و سیستم قضایی را با وجود تمام اشکالاتی که دارد دارای مشروعیت میدانم و اگر جز این رفتار کنم میشوم مثل کسانی که همیشه نقدشان کردهام که چرا مشروعیت حکومت را فقط تا وفتی که از آن نفع شخصی بردهاند قبول داشتهاند و به محض کوچکترین برخورد قانونیای که به آنها شده است همه چیز را زیر سوال بردهاند. ولی میخواهم یک خواهش هم بکنم. دوستندارم هر برخوردی که سیستم امنیتی یا قضایی ایران بخواهد با من بکند تبدیل به چماقی تازه در دست بیزنسمنهای شارلاتان حقوق بشر در آمریکا و اروپا شود، که تنها چیزی که برایشان هم نیست حقوق آدمهای دیگر است. در نتیجه، راضی نیستم که کوچکترین خبر یا اعلامیه یا فعالیتی به زبان انگلیسی و در صحنهی بینالمللی یا رسانههای فارسیزبان هلندی و آمریکایی و انگلیسی و غیره پخش و انجام شود. اگر چیزی برای خبر دادن بود رسانههای قانونی داخل ایران طبیعتا آن را بر اساس وظیفهشان منعکس خواهند کرد که این از نظر من اشکالی ندارد. به هر حال بخشی از دلیل بازگشت من به ایران آن است که میدانم از آن قانونشکنیهای قضایی و امنیتی سالهای اول انقلاب که بخاطر بیتجربگی و مدریریت ضعیف و عدم آموزش پرسنل حرفهای این دستگاهها بود دیگر خبری نیست و الان این دو دستگاه مهم مملکت خیلی حرفهای و با مدیریت و نظارت دقیق اداره میشوند. در نتیجه اصلا نگران بدرفتاریهایی که خیلیها برای خودشیرینی و پناهندگی گرفتن از آمریکا و اروپا مدعی میشوند نیستند، مگر اینکه از نوع احمد باطبی باشد و باعث اضافه وزن و ازدواج وگیس بلند و گیتار یادگرفتن و درس خواندن بیشتر آدم بشود. به زودی از محلهای که در آن بزرگ شدم، قلهک و دروس تهران، برای همه سلامهای گرم خواهم فرستاد. امیدوارم تمام دوستان سابق و غیر سابقم که میدانم خیلی دلشان هوای هیجان و انرژی تهران و دیگر جاهای ایران را کرده است با دیدن برخوردی که با من خواهد شد ترس و نگرانی را کنار بگذارند و برگردند به وطنشان و در این جنگ اقتصادی و دیپلماتیک بزرگی که بر ضد ایران شروع شدهاند در کنار مردمشان بایستند، نه در مقابلشان.
Excerpt:
I don't think anything serious would happen to me once I arrive in
Tehran. Traveling to Israel is illegal and I'm ready to be prosecuted
for it. But I would defend myself and my decision which was merley to
protect Iran against the dangerous Israli state's propaganda in showing
Iran as a military threat.
نظرات ديگران
یک نفر توی ایران هست که به نظر من خیلی تمیز مصداق مفهوم «روشنفکر اورگانیک» گرامشی است و اگر بدون حب و بغض و بدون نگاه طبقاتی به سابقه و گفتار و رفتار او نگاه کنید، خواهید دید. اسمش هم هست حاج منصور ارضی.
Excerpt:
If there is one organic intellectual in Iran, it must be Haj Mansour Arzi.
نظرات ديگران
لينکدونی -
Oct. 16
لينکدونی -
Oct. 15
صنم دولتشاهی یا همان خورشید خانوم بالاخره اعتراف کرد. آن هم به چیزی که من بخاطر گفتنش دارم دو ساله مرتب از خودش و رفقا و همکارهای خودش فحش میخورم و برچسبهایی مثل آدم فروش یا جاسوس جمهوری اسلامی یا خائن میگیرم. او چند وقت پیش نوشت:
باید بگویم که شنیدن این حرفها، هرچند یکی به نعل و یکی به میخ است، از کسی مثل صنم بسیار غیرمنتظره بود و من واقعا شجاعتش را در بیان بخشی از این واقعیتها که همیشه او و رفقایش نفی کردهاند تحسین میکنم. این نوشته، البته اگر آن را در چند روز آینده تحت فشار لمپنهای دور و برش پس نگیرد، برای او از یک طرف دشمنهای زیاد و از طرفی هم دوستانی تازه خواهد ساخت. شروع خوبی است که او به عنوان یکی از همین فعالان حقوق بشر قبول کرده که در زیر چتر حقوق زنان و کارگران و دانشجویان و اقلیتها بسیار هستند که دارند اهدافشان را برای براندازی و راه انداختن جنگ قومی و نژادی و کلا بیثبات کردن امنیتی پیش میبرند. اما او هنوز جرات ندارد قبول کند که بسیاری از کسان یا پروژههایی که قبلا از آنها دفاع کرده است، خود بخشی از همین «بیزنس کثیف» هستند. شاید هم منافعش ایجاب نمیکند که کاملا قابل فهم است. مثلا اگر یادتان باشد پس از لو رفتن همکاری نزدیک فریبا داوودی مهاجر، از رهبران پروژهی «کمپین یک میلیون امضا»، با سازمان ان.ای.دی (NED)، و حمایت آشکار وزارت خارجهی آمریکا از این کمپین، دولتشاهی به دفاع از کمپین برخواست و گفت که اولا کمپین هیچ وابستگی مالی به هیچ سازمان خارجی ندارد و دوم حمایت رسمی وزارت خارجهی آمریکا از این کمپین به هبچ وجه نشانهی وابستگی کمپین به دولت امریکا نیست، و سوم فریبا داوودی مهاجر هیچ نمایندگیای از طرف کمپین ندارد. ولی در این مدت اتفاقهایی افتاده و شواهدی به دست آمده که این ادعاها را نقض میکند و نشان میدهد که اتفاقا همین کمپین یک میلیون امضا که دولتشاهی آن را از نمونههای معصوم و بیگناه فعالیت حقوق بشری میداند، یکی از همان پروژههایی است که دارد با پول خارجی و برای بیثبات کردن ایران کار میکند. اول اینکه رهبران کمپین هرگز تا حالا حتی یک بار هم از حمایت رسمی وزارت خارجهی آمریکا ابراز ناخرسندی نکردهاند و از آن فاصله نگرفتهاند. این فقط یک معنی میدهد و آن هم تایید وابستگیشان به وزارت خارجهی آمریکا است. دوم اینکه کمپین، باوجود آگاهی از همکاری فریبا داوودی مهاجر با NED، هرگز دربرابر او، چه به عنوان عضو و چه به عنوان یکی از مدعیان رهبری آن، موضعی نگرفته است. این به معنی تایید دخالت داوودی مهاجر در رهبری کمپین و همینطور تایید رابطهی کمپین با NED از طریق داوودی مهاجر است. سوم، سندی که دولتشاهی از دخل و خرج کمپین در عرض شش ماه دوم سال ۱۳۸۶ منتشر کرده نشان میدهد که بزرگترین رقم کمک مالی را همین خانم مهاجر به مبلغ ۷۵۰ هزار تومان انجام داده است که بیش از ده برابر از میانگین تمام کمکهای مالی دیگر بیشتر است. اگر فرض کنیم رهبران کمپین یا اعضای فعال آن با روابط داوودی مهاجر با نهادها و سازمانهایبدنام آمریکایی مخالفند، شاید بتوان دلیل سکوت محض آنها را در قبال این خانم، همین کمکهای مالیای که کمپین میفرستد بدانیم. چهارم، بعد از راه اتفادن کمپین، اولین سازمان بینالمللیای که شروع به حمایت و خبررسانی و تبلیغ برای آن کرد، موسسهای به نام «همکاری آموزش زنان» یا Women's Learning Partnership for Rights, Development, and Peace یا به اختصار WLP است که مهناز افخمی بنیانگذار و رییس آن است. این سازمان از کمپین یک میلیون امضا به عنوان مهمترین همکاران یا پارنتر ایرانی خودش نام میبرد و در صفحهی مخصوص ایرانش، اخبار مربوط به این کمپین و اعضایش بیشترین حجم مطالب را اختصاص میدهند. همینطور کمپین یک میلیون امضا یکی از تنها چهار پروژهای است که این سازمان رسما ترویج یا Advocacy میکند. بجز اینها، این سازمان تا سال ۲۰۰۷ نزدیک به دو و نیم میلیون دلار فقط از NED کمک بلاعوض مالی برای تقویت شبکههای فعال زنان در دنیا و بخصوص خاورمیانه و از جمله ایران گرفته است. خود مهناز افخمی هم یکی از اعضای هیات مدیرهی بازوی بینالمللی NED است که نامش را گذاشتهاند World Movement for Decmoracy یا به اختصار WMD. با توجه به این شواهد و مدارک، برای من شکی باقی نمانده است که پروژهی کمپین یک میلیون امضا را رسما دولت آمریکا، هم از طریق کمک مالی مستقیم و غیرمستقیم، و هم کمک لجستیک و تبلیغاتی، دارد میچرخاند. این البته به معنی آن نیست که این کمپین از همان اول توسط آمریکاییها خلق شده است. بلکه احتمال زیادی دارد که اینها پس از آشنایی با اهداف و اعضای آن نصمیم به حمایت و هدایت آن گرفته باشند. اما با توجه به اینکه WLP یک پروژهی امضا جمعکنی مشابه را در مراکش هم حمایت و هدایت میکند، این احتمال هم هست که اصلا این کمپین را مهناز افخمی با روابط گستزدهاش با ان.جی.اوهای ایرانی و شیرین عبادی، برای وزارت خارجهی آمریکا یا نهادهای دیگر دولتی، راه انداخته باشد. این نیاز به تحقیق بیشتری دارد که میماند برای فرصت دیگر. در آخر باید بگویم که خوشحالم که میبینم بخشی از باوجدانترهای بیزنس حقوق بشری مثل صنم دولتشاهی به اصل این واقعیتها اعتراف کردهاند. ولی امیدوارم با دیدن این شواهد و مدارک و اطلاعات دیگری که آنها از مسایل درونی این گروهها دارند و من ندارم، رودرباستی را کنار بگذارند و قبول کنند که گول ظاهر اینها را خوردهاند و خودشان هم در همین بیزنس کثیف بازی خوردهاند. و البته ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است.
Excerpt:
One Million Signature campaign is a U.S. State Department project.
نظرات ديگران
مسیح علینژاد دیروز مطلبی تند و تیز برضد کیهان نوشته بود که طبق معمول این روزها که هر کس میخواهد هر چیزی بگوید لگدی هم به من میزند، چه با ربط یا بیربط، من را فاحشهی سیاسی خوانده بود. از او خواستم، بر اساس اخلاق روزنامهنگارانهای که مدعی آن است، پاسخ پایین را در وبلاگش به شکلی که خوانندگانش ببیند بگذارد. ولی متاسفانه برای این رفقای ما آزادی بیان فقط تا وقتی است که با انها موافق باشید و همانطور که پیشبینی میکردم آز این کار سرباز زد. ولی همینجا اعلام میکنم که اگر پاسخی دارد در یک مطلب جداگانه و بدون اینکه به سبک کیهان پایین آن جوابیه بنویسم منتشر خواهم کرد. من آنقدر از عقیدهی مخالف نمیترسم که نخواهم کسی آن را نشنود. ----- مسیح جان، انشای جدیدت را خواندم. خوشحالم که میبینم بدون لکنت هر چه دوست داری علیه هر کس که خواستی در وبلاگت مینویسی و کسی هم مزاحمت نمیشود. این جز اینکه نشان میدهد آزادی -- بقول رفقایت -- بعد از بیان در ایران هست یا نیست، من را هم شادمان میکند که شبها و روزهایی که هشت سال پیش برای ترویج و معرفی وبلاگ تمام وقت و زندگیام را گذاشتم هدر نرفته است. استفادهای که کسانی مثل تو از این رسانهی تازهی وبلاگ میکنید به اندازهای برای من ارزش دارد که همیشه فکر میکنم اگر فردا از دنیا بروم، حداقل یک کار مثبت در زندگیام برای پیشرفت مردم و مملکتم کردهام. بگذریم. چیزی که امثال تو را این همه از من عصبانی میکند یکی استقلال و صراحتی است که در خودتان نمییابید، و دیگری اینکه نمیتوانید من را در جعبههای تنگ و زنگزدهی ذهنتان بگذارید. دلیل عصبانیتتان را درک میکنم، چون دقیقا از همان نوعی است که جمهوری اسلامی تا قبل از احمدینژاد با فرزندانش رفتار کرده است و همان نوعی است که جورج بوش دنیا را میبیند: یا با مایید، یا علیه ما. جمهوری اسلامی سالهای سال میگفت یا پیشانی پینهبسته و محاسن و چادر داری و با مایی، یا اگر شبیه به ما نیستی بر ضد مایی. با تمام ادعاهایت، رفتار تو و رفقای رفورمیستت حاقل با من نشان میدهد که همین منطق را بازتولید میکنی: یا خاتمی و رفسنجانی و روحانی و موسویان و خرازی و عبادی و سروش و گنجی و باطبی و جهانبگلو و نوری زاده و سازگارا و قائمی و باستانی و افشاری و کار را فرشتگانی پاک و وطنپرست و ازخودگشته و «اصلاحطلب» میدانی، و احمدینژاد را میمون زشت و کوتولهی پوپولیست بیشعور و دیکتاتور و شکنجهگر و تیرخلاصزن و وحشی عربپرست ضد زن و بیتمدنی که اقتصاد ممکلت را ویران کرده و آبرویی برای ایران در دنیا نگذاشته و تمام منتقدان و مخالفان را به زندان انداخته و تمام دختران را به دوبی فروخته یا مجبور به ازدواج با مردان زن دار کرده یا تمام خزانهی مملکت را خالی کرده و به یک سری گدای افغان و عرب و فاطمه رجبی داده و... در نتیجه با مایی، یا اینکه یکی از این این موارد را قبول نداری و علیه مایی و فاحشهی سیاسی و جاسوس جمهوری اسلامی و عامل اسراییل و ضد حقوق بشر و ضد زن و ضد دموکراسی و ضد شرافتی. ولی وضع دگرگون شده است و میدانم که دوست نداری ببینی احمدینژاد جمهوری اسلامی را از آن مطلقنگری سیاه و سفید بیرون آورده است. دوست نداری ببینی کسی مثل هوشنگ امیراحمدی که با شعار «ایران برای همه ایرانیان» خاتمی هم نتوانست هرگز به ایران سفر کند، با وجود تمام حملات کیهان و امثال آن در زمان احمدینژاد سالی دوبار به ایران سفر میکند. دوست نداری ببینی کسی مثل حمید مولانا که شهروند آمریکا و چپ و باسواد است بشود مشاور رییس جمهور. زورت میآید که بپذیری کسی که رسما دستور داد زنان را به استادیوم فوتبال راه دهند احمدینژاد بود، نه خاتمی مدعی حقوق زنان. دوست نداری قبول کنی کسی که ریاست جمهوری را تا حد تدارکاتچی پایین اورد خاتمی بود و کسی که به آن عزت و اهمیت و احترام و قدرت داد احمدینژاد بود. میدانم چشم نداری ببینی که کسی که جلوی دخالت آخوندهای قم و مشهد را در امور مملکتداری محدود کرد احمدینژاد بود، نه خاتمی که شعار قانونگرایی میداد. نمیخواهی قبول کنی کسی که پای دوست و همکارش زیر آن همه فشار حتی از طرف طرفداران خودش ایستاد احمدینژاد بود، نه خاتمی که با یک پخ از قم یا مجلس یا بسیج از وزیر و همکار کلیدیاش میگذشت. نمیتوانی ببینی کسی که سیستم مالیات و سوبسید ایران را دارد وارد قرن بیست و یکم میکند احمدینژاد است، نه خاتمی که ادعای اصلاحطلبیاش خفهمان کرده بود. دوست نداری قبول کنی کسی که با نهایت غرور و عزت و اعتماد به نفس آمریکاییها را به میز مذاکره کشاند احمدینژاد بود، نه خاتمی که در ازای عشوههایی که از آمریکا در عراق و افغانستان خرید و آن همه سرویسی که به آمریکا داد آخرسر لقب محور شیطانی گرفت. مشکل امثال تو این است که نمیخواهید قبول کنید انقلاب ایران در آستانهی سیسالگیاش به بلوغ و اعتماد به نفسی رسیده است که حاضر است هر کسی را که مشروعیت این انقلاب و حکومت را قبول داشته باشد و دنبال کمک به آن باشد، نه ضربه زدن به آن و همکاری با دشمنانش بپذیرد. جمهوری اسلامی، بر عکس عقبافتادههای مثل تو، جعبههای خوب و بد و سیاه و سفیدش را دور انداخته و دیگر آدمها را اینطوری تقسیم بندی نمیکند. فهمیده که میشود عاشق و وفادار این انقلاب و رهبران و مردمش بود، بدون اینکه الزاما نماز شب خواند و ریش داشت و چادر سرکرد یا از روز اول دلبستهی این انقلاب و رهبران و مردمش بود. یاد گرفته که میشود سالهای سال در اروپا و آمریکا زندگی کرد و شهروندی دوگانه داشت و مذهبی نبود و حتی فارسی درست حرف نزد، ولی برای انقلاب و مردم جان داد. این را هم همان کسانی که در جبهه و جنگ این چیزها را دیده بودند به انقلاب آوردهاند. نسل دوم انقلاب که از ریاکاری و مطلقنگری و دغلبازی بسیاری از نسل اول ناراضی بود و میدانست که قرار نبود این همه خون پای این انقلاب ریخته شود برای اینکه مملکت روز به روز بیشتر از اهداف اصولیاش، استقلال، آزادی و عدالت (یا همان که «جمهوری اسلامی» معنی شدهاند) دور شود. آنها باعث و بانی این دگرگونی اساسی شدهاند. من پس از هشت سال سیر آفاق و انفس به ارزش این انقلاب و مردم پی بردهام و از طرف دیگر اطمینان پیدا کردهام که با رسیدن نسل دوم انقلاب به قدرت، نگاه مطلقگرای جمهوری اسلامی آمادگی پذیرفتن جوانانی مثل من را پیدا کرده است که در اصول با هم مشترکیم، ولی در مسایل فرعی زمین تا آسمان اختلاف داریم. امثال تو که زندگیتان با پول دشمنان این مردم و مملکت (ار طریق «روز» و «زمانه» و «بی.بی.سی»و...) میچرخد طبیعتا نمیتوانید یا نمیخواهید این پیشرفت بزرگ را در ایران ببینید، چون میدانید که این دگرگونیها در همین سه سال عمر این انقلاب را چند برابر کرده است. ولی روزی نزدیک که منابع مالی اروپایی و آمریکاییتان خشکید مجبور خواهید شد چشمهایتان را به این واقعیتها باز کنید. سه، چهار سال دیگر مردم این نوشتهها را دوباره خواهند خواند این بحثهای را دنبال خواهند کرد و آن وقت خواهند دانست که فاحشهی سیاسی حسین درخشان است یا معصومه قمی (یا همان مسیح علینژاد) که دورویی و ریاکاریاش را در اسم و فامیلش هم نمیتواند مخفی کند.
Excerpt:
Masoumeh Ghomi (Massih Alinejad) calls me a political whore, just
because I don't think in black and white terms about the world. This is
a response to her.
|