تازه ترین مطالب این وبلاگ را که به درخواست شما به آدرس ایمیلتان فرستاده شده است. لطفا ببینید و برای دوستانتان هم بفرستید.اگر میخواهید اشتراکتان را قطع کنید، پایین صفحه را نگاه کنید. برای مشترک دوستانتان آنها در این خبرنامه میتوانید آدرس ایمیل آنها را در این صفحه وارد کنید: » فرم اشتراک ایمیلی «سردبیر: خودم»
توجه: برای دسترسی به این وبلاگ بدون فیلتر از این به بعد میتوانید از این نشانی استفاده کننید:
httpS://i.hoder.com لينکدونی -
Aug. 5
با اینکه خیلی دلم برای غذای ایرانی خانگی تنگ شده، ولی میدانم که بعد از چند ماه که برگشتم ایران و هر روز رفتم هانی (یا جاهای مشابهی که من ازشان خبر ندارم) و غذاهای جورواجور ایرانی خوردم و چاق و چله شدم، دلم برای یک سری غذاهای دیگر دنیا تنگ خواهد شد. البته قبلش بگویم که در ایران برای اولین بار در زندگیام میخواهم بطور منظم بروم باشگاه آمادگی جسمانی یا همان جیم خودمان که سر وزن بمانم و کمی عضلاتم را که در اثر یک سال زندگی در این لندن خرابشدهی گران تحلیل رفتهاند، حالی بدهم. اینجاها اینقدر این چیزها گران است که آدم اگر کار تمام وقت نداشته باشد از پسش برنمیآید -- البته اگر هم داشته باشد آن وقت انرژی و وقت آن را پیدا نمیکند. برگردیم سر غذا. (البته هشدار میدهم که اگر بالای ۱۸ سالتان است و گرسنهاید بقیهی این مطلب را نخوانید) نگرانی من آن است که تنوانم در تهران سالاد تبولهی لبنانی، سوپ سرد یا گازپاچوی اسپانیایی، سوپ شیرهی نارگیل تایلندی، سوپ رامن و رشتهی برنجی ژاپنی، نیوکی ایتالیایی، خوراک کوسکوس مراکشی، پاستل دناتای پرتغالی، کرم برولهی فرانسوی و خیلی چیزهای دیگر را که الان به ذهنم نمیرسد (شاید چون گرسنه نیستم) پیدا کنم. حالا رستوران سرش را بخورد، من نگرانم که مواد اولیهی بعضی از این غذاها را هم نتوان پیدا کرد. مثلا طبیعتا من هیچ جا نمیتوانم پروشوتوی پارمای ایتالیایی پیدا کنم و تا هنوز هوا گرم است دور نکههای آبدار طالبی بپیچم و خودم را در بهشت احساس کنم؟ یا مثلا حبههای کاپری خشک یا تر، یا پنیر موتزارلای تازهی گرد وقلمبه، یا رشتهی سفید و درشت اودن ژاپنی از کجایم بیاورم؟ راستش را بخواهید یکی از برنامههایم در تهران این خواهد بود که درست و حسابی شروع به آشپزی کنم. اولا که چون خیلی از غذاهایی را که دوست دارم احتمالا جایی نمیشود پیدا کرد، دوم اینکه تازگیها در خودم یک جور نیاز به کارهای غیرذهنی و با دست و بالم (بله، من دو تا بال مخفی هم دارم) میبینم. دلم میخواهد یک چیزی را از اول تا آخر درست کنم بدون اینکه دست به ماوس و کیبرد بزنم. احتمالا شما هم همین حس را دارید گر صبح تا شب کارتان پشت میزو کامپیوتر است. سوم اینکه سی و سه سالم شده و دیگر زشت است که فقط چندتا غذای ساده بلد باشم درست کنم. چهارم اینکه خانمهای باهوش و زیبا از مردانی که آشپزی بلدند، حتی اگر مثل من متوسط باشند، خوششان میآید و درست است که من الان دوست دختر دارم، ولی معلوم نیست وقتی به ایران برگردم چه خواهد شد. حالا اینها هیچی، اگر صبح هوس یک اسپرسو ماکیاتوی داغ (یا کافه نوازت بقول فرانسویها یا کافه کورتادو بقول اسپانیاییها) و مرغوب به همراه یک پن او رزن یا پن او شکلات بکنم و بخواهم یک جا در پیادهرو، زیر آن درختهای چنار خوشگل تهران، بنشینم و جودیت باتلرم را بخوانم و سیگاری دود کنم، باید چکار کنم؟ میبنید که مشکل یکی دو تا نیست و من میدانم که آدم اگر سالها به این چیزها عادت کرده باشد، سخت است یکدفعه از آنها دل بکند. برای همین میدانم که زندگی در تهران پس از هشت سال بخاطر همین دلایل پیشپاافتاده برایم زیاد آسان نخواهد بود. ولی خب، آن انرژی و محیط بکر و تشنه و مهربانی که در آن شهر پیدا میشود، با این حس خوبی که آدم از زندگی در کنار پدر و مادر و خواهر و برادر و فک و فامیل و دوست و آشنا پیدا میکند، احتمالا به تحمل این سختیها میارزد. من برخلاف تصور خیلی از شما برای خودم یک تصویر آرمانی و بهشتی از ایران نساختهام و میدانم که هزار جور مشکل کوچک و بزرگ که اینجا ندارم، آنجا خواهم داشت. ولی میخواهم برگردم و یکی، دو سالی در میان مردم خودم زندگی کنم و چیزهای جدید یاد بگیرم و تجربه کنم. میخواهم در غم و شادی آنها پس از هشت سال شریک باشم و اگر هم سودی میتوانم به کسی برسانم، به مردم مظلوم و خوشقلب خودم برسانم تا این خارجیهای شکمسیر اروپایی و آمریکایی. ولی ممکن هم هست که نتوانم طاقت بیاورم و خیلی زودتر از آن چیزی که فکر میکردم، به دلایل سادهی بالا یا دلایل دیگری که باید دربارهشان بنویسم، ایران را دوباره ترک کنم. این را هم میدانم. با وجود تمام اراداه و انگیزهام برای ماندن، ممکن است به این نتیجه برسم که از بیرون بیشتر و بهتر میتوانم به مردمم کمک کنم تا از داخل. ولی بههرحال میخواهم امتحان کنم و در ضمن مهمترین نکته آن است که دلم میخواهد بتوانم بیایم و بروم و رابطهام را نگه دارم.
Excerpt:
I know going back to Iran and live there would not be that easy. But
it's worth trying. One thing that I'm sure I'll miss would be Italian,
Thai, Lebanese, French, Japanese, and Portuguese cuisine. Unless Tehran
has really changed towards a more cosmopolitan city. We'll see.
نظرات ديگران
:
واقعا دلم برات کباب شد چه زجری می کشی . دلم برات می سوزه که کل زندگیت شده این جور ادا و اطوار ها. تو حتی این ضد آمریکایی بودنت هم از سر مد و هوسه. اصولا چون محبوبیت آمریکا کم شده و عده از احمقان عالم به دلیل عدم درک صحیح از اوضاع خاورمیانه این طرفکی رفتن تو هم با خودت گفتی ااا این مد جدیده ما هم بریم سراغ این بازی ها.
:
احتمالا حسين شريعتمداري وقتي بياد ملاقاتت در اوين برات "پروشوتوی پارمای ایتالیایی " مي آره. چون فكر نكنم پروشوتوی پارمای ایتالیایی جزو برنامه ي غذايي اوين باشه.
:
I think you should go to Iran asap. And don't worry, we promise to supply you with "Crème brûlée" no matter what, even if you are in Evin.
:
Hoder! Yes, you should go for that. I mean going to Iran. Seriously, don't think about that too much. Just go. You have all my support. Personally, I am looking forward to read your very first post from there. And as for all the stuff that you may miss; just think about having a photo next to Ahmadinejad, that blacksmith son with those rough hands because of too much working for building Iran, and his pants rolled up because of too much shit... oh sorry where was I... yes! think about that, that only photo will make up for all the loss....
:
اشکالی نداره نگران نباش ! گاهی اوقات وقتی پست هات رو میخونم حس میکنم وارد سایت جوکستان شدم 6 سالی میشه وبلاگت رو هر روز میخونم دفاع کردنت از احمدی نژآد هم دیگه اوج این جو گیریه اونوقت تو با دوست دخترت تو پاریس نشستی و بی خبر از بطن متعفن اجتماعی که احمدی نژآد درست کرده ازش حمایت میکنی !
:
I hope you have a great time there and never leave iran
:
حسین کمتر چرت و پرت بگو. در حال حاضر بیشتر ایرانیها در مورد احمدی نزاد مثل نبوی فکر میکنند. تو همه را به کیش خود میپنداری. شاید هم برای اینکه ایران اذیتت نکنن میخوای خود شیرینی کنی. بهر حال امیدوارم عقلت سرجاش بیاد یا اینکه عقاید مزخرفتو برای خودت نگهداری. یه چیزی بگم من چندین ساله که وبلاگتو میخونم ار نظر محتوایی هر روز بدتر میشه. احتمال میدم که این مطلبو حذف کنی ولی خوب حداقل خودت میخونی ...
:
انصافا که تنت می خاره، برای خیلی چیزا! از شوخی که بگذریم، امیدوارم ماجراهای اولیه ات به زود حل و فصل شه. در مورد لندن هم دست گذاشتی رو دلمون، این یکی دو ماهی که برگشتم اصلا نمی فهمم روزها چی می شه و پول ها کجا می ره و هیچ به هیج، بگذریم... دیگه این که بیشتر اونایی که گفتی تهران هم پیدا می شه، دست کم نگیر...
:
You'll end up drinking VAJEBI...make sure you find a good cocktail recipe to make it a bit tasty!
:
بابا حسین جان بیخیال مگه کس خل شدی ؟ من شوخی کردم گفتم پاشو بیا شام مهمون من ، فکر کردی اینجا واقعاً بیخیالت میشن ؟ با این چیزایی که تو قبلاً نوشتی ؟ بابا ما دوست داریم همون جا بمون وبلاگت رو بنویس. البته اگر اومدی ایران و بهت گیر ندادن من سر قولم هستم.( هرچند بهت گیر بدن هم بعد از یه مدت وت میکنن)
:
اونوقت اینا رو با احمدی نژاد با هم می خواین بخورین؟ اونم بشینه با دستای زبرش از این چیزایی که نوشتی نوش جان کنه؟
:
ببین برادر این همه اسم غذاها را ردیف کرده ای و بهانه اورده ای که دلت برایشان تنگ خواهد شد. البته که تنگ خواهد شد. برای خیلی چیزهای ساده ترش هم تنگ خواهد شد. اما جون ما باز چی فیلمی داری انهم درست در استانه انتخابات
:
ای ول حسین. فرصت خوبی است. فقط یک قول هم بده: لچ نکنی با کسی. اگر متوجه شدی راهی که در یک سال اخیر رفته ای ایراد اساسی دارد، همینجا بیان کنی... گرچه قول دادن نمیخواهد.شفاف تر از این حرف هایی. اگر هم نشد و همین حسین درخشان ماندی، تو را به خیر.روزگارت خوش.دلت برای آدم ها هنوز بتپد، برای زندگی شان، برای آزادی شان، برای همه چیزشان.حتی اگر شیرین عبادی باشند، شادی صدر باشند، طرفدار آمریکا باشند.خیلی که نتوانستی همزادپنداری کنی، دلت برای آدم ها بسوزد. احتمالا مدتی در زندان خواهی بود(نمیدانم چقدر هماهنگ کرده ای.منظور خاصی ندارم.صرفا فکر میکنم شاید قول هایی داده ای و قول هایی شنیده ای).سعی کن آنجا و زیر آن فشار ها به همه چیزت پشت پا نزنی.چون میدانی که دیگر کسی پشت سر تو نیست که بیاید و دستت را بگیرد تا بحران های بعد از زندان را تحمل کنی.حتما با دکتر روانکاو خوبی از حالا هماهنگی کن که برای چنان شرایطی کمکت کند. غذا... راست میگویی مهم است.اما نه به مهمی این چیزها.یادت باشد در تهران دیگر حق نداری درباره ی دوست دخترت در وبلاگ چیزی بنویسی.خودت میدانی دیگر... خدا یارت.حقیقت جویی ات قابل تقدیر است. ---------- • هودر: من هیچوقت با خودم تعارف نداشتهام. شک نداشته باش که هر وقت فکر کنم اشتباه کردم میگم، کما اینکه تا حالا هم گفتهام. زندان هم فکر نمیکنم ببرندم. ولی بازجویی در خدمتشان هستم حداقل برای یکی، دو هفته. اگر هم به دادگاه ببرندم هیچ مسالهای نیست. قبول دارم که اسراییل رفتن و بعضی نوشتههای قدیمم جرم بوده. ولی برایشان دفاع دارم و برای بعضی هم آمادهی مجازات هستم. هر چه که باشد. من اگر این سیستم را مشروع میدانم نمیتوانم فقط تا وقتی که به نفع خودم بود قوانین آن را بپذیرم. در ایران هم اگر دوست دخترم بیاید او را عقد میکنم و میشویم نامزد لابد تا گیر اسلامیاش هم حل شود! ولی فکر نمیکنم اینقدر سخت گیری بکنند. مسایل و خطرات خیلی بزرگتری هست که باید به آنها رسید.
:
از قصد این مطلب رو نوشتی که فحش بخوری نه؟ که بهت برینن که تویی که از دست زبر احمدی نژاد حرف میزنی و به عبای شکلاتی ترجیحش میدی چرا میخوای کاهدونت رو پر از این اشربه ها و اطعمه ها کنی؟نمیخواد isp چک کنی و بگی من آمریکام. حداقل مثل تو مزورانه سنگ مردم فقیر رو که گرونی کمرشون رو خم کرده به سینه نمیزنم و همزمان برای همون مردم قمپز غذا کس کشی و اینها نمیدم که خودت میدونی از هر کس کش و کوشی کس کش و کوش تری. بقیه دوستان هم نیازت به فحش خوری رو تغذیه میکنند.نگران نباش....
:
تبریک میگم حتما تو برنامه ایرانت بازدید از روزنامه کیهان و دوست عزیزت حسین شریعتمداری را هم فراموش نکن خدا رو چه دیدی شاید بردنت ملاقات اخمدی نژاد معجزه هزاره سوم و یا رهبر انقلاب روهنا فدانا. فقط عزیزم نمی دونم تو غذایی که می خواهی درست کنی گوشت استفاده می کنی خیلی گرون شده گوجه یا سیب زمینی چطور. نمی دونم شاید می یایی که حقوق مزخرف نویسی رو بگیری . امیدوارم تو ایران بهت خوش بگذره تو هم یک ایرانی هستی حق داری برگردیدی به کشورت.
:
راستش این دلتنگی ها ماکزیمم در 3 ماه اول جبران میشه و دیگه از همه شون فکر کنم زده بشی. همچین که وارد ماه چهارم بشه (اگه به اون جا هم قد بده) تازه می بینی که ای بسا دوری و دوستی خیلی بهتر و موفقیت آمیزتر بوده. اما می تونم درک کنم که بعد از این همه سال بخوای برگردی و همه چیز رو خودت تجربه کنی. البته به نظرم از خیلی لحاظ ها دچار تضاد خواهی شد. ولی شاید مشکل اساسی دیگه واست سیاسی باشه و یه ذره از خوردنی و خوراکی بگذره و یهویی ببینی سر از اوین درآوردی. اون وقت می فهمی که واقعاً این مشکلاتی که بهش فکر می کردی هیچ شباهتی به مشکل نداره!!
:
اون چیزهایی که در مورد زیر درخت چنار نوشتی، از دورهای که کافه نادری از مُد افتاد دیگه نه در تهران بلکه هیچ کجای ایران پیدا نمیشه! البته باید بگم پتانسیلش هست، ولی شعور راهاندازی همچین جایی کم پیدا میشه. حالا شاید بتونی چند نفر اینکاره رو پیدا کنی که هم پولش رو داشته باشند هم سلیقه و هم شعور و هم علاقه به یادگیری، که بتونن یک یا چند جای مشتی در نقاط مختلف تهران یا شهرستانها راه بندازند. اطراف پارکها، بالاهای شریعتی، خیلی جاهای ولیعصر، و حتی خیابونهای پردرخت جنوب تهران خوراک این جور کارهاست.
:
I am glad u made yr decision.I lived in the UK mainly in London for 8 yrs and recently moved back to Iran.I reassure u that u will enjoy it but as they say:if u immigrant once u r an immigrant for life!!so be prepared for migration for the rest of yr life!!!I like yr left wing ideas and warn you to be ready for an awful Capitalist Iran.take care لينکدونی -
Aug. 4
جای شما خالی یک چند روزی را با دوست دختر عزیز در تعطیلات بودیم. از پاریس با ماشین کرایهای راه افتادیم به سمت بندر مارسی در جنوب فرانسه. در راه از منطقهی پروانس (جنوب غرب فرانسه) گذشتیم که به نظرم خیلی شبیه به شیراز و کلا استان فارس بود از نظر اقلیم و آب و هوا و حتی از نظر تاکستانها و باغهای میوهاش. حیف که فقط شیراز بیشراب شده است. در نزدیکی آوینیون، همان شهری که به جشنوارهی تئاترش معروف است، یکی از دوستانم یک باغ بزرگ داشت که چند روزی هم جای دوستان خالی آنجا ماندیم و استراحت کردیم. اتفاقا آنجا با یک خانم میانسال ثروتمند یهودی آمریکایی آشنا شدم که از من بیشتر طرفدار احمدینژاد و ضد اسراییل بود. یکی دو شب هم در مارسی ماندیم و کمی لب دریا آفتاب گرفتیم و ماهیهای تازه و خوشمزه و شراب رُزه خوردیم و از ارزانی طالبی که در پاریس چهاربرابر قیمت است لذت بردیم. (کاش اینجا انگو یاقوتی بود تا به دوست دخترم آن ترکیب بهشتی طالبی سبز و انگو یاقوتی و شربت آب لیمو را نشان بدهم) کلی هم عکس گرفتیم که باید بفرستمشان به فلیکر و شاید این بالا ببینیدشان. البته فقط خودم را. مغز خر نخوردهام که زندگی خصوصی خودم را با وجود این همه دشمن پرچم کنم! (صحبت از خوردن بود، کسی تا حالا مغز خر خورده است ببیند چه مزهای است؟) حالا از این سفر گذشه، قرار بود من الان در تورنتو باشم. در روز اول کنفرانس دوسالانهی مطالعات ایرانی قرار بود مقالهای را با عنوان «نیویورک تایمز بر ضد ایران: روایتهای خبری دربارهی نفت و اتم» ارایه کنم که دربارهی روایتهای مشابهی بود که نیویورک تایمز دربارهی برنامهی پنجاه سال پیش ملی شدن نفت و برنامهی اتمی ایران ساخته است؛ همینطورکاراکترهای مشابهی که از بازیگران اصلی این روایت یعنی مصدق و احمدینژاد ساخته است. ولی متاسفانه یکی از مراکز دانشگاهی انگلیس که قرار بود خرج این سفر را بدهد در آخرین لحظات اعلام کرد که منصرف شده است و من هم طبیعتا از این سفر منصرف شدم. آنقدر هم حالم گرفته شده بود که دیگر نشد حتی به آقای توکلی، برگزارکنندهی کنفرانس، ایمیل بزنم و بگویم که نمیروم و بعدش هم که در سفر اینترنت درست و حسابی نداشتم. البته کمی هم دلخور شده بودم که بدون اینکه از خودم سوالی بکنند من را در یک پانلی که یک آقایی از دانشگاه تل آویو اداره میکرد گذاشته بودند. بخصوص که سخنران دیگر آن هم یکی از «دیپلمات»های ایرانی-آمریکایی از سفارت آمریکا در دوبی بود. به نظرم بدجنسی ناجوانمردانهای آمد برای گرفتاری درست کردن برایم در ایران و از یک جهت خوشحالم که نرفتم. از اینها گذشته دیشب که رسیدم دیدم چند تا ایمیل آمده از دوستان که خبر داده بودند که خبرگزاری فارس یکی از مطالب وبلاگم را ورداشته و کار کرده. دستشان درد نکند. هرچند که من را «اپوزیسیون» خواندهاند و هرچند به غلط ساکن کانادا معرفیام کردهاند و به اشتباه مطلبم را در واکنش به گفتگوی ان.بی.سی با احمدینژاد نشان دادهاند. ولی باز هم دمشان گرم که به هر حال یادی از ما کردند و صدای این وبلاگ به ناحق فیلترشده را به داخل ایران بردند.
Excerpt:
Notes about the event of the last week. I'm lazy to summarize it!
نظرات ديگران
:
آها راستی یادم رفته، کی اون شراب رو از شیراز برده؟ کی برگردی ایران واست درد سر درست میکنه؟ کی دشمن مصدقه؟ نمی دونم من حافظه ام ضعیف شده یا تضاد های نوشته های تو اینقدر آزار دهنده شده. آخر پاییز منتظریم
:
عقده ای بدبخت!
:
Could you upload your presention somewhere or send me a copy? I would appreciate it.
:
ناراحتی نداره , وبلاگ به ناحق فیلتر شده شما هم به میمنت مدیحه سرایی شما از جمهوری اسلامی انشاا... بزودی مورد عنایات ویژه وزارت ارتباطات وفناوری اطلاعات!!دولت مهرورز وعدالت محور رییس جمهور محبوبتان قرار خواهد گرفت . تا یادم نرفته , شما همیشه نظراتی رو که حاوی 2کلمه حرف حسابه رو حذف میکنید ولی فحاشی هارو در معرض دید قرار می دهید؟در این مورد هم به رییس جمهور محبوبت رفتی !!بمیرم برات که اینقدر مظلومی
:
I bet you felt like you've been kicked in the balls when you saw how Fars had called you an opposition figure. See hoder. Licking Ahmadinezhad's boots all the time will not get you anywhere and this is how you get paid back. Good luck when you get back to Iran.. لينکدونی -
Aug. 3
لينکدونی -
Jul. 31
لينکدونی -
Jul. 27
لينکدونی -
Jul. 25
|