تازه ترین مطالب این وبلاگ را که به درخواست شما به آدرس ایمیلتان فرستاده شده است. لطفا ببینید و برای دوستانتان هم بفرستید.اگر میخواهید اشتراکتان را قطع کنید، پایین صفحه را نگاه کنید. برای مشترک دوستانتان آنها در این خبرنامه میتوانید آدرس ایمیل آنها را در این صفحه وارد کنید: » فرم اشتراک ایمیلی «سردبیر: خودم»
توجه: برای دسترسی به این وبلاگ بدون فیلتر از این به بعد میتوانید از این نشانی استفاده کننید:
httpS://i.hoder.com لينکدونی -
Jun. 19
لينکدونی -
Jun. 18
کنفرانس سنت اندروز تمام شد و چون این چند روز اینترنت درست و حسابی نداشتم چیزی ننوشتهام. ولی خیلی آخر هفتهی خوبی بود و بجز اینکه چند دوست قدیمی را دیدم، دوستان جدیدی هم پیدا کردم و یک دوست نادیده را هم بالاخره از نزدیک دیدم. ولی بجز کنفرانس، خود شهر کوچک سنت اندروز هم که در اسکاتلند است نه انگلستان (من این اشتباه را یک بار به طرز بدی کردم و بدجوری ضایع شدم)، خیلی جای جالبی بود. اولا آسمانش از ساعت نه شب تا پنج صبح در یک وضعیت سحر/غروب جالب است که به آسمان یک رنگ آبی تیرهی خیلی رویایی میدهد و همینطور باعث میشود آدم خیلی کم بخوابد. دیگر هم ساحل قشنگش بود و هوای همیشه بهاریاش که در طول روز سه فصل بهار و تابستان و پاییز را با هم داشت. شهرش هم خیلی نقلی و آرام بود و این دوتا خصوصیت به آدم اجازه میداد به قدیمی بودن ساختمانها و خیابانهایش بیشتر از معمول پی ببرد. تمام این تجربههای دوستداشتنی یک طرف و تجربهی ترسناکی که در همان دقیقهی پیاده شدن از قطار در ایستگاه لوکارز (Leuchars) در بدو ورودم به شهر اتفاق افتاد، یک طرف. ایستاده بودم به انتظاراتوبوسی که به مرکز سنت اندروز میرود افق سبز و قشنگ روبرویم را نگاه میکردم که یک دفعه دوتا هواپیمای جنگی کوچک ولی خیلی پیشرفته و ترسناک نیروی هوایی انگلیس در ارتفاعی خیلی کم از سمت چپ ظاهر شدند. آنقدر نزدیک بودند که میتوانستم کلهی خلبانهایشان را ببینم و زوایای تند و تیز بدنهی سیاهش را تشخیص بدهم. آنقدر سریع و پر سروصدا و آشکار بودند که بدنم را از آن خشونت عریانی لرزانند. در ذهنم تصور کردم که مثلا در تهرانم و همین الان است که یکی از بمبهای به وقاحت آشکارشان را جلوی چشم من ول میدهند و آتش آنها تا مغز استخوان مرا میسوزاند و به دههها متر آنطرفتر پرتاب میکند. ناخودآگاه تمام تنم مورمور شد و حسی را به یادم آورد که در زمان موشکباران تهران یکبار در آسمان بالای سرم، موقعی که در حیاط مدرسهی نیکان ایستاده بودم تا جزوههای درسیام را در زمان تعطیلی بگیرم، دیده بودم: یک نقطهی درخشان طلایی که با سرعت وحشتناکی به پایین میآمد و در وسط راه ناگهان به سه نقطهی درخشان مجزا تقسیم شد که هر کدام به سمتی از تهران با شتاب میرفتند و من با دهان باز ایستاده بودم و در خیالم یکیشان را میدیدم که با شتابی هولناک مستقیما به طرف نوک دماغ من میآید و هوا را بیرحمانه میشکافد. چند ثانیه بعد صدای انفجارهای خفیفشان در دوردست خیالم را پاره کرد و فهمیدم که سالم ماندهام. نزدیکی مکانی پایگاه هوایی ارتش بریتانیا به شهری دانشگاهی که کنفرانس انتروپولوژی دربارهی ایران گذاشته بود، یادآوری تلخ و طعنهآمیزی (Ironic) است از رابطهی تنگاتنگ دانش و قدرت بود. انتروپولوژی دانشی است که از نطفه برای بالابردن توانایی زورگویان اسعتمارگر در کنترل زیردستان استعمارشدهشان به دنیا آمده است و با وجود اینکه امروز از بسیاری از رشتههای دیگر علوم انسانی کمترین پیوند تنگاتنگ را با قدرت لخت نواستعماری دارد، ولی حاصل کارش هنوز -- حداقل بطور غیرمستقیم -- در خدمت همان کسی است که تصمیم میگیرد آن فرشتههای مهیب و سریع مرگ را با بمبها و موشکهایشان به سمت بغداد و کابل و بیروت بفرستد. (تصادفی نیست که ارتش آمریکا دهها انتروپولوژیست در عراق و افغانستان استخدام کرده است.) اگر رابطهی صلحآمیزترین رشتهی علوم انسانی با آن هواپیماهای جنگنده تنها با همین یکی دو تا واسطه است، وای بحال بقیهی رشتههایی که ما فکر میکنیم در خدمت بشریتاند. من دارم فکر میکنم که به عنوان یک اعتراض سمبولیک به این رابطهی تلخ، پایاننامهام را تنها به زبان فارسی بنویسم و به دانشگاه بدهم. باید با استادم صحبت کنم.
Excerpt:
The terrifying experience of seeing black British Air Force fighter
jets flying so shockingly close to me while I was in an Anthropology
conference on Iran in St. Andrews was an awakening reminder : The
knowledge we all help produce in the neo-colonial academia is only a
senior policy-maker away from the lethal and naked sources of power.
Maybe that's why the Pentagon has hired a group of Anthropologists in
Iraq and Afghanistan.
نظرات ديگران
:
Why are you sensitive selectively? Your hero Khomeini killed many prisoners in early 60th unlawfully! Why don't you show any empathy towards such events?! And don't be ridicules; writing your dissertation in Persian? You should have a course manual have you ever read that? So called powers if they ever want to know something, it doesn't matter what language it is. The problem with you is one that your genuinity so questionable and another you view things so black and white and you analytical abilities seems to be childish. Unfortunately, since you have started in SOAS I think the quality of your writings have deteriorated rather than any improvement! It might be that you are so good to become Javgir!
:
بعد از چند سال دارم وبلاگتونو میخونم؛ چون تازه از ایران حارج شدم؛ واقعا حبف اون حسین درخشانی که وبلاگشو میخوندم؛هیچی از اون آدم باقی نمونده؛ همه چیز نابود شده؛ لينکدونی -
Jun. 17
لينکدونی -
Jun. 12
لينکدونی -
Jun. 11
راستی، برای کسانی که اعتراض کردند که چرا ماجرای کنفرانس هفتهی پیش SOAS را اطلاع ندادم بگویم که کنفرانس خیلی جالبی از پس فردا جمعه تا دوشنبهی درپیش (۱۳ تا ۱۶ جون یا ژوئن) در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند برگزار میشود با عنوان «بازنمایی تصویری ایران» که از ایران هم میهماناناش جالبی دارد. موضوعش هم بیشتر انتروپولوژی است تا سیاست و کلی دربارهی فیلم و موسیقی و هنر پس از انقلاب قرار است صحبت شود. (خلاصهی مقالهها را ببینید.) طراح آن هم پدرام خسرونژاد است به کمک علی انصاری و حمید نفیسی. کل برنامهاش را ببینید و اگر میخواهید بروید بجنبید. من که دارم میروم، ولی هنوز جایی برای ماندن پیدا نکردهام. یا گران است یا پر. اگر نکتهای یا سوالی دارید ایمیل بزنید یا کامنت بگذارید.
Excerpt:
I'm planning to go to St. Andrews' conference on Visual representation of Iran. Anyone else is going?
نظرات ديگران
:
tell us all about it, if you get a chance
:
باید گرفت یک فصل کتکت زد !
:
Thanks for this post. Although I am pretty busy and can't make it this weekend, it's nice to know what is going on around :-) |