persia...@gmail.com
unread,Feb 1, 2006, 3:44:47 AM2/1/06Sign in to reply to author
Sign in to forward
You do not have permission to delete messages in this group
Either email addresses are anonymous for this group or you need the view member email addresses permission to view the original message
to bonab industrial engineering
لام اسم من فريبرز
اين ماجرا مربوط مي شه به 3 سال قبل كه من
18 سال داشتم
روز عروسي برادرم بود و همه فاميلها تو
خونه ما بودن همه بودن جز خواهر من
كه به دليل داشتن امتحان نمي تونست بياد
اخه اون دانشجو بود و تو شهرستان درس
مي خوند.
اون روز من اصلا حال نداشتم راستش رو
بخواين به برادرم حسوديم مي شد.
اخه اون مي تونست يه كس ماه رو جر بده ولي
من...
تو اين حال و هوا بودم كه منو صدا كردن تا
به خودم اومدم ديدم همه دارن ميرن
تالار,من هم اماده شدم كه يهو ديدم
خواهرم از شهرستان اومد,خوب نمي تونست
عروسي برادرش رو نبينه.
خلاصه با يه وضع ناجوري امده بود.اماده
شد كه سريع بره حموم و من هم بايد
مي موندم تا اون از حموم در بياد.
اون روز را خيلي بد مي ديدم ,ولي بايد اين
رو اعتراف كنم كه نصف بي حاليم از
نبود خواهرم بود.اخه ما با هم خيلي خوب
بوديم.
خلاصه اون لباس برداشت و رفت تو حموم و من
هم رفتم سراغ ساك خواهرم (ما
اصلا با هم اين صحبت ها رو نداشتيم )رفتم
ببينم اون كتابي رو كه خواسته بودم
اورده يا نه تا ساك رو باز كردم يهو يه
كرست بسيار زيبا منو كور كرد.
كرست خوشكلي كه روش ماركي زده
بود:"size:80"خيلي شهوتي داشتم مي شدم.
يه خورده كه بيشتر ديدم ,يه دست ورق سكسي
رو پيدا كردم باورم نمي شد كه
اينا مال فرشته(خواهرم)است.
سر گرم ديدن بودم كه يهو صداي خواهرم رو
شنيدم ،از حموم داشت صدام مي كرد
نمي دونم چرا ولي خيلي ترسيده بودم،وقتي
طرف حموم رفتم قلبم تند تند مي زد
وقتي به در حموم رسيدم خواهرم را ديدم كه
سرش رو كه پر از كف هم بود از لاي
در دراورده بود.
گفت:آب رفت بجنب برو از خونه خاله اب
بيار(خاله ما همسايه ديوار به ديوار
ماست و منبع اب دارن)منهم گفتم:خاله اينا
كه رفتنه حالا دارن حال مي كنن
يهو گفت برو از يه جايي گير بيار ديگه
،چشام داره كور مي شه.
گفتم خوب برو تشت رو بيار از خونه احمد
اينا ميارم،گفت من هيچ جا رو نمي بينم
چشاتو ببند بيا تو،اينو كه گفت هزار فكر
شيطاني سراغم اومد.
چشمو گفتم و رفتم تو ولي با چشاي
باز،يهوچشام به اندام مامانيش
افتاد،عجب هيكل
باحالي داشت،فقط شورت تنش بود سينه هاي
سفيد و تقريبا بزرگي داشت.
يهو گفتم خوب حالا هم تو چشات بسته است هم
من يهو خنديد گفت خوب برو بيرون
من هم اداي چشم بسته ها رو در مي اوردم
دستهام رو از هم باز كرده بودم و به
اينور انور مي رفتم يهو رفتم طرفش و سينه
هاشو گرفتم ،عجب سينه هاي سفتي داشت
يهو داد زد ول كن كثافت بي ادب،منهم گفتم
اينا چيه،اون با يه لحنه عجيبي گفت
ول كن الان سرخ مي شه ها ،اين دفعه با يه
لحن خيلي ارومي حرف مي زد،اروم الاغ
اينو كه گفت من ديوانه وار شروع به خوردن
سينه هاش كردم اونهم حسابي شهوتي شده
بوديهو ديدم كه دستشو برد طرف كيرم و
شروع به ماليدن كردهيكل خيلي قشنگي داشت
انگار كه دنيا رو به من دادنه اولين
تجربه سكس و خواهري به اون زيبايي ديگه
واقعا
به ارزوم رسيده بودم.
تو همين لحظه بود كه صداي شرشر آب
اومد،خنده ام گرفت انگار منتظر بود من
كارم رو
شروع كنم بعدبياد خلاصه اون رفت سرش رو
بشوره و من هم شروع به دراوردن لباسام
كردم
لخت شدم و رفتم زيردوش دو تايي زير دوش
بوديم و از همديگه لب مي گرفتيم،من همون
طور
رفتم سراغ گردنش و شروع به خوردن گردنش
كردم ،داشت ديوانه مي شد نمي تونست
بايسته
و مدام اه اه مي كرد ،و من هم با صداي اون
حال مي كردم دستشو كرد تو شورتم و شروع
به مالش كيرم كرد،دستهاي داغي داشت رفتم
سراغ شورتش و اون رو در اوردم عجب كسي اون
زير بود تپل و ناز ،همون لحظه تميزش كرده
بود،صاف صاف.
شروع به خوردن كسش كردم،ان هنوز باكره
بود.سرزبونم رو تو كسش مي گذاشتم و مي
چرخوندم
واقعا حال مي داد انگار داشتم پرواز مي
كردم.
انقدر خوردمش كه ديگه فكم داشت از كار مي
افتاد،كيرم رو در اوردم ،بهش گفتم نمي
خوري
گفت نه،منو پاره كن.
انگار داشتم خواب مي ديدم،آرزوم بود كسي
رو كه خيلي دوست داشتم پاره كنم،نمي
دونستم
چي بگم،واقعا داشتم ديوونه مي شدم،گفت
زود باش ديگه،پاره ام كن.
گفتم بعدش چي،گفت به تو چه عزيزم،تو حالت
رو بكن.
من هم از خدا خواسته دست به كار شدم آروم
آروم شروع كردم،چند قطره بيشتر خون
نيامد،
ولي هي مي گفت سوز مي ده،از بس حرف مي زد
،شروع كردم به لب گرفتن ازش تا نتونه حرف
بزنه ،تو همون حال و هوا بودم كه ديدم حال
عجيبي داره ،فهميدم كه مي خواد ارضا بشه
منم كار خودم رو تندتر كردم حس كردم كه
ابم داره مي ياد،سريع درش اوردم و رو
شكمش
ريختمش.
دو تامون ارضا شده بوديم،سريع دوش
گرفتيم و اماده شديم و رفتيم ،انجا همش
با هم مي رقصيديم
همه چشاشون به ما بود،ولي خوب ديگه من
بعد از مدتي بود كه خواهرم رو مي ديدم.
ان روز واقعا به من خوش گذشت و اينطوري شد
كه:
((من در روز عروسي برادرم داماد مادرم شدم