این عبارت در کجا آمده است؟
همانطور که گفته شد لازمه درک مفاهیمی که نیچه ارائه میکند ذهن تحلیلی و بررسی واژه های او نیست، بلکه شناخت کل جریان فکری اوست، همانطور که شما کل یک داستان را میخوانید تا به جریان آن پی ببرید، نه تک تک جملات را. به تعبیر استادی، کتاب نیچه کتابی نیست که شما بتوانید خط به خط آنرا بخوانید و درک کنید، کتابی است که باید با آن زندگی کنید، لازم نیست هر بخش آنرا بفهمید، تنها بشنوید و لذت ببرید، چون و چرا نکنید، انگار که به یک ترانه گوش میدهید، نیچه تجربه ای است که شما به درون آن میروید، وقتی بیرون بیایید، چیزهای جدیدی را درک کرده اید، نیچه چیزی را برای شما استدلال نمیکند، حرفهایی را به شما میزند که شعله ای را در دل شما روشن میکند، آنگاه میتوانید با آن عینک که نیچه از آن میدیده است، افکار نیچه را ببینید و به درکی برسید، و البته آنگاه میتوانید با آن مخالفت کنید.
این روش انتقال اندیشه بطور سنتی مربوط به سوفسطائیان است، روش سوفسطائیان البته مورد قبول و پسند همه نیست، اما نمیتوان انکار کرد که این سنت فلسفی نیز چیزهای بسیاری را به بشر آموخته است، و نمیتوان به سادگی از کنار آن گذشت. از همین رو علی رغم اینکه من شخصاً گرایش به استدلال و ادله دارم نه به سخنوری، اما تصمیم گرفتم برای تشریح مفهوم این جمله معروف نیچه توضیحاتی را ارائه کنم.
در حاشیه بگویم یکی از اساتید یکبار به من گفت نیچه زیاد آدم خوبی نیست. اگر چه شیوه شگفت انگیز تفکر او بدون شک تغییر بزرگی در فلسفه و در حیات بشر ایجاد کرد، و اساتید تاریخ فلسفه او را بزرگترین فیلسوف آن قرن میدانند، اما این بازهم بدان معنی نیست که هرچه نیچه میگوید درست میگوید، بنابر این من در این نوشتار بیشتر میخواهم بگویم منظور نیچه چه بوده است نه اینکه نظر او درست بوده است یا نه.
سودمند است بدانیم این عبارت در کجای آثار نیچه استفاده شده، در چنین گفت زرتشت، نیچه چرا در نام گذاری یکی از مهمترین آثارش یا شاید مهمترین اثرش نام زرتشت را آورده است؟ قبلاً در مورد این نوشته ام، به دلیل اینکه زرتشت قدیمی ترین آدمی است که نیچه وی را پدر خدا پرستی میداند، زرتشتی که معلوم نیست اسطوره است یا حقیقتی تاریخی، نیچه زرتشت را گناهکار میداند، به دلیل همین پدیده شومی که راه انداخت، بنابر این زرتشت را دوباره خلق میکند، اینبار برای جبران خطایی که قبلاً مرتکب شده است، برای پاک کردن این کارنامه سیاه. بنابر این زرتشت نیچه متفاوت از زرتشت پیشین است؛ کتاب چنین گفت زرتشت اینگونه شروع میشود
«زرتشت دگر گشته است! زرتشت بچه شده است! زرتشت بیدار شده است….» (2)
زرتشتی که «دگر گشته است» از کوه و قاری که هم او و هم محمد در آن ناگهان با خدایانی ارتباط برقرار کردند، اینبار پایین می آید، و از قضا با آخوندی روبرو میشود، آخوند میگوید که خدا را نیایش میکند، زرتشت میگوید که آدمیان را دوست دارد، بعد آخوند میخواهد زرتشت را سرکیسه کند، به او میگوید تو برای ما چه هدیه آورده ای؟ زرتشت میگوید «مرا چه چیز است که شمایان را دهم! باری، بگذار زودتر بروم تا چیزی از شمایان نستانم» (3)، زرتشت اینگونه از سرکیسه شدن خود را رهایی میبخشد، و با خود میگوید:
چه بسا این قدیس پیر در جنگل اش هنوز چیزی از آن نشنیده باشد که خدا مرده است. (4)
توجه کنید به این تشبیهات و تمثیلها و جزئیات بسیار زیبایی که نیچه بکار میبرد:
- زرتشت دگر شده است، آن زرتشت پیشین نیست، زرتشت بیدار شده است! بیدار شدن چگونه است؟ شبیه کودک شدن، یعنی همان انعطافی که پیشتر از آن سخن گفتیم
- زرتشت اینبار بجای خدا آدمها را دوست دارد، تاکید میکند که آدمی را دوست دارد، انسانگرا شده است
- زرتشت بجای خدا نماد طبیعت، خورشید را ستایش میکند، زمینی شده است، این جهانی شده است
- زرتشت در اولین دیداری که پس از مدتها در غار داشته است، اینبار با نتایجی بیخدایانه بیرون آمده است
- زرتشت در اولین برخورد با آدمها با یک آخوند روبرو میشود، نتیجه افکار زرتشت پیشین!
- آخوند در اولین دیدار با زرتشت میخواهد او را سرکیسه کند!
- زرتشت آن آخوند را میپیچاند! یعنی پاسخی جدی به او نمیدهد، بلکه به شوخی میگوید من تا چیزی از شما نگرفته ام بهتر است بروم، چه برسد به اینکه برای شما هدیه هم آورده باشم
- زرتشت میگوید که آن آخوند جنگل نشین! یا ساکن قم، بیچاره هنوز نمیداند که خدا مرده است
- زرتشت نسبت به خداباوری آن آخوند با ترحم روبرو میشود، وی را «بیچاره» میبیند
- زرتشت اینرا با خود میگوید، نه در ملا عام، نه به دیگران، نه به آن آخوند نه در میان مردم معتقد به خدا
- زرتشت اولین سخن جدی خود را، در تمام این کتاب، بعد از این همه سال، در انتهای نخستین بخش این داستان یعنی در مهمترین جا، اعلام میکند! که خدا مرده است! یعنی این مهمترین نتیجه ایست که زرتشت به آن رسیده است
اما اگر میخواهید بدانید چرا زرتشت به این نتیجه رسیده است، و این داستان بسیار شگفت انگیز به کجا کشیده میشود، لازم است خود داستان را بخوانید، یا همانطور که گفتم با آن زندگی کنید.
چرا خدا مرده است؟
اگر قرآن را و افکار دینی را مد نظر قرار دهید، خواهید دید که خدا همیشه قبلاً خیلی فعالتر بوده، اساساً در گذشته بیشتر «بوده». در گذشته بوده که پیامبر زیاد میفرستاده، اقوام مختلف را تنبیه میکرده، کارهای عجیب غریب میکرده، مثلاً کسی رو توی دهن یک ماهی زنده نگه میداشته، یا شتر از دل کوه در می آورده، خداوند حتی زمان محمد هم کارهایی در این حد نکرده، کل معجزه محمد آن تار عنکبوت بوده است و خود قرآن که بعنوان معجزه میخواهند آنرا بچپانند. یعنی حتی محمد هم به مردم میگفته که خدا قبلاً اینکار ها رو میکرده. چرا اینگونه است؟ چرا خداوند در گذشته دور فعال تر بوده است؟ آیا دلیلش این است که خدا قبلاً زنده بوده و الان مرده؟
دقیقاً منظور نیچه همین است، اما نه به معنای تحت اللفظی، بلکه با نگاهی عمیق تر پدیده خرافات و باور به خدا، و چیستی او. بشر هرچه بیشتر پیشرفت میکند، هرچه بیشتر میداند خدا ضعیف و ضعیف تر میشود. تا جایی که در زمان نیچه، نیچه به این نتیجه رسیده است که بهتر از خبر مرگ خدا، آنهم با قتل، را اعلام کند. حرف نیچه را امروز آسانتر میتوان فهمید، اکنون که من این نوشتار را مینویسم گفته میشود که هفت میلیاردمین آدم روی زمین چند ماه دیگر احتمالاً در کشور هند متولد خواهد شد، برخی زمین شناسان معتقدند دوره جدیدی از زمین شناسی آغاز شده است، دوره Anthropocene، این دوره به این دلیل آغاز گشته است که بشر بطوری بی سابقه امروز روی کره زمین تغییرات زمین شناختی ایجاد میکند، خاکهایی که در برخی پروژه های نفتی از زمین استخراج میشوند و منتقل میشوند از مجموع تمام رسوبات تمام رودخانه های دنیا در سال چند بار بیشتر است، بشر رو به آن میروند که میزان دی اکسید کربن روی زمین را کنترل کند، میوه هایی که ما امروز میخوریم بارها متفاوت از میوه های طبیعی است، حدود یک سال پیش نخستین سلولی که والد آن یک کامپیوتر بود متولد شد، در کدهای ژنتیکی این سلول نام پدید آورندگانش موجود است، یعنی برعکس خدا که امضایی از خود باقی نگذاشته است، با بررسی ژنهای این سلول میتوان فهمید چه کسی آنرا طراحی و ساخته است، پروژه ژنوم انسان با در مقابل حیرت همگان با موفقیت به پایان رسید، و اکنون سخن از آن است که مغز شاید آنقدرها هم که ما فکر میکرده ایم پیچیده نباشد و به زودی شیوه کارکرد مغز روشن شود، ممکن است بتوان پیش از مرگ یک انسان اطلاعات مغز او را به یک ماشین منتقل کرد و بشر را تا حدود زیادی جاودانه کرد، برخی سخن از انقلابی صنعتی میکنند، انقلابی که در آن باکتری ها توسط انسانها خلق میشوند تا از دی اکسید کربن سوختی تمیز تولید کنند، گفته میشود کامپیوترهای کوانتومی آنقدر سریع خواهند بود که تمام کدهای رمزنگاری فعلی را روزی خواهند شکست. در دنیای امروزی بشر خدا مرده تر از همیشه است، در آینده شگفت انگیزی که در انتظار بشر است نیز خدا مرده تر خواهد بود. بشر امروز به کارهایی خداگونه دست میزند، اگر نیچه امروز زنده بود و میدید که جراحی روباز قلب حتی در کشورهای دور افتاده تر هم سالهاست انجام میشود، چه میگفت؟
3- 31
4- همانجا
