Fwd: Fw: رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی

44 views
Skip to first unread message

Ahmad Farid

unread,
Apr 27, 2014, 12:15:28 AM4/27/14
to amoo...@googlegroups.com





 

 
رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی  
 
 
 
چوپان بيچاره خودش را كشت كه آن بز چالاك از آن جوي آب بپرد نشد كه نشد. او مي‌دانست پريدن اين بز از جوي آب همان و پريدن يك گله گوسفند و بز به دنبال آن همان.
عرض جوي آب قدري نبود كه حيواني چون او نتواند از آن بگذرد... نه چوبي
    
 كه برتن و بدنش مي‌زد سودي بخشيد و نه فريادهاي چوپان بخت برگشته.
پيرمرد دنيا ديده‌اي از آن جا مي‌گذشت وقتي ماجرا را ديد پيش آمد و گفت:
من چاره كار را مي‌دانم. آنگاه چوب دستي خود را در جوي آب فرو برد و آب
زلال جوي را گل آلود كرد.
بز به محض آنكه آب جوي را ديد از سر آن پريد و در پي او تمام گله پريد.
چوپان مات و مبهوت ماند. اين چه كاري بود و چه تأثيري داشت؟
پيرمرد كه آثار بهت و حيرت را در چهره چوپان جوان مي‌ديد گفت:
تعجبي ندارد تا خودش را در جوي آب مي‌ديد، حاضر نبود پا روي خويش بگذارد. آب را كه گل كردم ديگر خودش را نديد و از جوي پريد.
 
و فهميدم اين كه حيواني بيش نيست پا بر سر خويش نمي‌گذارد و خودرا نمي‌شكند, چه رسد به انسان كه بتي ساخته است از خويش و گاهي آن را مي‌پرستد و......
 
چه سخت است خود شکستن
و از خودگذشتن و پریدن
تا رسیدن به معبود ومعشوق.
رقص آنجا کن که خود را بشکنی
رقص آنجا کن که "خود" را بشکنی
پنبه را  از  ریش   شهوت   برکنی
 
رقص   وجولان  بر  سر  میدان    کنند
رقص  اندر  خون "خود"  مردان   کنند
چون رهند از دست "خود"  دستی  زنند
چون جهند از نقص "خود" رقصی  کنند

مطربانشان از درون دف می‌زنند
بحرها در شورشان کف می‌زنند
 
تو  نبینی  لیک  بهر  گوششان
برگها بر شاخها  هم  کف ‌زنان
تو   نبینی  برگها را  کف  زدن
گوش دل باید نه این گوش بدن
 
 
«مولانا»











Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages