با درود
تقدیم به دوستان
توماج
------------------------------
مینشینم در کنار پنجره
از باد میپرسم زِکجا آمدهای ؟
گر بگوید از ایران ، التماسش میکنم تا نرود
میگویمش به من از ایران بگو
میگویمش ، ای بادِ خوشبویِِ سخنچین
به من از ایران بگو
از این دشتِ سرخ شده از خونِ قهرمانان بگو
بگو تا آگاه شود جهان ، بی دریغ از بخون خفتگان بگو
باد اما با من نگفت ، به ناگه فریادی سر داد و گفت
در این دیارِ ظلمت پوش
ظلم سیاهپوش کرده خانه را
سیاهی زده بر قلبِ سرخِ مادرانِ داغدار
دیدم چراغ روشنی اما در دلهایِ داغدار
دیدم که خون گریه میکردند مادران
اشکِ سیه پوشان را چراغ روشنی دیدم در دلِ شبِ تاریک
پَرسهی یأس و وحشتی دیدم در دلِ آن ظالمان
در دل یاران اما عشق ، زندگی بود و امید
سوختم ، آتش گرفتم از دیدن دنیای ظلم در این دشتِ سبز و پرامید
وزیدم تا بیایم ، فریاد کنم این ظلم را
نالهای از مادران ، زخمی به خاموشی بود
فردای آن روز، خروش نعرهی لشکر گمنامان بود
قصههای قهرمانان ، ویران میکرد سیاهی را
غم و خشمِ تهدیدستان مشعلی بود این راه را
ظلمتی دیدم که میتازد به قتل عامِ گل
پُر زِشقایق میگشت اما با خفتنِ هر گل بخون
پُر زِشقایق میگشت اما با خفتنِ هر گل بخون
پُر زِشقایق میگشت اما با خفتنِ هر گل بخون
توماج
هشتم خرداد هشتاد و نه