تاريخ و رسالت روشنفكران
تقی تبريزلی
به گماني درست، تاريخ تنها بازگويي رويدادهاي زمان گذشته نيست. تاريخ رشتهاي علمي براي بازكاوي گذشته از راه بررسي
و تحليل شواهد معمولاً ناقص، گاه، گسسته، و گاه مشكوك است. ازاينرو،
تاريخ در فصل مشترك علومي مانند باستانشناسي، زيستشناسي، فيزيك هستهاي،
زمينشناسي، زبانشناسي، مردمشناسي، و … قرار ميگيرد. تاريخشناس در پيِ
نظامي است تا به ياريِ ساختارِ آن نظام، نشانههايِ گردآوري شده را در
موقعيتِ درستِ خود قرار دهد و تصويري نزديك به اصيل از اين تكههايِ شكسته
و گسسته بازسازد.
تاريخ نيز به مانند ديگر علوم براي ياري رساندن به انسان براي شناخت جهان
و ره يافتن به شناختي هر چه معتبرتر از گذشته پديد آمده است. اما تاريخ در
دورههاي گوناگون به عنوان ابزاري براي توجيه، تحريف، و نشاندن دروغ به
جاي راست نيز به كار گرفته است. قدرتهاي سياسي، تاريخ را به عنوان ابزاري
براي توجيه حقانيت، ادامهي اعمال اين قدرت، و گسترش دامنه و عمق آن با
تكيه بر سناريوهاي فرمايشي به كار گرفتهاند.
نشر و آموزش اين تاريخ ساخته و پرداختهي دستگاههاي اطلاعاتي و امنيتي
گاه ملتي را دهها سال از شناخت واقعيتهاي اقتصادي، اجتماعي، و سياسي و
دستيابي به حقوقِ پذيرفتهي آنها بازداشته است. به اين ترتيب، يكي از
نقشهاي مهم دستگاههاي امنيتي و اطلاعاتي در گذشته و حال، ساختن خبر،
تزريق آن به سيستمهاي اطلاعرساني رسمي و غيررسمي، و نهايتاً رسميت دادن
به آن به عنوان واقعيتي مسلم بوده و هست. بسياري از ما و نسلهاي اخير
شاهد بازگويي كاملاً واژگونهي رويدادهايي بودهايم كه در پيش چشمان ما
روي داده است.
و شگفت آن كه اقتدار سياسي سرمايهي جهاني، و اساساً سيستمهاي سياسي حافظ
منافع گروهي محدود، با آن دستگاههاي پيچيدهي اطلاعاتي و خبرسازي، همه با
همتي يكپارچه در مسابقهاي تنگاتنگ براي جعل تاريخ، بر پيشي گرفتن از
ديگران تلاش ميكند. سرمايهاي كه به يك نگاه، ديگر بهدشواري قادر است
ايفايِ رسالت خود را در رهانيدن انسانها از محدوديتهاي تاريخي شيوهي
توليد پي گيرد.
اما جايگاهِ روشنفكران و نقش آنان در بازنمايي واقعيت درست در مقابل اين
تلاشها قرار دارد. روشنفكر به ياري ذهن تواناي خود همواره تلاش ميكند از
كشش قدرتمند اقتدار سياسي بگريزد و فرآيند شناخت علمي جهان را در جهت
درست آن به كار اندازد. روشنفكر مرزهاي انديشه و عمل خود را با سياست و
سياستزدگي بازميشناسد و در تلاشي پيگير و پيچيده، قصد دارد سرنخهاي
واقعيت تاريخي را كه با بازيگري حيرتانگيز اقتدارگرايان و تماميتخواهان
همواره از دسترس عموم دورتر ميشود به دست گيرد و به دسترس عموم نزديك
كند.
از سوي ديگر، بمباران ذهني مردم از سوي تلويزيون فراگير ماهوارهاي و
اينترنتي روزبهروز شدت ميگيرد و موقعيت روشنفكران سختتر و سختتر
ميشود. حكومتهاي توتاليتر با به دست گرفتن قدرت سياسي و دور كردن آن از
فضاي انتخابات واقعي، حقوق اقتصادي، اجتماعي، و فرهنگي مردم را از آنان
سلب ميكنند. و باز شگفت آن كه رفتار اقليتهاي حاكم در مقابل اكثريت
انسانها برايِ جعل و دستكاريِ جانبدار در سراسر جهان سيري همگرا نشان
ميدهد.
مردم و كشور ما نيز از آفتها و پيآمدهاي اين سناريوسازي و جعل
واقعيتهاي تاريخي ايمن نبوده و نيستند. گروههاي انساني با نامگذاريهاي
مختلف از قبيل ملتها، قوميتها، اقليتها، حوزههاي فرهنگي، … در اسارت
زندان مرزهاي مصنوعيِ تحميل شده از سوي سركردگان اقتدار سرمايه، در جهل
فاجعهباري به سر ميبرند. مرزهايي كه پس از جنگهاي ضدانساني صد سال اخير
نه بر اساس ويژهگيهاي ماهوي منطقهاي بلكه بر اساس منافع دولتهايي خارج
از آن به ملتها تحميل شده است.
به اين ترتيب عجيب نيست كه من در قرن بيست و يكم، با اين همه سازمانهاي
بينالمللي عريض و طويل، و در زير چتر بيانيهي حقوق بشر هنوز از تحصيل به
زبان مادري خود محرومام. محروميتي كه در ادبيات سياسي دليلي جز قبضه كردن
زبان و فرهنگ از سوي اكثريت يا اقليتي حاكم، به بهانههاي گوناگون،
ازجمله حفظ تماميت ارضي كشور، براي آن شناخته شده نيست. محروميتي كه در
غالب موارد نتيجهي قوميتگرايي منحط و انحصارطلبي گروهي براي تحميل نگرش
سياسي، دين، زبان و فرهنگ خود بر ديگران هستند. اين منش و رفتار، مفهوم
ديگري جز شوونيسم در دنياي امروز ندارد. و نيز عجيب نيست كه بازگويي اين
محروميت خود با اتهام شوونيسم و ناسيوناليسم افراطي طرد و به هر طريق
ممكن، حتي از تريبون روشنفكراني كه تيزبيني ويا تعهد خود را در تحليل
واقعيت و بازگويي صادقانهي آن از دست دادهاند سركوب شود.
سالها است كه مسألهي ملي و تحليل علمي آن در كشور به لحاظ قانوني ممنوع
و هم در ميان گروهي از روشنفكران به تابو بدل شده است. محدوديتهاي
فزاينده براي ادامهي حيات فرهنگي گروههاي انساني بزرگ در كشوري
كثيرالمله مانند ايران به بهانههاي مختلف حاصلي جز بروز رفتارهاي
افراطگرايانه و ايجاد دشمنيهاي مضر به منافع همهگي آنان، در پي نداشته
است. دولتها حفظ تماميت ارضي و يكپارچگي ملي را بهانهي اين سركوب قرار
دادهاند. آنها همواره توطئهي بيگانگان و نه مطالبات طبيعي و حقوق
شناخته شدهي گروههاي فرهنگي را منشاء طرح اين بحثها جلوه دادهاند.
شگفتا كه گروهي از روشنفكران ليبرال با اين بهانهها همآواز بوده و
هستند. اين عده هيچگاه توضيح ندادهاند كه چرا تماميت ارضي كشورهاي
دارايِ نظامِ ليبرالدمكرات شناخته در جهان مانند كانادا، سويس، نروژ،
سوئد، آلمان، ژاپن، و … بهرغم به رسميت شناختن حقوق گروههاي فرهنگي به
خطر نيفتاده است.
گروهي از روشنفكران چپ نيز به بهانهي اين كه در حال حاضر اولويت با حل
مسائل طبقاتي است و مسائل ملي به دنبال حاكميت طبقهي كارگر در بهترين وجه
آن حل خواهد شد هر گونه گفتوگويي را در مورد مسائل ملي، ارتجاعي و بر ضد
منافع خلقهاي ايران جلوه دادهاند. اين گروه از روشنفكران با پاك كردن
صورت مسأله از پيآمدهاي فاجعهبار اين موضوع چشمپوشي كردهاند. آنان نيز
توضيح نميدهند كه چه تضميني وجود دارد كه حقوق اقليتها و مليتها در
آيندهي ايران پس از پيروزي احتمالي طبقهي كارگر به سرنوشت ملتها و
اقليتهاي اتحاد جماهير شوروي (سابق) دچار نشود.
شايد بتوان گفت كه مخدوش شدن مرزهاي رسالت روشنفكري، سياست، و وسوسهي
اقتدار تماميتخواه و انحصارطلب سياسي چنين آفتي را به ذهن روشنفكران ما
سرايت داده است. به عنوان نمونه در طي دهها سال مبارزهي دمكراسيخواهي
از مقطع وقايع مشروطه به اين سو روشنفكران ليبرال و چپگرايي كه
تحليلگرايانه به مسألهي ملي و حقوق ملل پرداختهاند از انگشتان يك دست
هم بيشتر نبودهاند. اين سكوت معنيدار، انسان را در ترديدي جدي بر اين كه
روشنفكرانِ فرهنگِ حاكم تا چه حد فراگروهي و انساني ميانديشند و عمل
ميكنند قرار ميدهد.
به گمان من بروز پديدهاي به نام ناصر پورپيرار آزموني مناسب براي كنش
روشنفكري در كشور بوده است. «بنيانهاي تاريخ ايران» پرسشهاي قابل
اعتنايي را در بارهي روايتها و تحليلهاي تاريخي كشور مطرح كرده است.
پرسشهايي كه به گفتهي خود پورپيرار دعوتي است به بازخواني تاريخ ايران.
دعوتي است از ذهنهاي آلوده شده به تبليغات حكومتها و تاريخدانهاي
تربيت يافته در دبستان حكومتي بهشدت عظمتطلب و تماميتخواه. تلنگري به
وجدان تنبل برخي روشنفكران كه بهندرت زحمت به چنگ آوردن ابزار شناخت و
ازجمله فراگيري زبانهاي باستاني و بازخواني كتبيهها را به خود داده و به
تكرار ترجمههاي ديگران از اين كتيبهها اعتماد كردهاند. پورپيرار خود
نيز گاه شكيبايي علمي خود را از دست داده است ولي وزن عمدهي كار او به
چالش كشيدن اعتبار و درستي شواهدي است كه موجود است و همه به طريقي
ميتوانند به آنها مراجعه كنند. حداقل انتظاري كه از روشنفكران ليبرال و
چپ ميرفت اين بود كه با شكيبايي علمي به نقد ادعاهاي او ميپرداختند. اما
چنانكه شاهد بوديم بسياري از اين روشنفكران در پاسخ اين پرسش كه آيا اين
ادعاها قابل اعتناست گفتند: «ما وقت خود را براي خواندن اين كتابها تلف
نميكنيم». برخي ديگر تنها سكوت و عدهي بيشماري، كه در روشنفكر ناميدن
آنها ترديد جدي دارم، تنها به دشنامگوييهاي عصبي و هيستريك پرداختند.
گاه حتي شماري از ديگران روشنفكران ما را به ايفاي رسالت منطقهاي خود
فراخواندهاند اما باز جز سكوت پاسخي شنيده نشده است. در حدودِ 30 سال پيش
هانري كوربن در سميناري در دانشگاه تبريز از بيش از 20 فيلسوف آذربايجاني
نام ميبرد و با شگفتي به استادان و پژوهشگران ايراني ميگويد كه اين
فهرست و ضرورت بررسي دربارهي آنان چرا بايد از سويِ يك خارجي به متوليان
اصلي موضوع بازگو شود. او (نقل به مضمون) ميگويد: «اين دستكم وظيفهي
دانشگاه تبريز و استادان آن است كه به بررسي و تحليل آثار اين فيلسوفان و
بازشناساندن آنان به جهان اقدام كند». اما سياستها مسير ديگري را به
دانشگاه تبريز ديكته ميكند.
دكتر منوچهر مرتضوي به عنوان انساني منزه و آگاه چنان در زير بمباران
تبليغات پاكسازي فرهنگي قرار دارد كه تحقيق در بارهي زبان هرزني و
ارائهي تحليلي نامعتبر از آن را بر پژوهش در بارهي گنجينههاي انديشهي
آذربايجان مانند شيخ محمود شبستري و ملاعبدالله زنوزي ترجيح ميدهد. من پس
از خواندن اثر دكتر مرتضوي در برابر همت، روش علمي، و دقت او در انجام
تحقيق سر تعظيم فرود آوردم اما تحليل و نتيجهگيري از اين تحقيق چنان
فرمايشي و بيربط مينمود كه به اصالت و انتساب آن به نويسنده بهشدت
ترديد كردم. گويي كه از روي دگمهاي شكسته و گلآلود بخواهيد لباسي را كه
زماني اين دگمه را بر آن دوخته بودند بازسازي كنيد.
نمونهي ديگر احمدِ كسروي است كه با آن عظمتِ علمي و با آن زندگيِ سراسر
تعهد و تلاش براي روشنگري و اصلاح جامعهي خود، كتاب «آذري يا زبان باستان
آذربايجان» را منتشر ميكند كه نسخهي الگوي «زبان هرزني» به شمار ميآيد.
در اين كه آيا كسروي اين كتاب را نوشته است يا نه ترديد ميكنم زيرا
ترجمهي مقالهي مفصلي از او در دست دارم كه با صراحتِ تمام و درست بهعكس
استنتاجات كتابِ «آذري يا …» زبانِ تركي را زبان اكثريت جمعيت كشور ايران
در آن زمان اعلام كرده است. در كتاب كسروي نيز همان مثل دگمهي شكسته و
گلآلود مصداق تام دارد.
بههرروي روشنفكر امروزي ما راهي جز تربيت خود، فراگيري روشهاي معتبر، و
اطلاعرساني بيطرفانه در پيش ندارد. اطلاعرساني بيطرفانه دشوار
مينمايد اما روشنفكر اتفاقاً اين مأموريت دشوار تاريخي را با تمام
سختيهاي آن در عهدنامهاي نانوشته به گردن گرفته است. دشواري كار در آن
است كه روشنفكر خود نيز در خلاء زاده نشده و زندگي نكرده است و طبيعتاً از
آلودگي به منافع و گرايشهاي گروهي نيز مبرا نيست. اما گمان ميرود رسالت
روشنفكر در اين باشد كه برخلاف اين طبيعت عَرَضي از جانبداري پرهيز كند و
با تمام توان ذهن خود را از اين آلودگيهاي گروهي بزدايد.
علم تاريخ از طرفي در زمرهي علوم انساني قرار ميگيرد و از اين جهت
روشها و نتايج حاصل از تحقيقات و تحليلهاي تاريخي در مقايسه با علوم
پايه مانند رياضيات، شيمي، و فيزيك از اعتبار و قطعيت كمتري برخوردار
است. اما اين بدان معنا نيست كه نتوان بههيچوجه جعلها و تحريفهاي
تاريخي را برملا كرد زيرا نشان دادن تناقضها و كاستيهاي چنين تحريفهايي
دشوارتر از ساختن اين گونه تحليلهاي تاريخي نيست. برخي از اين
داستانپردازيها به گونهاي ابتدايي و ناشينانه است كه با منطقي ابتدايي،
و نه الزاماً مبتني بر متدولوژيهاي مختص تاريخشناسي، ميتوان درستي،
نادرستي، اعتبار ويا بياعتباري آنها را نشان داد.
متن زير بر حسب تصادف از يك سايت اينترنتي برداشته شده است كه متأسفانه
نويسنده و منبع آن را در حال حاضر به ياد ندارم. اين نوشته با زباني ساده
بحثهاي رايج در مورد مسألهي ملي آذربايجان و تركان ايران را مطرح و
استدلالهايي در رد يا قبول آنها ارائه ميكند. اين نوشته نيز خود از آفت
برخي جعلها، كمدقتيها و نادرستيهاي احتمالي بري نيست. مثلاً گفتوگو
از «قوشاچاي» به عنوان نام اصيل «مياندوآب» اصطلاحي ساخته شده در همين
پنج يا ده سالِ اخير است يا «گئچيقيران» به عنوان نام اصيل بوزگوش (با
تلفظ محلي Büzgüsh و نه Bozqush كه برخي دوستان «اينطرفي» نيز ناشيانه به
ظن خود آن را ابداع كردهاند!) نشان از كمتوجهي به منابع معتبر و كمدقتي
علمي نويسنده دارد. با اين همه كليت مطلب و استدلالهاي نويسنده در رد يا
قبول اين بحثها ارزشمند و حاوي مطالبي عمومي در بارهي موضوع مورد نظر
است. دستكم مخاطبين فارسزبان كه عمدتاً در معرض اخبار و اطلاعات جامعي
در اين باره نبودهاند ميتوانند آن را به عنوان فهرستي مختصر از مباحث
مطرح و مطالبات دگرانديشان (نه به مفهوم سياسي و فلسفي) مطالعه كنند و
روشنفكرانه (بيغرضانه و منطقي) به قضاوت و نقد اين مطالبات بپردازند. من
به سهم خود باور دارم كه با وجود فضاي بهشدت مسمومي كه بر اين گفتمان
حاكم كردهاند بسياري از روشنفكران فارسزبان در بازگشايي سالم اين موضوع
عالمانه مشاركت و به طرح و پيشبرد منطقي كمك خواهند كرد.
متن «نگاهي به مسألهي ملي در ايران» با اندكي اصلاحات نقطهگذاري و نگارش
با تلاش در حفظ متن اصلي به صورت زير آماده شده است. ازاينرو از
نويسندهي محترم به دليل نقل مطالب بدون ذكر نام نويسنده يا منبع آن و
همچنين دستكاريهاي بدون اجازه پوزش ميخواهم و اميدوارم اصلاحات انجام
شده ناقض نظر و نيت نويسنده نبوده باشد.
و سخني بديهي اين كه احتمالِ راه يافتنِ نادرستيها در هر متني وجود دارد،
مهم اين است كه نويسنده بهقصدِ فريفتنِ خواننده خود را به سهلانگاري و
بيدقتي نزده باشد. و راهِ نقد برايِ اين باز است كه در فرآيندِ گفتوگو
نادرستيها پالايش شود و در سيريِ منطقي، رواييِ متن به كمك نقد افزون شود
وگرنه تكصدايي و خودمطلقپنداري شيوهي تاريخسازان و جعلپردازان است.
………………………
نگاهي به مسئلة ملی در ايران
بازنگری اجمالی تاريخی فرهنگی مناسبات ترکان، آذربايجان و ايران
پیشگفتار: مسائلی که ذهن ما را مشغول میکند
شاید
برای بعضی این سؤال پیش آمده باشد که حضور ما ترکها در ایران از کجا نشات
میگیرد و تاریخ و پیشینهي ما چیست؟زبان ترکی چگونه زبانی است که اکثر ما
قادر به خواندن و نوشتن آن نیستیم؟ در ایران جمعیت ترکها چقدر است؟ چرا
اجازه نداریم در مدارس به زبان ترکی تحصیل و حتی صحبت کنیم؟ چرا برای ما
جوک میسازند و ما را تحقیر میکنند؟ متاسفانه بعضی از ما به این مسائل
توجهی نداریم و برای این مسائل به دنبال پاسخ نیستیم. حتی بدتر این که
بعضی از ماها از ترک بودن خود نیز شرمندهایم و به نحوی قصد انکار آن را
داریم! به جای یاد دادن زبان با احساس و عاطفه مادری به فرزند خردسال خود،
به او زبان رسمی و خشک فارسی را میآموزیم! هنگام فارسی صحبت کردن سعی
داریم لهجه خود را پنهان کنیم! به جای ترک خود را آذری می نامیم!
اینها مسائلی هستند که ذهن ما را مشغول میکنند و هنگامیکه موفق میشویم
به جواب این سؤالها نزدیک شويم و هویت خود را بشناسیم، اگر کنجکاو باشیم
از خود میپرسیم که حقوق ما چیست؟ چرا حقوق ما ضایع شده است؟ و چگونه
میتوانیم حقوق از دست رفته خود را پس بگیریم؟
جمعیت ترکان ایران چقدر است؟
بر اساس اطلاعات منبع زبانشناسی SIL ترکیب جمعیتی ایران در سال 1998 مطابق جدول 1 بوده است:
جدول 1 آمار متكلمين به زبانهاي گوناگون در ايران
زبان جمعيت
ترکی آذربایجانی / 000 500 23
قشقاییها (ترکی آذربایجانی) / 000 500 1
ترکی خراسانی (نزدیک به ترکی آذربایجانی) / 000 400
ترکی ترکمنی / 000 200
فارسی / 000 000 22
لری / 000 280 4
کردی و کرمانجی / 000 450 3
گیلکی / 000 265 3
مازندرانی / 000 265 3
عربی / 000 400 1
بلوچی / 000 856
تالشی و تاکستانی / 000 332
ارمنی / 800 170
بقیهي زبانها / 000 700
جمعیت کل ایران بر اساس آمار دولتی / 5758000
دو نظرگاه عمده در مورد تاریخ ترکان ایران وجود دارد که اصولاً با هم تناقضی نیز ندارند:
نظریهي نخست:
سرزمین اصلی ترکان آسیای میانه مناطق بین کوههای اورال و آلتای بوده است
که اولین مهاجرت ترکها به آذربایجان در قرن هفتم پيش از میلاد همراه با
قوام ایسکیت – سکاها صورت گرفت. مهاجرت های بعدی در قرن های چهارم و پنجم
میلادی با آمدن هونها اتفاق افتاده است. ترکان قدیم بلغار،
خزر،آغاجری،کنگر،بارسیل، آوار و سایبرها که بعضی به اروپای شرقی هم مهاجرت
کردهاند، به آذربایجان آمده و دراینجا سکونت نمودند. در زمان انوشیروان
(که خود از طرف مادری فرزند شاهزادهي آغهونها (هپتالیتهای زردپوست)
بود نیز عدهای از اقوام ترک در آذربایجان اسکان داده شدند. از قرن هفتم
میلادی عدهای از قبایل اوغوز ابتدا به خراسان و از آنجا به آذربایجان کوچ
کردند. در قرن دهم میلادی عدهای از ترکان خزر بعد از مغلوب شدن در برابر
روسها به آذربایجان آمدند. از اواخر قرن نهم میلادی به بعد از آسیای
میانه قبایل پچهنک، اوغوز و قيبچاق از مسیر شمال دریای خزر به غرب کوچ
کردند و عده ای از آنها هم به آذربایجان آمدند. مهاجرت انبوه ترکان به
ایران، خصوصاً به آذربایجان در زمان سلاجقه انجام گرفت. با حمله مغولها
نیز تعدادی از اقوام ترک به صورت قسمتی از سپاهیان مغول به ایران مهاجرت
کردند.
نطریهي دوم: بر اساس این نظریه ترکان در ایران تاریخی هفت هزار ساله
دارند و زبان ترکی از نظر زبانشناسی ادامه زبانهای مادر سومری و ایلامی
است. زبانهای ایلامی و سومری همانند زبانهای ترکی جزو زبانهای التصاقی
است و اشتراکات واژگاني متعددي نیز بین زبانهای سومری و ایلامی و ترکی
موجود است. تمدن ایلام در جنوب غرب ایران با تهاجم هخامنشیان به ایران
برچیده شد یکی از متمدنترین تمدن های ایران از 3000 سال پيش از میلاد
بوده است. حکومت هخامنشیان و حتی دربار هخامنشیان نیز بر روی ویرانههای
این تمدن نهاده شد. دربار هخامنشی که در ابتدا از خود خط و نوشتاری نداشت
از خط و زبان ایلامی استفاده میکرد. سومریها نیز از 5000 سال پيش از
میلاد تا سال 2000 پيش از میلاد که توسط آشوریها و بابلیها نابود شدند
شاید اولین تمدن دنیا را در بینالنهرین در عراق فعلی تأسیس کرده بودند.
سومریها اولین مبدعین خط و قانون محسوب میشوند. بر اساس این نظریه
ریشهي ترکان ایران را میتوان در عبور اقوام سومری و ایلامی از منطقهي
آذربایجان و سکونت احتمالی در این منطقه و دیگر مناطق ایران و سکونت دیگر
اقوام التصاقیزبان (غیر هند و ایرانی زبان) نظیر هوریها، آراتتاها،
کاسسیها، قوتتیها، لولوبیها، اورارتوها، ایشغوزها، مانناها، گیلزانها
و کاسپیها در منطقهي آذربایجان و ایران جست.
البته احتمال این که فقط مهاجرتهای مؤخر طبق نظریهي نخست از ناحیه آسیای
میانه به ناحیهي آبادتر و احتمالاً پرجمعیتتر آذربایجان موفق به تغییر
بافت منطقه آذربایجان شده باشد، کم بوده و ترکیبی از هر دو نظریه محتملتر
است. یعنی اجداد ترکان، نخستين مهاجرین یا اولین ساکنین منطقه بودند که با
آمدن دیگر اقوام ترک، زبان و فرهنگ آنها تکوین یافته است. البته نظریههای
تحریفی و مغرضانه دیگری نیز وجود دارد که طبق آنها ترکان اقلیتی مهاجم و
تجاوزگر نمایانده میشوند که به زور زبان خود را در ایران تحمیل کردهاند!
در ادامه مطلب به نقد این نظریات و رد آنها خواهیم پرداخت.
ترکان دنیا
ترکان دنیا در وسعتی از سیبری تا بالکان عمدتاً در کشورهای قزاقستان،
ازبکستان، قرقیزستان، ترکمنستان، روسیه، چین، جمهوری آذربایجان،
افغانستان، ایران، ترکیه و عراق و به صورت پراکنده در برخی کشورهای دیگر
زندگی میکنند. بنا به لینگواسفر در سال 2000 خانواده زبانهای ترکی،
زبانهای ترکی، زبان تقریباً 150 میلیون نفر در آسیا و اروپا و شاخه ترکی
جنوبی (شامل سه لهجه عمده: ترکی آناتولی، ترکی آذربایجانی و ترکی
ترکمنیزبان) اقلاً 98 میلیون نفر در خاورمیانه، قفقاز، آسیای میانه، و
شبه جزیره بالکان – اروپا بوده است. در همین سال زبان فارسی (سه لهجه
عمدهي آن: فارسی(ایران)، دری(افغانستان)و تاجیکیزبان تقریباً 40 میلیون
نفر در خاورمیانه و آسیای میانه بوده است. درحال حاضر 28 لهجه یا زبان
ترکی در مناطق مختلف زبان رسمی مردم بوده و در حدود 20 لهجه یا زبان ترکی
دارای کتابت و ادبیات کتبی است.
تاریخ ترکان و زبان ترکی
علاوه برزبان سومری که در برخی محافل زبانشناسی به عنوان ریشه زبان ترکی
(یا پروترک) مطرح است، مراحل دیگر تکوین زبان ترکی شامل دوران ترکی اولیه
(شامل ترکهای هون، بلغار،بچنَک و خزراز پيش از میلاد تا قرن ششم میلادی،
ترکی قدیم (دوران گؤکترک و اویغورها) از ششم تا هشتم میلادی، ترکی جدید
(شامل ترکی عثمانی، آذربایجانی، جغاتی – اوزبکی و… از قرن شانزدهم تا عصر
جدید است. به نظر بعضی محققین کلمه ترک نام قبیله موسس حکومت گوک ترک در
552 میلادی یعنی شخص آشینا بوده است و بعد از آن به کل ملتی که به زبان
آنها سخن می گفتند منسوب شده است.
ترکان اوغوزOguz (اوق = ایل + اوُز علامت جمع در ترکی قدیم) از قبایل مهم
ترکها بودهاند و امروزه اکثر ترکان غربی (ترکان ایران، ترکیه،
آذربایجان، ترکمنستان، عراق، سوریه، قبرس و بالکان از نسل ترکان اوغوز
هستند. اوغوزها پس از پذیرش اسلام، به ایران و آناتولی مهاجرت کردند و
دولتهای اسلامی بزرگی چون سلجوقیها و عثمانیها را تشکیل دادند. از
ترکان قدیم داستانها و افسانههای متعددی باقی مانده است، نظیر
داستانهای آفرینش، آلپآرتونقا، شو، اوغوزخان، بوزقورد و ارگهنهقون.
داستان بوزقورد (گرگ خاکستری از معروفترین این داستانها) حکایت نسل رو به
انقراض قبیلهای ترک در اثر حمله دشمن است که با ازدواج یک گرگ با باقی
این قبیله دوباره ادامه پیدا میکند. بوزقورد از قدیمالایام به عنوان
مهمترین سمبل ملت ترک شناخته شده است. به داستانهای بعد از اسلام نظیر
داستانهای ساتوق بوغراخان، ماناس، چنگیزنامه، و ددهقورقود نیز میتوان
اشاره کرد. حماسه ددهقورقود به عنوان یک داستان ترکان غربی خصوصاً ترکان
آذربایجان از اهمیت بیشتری برخوردار است که در مباحث دیگر به آن
میپردازیم. ادبیات کتبی ترکی بدون در نظر گرفتن دوران پروترک یا زبان
سومری با سنگ نوشتههای یئنیسئی در آسیای میانه قدیميتر از همه است.
این سنگنوشتهها با الفبایی متشکل از 159 علامت نوشته شده است که مختص
ترکان قیرقیز و اوغوز بود. در سال 1970 میلادی نیز در ایسیکگول قزاقستان
طَبَق سیمینی از قبر شاهزادهای کشف شد که بر روی آن دو سطر با حروف
اورخون و به ترکی قدیم نوشته شده بود: «پسر پادشاه در 23 سالگی از دنیا
رفت؛ سر مردم ایسیک به سلامت باد». قدمت این نوشته به وسیلهي رادیوکربن و
با تحقیقات دانشمندان شوروی (سابق)500 سال پيش از میلاد مسیح تشخیص داده
شد.
ریشهي زبان ترکی
زبان ترکی آذربایجانی جزو شاخهي غربی زبانهای آلتاییک است و آن هم جزو
دسته اصلی زبانهای اورالآلتاییک است. ترکی استانبولی و ترکی ترکمنی نیز
جزو شاخهي غربی (در بعضی تقسیمبندیها شاخهي جنوبی) زبان ترکی محسوب
میشود. ترکی قزاقی، قیرقیزی، اوزبکی و اویغوری نیز جزو شاخه زبانهای
اورالیک حساب میشوند.
بر اساس نظریهي اول ترکی آذربایجانی از اختلاط لهجههای اوغوز و قبچاق و
ترکی شرقي اویغوری به وجود آمده است که در زمان امیرتیمور و بعد از آن با
آمدن ایلات ترک آناتولی (شاملو، روملو، استاجلو، قاجار، افشار و…) به
آذربایجان عنصر اوغوز در ترکی آذربایجانی بیشتر شد.
از دید زبانشناسی زبانهای دنیا به دستههای زیر تقسیم میشوند.
زبانهای تک هجایی:
مانند زبان چینی، کلمات از یک هجا به وجود میآیند و جمله از تسلسل یک
رشته کلمات تکهجایی تشکیل میشود و معنی آن در همان رشته کلمات مفهوم
میشود.
زبانهای التصاقی: علاوه بر ریشهي کلمات
که از یک یا چند هجا تشکیل مییابند، ادات پیوندی وجود دارد. این پیوندها
با پیوستن به ریشهها کلماتی با مفاهیم مستقل ساخته و یا ضمن الحاق به
کلمات و الفاظ تصریف و حالتپذیری آنها را در کلام میسر میسازد. مثل سئو
+ یش + مک = سئویشمک. در این زبانها مانند ترکی به عنوان یک زبان التصاقی
پسوندی و اکثر زبانهای اورالآلتاییک ریشهي کلمات تغییر نمیکنند. این
زبانها بیشتر قاعدهمند هستند.
زبانهای تحلیلی:
این زبانها از الحاق پسوند و پیشوندها به اول و آخر ریشه کلمات تشکیل
میشوند. منتها در جریان ترکیب و تصریف غالباً در ساختمان خود ریشه نیز
دگرگونیهایی روی میدهد مثل ميرفتم و ميروم یا went , go . اکثر
زبانهای سامی نظیر عربی از این دسته هستند. دگرگونی ریشه در این زبانها
آنها را به سوی بیقاعدگی سوق میدهد. میبینیم که زبان فارسی و ترکی نه
تنها از نظر لغوی و گرامری باهم متفاوت هستند بلکه از لحاظ ساختاری نیز در
دو دستهي کاملاً مجزا قرار گرفتهاند.
مشخصات زبان ترکی
زبانهای اورالآلتاییک مانند ترکی با مشخصات زیر از زبانهای هند و اروپایی نظیر زبان فارسی متمایز میشوند.
1- در بین صداهای کلمات همآهنگی اصوات موجود است،
2- در این زبانها جنس و حرف تعریف موجود نیست،
3- صرف به وسیله اضافه کردن پسوند انجام میشود (آپار + دیم ، آپار + دین،…)،
4- در صرف اسماء پسوند ملکی به کار ميرود (آپار + دیغیم)،
5- اشکال افعال غنی و متنوع است، 6- حرف جر بعد از کلمه میآید (ائودن = از خانه)،
7- صفت پيش از اسم میآید (گؤزل قیز)،
8- پس از اعداد علامت جمع به کار نميرود،
9- مقایسه با مفعول منه انجام میگیرد (مندن اوجا)،
10- برای فعل معین به جای داشتن از فعل بودن (ایمک) استفاده میشود،
11- پسوند سؤال موجود است (گلدینمی؟)، و
12- به جای حرف ربط از اشکال فعل استفاده میشود (گئتديییم یئر = جایی که رفتم – که به غلط بعضا میگوییم او یئر کی گئتدیم).
خط زبان ترکی
در مورد خط ترکی باستان در سنگ نوشتههای یئنیسئی و اورخون در 1400
سال و ایسیکگول در 500 سال پيش از میلاد سخن رفت که به عقیده زبانشناسان
خطوط ابداعی خود ترکان بوده و از هیچ خط دیگری اقتباس نشده است. ترکان با
پذیرش دین اسلام خط عربی را جایگزین خط باستانی خود کردند (نظیر زبان
فارسی که با الفبای عربی نوشته میشود). با بهرويکارآمدن حکومت جمهوری
در ترکیه، مردم این کشور الفبای لاتین را جایگزین خط عربی کردند.
آذربایجانیهای شمال آراز نیز ابتدا در محدوده سال 1929-1939 به مدت ده
سال زبان خود را به لاتین نوشتند سپس به دستور استالین، خط جمهوریهای
ترکزبان اتحاد شوری (سابق) به کریل (سیریلیک) تبدیل شد. لاکن این
جمهوریها پس از استقلال دائمی خود در سال 1991 الفبای خود را دوباره به
لاتین برگرداندند. آثار مکتوب زیادی به زبان ترکی و به دو الفبای عربی و
لاتین از 1000 سال پیش به جای مانده است. بنا به دلایلی بسیار، الفبای
لاتین از الفبای عربی سریعتر فراگرفته میشود و خواندن و نوشتن به آن
راحتتر است. خصوصاً این خط برای ترکی که در آن تعدد اصوات موجود است
مناسبتر به نظر ميرسد. خط لاتین ترکی آذربایجانی با چند حرف اضافي (Ә, x,
q,) یعنی (اَ، ق، خ) اندکی با خط لاتین ترکی استانبولی متفاوت است.
متأسفانه در ایران استفاده از خط لاتین برای زبان ترکی به دلایل سیاسی
محدود شده است.
قدرت و امکانات زبان ترکی آذربایجانی
هماهنگی اصوات یکی از زیباترین خصوصیات زبان ترکی است که باعث راحتی
تلفظ و خوشآهنگی آن میشود. در زبان ترکی صداهای خشن نمیتوانند در
ریشهي یک کلمه با هم مخلوط شوند و با همان ترتیب فوق در کلمه میآیند.
مانند Ayriliq، کلمات خارجی نیز حتیالمقدور تحت تاثیر این قانون جالب
قرار میگیرند. مانند واژهي عربی حسین (Hoseyn) که در ترکی Hüseynو
واژهي عربی عباس (Әbbas) که در ترکی (Abbas) گفته میشود. ترکها هنگام
فارسی صحبت کردن نیز ناخودآگاه از این قانون طبیعی زبان خود پیروی میکنند.
پسوندهای ترکی بسیار غنی و متنوع است نظیر چی، لی، سیز، لیق،… و امکانات واژهسازی و غنای این زبان را بالا میبرد.
در زبان ترکی کلماتی با اختلاف جزئی در معانی موجود است که در فارسی
نیست، مثلاً برای انواع دردها کلمات آغری، آجی، سیزی، یانقی، زوققو،
سانجی، گؤینمک، گیزیلدهمک و اینجیمک به کار ميرود که هر کدام درد
بهخصوصی را بیان میکنند.
کلمات ترکی بر خلاف فارسی انعطاف زیادی برای اصطلاحسازی دارند به عنوان
مثال از کلمهي دیل به معنی زبان در ترکی 36 اصطلاح و تعبیر موجود است:
دیل آچماق، دیلآغیز ائتمک، دیلی توتولماق و…
علاوه بر غنای لغوی، تحرک و قابلیت واژهسازی، بیان مفاهیم جدید و غنای
مفاهیم مجرد و همچنین تنوع بیان و قدرت بیان تفرعات و تفاوتهای جزئی کلام
از دیگر عوامل غنای زبان ترکی است. به همین دلیل و به اعتراف زبانشناسان،
نثر زبان ترکی برای بیان اندیشه و مفاهیم و موضوعات مختلف علمی و فلسفی و
اجتماعی رساتر و مناسب تر از بسیاری زبانهای دیگر است.
افعال ترکی از نظر وجوه و زمانهای متعدد بسیار غنی است، ترکیب این وجوه
و زمانها منجر به 50 شکل مختلف برای بیان حالات مختلف میشود. مثلاً در
فارسی به جای گلیردیم و گَلَردیم فعل میآمدم به کار ميرود یا برای
حالتهایی چون گلهجکدیم (قرار بود بیایم) و گلسئیدیم (اگر میآمدم) در
فارسی افعال واحد و مستقلی وجود ندارد.
افعال ترکی همه با قاعدهاند، جز فعل ناقص ایمک به معنی بودن.
افعال متعدی در ترکی بهسادگی با اضافه کردن پسوند به افعال لازم ساخته
میشود: اوخشاماق = شبیه بودن، اوخشاتماق = 1- شبیه کردن 2- شباهت دادن.
افعال متعدی درجه دو و درجه سه نیز در ترکی قابل ساخت است: گؤرماق = انجام
دادن (متعدی)! گؤردورماق = به وسیلهي کسی انجام دادن (متعدی درجه دو)،
گؤردوتدورماق = وسیلهي انجامِ كاری را فراهم کردن (متعدی درجه سه).
ترکیب پسوندها و حالات افعال در ترکی به خلق کلماتی منجر میشود که بیان آنها در زبان فارسی با یک یا چند جمله مقدور است. مثال:
سئویشدیرمهلیییک (یک فعل در ترکی) = آنها را باید وادار کنیم که همدیگر را دوست داشته باشند (دو جمله در فارسی).
از دیگر خصوصیات زبان ترکی
زبان ترکی از طرف زبانشناسان به عنوان سومین زبان قانونمند و توانمند
دنیا شناخته شده است و حتی یکی از تورکولوژهای بهنام، زبان ترکی را اعجاز
غیربشری معرفی کرده است.
زبان ترکی حدود 24000 فعل دارد که در فارسی بیش از 5000 نيست.
حدود 1650 لغت ترکی آذربایجانی شناخته شده است که دارای لغات مستقلی در فارسی نیست. مانند یایخالاماق، یوبانماق، یودورتماق و… .
چند هزار واژه با ریشهي ترکی در زبان فارسی موجود است که از این لغات
بیش از 600 واژه جزو کلمات مصطلح و روزمره است. مانند آقا، خانم، سراغ،
بشقاب، قابلمه، دولمه، سنجاق، اتاق، من، تخم، دوقلو، باتلاق، اجاق، آچار،
اردک، آرزو، سنجاق، دگمه، تشک، سرمه، فشنگ، توپ، تپانچه، قاچاق، گمرگ،
اتو، آذوقه، اردو، سوغات، اوستا، الک، النگو، آماج، ایل، بیزار، تپه، چکش،
چماق، چوپان، چنگال، چپاول، چادر، باجه، بشگه، بقچه، چروک،… .
بسيار مهم است كه يادآور شويم بیان حقیقت مزایای زبان ترکی نسبت به فارسی بر اساس دلایل علمی، دلیل بر برتری ملت ترک بر فارس نمیشود و چنین منظوری نیز در این نوشته مد نظر نیست، بلکه هدف افشای حقایقی است که80 سال مغرضانه براي تحقیر و نابودی ملت ما کتمان و تحریف شده است.
مقايسهي ترکی رایج در ایران، جمهوری آذربایجان و ترکیه
همانطورکه بيان شد، ترکی رایج در ایران به سه گروه عمده آذربایجانی،
ترکمنی، خراسانی و گروههای خلجی، قزاقی، اویغوری و ازبکی تقسیم میشود.
ترکی رایج در جمهوری آذربایجان، تركي آذربايجاني است.
زبانها با سه رکن اساسی با هم قابل مقایسه هستند:
دستور زبان،
لغات اصلی مانند (مادر، آب، کو، …) و
لغات دسته دوم (نظیر لغات علمی و سیاسی،…).
دو رکن اول ارکان اصلی زبان هستند که تغییر آنها قرنها زمان میطلبد، ولی گروه سوم لغات ناشی از پیشرفت روزمرهي بشریت است که از عمر آنها زیاد نمیگذرد. مقایسهي دو زبان بر اساس واژههاي دسته دوم و حکم دادن بر شباهت و تفاوت دو زبان درست نيست! ترکی آذربایجانی رایج در دو طرف رودخانه آراز هر دو یک لهجهي واحد از یک زبان هستند که دو رکن اول آنها دقیقاً یکی است و تفاوتهای موجود به خاطر ورود لغات فارسی و عربی در زبان ترکی این سوی آراز به خاطر سیاستهای ترکستیزی از اوایل حکومت پهلوی و اجباری بودن آموزش به زبان فارسی از ابتدایی تا دانشگاه برای ترکان ایران به جای آموزش به زبان مادری، عدم امکان تکوین لغات ترکی علمی و سیاسی و… و در نتیجه فراموشی بعضی لغات است. دلایل نسبتاً مشابهی نیز در آن سوی آراز باعث نفوذ زبان روسی در ترکی شده است. زبانهای ترکی آذربایجانی و ترکی استانبولی به لحاظ زبانشناسی دو لهجه متفاوت از یک زبان هستند که با گذشت زمان تبدیل به دو زبان با ادبیات مخصوص به خود اما بسیار نزدیک به هم شده است، شبیه آنچه برای زبان انگلیسی بریتانیایی در حال روي دادن است. دستور زبان ترکی آذربایجانی و ترکی استانبولی تقریباً یکی است، میزان اشتراک لغات اصلی هم بسیار زیاد است و موارد متفاوت موجود اکثراً ریشهي مشترک دارند، تفاوت بیشتر در لغات دسته دوم است. علاوه بر تفاوتها نیز شده است، چنانكه اگر به عنوان مثال یک ترک ایرانی زبان مادری خود را به طور صحیح بیاموزد در درک ترکی آناتولی مشکل زیادی نخواهد داشت.
ادبیات زبان ترکی آذربایجانی
متاسفانه شاید به خاطر سانسور و تحریف حقایق تاریخی، ترکان ساکن ایران و
دیگر ملتهای ایرانی تصور کنند که شهریار تنها شاعر ترک آذربایجانی است،
یا این که شعرای آذربایجانی همچون نظامی و شمس و قطران فقط به زبان فارسی
مینوشتند. اما اینچنین نیست. شعرای زیادی به زبان ترکی آذربایجانی شعر
گفته و نویسندگان زیادی به این زبان نوشتهاند.
کتاب ددهقورقود با شهرت جهانی معروفترین اثر حماسی ترکان بهخصوص ترکان
آذربایجان است. در حالی که یونسکو سال 1999 را به نام سالِ جهانيِ
ددهقورقورد نامگذاری میکند ما از وجود چنین اثری بیخبر هستیم. سه
نسخهي دستنویس ددهقورقود با كاتبان نامشخص در کتابخانههای درسدن،
واتیکان و برلین موجود است. اگرچه تاریخ کتابت آن را بعضی از محققین به
قرن 11 میلادی (پنجم هجری) و بعضی دیگر به 15 میلادی نسبت میدهند، اما
داستانهای آن مربوط به قرون 9- 10میلادی و حتی قدیمیتر است.
کتاب ددهقورقود با 12 داستان آن از قدیمیترین آثار ادبیات شفاهی جهان به
شمار ميرود. کتاب ددهقورقود داستانهای اقوام اوغوز را بازگو میکند و
مهمترین وقایع تاریخی این داستانها در آذربایجان و قسمت شرقی آناتولی رخ
داده و در آن از قهرمانیها و ویژگیهای قومی مردم این سرزمین سخن رفته
است. قهرمان اصلی دوازده داستان این حماسه، ددهقورقود آشیقی است که نقش
ریشسفید قوم را دارد و با نصیحتهای باارزش و انسانی خود چراغ راه قبیله
خود میشود. برخلاف شاهنامهي فردوسی كه مدحنامه شاهان باستانی است و
دستآویز نژادپرستان دشمن ترک و عرب، ددهقورقورد حماسهای مملو از افکار
و احساسات والای انساندوستانه است.
اولین رمان مکتوب ادبی ترکی آذربایجان متعلق به قرن سیزده میلادی و اشعار
حسناوغلو و نصیر باکویی است. اثر منظوم ترکی این زمان نیز صحاحالنجم اثر
هندوشاه نخجوانی است. در قرن چهاردهم میلادی شاهد شاعران بزرگی چون نسیمی،
قاضی برهانالدین و ضریر هستیم. نسیمی عارف و فیلسوف بانی فرقه حروفیه را
میتوان مؤسس معماری شعر آذربایجان شمرد. شاه اسماعیل ختایی و فضولی دو
شاعر توانای قرن پانزدهم میلادی هستند. فضولی شهرتی جهانی دارد و اشعارش
به زبانهای مختلف ترجمه شده است. اگر چه دیوان وی از سال 1280 [؟] شش بار
در تبریز چاپ شده است، اما دریغ از یک بیت او در کتابهاي درسی جدید ما!
از شاعران ترک قرون 16،17 میتوان از صائب تبریزی، قوسی تبریزی، تاثیر،
امانی و شاه عباس ثانی نام برد. واقف و آقامسیح شیروانی نمونهای از شعرای
قرن 18 هستند. در قرن 19 نیز شاهد شاعران بهنامی چون نباتی و هیدجی،
تئلیم خان ساوهای، مأذون قشقاقی و شکوهی مراغهای هستیم. دهها شاعر دیگر
چون حقیقی و شیخ قاسم انوار و حبیبی و صراف و… و ادیبان معاصری چون معجز
شبستری، ساهر، سهند، حداد، کریمی مراغهای و شهریار…، را که علیرغم سرکوب
شدید زبان ترکی در دوران پهلوی به ترکی شعر گفتهاند، نیز میتوان نام برد.
از آثار ترکی قدیم معروف در ایران به دیگر لهجههای ترکی میتوان به کتب
دیوان لغات ترک (قرن پنجم هجری و اولین کتاب زبانشناسی دنیا و قوتادغو
بیلیک، نهجالفرادیس، عتبهالحقایق و آثار ارزشمند علیشیر نوایی (قرن نهم
هجری) اشاره کرد. اگر بخواهیم گنجینهي ادبی معاصر آذربایجان شمالی را نیز
به آن اضافه کنیم باید از ادیبان بزرگی چون میرزافتحعلی آخوندزاده، جلیل
محمد قلیزاده، علی اکبر صابر، حسین جاوید، جعفر جبارلی، سلیمان رستم، صمد
وورغون، میکاییل مشفق، خلیل رضا، بختیار وهابزاده و … نام برد. ادبیات
ترکی در همسایهي غربیمان ترکیه با شهرتی جهانی مایهي افتخار و منبع
الهامی برای دیگر ترکان است. میتوان به نویسندگان و شاعرانی چون یونس
امره، یاشار کمال، اورهان پاموک، عزیز نسین، ناظم حکمت و… اشاره کرد.
به ادبیات کتبی اشاره کردیم، گریزی نیز به ادبیات شفاهی غنی آذربایجان که
اصولاً با ادبیات شفاهی دیگر ملتها خصوصاً ملت فارس قابل مقایسه نیست
ميزنيم. بایاتیها یا اشعار شفاهی آذربایجان بهتنهایی گنجینهای است
بسیار ارزشمند که میتوان از آن به عنوان آیینهي ملت ترک آذربایجان نام
برد. ادبیات و موسیقی آشیقها با قدمتی چندینهزارساله جایگاه و تقدس خاصی
بین ترکها و آذربایجان دارد که مشابه آنرا شاید کمتر بتوان در نزد
ملتهای دیگر یافت. آتالار سؤوز یا امثال و حِكَم زبان ترکی که عموماً
پندهایی عاقلانه و انسانی است از هویت ملتی متفکر و انساندوست سخن
میگوید. آغیلار (مرثیهها) و لایلایلار نیز قسمتی از ادبیات شفاهی ما
را تشکیل میدهند. داستانهای اساطيري چون ددهقورقود، کوراغلو، آرزی و
قمبر، عباس و گولگز، عاشیقغریب، قاچاق نبی، … از غنای ادبیات شفاهی ما
سخن میگویند. ادبیات شفاهی غنی آذربایجان از قدمت و اصالت این ملت روایت
میکند.
همانطور که شرح داده شد، بر خلاف ادعای جاعلین تاریخ که مدعیاند زبان
ترکی زبان کتابت نیست و آن را در حد یک لهجه یا گویش فقط برای تکلم تقلیل
میدهند، میبینیم ادبیات شفاهی و کتبی ما دارای قدمتی چندهزارساله و یا
پیشینهای بسیار قدیمتر از زبان فارسی است! به عنوان شاهدی دیگر باید ذکر
شود که در فاصلهي بین سالهای 1830-1890 یعنی پيش از ظهور دشمنان زبان
ترکی آذربایجانی كتابهايي در 20 شهر مختلف چاپ شده است که از این آثار
چاپ 43 اثر در تبریز و 37 اثر در تفلیس بوده است. آیا انکار کنندگان زبان
ما میتوانند این آثار را نیز ناشی از تحرکات پانترکی در آن زمان محسوب
کنند!؟
چرا بعضی شعرای ترکيزبان به فارسی شعر گفتهاند؟
تئوریهای مختلفی در مورد نحوهي رواج زبان فارسی دری (البته امروزه
لهجهي فارسی رایج در ایران را دیگر دری نمینامند) در ایران موجود است.
گفته میشود مبدأ زبان فارسی دری ماوراءالنهر بوده و زبانهای منطقهي سغد
و خوارزم بستر این زبان محسوب میشوند. این زبان در قرن سوم هجری تحت
حمایت سامانیان گسترش یافته و در قرون چهارم و پنجم به خراسان امروزی راه
مییابد. فردوسی با صرف 30 سال به پیرایش و پالایش این زبان نورسیده می
پردازد. فارسی دری با حمایت پادشاهان ترک همچون غزنویان و سلجوقیان
بهتدریج در کل ایران رایج میشود و امواج آن در قرون ششم تا هشتم در
شیراز با ظهور شعرایی چون حافظ و سعدی پدیدار میشود. در قرن پنجم هجری
شاهد لغتنامهي اسدی طوسی هستیم که برای تفهیم لغاتی به همراه فارسی دری
به ایران وارد شده است و معادل آنها در دیگر زبانهای ایرانی وجود نداشته
تدوین شده است. این موج دو یا سه قرن دیرتر به غرب ایران ميرسد، به گونه
ای که ناصرخسرو در سفرنامه خود اشاره صریح دارد که در تبریز قطران نام
شاعری را دیده که شعر نیکو میسروده ولی زبان فارسی نیک نمیدانسته است.
البته بعضی از مورخین که بنیان تاریخ ایران را به دور از قصد و غرض و
دیدگاههای نژادپرستی بررسی کردهاند، معتقدند که ارتباطی بین زبان پارسی
امروزی و فارسی باستان یا زبانهای پهلوی وجود ندارد و زبان پارسی دری یا
درباری پرورش یافته دربار سامانیان است.
به هر حال واضح است زبان فارسی با دستور زبان سادهي خود و مجموعهي لغوی
خود با انبوهی از لغات ترکی و عربی و زبانهای ایرانی دیگر، نقش زبان
ارتباطی بین ملل (اسپرانتوی آن زمان منطقه) را بازی میکرد در ترویج زبان
فارسی در ایران شاهان سلسلههای ترک نیز نقش موثری داشتند. چرا که قصد
آنها نه ترویج زبان ترکی بلکه تاسیس امپراتوری بزرگ بر اساس دین اسلام
بود. به گونهای که دربار پادشاهانی چون سلطان محمود غزنوی مأوای شاعران
فارسیگوی بود. تمایز هویت از حکومت ترک عثمانی نیز یکی از دلایل شاهان
ترک ایران در بهرسمیتشناختن زبان فارسی بود. در دوران 1000 سالهي حکومت
ترکان (از غزنویان تا پایان قاجاریه) ترکیزبان درباری و شعر و ادبیات،
فارسی زبان شعر و ادبیات و عربی زبان دین و فلسفه محسوب میشدند. برخی
شاعران ترک نیز به دنبالهرَوی همین سیاست به شعر پارسی روی آوردند. آنها
با سرودن شعر پارسی قصد پیدا کردن مخاطبین بیشتر در منطقه، قدرتنمایی در
زبان غیرمادری، رقابت با ديگر شاعران مورد لطف دربار، داشتند. اما غیر از
این دلایل میتوان به دلایل تخصصی ادبی زیر اشاره کرد: شاعران ملتهای
فارس و ترک هر دو تحت تاثیر ادبیات قوی عرب به اوزان عروضی در شعر متمایل
شدند. از آنجا که اصوات کوتاه زبان ترکی بیشتر مناسب قالب اصیل و قدیم
زبان ترکی یا قالب سیلابی (نظیر بایاتیها) است نه اوزان عروضی، عرصهي
فعالیت برای ترکيزبانان در استفاده از قالب عروضی تنگ بود و از طرفی زبان
فارسی با اصوات بلند خود توانست بهراحتی در قالب اوزان عروضی خودنمایی
کند. به همین دلیل حتی شاعران ترکی که در اوزان عروضی شعر ترکی سرودهاند
نیز مجبور به استفاده از بعضی کلمات فارسی و عربی در ادبیات خود بودهاند.
اوزان عروضی را در آثار کلاسیک ترکی میتوان مشاهده کرد و اکنون قالب
هجایی یا سیلابی نظیر حیدربابا و شعر نو رایج است.
دلیل دیگر را از زبان علیشیر نوایی که از سرودن اشعار فارسی توسط ترکان
ناراحت بوده بشنویم: «در ترکی ظرافت و تازگی و ریزهکاری بسیار است ولی به
کار بستن آنها آسان نیست، کسانی که به سرودن شعر میپردازند از این
دشواریها میهراسند و میگریزند و به کار آسان یعنی سرودن شعر پارسی
میپردازند. بهتدریج این کار به صورت عادت شده و رهایی از آن دشوار
میشود و جوانها نیز دنبالهرو این افراد میشوند».
ای کاش پادشاهان ترک و شاعران ترک پارسیگوی میتوانستند وضعیت امروز را
ببینند و آب در آسیابی نميریختند که اکنون سنگهایش در حال خرد کردن و
تحقیر زبان مادری ماست. در عصر حاضر نیز ممنوعیت و محدودیت هشتاد سالهي
اخیر زبان ترکی در ایران مانع از رشد نویسندگان و شاعران ترکينویس در
ایران شد.
موسیقی ترکی آذربایجانی
در موزهي ایران باستان در تهران و موزه لوور در قسمت تاریخ ایلام به
مجسمههای کوچک نوازندگانی با قدمت دوهزار پيش از میلاد برمیخوریم که
همچون آشیقان ما سر پا ایستاده و ساز خود را بر روی سینه نگاه داشتهاند.
چنین نوازندگاني را كه میتوان در میان ترکان امروزی نيز مشابه آنها را
پیدا کرد سرنخی از قدمت هنر موسیقی آشیقی به دست میدهد. آشیقان به عنوان
راویان رنجها، قهرمانیها و داستانهای ملت و گاه در نقش ریشسفیدان و
خردمندان قوم خود از قداست و احترام خاصی در بین ملت ترک برخوردارند. این
قداست و احترام را میتوان در داستانهایی چون ددهقورقود، کوراوغلو و
آشیق غریب و… مشاهده کرد که نقش اصلی از آن آشیقان است. آشیق با نامهای
متفاوتی همچون «اُوزان» و «بخشی» در بین ملت ترک شناخته شده است. آشیق یک
نوازنده معمولی نیست. آشیق، یک ملت است و آن هم ملت ترک.
صفیالدین اورموی (قرن سیزدهم میلادی) و عبدالقادر مراغهای (قرن چهارم
میلادی) دو موسیقیدان بزرگ آذربایجانی با شهرتی جهانی هستند که در
پیریزی اصول علمی موسیقی نقش عمدهای بازی کردهاند. موسیقی ترکی با
انواع متفاوت خود شامل ماهنیها (موسیقی فولکلور، موسیقی آشیق، موسیقی
مُقامی (یا ردیفی)، موسیقی کلاسیک، موسیقی عشایري-روستائی (شامل موسیقی
قشقائی، شمال خراسان و…) بالاخره اخیراً پاپ و جاز از تنوع، وسعت و ظرافت
بینظیری برخوردار است. پرداختن به شهرت جهانی موسیقی آذربایجانی در این
بحث کوتاه غیرممکن است.
در آذربایجان شمالی از اویل قرن بیستم فعالیتهای باارزش و زیادی براي
تئوریزه کردن موسیقی آذربایجانی به عمل آمد که منجر به خلق اپراها،
بالهها، سمفونیهای مدرن ملی آذربایجانی (نظیر اپرای لیلی و مجنون،
کوراوغلو، شاهاسماعیل، سئویل، نادرشاه و…) با الهام از موسیقی غربی برای
اولین بار در آسیا شد که از شهرتی جهانی برخوردارند.
خدمات ملت ترک آذربایجان به ایران
آیا میدانید که آذربایجان زادگاه اولین چاپخانه، ترجمه اولین کتب خارجی،
نخستین رمان، ادبیات کودک، نخستین کتابخانه عمومی، اولین شعر نو، اولین
سینما، اولین نمایشنامه و تئاتر، اولین عکاسی، نخستین دانشگاه پزشکی،
اولین دانشکده پرستاری و مامایی، نخستین کارخانهها، نخستین انجمن زنان و
اولین حق رأی به زنان، نخستین شهرداری، آموزش و پرورش نوین، نخستین مدرسه
لال و کرها، اولین مدرسه نابینایان، نخستین کودکستان و… در ایران بوده
است؟ شاید انتخاب تبریز به عنوان یک ولیعهدنشین در زمان قاجاریه نیز به
خاطر همین پتانسیل استثنایی ملت آذربایجان بود.
مؤسس نخستين مدرسه به سبک نوین در ایران میرزاحسنخان رشدیه در همین مورد
کتابی به اسم «وطن دیلی» نوشت که در سال 1321 قمری در تبریز چاپ شده است.
ایرانیها و بهويژه هموطنان فارسيزبانمان رشد و گسترش زبان فارسی را
نیز مدیون حکومتهای ترک هستند.
سرزمین آذربایجان، دانشمندانی چون پروفسور لطفیزاده واضع تئوری فازی،
پروفسور حسین جوان از مخترعین لیزر و پروفسور جواد هئیت و پروفسور یحیی
عدل به عنوان پیشگامان جراحی مدرن در ایران و پروفسور هشترودی رياضيدان
برجستهي جهاني را به جامعه علم و دانش معرفی کرده است. از مورخین و
ادبیات شناسان معاصر ملی ترک نظیر پروفسور جواد هئیت، پروفسور ذهتابی،
رحیم رییسنیا، صمد سردارینیا و… نیز ميتوان نام برد.
آذربایجان مهد انقلاب مشروطه نیز بوده است که در زمان خود حرکتی بسیار
مترقی محسوب میشد. حرکات آزادیخواهانهی دیگر چون قیام شیخ محمد
خیابانی، حکومت 21 آذر 1324 نیز از سرزمین آذربایجان برخاسته است.
آذربایجانیها در انقلاب اسلامی نیز بین ملتهای ایران پیشرو بودند.
آذربایجانیها در اکثر جنگ های بین ایران و کشورهای دیگر چون چالدران و
جنگهای ایران و روسیه پرچمدار جبهه بودند. در جنگ ایران و عراق نیز با
همت لشکر عاشورای آذربایجان و اعطای شهدای فراوان بود که شهرهای خوزستان
از دست بعثیان خارج شد.
آذربایجانیها علاوه بر پرچمداری حرکات و نهضتهای روشنفکری و آزادیخواهی
در ایران و دلاوری و فداکاری در جبهههای جنگ در صحنههای ورزشی نیز همیشه
برای ایران افتخارآفرینی کردهاند اما افسوس از ذرهای قدردانی! متأسفانه
در ایران با تلقیاي سیاستمدارانه ترکان مردمانی سختکوش معرفی میشوند
که خانمهایشان دستپخت خوبی دارند(!) و نقش بنیادین آذربایجانیها در
جریانات روشنفکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به عمد فراموش میشود.
آیا ترکان ایران یک ملت را تشکیل میدهند؟
از ملت دو تعریف متفاوت شده است یکی تعریف اتنیک و قومی است که به مفهوم
مجموعهای از انسان ها با خصوصیات زبانی و فرهنگی و تاریخی مشترک است و
دیگری مفهوم سیویک و سیاسی آن است که به مفهوم مجموعه از انسان ها با دولت
و قانون مشترک و حقوق مساوی است که در نوشته حاضر اصطلاح تابعیت (یا
ملت-دولت) برای مفهوم دوم مناسبتر تشخیص داده شده است. با این تعریف یک
اردبیلی ترک جزو ملت ترک محسوب میشود که تابعیت ایرانی دارد. یعنی تعریف
اتنیک و سیویک ملت در ضدیت با یکدیگر نیست. چندین ملت میتوانند تابعیت
واحدی داشته باشند و بالعکس ملت واحدی میتواند از تابعیت چندگانه
برخوردار باشد. کشورهای کثیرالملله در دنیا نظیر ایران فراوان هستند و
صحبت از ملت ترک و عرب و فارس و غیره به معنی سوق دادن به سوی کشور به سوی
تجزیه نیست، بلکه آنچه یک کشور را به سوی هرج و مرج و تجزیه پیش میبَرَد،
قائل شدن حقوق نابرابر برای ملتها است.
نژاد آریا و هخامنشیان
آرتور گوبینو (سفیر فرانسه درایران) در کتاب «گفتگو در باب نژادهای بشری»
(1855-1853) مینویسد: «میان اشراف و مردم عادی، اختلاف نژاد وجود دارد.
اشراف اروپایی همه از «نژاد آریایی» یعنی نژادی که بر حسب طبیعت، برتر،
مسلط و تمدنساز است، منشعب میشوند. بنابراین حق حکمرانی و استفاده از
امتیازات [نامشروع] را دارند». گوبینو با این تئوری تلاش کرد تا با توسل
به افسانه نژاد آریایی و برتری این نژاد، نابرابری اجتماعی میان طبقه
اشراف با سایر طبقات جامعه را توجیه كند و از ایدهي او میتوان سر نخ علت
ابداع افسانه آریا را کشف کرد.
این تئوریپردازی گوبینو و هممسلکان او با کشف واژهي آریا (به معنی شورش
و شورشی و شورش کردن در کتیبههای هخامنشی) و تحریف آن به مفهوم یک نژاد
(توسط شارپ و کنت) و مطرح شدن تئوری زبانهای هند و اروپایی توسط ویلیام
جونز (1786) مقارن بود. پیوند این تئوری زبانشناسی که خود با اشکالات
بنیادی مواجه بود که امروز بر اکثر زبانشناسان عیان است با ایدهي برتری
نژاد آریایی این نظریه را پیش کشید که متکلمین زبانهای هند و اروپایی از
نژاد برتری به نام آریا سرچشمه میگیرند (یعنی معادل قرار دادن مجموعه
ژنتیکی و مجموعه زبانی) و این تئوری قلابی دستاویز استعمارگران شد تا
نسلکشی های قرن بیستم را ترتیب دهند.
ناصر پورپیرار تاریخنویس انقلابی معاصر در مجموعهي کتابهای «نگاهی به
بنیان تاریخ ایران» با مدارکی دقیق پرده از یک توطئهي تاریخی برمیدارد و
تاریخ نویسان و باستانشناسان شوونیست ایرانی را که اکثراً هنری جز
بازنویسی و حاشيهنویسی تاریخ ساختهوپرداختهي غرب ندارند آنچنان شوکه
میکند که در جواب تئوریهای انقلابی او جز بدوبیراه حرفی برای گفتن
ندارند. در این کتابهاي جدیدالانتشار باستانشناسان و تاریخدانان غربی
متهم به جعل تاریخ برای ایران میشوند. طبق تئوری ناصر پورپیرار
تاریخدانان غربی با مجموعهي اقدامات مشکوک و هماهنگ قصد دارند هخامنشیان
را از غارت و تجاوزی که منجر به نابودی تمدنهای ایرانی پيش از خود شدند
تبرئه کنند. در این کتابها با مدارکی قوی نشان داده میشود که هخامنشیان
نه تنها نجاتبخش ملتهای منطقه نبودند بلکه حتی در خود کتیبههای هخامنشی
دائماً به نارضایتی ملتهای تحت سلطه هخامنشیان و سرکوبهای وحشیانه توسط
این حکومت اشاره شده است. هخامنشیان نه تنها ایرانیالاصل نبودند، بلکه
قومی خونریز بودند که قوم یهود برای نجات خسران خود در بابل آنها را اجیر
کرده بود! آنچه از آن به عنوان قانون حقوق بشر کوروش نام برده میشود نیز
چیزی نیست جز حق و حقوقی که برای یهودیان و نه دیگر اقوام قائل بودند.
تورات بهترین شاهدی است که از خادمین قوم یهود یعنی کوروش و داریوش سخن
میگوید. هخامنشیان با تدبیر و سرمایه یهود سلطه خود را بر دیگر ملتها
گسترش می دهند و آنچه امروز همچون تخت جمشید به عنوان شاهکارهای دوران
هخامنشی در بوق و کرنا دميده میشود حتی به تصریح خود سنگ نبشتههای
هخامنشی چیزی نیست جز گلچینی از هنر و معماری دیگر ملتها. در این کاخها
حتی علامتی را نمیتوان یافت که بتوان آن را هنر آریایی یا هخامنشی معرفی
کرد. تخت جمشید که بر خرابههای معابد تمدن عظیم ایلامی بنا شده است به
نظر ميرسد که تقلیدی ناشيانه از دیگر تمدن ها و به خصوص معابد یهودی
باشد. اما میبینیم که مورخان غربی و اذناب ایرانی آنها سعی در پنهان کردن
و حتی تخریب آثار تمدنهای نابود شده توسط هخامنشیان را داشتهاند، در
حالی که قداستی غیرمعمول و استثنایی توأم با افسانهپردازی برای هخامنشیان
قائلند. آنها میخواهند ملت فارس را مذبوحانه امتداد نژاد ساختگی آریا و
وارثین تاج و تخت هخامنشیان معرفی کنند! غافل از این که چنین نیست و ملت
فارس نیز باید همپای دیگر ملتها به آتش افکار نژادپرستانه بسوزد و گرفتار
ماليخولیای آریاگرایی و باستانپرستی شود! آری این است تمدن باشکوه
هخامنشی با نژاد پاک آریاییاش! دروغهایی که تاریخ نویسان مزدور غربی
برای ما ساختهاند تا ملتهای منطقه را تخدیر کنند و یا به جان همدیگر
بیندازند!
حکومت ظالم هخامنشی با آمدن لشکر نجاتبخش اسکندر از صحنه ایران محو
میشود و جای خود را به کلنیهای دستنشانده یونانی در ایران میدهد که
مورخین غربی و نشخوارکنندگان آنها با تحریفات و جعلیات فراوان قصد دارند
پادشاهیهای اشکانی و ساسانی را در این دوره علم کنند! توضیحات در این
موارد بحث مفصلی میطلبد که در این مختصر نمی گنجد و خواننده را مصرانه
دعوت به مطالعه تاریخ صحیح ایران باستان میکنیم.
این بود مختصری از تاریخ شروع باستانگرایی و آریاگرایی در ایران،
اندیشهای که رضا شاه را در دوران جنگ جهانی دوم به سمت هیتلر، دیوانه
نژادپرست قرن سوم سوق داد.
زبان آذری یا زبان باستان آذربایجان
کسروی تاریخنویس آذربایجانی (1324-1269ه.ش.) اگر چه در زمینه تاریخ معاصر
آذربایجان و تاریخ انقلاب مشروطه آثار معتبری دارد، اما در زمینه
زبانشناسی تئوری نادرستی را ارائه کرد که تبدیل به دستآویز شونیسم فارس
براي نابودسازی فرهنگی ترکها شد. وی بر اساس این تئوری با استناد به وجود
چهار روستای غیرترکيزبان در آذربایجان و چند بیت شعر به زبانها یا
لهجههای گوناگون و متفاوتی (هرزنی، تالشی، تاتی،گیلگی و رازی) که خود همه
آنها را آذری نامید، مدعی شد زبان باستان آذربایجان آذری یا لهجهای از
پهلوی است که در دوران صفویان ترکی شده است. نويسندگان دیگری چون عبدالعلی
کارنگ و تقی ارانی و… نیز دنبالهرو این تئوری و سیاست شده و هر یک با
ارائه تئوریهای گوناگون قصد داشتهاند که ریشه بر تیشه ترکان ایران زده و
ارتباط آنها را با ترکان دنیا و اجداد ترک خود قطع کنند. گاه آنها را آذری
نامیدند که زبان ترکی بر آنها تحمیل شده و گاه تا ادعاهای خندهداری چون
ترکی لهجهای از فارسی است نیز پیش رفتهاند! اما در رد این تئوری ها به
موارد زیر باید اشاره کرد:
زبان آذری چگونه زبانی بوده است که جز چند دوبیتی و غزل و چند واژه از
آن چیزی باقی نمانده است؟! و اگر قرار باشد اصالت و قدمت زبانی در خطه
آذربایجان مورد قبول واقع شود آن هم زبان ترکی است که از آن نه چند واژه و
چند بیتی بلکه دهها دیوان و هزاران بایاتی و آثار فولکلور و چندین میلیون
ترک زبان (!) باقی مانده است که تنها ددهقورقود خود بهتنهایی برای اثبات
قدمت زبان ترکی در آذربایجان کافی است!
آیا چند چند بیتی آذری از زبان چند شاعر ساکن آذربایجان میتواند دلیل بر آذری بودن تمام مردم همه عصر آن شاعر در آذربایجان باشد؟!
آذری چگونه زبانی بوده است که چندین منبع محدود باقی مانده هم به ادعای خود شوونیستها در معرض تحریف قرار گرفته است؟!
آذری چگون زبانی است که حتی خود تئوریسینهاي آن مدعیاند که تفکیک آن از لری و گیلکی آسان نیست؟!
آذری چگونه زبانی بوده است که حتی دو نوشته همشکل که لغات اصلی آن یکی باشد از آن پیدا نشده است؟!
این زبان باستانی چگونه زبانی است که چندین نام دارد هرزنی، تاتی و آذری؟!
آذری چگونه زبانی بوده است که به سادگی جای خود را به زبان ترکی داده
است. چگونه ترکان موفق شده بودند تا اعماق روستاها را تٌرک کنند؟! در حالی
که شونیسم فارس با هشتاد سال قدمت در عصر مخابرات و ماهواره و مطبوعات با
صدها وسیله و ظلم و جور هنوز نتوانسته است یک روستای آذربایجان را فارس و
زبان ترکی را در آذربایجان محو کند؟! چرا زبان مردم جمهوری آذربایجان در
اثر دویست سال حکومت روسها تغییر نکرده است!؟
چرا مغولها به جای زبان مغولی، ترکی را به ایران تحمیل کردند؟! اگر
قرار بود مهاجمین زبان خود را به ایران تحمیل میکردند، چگونه حتی یک
روستای مغولزبان در ایران یافت نمیشود؟!
اگر وجود چند منطقه محدود در آذربایجان به زبانهای تاتی و یا هر زنی
دلیل بر آذری بودن آذربایجان بوده پس وجود ترکان قشقایی در استان فارس که
تعدادشان به مراتب بیشتر از تاتیها و هرزنیهای آذربایجان است نیز دلیل
بر ترک بودن استان فارس در گذشته است!
این که زبان رایج امروز آذربایجان لهجه و گویش زبان فارسی باشد جوکی بیش
نیست که میتواند زاییده افکار آدمهای بیسوادی باشد که هنوز فرق گویش و
لهجه و زبان را نمیدانند (شاید هم میدانند!) که زبان ترکی و فارسی از
لحاظ ساختاری، گرامری و لغوی دو زبان کاملاً متفاوتاند که در یک گروه
زباني نمیگنجد!
چرا تا کنون از پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ خود نشنیدهایم که
بگویند من آذری هستم یا آذری صحبت میکنم؟! آنها همیشه گفتهاند و
میگویند: «من تورکم» یا «تورکو دانیش». به جز معدودی که در اثر تبلیغات
شونیسم فارس از هویت خود بیخبر و شرمنده شدهاند، کسی از این اصطلاح
ساختگی (آذری) استفاده نمیکند. این مردمندکه نام خود را بهتر میدانند و
احتیاجی به نامگذاری چند نويسنده ندارند.
پس زبان ترکی در ایران نمیتواند محصول حمله یک اقلیت باشد، و اگر حتی
بومی (ساکنین اولیه) بودن ترکهای ایران را نیز نپذیریم باید حداقل اقرار
کنیم که وجود ترکان در ایران ناشی از یک یا چند مهاجرت بسیار گسترده
قوامی است که زبان مادری خود را به این سرزمین آوردهاند نظیر
مهاجرتهایی که بافت فرهنگی دیگر نقاط دنیا را شکل داده است!
حتی خود شخص کسروی نیز مقالهای که به زبان عربی در نشریه العرفان نوشته
است، عکس مطالب مورد ادعای خود در مورد نظریه زبان آذری مدعی میشود.
به هر حال حتی اگر کسروی و همفکرانش هم راست بگویند و از زمان صفویان ترک
شده باشیم، زبان ما و مادرمان و اجدادمان تا جایی که میشناسیم ترکی بوده
و تحمیلی نامیدن زبان مادریمان توهینی است غیرقابل قبول! چه از زمان صفوی
ترک شده باشیم و چه اززمان سومریها، خواه از تبار ترک باشیم و خواه از
تبار آریا، سخن گفتن و نوشتن و آموزش و پرورش به زبان مادری حق ما است و
کسی نمیتواند این حق را با استناد به تئوریهای تاریخی از ما بگیرد.
ما آذربايجاني هستيم، ترك هستيم يا آذري؟
ما ترك هستيم و در قسمتهاي وسيعي از منطقه (ايران، جمهوري آذربايجان،
تركيه، عراق) بهخصوص مرزهاي تاريخـي آذربايجان زندگي ميكنــيم، اگر
بخواهيم به ملت و هويت مليمان اشاره كنيم بايد بگوييم «ما ترك هستيم» و
اگر بخواهيم به محل سكونت خود يا انشعاب و لهجه تركي خود اشاره كنيم
ميتوانيم بگوييم كه «ما آذربايجاني هستيم» يا «ما ترك آذربايجاني هستيم».
ميدانيم كه زبان اكثر تركان ايران به خصوص ساكنين منطقه آذربايجان تركي
آذربايجان است و در كنار آن تركي تركمني و خراساني و ديگر لهجههاي تركي
نيز در ايران وجود دارد. لفــظ آذري به دو معنــي به كـار ميرود: 1- آذري
به عنوان زبان باستان جعلي، 2- آذري به معني خلاصه شده آذربايجاني. مصلحت
آن است كه به خاطر جلوگيري از سوء استفادهي محافل شوونيستي، از استفاده
لفظ آذري حتي به معني دوم آن نيز خودداري كنيم. در اين نوشته در بعضي
موارد ملت ترك آذربايجاني به اختصار ملت آذربايجان ناميده شده است.
آيا نژادي به نام نژاد فارس يا نژاد ترك داريم؟
نظريهپردازان شوونيسم فارس قصد دارند زبان فارسي را زبان يك نژاد خاص و
خالص يعني نژاد آريا، و از طرفي ديگر همهي كساني را كه شناسنامهي ايراني
دارند آريايي معرفي كنند! اين به مفهوم برابر قرار دادن مجموعه نژادي با
مجموعه فرهنگي و زباني، و برابر قرار دادن مرزهاي سياسي با مرزهاي ژنتيكي
است! ادعاي اينكه تمام فارسزبانها و همهي ايرانيها از يك نژاد، يعني
يك پدر و مادر به وجود آمدهاند و در طول تاريخ از اختلاط با ديگر نژادها
و اقوام منزه ماندهاند، ادعايي خندهدار است كه فقط ميتواند از ذهن عليل
نژادپرستان تراوش كرده باشد. ما نژادي به نام نژاد فارس و نژاد ترك نداريم
بلكه اصطلاح ملتهاي ترك و فارس درستتر است.
از طرفي ديگر نيز زباني خالص نيز زباني خالص و ناب نيز نداريم! چنين
ادعايي نيز بيشتر ادعايي شوونيستي است. همهي زبانها در طول تاريخ از
يكديگر تأثير گرفته اند و در كنار همديگر رشد كرده و تكوين يافتهاند.
البته بعضي از تأثيرات در جهت تكامل يك زبان و برخي در جهت تضعيف آن بوده
است.
تعويض نام مكانها و شهرها
از ديگر اقدامات شوونيسم كه با سر كار آمدن ديكتاتوري رضاخان آغاز شد
تغيير نام مكانها به اسامي فارسي در ايران بود. نظام شوونيسم علاوه بر
تكهتكه كردن آذربايجان به استانهايي با اسامي مختلف چون آذربايجان شرقي و
غربي و همدان و زنجان و مركزي و اخيراً اردبيل و اعطاي بعضي قسمتهاي
منطقهي آذربايجان به استانهاي همجوار (تهران، گيلان، كردستان و
كرمانشاهان)، به تعويض نام بعضي شهرها نيز اقدام كردند كه فهرستِ برخي از
آنها در جدولِ 2 داده شده است.
شوونيستها به نام تركي در مرزهاي سياسي ايران اكتفا نكرده و نام منطقهاي
در جمهوري آذربايجان يعني آران را هم به همه جمهوري آذربايجان (آذربايجان
شمالي) نسبت دادند تا بدين گونه نام آذربايجان را از صحنه سياسي دنيا محو
كنند! اما عليرغم آرزوي اين دشمنان اكنون ملت آذربايجان در شمال رود آراز
داراي دولتي مستقل، پرچم و سرود ملي و عضويت در سازمان ملل و پارلمان
اروپاست.
جدولِ 2 مقايسهي نام قديمي و بوميِ مكانها و نامهايي كه در زمانِ رضاشاه با نامهاي فارسي يا غيرتركي جايگزين شده است.
نامِ واقعي /نامِ جعلي /نامِ واقعي /نامِ جعلي /نامِ واقعي /نامِ جعلي
باش سوما /صومعهي عليا /توفارقان /آذرشهر /شارابخانا شرفخانه/
آشاغي سوما /صومعهي سفلي /قرهچور /سياهچور /كوجووار /كجاآباد
سئيوان /سگبان /داشآتان/ دانشآباد /باريش/ بارنج
گئچيقيران /بزكـش /سيدآوا /سعيدآباد /اووشار /افشار
بين گول /هزار بركه /سلمانكندي /سلمانكند /سوماقلو سماقده/
جـووٌت /جوبـند /ينگيجه /نيكجه /آجيچاي تلخهرود/
كؤشكساراي /كشكسراي /تاتائوچاي /سيمينهرود /هلاكو هرزند/
پشتو /پشتاب /جيغاتيچاي /زرينهرود /باشبولاق سرچشمه/
پينهشالوار/ شادباد/ /قوشاچاي مياندواب/ /سووشبولاق /مهاباد
گوندوغان/ كندوان /ايكيسو/ مياندواب/ قاراچاي/ سيهرود*
ميو /مياب /قرهگؤلي /كچساران /قوروچاي /شاهآباد
خوجاموجا/ خواجهمرجان/ واسميش /باسمنج /دوهچي /شتربان
اورميه /رضاييه /قرهسو /سياهچشمه /انهمه /انانق
سالماس /شاهپور /آرازبار /ارسباران/ قرهسو /سياهاب
سولدوز /نقده /يام /پيام /قرهگؤل /سياهگل
قولقاسيم /گلقاسم /مليككندي /ملكان /قيزيلاوزن /سفيدرود
قبلهبولاق /قبلهچشمه/ خيوه (خياو) /مشگينشهر/ قافلانتي /قافلانكوه
زنگان /زنجان /ميشوو /ميشات /خوجا /خواجه
سايينقالا /شاهيندژ /ساوالان /سبلان /ساريقهيه/ سارقيه
آخماقهيه /احمقيه /گوموشتپه /گومشيان /گوموشقيه /دمشقيه
تيكانتپه /تكاب /موتاللي /متعلق /سردري /سردرود
علمدارگرگر /هاديشهر /سوجه /شجاع /سئسران /سيهسران
قرهچمن /سياهچمن /آلانا /آلانق /خاروانا /خروانق