Zabane Turki dar Iran

6 views
Skip to first unread message

Babak Tabrizi

unread,
Oct 21, 2006, 6:18:28 PM10/21/06
to Haray_Haray


--
Please click the following link:

http://www.yenises.org/?p=704

or read this (Use View->Encoding->Unicode(UTF-8) for proper fonts)

yenises.com

آذربایجان چاغداش دوشونجه سینین سسی

«اللغة التركية في ايران»


زبان‌ تركي‌ در ايران‌
احمد كسروي‌
ترجمه: شادروان پروفسور محمد علی شهابی

………………….

نکته: این مقاله - که نشانگر تغییر دیدگاههای کسروی در مورد زبان و ادبیات آذربایجان در مقطعی از زندگی اوست - در سالهای 1922 - 1923 در مجله العرفان (در قاهره) به عربی چاپ شده است. بعدها اوان سئگال (کسروی شناس آمریکایی) آنرا به انگلیسی و پروفسور شهابی آنرا از متن انگلیسی به فارسی ترجمه کرده است. اگر چه امروزه بعضی از دیدگاههای این مقاله از نظر علمی مورد تردید است اما به سبب اهمیت پرداختن احمد کسروی (مخترع زبان باستانی آذری با ریشه آریایی که دست آویز تحریفات زیادی در تاریخ و فرهنگ ترکان ایران گشت) تصمیم به نشر آن در این سایت گرفتیم. یئنی سس

……………………

اغلب‌، تصوّر مي‌شود كه‌ در ايران‌، به‌ هيچ‌ زباني‌ جز زبان‌ فارسي‌ گفتگو نمي‌شود و تنها افراد معدودي‌، از وسعت‌انتشار و دامنة‌ گسترش‌ زبان‌ تركي‌ در اطراف‌ و اكناف‌ اين‌ كشور، آگاهي‌ دارند و ميدانند كه‌ چه‌ بسا تعداد افرادي‌ كه‌ به‌اين‌ زبان‌ تكلّم‌ مي‌كنند از فارسي‌ زبانان‌ بيشتر باشد.

بسياري‌ از خود ايرانيان‌ در جواب‌ اين‌ سوال‌ كه‌: آيا در كشور شما به‌ تركي‌ صحبت‌ مي‌شود؟ اظهار ميدارند: آري‌، دربعضي‌ ايالات‌ مانند آذربايجان‌ و زنجان‌ (خمسه‌). علّت‌ آن‌ را نيز، هم‌ جواري‌ اين‌ دو ايالت‌ با قفقاز و تركّيه‌ ميدانند. من‌تاكنون‌ از خود ايرانيان‌ يا خارجياني‌ كه‌ در باب‌ مباحث‌ مربوط‌ به‌ ايران‌ بحث‌ كرده‌اند، كسي‌ را نديده‌ام‌ كه‌ در مبحث‌«زبان‌ تركان‌ ايران‌» حق‌ مطلب‌ را چنانكه‌ بايد، ادا كرده‌ باشد. غالب‌ ايرانيان‌ - حتي‌ كسانيكه‌ به‌ تركي‌ صحبت‌مي‌كنند-آن‌ را زباني‌ بيگانه‌ تلّقي‌ مي‌كنند و نفوذ و گسترش‌ تركي‌ را در ايران‌، معلول‌ تسلّط‌ تركان‌ و مغولان‌ بر اين‌سرزمين‌ ميدانند كه‌ به‌ زور شمشير قوم‌ غالب‌، رخنه‌ كرده‌ و عمّوميت‌ يافته‌ است‌ اينان‌ حتي‌ بعضاً تكلّم‌ كردن‌ به‌ زبان‌تركي‌ را نه‌ تنها افتخاري‌ نمي‌دانند بلكه‌ اظهار تمايل‌ مي‌كنند كه‌ اين‌ زبان‌ اجنبي‌ را از كشور خود طرد كرده‌ «زبان‌ شيرين‌فارسي‌» را جايگزين‌ آن‌ نمايند.

كساني‌ از زمرة‌ محقّقين‌ و مستشرقين‌ خارجي‌ كه‌ به‌ تحقيق‌ در مقولة‌ زبان‌ تركي‌ و ديگر مسايل‌ ملّت‌هاي‌ ترك‌ زبان‌پرداخته‌اند، غالباً دامنة‌ بحث‌ را به‌ زبان‌ مردم‌ تركيه‌ و تركستان‌ و مسلمانان‌ روسيّه‌ (كه‌ در ايران‌ تاتار ناميده‌ مي‌شوند)محدود كرده‌اند و از مباحث‌ ترك‌ زبانان‌ ايران‌، به‌ ندرت‌ سخن‌ گفته‌اند، نويسندگاني‌ نيز كه‌ در باب‌ ايران‌ و زبان‌ ايرانيان‌چيزي‌ گفته‌اند بحث‌ خود را صرفاً به‌ زبان‌ فارسي‌ و لهجه‌هاي‌ آن‌ از: گيلاني‌، مازندراني‌، لرستاني‌ و… منحصر كرده‌اند كه‌اين‌ گويش‌ها در مناطق‌ مذكور، متداول‌ مي‌باشند.

با توجّه‌ به‌ اين‌ توضيحات‌، بديهي‌ است‌ كه‌ تاكنون‌ از بررسي‌ دقيق‌ زبان‌ تركي‌ تغافل‌ شده‌ و فقط‌ برخي‌ از محّققين‌، به‌رواج‌ و انتشار آن‌ در ايران‌ - خاصّه‌ آذربايجان‌ - اشاره‌ كرده‌اند امّا در اغلب‌ موارد، منابع‌ و مآخذ آنها نيز، چيزي‌ جزروايات‌ سيّاحان‌ و اعضاء سفارت‌ها يا مبلّغين‌ مذهبي‌ نبوده‌ است‌ و چنين‌ افرادي‌، به‌ طور معمول‌، در پايتخت‌ ياشهرهاي‌ بزرگ‌ و مراكز ايالات‌ در تردّد بوده‌اند كه‌ در اين‌ نقاط‌، غلبه‌ با زبان‌ فارسي‌ است‌ (البته‌ غير از آذربايجان‌ وزنجان‌).

باري‌، از ميان‌ اين‌ نويسندگان‌ به‌ ندرت‌ كسي‌ پيدا مي‌شود كه‌ رنج‌ و خطر سفر را بر خود هموار كرده‌ و به‌ روستاها وميان‌ عشاير چادرنشين‌ اين‌ سرزمين‌ برود و به‌ كندوكاو و پژوهش‌ در زبان‌ و آداب‌ و رسوم‌ ايشان‌ بپردازد علاوه‌ بر اين‌زبان‌ فارسي‌، با شعشعة‌ ذخاير و گنجينه‌هايي‌ نفيس‌ از آثار ادبي‌ خود، نظير اشعار سعدي‌ و فردوسي‌ و امثال‌ اينها، نظرپژوهشگران‌ و مستشرقين‌ را از توجّه‌ به‌ ساير مباحث‌ منصرف‌ مي‌كند و بطور غير مستقيم‌ مانع‌ پرداختن‌ آنان‌ به‌زبان‌هاي‌ ديگر اين‌ سرزمين‌ مي‌شود در مقام‌ تشبيه‌ بايد گفت‌: تركي‌، همانند دختر زيبا و محجوبي‌ است‌ كه‌ در گوشه‌اي‌خزيده‌ و مهجور مانده‌ است‌ و در مقابل‌ او فارسي‌ همچون‌ زني‌ بزك‌ كرده‌، با تلالو جواهرات‌ گرانبهايش‌ خودنمايي‌مي‌كند.

در اين‌ گفتار، ما در راهي‌ ناهموار و طي‌ نشده‌ قدم‌ نهاده‌ايم‌ و بابي‌ را گشاده‌ايم‌ كه‌ پيش‌ از اين‌ كسي‌ بدان‌ وارد نشده‌است‌ ليكن‌ با اينهمه‌ ادعاي‌ كمال‌ و احصاء و استقصاء تام‌ نداريم‌. شايد در ميان‌ خوانندگان‌ «العرفان‌» كساني‌ باشند كه‌در آينده‌ آنچه‌ را كه‌ ما به‌ اجمال‌ برگزار كرده‌ايم‌، با شرح‌ و تفصيل‌ بيان‌ نموده‌ و حق‌ مطلب‌ را ادا كنند، نقايص‌ اين‌ مقاله‌را تهذيب‌ و تكميل‌ نمايند و سهوها و لغزش‌هاي‌ آن‌ را متذكر شوند. اين‌ بحث‌ را به‌ چهار قسمت‌ تقسيم‌ كرده‌ايم‌:

1- اكثريت‌ با كدام‌ زبان‌ است‌؟

بر خلاف‌ تصوّر عمومي‌، تداول‌ زبان‌ تركي‌ منحصر و محدود به‌ ناحيه‌اي‌ خاص‌ّ از ايران‌ نيست‌ بلكه‌- چنانكه‌ پيش‌ ازاين‌ نيز اشاره‌ كرده‌ايم‌ - در چهار گوشه‌ اين‌ سرزمين‌ و در همة‌ اطراف‌ و جهات‌ مختلف‌، شايع‌ و متداول‌ است‌. اين‌ نكته‌نيز در خور يادآوري‌ است‌ كه‌ در ايران‌، ترك(1)‌ و فارس‌، دو تودة‌ متمايز و منفك‌ّ از هم‌ نيستند در مقام‌ تشبيه‌ تخته‌شطرنجي‌ را در نظر بگيريد كه‌ در آن‌، هر يك‌ از طرفين‌، در جريان‌ بازي‌ به‌ قلمرو حريف‌، رخنه‌ مي‌كند. در نتيجه‌مهره‌هاي‌ سياه‌ و سفيد در هم‌ مي‌آميزند، همينطور، در ايران‌ شما روستايي‌ را مي‌بينيد كه‌ اهالي‌ آن‌ به‌ فارسي‌ صحبت‌مي‌كنند و در همان‌ حال‌، مردم‌ روستاي‌ مجاور به‌ تركي‌ تكلّم‌ مي‌كنند و يا شهرهايي‌ را مشاهده‌ مي‌كنيد كه‌ فارسي‌ زبانندامّا در عين‌ حال‌، روستاها و ايلات‌ و عشاير ترك‌ زبان‌ آن‌ها را احاطه‌ كرده‌اند نظير: تهران‌، شيراز، قزوين‌ و همدان‌ كه‌البّته‌ مردمان‌ دو شهر اخير هر دو زبان‌ تركي‌ و فارسي‌ را بلدند و به‌ هر دو صحبت‌ مي‌كنند.

در حال‌ حاضر، حكم‌ به‌ اينكه‌ جمعيّت‌ كدام‌ يك‌ از دو زبان‌ در اكثّريت‌ مي‌باشد كار دشواري‌ است‌ زيرا اين‌ امر،مستلزم‌ آمارگيري‌ و سرشماري‌ و تمييز هويّت‌ دو عنصر فارس‌ و ترك‌ از همديگر است‌، امّا حكومت‌ ايران‌ تاكنون‌ به‌چنين‌ احصائي‌ در مورد تعداد و تركيب‌ جمعيّت‌ كشور و ساكنين‌ هر يك‌ از ايالات‌ اقدام‌ نكرده‌ است‌ و با اين‌ وضع‌،چگونه‌ ميتوان‌ فارس‌ و ترك‌ را دقيقاً از يكديگر تفكيك‌ نموده‌، تعداد واقعي‌ هر يك‌ را تعيين‌ كرد؟ با وجود اين‌، اگر بنا برحدس‌ و تخمين‌ گذارده‌ شود به‌ نظر نويسنده‌ اين‌ سطور، اكثّريت‌ با ترك‌ هاست‌. ليكن‌ اين‌ حدس‌ و تخمين‌، سرسري‌ وبدون‌ پشتوانه‌ نيست‌ بلكه‌ متكّي‌ به‌ تحقيقاتي‌ است‌ كه‌ در حدّ وسع‌ و توان‌ خود به‌ عمل‌ آورده‌ايم‌. اينك‌ نتيجه‌ اين‌پژوهش‌ و احصاء ما بطور اجمالي‌:

1- آذربايجان‌، كه‌ وسيع‌ترين‌ و مهمّترين‌ ايالت‌ از ايالات‌ چهارگانه‌(2) ايران‌ است‌، حدود يك‌ و نيم‌ ميليون‌ نفرجمعيّت‌ دارد و ولايت‌ خمسه‌ (زنجان‌) كه‌ اهالي‌ آن‌، تركيبي‌ از مردم‌ اسكان‌ يافته‌، ايلات‌ و عشاير و شهري‌ و روستايي‌است‌، همگي‌ ترك‌ زبان‌اند (البتّه‌ به‌ جز گروه‌ كوچكي‌ از كردهاي‌ مكري‌ در آذربايجان‌ كه‌ به‌ كردي‌ صحبت‌ مي‌كنند)ترك‌هاي‌ فوق‌الذكّر، زبان‌ فارسي‌ را بلد نيستند مگر اينكه‌ پيش‌ معلّم‌ يا در ميان‌ اهل‌ زبان‌ فرا گرفته‌ باشند.

2- اكثر روستاها و ايلات‌ و عشاير در دو ايالت‌ فارس‌ و خراسان‌ و ولايات‌ همدان‌، قزوين‌، اراك‌ و استرآباد ترك‌هستند و سيّاحي‌ كه‌ در خيابانهاي‌ تهران‌ گردش‌ مي‌كند از ديدن‌ روستايياني‌ كه‌ به‌ تركي‌ صحبت‌ مي‌كنند متعجّب‌مي‌شود و البته‌ اينها غير از كساني‌ مي‌باشند كه‌ در سالهاي‌ اخير از آذربايجان‌ و زنجان‌، به‌ تهران‌ مهاجرت‌ كرده‌اند و هنوزنيز به‌ همان‌ شهر و ناحية‌ اصلي‌ خود منسوب‌اند و به‌ آن‌ مشهور هستند.

3- در ساير نواحي‌ ايران‌ نيز، اگر هم‌ از لحاظ‌ تعداد نفوس‌، اكثرّيت‌ با ترك‌ها نباشد، بسياري‌ از مردم‌ ترك‌ زبان‌ را درميان‌ عشاير و روستائيان‌ آن‌ نواحي‌ مي‌توان‌ يافت‌. در اين‌ ميان‌، البتّه‌ ايالت‌ كرمان‌ و ولايات‌: گيلان‌، مازندران‌، كردستان‌،لرستان‌، مستثني‌ مي‌باشند كه‌ گفته‌ مي‌شود در ميان‌ مردمان‌ اين‌ مناطق‌، ترك‌ زبان‌ وجود ندارد به‌ جز كسانيكه‌ درسال‌هاي‌ اخير، به‌ آن‌ حدود مهاجرت‌ كرده‌اند كه‌ البتّه‌ اينان‌ جزء سكنة‌ اصلي‌ محسوب‌ نمي‌شوند و در اينجاست‌ كه‌ آن‌مثل‌ روسي‌ مصداق‌ پيدا مي‌كند كه‌ «ني‌ هرگز خالي‌ از گره‌ نيست‌؟». دو طايفه‌ از عشاير مازندران‌ نيز، اصالتاً ترك‌ هستند.در ساري‌، مركز اين‌ ولايت‌ نيز بيش‌ از بيست‌ خاندان‌ اصلشان‌ ترك‌ است‌. كه‌ از نواحي‌ اطراف‌ تهران‌، مهاجرت‌ كرده‌ ودر اينجا سكونت‌ جسته‌اند و هنوز هم‌ به‌ زبان‌ تركي‌ صحبت‌ مي‌كنند.
در هر حال‌، چنانكه‌ اشاره‌ شد آنچه‌ در اين‌ موضوع‌ برهان‌ قاطع‌ و حجّت‌ مطمئنّه‌ تواند بود آمار و ارقام‌ رياضي‌ است‌ وحدس‌ و تخمين‌، محقّق‌ را از تحقيق(3)‌ و پژوهش‌ عيني‌ بي‌نياز نمي‌كند.

آيا ترك‌ زبانان‌ ايران‌، اصلاً ترك‌اند يا بعدها جبراً و قهراً ترك‌ شده‌اند؟

از وقتي‌ كه‌ تبليغات‌ پان‌ تركيستي‌ عثماني‌ها در اوايل‌ اين‌ قرن‌ (13 هجري‌) [?14] شدّت‌ گرفت‌ و سياست‌ آن‌ دولت‌ از«اتّحاد اسلام‌» به‌ «اتحاد ترك‌» تغيير يافت‌، تركان‌ ايران‌ نيز از دايرة‌ اين‌ «پروپاگاند» بيرون‌ نماندند و مدّ نظر عثماني‌هاقرار داشتند. بدينگونه‌، تبليغاتچي‌هاي‌ آنها دست‌ به‌ كار شدند، در نشريات‌ خود مقالاتي‌ منتشر كردند و ترك‌هاي‌ايراني‌ را به‌ سوي‌ خويش‌ فرا خواندند. حجّت‌ قاطع‌ و ترجيع‌ بند تبليغات‌ تركان‌ عثماني‌ اين‌ بود كه‌ ترك‌ زبانان‌ ايراني‌نيز، همانند خودشان‌ ترك‌ ، هستند. (4)

پس‌ از اين‌، نوبت‌ به‌ قفقازيها رسيد كه‌ بر طبل‌ تبليغات‌ خود بكوبند و بر رگ‌ حسّاس‌ تركان‌ ايران‌ - خاصّه‌آذربايجاني‌ها زخمه‌ بزنند و با استدلال‌هاي‌ معهود خويش‌، آنان‌ را به‌ سوي‌ خود بخوانند.

قفقازيها، دولتي‌ مستقّل‌ به‌ نام‌ «جمهوري‌ آذربايجان‌» تاسيس‌ كرده‌ بودند، موطن‌ آنها ارتباطي‌ با آذربايجان‌ نداشت‌ جزهم‌ جواري‌. اولياي‌ «جمهوري‌ آذربايجان‌» واقف‌ بودند كه‌ آذربايجاني‌ها هميشه‌ پرچمدار و مشعل‌دار ايران‌ و ملّيت‌ايراني‌ بوده‌اند اما مي‌پنداشتند كه‌ آنها اين‌ نسبت‌ و ملّيت‌ ايراني‌ را با اكراه‌ و ناخرسندي‌ تحمّل‌ مي‌كنند و بدون‌ ترديد-دير يا زود از ايران‌ جدا خواهند شد و به‌ سائقة‌ برخي‌ اشتراكات‌ و علائق‌ زباني‌ و مذهبي‌ و نسبي‌، به‌ آنها ملحق‌ خواهندگرديد و سرانجام‌ جمهوري‌ آذربايجان‌ نيز، پايتخت‌ خود را از باكو به‌ تبريز- مركز آذربايجان‌- انتقال‌ خواهد داد.

با اين‌ تصوّرات‌، قفقازيها بر تعداد مبلّغين‌ خود افزودند و آنان‌ را تحريض‌ كردند كه‌ تركان‌ آذربايجان‌ را نسبت‌ به‌ طرح‌الحاق‌، تشويق‌ نمايند و با خود متّحد سازند. براي‌ نيل‌ به‌ اين‌ هدف‌، دست‌ به‌ انتشار جرايدي‌ زدند كه‌ بيش‌ از همه‌،نشرية‌ «آچيق‌ سوز» (سخن‌ صريح‌) قابل‌ ذكر است‌ و مدير آن‌، نويسنده‌، شهير و زبردست‌، محمّدامين‌رسول‌زاده‌، رهبرحزب‌ «مساوات‌» (5) بود از طرف‌ ديگر، ايرانيان‌ از ناميدن‌ آن‌ جمهوري‌ با عنوان‌ «آذربايجان‌» خشمگين‌ و آزرده‌ خاطرشدند. مقالاتي‌ كه‌ در مطبوعات‌ قفقاز در اين‌ باب‌ انتشار مي‌يافت‌، موجب‌ تحريك‌ و عكس‌العمل‌ نشريات‌ تهران‌مي‌شد شاخص‌ترين‌ آنها كه‌ مي‌توان‌ گفت‌ پرچمدار و پيشتاز همه‌ محسوب‌ مي‌شد نشريه‌ نيمه‌ رسمي‌ (ايران‌)، به‌مديريت‌ نويسنده‌ معروف‌ و متضلّع‌، ملك‌الشعرا بهار بود.
به‌ هر حال‌، اين‌ دو نشرية‌ ايراني‌ و قفقازي‌، درگير مناظرات‌ و مجادلات‌ پرشوري‌ شدند اين‌ جدال‌ مطبوعاتي‌،نوسانات‌ و اوج‌ و فرودهايي‌ داشت‌، يكي‌ چيزي‌ مي‌نوشت‌، ديگري‌ به‌ مقابله‌ و مدافعه‌ برمي‌خاست‌ و رشته‌هاي‌ آن‌ديگري‌ را پنبه‌ مي‌كرد موضوع‌ و محور اصلي‌ بحث‌، «ايران‌» بود و دو مسالة‌ مهم‌ّ مطرح‌ شده‌ عبارت‌ بودند از اينكه‌:

1- آيا باكو و گنجه‌ و چند شهر ديگر كه‌ در جنوب‌ قفقاز قرار دارند، واقعاً مي‌توانند جزء آذربايجان‌ محسوب‌ بشوند؟و اينكه‌ آيا قفقازيها، در ناميدن‌ جمهوري‌ خود با عنوان‌ «آذربايجان‌» عذري‌ و توجيهي‌ دارند؟

2- آيا مردم‌ آذربايجان‌ و زنجان‌ و ساير ترك‌ زبانان‌ ايراني‌، به‌ تركاني‌ نسب‌ مي‌برند كه‌ در طول‌ تاريخ‌ به‌ ايران‌ مهاجرت‌كرده‌اند؟ يا اصل‌ و نسب‌ آنها به‌ فارس‌هاي‌ ايران‌ مي‌رسد كه‌ با فتوحات‌ چنگيز و اخلاف‌ او، اجباراً ترك‌ زبان‌ شده‌اند وزبان‌ اصلي‌ و اوّليه‌ خود (فارسي‌) را فراموش‌ كرده‌اند.

امّا چنانكه‌ معهود است‌، اينگونه‌ مناقشات‌، حتي‌ با تكرار و تطويل‌ نيز، به‌ نتيجة‌ معقول‌ و مستدّلي‌ نمي‌رسد در اينجاهم‌ هيچيك‌ از طرفين‌ سودي‌ نبرد و نتوانست‌ بر ديگري‌ غلبه‌ كند چون‌ با مساله‌ مورد بحث‌ بطور علمي‌ و خالي‌ ازغرض‌، برخورد نمي‌كرد البتّه‌ هريك‌ از طرفين‌، در پي‌ يك‌ منشا و دستمايه‌، تاريخي‌ و علمي‌ براي‌ مدّعاي‌ خودش‌ بودليكن‌ استدلالش‌ چوبين‌ بود و در راهي‌ ناهموار گام‌ برميداشت‌ و به‌ شيوه‌اي‌ نادرست‌ متوسّل‌ مي‌شد تا اغراض‌ وتعصّبات‌ خاص‌ سياسي‌اش‌ را بر آن‌ استوار نمايد و حريف‌ را از ميدان‌ به‌ در ببرد.

ديري‌ نگذشت‌ كه‌ بلشويك‌ها به‌ قفقاز هجوم‌ آوردند و بر اثر اين‌ واقعه‌، ديگر هم‌ّ و غم‌ جمهوريهاي‌ كوچك‌ منطقة‌قفقاز، معطوف‌ به‌ دفاع‌ از سرزمين‌هاي‌ خودشان‌ گرديد و به‌ عبارت‌ ديگر، به‌ خودشان‌ مشغول‌ شدند و به‌ سبب‌اضطراري‌ كه‌ در دفع‌ تعّرضات‌ بلشويك‌ها داشتند بيشتر به‌ سلاح‌ و تفنگ‌ روي‌ آوردند تا پرو پاگانداي‌ ژورناليستي‌ وقلمي‌ و از اين‌ گرفتاري‌ و دلمشغولي‌ نوظهور، ديگر فرصتي‌ براي‌ تبليغاتي‌ از نوع‌ گذشته‌ پيدا نكردند.

با همه‌ اين‌ توضيحات‌، اين‌ مساله‌ آن‌ قدر كه‌ بعضي‌ مي‌پندارند، مبهم‌ و غامض‌ نيست‌ به‌ شرطي‌ كه‌ با ديدي‌ منصفانه‌ وخالي‌ از اغراض‌ سياسي‌ بدان‌ پرداخته‌ شود:

واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ مرزهاي‌ ايران‌ در مجاورت‌ دشتهاي‌ تركستان‌، تعداد انبوهي‌ از عشاير ترك‌ و دام‌ و دواب‌ و حشم‌ايشان‌ را در خود جاي‌ داده‌ است‌، اراضي‌ واقع‌ شده‌ در اين‌ مناطق‌ تا نواحي‌ بين‌النهرين‌ و آسياي‌ صغير، از قديم‌ الايّام‌،به‌ داشتن‌ مراتع‌ پرنعمت‌ و چراخورهاي‌ بسيار وسيع‌ و چمنزارهاي‌ سبز و خرّم‌ و درخت‌ و آب‌ و علف‌، شهره‌ بوده‌اند.اين‌ مناطق‌ از دير باز - حتي‌ پيش‌ از تاريخ‌ ملجا و پناهگاه‌ اين‌ ايلات‌ و عشاير بوده‌ است‌.آنها وقتي‌ از دشمن‌ شكست‌مي‌خوردند، در اين‌ نواحي‌ پناه‌ مي‌جستند و آنگاه‌ كه‌ در سرزمين‌ اصلي‌ و دشتهاي‌ محّل‌ زندگي‌ خويش‌، عرصه‌ برايشان‌ تنگ‌ مي‌شد با تحمّل‌ مشقّات‌ بسيار راهي‌ دراز تا سورّيه‌ و بين‌النهّرين‌ را در مي‌نورديدند و به‌ اين‌ نواحي‌ سرازيرمي‌شدند.

اعمال‌ و رفتار هلاكوخان‌ مغول‌ و اخلاف‌ او، همينطور تيمورلنگ‌ و سلاجقه‌ كه‌ در صفحات‌ تاريخ‌ مضبوط‌ است‌ ازتاخت‌ و تاز و غارت‌ و تصرّف‌ زمين‌ها در ايران‌ و انيران‌، امري‌ خارج‌ از اين‌ رسم‌ و قاعدة‌ كلّي‌ نبوده‌ است‌ و آنها درست‌،بر همان‌ سنّت‌ ديرين‌، اجداد خودشان‌ رفته‌اند.

ايران‌، ديواري‌ چون‌ ديوار چين‌ نداشت‌ كه‌ مانع‌ نفوذ و هجوم‌ اقوام‌ ديگر بشود به‌ همين‌ سبب‌ اقوام‌ و طوايف‌ مختلف‌در طي‌ تاريخ‌، مرزهاي‌ اين‌ سرزمين‌ را درهم‌ مي‌نورديدند و با زنان‌ و فرزندان‌ و اسبها و دام‌هاي‌ خود، در امتداد ثغوراين‌ كشور جولان‌ مي‌دادند و در طلب‌ امنيّت‌ و چراگاه‌، طول‌ و عرض‌ آن‌ نواحي‌ را زير پا مي‌گذاشتند و هر جا را كه‌مناسب‌ زندگي‌ خويش‌ تشخيص‌ ميدادند در آن‌ فرود مي‌آمدند و رحل‌ اقامت‌ مي‌افكندند و آن‌ مكان‌ را موطني‌ جديدتلّقي‌ نموده‌، شروع‌ به‌ احياء و بهره‌برداري‌ از آن‌ مي‌كردند و پس‌ از آن‌ از موطن‌ سابق‌ خود يادي‌ نمي‌كردند و از آن‌سخني‌ به‌ ميان‌ نمي‌آوردند با سكنة‌ اصلي‌ اين‌ موطن‌ جديد در مي‌آميختند و خود را با آداب‌ و رسوم‌ و مذهب‌ ايشان‌وفق‌ مي‌دادند و به‌ مرور ايّام‌، در ميان‌ مردمان‌ بومي‌ و اصلي‌ تحليل‌ مي‌رفتند.

امّا، زبان‌ از آشكارترين‌ و مهم‌ّترين‌ شاخصه‌هايي‌ است‌ كه‌ با آن‌ قومي‌ از اقوام‌ ديگر باز شناخته‌ مي‌شود و نظير سايرعوامل‌ تمايز و به‌ سرعت‌ و سهولت‌ آنها، متروك‌ و فراموش‌ نمي‌شود زماني‌ كه‌ يك‌ زبان‌، با زباني‌ ديگر تلاقي‌ پيدامي‌كند ممكن‌ است‌ در تنازع‌ با آن‌، مغلوب‌ شود امّا به‌ آساني‌ در برابر حريف‌، جا خالي‌ نمي‌كند حتي‌ اگر تاثيرات‌ بسيارعميق‌ از رقيب‌ در خود بپذيرد و گروه‌ انبوهي‌ از واژگان‌ و تعابير آن‌ را جذب‌ كند. با توجّه‌ به‌ اصل‌ مذكور، زبان‌ تركي‌ نيزكه‌ تركان‌ آن‌ را از وطن‌ اصلي‌ خويش‌ با خود داشتند، امكان‌ نداشت‌ كه‌ همچون‌ ديگر مظاهر و خصايص‌ زندگي‌،بسادگي‌ متروك‌ شود اگر بخواهيم‌ قضّيه‌ را به‌ اختصار بررسي‌ كنيم‌ بايد احتمال‌ دهيم‌ كه‌ يكي‌ از دو پروسه‌ زير درموضوع‌ مورد بحث‌ جاري‌ و ساري‌ بوده‌ است‌:

اوّل‌: اينكه‌ فرض‌ كنيم‌ مهاجرين‌، گروه‌ اندك‌ شماري‌ بوده‌اند كه‌ در ميان‌ ساكنين‌ اصلي‌ محل‌ فرود آمده‌ و سكني‌گزيده‌اند و چون‌ اكثريت‌ و غلبه‌ با همان‌ مردم‌ بومي‌ بوده‌ است‌ به‌ آنها تمكين‌ كرده‌اند و در اثر همنشيني‌ و اختلاط‌ وازدواج‌ با همين‌ ساكنين‌ اصلي‌، به‌ تدريج‌ خصايص‌ و ويژگيهاي‌ قومي‌ خود را از دست‌ داده‌ و در ميان‌ ايشان‌ به‌ تحليل‌رفته‌اند در اين‌ حالت‌، ديري‌ نمي‌گذرد كه‌ در ميان‌ سكنه‌ اصلي‌، پراكنده‌ مي‌شوند و به‌ سبب‌ اندك‌ شمار بودن‌ و ضعف‌خود، وجوه‌ تمايزشان‌ را از دست‌ داده‌ و در بين‌ جمعيّت‌ غالب‌ محو مي‌شوند به‌ طوري‌ كه‌ پس‌ از مدّتي‌، مهاجرين‌ ازاهالي‌ بومي‌ باز شناخته‌ نمي‌شوند.

در شرايط‌ فوق‌، زبان‌ تركي‌ نيز، با همة‌ قوّت‌ و نفوذ خود بتدريج‌ متروك‌ و فراموش‌ مي‌شود و جاي‌ خود را به‌ زبان‌فارسي‌ يا هر زبان‌ ديگري‌ ميدهد كه‌ ساكنين‌ اصلي‌ بدان‌ تكلّم‌ مي‌كنند.

فرض‌ ديگر اينكه‌ بگوييم‌: مهاجرين‌، گروهي‌ بسيار انبوه‌ و پر قدرت‌ بوده‌اند كه‌ وقتي‌ در اين‌ سرزمين‌ فرود آمده‌اند،سكنة‌ اصلي‌ را بيرون‌ رانده‌اند و با تهديد و ارعاب‌ آن‌ها را تحت‌ سلطه‌ و انقياد خود در آورده‌اند و پس‌ از آن‌، براي‌ خودشهرها و روستاهاي‌ مستقّلي‌ بنا كرده‌، به‌ تاسيس‌ دولت‌ و حكومت‌ پرداخته‌اند و شان‌ اين‌ حكومت‌ها در حدّي‌ بوده‌ كه‌در تاريخ‌ ايران‌ ذكر شده‌اند چنانكه‌ اين‌ امر در مورد دو عشيرة‌ «آق‌ قويونلو» و «قره‌قويونلو» اتّفاق‌ افتاده‌ است‌ كه‌ اينان‌پس‌ از رسيدن‌ به‌ قدرت‌، هرگز زبان‌ اصلي‌ خود- تركي‌ را- تَرك‌ نكردند و آن‌ را به‌ زباني‌ ديگر تبديل‌ ننمودند بر عكس‌،اين‌، ساكنان‌ بومي‌ محل‌ بودند كه‌ به‌ سلطة‌ آنها تن‌ در دادند و با ايشان‌ در آميختند و به‌ تدريج‌ در ميانشان‌، به‌ تحليل‌رفتند.

خلاصه‌ اينكه‌، ترك‌ زبانهايي‌ كه‌ در سراسر ايران‌ پراكنده‌اند فارسي‌ زبان‌ نبوده‌اند كه‌ از روي‌ اجبار و اضطرار، ناچار به‌ترك‌ زبان‌ اصلي‌ خويش‌ و فراموش‌ كردن‌ آن‌ شده‌ باشند و آموختن‌ زبان‌ تركي‌ و تكلم‌ بدان‌، نتيجة‌ زور و اجبار فاتحين‌ترك‌ نيست‌ (چنانكه‌ اين‌ تصّور در ايران‌ شايع‌ است‌)، بلكه‌ تركان‌ كنوني‌ ايران‌ ذرّيه‌ و بقاياي‌ همان‌ ترك‌هايي‌ مي‌باشندكه‌ در زمانهاي‌ قديم‌، در طلب‌ مامن‌ و ماوي‌ و چراگاه‌، فاتحانه‌ از تركستان‌ به‌ ايران‌ آمده‌اند و در نقاط‌ مختلف‌ اين‌سرزمين‌ سكني‌ گزيده‌ و آن‌ را موطن‌ جديد خود قرار داده‌اند. اينان‌ به‌ مرور زمان‌ با سكنة‌ اصلي‌ در آميختند و در نتيجه‌اختلاط‌ و ازدواج‌، از عادات‌ و آداب‌ و رسوم‌ آنها متاثر شدند و حتّي‌ مذهب‌(6) ايشان‌ را قبول‌ كردند امّا با اينهمه‌، زبان‌مادريشان‌- تركي‌ را- حفظ‌ كردند و به‌ عبارت‌ ديگر، با اينكه‌ در ميان‌ ساكنين‌ اصلي‌ تحليل‌ رفتند هرگز زبانشان‌ رافراموش‌ نكردند.

حجت‌ ما بر اين‌ مدّعا- غير از آنچه‌ به‌ اجمال‌ (7) بيان‌ شد- شهادت‌ صريح‌ كتب‌ تاريخي‌ است‌ مبني‌ بر اينكه‌: با زور واجبار نمي‌توان‌ قومي‌ را به‌ ترك‌ كردن‌ و از ياد بردن‌ زبان‌ مادريش‌ وادار كرد. همينطور با جبر و اكراه‌، ممكن‌ نيست‌ آن‌قوم‌ را به‌ صحبت‌ كردن‌ به‌ زباني‌ بيگانه‌ الزام‌ نمود چون‌ اگر چنين‌ پديده‌اي‌ قابل‌ تحّقق‌ بود، اعراب‌ نيز در كار تبديل‌ زبان‌فارسي‌ به‌ عربي‌ موفّق‌ مي‌شدند زيرا كه‌ با فتح‌ ايران‌، بزرگان‌ و امراي‌ كشور را به‌ اسارت‌ در آوردند ريشة‌ سيادت‌ وسروري‌ آنها را از بيخ‌ بركندند، بر شهرهايشان‌ مسلط‌ گشته‌، استقلال‌ ايشان‌ را از بين‌ بردند. اسلام‌ و قرآن‌ را در ميانشان‌رواج‌ داده‌، چندين‌ قرن‌ بر اين‌ سرزمين‌ حكمراني‌ كردند، زبان‌ عربي‌ را به‌ عنوان‌ زبان‌ رسمي‌ رسايل‌ و مكتوبات‌ ديواني‌مقّرر نمودند و مردمان‌ را از نوشتن‌ به‌ زباني‌ غير از عربي‌ بر حذر داشتند. مضاف‌ بر اين‌، از ميان‌ خود قوم‌ مغلوب‌، بيش‌از دو يا سه‌ هزار نفر شاعر و دانشمند ظهور كردند و به‌ آموختن‌ عربي‌ و ترويج‌ آن‌ همت‌ گماشتند تا آنجا كه‌ قريب‌ صدهزار تاليف‌ به‌ عربي‌ از خود به‌ يادگار نهادند با همه‌ اين‌ تفصيلات‌، قوم‌ غالب‌ هرگز موفق‌ نشد كه‌ با اين‌ تمهيدات‌ايرانيان‌ را وادار به‌ ترك‌ زبان‌ فارسي‌ بكند و عربي(8)‌ را جانشين‌ آن‌ نمايد.

در ادامة‌ بحث‌ اصلي‌ خود در باب‌ زبان‌ تركي‌، اين‌ نكته‌ را بايد يادآوري‌ كنيم‌ كه‌ در ميان‌ ملّت‌هاي‌ مختلف‌ ترك‌ زبان‌،تفاوت‌ هايي‌ از لحاظ‌ شخصيّت‌، عواطف‌ و خلقيّات‌ وجود دارد كه‌ آنها را بايد معلول‌ اختلاف‌ در نسب‌ و نژاد تركان‌نواحي‌ مختلف‌ با تركان‌ اصيل‌ تلقي‌ كرد ما ادّعا نمي‌كنيم‌ كه‌ مردم‌ آذربايجان‌ يا كل‌ّ ترك‌ زبانان‌ ايراني‌، ترك‌ خالص‌ وخلّص‌ مثل‌ برادران‌ تركستاني‌ خود هستند چنين‌ مدّعايي‌ را واقعيات‌ عيني‌ رد مي‌كند همينطور ما بر اين‌ نظر نيستيم‌ كه‌آذربايجان‌ از قديم‌ الايّام‌، مهد زبان‌ تركي‌ بوده‌ است‌ و مادها كه‌ حدود دو هزار سال‌ پيش‌ در آذربايجان‌ و همدان‌ و عراق‌مي‌زيستند آنچنانكه‌ بعضي‌ از زعماي‌ افراطي‌ ترك‌ مي‌پندارند، ترك‌ نبودند و پشتوانه‌ و دستماية‌ چنين‌ سخناني‌ فقط‌تحريف‌ تاريخ‌ و سخنان‌ مجعول‌ مي‌تواند باشد.

كدام‌ تركي‌؟

از واضحات‌ است‌ كه‌ وقتي‌ تعداد متكلّمين‌ يك‌ زبان‌، در نواحي‌ مختلف‌ و جهات‌ دور از هم‌، رو به‌ افزايش‌ نهاد و بااقوام‌ و ملّت‌هاي‌ مختلف‌ مجاورت‌ پيدا كرد طبعاً با زبانهاي‌ ديگر، تلاقي‌ ميكند و مردماني‌ گوناگون‌ و متنوّع‌، از شهري‌و روستايي‌ و ايلاتي‌ بدان‌ گفتگو مي‌كنند در اين‌ حالت‌ زبان‌، لهجه‌هاي‌ مختلفي‌ پيدا مي‌كند چنانكه‌ در مورد عربي‌ وفارسي‌ و امثال‌ آنها اتّفاق‌ افتاده‌ است‌.

بنابراين‌، طبيعي‌ است‌ كه‌ تركي‌ ايراني‌ يا آذربايجاني‌(9) نيز، غير از زباني‌ باشد كه‌ در تركستان‌ - مهد زبان‌ تركي‌- بدان‌تكلّم‌ مي‌شود. همينطور غير از زباني‌ است‌ كه‌ تركان‌ عثماني‌ صحبت‌ مي‌كنند و سرانجام‌، با زباني‌ نيز كه‌ در قفقاز، ميان‌مسلمانان‌ روسيّه‌ و سركازيها* يا سراكپوس‌ها رايج‌ است‌، متفاوت‌ مي‌باشد.

باري‌، زبان‌ تركي‌ آذربايجاني‌، با هر يك‌ از لهجه‌هايي‌ كه‌ اشاره‌ شد وجوه‌ افتراق‌ و تفاوتهايي‌ دارد و يك‌ نفر ترك‌ زبان‌آذربايجاني‌، در خواندن‌ و صحبت‌ كردن‌ و تفهيم‌ و تفاهم‌ با آن‌ لهجه‌ها با مشكلاتي‌ مواجه‌ مي‌شود، دور از حقيقت‌نيست‌ كه‌ عامل‌ موثر بُعد مكان‌ را به‌ عنوان‌ ميزان‌ و معياري‌ براي‌ مقايسة‌ اين‌ لهجه‌ها مورد نظر قرار دهيم‌.

قفقاز، يك‌ پل‌ ارتباطي‌ است‌ كه‌ آذربايجان‌ را به‌ تركيّه‌، تركستان‌، حاجي‌ طرخان‌ يا استراخان‌، داغستان‌ و قازان‌ و غيراينها مرتبط‌ و متّصل‌ مي‌كند لذا تركي‌ قفقازي‌ نزديك‌ترين‌ لهجه‌ به‌ تركي‌ آذربايجاني‌ است‌ و واسطة‌ ارتباط‌ آن‌ با سايرلهجه‌هاي‌ تركي‌، كه‌ در مناطق‌ مذكور(10) رايج‌اند.

تركي‌ آذربايجاني‌ در حدّ خود و به‌ استقلال‌، زباني‌ است‌ جامع‌، زايا، توانا و واجد تمام‌ ويژگيها و مزاياي‌ يك‌ زبان‌پرورده‌، مترّقي‌ و تكامل‌ يافته‌. و گر چه‌ تاكنون‌ در نوشتار و تاليف‌ و تصنيف‌، چندان‌ مورد استفاده‌ قرار نگرفته‌ است‌،داراي‌ خصّوصيات‌ و مزيت‌هاي‌ منحصر به‌ فردي‌ است‌ كه‌ آن‌ را از اكثر زبانهاي‌ پيشرفتة‌ دنيا ممتاز مي‌كند. اين‌ موضوع‌،در خور بحثي‌ تحليلي‌ است‌ و چون‌ در اين‌ گفتار، مجال‌ شرح‌ و تفصيل‌ نيست‌، صرفاً به‌ بيان‌ بخشي‌ از اين‌ ويژگيهابسنده‌ مي‌كنيم‌:

1- كثرت‌ انواع‌ فعل‌: در تركي‌ آذربايجاني‌، براي‌ بيان‌ فعل‌ ماضي‌، چهارده‌ نوع‌ خّاص‌ وجود دارد، مي‌گوييم‌: چهارده‌«نوع‌» و نه‌ «صيغه‌» چنانكه‌ در عربي‌ مصطلح‌ است‌. زيرا كه‌ در زبان‌ فارسي‌ و عربي‌، بيشتر از چهار يا پنج‌ نوع‌ ماضي‌استعمال‌ نمي‌شود مثلاً: ذَهَب‌َ، قَد ذَهَب‌َ ،كان‌ ذَهَب(11‌َ) و فعل‌ مضارع‌ كه‌ در اكثر زبان‌ها، زمان‌ حال‌ و مستقبل‌اش‌ مشترك‌است‌، چهار نوع‌: يكي‌ براي‌ حال‌، ديگري‌ براي‌ بعد از حال‌ يا مستقبل‌ قريب‌(12) ، دو نوع‌ ديگر نيز براي‌ شرط‌ و تمنّي‌ وبراي‌ مستقبل‌ كه‌ با افزودن‌ س‌ يا سوف‌ به‌ مضارع‌ ساخته‌ مي‌شود صيغه‌ خاص‌ ديگري‌ وجود دارد.

2- فراواني‌ مواد و مصالح‌ براي‌ بيان‌ ما في‌ الضمير و قدرت‌ تعبير و توانايي‌ تمييز و تشخيص‌ ميان‌ مفاهيم‌ و مضامين‌متشابه‌ و نزديك‌ به‌ هم‌. به‌ عنوان‌ مثال‌ نويسنده‌ مي‌تواند حدود صد مضمون‌ و مفهوم‌ باريك‌ و دقيق‌ در اين‌ زبان‌مشخص‌ كند كه‌ در زبان‌هاي‌ ديگر، اصلاً قابل‌ اظهار و بيان‌ نيستند يعني‌ لفظ‌ و تعبير خاصي‌ ندارند مثلاً در فارسي‌ براي‌همه‌ اين‌ واژه‌ها و تعبيرات‌: هرول‌، عدا، ركض‌ صرفاً واژة‌ «دويد» را به‌ كار مي‌برند يا تنها همان‌ را دارند در حاليكه‌ درتركي‌ آذربايجاني‌، براي‌ هر كدام‌، لفظ‌ و تعبير خاص‌ و مستقلي‌ وجود دارد: لهله دي‌، يوگوردي‌، قاچدي‌ و امثال‌ اين‌موارد، بسيار زياد و خارج‌ از حدّ شمارند.

[علامت‌ * نشانگر اين‌ است‌ كه‌ مترجم‌ انگليسي‌ در آن‌ مورد توضيحاتي‌ دارد كه‌ در بخش‌ پاياني‌ آورده‌ شده‌ است‌. ]

3- در برداشتن‌ قواعدي‌ ساده‌ و بسيط‌، براي‌ متعدّي‌ كردن‌ افعال‌ و بناي‌ فعل‌ مجهول‌ و مشاركت‌، كه‌ در اكثر زبان‌هاچنين‌ خّصوصيتي‌ يافت‌ نمي‌شود. مثلاً در فارسي‌ و انگليسي‌ مي‌گويند: زيد و عمرو، همديگر را زدند. به‌ جاي‌: زيدعمرو را زد و يا مي‌گويند: زيد بحالت‌ زده‌ شده‌ در آمد. به‌ جاي‌: زيد زده‌ شد.

در فارسي‌ براي‌ متعدّي‌ كردن‌، اگر هم‌ قاعده‌اي‌ وجود داشته‌ باشد عّام‌ و فراگير نمي‌باشد يعني‌ قاعدة‌ جامعي‌ نيست‌و در همه‌ موارد كاربرد ندارد امّا در تركي‌ آذربايجاني‌، اگر به‌ فعل‌ چيزي‌ اضافه‌ كنيم‌ مفهوم‌ مشاركت‌ و مجهول‌ بودن‌حاصل‌ مي‌شود و با افزودن‌ لفظ‌ (دي‌) فعل‌، بصورت‌ متعدي‌ در ميآيد:

ووردي‌ = زد ووروشدي‌ = با ديگري‌ زد و خورد كرد وورولدي‌ = زده‌ شد ووردوردي‌ =موجب‌ زده‌ شدن‌ ديگري‌ گرديد (يكي‌ را به‌ زدن‌ ديگري‌ وادار كرد)

4- استوار بودن‌ قواعد صرفي‌ و نحوي‌ آن‌، به‌ طوريكه‌ شاذّ و استثنا در اين‌ زبان‌، به‌ ندرت‌ يافته‌ ميشود بر خلاف‌ زبان‌فارسي‌ و غالب‌ زبان‌هاي‌ اروپايي‌، كه‌ در آنها افعال‌ بي‌قاعده‌ بسيار زياد است‌ و در ديگر قواعد دستوريشان‌ نيز، استثنا وعدول‌ از قاعده‌ فراوان‌ ديده‌ مي‌شود همينطور بر خلاف‌ عربي‌ است‌ كه‌ در آن‌ افعال‌ متصّل‌ بسيار وجود دارد

5- وجود نشانة‌ خاصّي‌ براي‌ مصدرهاي‌ اصلي‌ و با قاعده‌، يعني‌ لفظ‌ (ماخ‌) كه‌ مصدر را از اسم‌ و ديگر صيغه‌هامتمايز ميكند. اين‌ مورد نيز بر خلاف‌ زبان‌ عربي‌ است‌.

6- داشتن‌ الفاظي‌ خاص‌ّ براي‌ تاكيد كه‌ با افزودن‌ (با) يا (م‌) بر حرف‌ اوّل‌ كلمة‌ مورد تاكيد حاصل‌ مي‌شود: قب‌ قره‌(سياه‌ سياه‌) و اين‌ در تاكيد براي‌ رنگها استعمال‌ مي‌شود.(13)

7- داشتن‌ الفاظي‌ مخصوص‌ براي‌ تعميم‌، كه‌ با تبديل‌ حرف‌ اوّل‌ كلمة‌ مورد تعميم‌ به‌ (م‌) به‌ دست‌ ميآيد: كتاب‌ متاب‌(كتاب‌ و نظاير آن‌) (2)

4- كتب‌ و مطبوعات‌

چنانكه‌ پيش‌ از اين‌ گفته‌ شد زبان‌ تركي‌ در ايران‌، بيشتر در محاوره‌ به‌ كار ميرود و زبان‌ نوشتار و تاليف‌ و تصنيف‌نيست‌. به‌ درستي‌ نمي‌دانيم‌ كه‌ تركي‌ در عهد هولاكو و اولاد و احفاد او، چه‌ وضعيّتي‌ داشته‌ است‌ آيا به‌ عنوان‌ زباني‌ديواني‌ و براي‌ نگارش‌ رسايل‌ و نامه‌هاي‌ اداري‌ از آن‌ استفاده‌ مي‌شد يا نه‌؟ امّا در مورد دوران‌ متاخر، از آنچه‌ كه‌ به‌ مارسيده‌ است‌ (مدارك‌ و قراين‌…) معلوم‌ مي‌شود كه‌ زبان‌ تركي‌ در قرون‌ گذشته‌، هميشه‌ مورد طعن‌ و تحقير و غضب‌حكّام‌ بوده‌ است‌ و با آن‌ همانند يك‌ زبان‌ بيگانه‌ و اجنبي‌ برخورد شده‌ است‌ و بسيار قابل‌ توجّه‌ است‌ كه‌ اين‌ جفا وبي‌مهري‌، حتي‌ در دورة‌ سلسله‌هايي‌ كه‌ خود ترك‌ زبان‌ بوده‌اند، ادامه‌ داشته‌ است‌ و طرفه‌ آن‌ است‌ كه‌ عهد صفّويه‌ ازاين‌ لحاظ‌، بدترين‌ و شديدترين‌ ايّام‌ بوده‌ است‌ از آنجا كه‌ جنگ‌ و ستيز با دولت‌ عثماني‌ در سرتاسر حكومت‌ اين‌سلسله‌، از شاه‌ اسماعيل‌ تا شاه‌ سلطان‌ حسين‌ (البته‌ با وقفه‌هايي‌) ادامه‌ داشت‌، گويا به‌ صلاح‌ ايران‌ و ملّيت‌ ايراني‌مي‌دانستند كه‌ خصومت‌ با تركان‌ عثماني‌ را به‌ تمام‌ مظاهر زندگي‌ آنها- حتي‌ به‌ زبانشان‌ تسرّي‌ بدهند. وضع‌ اسف‌بارزبان‌ تركي‌ در اين‌ عهد، به‌ سرنوشت‌ شوم‌ و غمبار دختري‌ زيبا ماننده‌ بود كه‌ خانوادة‌ شوهرش‌، دشمني‌ خوني‌ باخانوادة‌ پدريش‌ داشتند و با تحقير و آزار او، به‌ كينة‌ ديرينة‌ خويش‌ تسكيني‌ مي‌بخشيدند. در ايران‌ كمتر كسي‌، تركي‌ رادر نوشتن‌ مطالب‌ و مكاتبات‌ خود به‌ كار مي‌برد و بيشتر ترجيح‌ مي‌دهند به‌ فارسي‌ بنويسند حتي‌ كسانيكه‌ خود اهل‌زبانند، همينطور به‌ ندرت‌ عادت‌ به‌ خواندن‌ متن‌ تركي‌ دارند و اغلب‌، خواندن‌ متن‌ به‌ فارسي‌ را آسان‌تر مي‌دانند(14)

از اوايل‌ انقلاب‌ مشروطه‌ (1324.ق‌)، بيش‌ از 30 نشريه‌ در تبريز و ديگر شهرهاي‌ آذربايجان‌ انتشار يافت‌ كه‌ از ميان‌آنها، تنها 3 نشريه‌ به‌ زبان‌ تركي‌ بود و چنانكه‌ اشاره‌ خواهيم‌ كرد، از هر يك‌ چند شماره‌ بيشتر (كمتر از شمار انگشتان‌دست‌) منتشر نشد و از همين‌ نكته‌ مي‌توان‌ تعداد شعرا و علماي‌ اين‌ زبان‌ را قياس‌ كرد.

در طي‌ دو قرن‌ اخير، شعراي‌ معروفي‌ از آذربايجان‌ ظهور كرده‌اند كه‌ از ميان‌ آنها پنج‌ تن‌ به‌ فصاحت‌ و طلاقت‌ لسان‌ وزيبائي(15)‌ اشعارشان‌ شهره‌اند از اين‌ شاعران‌، تنها تعداد معدودي‌ به‌تركي‌ شعر سروده‌اند در اينجا، آنچه‌ از تاريخچة‌ نشرّيات‌ مذكور و ترجمه‌ حال‌ اين‌ شاعران‌ به‌ خاطر دارم‌ مي‌آورم‌. نخست‌ نشرّيات:

1- شكر: به‌ مديريت‌ ميرزا مناف‌ ثابت‌ زاده‌، در اوايل‌ انقلاب‌ مشروطه‌ انتشار يافت‌ و پس‌ از چند شماره‌ تعطيل‌گرديد. مديرش‌ بعد از آن‌ به‌ قفقاز رفت‌ و در ميان‌ شعراي‌ آن‌ خطّه‌ شهرتي‌ يافت‌ و برخي‌ اشعار خود را در جرايد آنجامنتشر كرد (1337؟) به‌ عنوان‌ نمايندة‌ جمهوري‌ عشق‌آباد به‌ تهران‌ آمد و بعد از چند ماه‌ توقّف‌، دوباره‌ به‌ قفقازبرگشت‌ و هنوز هم‌ در آنجاست‌.

2- ملاعمو: در محّلة‌ دوچي‌ يكي‌ از محلّات‌ تبريز و پرجمعيت‌ترين‌ آنها در سال‌ 1325 انتشار يافت‌ اهالي‌ اين‌ محلّه‌از طرفداران‌ محمّدعلي‌ شاه‌ (مخلوع‌) بودند و بعد از آنكه‌ دشمني‌ وعداوت‌ آنها با آزاديخواهان‌ محلات‌ ديگر شدت‌گرفت‌ اين‌ نشريه‌ مرتباً مشروطه‌خواهان(16)‌ را لعن‌ و نفرين‌ مي‌كرد و از هيچ‌ جفايي‌ در حق‌ آنها فرو گذار نمي‌كرد.

3- صحبت‌: به‌ وسيله‌ ميرزا سيّدحسين‌خان‌، مدير نشرية‌ عدالت‌ منتشر مي‌شد امّا پس‌ از انتشار چند شماره‌ كه‌ درآنها از آزادي‌ زنان‌ و كشف‌ حجاب‌ دم‌ زده‌ بود، توقيف‌ شد و سيدحسين‌خان‌ به‌ كفر و الحاد متهم‌ شد و تبعيد گرديد.

امّا در مورد شعرا: ما در اينجا شاعراني‌ را ذكر مي‌كنيم‌ كه‌ ديوانشان‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌ يا به‌ هر حال‌ كتابي‌ به‌ زبان‌تركي‌ دارند شمه‌اي‌ از شرح‌ احوال‌ و آثار آنان‌ را مي‌آوريم‌ به‌ اميد اينكه‌ در آينده‌ بتوانيم‌ ترجمة‌ احوال‌ و آثارشان‌ را باشرح‌ و تفصيل‌ تدوين‌ كنيم‌ و همراه‌ با نمونه‌هايي‌ از شعر ايشان‌ به‌ خوانندگان‌ «العرفان‌» تقديم‌ نماييم‌ البتّه‌ بعد ازبازگشت‌ از اين‌ سفر كه‌ امكان‌ تحقيق‌ و تجسّس‌ در اين‌ باب‌ برايمان‌ فراهم‌ شود به‌ حول‌ و قوة‌ الهي‌.

1- دخيل‌: اسمش‌ ملاّحسين‌، از مردم‌ مراغه‌ و از پيروان‌ مرحوم‌ شيخ‌ احمد احسائي‌ بود كه‌ به‌ شيخيّه‌ معروفند ازآثارش‌ چنين‌ بر مي‌آيد كه‌ از فلسفة‌ قديم‌ و اصطلاحات‌ صوفيه‌ مطّلع‌ بوده‌ است‌ به‌ نظرم‌ مي‌آيد كه‌ در گذشته‌ از كساني‌شنيده‌ام‌ كه‌ دخيل‌، مدّتي‌ در نجف‌ يا كربلا اقامت‌ داشته‌ و به‌ تحصيل‌ علوم‌ عربيّه‌ مشغول‌ بوده‌ است‌.

مجموعة‌ اشعار او در چند جلد تدوين‌ شده‌ و مكّرراً به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌، مضمون‌ اين‌ اشعار غالباً در رثا و ذكرمصايب‌ ائمّه‌ اثنا عشر، مخصوصاً امام‌ سوم‌ است‌. حدس‌ مي‌زنم‌ كه‌ دخيل‌، در ذكر واقعة‌ كربلا بيش‌ از سي‌ هزار بيت‌شعر دارد براي‌ هر موضوع‌، جايي‌ جداگانه‌ اختصاص‌ داده‌ و اطناب‌ و دراز گويي‌ را به‌ حدي‌ رسانيده‌ است‌ كه‌ بيش‌ ازآن‌ متصوّر نيست‌ و غير از او شايد هيچ‌ ديّار البشري‌ نتواند چنين‌ موهوماتي‌ سر هم‌ بكند. در ذكر وقايع‌، قصّه‌هاي‌عجيب‌ و غريبي‌ آورده‌ كه‌ پيش‌ از وي‌ به‌ مخيّلة‌ احدي‌ از قصّاص‌ (قصه‌پردازان‌) نرسيده‌ است‌ از اين‌ قبيل‌ كه‌: سلطان‌قيس‌، پادشاه‌ هند، در روز عاشورا به‌ شكار ميرود و در تعقيب‌ يك‌ آهو از لشكريانش‌ جدا مي‌شود، ناگهان‌ شيري‌پديدار مي‌گردد و راه‌ بر شاه‌ مي‌بندد او ناچار به‌ امام‌ حسين‌ متوسّل‌ ميشود و با بر زبان‌ آوردن‌ نام‌ وي‌، امام‌ در يك‌ آن‌براي‌ نجات‌ او ظاهر ميگردد در حاليكه‌ از شدّت‌ جراحات‌ بي‌رمق‌ شده‌ و خون‌ از زخم‌هايش‌ جاري‌ است‌.

همينطور است‌ قصة‌ «درة‌ الصدف‌» دختر يكي‌ از روساي‌ قبايل‌ عرب‌، كه‌ براي‌ رهايي‌ اسراي‌ كربلا و گرفتن‌ سرهاي‌شهدا از دست‌ افراد يزيد قيام‌ مي‌كند با دختران‌ جواني‌ كه‌ در ركاب‌ وي‌ قهرمانانه‌ مي‌جنگند…

شايد وجود چنين‌ قصه‌هايي‌ است‌ كه‌ موجب‌ رواج‌ و شهرت‌ اشعار دخيل‌، در ميان‌ عامّة‌ مردم‌ شده‌ است‌ و شاعرمورد اقبال‌ و پسند ايشان‌ مي‌باشدچون‌ اين‌ طبقه‌، از خواندن‌ و شنيدن‌ اين‌ قبيل‌ قصص‌ حظ‌ّ خاصي‌ مي‌برند.

با وجود اين‌، دخيل‌ - چنانكه‌ از اشعارش‌ برمي‌آيد- شاعري‌ خوش‌ طبع‌ و نيكو سخن‌ بود به‌ فنون‌ كلام‌ و اساليب‌سخن‌ احاطة‌ كامل‌ داشت‌، در سرودن‌ شعر سبك‌ و شيوه‌اي‌ بديع‌ و بي‌سابقه‌ اتخاذ كرده‌ بود. مضمون‌ آثارش‌ نيز بكر وبديع‌ و از مضامين‌ مبتذل‌ و تكراري‌ عاري‌ است‌ و غالب‌ سروده‌هايش‌ به‌ زيور آرايه‌ها و صنايع‌ بديعي‌ آراسته‌ است‌ امّادر اينكه‌ وقايع‌ تاريخي‌ را با موهومات‌ و جعليّات‌ در آميخته‌ است‌ تنها استفاده‌ مي‌كند و گاه‌ تمثيلي‌ مي‌آورد كه‌ براي‌ اونكته‌ايي‌ و فايده‌اي‌ در بر دارد. در اثناء كلام‌ وي‌ را به‌ تلاش‌ و كوشش‌ تحريض‌ مي‌كند و از بيكارگي‌ و راحت‌طلبي‌برحذر مي‌دارد و در جايي‌ به‌ تعدّد زوجات‌ حمله‌ مي‌كند…

همة‌ اينها، با عباراتي‌ سهل‌ و ساده‌ وعاميانه‌ بيان‌ شده‌ است‌ اين‌ كتاب‌ چند بار به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌.

2 - ملاّ محمّد باقر خلخالي‌: از احوال‌ و آثارش‌، اطّلاع‌ چنداني‌ ندارم‌ جز اينكه‌ كتابي‌ به‌ نظم‌ آورده‌ است‌ با عنوان‌«ثعلبيّه‌» كه‌ در آن‌ قصة‌ روباهي‌ را حكايت‌ مي‌كند كه‌ در اصفهان‌ زندگي‌ مي‌كند. پس‌ از مدّتي‌ روزگار بر او سخت‌مي‌گيرد و از جهت‌ رزق‌ و روزي‌ در مضيقه‌ مي‌افتد و ناچار از ترك‌ يار و ديار مي‌شود و راه‌ غربت‌ در پيش‌ مي‌گيرد (بافت‌كتاب‌ بر روال‌ كليله‌ و دمنه‌* است‌).

باري‌ روباه‌ در ضمن‌ روايت‌ حال‌ و روزگار خويش‌، از مادر زنش‌ و از خروسي‌ كه‌ در بين‌ راه‌ گرفته‌ و از دستش‌ در رفته‌است‌ نيز از گرگي‌ كه‌ در سر راه‌ با او مواجه‌ شده‌ و او را با حيله‌ به‌ دامي‌ گرفتار ساخته‌ است‌… حكايت‌ مي‌كند. خلخالي‌از هر فرصتي‌ براي‌ ايراد پند و اندرز و دادن‌ درس‌ اخلاق‌ به‌ خوانندة‌ خويش‌‌ نيست‌ چون‌ پيش‌ از او، برادرانش‌ هومر يوناني‌ و فردوسي‌ ايراني‌ نيز چنين‌ كردند.

3- لعلي‌: اسمش‌ علي‌ و اصلاً نخجواني‌ بود امّا پس‌ از آنكه‌ در مدارس‌ و مراكز پزشكي‌ روسيه‌ تحصيلاتش‌ را به‌ اتمام‌رسانيد به‌ ايران‌ مهاجرت‌ كرد و در تبريز اقامت‌ كرد با خواص‌ّ شهر آشنا شد و به‌ ملاحظة‌ فضل‌ و ادب‌ و ظرافتش‌، موردمحبّت‌ و احترام‌ آنان‌ قرار گرفت‌ وي‌ مردي‌ فرنگي‌ مآب‌ بود و لباس‌ اروپايي‌ مي‌پوشيد لعلي‌، بر خلاف‌ عقايد عامّه‌سخن‌ مي‌گفت‌ و در اين‌ كار بي‌ اختيار بود هجاگو و هزّال‌ قهّاري‌ كه‌ هر كه‌ را مي‌خواست‌ هجو ميكرد از صاحبان‌ قدرت‌و افراد با نفوذ گرفته‌ تا ديگر طبقات‌. در اواخر عمر از اقامت‌ در تبريز ملول‌ شد و آهنگ‌ بازگشت‌ به‌ قفقاز كرد پس‌ به‌تفليس‌ رفت‌ و در آنجا سكونت‌ گزيد.

طنزها و حكايات‌ لطيف‌ لعلي‌ معروف‌ شده‌ و در بين‌ عامّه‌ دهان‌ به‌ دهان‌ مي‌گردد ديوانش‌ چند بار به‌ چاپ‌ رسيده‌ ومتضمّن‌ انواع‌ مختلف‌ شعر از رثا و تغزّل‌ و هجو و هزل‌ مي‌باشد كه‌ بهتر از همه‌، همان‌ هجويات‌ اوست‌ چنانكه‌ بخشي‌از آنها به‌ قدري‌ مشهور شده‌اند كه‌ مردم‌ حفظشان‌ كرده‌اند و ماية‌ خنده‌ و تفريح‌ خاطرشان‌ مي‌شود. شاعر قصيده‌اي‌ درهجو روستاييان‌ و عادات‌ و اطوار ايشان‌ دارد كه‌ خشم‌ آنها را برانگيخته‌ و بعدها شاعري‌ از ميانشان‌ برخاسته‌ و به‌ لعلي‌جواب‌ گفته‌ است‌. هر دو قصيده‌ معروفند.

4- شكوهي‌: اسمش‌ حاج‌مهدي‌ و اصلاً تبريزي‌ است‌ امّا در عهد جواني‌ از روي‌ اضطرار به‌ نواحي‌ مختلف‌آذربايجان‌ سفر كرد و سرانجام‌ به‌ مراغه‌ رفت‌ تا از فقر و تنگدستي‌ و مضيقة‌ معاش‌ رها شود بطور دايم‌ در همين‌ شهرمقيم‌ شد و به‌ كسب‌ و تجارت‌ پرداخت‌ در اين‌ كار توفيق‌ يافته‌ و سود فراوان‌ برد در نتيجه‌ وضع‌ معاش‌ او بهتر شد وروزگار برايش‌ روي‌ خوش‌ نشان‌ داد شكوهي‌ تا آخر عمر در مراغه‌ زيست‌ و هنوز هم‌ اولاد و احفادش‌ در آن‌ شهر باقي‌هستند مضمون‌ اشعار او مدح‌ و غزل‌ و بيشتر هزل‌ و هجو و فكاهي‌ است‌. شاعر در آثار خود وقايع‌ و سوانح‌ زندگي‌خود را شرح‌ داده‌ و طي‌ آن‌ از سفرهاي‌ دور و درازش‌ در ايام‌ جواني‌ و مشقّات‌ و مرارت‌هايي‌ كه‌ تحمّل‌ كرده‌، سخن‌رانده‌ است‌ همينطور از رنج‌هايي‌ كه‌ از حاسدان‌ و رقيبانش‌ در مراغه‌ كشيده‌، ياد كرده‌ است‌. همة‌ اين‌ تفصيلات‌ با الفاظ‌و تعابير عاميانه‌ بيان‌ شده‌ و با طنز و شوخ‌ طبعي‌ و ظرافت‌ در آميخته‌ است‌.

ديوان‌ شكوهي‌ چاپ‌ شده‌ و معروف‌ است‌ بعضي‌ از منظومه‌هايش‌ نيز بطور جداگانه‌ منتشر شده‌اند از جمله‌ منظومة‌«مناظرة‌ عقل‌ و عشق‌» علاوه‌ بر آثار ذكر شده‌، كتابي‌ نيز تدوين‌ كرده‌ كه‌ حاوي‌ لطايف‌ و حكايات‌ طنزآميز است‌ وهمراه‌ ديوانش‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌.

5- صرّاف‌: اسم‌اش‌ حاج‌ رضاست‌ و از خانداني‌ ثروتمند كه‌ در تبريز به‌ كار صرّافي‌ اشتغال‌ داشتند، برخاسته‌ است‌وي‌ در همين‌ چند سالة‌ اخير در گذشت‌ معروفيّت‌ عمدة‌ صراف‌ در غزل‌ است‌ و غزلهايش‌ به‌ زبان‌ خاص‌ و عام‌ افتاده‌ ومردم‌ كوچه‌ و بازار اغلب‌ اشعار وي‌ را زمزمه‌ مي‌كنند ديوانش‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌، اين‌ شاعر، اشعار و غزلياتي‌ نيز به‌فارسي‌ دارد.

برادر صرّاف‌ از علماي‌ معروف‌ تبريز بود و «ميرزا جعفر» نام‌ داشت‌ كه‌ از شاگردان‌ مرحوم‌ شيخ‌ هادي‌ تهراني‌ و ساكن‌نجف‌ بود و در همانجا در گذشت‌.

6- راجي‌
7- نباتي‌
8- دلسوز

دربارة‌ اين‌ سه‌ شاعر، فعلاً نمي‌توانم‌ چيزي‌ بنويسم‌ چون‌ از احوال‌ و آثار ايشان‌ چيزي‌ به‌ يادم‌ نيست‌ وحضور ذهن‌ندارم‌ همينقدر مي‌دانم‌ كه‌ ديوانشان‌ چاپ‌ شده‌ است‌ و اينكه‌ راجي‌ از يك‌ خانوادة‌ معروف‌ تبريزي‌ بود كه‌ در اواخرعمر، به‌ حج‌ بيت‌اللّه‌ الحرام‌ رفت‌ و در راه‌ بازگشت‌ به‌ علت‌ غرق‌ شدن‌ كشتي‌، با ديگر مسافران‌ غرق‌ شد.

علما

من‌ از علماي‌ تبريز، كسي‌ را سراغ‌ ندارم‌ كه‌ به‌ تركي‌ آذربايجاني‌، كتابي‌ علمي‌ يا مذهبي‌ تاليف‌ كرده‌ باشد جز رساله‌اي‌موسوم‌ به‌ «عقائد الشيعه‌» كه‌ به‌ ملا احمد اردبيلي‌، معروف‌ به‌ مقدس‌، نسبت‌ داده‌اند امّا من‌ در كتب‌ تراجم‌ وزندگينامه‌هاي‌ علما، چنين‌ اثري‌ به‌ نام‌ مقدس‌ اردبيلي‌ نديده‌ام‌ و دليل‌ و سند خاصّي‌ در مورد اين‌ انتساب‌ وجود ندارد.

در اينجا، لازم‌ به‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ غير از آنچه‌ كه‌ ذكر شد، تعداد زيادي‌ از كتب‌ قصص‌ و روايات‌ و مراثي‌، به‌ تركي‌آذربايجاني‌ تاليف‌ شده‌ و بچاپ‌ رسيده‌اند امّا بيشتر از همين‌ اشارة‌ اجمالي‌، سزاوار بحث‌ و بررسي‌ نيستند.

باري‌، آنچه‌ ما مي‌خواستيم‌ در اين‌ موضوع‌ بيان‌ كنيم‌ به‌ پايان‌ رسيد امّا پيش‌ از خاتمة‌ سخن‌، لازم‌ است‌ نكته‌اي‌ رايادآوري‌ كنيم‌ و آن‌ اينكه‌، زبان‌ تركي‌ آذربايجاني‌ از فقر و كمبود كتب‌ و نشريات‌ رنج‌ مي‌برد و همين‌ مساله‌ سبب‌ شده‌است‌ كه‌ اهل‌ اين‌ زبان‌، به‌ خواندن‌ تركي‌ عادت‌ نداشته‌ باشند و بيشتر به‌ زبان‌ فارسي‌ مطلب‌ بخوانند. كتب‌ و نشريات‌چاپ‌ قفقاز، تا حدي‌ اين‌ نقيصه‌ را بر طرف‌ مي‌كند كه‌ در سالهاي‌ اخير، تعداد انبوهي‌ از آنها- در موضوعات‌ مختلف‌ -به‌ آذربايجان‌ وارد مي‌شود بطوريكه‌ در تبريز كتابخانه‌اي‌ پيدا نمي‌شود كه‌ نسخه‌هاي‌ متعدّد از اينگونه‌ كتب‌ و نشرّيات‌را نداشته‌ باشد مثلاً در سال‌ 1334 مردي‌ قفقازي‌ در تبريز كتابخانه‌اي‌ داشت‌ كه‌ مختص‌ انتشارات‌ قفقاز بود و كتاب‌فارسي‌ و عربي‌ در آن‌ وجود نداشت‌.

بطوريكه‌ گفتيم‌، تركي‌ قفقاز، تفاوت‌ چنداني‌ با تركي‌ آذربايجاني‌ ندارد و خواندن‌ متون‌ تركي‌ قفقازي‌ براي‌آذربايجانيها، دشواري‌ خاصي‌ ندارد چنانكه‌ پيش‌ از اين‌ اشاره‌ كرديم‌، شوق‌ و اقبال‌ مردم‌ آذربايجان‌ نسبت‌ به‌ مطالعه‌ به‌زبان‌ تركي‌، بيشتر شده‌ و روز به‌ روز نيز رو به‌ فزوني‌ دارد و شايد اين‌ پديده‌، طليعه‌ و مقدمة‌ يك‌ نهضت‌ ادبي‌ توسّط ‌تركان‌ آذربايجان‌ و ايران‌ باشد تا به‌ روزگار تحقير و تضييع‌ حقوق‌ و تضييقات‌ ديرينه‌ نسبت‌ به‌ اين‌ زبان‌ پايان‌ بخشند و بااقتدار، از اين‌ جفا و بي‌مهري‌ خلاصي‌ يابند.

سيداحمد تبريزي‌
ساكن‌ مازندران‌

……………………

پاورقي :

1- در اينجا توسعاً و براي اختصار همه كساني را كه در ايران به تركي سخن مي‌گويند «ترك» ناميده‌ايم.

2- ايران، از لحاظ اداري به چهار ايالت تقسيم شده است : آذربايجان،‌خراسان، فارس، كرمان. و به پيش از ده ولايت نظير : مازندران،‌گيلان، كردستان…

3- البته اين در حالتي است كه تركي را در يك كفه فرض كنيم و فارسي را با تمام گويش‌ها و لهجه‌هايش (مازندراني، گيلاني، لرستاني، كردي، سمناني…) در كفه ديگر. والا اگر صرفا فارسي «فصيح» يا كلاسيك مورد نظر باشد، به قطع و يقين اكثريت با ترك زبانان است.

4- ترك‌هاي عثماني از اين دعوت خود طرفي نبستند و تمام سعي و تلاش آنها، حاصلي جز ياس و خسران نداشت. چون مردم آذربايجان در كل جامعه ايراني، از شان و شهرت بالايي برخوردارند. خاصه آنكه در جريان انقلاب مشروطه، مجاهدت‌ها و رشادت‌هاي آنان در راه استقرار آزادي و عدالت ، جهانيان را به تحسين واداشت و با بذل هست و نيست و تقديم فرزندان خود در اين انقلاب، نامشان را در تاريخ ايران جاودانه ساختند.

با اين سابقه نيك و جايگاه ممتاز، بديهي بود كه اين موقعيت رشك انگيز خود را با اميدي واهي به اينكه احتمالا در جاي ديگر و در شرايطي ديگر گونه، بر صدر خواهند نشست، از دست نمي‌دادند كه چه بسا اين «صدر» ، جز صف نعال و فروترين جايگاه نمي‌بود و خلاصه، مردم آذربايجان از وراي اينگونه تبليغات، بوي خير و بهبود نمي‌شنيدند.[…]؟ علاوه بر اين، احساسات و تعلقات مذهبي هنوز نيز در خطه شرق حائز اهميت بود و در اداره مردم و سوق دادن آنها به مسيري خاص، نقش بسيار موثري داشت و همان سياسيت قبلي (اتحاد اسلام) بيشتر با زمينه ذهني و اجتماعي مردم اين نواحي، سازگار و منشا اثر بود و قابليت پذيرش آن، از تبليغات جديد (اتحاد ترك) بيشتر بود و طبعا بزاي عثماني‌ها نافع‌تر.

از جانب ديگر، تبليغات قفقازيها نيز، عليرغم آنهمه اشتراكات مذهبي و زباني نتيجه‌اي بهتر از «دعوت» عثماني‌ها به بار نياورد و آذربايجاني‌ها با آنكه براي برادران قفقازي خود در مقابل روس‌ها – خير و سعادت آرزو نمي‌كردند و به تبليغات و طرح‌هاي آنان در مورد اتحاد و الحاق ، وقعي ننهادند چون به طوري كه ذكر شد جدايي از ايران و ملحق شدن به جايي ديگر را به مصلحت خود نمي‌ديدند. و به زبان جرايد و نشريات خود، ندا درمي‌دادند كه «آذربايجان، جزء لاينفك ايران است» و به برادران قفقازي خويش نيز نصيحت مي‌كردند كه از مداخله در امور ايران و تعرض بدان احتراز كنند و با ايرانيان، با صلح و صفا سلوك نمايند.

5- اين نشريات تبليغاتي، به سرعت در سراسر آذربايجان انتشار مي‌يافت چون مطبوعات قفقاز در آن ايم، خيلي سريع‌تر و ارزان‌تر از مطبوعات تهران به دست مردم اين ايالت مي‌رسيد علاوه برا اين، نشريات مذكور به زباني منتشر مي‌شدند كه اهالي آذربايجان بدان تكلم مي‌كنند در حالي كه زبان مطبوعات تهران فارسي بود كه آذربايجاني‌ها آن را تنها به واسطه تعليم گرفتن مي‌توانند بياموزند و بفهمند و بديهي است فهم فارسي بريشان بسي مشكل‌تر از تركي بود. با ورود و انتشار اين جرايد ، خواندن متون تركي در آذربايجان، رواج و رونق بي‌سابقه‌اي يافت. با همه اينها چنانكه اشاره شد، مردم آذربايجان اجابت اين نوع«دعوت»ها را به مصلحت خود نمي‌دانستند.

6- هنوز نيز، عشاير ترك ساكن در حوالي استرآباد، كه به تركمان مشهورند، همان مذهب سابق خود«تسنن» را حفظ كرده‌ند . حتي از جهت آداب و رسوم ، عموما برزي خود هستند و به ندرت با فارس‌ها اختلاط پيدا كرده‌اند.

7- بهتر آن بود كه من، در حين نوشتن اين سطور، به منابع و كتب تاريخي رجوع مي‌كردم و براي قوت بخشيدن به كلام و نظريات خود ، به نقل قول از آنها مي‌پردازم تا گفتارم مستند به اسناد تاريخي باد و به براهين مستدل آراسته گردد تا غبار شك و ترديد از ميان برخيزد اما ميسرم نشد چون در اين مسافرت، هيچ تاريخي، جز يك كتاب تاريخ عمومي مختصر به زبان انگليسي همراه نداشتم و كتاب مذكور نيز، صرفا حاوي كليات و روس مباحث مي‌باشد. در شهر ساري نيز، كه من سكونت دارم كتابخانه يا كتاب فروشي وجود ندارد كه بتوانم كتابي بخرم يا به عاريه بگيرم. بدين جهات در اين مقاله ناچار به اجمال گرائيده‌ام.

8- اگر سخنان ما – به ظاهر – مشابهت داشته باشد يا صاحبان اين عقيده كه : «فاتحان ترك، گروه انبوهي از سپاهيان خويش را در ميان ايرانيان اسكان دادند و آنان پس از استقرار در محل، با همنشيني و ازدواج با مردم بومي درآميختند و آنها را وادار به آموختن تركي و صحبت كردن بدان نمودند به تدريج زبان اصلي خود را فراموش كردند. هرگز دليلي براي تاييد اين نظر نيست و دعوي آنها هم ثابت نمي‌شود . چون اينگونه تحليل مساله، با اين واقعيت كه هنوز هم برخي روستاهاي ترك زبان از چهار جهت توسط روستاهاي فارسي زبان احاطه شده‌اند، درست درنمي‌آيد.

9- تعبير نويسندگان روسي قفقاز، از هرلهجه متداول تركي در قفقاز و آذربايجان «تركي آذربايجاني» يا جفتايي است چون تا اواخر قرن اخير (13) فرق قابل توجه و تمايز چنداني در بين لهجه وجود نداشت ليكن در اينجا منظور ما از «تركي آذربايجاني» فقط لهجه‌ايي است كه تركان ايران بدان صحبت مي‌كنند.

· علامت ستاره نشانگر اين است كه مترجم انگليسي در آن مورد توضيحاتي داده كه در پايان مقاله آمده است.

10- اين مساله قابل توجه است كه، زبان تركي از لحاظ افتراق و تفاوت در ميان لهجه‌هاي خود، هرگز به پاي زبان فارسي نرسيده است و به عبارت ديگر ، اختلاف و افتراق در بين لهجه‌هاي متعدد فارسي، به مراتب بيشتر از زبان تركي است خاصه با توجه به اين نكته كه تركي تا دورترين نقاط دنيا انتشار يافته و با ملت‌ها و زبان‌هاي مختلف بيگانه در تلاقي بوده است. براي روشن شدن مساله، وضعيت هر زبان را در داخل حدود ايراني بررسي مي‌كنيم : تركي با اينكه در ايرن، زبان نوشتار و تاكيف و تصنيف نيست و در همه جهات از شرق تا غرب و از جنوب تا شمال انتشار يافته و متداول است باز لهجه‌هاي آن در اين نقاط دور از هم آن قدر دستخوش تغيير و تبديل نشده‌اند كه مثلا يك لهجه از لهجه‌هاي ديگر، به كلي فاصله گرفته و تمايز اساسي يافته باشد و با احتصاص به ناحيه‌اي معين، در ديگر نواحي قابل فهم نباشد. وقتي يك تبريزي با يك ترك شيرازي صحبت مي‌كند، عبارات رد و بدل شده در ميان ايشان، از لحاظ صدا و نحوه تلفظ خيلي به هم شبيه‌اند و آن‌ها پس از چند لحظه تبسم مي‌كنند يعني كه هيچكدام از فهم منظور و مقصود ديگري بازنمانده است در حاليكه زبان فارسي حدود پانزده لهجه مختلف دارد از قبيل : مازندراني، طالشي، گيلاني(گيلكي)، سدهي، سمناني، كاشاني، لرستاني، كردي، سيستاني و… هر يك از اين لهجه‌ها با فارسي «فصيح» يا كلاسيك متفاوت است و اين تفاوت، در حدي است كه صاحب يك لهجه در لهجه ديگر مي ماند و يا حداقل با دشواريهاي جدي مواجه مي‌شود مثلا سمنان كه بيشتر از چهل فرسخ با تهران فاصله ندارد لهجه‌اش با لهجه‌هاي ديگر و خود فارسي كلاسيك چندان تفاوت دارد كه زبان فرانسوي با زبان ايتاليايي.

همينطور هم لهجه مازندراني – كه بدون ترديد از لهجه‌هاي فارسي است- براي من دشواريهاي بسيار دارد با اينكه زبان فارسي را از دوران كودكي آموخته‌ام و از دوره جواني، با اهل اين زبان معاشر و همنشين بوده و مدتها در مدارس تهران تحصيل كرده‌ام. همين حالا و در حين نوشتن اين سطور ، از پشت ديوار صداي كودكي را مي‌شنوم كه يكي از آوازها و تصنيف‌هاي نوروزي را به لهجه مازندراني ترنم مي‌كند و با اينكه از آوازش به وجد آمده‌ام، از معني اشعارش سردرنمي‌آورم گرچه مدت سه ماه است كه ساكن اين ديارم و شب و روز با مردماينجا معاشرت و اختلاط دارم و هرچه از كلمات و تعبيرات آنها مي‌شنوم به خاطر مي‌سپارم.

11- مثلا در تركي مي‌گوييم : «گئده‌جاقميش» (مي‌خواسته است برود) و اگر بخواهيم آن را به عربي ترجمه كنيم ناچار بايد اين تركيب طولاني را بياوريم : (كان قد عزم علي الذهب) و همينطور است در زبان فارسي.

اما انوع چهارده گانه ماضي در تركي آذربايجاني :

1- گئتدي 2- گئدوب 3- گئديردي 4- گئده‌ردي 5- گئتميشدی 6- گئده‌جاقيدي 7- گئده‌يدي 8- گئتسئيدي 9- گئده‌رميش 10- گئديرميش 11- گئتميش ايميش 12- گئده‌جاقميش 13- گئده‌يميش 14- گئتسئيميش

12- اگر دقت شود در واقع، مضارع سه معني دارد:

1- حال : ابي يدعوك (پدرم تو را مي‌خواند)

2- بعد از حال : اجلس قليلا ثم نذهب معا (لحظه‌اي بنشين بعد با هم ميرويم) و اين، غير از آن مفهوم است كه با آوردن س، سوف بر سر مضارع حاصل مي‌شود و آن را استقبال مي‌ناميم. همين مفهوم در تركي با آوردن لفظ «جك» تعبير مي‌شود : گئده‌جك(سيذهب) – (خواهد رفت)

3- استمرار : يعيش الموت في‌الماء (ماهي در آب زندگي مي‌كند) يحرك‌التمساح فكه‌الاسفل (تمساح روي فك پايين خود حركت مي‌كند در تركي، براي دو معني اول ، صيغه‌اي خاص وجود دارد: گئدر . گئدير استمرار نيز، دو نوع است : 1- اگر مفهوم استمراري از فعل گرفته شود به صيغه معني اول برمي‌گردد : من مدرسه‌يه گئديرم (من به مدرسه مي‌روم) 2- اگر مفهوم استمرار در فعل باقي مي‌باشد به صيغه مفهوم دوم برمي‌گردد : صاباحدان مدرسه‌يه گئده‌رم (از فردا به مدرسه مي‌روم) و يا به صيغه مستقبل : صاباحدان مدرسه‌يه گئده‌جاغام (از فردا به مدرسه خواهم رفت) و بالاخره صيغه‌هاي تمني و شرط كه در تركي دوتاست : گئتمه – گئده.

13- در زبان عربي، الفاظ خاصي براي تاكيد در مورد رنگ‌ها وجود دارد مثلا :

- اااسود‌المالك - الاحمر‌القاني - الاضحر‌القاطع - الاخضر‌الناصر

در زبان فارسي، تاكيد بر رنگ‌ها با تكرار لفظ انجام مي‌شود. سياه سياه و در تركي با الفاظي ويژه چنانكه گفتيم مثلا : قپ قره(سياه سياه) قيب قيرميزي(قرمز، قرمز) يام ياشيل(سبز سبز) ساب ساري (زرد زرد) گؤم گؤي (آبي آبي) آق آپ باغ (سفيد سفيد)

14- البته‌، خواندن به زبان تركي در سالهاي اخير، در ميان آذربايجاني‌ها رونق پيدا كرده است و روز به روز بر اين شوق و رغبت افزوده مي‌شود علت اين امر، كثرت ورود نشريات و مطبوعات قفقاز به اين خطه است، پيش از اين، بي‌رغبتي به خواندن متون تركي، بيشتر به سبب كم بودن كتب و نشريه به اين زبان بود. بعضي از نشريات قفقاز نظير «ملانصرالدين» از شهرت خاصي در بين آذربايجاني‌ها برخوردارند و مردم براي خواندن آنها، شوق و ولع فوق‌العاده‌اي دارند.

15- از جمله آنهاست، شاعر و فاضل بلند آوازه ميرزا محمدتقي حجه‌الاسلام از علماي شيخيه در تبريز كه «الفيه» عربي – تركي او در هجو علماي متشرعه اين شهر معروف است با سرودن اين الفيه، خشم و غضب هجو شدگان براگيخته شد و همگي برپا خاستند. نزديك بود فتنه‌اي برخيزد كه حكومت وقت به مداخله پرداخت و چاپ و قرائت كتاب را ممنوع كرد و همه نسخه‌هاي آن را جمع‌آوري و توقيف نمود. ميل داشتم كه در اينجا بخشي از اشعار وي را نقل كنم اما به جز ابيات پراكنده‌اي از مواضع مختلف آن، چيزي در خاطرم نيست.

16- سرانجام، اين دشمني و عداوت، به جنگ خانگي در داخل شهر منجر شد و مدتها ادامه يافت و حتي چند تن از سركردگان طرفين طي آن كشته شدند تا آنكه در ذي‌الحجّه 1325 با مداخله حكومت، درگيريها فروكش كرد و موقتاً امنيت برقرار شد. اما اين وضع، بيش از سه ماه نپائيد و دوباره شعله‌هاي جنگ – اين بار خيلي شديدتر – زبانه كشيد و كوچه‌ها و بازارها، به ميدان نبرد تبديل شد، انبارها و مغازه‌ها غارت گرديدند در اين جنگ مجدّد، كه بيش از شش ماه ادامه داشت در حدود 5000 تن از طرفين كشته شدند، در طي اين مدّت روزانه بيش از هزار توپ شليك مي‌شد و در اثر آن اكثر خانه‌ها و عمارات تبريز تخريب گرديد اين غائله سرانجام با پيروزي آزاديخواهان و شكست و هزيمت دوچي‌ها – نيز سپاهيان شاه كه به ياري آنها آمده بودند – پايان يافت. رهبر و سركردهِ‌ي مبارزان آزاديخواه، قهرمان دلير و شهير آذربايجان، ستارخان بود پس از آن به فرمان محمدعلي شاه، شهر از چهار جهت محاصره گرديد و به مدت 9 ماه از ورود مواد غذايي و آذوقه به تبريز ممانعت مي‌شد. اين محاصره در نهايت، با مداخله، روسيه و حركت سپاهيان آن دولت به سوي شهر پايان يافت. در بعضي از كتب تاريخ و وقايع‌نامه‌ها، تفصيل حوادث اين ايام ذكر شده است از جمله، حاج محمد باقر تاجر تبريزي كه شرح آنها را در كتابي تدوين كرده است و ادوارد براون، مستشرق شهير انگليسي نيز بخشي از وقايع اتفاقيه اين عهد را در كتاب خود «انقلاب ايران» روايت نموده است.

17- به غير از اين‌ها، دو نشريه ديگر نيز در تبريز منتشر مي‌شدند: آذربايجان و ملانصرالدين. اما از ذكر آنها صرفنظر كرديم چون اولي (آذربايجان)، به هزينه دولت عثماني و در زماني تاسيس شده بود كه سپاهيان آن دولت به تبريز هجوم آورده و شهر را به تصرف خود درآورده بودند و مجدالسلطنه، از طرفداران عثماني و از زعماي «دعوت» تركها در آذربايجان را به عنوان والي منصوب كرده بودند (1337 – 1334).

مدير و موسس نشريه آذربايجان، دو برادر ايران‌الاصل بودند كه در طرابوزان متولد شده و در همانجا باليده و از مدرسه فرانسوي طرابوزان فارغ‌التحصيل گرديده بودند از اين نشريه بيش از شش شماره انتشار نيافت و با خروج عثماني‌ها از ايران تعطيل شد.

ملانصرالدين، مشهورترين پرچمدار اصلاحات بود نشريه‌اي فكاهي و انتقادي و مصور كه در تفليس تاسيس شد و پس از هشت سال انتشار مداوم احتمالاً در اوايل جنگ جهاني اول تعطيل شد. پس از انقلاب بلشويكي روسيه، دوباره مدتي منتشر گرديد و باز تعطيل شد تا آنكه مديرش، ميرزا جليل، كه از اتباع ايران بود به آذربايجان آمد و در تبريز اقامت كرد در اين شهر خوانندگان سابق ملانصرالدين دور و برش جمع شدند و از وي انتشار مجدد اين نشريه را خواستار گرديدند. ميرزا جليل نيز پذيرفت و بدينگونه ملانصرالدين در سال 1339 در تبريز منتشر شد و بعد از هشت شماره به سبب مراجعت ميرزا جليل به قفقاز تعطيل گرديد. مجله فرانسوي «عالم اسلامي» از اين نشريه ذكري نموده و آن را «ارزشمند» شمرده است.

18- از آن جمله است حكايت زير كه در مورد خودش روايت كرده (به اختصار) : روزي روستايي را ديدم كه به دنبال الاغش راه مي‌رفت، الاغ خسته و ناراحت به نظر مي‌رسيد و گوشهايش پايين افتاده بود. پيش رفتم و گفتم : عمو! مثل اينكه الاغت خيلي در رنج و عذاب است. جواب داد : نه آقا! چنين نيست، بلكه او شاعر است و براي نظم اشعار به فكر فرو رفته است. پس از آن ديدم كه بند زير شكم الاغ بسته نشده و آويزان مانده است، باز به او گفتم: همو بند الاغت كه بسته نشده. گفت : سرور من! فرنگي مآب‌ها، بند وسط را نمي‌بندند. دانستم كه روستايي، مرا شناخته است.

19- ملا احمد در سال 993 وفات يافت. وي به سبب فتوايي كه در باب پاك بودن شراب صادر كرده، مشهور است. رساله «عقايدالشيعه» را حاج شيخ محمد از علماي تبريز به زبان عربي ترجمه كرده است. شيخ اسماعيل نيز آن را به فارسي درآورده و هر دو ترجمه چاپ شده‌اند. اما ترجمه فارسي بهتر از ترجمه عربي است اگرچه مترجم آن (شيخ اسماعيل) از بازاريان بود و در علم و ادب چندان عمقي نداشت.

اين رساله، چند بار در تبريز چاپ شده است و همان چاپ اولي، بهتر و صحيح‌تر از بقيه مي‌باشد اما ناياب است.

…………………………..

Yenises©2006 آذربایجان چاغداش دوشونجه سینین سسی


Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages