Zabanha ganjinehaye geranqadre... (By Aydin Tebrizi)

2 views
Skip to first unread message

Babak Tabrizi

unread,
Aug 17, 2006, 9:28:41 PM8/17/06
to Haray_Haray


--
Please click the following link:

http://azdem.blogfa.com/post-10.aspx

or read this (Use View->Encoding->Unicode(UTF-8) for proper fonts)

زبان ها، گنجينه های گرانقدر آثار باستانی فرهنگی بشريتند / "آيدين تبريزی"

برگرفته از سایت www.news.gooya.eu  

متاسفانه در ميان روشنفکران کشور ما به دليل وجود برخی نگاههای تنگ نظرانه و شايد برخی مصلحت انديشی های نامعقول و بی جا، به مساله زبانهای غير فارسی در ايران هرگز به اندازه ای که شايسته توجه است، پرداخته نشده است و همواره نوعی خود سانسوری نانوشته در بين قشر روشنفکر ايرانی در قبال اين موضوع به غايت مهم، وجود داشته است. در اين نوشتار از زاويه ای متفاوت به ضرورت حفظ زبانهای محلی به عنوان گنيجنه ای زنده و پويا از ميراث فرهنگی تاريخ بشريت، پرداخته شده است.
آيا آنانی که برای نابودی و يا به سرقت رفتن حتی يک بشقاب شکسته، به حق، غصه ها می خورند، متوجه نيستند که ارزش اشعار، موسيقی، ضرب المثل ها و سخنان نغز به يادگار مانده از تاريخ گذشته ملتها که در زبانهای محلی آنها نهفته است، در حفظ تاريخ گذشته بشريت بسی بيشتر از آن بشقاب شکسته هاست؟! چرا کسی همتی در حفظ اين گنجينه های گرانبها نمی کند که روز به روز با بمباران فرهنگی زبان مسلط از رسانه های مختلف، روبه نابودی است و در سينه پيران اين مرز و بوم محبوس مانده و در نهايت به سينه قبرستان راه می يابد؟! چرا که سيستم انتقال سينه به سينه از يک نسل به نسل ديگر که اين گنجينه را تا به امروز به ما رسانده است، در حال منسوخ شدن و رنگ باختن در برابر رسانه های قدرتمند امروزی است.
آنهايی که تلاش در حفظ زبان مادری را تحجر و کهنه پرستی می نامند، تلاش برای حفظ بشقاب شکسته ها را چه می نامند؟! آيا استدلال آنان با استدلال خلخالی ها که حکم به نابودی تخت جمشيد به عنوان مظهر کهنه پرستی و بت پرستی می دادند تفاوتی قابل دفاع دارد؟! آيا آنها اصولا از ارزش واقعی آن آثار باستانی در شناختن سير شگفت آور ظهور و گسترش تمدن بشری، پس از ميليونها سال زندگی اجداد بشر به صورت وحشی در جنگلها در کنار ساير حيوانات، درک درستی دارند؟! يا اينکه آنها ارزش آن بشقاب شکسته ها را تنها در دلارهای فراوانی می دانند که عده ای از سبک مغزان! پولدار غربی حاضر به پرداختن آن، در قبال اجناس قديمی مستعمل هستند؟! يا آنکه نژادپرستهايشان، ارزش آن کوزه شکسته ها و خانه خرابه ها را در فخر فروشی به ديگران و برتری طلبی نسبت به اقوام پيرامونی که متکبرانه وحشی می نامندشان، ميدانند؟!
چه می گويم! ما جهان سومی ها کدامين علم را بدرستی درک کرده ايم که اين دومی باشد؟! در حاليکه بشر غربی مجموعه ای از ميراث تمدن بشری مشتمل بر تمام زبانها، موسيقی ها، علوم و يافته های بشر امروزی را در ماهواره ای قرار می دهد و با هزينه هنگفتی به سوی هدفی نامعلوم در فضا می فرستد تا شايد به دست موجود هوشمند ديگری برسد و از نابودی تمدنی که پس از ميلياردها سال در سياره کوچکی از جهان به نام زمين پديدار شده است پيشگيری کند (اتفاقی که می تواند با فاجعه ای کيهانی مانند برخورد يک جرم بزرگ آسمانی به کره زمين رخ دهد) و يا ماهواره مشابهی را به دور کره زمين می فرستد تا ۵۰ هزار سال ديگر خود به خود به زمين برگردد تا هم سند باستانشناسی معتبری برای انسانهای آن دوران باشد و هم شايد کمکی باشد برای بازسازی تمدن بشر که احتمال دارد به هر دليلی نابود شده باشد*. در حاليکه درک آنها از باستانشناسی و تجسس در گذشته تاريخ و فرهنگ با چنان ديد بلند نظرانه ايست، بشر عقب مانده جهان سومی ما، ستونهای تخت جمشيد را علم می کند تا برتری فرهنگ و تمدن خود را به رخ ديگران بکشد!؟
آيا آنها با خود انديشيده اند که وقتی تمام اجداد بشر به مدت چندين ميليون سال به صورت وحشی زندگی کرده اند و دو و نيم ميليون سال از زمانی که بشر اولين ابزارهای دستی خود را ساخته است، می گذرد و در مقابل تنها حدود ده هزار سال از سابقه تمدن بشر می گذرد؛ حماقت آميز نيست که به اقوام و نژادهای ديگر فخر فروشی کنيم و آنها را وحشی و خود را متمدن معرفی کنيم در حاليکه اجداد همه ما انسانها، ميليونها سال به صورت وحشی زندگی کرده اند؟! هدفم از گفتن اين حقايق، تاختن به سوء تفاهم بزرگی است که قشر روشنفکر ما به آن دچار شده است بگونه ای که اين عقايد متحجرانه چنان بی اعتبار و رسوا شود که ديگر کسی که ارزشی برای آبروی خود قائل است، جرات نکند تا در نطق های عامه پسند سياسی خود از تاريخ و تمدن درخشان قوم خود بگويد و آن مردم بی خبر از همه چيز را به فخری کاذب بفريبد. فخری که به صورت افيونی تصلی بخش دردهای امروز جامعه ايران در آمده است و اتفاقا راه را بر يافتن راههای درمان واقعی آنها بسته است.
شايد عده ای از همان باستانگرايان، اين عقايد مرا به عنوان حسادت به تاريخ درخشان اجداد آنها بنمايانند! اما بايد خاطرنشان شوم که امروزه ثابت شده که اقوام ترک و التصاقی زبان اولين انسانهايی بودند که به تمدن و شهرنشينی روی آوردند. در اين زمينه ويل دورانت در انتهای فصل ششم از جلد اول کتاب تاريخ تمدن، آسيای ميانه و آنائو در ترکستان جنوبی را گهواره‌های مدنيت می نامد که خواندن سطرهايی از آن خالی از لطف نيست:
«در سال ۱۹۰۷ پمپلی در آنائو، در ترکستان جنوبی، آثاری از جنس سفال و جز آن به دست آورد و تاريخ آن را ۹۰۰۰ سال قبل از ميلاد تخمين کرد ـ‌ احتمال دارد در اين تخمين ۴۰۰۰ سال مبالغه شده باشدـ‌ چنانکه معلوم شده است، مردم آن ناحيه کشت گندم و جو و ذرت را می‌دانسته و در افزارهای خود مس به کار می‌برده و حيوانات اهلی در اختيار داشته‌اند؛ نقشهايی که بر روی ظروف سفالی آنان ديده می‌شود، نمايندة آن است که تمدن ايشان مسبوق به سابقة چندين قرن می‌باشد. از ظاهر امر چنين برمی‌آيد که فرهنگ ۵۰۰۰ سال قبل از ميلاد ترکستان، در آن هنگام، خود، فرهنگ و تمدن سابقه‌دار و کهنی بوده است.»
گذشته از آن سومريان که قديمی ترين تمدن شناخته شده و مکتوب بشری را تشکيل داده اند از اقوام التصاقی زبان بوده اند که و به نوشته بروسوس، مورخ بابلی (به نقل از تاريخ تمدن ويل دورانت)، «اوآنس (فرمانروای سومری) همه چيز را، که برای بهبود زندگی آدميزاد لازم بود، از خود برجای گذاشت. از زمان وی تاکنون، هيچ چيز اختراع نشد.» فريتز هومل سومرشناس مشهور آلمانی در مورد سومريان می گويد: «شاخه ای از اجداد باستانی اقوام ترک در حدود سالهای ۵۰۰۰ قبل از ميلاد از وطن خود واقع در آسيای مرکزی حرکت کرده به آسيای مقدم آمده، سومريها را پديد آورده اند. آثار بازمانده از زبان سومری نشان می دهد که زبان ترکی در آن اعصار چگونه بوده است».**
پس اگر سابقه طولانی در تمدن دليلی بر فخر فروشی باشد، ترک ها بايد مغرورترين اقوام کل بشريت باشند. اما حقيقت آن است که سير پيشرفت تمدن، همانند يک مسابقه دو امدادی است و آنها که پيشقراول بوده اند، عقب تر از همه باقی می مانند و همواره تمدنهای جوانتر با انرژی و قدرت بيشتری، مشعل تمدن را از تمدنهای پير گرفته و آن را به مرزهای دورتری رسانده اند. تا آنجا که امروز می دانيم، مشعل تمدن از آنائو در ترکستان شرقی به سومر، ايلام، مصر، بابل، آشور و پارس رسيده و سپس از شرق به غرب و اروپا نقل مکان کرد و امروزه به قاره جديد آمريکا رسيده است. آمريکاييان که در واقع همان ماجراجويان اروپايی هستند که به طمع رسيدن به گنج طلای قاره جديد به آنجا هجوم بردند و دوره ای از بی نظمی و بی قانونی غرب وحشی را تجربه کردند؛ امروز پيشتازان تمدن هستند و گاه راستگرايانشان با فراموشی گذشته شان، مغرورانه اروپاييان را با لقب «اروپای پير» مورد خطاب قرار می دهند!
در اين ميان تنها راه برای باز پس گيری مشعل تمدن از نورسيده ها، نقدی جدی و بيرحمانه نسبت به گذشته و حال خود و شناخت دقيق عوامل رشد و همچنين انحطاط تمدنها در دوران گذشته و حال است. روشنفکری که به جای نقد گذشته و حال مردم سرزمين خود، آنها را با غروری کاذب و دروغين بفريبد، در واقع با تسکين دردهای ناشی از عقب ماندگی های ملت خود، بوسيله افيون غرور تاريخی، راه را بر اصلاح اوضاع جامعه و شناخت دقيق و علمی نقاط ضعف و قوت فرهنگ بومی می بندد. روشنفکر حقيقی بايد صداقت ويل دورانت را داشته باشد که با نقل بی سانسور سابقه آدمخواری در اروپا و بريتانيا، غير مستقيم به هم نژادان خود گوشزد می کند که اگر امروز پيشقراول تمدن هستيد فراموش نکنيد که چه گذشته ای داشتيد و به ياد داشته باشيد سرنوشت اقوامی را که روزگاری پيشگامان تمدن بوده اند و امروز اثری از آنان باقی نمانده است! ويل دورانت در حالی که خود آريايی است با صداقت علمی که لازمه هر دانشمند بزرگی است در مقدمه فصل هفتم- سومر، اعتراف می کند:
« «آرياييان»، خود، واضع و مبدع تمدن نبوده، بلکه آن را از بابل و مصر به عاريت گرفته‌اند؛ يونانيان نيز سازندة کاخ تمدن به شمار نمی‌روند، زيرا آنچه از ديگران گرفته‌اند بمراتب بيش از آن است که از خود برجای گذاشته‌اند. يونان، در واقع، همچون وارثی است که ذخاير سه‌هزارسالة علم و هنر را، که با غنايم جنگ و بازرگانی از خاور زمين به آن سرزمين رسيده، بناحق تصاحب کرده است. با مطالعة مطالب تاريخی مربوط به خاور نزديک، و احترام گذاشتن به آن، در حقيقت وامی را که نسبت به مؤسسان واقعی تمدن اروپا و امريکا داريم ادا کرده‌ايم. »
من نمی دانم اين چه سری است که ما حق نداريم زبان مادری مان را حفاظت و پاسداری کنيم؟ آنها که ادله دست و پاشکسته تاريخی سرهم می کنند که بگويند که شما ترک نيستيد بلکه فارسهايی هستيد که بعدها ترک شده ايد؛ پس بياييد ننگ ترک بودن را با فخر پارس بودن و آريايی بودن معاوضه کنيد! چرا به فريادهای هزاران انسان به جان آمده از اين همه نژادپرستی، که فرياد می زنند: «بشنو بشنو من ترکم» گوش فرا نمی دهند؟! ما به چه زبانی بگوييم که می خواهيم خودمان باشيم. خواست ما يک خواست حقوق بشری است و نه يک ادعای تاريخی. همين که پدر و مادر حقيقی و امروزی من ترک هستند اين حق طبيعی براساس ميثاق های حقوق بشری به من اعطا می شود که زبان مادری، هويت ملی و فرهنگی مختص خود را حفاظت و پاسداری کنم و مخالفان اين حق، ناقضان حقوق بشرند. اين همه مقاومت و سنگ اندازی در برابر خواسته ای چنين معقول برای چيست؟
شايد کاسه ای زير نيم کاسه است و بحث فقط بر سر يادگيری زبان مادری نيست بلکه اين محروميت زبانی و فرهنگی، لازمه يک سيستم استثمار و بهره کشی پنهان است تا آذربايجانی ها و ديگر مليتها، شعور و خودآگاهی کافی برای شناختن پتانسلهای رشد و توسعه خويش را نداشته باشند و تضاد سياستهای اتخاذ شده را با منافع خود تشخيص ندهند و تنها سياهی لشگر و پياده نظام استراتژيهای تعريف شده برپايه منافع مناطق مرکزی ايران باشند؟! تا آنها نظاره گر تشکيل مثلث کشورهای فارسی زبان باشند ولی تشخيص ندهند که منافع آنها نيز در همکاری نزديک با کشورهای ترک منطقه است. تشکيل مثلث ايران-ارمنستان-يونان را در تخاصم با ترکيه-آذربايجان ببينند ولی تشخيص ندهند که اتخاذ چنين سياستهای خصمانه ای در برابر همسايگان طبيعی آذربايجان، جغرافيای استراتژيک آذربايجان ايران را در بن بست نگه می دارد و امکان رشد و توسعه منطقه را سد می کند.
شايد آنچه در سطور بالا گفته شد شائبه معقول بودن سياستهای رژيم از ديد منافع فارسها را به ذهن برساند و تقابل و در گيری ميان مليتهای ايرانی را گزينه ای گريز ناپذير بنماياند. اما حقيقت آن است که در عصر جهانی سازی، رشد و توسعه تمام مناطق جهان به صورتی تنگاتنگ به هم وابسته است و اتخاذ سياستهای تنگ نظرانه تنها به ايجاد بن بست برای خود کشورها و ملتها منجر می شود. مطمئنا توسعه آذربايجان در گرو توسعه ساير بخشهای ايران است و برعکس توسعه مناطق مرکزی ايران در گرو توسعه مناطق حاشيه ای آن می باشد. امروزه سرمايه جهانی شده مرزها را در می نوردد و بدون توجه به سرحدهای قراردادی کشورها که درحال رنگ باختن است، تنها به پتانسيل های طبيعی مناطق مختلف و صرفه اقتصادی می انديشد و نه تقسيم بندی های کهنه بين کشورها. به همين دليل است که بيشترين مخالفتها با جهانی سازی در کشورهای پيشرفته انجام می شود که شاهد فرار سرمايه از کشورشان به مناطق کمتر توسعه يافته جهان مانند هند و چين هستند که همين امر باعث افزايش بی کاری کارگران گرانقيمت اروپايی است چرا که سرمايه جهانی شده به دنبال کسب سود بيشتر به سراغ کارگران پرکار و کم توقع کشورهای درحال توسعه می رود.
يک سيستم متمرکز که همواره خود را در معرض خطر تجزيه می بيند، جرات و جسارت لازم را در سرمايه گذاری در مناطق حاشيه ای نخواهد داشت و با نگاه امنيتی به اين مناطق، هم باعث عقب ماندگی آن مناطق خواهد شد و هم فرصتهای بکر سرمايه گذاری در طرحهای سودآور را در آن مناطق از دست خواهد داد. در واقع ضرورت همکاريهای منطقه ای است که جهان را به سمت تشکيل اتحاديه های منطقه ای هدايت می کند و در اين ميان حرکت در جهت تجزيه کشور، يک حرکت ارتجاعی و در خلاف جهت تاريخ است اما اين باعث نمی شود که تقسيم وظايف و امکانات بين مناطق و تمرکززدايی را انکار کنيم که هر چقدر تجزيه طلبی ارتجاعی است، تمرکزگرايی، تماميت خواهانه است. در واقع شعار عصر جهانی سازی را در يک جمله می توان خلاصه کرد: "تمرکززدايی در درون و همگرايی در بيرون".

  يکی از برتری های سيستم فدراليستی نسبت به سيستم تمرکزگرايانه نيز در مديريت صحيح اين تضادهای منافع طبيعی بين مناطق مختلف يک کشور در قالب تقسيم عادلانه قدرت و ثروت کشور و اصالت دادن به معيارهای اقتصادی و پتانسيلهای طبيعی مناطق به جای تنگ نظری های شخصی و يا قومی است. داشتن يک دولت فدرال محلی، اين امکان را به تمام بخشهای کشور خواهد داد تا با يادگيری و داشتن امکان برای تفکر در قالب منافع منطقه خود، به شناخت پتانسيلهای ذاتی رشد و توسعه منطقه خود نائل شوند و با مديريت بومی هم بازدهی بالايی داشته باشند و از طرف ديگر، مسئوليت کاستی های منطقه خود را که شايد بخشی از آن هم به کم کاری خود آنها مربوط باشد، شخصا بر عهده گيرند و از متهم کردن حکومت مرکزی خودداری کنند. اصولا شفاف سازی و ايجاد بستر رقابت سالم بين مناطق نه تنها به رشد و توسعه متوازن تمام مناطق منجر می شود، بلکه با مسئوليت پذير کردن مناطق، آنها را به کار بيشتر و اعتراض کمتر وادار خواهد کرد و بدين ترتيب اتحاد و تماميت ارضی کشور نيز تقويت خواهد شد.
اين که عده ای بررسی مساله ملی را به بهانه های مختلف همچون دشمن خارجی و اوضاع آشفته جهانی! به آينده ای نامعلوم و رسيدن به جامعه ای آزاد و دموکراتيک در ايران حواله می کنند، هرگز قابل قبول نيست. زيرا رسيدن به جامعه دموکراتيک بدون حل مساله ملی غير ممکن است. از طرف ديگر با روند سريع آسميله شدن (حل شدن و ادغام شدن) مليتها در فرهنگ و زبان مسلط، معلوم نيست که در آن آينده آرمانی وعده داده شده اصولا ترک، يا کردی باقيمانده باشد که مدعی حقی شود! لذا ما اين حق را همين امروز می خواهيم و با فشار خود بر حکومت مرکزی ايران آن را مطالبه خواهيم کرد.
به خاطر دارم که سالها پيش که در تهران زندگی می کردم. روزی به يک خشکشويی مراجعه کردم. پس از تحويل لباس، مغازه دار اسمم را پرسيد و بعد رسيدی را به من داد. هرچه در آن رسيد دقت کردم نتوانستم آنچه را که نوشته بود، بخوانم! بعدها فهميدم صاحب مغازه يکی از هموطنان ارمنی است و نام مرا با الفبای کريل بر روی رسيد نوشته است. در آن لحظه بود که از خودم خجالت کشيدم که چرا من که ادعای داشتن تحصيلات عاليه را دارم از نوشتن کلمه ای ترکی عاجزم ولی يک فرد معمولی ارمنی نه تنها به زبان مادريش مسلط است، بلکه چنان نسبت به هويت و زبان مادريش متعصب است، که حاضر نيست با الفبای فارسی (که مطمئنا به آن نيز آشناست) بنويسد تا من نيز قادر به خواندنش باشم! آنجا بود که به راز ماندگاری هويت اقليت کوچک ارمنی ايران پس از اين همه سال که در ايران زندگی می کنند، پی بردم و نسبت به نابودی هويت ميليونها آذربايجانی که در تهران و ساير مناطق مرکزی ايران زندگی می کنند و پس از گذشت چند نسل شايد تنها خاطره ای مبهم از مادربزرگان و پدربزرگان ترکشان به خاطر دارند، غبطه خوردم و با خود انديشيدم، بی دليل نيست که ارمنيان در ايران قدر می بينند و بر صدر می نشينند و ما در معرض انواع توهينها هستيم! اگر کسی برای هويت و زبان مادری خويش ارزش و احترامی قائل نباشد، اصولا نبايد انتظاری از ديگران داشته باشد.
در نهايت بايد گفت اگر امروز کسی در اهميت حفظ آثار باستانی به جای مانده از گذشته تاريخ، حتی اگر اين اثر، کوزه شکسته ای بيش نباشد، ذره ای ترديد ندارد، چگونه می توان از حفظ گنجينه ارزشمند زبان که حقيقتا حافظه تاريخی زنده و گويای ارزشها و باورهای بخشی از انسانها در گذر تاريخ است، چشم پوشيد و با علم کردن نظريه های منسوخ انترناسيوناليستی، حکم به نابودی اين يادگاران ارزشمند بشريت داد و فريادهای حق طلبانه ملتهای تحت ستم ايرانی راکه بدليل بی اعتنايی های مداوم مدعيان روشنفکری، گاه کارشان از فرياد اعتراض به عصيان ديوانه وار انسان درمانده ای که به هيچ تظلمش و به هيچ فريادش و به هيچ منطقش وقعی نمی نهند، تبديل می شود؛ با چماق قوم پرستی و تجزيه طلبی خاموش کرد؟! اگر چنين انسان وامانده ای به افراط گرايی روی آورد و در دام پان ها بيافتد جای هيچ سرزنشی نيست!

 


http://www.keo.org/uk/pages/plan_site.php


** رئيس نيا، رحيم، آذربايجان در سير تاريخ ايران، ج ۲ ص ۸۶۹


Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages