طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد،یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.
معلوم بود که این درازکش مجروح شده است. اما سَرِ شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سَرِ آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
پلاک داشتند، پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556.
فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند. معمولاً اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر.
دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیلزاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیلزاده پسر است، اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
***************
تمام روز به فکرش بودم. خواب ام نمی برد. انگار کسی در می زد.
فانوسی از طاقچه برداشتم. حیاط مثل روز روشن بود.
فانوس را خاموش کردم. نور از اتاق کناری ساطع می شد.
در را باز کردم . دو مرد توی اتاق نشسته بودند.
مرا که دیدن بلند شدند. یکی از آن ها که نوزادی در بغل داشت، گفت:
پسرت را آوردیم.
گفتم:
پسرم رشید و رعنا است.
گفتند:
به صورت اش نگاه کن!
دیدم راست می گویند ونوزاد را بغل کردم. نوزاد خندید
صدای خنده اش توی گوش ام بود که بیدار شدم.
وقتی تابوت اش را در همان اتاق گذاشتند. اثری از قد و بالایش نبود.توی
یک بقچه جاشده بود.هم قد یک نوزاد.
***************
**************
نسال الله منازل الشهدا
یا شهید