در فکر خود نبودن - استاد مصطفی ملکیان

6 views
Skip to first unread message

Mojtaba Mostafavi

unread,
Nov 7, 2013, 8:50:21 PM11/7/13
to 4zano, Amir Mohsen Tavakoli, Asghar Elyasi, Dadfar, Dr Mahmood Vaezpour, Farahani, Fatemeh Mostafavi, hassan.gol, Hosein Mohebbi, Hossein Davary, Hossein Heydari, Houshang Foroudian, javad akbari, Javad Goudarzi, Javid Janati, Kazem Amini, Mahdi Heidari, Mahdi Rajabzadeh, Majid Safdari, Majid Safdari, mani mansouri, Mehdi Bigdeli, mehdi. masoumzadeh, Mohammad Babapour, Mohammad Mahjoub, mohammad razzaghi, mohammad shahabee, Mohsen Gholamzadeh, moien piryaiee, morteza gharaee, Mostafa Pyriaee, Navid, Nosrat, S. Reza Mostafavi, Sadegh Ebrahimzadeh, Saeed Vashahri, shafiei.110, Shaghayegh, yavar karimi, zohre mirabedini
مظاهر در فكر خود نبودن

استاد مصطفي ملكيان


«در فكرخودم نيستم» لااقل دو مظهر عمده دارد. يعني دو جاست كه من در فكر خودم نيستم:

اول اين است كه من در زندگي هميشه به جاي اينكه در حال مسابقه با خودم باشم در حال مسابقه با ديگرانم. دقت كرده‌ايد كه در زندگي شما هميشه در حال مسابقه‌ايد. دقت كرده‌ايد اين خستگي‌هاي ما بخاطر اين است كه ما هميشه خودمان را درحال مسابقه با ديگران مي‌بينيم. حالا مسابقه در ثروت، در قدرت و جاه ومقام و يا مسابقه درمحبوبيت، مسابقه در علم و در حيثيت اجتماعي. ما هميشه احساس مي‌كنيم كه در يكي از اين موارد يا در چند مورد و يا در همه موارد در حال مسابقه‌ايم. در واقع به تعداد ديگراني كه مي‌شناسيم و به تعداد زمينه‌هايي كه به آن زمينه‌ها علاقه‌منديم، در حال مسابقه‌ايم. يعني اگر در اين شش مورد كه نام بردم مثلاً به شهرت و قدرت بسيار علاقه‌مند باشم و اگر پنجاه نفر را بشناسم، در آن واحد دارم در صد مسابقه شركت مي‌كنم. حالا دقت كنيد كه اگر من به ۴ يا ۵ چيز يا بيشتر علاقه‌مند باشم و به جاي پنجاه آشنا، پانصد يا ۵۰ هزار آشنا داشته باشم، چه خواهد شد؟ در اثر ارتباطات وسيع دنياي امروز، تعداد انسانهايي كه من مي‌شناسم يعني انسانهايي كه پا به آستانه آگاهي من گذاشته‌اند خيلي زياد شده است. من وقتي در اتاقم نشسته‌ام و مي‌بينم كسي جايزه نوبل شيمي را برده است، اين هم ممكن است من را وارد مسابقه كند. در قديم ديگر اين نبود چرا كه من انسانهاي خيلي محدودي را مي‌شناختم. حتي دانشمندان يك شهر ديگر را هم نمي‌شناختم تا با آنها وارد رقابت شوم؛ ولي امروزه بسياري از انسانها از هنرمندان، اديبان، نويسندگان، فيلسوفان، سياستمداران، اهل قدرت و اهل شهرت و غيره اينها دائماً دارند از طريق راديو و تلويزيون پا به آستانه آگاهي من مي‌گذارند. يك شخص كه وارد آستانه آگاهي من مي‌شود، مرا وارد مسابقه‌اي جديد مي‌كند به جاي اينكه من با خودم مسابقه بگذارم، دائماً در حال مسابقه با ديگران هستم. يك انسان معنوي فقط با خودش مسابقه مي‌گذارد. يك انسان معنوي هميشه به خودش مي‌گويد آيا من از اين كه هستم بهتر مي‌شوم؟ اگر مي‌توانم بشوم چرا نشدم؟ نمي‌گويد كه من از آنجا كه حسن است پیشتر بروم يا از آني كه حسين است بهتر بشوم؛ مي‌گويد از آني كه خودم هستم مي‌توانم بهتر شوم يانه؟ درو اقع هر انسان معنوي هميشه در حال كشتي گرفتن باخودش است (self-criticism) نوعي خودنقادي دارد، خودش را نقادي مي‌كند. در واقع مي‌گويد چرا من بيشتر از اين نمي‌دانم؟ نمي‌گويد چرا از فلاني عقب افتادم؟ مي‌گويد چرا من بيشتر نمي‌دانم؟ حالا مي‌خواهد فلاني در كار باشد يا مي‌خواهد نباشد من اگر در خلأ هم زندگي مي‌كنم بايد بيشتر از آنچه كه الآن مي‌دوم بدوم چرا تكاپوي من متناسب يا توانايي‌هاي من نيست؟ نه اينكه چرا از فلاني عقب افتاده‌ام. مي دانيد چرا ما مسابقه با ديگران را يك خطاي معنوي مي‌بينيم؟ به دليل اينكه مسابقه وقتي بدون خطاست كه همه كساني كه مي‌خواهند مسابقه دهند از يك نقطه حركت كنند. اگر در آغاز مسابقه در واقع وقتي داور سوت شروع مسابقه را مي‌كشد يكي اينجا ايستاده باشد، يكي دو كيلومتر جلوتر، يكي ديگر پنج كيلومتر، يكي صد كيلومتر، و ب‌خواهند مسابقه دهند در اين مسابقه هيچكدام از مسابقه دهندگان نبايد خودش را جلوتر از ديگري در نظر بگيرد. چرا؟ چون همه آنها از يك جا راه نيفتاده‌اند. حال سؤال از شما دارم كداميک از دوتاي ما از يك جا راه افتاده‌ايم؟ كدام دو انسان كه پا به دنيا گذاشته‌اند از يك نقطه آغاز كرده‌اند؟ همه ما با «چيزهاي متفاوت» راه افتاده‌ايم و بنابر اين ما از يك جا راه نيفتاده‌ايم و بنابراين كساني كه از يك جا راه نيفتاده‌اند نبايد هم و غم اين را داشته باشند كه چرا از ديگران عقب افتاده‌اند و يا خوشحال از اينكه از ديگري جلو افتاده‌اند. نه بدحالي از عقب‌افتادن موجه است و نه خوشحالي از جلوافتادن. چون هيچ دو انساني از يك نقطه آغاز نمي‌كنند. فقط من بايد به خودم بگويم اگر در اين مسابقه كساني جلوتر يا عقبتر از من باشند، من غم اينها را ندارم و فقط به خودم بايد رجوع كنم.

دوم اینکه ما به جای دغدغه‌ی «چه باید باشیم» دغدغه‌ی «چه چيزهايي بايد داشته باشیم» را داریم و بنابراين مسابقه هم همين مسابقه در داشتنهاست. اكهارت عارف معروف آلماني مي‌گويد كه ما درحال مسابقه در داشتنهاييم. مي‌گوييم فلان كس قدرتي دارد كه من ندارم، محبوبيتي دارد كه من ندارم، شهرتي دارد كه من ندارم حتي چيزهايي پست‌تر مثلاً، ماشين دارد من ندارم. آنهايي كه من دارم كه «من» نيستم. بايد در فكر «من هستم» بود تا «من دارم». تمثيل خيلي خوبي مولانا دارد كه از آيين بودا آمده ومولانا هم از آن استفاده كرده. ايشان مي‌گويند كه يك شخص يك تكه زميني در بيرون شهر خريد كه بسيار وسيع هم بود و قصد كرد كه در اين زمين قصري بسازد. براي اينكه پول ساختن اين قصر را به‌دست آورد سي سال تجارت كرد. وقتي ثروت گرد آمد رفت و در آن تكه زمين كاخي ساخت. روزي كه به تعبير امروز ما، خواست اسباب‌كشي بكند باز به تعبير امروزي، مأموران شهرداري به او گفتند كه اي آقا ببخشيد شما اين زمين را با زمين بغلي عوضي گرفته بوديد. زمين شما زمين كناري اين زمين است. شما اين مدت، در زمين كس ديگري خانه‌سازي مي‌كرديد. آن وقت مولانا مي‌گويد يك شخص يك عمر مي‌تواند چيزي را آباد كند و گمان كند مال خودش است تا اينكه وقتي مي‌خواهد از آن استفاده كند مي‌بيند، مال خودش نيست:
درزمين ديگران خانه مكن كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه؟ تن خاكي تو كز براي اوست غمناكي تو
تا تو تن را چرب و شيرين مي‌دهي گوهر جان را نبيني فربهي
ما درواقع اينگونه هستيم. داريم «تن»‌ها را به جاي «بودن» تقويت مي‌كنيم. به تعبير ديگر هركدام از ما وقتي در درون خود احساس پوچي مي‌كند، آن وقت سعي داريم چيزهايي به خودمان آويزان كنيم مثل يك كشتي كه صاحب كشتي از بس فكر مي‌كند كه كشتي سبك است و باري ندارد كه بتواند در اين درياي متلاطم تعادل خودش را حفظ كند، يك سلسله بار به اين كشتي آويزان مي كند. ما وقتي احساس اين خلأ دروني را در درون خودمان مي‌كنيم به جاي اينكه اين خلأ را پركنيم يعني خودمان را پر از بودنها كنيم، مي‌آييم چيزهايي مثل قدرت و شهرت و محبوبيت و املاك و ثروت به خودمان آويزان مي‌كنيم. ما در فكر خودمان و در فكر بودن خودمان نيستيم فقط مي‌خواهيم در داشتن‌ها مسابقه دهيم. عرفان معنوي اين آهنگ را از بين برده است. عرفان معنوي اولاً مي‌خواهد به جاي داشتن در فكر بودن باشد ثانیاً به جاي اينكه با ديگران بخواهد مسابقه دهد با خودش مسابقه مي‌دهد و اينها بدان معني است كه به فكر خودش می‌باشد و دايماً مي‌گويد كه من بهتر از اين بايد مي شدم. در غم خود بودن اول معنايش اين است كه بيشترين ذره‌بين را من درنقاط ضعف خودم مي‌گذارم. وقتي كه من در فكر خودم باشم معنايش اين است كه مي‌خواهم نقاط ضعف در من وجود نداشته باشد و بنابر اين اول ذره‌بين و درشت‌ترين ذره‌بين را من بر روي خودم گذاشتم و كار خودم را مي‌بينم. به جاي آنكه عيب ديگري را ببينم، عيب خودم را مي‌بينم و به جاي اينكه عيب ديگري را آگرانديسمان كنم، عيب خودم را آگرانديسمان مي‌كنم. نكته مهمي است در اينجا و آن اينكه انسان معنوي هميشه دل نگران وضع خودش است، بيشتر از اينكه دل نگران وضع ديگران باشد. البته نه به اين معني كه نسبت به وضع ديگران بي‌تفاوت است. بلكه يعني دل‌نگران وضع دروني خودش است و الا انسان معنوي نسبت بر انسانهاي ديگر در سه حالت عدالت، احسان و محبت است.

منبع: روزنامه ایران، شماره ۱۸۹۶ - سال هفتم – دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۰
مصطفی ملکیان
Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages