معرفی مقاله ای تحقیقی؛ نقدی فلسفی‌ بر انقلاب اکتبر روسیه؛ رضا فلاطون

351 views
Skip to first unread message

شهروندیار

unread,
Jun 7, 2012, 12:39:40 PM6/7/12
to shahrv...@googlegroups.com

آدرس مقاله در سایت شهروندیار: http://shahrvand-yar.com/media/3528


نقدی فلسفی‌ بر انقلاب اکتبر روسیه؛ رضا فلاطون

توضیح: این مطلب برای اولین بار در بهمن 1390 در سایت مرحوم داریوش همایون منتشر شده، اکنون ویرایش دوم آنرا در ادامه ملاحظه می نمایید.

جانمایی مطالب

1-مقدمه

2-تاريخنگارى، راززدايى از گذشته يا جريانِ هميشگى توليدِ تفسیرهایِ جديد

3-دو راهى سرنوشت‌ساز انسان پس از انقلاب علمى

- عوامل موثر در تعیین مسیرِ فکری اروپا

4-اولين انقلابى حرفه‌اى دوران مدرن

5- ظهور 'توده‌ها' در دوران مدرن و تمايلات سياسى آنها به چپ و راست

6-  پیدایش شوراهای نمایندگان کارگران، دهقانان و سربازان سراسر روسیه

-  سرنگونی رژیم تزار پس از یک هفته ناآرامی

- زمینه های پیدایش شوراهای نمایندگان کارگران در سالهای جنگ، تشکیل سازمان‌های غیر دولتی پشتیبانی جنگ

- سوسيال دموكراتها و سازمانهاى كارگرى 'تداركات جنگ

-  پيدايش شوراهاى نمايندگانِ كارگران و سربازان (سویتها = شوراها) در انقلاب فوريه

- اهميت تاريخى فلسفى شكل گيرى سويتها در انقلاب فوريه-مارس روسيه

-  سرنوشت وابستگانِ رژيمِ سابق در انقلاب فوريه

7- جلسه ده ساعته كميته مركزى در ١٠ اكتبر

-  مذاکرات جلسه

- شامِ آخر رهبران بلشویک

- نام اعضای حاضر و غایب در جلسه

8- اهمیت تاریخی-فلسفیِ تصمیمِ جلسه ١٠ اکتبر

-  موضوع مجلس موسسان

- محبوبیت بلشویکها در پاییز 1917

- چند کلمه در مورد استالین

- شیفتگی اسلاوی ژیژک با لنین و انقلابِ اکتبر

9- استحكام بى عيب و نقصِ عقلِ استدلالی و تناقض فلسفى در انديشه لنين

- معنای معاملهء لنینی

- درگیری درونی تروتسکی با خودش

10-  تبديل اسمولنى به كليساى علمى و دولتى آگوست كومت

- الحاق تشکیلاتی سویتها به بلشویزم

11-  هگل و استحاله انسانگرایی دوران مدرن

-  نتیجه گریز‌ناپذیر فلسفه هگل

-  یک نمونه از ترویج و تفسیر فلسفه هگل در ایران

-  بی‌گناهی خدا در هولوکاست

12- تماميت‌خواهى و كلان-پروژه‌هاى علمى-فنى

13- سخن پايانى: نقدی کوتاه بر گفتمان مدرنيته در ايران

زيرنوشتها و كتاب‌شناسى

1- مقدمه

"آنها که گذشته را فراموش کنند، محکوم به تکرار آن‌ هستند[1]

چاپ این گفتار مصادف است با ٨٨ امین سالگرد مرگ لنین در ٢١ ام ژانویه ١٩٢٤، سال گذشته در همین اوان دولت روسیه  به خاک سپردن جنازه او را در سایت  goodbyelenin.ru به رای گذارد و تنها ٧٠% از ٢٧٠ هزار نفری که در نظرخواهی شرکت کردند با تدفین جسد موافقت کردند و به این ترتیب بیست سال پس از سقوط شوروی سوسیالیستی، قريب صد سال پس از انقلاب اكتبر، تبديل سوسيال دموكراسى به كمونيزم، به استالينيزم و به توتاليتاريزم، نسل‌كشيهاى مليونى از ملتهاى شوروى سابق هنوز در بین مردم روسیه برای دفن لنین اجماع بدست نیامده است. در وضعی مشابه روشنفکران جهان نیز تاکنون در ارتباط با گرامی‌داشت، اعتقاد تازه به لنینیزم و یا دفن آن به نتیجه‌ای نرسیده‌اند. اكنون حتی شاهد پدیدار شدن دوبارهء نگرش رمانتيك و مقدس به لنينيزم از سوى متفكرين مطرح جهان غرب چون اسلاوى ژيژك Slavoj Žižek هستيم.  ريشه اصلى سر برآوردنِ نئو 'لنينيزم' را ميتوان در مشكلات عديده زيربنايى، از جمله در نظام اقتصادىِ سرمايه‌دارى جستجو كرد، اما نتيجه اين ريشه‌يابى هر چه باشد، شباهتهاى تاريخى ميان اين پديده با سرخوردگيهاى روشنفكران از دموكراسى و گسترش راديكاليزم چپ و سپس راست در نيمه نخست قرن بيستم (قبل از شروع جنگ اول جهانى) در اروپا و در سراسر جهان، گريز ناپذير و براى ناظرانى با حداقل حافظه تاريخى نگران كننده است.  صرفه نظر از نقش و جايگاه ديدگاه نئو-لنينى در روشنفكرىِ سياسىِ معاصر و جداى از اينكه انديشمندان آن تا چه حد جدى و تا چه اندازه بدنبال سرگرمی‌هاى روشنفكرى هستند، مارگزيدگان از تماميت‌خواهى حق دارند و موظفند جوانان را از تاريخِ سیاه قرن بيستم آگاه كنند و عواقب خطرناك بازگشت به رمانتيسيزم انقلابى قرن ١٩ و احياى نگارشى جديد از لنينيزم را با آنها در ميان گذارند.

در اين راستا رساله حاضر در پی آزمون تلاشى است در طرح تصويرى با معنا از انقلاب اكتبر در پس زمينه‌اى كمرنگ از نماى بزرگ وقايع پانصد سال اخير.  خطوط ابتدايى كه در اينجا ترسيم ميشوند در ارتباطى نزديك با مسير فكرى سلسله مقالات نگارنده با عنوان "‌ريشه‌يابى خشونت سازمان‌يافته در دوران مدرن"[2] دارند و هدف آنها اغاز روايتى است قابل درك از تجربه لنين در پايه‌ريزى اولين حكومت پايدارِ تماميت‌‌خواه در جهان.  همانگونه كه در اين سلسله مقالات تشريح شده است، تماميت‌خواهى نه يك انحراف از مدرنيته و روشنگرى بلكه همچون سلفِ فكرى آن يعنى ايدئولژى، يكى از محصولات اصلى دورانِ مدرن در صحنه سياست است، دورانى كه  از منظر سياسى، تاريخى و فلسفی با وقوع هولوكاست در اروپا ضربه‌ای مهلک دریافت کرد و تنومندترین شاخه آن یعنی همه ایدئولژیهای متکی به تاریخگرائی[3] عملا از اندیشه اروپا ناپدید شدند.  اما همین ایدئولژیها تا چند دهه پس از آن در قالبى ديگر در جهانِ سوم به عمر خود ادامه دادند و در فضا و فرهنگ دیگری موجب رشد و نمو حركتهاى اجتماعى يكسان‌ساز و خشونتگر گرديد.  در كالبد شكافىِ فلسفىِ انقلاب اكتبر نگارنده برروى رد پاى انديشمندانى حركت ميكند كه پس از وقوع هولوكاست بدنبال گشايش روزنه‌اى و دستيابى به كور سوى نورى در كار جستجوى توضيحى فلسفى براى تماميت‌خواهى بودند و بررسى مشخصات بی‌بدیل اين پديده نوظهور همچون آرمانخواهى و معصوميت نيروهايى كه كفن پوشيده و جان‌بكف در نمايش قدرت تماميت‌خواهان شركت كردند و چرايى فجايع دهشتناك و بهت‌آورِ آن را موضوع كار خود قرار دادند.

واژه تماميت‌خواهى اولين بار در دهه ٢٠ قرن بيستم توسط منتقدانِ موسولينى در ايتاليا براى نام‌گذارى ويژگيهاى حكومت او استفاده شد و بلافاصله مورد پسند خود موسولينى قرار گرفت که آن را براى توصيف رژيم فاشيستى كاملا گويا و مناسب تشخيص داد.  پس از سرنگونى هيتلر هانا آرنتHanna Arendt اولين متفكرى بود كه تماميت‌خواهى را موضوع تاملات ارزشمند خود در زمينه فلسفه سياسى قرار داد و در مورد آن تفاسيرى را عرضه كرد كه تا اين زمان جامع‌ترين حاصلِ انديشه بشر در شناخت اين مقوله باقى مانده است.  آرنت تماميت‌خواهى را پديده‌اى كاملا مدرن ميداند كه هيچ مشابهى در دورانهاى گذشته نداشته است.  على‌رغم وجود زمينه‌هاى چپ در انديشه آرنت از جمله تربيت كودكى توسط پدر و مادرى ماركسيست، او اولين فيلسوفى است كه كمونيزم و فاشيزم، هر دو را از نمونه‌هاى بارزِ تماميت‌خواهى ميشمارد.  ملاحظه بسيارى از صفات ممیز يكسان ميان حكومت بلشويكها و سپس استالين در روسيه و تمام نمونه‌هاى فاشيزم در اروپا، آرنت را در معرض حملاتِ ماركسيستهاى طرفدار روسيه قرار داد با این اتهام که او در دوران اوج جنگ سرد با سلاح فلسفه سياسى به كمك رقيب شتافته است اما وقايعِ بعد از انتشارِ كتاب 'ريشه‌هاى تماميت‌خواهى'، از جمله اعتراضِ آرنت به نحوه محاكمه و اعدام آدولف آيشمن Eichmann در اسراييل، نشان داد كه اتهامات وارده بی‌اساس بوده و با آماجِ انتقاداتِ بى ملاحظهء او، كمونيزم و رقيبِ آن هیچکدام محترم نخواهند ماند.  اين نوشتار تكرار گوشه‌هايى از انديشه والاى آرنت نيست، اما كاملا وامدار اوست، در عين‌حال خود را از نگاه ايدئولوژيكى به تفكر او بر حذر دانسته و حق پذيرش يا انتقاد از هر بخش از ميراث او را براى خود محفوظ ميدارد.

هانا آرانت

کشتارهای دست‌جمعی توسطِ هيتلر و استالين با پشتيبانى جنبشهاى تماميت‌خواهانه داخلى و در دو تمدنِ با سابقه و دو امپراتورى قدرتمند اروپا در نيمه قرن بيستم در حالى بوقوع پيوست كه حاميان اين دو جنبش در بقيه اروپا نيز يا حكومت را در دست گرفته و يا براى قبضه قدرت خيز برداشته بودند (براى نمونه اتحاديه فاشيستهاى بريتانيا[4] از ضعيف‌ترين انواع فاشيزم در اروپا، زمانى ٥٠ هزار عضو داشت).  قاره اروپا در حالى بسمت توتاليتاريزم ميرفت كه ٥٠٠ سال از پايان قرون وسطى و اغاز رنسانس (شروع اولين نبرد در جنگ رزها[5] در انگليس بين دو سلسله پلاتاگنت و لنكستر در سال ١٤٥٥) و٤٣٠ سال از شروع جنبش رفورماسيون دينى و ٤٠٠ سال از شروع انقلاب علمى و ٣٠٠ سال پس از، به تعبيرى، عصر سياسى-ديپلماتيك جديد (معاهده صلح وستفاليا[6]) ميگذشت.  همچنين در آن زمان اروپا حركت فراگير فكرى-فرهنگى روشنگرى[7] را به نتيجه رسانيده و ميراث و گنج فكرى پيغمبران مدرن و پر آوازه فلسفه، منطق، تاريخ، اقتصاد و جامعه شناسى قرن ١٩ را نيز پشت سر داشت.  در نیمه قرن بیستم قريب ١٦٠ سال از نقلاب فرانسه و در هم پیچیده شدن طومار سلطنت و باقيمانده قدرت كليسا و بنیان‌گذاردن اعلاميه حقوق انسان و شهروندان[8] میگذشت.  فجايع توتاليتاريزم از جمله گولاگ ( کمپ کار اجبارى و مرگ در روسیه زمان استالین) و هولوکاست در زمانی به وقوع پیوست که مدرنيته، دوران طفوليت و جوانى خود را طى كرده و در اروپا پا به سن گذارده بود.

مقصر دانستنِ رسوباتِ فكرى قرون وسطى (میانه) به نقش داشتن در پديده نوظهور توتاليتاريزم در نیمه اول قرن بيستم، كه نمونه هاى آن تنها در نوشته هاى برخى روشنفكران ايرانى بچشم ميخورد (نگاه كنيد به مقاله خشونت مذهبى، خشونت سكولار نوشته دكتر محمد رضا نيكفر) نشان از عدمِ شناخت تمامیت‌خواهی از یک سو و نگرش سرسری و بی‌مبالات به مهمترین بیماری سیاسی دوران مدرن دارد.  مطالعه و جستجوى چرايى، چگونگى، سبعيت و ابعاد گيج‌كننده اين نسل‌كشيها، علاوه بر حيرت افزايى، در اولين عكس‌العمل بعدى، بصورت طبيعى به بازجوئىِِ مدرنيته سياسى و بررسى شراكت، بى‌تفاوتى يا ناتوانىِ دوران مدرن در پیشبینی یا كنترلِ تماميت‌خواهى مى‌انجامد همانگونه كه در آثار هانا ارنت بوضوح شاهد آن هستيم.  در طول این گفتار طرح خواهد شد که انتقاد زیر بنایی از لنینیزم نیز بدون واررسی آب و خاک نگهدارنده ریشه‌های آن، یعنی مدرنیته سیاسی امکان‌پذیر نخواهد بود.

اكنون در دهه‌هاى پس از پايانِ جنگ سرد، در دسترس قرار گرفتن تدريجى آرشيوهاى شوروى سابق امكانات ممتازی را براى تحقيق در زمينه تماميت‌خواهىِ چپ در اختيار علاقمندان اين عرصه قرار داده است.  فضاى باز شده را شايد بتوان، در مقياسى متفاوت، با موجِ چاپِ خاطرات مهاجرت اعضاى حزب توده و سازمان اكثريت به شوروى در اواخر دهه ٩٠ ميلادى در نزد فارسى زبانان مقايسه نمود.  على‌رغم فراهم آمدن اين شرائط و گذشت ٦٧ سال پس از پایان جنگ دوم جهانی، اين سوال همچنان ذهن روشنفكرانِ اگاه به تماميت‌خواهى را ميازارد: آيا روشن شدنِ بخشهاى بزرگى از واقعيت در آنچه در اين حكومتها بر سر مردمان رفته است و مجموعه ادبيات فلسفه سياسى كه پس از هولوكاست توليد شده‌اند قادرند از تكرار تماميت‌خواهى در جهان آزاد و در جهان سوم جلوگيرى كنند؟  ايا متفكرين جهان ماهيت ويروسِ خشونتگرِ پنهان در ايده‌هاى مدرن را شناسايى كرده‌اند؟  ايا ملتها بر عليه آن واكسينه شده‌اند؟  اكنون، پس از دريافت و هضم مقادير قابل توجهى از انديشه‌هاى سياسى و مدينه‌هاى فاضلهء فلاسفه قرنهاى ١٨ و ١٩، فراگير شدن ايدئولژيهاى علمى و سپس پشت سر گذاردن شب با كابوسى دهشتناك در نيمه اول قرن بيستم، سقوط فاشيزم و پايان جنگ سرد، زمينه براى حفارى و كاوشهاى جديدِ فلسفى-تاريخى در اين حوزه بيش از هر زمان ديگرى در گذشته فراهم شده است.

2- تاريخ‌‌نگارى، راز زدايى از گذشته يا جريانِ هميشگى توليدِ تفسیرهایِ جديد

چون‌لاى نخست وزير چين پس از گذشت ١٦٠ سال در مورد انقلاب فرانسه، گفته است 'هنوز براى اظهار نظر در مورد آن بسيار زود است'.  در مورد وقايعى چون انقلاب فرانسه و انقلاب اكتبر، اگر گذشت زمان بمعناى انتظار براى فرونشستنِ گرد و غبار و بزرگتر شدن فاصله ديد باشد، گذشت صدها سال نيز راهگشا نيست و حتى مسافت‌ها را دورتر و درك لحظات و ايده‌ها را ناممكن ميسازد.  اما اگر با گذشت هر سال حجم بيشترى از يادها، نظرات، تفسيرها و گفتگوها، گوشه هاى بيشترى از واقعيت را ثبت كنند و از عمق تاريكى و فراموشى بدر آورند، در اين‌صورت، گذشتِ سالها ميتواند معادل روشن شدن تدريجى چراغى باشد براى درك بهتر جزييات و پالايش تفسيرها و اين پالايش بهيچ روى نميتواند و نبايد به يك كاسه و يكى شدن تفسيرها بيانجامد اما ميتواند مبناى آنها را بر حقيقت و نه بر مجاز قرار دهد.  اين كار عظيم در پيشِ روى تاريخ‌دانان، داستان‌نويسان، فيلسوفان، محققان، صاحبان آرشيوها، موزه ها و فيلمسازان  قرار دارد و خاطره نويسى كسانى كه از دور و نزديك سهمى در وقايع داشته اند و مصاحبه‌هاى كتبى و شفاهى با اینان شايد از همه آنچه گفته شد با اهميت‌تر باشد.

يكى از تجربيات تاريخ قرن بيستم  براى آدمى عبارت بود از ناممكن بودنِ پيشبينى وقايع آينده و بطلانِ روياى محصور كردن  تاريخ در چارچوب تنگِ قانونمنديهاى قطعى،  نقطه اوج اين رويا عبارت بود از آرزوى ماركس براى ديدن روزى كه علمِ جامعه به زبان رياضى بيان گردد.  در اينجا از اين تجربه قرن بيستمى فراتر ميرويم و گزاره ديگرى را طرح ميكنيم:  راز زديى كامل از وقايع پشت سر نيز هيچگاه امكان پذير نيست، و جريانِ هميشگىِ توليدِ تصاوير جديد از گذشته و كشفِ ابعادِ تازه در وقايع تاريخى را سد نتوان كرد مگر به زور.  هر تفسيرى از زاويهء ديد خاصى صورت ميگيرد و صرفا مدلی از واقعیت است. خلقِ مدلی که كه همه جوانب يك واقعه تاريخى در آن لحاظ شده باشند ممكن نيست.  اگر در تلاشی برای انطباق مدل و واقعیت اگر واقعه ای را بتوان دوباره عینا با تمام جزییاتِ آن زنده و تکرار کرد، باز هم چنین معجزه‌ا‌ی مشکل تفاوتِ تفسیرها را حل نخواهد کرد.

از طرفی برخى از ابعاد نگرشهاى جديد، ده‌ها يا صدها سال پس از گذر از يك تونل تاريخى فراهم ميايند يا ظهور ميكنند، بنابراين نگاهى آنگونه به گذشته، براى پيشينيان، صرفه نظر از دقتِ نظر آنها، اصولا مقدور نيست.  به همان ترتیب نیز تصاویری که بى توجه و ناهمخوان با فضیلتهای انسانی تولید شوند در حافظه انسانها دوامی نخواهند داشت و پس از فرونشستنِ هاى و هوى دوران خود، كسى سراغى از آنها نخواهد گرفت و سرنوشتى جز خاك خوردن در قفسه‌ها در انتظارشان نيست.

تلاشِ حاضر كه حاصل تامل فردىِ نگارنده است، بعنوان يك نمونه از محصولاتِ  'جريانِ هميشگىِ توليدِ تصاويرِ جديد از گذشته' به خوانندگان پيشكش ميگردد، اين تصويرى تاريخى-فلسفى است كه از زاويهء  'چرايى و چگونگى ظهورِ تماميت‌خواهى و عواقـــبِ مهيب، حيرت انگيز و مصيبت بارِ آن در قرن بيستم' نگاشته شده است.

خوانندگانى كه موضوع تاريخ انقلاب اكتبر را بصورت جدى دنبال ميكنند مطلع هستند كه از مهمترين چالشهاى محققِ اين عرصه، محتواى دو قطبى اكثريت مراجع در دسترس است. از ابتداى پيروزى اين انقلاب تا پايان جنگ سرد، در مدت قريب ٧٠ سال، فضاهاى اكادميك تحت نفوذ فكرى، ايدئولژيكى، ادارى، مالى و گاها سياسى، فيزيكى و امنيتى دو قطبِ رقيبِ جهان سياست بوده‌اند، در روسيه، حتى در زمان گورباچف، در حاليكه تاريخ‌نگارى دوران استالين بسرعت متحول گرديد اما اعمال نفوذ اشكار و پنهان در مطالعات مربوط به پيروزى انقلاب اكتبر و ميراث لنين همچنان ادامه داشت.  در امريكا و در دهه هاى اخر قرن گذشته، اگر موضوع بودجه‌‌هاى تحقيقاتى را مد نظر قرار ندهيم، آزادى بيانِ نسبى در محيط‌هاى اكادميك وجود داشت اما افراد همچنان بين دو قطبِ فكرى كه هر دو نيز قانونى بود تقسيم ميشدند و قرار گرفتن در ميان آنها بسادگى امكان پذير نبود، گويى سالها پس از مرگ مك كارتنى، تاريخ‌نگاران نيز به سوال 'آيا هم اكنون يا هيچگاه در گذشته عضو حزب كمونيست بوده اى؟' ميبايستى تنها با بلى يا خير پاسخ ميدادند.  نتيجه اين فضا، غالب شدن و ديرپايى دو نوع نگرشِ ستايشگر و مقدس به لنينيزم از يك سو و 'كودتاى گروه كوچكِ انقلابيون حرفه اى' در طرف ديگر بود و جدا از اين دو قطب مسلط، مطالعات مستقل كه ميتوانست به نتايجى نامتعارف بيانجامد مورد حملات هردو سنگر متخاصم در دو سوى ميدان قرار ميگرفت و پناهى براى دفاع از خود نمی‌یافت.

شرائط دو قطبى نگرشها به تاريخ انقلاب اكتبر قبل از شروع جنگ سرد نيز وجود خود را تحميل ميكرد، پس از جنگ اول جهانى، راديكاليزم انقلابى چپ با نمايندگى انترناسيونال سوم (كمينترن) و راديكاليزم انقلابى راست در شكل فاشيزم و نازيزم در بسيارى از كشورهاى اروپايى در تمامى عرصه‌ها از كسب آراى عمومى و تسخير ذهن و روح روشنفكران تا كسب قدرت سياسى به تركتازى مشغول و تا سال ١٩٤٠، از نظر ديپلماتيك، سياسى، نظامى و ايدئولژيك  اروپا را مالِ‌خود كرده بود و ليبراليزم و سوسيال دموكراسى زير ضربات آن براى دفاع از خود به گوشه رينگ پناه برده بودند.  در اين ميان گروهى از سوسيال دموكراتهاى روسيه (منشويكها، سوسياليستهاى انقلابى و شخصيتهاى مستقل) كه با انقلاب فوريه و اكتبر اشنايى كامل داشتند و خود بخشى از وقايع سال ١٩١٧ را تشكيل ميدادند و توانستند تا قبل از مستحكم شدن موقعيت استالين كشور را ترك كنند، در وضعيت جديد سياسى اروپا امكان مانور چندانى نيافته و بزودى مجبور شدند براى نجات جان خود، اينبار از چنگال فاشيزم، سالهاى باقيمانده عمر را در فرار از اينجا به آنجا سپرى كنند.

اقبالِ اين گروه اما در مقايسه با رهبران بلشويك، با دو يا سه استثنا، بسيار بلند بود چرا كه رهبران بلشويك از اواخر دهه بيست، عمر خود را در فاصله بين بازداشتگاه‌ها، اردوگاه‌هاى كار اجبارى، دادگاه‌هاى نمايشىِ استالين و اطاقهاى بازجويى كه در شمارى از آنها استالين شخصا حضور داشت ميگذراندند و قبل از آنكه مجال دست به قلم بردن بيابند تمامى آنها اعدام شدند. (مثلا از ٢٢ نفر اعضاى كميته مركزى بلشويكها در اكتبر ١٩١٧، غير از استالين تنها دو نفر از آنها در سال ١٩٤٢ زنده بودند، كولونتاى و مورانف) از اين داستان اندوهبار آنچه به تاريخ‌نگارى[9] انقلاب اكتبر مربوط ميشود آنكه تنها معدودى از افراد هر دو گروه مجال يافتند كه بصورتى جدى دست به قلم برده و تاملات و خاطرات خود را بنگارش دراورند.

3- دو راهى سرنوشت ساز انسان

پس از انقلاب علمى

جريان روشنگرى يا عصر استدلال[10] (واژه استدلال در اينجا آگاهانه در تمايز با خرد، عقل، منطق، برهان و عقل بكار برده ميشود) بدنبال انقلاب علمى قرنهاى ١٦ و ١٧ اروپا اغاز شد و دوران اوج خود را در فرانسه در قرن ١٨ طى كرد، مهمترين ويژگى يا وظيفه اين جنبش، خصوصا در نگارشِ فرانسوى آن، آماده كردن ذهنها براى به‌تخت نشاندن علم و عقلِ استدلالى و حكومتِ آن بر همه جنبه‌هاى حياتِ انسان بود. اين علم همان مشعلى بود كه پرومته انسانى از خدايان ربوده و با فرماندهى آن، در نبرد با طبيعت، به پيروزيهاى بزرگى نيز نايل آمده بود.  دهه‌هاى شكوهمند پس از انتشار كتاب پرينسيپياى Principia نيوتن را شايد بتوان قله اين شكوه و جلال بشمار آورد.  اين دومين بارى بود كه بشر، طى يك حركت گسترده فرهنگى-اجتماعى به بهره‌گيرى همه جانبه از عقلِ استدلالى و تجربه براى شناخت طبيعت ميپرداخت.  ٦٠٠ سال قبل از ميلاد در بخش بزرگى از سرزمينهاى آسيايى تركيه بنام آيونيا در ساحل درياى مديترانه، منطقه‌اى حساس از نظر تجارى و سياسى كه مابين تمدنهاى فارس، مصر، فنقيه و يونان قرار داشت، در بزرگترين و زيباترين شهر آن خطه، ميله‌توس[11] ، حركت علمى رواج يافت كه يكصد سال بطول انجاميد و بعدها بنام مكتب ميله‌سين[12] شناخته شد.

دانشمندان اين مكتب از جمله تالس Thales، آناكسيمندر Anaximander و اناكسيميدس Anaximedes بجاى ارتباط وقايع طبيعى به روحيات خدايان، به استفاده از مشاهده، عقل استدلالى و ابزار رياضى براى شناخت جهان طبيعت و كائنات دست زدند.  تالس توانست كسوف ماه مه سال ٥٨٥ قبل از ميلاد را بدرستى پيشبينى كند و در تاريخ بشر آيونيها اولين مردمانى بودند كه قبل از وقوع يك واقعه مهم طبیعی انتظار آن را ميكشيدند.  آناكسيماندر اولين نقشه جهان شناخته شده آنروز را تهيه  كرد و دیگر فیلسوف آیونیا آناکساگوراس Anaxagoras معتقد بود که جهان توسط نیروی استدلال اداره میشود[13]. پس از شروع روشنگرى اروپا در قرن ١٨، حركت علمى و فكرى يكصد ساله مكتب ميله‌توس روشنگرى آيونيا[14] لقب گرفت.  بمنظور خالى نبودن رساله از موارد اميدوار كننده يادآورى كنيم كه در زمان شكوفايى مكتب ميله‌توس و روشنگرى آيونيا، آن خطه بخشى از امپراطورى هخامنشى بود و جنگ خشاريارشاه با يونان با اختلاف ارضى دوطرف بر سر اين منطقه آغاز شد و پس از شكست خشاريارشاه آيونيا از كنترل ايران خارج گردید.

اگر در ميان گذر قرنها، مقايسه اى ميان اين دو دوران روشنگرى در تاريخ بشر امكان پذير باشد، يك اختلاف برجسته اين بود كه نتايج دستاوردهاى علمى مكتب آيونيا به شناخت بهتر طبيعت محدود شد در حاليكه انقلاب علمى قرنهاى ١٦ و ١٧ توانست معادله قدرت بين انسان و طبيعت را بسرعت دگرگون سازد.

بعنوان نمونه در قرن ١٧ و در جريان جنگهاى ٣٠ ساله كه طى آن يك سوم جمعيت آلمان تلف شدند، يك قرن پيش از آغاز انقلاب صنعتى، اروپا شاهد انقلاب نظامى[15] بود كه در جريان آن نحوه آرايش، ديسيپلين و الگوى حركت واحدها براى استفاده بهينه از سلاحهاى آتشين كاملا متغير شد و كشور كوچكى چون سوئد با استفاده از اين دستاوردها به يكى از قدرتهاى درجه اول اروپا تبديل شد (نگاه كنيد به پادشاهى گوستافوس ادالفوس Gustavus Adulphus كه به شير شمال[16] معروف شد).   علاوه بر روشنگرى آيونيا و پس از آن، فاصله‌هاى زمانى ديگرى را هم ميتوان يافت كه در آن علوم طبيعى، با ابعاد كوچكترى به شكوفايى نسبى رسيدند اما نتيجه آن به توليد قدرت مادى فراوان نيانجاميد از جمله در دوران طلايى چين[17] در فاصله قرنهاى يازده تا پانزده ميلادى يا در دوران خلافت عباسيان در بغداد در قرنهاى هشتم و نهم ميلادى.

در اغازِ روشنگرى اروپا، انسانِ سرمست از غرورِ موفقيتهاى بدست آمده، در مقابل سوالى به غايت پر اهميت قرار گرفت: آيا او ميتوانست مشعل علم را علاوه بر شناخت و غلبه بر طبيعت، در تنظيم رابطه بين انسانها، در حقوق، در قوانين و در سياست نيز حاكم بر حركت خود سازد؟  آيا قوانين و مقررات و سازمانها و نهادهاى جوامع انسانى نيز تنها ميبايستى با معيارهاى 'علمى' طراحى گردند؟  آيا در انتخاب فرهنگ و آداب و رسوم و اخلاقيات و فضايل انسانى نيز عقل استدلالى و علم ميبايستى راهنماى انسان باشد؟  اگر علم 'چراغى است در دست'، در نبرد با تاريكى است، آيا هم او همزمان 'چراغى است در برابر'، كه به انسان جهت، سمت و سو و هدف ميبخشد؟  آيا علم در ماهيت خود صاحب فضيلت Virtue است و به حقوق بشر و به اخلاقيات پايبند است؟  آيا انسان نياز دارد و ميتواند در روابط انسانى هرگز به همان دقت، هدفمندى و قطعيت دست يابد كه در تجميع فنرها و دنده‌هاى يك ساعت مكانيكى؟  آيا از هم بندى علمى روابط افراد در جامعه و از يكى كردن اهداف و عقايد آدميان ميتوان بهمان قدرتى براى تغيير و اصلاح دست يافت كه از ماشين بخار بدست ميايد و حتى بمراتب نيرومندتر؟  آيا حركت چرخدنده‌هاى ماشين قدرتمند جامعه (پس از هم سو، هم هدف و يكى شدن اجزاء آن) جز به له شدن فرديت ادمى، به نتيجه مثبت ديگرى نيز ميانجامد؟ آيا قدرت سياسى حكومتى ميتواند با استفاده از عقل استدلالى و علم به جانمايى بهينه اجزاء جامعه، به توليد و باز توليد قدرت اقدام كرده و قدرت بدست آمده را براى راهبرد جامعه بطرف همان چراغى كه علم در برابرش قرارداده، رهنمون سازد؟  آيا تاريخ و جامعه داراى قوانينى هستند كه آزادى بشر تنها در درك آنها و پيروى از آنهاست، آيا اين قوانين همچون نيروى جاذبه بين اجرام غير قابل اجتناب است؟  آيا آزادى و قدرت انتخاب انسان تحت قوانين علمى جامعه بهمان اندازه است كه آزادى سنگى بهنگام سقوط در مقابل قدرت جاذبه؟

پاسخ تفكرِ مسلط اروپا، حتى قبل از هگل، به تمامى سوالهاى فوق مثبت بود. اين پاسخ در فاصله بين ماكياولى و هگل آرام آرام شكل گرفت و با هگل به نقطه اوجى غير قابل تكرار دست پيدا كرد. در فاصله رنسانس تا نيمه قرن بيستم هيچ متفكر شناخته شده‌اى در اروپا به سوالهاى بالا پاسخ منفى نداد و همچنين با چند استثنا همچون پاسكال، هامان، كيركگارد، هرزن، تولستوى و داستايفسكى هيچيك چارچوب و پيش زمينه‌هاى طرح چنين سوالى را نيز به چالش نگرفتند.

مستى ناشى از غرور پيروزيها در عرصه علوم طبيعى، مشاهده قدرت مادى ايجاد شده در عرصه هاى صنعتى‌، نظامى، بوروكراتيك و همچنين انرژى آزاد شده در اثر انقلابهاى اروپا و قدرت دولتى متمركز كم نظير بوجود آمده در اثر آنها، به اعتماد بنفس انديشمندان افزود و مجال خودنمايى را از معدود متفكرينى كه خلاف موج شنا ميكردند مى ربود.  على‌رغم ميانه روى سياسى همه متفكرين بزرگ روشنگرى از جمله كانت و ارزشى ويژه اى كه برخى از آنها چون ولتر براى حقوق اقليت قائل بودند، عقیده به علمی شدن و قطعیت يافتن  پديده هاى جامعه و رخدادهاى تاريخى (كه در ادامه منطقى انديشه خودشان بنوعى اجتناب ناپذير بود) هيچ زنگ خطرى را، در مورد ويروس راديكال و خشونتگرِ پنهان در جهان بينى علمى، برايشان بصدا در نياورد.

جامع‌ترين پاسخ به تمامى سوالات بالا و بهترين فرمولبندى براى انتخابِ آدمى بر سر اين دو راهى فلسفى را هگل در سخنرانيهاى فلسفه تاريخ خود ارائه ميدهد: "ساليان درازى ادمى به ستايش حكمت خداوند در (افرينشِ انسان،) حيوانات و نباتات و در سرنوشتى كه براى (تك تك) افراد نگاشته شده است، پرداخته است، اگر مشيت Providence خداوند در پديده هاى مادى اينچنين قابل ستايش (و قابل رمزگشايى) است ايا تاريخ جهان جلوه اى از اين مشيت نيست؟"، پرانتزها از نگارنده است.   اين جملات ابتداى راه هگل يا روش او براى ورود به موضوع است، اينها مقدمه‌ايست براى آماده كردن ذهن خوانندگان و دانشجويان او لازم است تا زمانى كه او بناگهان فيل بزرگى را بروى ميز ميگذارد كسى وحشت زده نشود. فيل بزرگِ هگل آنست كه عالم در واقع چيزى جز تاريخ نيست.

عوامل موثر در تعیین مسیرِ فکری اروپا:

هنگام رسیدن بر سر این دو راهی ، رخدادها و ويژگيهاى زير در تعيين جهتِ تفکرِ مسلطِ اروپا بسيار موثر بودند:

١) كشف قدرت عظيم پنهان در سياست:  که از زمان رقابت فشرده سياسى، ديپلماتيك و نظامى دولت-شهر هاى ايتاليا با يكديگر و با دو قدرت اروپايى فرانسه و اتريش اتفاق افتاد و براى اولين بار، در نوشته هاى ماكياولى تئوريزه و ثبت شد.

٢) ظهور حكومتهاى مطلقه[18] در قرن ١٧ و مشاهده نيروى نهفته در قدرت مركزى كه از فرمانبرى مردم يك كشور (بجاى يك امپراطورى) بدست ايد و تجربه متمركز كردن همه آن نيرو در يك نقطه و در يك فرد.  از بين رفتن يا ضعف امپراطوريهاى منطقه اى همچون سلسله هابزبرگ[19] به مركزيت اتريش بر اثر عواملى چون چند دستگى در كليساى كاتوليك[20] در اوئل قرن ١٥، رفورماسيون مذهبى در قرن ١٦ و بالاخره تحت تاثير جنگهاى ٣٠ ساله در قرن ١٧، ظهور حكومتهاى مطلقه در قرن ١٧ را بدنبال داشت كه مهمترين نمونه آن در فرانسه با حكومت لويى چهاردهم متجلى شد.  لويى ١٤ مبناى حكومت مطلقه را تمركز قدرت در سلطنت، كاهش نفوذ كليسا و اشراف و اصلاح نظام ادارى، مالى، بودجه و نظامى قرار داد.  همه اين تغييرات با هدف نقب زدن به نيروى نهفته سياسى-نظامى در كشور فرانسه بود كه اتحاد درونى آن، بر خلاف رقبای عمده آن، نه بر مبناى به ارث رسيدن اين يا آن قلمرو به شاهزاده‌ها و پادشاهان بلكه بر مبناى زبان و گذشته و فرهنگ مشترك قرار داشت.  بازتوليد اين قدرت و بالاخره جريان دادنِ آزادِ آن از گوشه و كنار فرانسه بسمت كاخ ورساى و متمركز ساختنِ آن در دست يكنفر مطلق گرايى لويى ١٤ كريستالهاى اوليه پيدايش دولت-ملت را بهمراه داشت.

لويى ١٤ با كنار زدن اشرافيت از سهم‌خواهى در دولت مركزى و با بكارگيرى كاردينال ريشليو Cardinal Richelieu و تئورى استدلالِ حكومتى[21] او و مذاكرات دائمى و ايجاد ائتلاف هاى متفاوت با بقيه اروپا بدون مد نظر داشتن دين آنها (كه تا آن زمان ميان مذاهب مختلف مسيحيت تقسيم شده بودند) موفق به توليد نيروى سياسى بى سابقه‌اى شد.  بمنظور تولید و در اختیار گرفتن قدرت مرکزی، لويى ١٤ میبایستی بر ملوک الطوایفی حاکم بر دستگاه دیوانسالار غلبه میکرد، او با استفاده از افراد طبقه متوسط در ساختار تشكيلات دولتى، مجراهاى حركتِ فرمان دولتی و در مسیر عکس حرکتِ اطلاعات و مالیات بطرف كاخ ورساى را لايروبى و آنها را از وجود اشرافى كه قدرت و پول را صرفا براى خود ميخواستند تصفيه كرد. مانورهاى سياسى او در اروپا و ضيافتهاى افسانه‌اى در كاخ ورساى تنها با هدف كسب قدرت بيشتر براى دولت فرانسه كه او آن را در وجود خود خلاصه ميدانست، و بر مبناى موازنه قدرت با ديگر نيروها و با توجه به نيازهاى پراگماتيك هر لحظه انجام ميشد. اين مدل رفتارى كه تا آن زمان در تاريخ حكومتهاى اروپا بى‌سابقه و پس از آن تا امروز موضوع نسخه‌بردارى كشورهاى قدرتمند دنيا قرار دارد در نظر گروهى از تاريخ‌دانان و متخصصين ديپلماسى، اغاز دوران مدرن بشمار ميايد، هنرى كيسينجر، ريشليو را پدر دولت مدرن[22] ميداند.

٣) تئورى قرارداد اجتماعى هابز و روسو و پشتيبانى متفكرين اروپا از ايجاد و مركزيت بخشيدن به قدرت سياسى:  تدوين اولين تئورى قرارداد اجتماعى در دوران مدرن توسط توماس هابز Thomas Hobbs و حمايت از قدرت حكومت مطلقه كه ميبايستى با حمايت همه اعضاى جامعه و براى در امان ماندنِ اعضا از خطر گرگهاى درون (که در وجود تک تک اعضای جامعه پنهان است) بوجود ميامد.  کتاب لوياتان Leviathan نوشته هابز قدرت دولتى را بصورت ماشين مكانيكى توصیف میکند كه قدرت آن از تجميع تمامی نيروهاى موجود در جامعه بدست ميايد.  يك قرن پس از هابز، قرارداد اجتماعى روسو از مرحله ماشین مکانیکی فراتر رفته و فرد را به مقام سلولی در بدن موجود زنده جامعه تقلیل میدهد، سلولی که تمامی حقوق، قدرت، شخصيت، نظرات  و فرديت خود را برای اعتلای حكومت بکار می‌گیرد.  مدل پيشنهادى روسو دستيابى به يك تن واحد و ارگانيك از جمع سلولها و اعضاى از خود بى خود شده و ايثارگر جامعه را مطالبه ميكند، بنحوى كه قدرتِ سياسىِ حاصل، اينبار، بمراتب عظيم‌تر از جمع خطى نيروى تك ‌تك اعضا خواهد بود.

٤) پیدایش توده ها و  افزایش جمع قدرت موجود در صحنه سیاست:  اندازه قدرت سياسى توليد شده توسط حكومت مطلقه لوئى ١٤ (يا هيولاى اهنى قرارداد اجتماعى هابز - لویاتان) را با ميتوان با نتایج اختراع ماشين بخار در صنعت مقايسه كرد.  وجود نيروى فشار در بخار آب بيش از دو هزار سال قبل نزد انسان شناخته شده بود اما استفاده كلان از آن در يك ماشين مكانيكى توسط توماس سيورى Thomas Savery مهندس نيروى دريايى انگليس در ابتداى قرن ١٨ انجام شد، ماشين بخار نقشى با اهميت در گسترش سريع وسايل حمل و نقل و توليد و كشف و دسترسى به منابع انسانى و طبيعى در تمام نقاط گيتى در طول انقلاب صنعتى ايفا كرد كه طى آن قدرت انسان در مقابل طبيعت افزایش یافت.   اهميت معرفى مدل جديد حكومتى لوئى ١٤ Absolutism در سياست كمتر از اهميت ماشين بخار در صنعت نبود.  در كتاب دولت و انقلاب كه در ادامه اين مقاله بيشتر به آن ميپردازيم، لنين خود ريشه تمركز دولتى قرن ١٩ از جمله سازمان دولتى، پليس، ارتش و دستگاه قضايى را در سلطنت مطلقه قرن ١٧ فرانسه ميبيند.

در مقايسه با نيروى ماشين بخار سياسى لويى ١٤، انقلاب فرانسه با به خيابان آوردن توده ها به انرژی اتمی دست پیدا کرد و القاى همه امتيازات اشراف در بخش اجرايى به افزایش مرکزیت سیاسی انجامید.  علاوه بر آن در بخشهایی چون ارتش، انقلاب توانست با ايجاد انگيزه فداكارى و از خود گذشتگى، نیرویی بمراتب عظیم تر از گذشته تولید کند.  انقلاب فرانسه و پس از آن انقلاب اكتبر هيچ تغييرى در ضرورت وجودى نيروى مركزى و متمركز سياسى ندادند بلكه قدرت و مركزيت هر دو را بشدت و بصورت ناگهانى افزايش داده و با نقب زدن به انرژى سياسى توده‌هاى شهرى نيرويى غير قابل تصور را به آن اضافه نمودند.  مدل تشكيلاتى لنين كه در 'چه بايد كرد' و سپس در 'نامه اى به رفقا در مورد وظايف سازمانى' تشريح گرديد به اندازه اى بر فرمانبرى سازمانها و بر مركزيت تاكيد داشت كه تروتسكى در مخالفت با آن پيش‌بينى كرد كه به اين ترتيب قدرت طبقه در حزب، قدرت حزب در كميته مركزى و قدرت كميته مركزى در دست يكنفر منحصر خواهد شد، پس از كنگره دوم حزب سوسيال دموكرات روسيه در سال ١٩٠٣ كه در آن اختلاف بين لنين از يك سو و مارتف و پلخانف از طرف ديگر بر سر تعريف تشكيلات  سياسى و معيار عضويت بالا گرفت، يكى از مخالفان لنين و از بنیانگذاران روزنامه اسكرا بنام ورا زاسولیچ[23]  نظريه مركزيت تشكيلاتى لنين  و تجمع قدرت در كميته مركزى را به تجمع قدرت در كاخ ورساى در قرن ١٧ و لنين را به لويى ١٤ تشبيه نمود.  در بعد تفكر سياسى نيز هر دو قرارداد اجتماعى كه در قرنهاى ١٧ و ١٨ توسط هابز و روسو معرفى شدند تمركز قدرت سياسى را از نتایج، منافع و از ضرورتهای تركِ وضع طبيعی[24] و پيوستن انسان به جامعه (امضاى قرارداد اجتماعی) دانستند.  باین ترتیب قرارداد اجتماعىِ مدرن از سوى انسان بمعناى قبول مركزيت قدرت سياسى است و حضور فرد در جامعه در نظر هابز، هگل و روسو جز بمعنای ترکِ فردیت و تقویت این مرکزیت نیست. استفادهء سخاوتمندانه روسو و هگل از واژه آزادی، هیچ مانعی در راه نابودی فرد در زیر چرخ دنده‌های نظامِ ساخته و پرداخته ذهن آنها نبوده و نیست.

با روبسپیر، مرکزیت قدرت سیاسی دوران لوئی ١٤ با قدرتی چندین برابر حیاتی دوباره یافت، در ارتشِ انقلاب، روبسپير  موفق شد، على رغم همه كمبودها، با استفاده از شايسته‌سالارى و ملغى كردن امتيازات اشراف و استفاده مناسب از شجاعت، روحيه ميهن‌پرستى و ايثار و ايجاد فرماندهى واحد، ارتشِ چندين كشور اروپايى را كه براى شكست فرانسه انقلابى متحد شده بودند را بسختى شكست دهد.  ناپلئون كه ارتقا درجات خود را مديون آزاد شدن سلسله مراتب ارتش از قيود اشرافى بود و خود را فرزند انقلاب فرانسه میدانست، تنها با بكار بستن بخشى از اين انرژى موفق شد عمده خاك اروپا را تسخير كند.  تشكيل اتحاديه اروپايى با نام كنسرت اروپا[25] توسط مترنيخ صدر اعظم اتريش تنها بمنظور مقابله با نيروى تازه كشف شده انقلاب در عرصه هاى نظامى و سياسى بود.

باين ترتيب همراه با موفقيتهاى علوم طبيعى در استيلاى نسبى ولى بيسابقه بر طبيعت، انسان بر سر يك دو راهى سرنوشت ساز، با درنگى بسيار اندك، در يك جهت ادامه مسير ميدهد، جهتِ دل سپردن به قطعيتِی همچون قطعیت علوم طبيعى در تشخیص مدینه فاضله و قدرتِی همچون قدرتِ فناوری، در به زیر کشیدنِ طبیعت، در ساختن و مادیت بخشیدن به آن. 

بدنبال به دست آودرن این قدرت و قطعیت، بشر جنگی اعلام شده[26] را بر علیه عالم آغاز می‌کند تا آن را هم در کنترل آورد و هم، مطابق قواعدی که در سر دارد، شکل دهد.  او با 'چراغى در دست و چراغى در برابر' و هزاران اميد و آرزو در سر، با قدم‌هایی سنگین و استوار قدم به میدان میگذارد و ایمان دارد که در این نبرد 'بر جهان پیروز میشود'.

در رسيدن به اين قدرت و قطعیت چهار عامل بالا نقشى بسيار با اهميت داشتند كه دوبار آنها را به صورتى خلاصه مرور ميكنيم:

١) كشف قدرت موجود و مخفى در سياست توسط ماكياولى و تئوريزه كردن نحوه آزاد كردن و دسترسى به آن،

٢) ايجاد حكومت مطلقه در اروپا توسط لويى چهارده پس از كاهش نفوذ امپراطوری‌ها و سپس آشكار شدن كارآيى بالاى چنين حكومتى.  لوئى چهارده خود را از قيد و بند سياسى واتيكان از يكسو و اشراف كشور خود از سوى ديگر خلاص كرده و تمامى اهرم‌هاى قدرت حاصله را در دست خود گرفت و آنها را بصورتى پراگماتيك و بدون نياز به پاسخگويى به هيچ مرجع آسمانى (يا زمينى) بكار گرفت،

٣) معرفى تئورى قرارداد اجتماعى از سوى انديشمندان برجسته عصر استدلال، هابز و روسو:  مطابق اين تئورى فرد هنگام ورود به جامعه تمامى حق و قدرت خود را به حكومت واگذار ميكند (هابز) و يا بصورت ارگانيك در جامعه حل شده و به سلولى از يك موجود زنده عظيم بدل ميگردد (روسو)، سلولى كه زندگى و ادامه حيات خودش در گرو فداكارى و انجام تعهدات او و ديگران در راه اعتلا و اقتدار این حکومت است.

٤) ظهور توده ها در صحنه سياست و نقش‌هايى كه در سناريوهاى چپ يا راست در 'تئاتر تاريخ' (از تعبيرهاى بكار گرفته شده توسط هگل):  این حضور، بر خلاف آنچه فكرِ متعارفِ روشنفكرى تحت تاثير آموزه هاى ماركسيزم معتقد است، نه در جهت بهم خوردن ساختار قدرت، بنحوى كه در سه عامل بالا ذكر شد، بلكه موجب پیدایش قدرت مرکزی، با نيرويى بمراتب عظيم‌تر از گذشته، شد.

 

4-  اولين انقلابى حرفه‌اى دوران مدرن

ژان ژاك روسو در اثر 'قرارداد اجتماعى' وجود نيروى سياسىِ بسيار عظيمى را شناسايى و پيشبينى كرده بود كه ميتوان آن را با پيشبينى انشتين در نيروى خفته در هسته اتم مقايسه نمود.  انقلاب فرانسه چنين نيرويى را آزاد كرد و روبسپير با قدرت سخنورى و با ترور موفق شد براى مدت كوتاهى قدرت تازه بدست آمده را كنترل و آن را بكار گمارد.  در جريان حمله سن كلاته‌ها به مجلس براى اولين بار او از اين نيرو ضربه خورد و از ايده قبلى خود براى ساخت مجلسى با ساختمان بزرگتر و عملى كردن دموكراسى مستقيم صرفه نظر كرد.  پس از روبسپیر، پروژه سازماندهى نيروى انقلابى مردم، يعنى ساخت اولين 'نيروگاه هسته اى'، بعهده يك انقلابى فرانسوى بنام گراچيوس نوئل بابف Gratious Noel Babeuf قرار گرفت.  بابف اولين انقلابى حرفه‌اى جهان و پروژه او ساخت اولين تشكيلاتِ عمودىِ مخفى براى كسب قدرت سياسى در دوران مدرن بود.

ژان ژاک روسو

در شروع انقلاب فرانسه گروه‌هاى سياسى مانند ژاكوبنها بصورت باشگاه‌هاى علنى بودند كه اعضاى آنها شامل نمايندگان مجلس و كنوانسيون ملى بودند و بنابراين باشگاه‌ها محل ملاقات فراكسيون‌هاى مجلس بود.  جلسات سياسى بحث و گفتگو معمولا در همان محلِ باشگاه انجام ميشد.  ملاقات‌هايى که در منزل افراد انجام میشد بصورت طبيعى مربوط به كسانى بود كه، شخصا، همديگر را ميشناختند.  شكست ربسپير و به حاشيه رانده شدن فراكسيون ژاكوبنها در كنوانسيون ملى و دستور تعطيلى محل باشگاه آنها نقطه پايانى بود بر فعاليت سياسى-انقلابىِ علنى و شروع نوعِ مخفى آن كه در ادامه تركيب شدن زندگى شخصى و فعاليت سياسى را در پى داشت.

بابف و گروهى كه او گرد هم آورد ادامه دهنده كار ژاكوبن‌ها در خفا نبود، اينها نسل ديگر يا 'نژاد'ى كاملا متفاوت از انقلابيون بودند‌.  روبسپیر و پدر و حتی اجدادش همه وکلای موفقی در کار و در جامعه مورد احترام و صاحب نفوذ بودند.  ربسپیر در Louis-le-Grand یکی از گران‌ترین دانشگاه‌های پاریس درس خوانده بود و از آنجا چندین بورس تحصیلی گرفته بود، در سال 1775 هنگامی که لویی شانزده برای سخنرانی به این دانشگاه میرود، ربسپیرِ 17 ساله از میانِ قریب 500 دانشجو انتخاب میشود تا در حضور پادشاه سخنرانی کند[27].  در مقابل، بابف فرزند اول یک خانواده بی بضاعت با 13 فرزند بود، خانواده‌ای با فرهنگ و گذشتهء موفق اما از بالا به زیر افتاده که تمام هستی خود را از دست داده بود، بابف در کودکی و نوجوانی مجبور بود بعنوان خانه-شاگرد کار کند.  او تماما خودآموخته و در طول عمر خود به هیچ مدرسه‌ای نرفته بود، بابف نظر سیاسی از پدرش تاثیر پذیرفته بود.  در جریان انقلاب فرانسه نظرات اقتصادی او کم‌کم از تقسیم زمین بصورت مساوی میان همگان به از بین بردن کامل مالکیت خصوصی تکامل پیدا کرد. ‌

بابف در سال ١٧٩٣ با خانواده اش به پاريس نقل مكان كرد و در بخش توزيع مايهتاج عمومى در تشكيلات كمون پاريس مشغول بكار شد، پس از محاكمه و اعدام رهبران كمون پاريس هبرت Jacques René Hébert و مومورو Antoine-François Momoro توسط ربسپير به جرم تندروى[28] و تشكيل فرقه (ضد) مذهبى پرستشِ استدلال[29]  بابف به روزنامه‌نگاری رو آورد و مقالاتی را بر علیه روبسپیر انتشار داد اما پس از اعدام روبسپیر متوجه شد که خطر بزرگتری کل انقلاب را تهدید میکند و به دفاع از دستاوردهای روبسپیر از جمله قانون اساسی سال 1793 پرداخت.

بابف از انرژى سرشارى برخوردار بود، در طول فعاليتهاى سياسى خود بارها به زندان افتاد كه چند بار آن بدليل پرونده‌سازى كارفرماهاى سابقش از زمينداران بر عليه او بود، بارها موفق شد پس از دستگيرى از چنگ ماموران بگريزد، زمانى كه فرار امكان پذير نبود با رفقايى انقلابى خود در زندان كه با بسيارى از آنها همانجا آشنا ميشد به برنامه‌ريزى فعاليتهاى بعدى ميپرداخت، در عين حال روحياتش بگونه‌اى بود كه علاوه بر اهداف بلند بالا هيج روزنه‌اى را هم براى ايجاد تغييرات جزئى از دست نميداد مثلا نامه‌ها وشكايات بلند بالايى به مقامات قضايى يا زندان براى نبود امكانات رفاهى مينوشت كه گاها موثر ميافتاد.  بابف همزمان هم استراتژيست و هم يك مبلغ وسخنران توانا بود كه قادر بود از نزديك با گروه‌هاى مردم كوچه و بازار ارتباط برقرار نموده و آنها را تهييج كند، او بخاطر مقاله‌ها، سخنرانيها، زندان رفتنها و فرارهايش در بين سالهاى ١٧٩٤ تا ١٧٩٧ نزد مردم پاريس محبوبيت زيادى يافت و روزنامه‌ها به او لقب 'صدای مردم[30]' داده بودند.

در مقايسه با بلشويكها، تشكيلات بابف از ابتدا چنان طراحى گرديده بود كه استخوانبندى آن را نه روشنفكران حرفه‌اى بلكه فعالين كليدى و از جان گذشته سازمان‌هاى برامده از انقلاب چون سن‌كلاته‌ها، مانتينيستها، متخصصين فنى و توپچيهاى ارتش و بسيج مردمى كه روبسپير فراخوانده بود و محافظين كنوانسيون ملى تشكيل ميدادند.  آنچه در قرن ١٩ بعنوان انقلابيگرى حرفه‌اى گسترش يافت با تجربه بابف در دهه اخر قرن ١٨ تفاوتهايى داشت، سازمان بابف يك حزب يا گروه سياسى دائمى نبود و از ابتدا بصورت يك ابزار موقت براى انجام يك وظيفه خاص در زمان مشخص (دوران انقلاب) ابداع شده بود، وظيفه اين گروه عبارت بود از ربودن قدرت سياسى از دست حكومتِ ضعيف دايركتورى قبل از انكه سلطنت‌طلبان زودتر از آنها موفق به اين كار شوند.

كادرهاى سازمان انقلابی بابف، همانطور كه گفتيم، عبارت بودند از فعالين انقلابى سن‌كلاته‌ها (طبقات فرودست اجتماعى) و روشنفکران یا انقلابیون حرفه‌ای در بدنه آن نقشی نداشتند و رده تشكيلاتى افراد با دو معيار توانايى و رازدارى‌شان مرتبط بود. در مقابلِ اين مدلِ بابف، انقلابیگری حرفه‌اى قرن ١٩ يك روش روشنفكرى، يك نوع كنشگرى سياسى و حتى به يك فرهنگ و نوع زندگى تبديل شد كه چه در دوران انقلاب و چه در غير آن روشنفكران را تمام وقت به خود مشغول كرد.

كشف بابف تقليدى از گذشته يا از هم عصرانش نبود، بلكه محصول نبوغ شخصى او، شيفتگى او به آرمانش و اصرار او بر پيشبردن اهداف 'واقعى' انقلاب فرانسه و نگرانيش از بازگشت سلطنت (در نتيجه ادامه حكومت ضعيف دايركتورى) بود.  اگر امكان سرنگونی دایرکتوری توسط سلطنت‌طلبان در فرانسه ١٧٩٥ را با احتمال سرنگونى دولت كرنسكى توسط كورنيلوف و طرفداران تزاریسم در پاييز ١٩١٧ روسیه مقایسه کنیم، اولی بمراتب موجه‌تر و امكان‌پذيرتر و وقوعِ دومی (در اکتبر ١٩١٧) بسیار دور از انتظار بود یا همانگونه که در ادامه این فصل خواهیم دید از ابداعات لنین برای قانع کردن کمیته مرکزی به اقدام سریع و انحصاری برای قیام بود.

على‌رغم اين پيشگامى، بابف كم‌كم بفراموشى سپرده شد، بعد از پيدايش ماركسيزم، باستثناى تروتسكى، ديگر مارکسیست‌ها اشاره‌اى به او نكردند، سايت marxists.org دليل ناشناخته ماندن بابف را ظهور دير‌هنگام او در سلسله اتفاقات انقلاب فرانسه ميداند، زمانى كه انقلاب ديگر از رمق افتاده بود، اما نمونه‌هاى ديگر از جمله ناديده گرفتن روسو در نوشته هاى ماركس يا نحوه طبقه‌بندى سوسياليستهاى قبل از ماركس اين شبهه را دامن ميزند كه بى‌اعتنايى به ميراثِ پيشينيان در ماركسيزم اصولا يك الگوى رفتارى است.

پس از بابف تمامى قرن ١٩ و سراسر اروپا به ميدان تاخت و تاز انقلابيون حرفه‌اى تبديل شد.  زمانى كه ماركس در هفده سالگى و در دهه چهارم آن قرن وارد دانشگاه بُن Bonn گرديد، اين تفكر صحنه دانشگاه‌ها، زندان‌ها، كتابخانه‌ها و كافى‌شاپ‌ها را با قدرت درمی‌نورديد و مبناى كارِ گروه‌هايى چون هگليستهاى جوان يا هگليستهاى چپ بود كه خود طيف وسيعى از انارشيستها، بلانكيستها و ماركسيستهاى آينده را در بر ميگرفت.  اگوستو بلانكىAuguste Blanqui، انقلابى بزرگ فرانسه و رئيس‌جمهور غيابى كمون پاريس عميقا از بابف و هم رزم او بوناروتى كه تجربيات بابف را در دهه سوم قرن ١٩ به تحرير درآورد تاثير پذيرفت و باكونين از انقلابيون صاحب نام روسيه و از هگليستهاى جوان نيز از تجربه بابف متاثر بود.  همچنين در كنار روشنفكران سياسى، كه در روش زندگى مدلِ انقلابیون حرفه‌اى را دنبال میکردند، لشگرى از فيلسوفان، تئورى‌پردازان، تاريخ نويسان، جامعه شناسان، هنرمندان، داستان نويسان و شعراى برجسته، تفكر قرن ١٩ را از مضامين مرتبط با اين پروژه لبريز كردند. در واقع انديشمندانى كه استقلال خود را در مقابل اين سيل حفظ كردند در هر كشور انگشت‌شمار ماندند (از آن جمله‌اند: در فرانسه کندورست Condorcet ، مادام دستالMadame de Stael، توکویل Tocqueville و امیل زولا، در دانمارک کیرکگارد، در روسیه هرزن، تولستوی، داستایفسکی و تورگینیف، در انگلیس جان استیوارت‌میل، توماس هیل‌گرین و  دیگران، در آلمان گئورگ هامانJohann Georg Hamman و ویلهلم ون هامبالت Humboldt)

همانگونه که گفتیم انقلابيگرى حرفه اى قرن ١٩ يك روش روشنفكرى، يك نوع كنشگرى سياسى و حتى كم‌كم به يك فرهنگ و نوع زندگى life style تبديل شد كه چه در دوران انقلاب و چه در غير آن روشنفكران تمام وقت بدان مشغول بودند.  اين مشغوليتِ روشنفكرى اما تاثيرى در زمان وقوع انقلاب نداشت، هانا ارنت معتقد بود كه 'انقلابيون حرفه‌اى همانقدر از شروع انقلاب شگفت‌زده ميشدند كه مردم عادى در كوچه و بازار'.  در هر حال فرهنگ انقلابيگرى حرفه‌اى نسل پس از نسل روشنفكران اروپايى و روسيه را در قرن ١٩ جذب خود ساخت.  در رمان 'چه بايد كرد' نوشته ١٨٦٣، چرنيشفسكى Nikolay Chernyshevsky زندگى يك زوج انقلابى جوان را تصوير ميكند كه فرهنگ، برنامه زندگى، رفتار و حتى روحيات خود را براى بالابردن توان انقلابى خود كاملا تغيير داده‌اند، مثلا بمنظور استفاده بهتر از وقت و حفظ استقلال شخصى خود، كه آن را براى انقلابيگرى حرفه‌اى ضرورى ميدانند، در دو اطاق مجزاىِ خانه خود زندگى ميكنند.  لنين قبل از بيست سالگى اين كتاب را بارها خوانده بود.

هجوم روشنفكران قرن ١٩ بسمت فرهنگ انقلابيگرى حرفه‌اى و شاخ و برگهايى كه، در مدت ١٢٠ سال از اعدام بابف تا ١٩١٧، بدان افزودند موجب تكامل تجربه اوليه نشد.  مذاکرات جلسه ١٠  اکتبر کمیته مرکزی بلشویکها نشان میدهد که در میان برجسته‌ترین انقلابیون حرفه‌‌ای روسیه که در اکتبر ١٩١٧ در این ارگان گردآمده بودند، به استثنای لنین، بقیه در میان کش و قوسهای روزمره انقلاب هدف کلیدی پروژه انقلابیگری حرفه‌ای یعنی کسب هر چه سریعترِ قدرت سیاسی (به هر قیمت) را بفراموشی سپرده بودند.

اگر تاثیرِ لنين در زدودن شبهات انقلابيون در لحظه موعود نبود، انقلابيون حرفه‌اى چپ شايد هيچگاه به كسب انحصارى و بازگشت ناپذير قدرت اقدام نميكردند و نامِ آرمانخواهى چپ، همراه با فاشيزم، به تماميت‌خواهى، به ترور و به نسل‌كشيهاى مليونى قرن ٢٠ام آلوده نميشد.  اهميت فردى، روانى و تاريخى شخصيت لنين (و نه دانش و اطلاعات او) عبارت بود از به كمين نشستن براى شكارِ قدرت سياسى بعنوان تنها هدفِ يك سازمان مخفى سلسله مراتبى در دورانِ سياسى مدرن، ايستادگى بر مواضع خود، قانع كردن رهبران بلشويك و سپس كشيدن ماشه بدون لرزش دست و تكميل وظيفه‌اى كه بابف خود، على‌رغم ساختن ساختار سازمانى با كيفيت برتر، شانس آن را نداشت.  لنين با اتكا به ميراثِ روشنگری و استفاده از علمِ جامعه و تاريخ (سوسياليزم علمى) هم در تئورى و هم در عملِ سياسى، مسير انقلابيون حرفه‌اى را با تماميت‌خواهى و پديده‌هاى هولناك ناشى از آن چون استالينيزم گره زد.

سال ١٨٤٨ نقطه عطفى براى انقلاب در قاره اروپا بود، در فوريه آن سال سلطنت یکبار دیگر در فرانسه سرنگون و جمهورى دوم آغاز شد، پس از آن، در كمتر از يك سال موجى از انقلابات بيش از ٥٠ كشور اروپايى و امريكاى جنوبى را فرا گرفت.  وضعيت انقلابى آن سال هيچ نمونه‌اى نه در گذشته و نه بعد از آن نداشته است، اعتراضات سياسى زمانِ حاضر موسوم به 'بهار عربى' در مقايسه با نيمه قرن ١٩ از نظر فشردگى، سرعتِ گسترش و دامنه اعتراضات، ابعادی بسیار محدود تر دارد (و عنوان جنبش اصلاحات بيشتر برازنده آنست تا انقلاب). پس از ١٨٤٨ انقلابها در اروپا سير نزولى اما اقبال گروه‌ها و احزاب سوسياليستى معتقد به تئورى ماركسيزم، و با نام سوسيال‌دموكرات، رو به فزونى گرفت.  بزرگترين حزب ماركسيست تا قبل از پيروزى انقلاب اكتبر حزب سوسيال‌دموكرات آلمان [31]SPDبود كه از نظر تعداد اعضا، كيفيت تشكيلات، نفوذ آن در طبقه كارگر و همچنين از نظر تعداد تئوريسينهاى برجسته و ابعاد مطالب و ادبيات ماركسيستى كه منتشر ميكرد در مدت چندين دهه محل رجوع و كعبه همفكران خود در جهان بود.  با SPD حركتهاى انقلابى چپ با بينش ارگانيك هگل در مورد تكامل طبيعى و خودانگيخته تاريخ بيشتر نزديك شد و از سنت بابف و بلانكى دور شد سپس در آستانه قرن ٢٠ام، وظيفه برگرداندن ماركسيزم بسمت عمل آگاهانه، بسمت ارتقا ارزش ايده در ماترياليزم و بسمت سنتِ توطئه براى برابرى[32] در انقلاب فرانسه، بعهده لنين قرار گرفت.

5-  ظهور 'توده ها' در دوران مدرن

و تمايلات سياسى آنها به چپ و راست

در فاصله دو انقلاب فرانسه و روسيه، تغييرات زيادى در قدرت مادى انسان در نبرد او با طبيعت ايجاد شد، وسائل حمل و نقل و ناوبرى موجب سرريز شدن سرمايه و نيروى انسانى اروپا به مناطق بومى نشين گرديد، قدرت ابزارهاى جديد جنگى مانند مسلسل اتوماتيك موجب غلبه كامل اروپاييان بر بيشتر نقاط جهان و گسترش نفوذ آنان در ديگر کشورها شد، تا سال ١٨٧٠ تنها ده درصد از قاره افريقا در كنترل اروپاييان بود در حاليكه در پايان سال ١٨٩٥ بيش از ٩٠ درصد اين قاره در كنترل قرار گرفت، انقلاب صنعتى همچنين  شيوه جنگ بين دول اروپايى را هم تغيير داد كه به اين موضوع در فرصت ديگرى ميپردازيم.  ساختارِ زيستىِ حمايتگر كه در پشت واحدهاى اقتصادى خانوادگى-استاد-شاگردى patriarch، نظامِ محدود كننده (و همزمان پشتيبان) فرهنگى-عاطفى در اطرافِ فرد ايجاد ميكرد از بين رفت و خيل افراد تنها، بى پناه (از نظر فرهنگى، عاطفی و اقتصادى) و ظاهرا مشابه و يكسان با يكديگر[33] خيابانهاى شهرهاى بزرگ را پر كرد.

اين مقوله جديد، كه توده يا توده ها[34] نام گرفت تغييراتى قابل توجهى را در مفاهيم، بازيكنان، معادلات، قواعد و قوانينِ صحنه سياست رقم زد، اما، بر خلافِ تصور برجستگانِ سياسى تفكر قرن ١٩، در سمت و سوى بنيادين و تعيين كنندهء سياست از زمان ماكياولى به اينسو، يعنى در مسير حركت اروپا بسمت تجميع، بازتوليد و تمركز قدرت سياسى هيچگونه تغييرى ايجاد نكرد، بلكه با ضرائب نمايى به سرعت و شتاب آن افزود.

در این میان، جامعه شناسان، ايدئولژيها و سپس احزابِ 'توده'اى به تعريف و فرمولبندى و سازماندهى توده‌ها بمنظور بهره‌بردارى از نيروى نهفته سياسى در اين بازيگرِ جديد صحنه سياست مشغول شدند و نژادهاى جديدى از تخصص و تعهد همچون انقلابيونِ حرفه‌اى، مبلغينِ سياسى[35]، سازماندهندگان سازمانهاى مخفى و علنى و نويسندگان و هنرمندان به ستايش همه جنبه‌هاى زندگى توده‌ها مشغول شدند.  علاوه بر علوم اجتماعی، ادبیات و فلسفه، حتى در تاريخ نويسى نیز، شيوه جديدى توسط توماس كارلايل Thomas Carlyle بکار گرفته شد كه بسيار هم مورد توجه ماركس و انگلس قرار گرفت و آن عبارت بود از نگارش همراه با شيفتگى از هر آنچه توده‌هاى تحريك شده در هر لحظه تصمیم میگیرند که در خيابان يا در جاى ديگر انجام دهند.[36]

در نيمه اول قرن نوزده، زمانى كه مترنيخ Metternich نخست وزير اتريش تمامى دولتهاى اروپايى را در اتحاديهء كنسرت اروپا[37] بر علیه نیروهای انقلابی متحد كرده بود، گمان بر اين ميرفت كه تنها چپ ميتواند از حضورِ مستقيم توده‌ها در سياست منتفع شود.  اين فرضيه از نظر فكرى با ملى‌گرايى رمانتيك و افراطىِ كسانى چون فيخته Fichte، با فلسفه كسانى چون هربرت اسپنسرHerbert Spencer و سپس در صحنه عمل از جمله با مانورهاى سنت شكنانه بيسمارك Otto von Bismarck بنيان گذار آلمان جديد و رهبر رايشِ دوم نقش بر آب شد.  در اواخر قرن ١٩ ترديدى وجود نداشت كه هم چپ و هم راست هر دو می‌توانند از حضور توده ها در سياست بهره‌مند شوند و پس از آن تا سال ١٩٤٥ تقريبا تمامى اروپا (به استثناى معدودى كشورها چون انگليس) به صحنه نمايش قدرتِ توده‌اى چپ و راست تبديل شدند.

6- پیدایش شوراهای نمایندگانِ کارگران،

دهقانان و سربازانِ سراسر روسیه

سرنگونی رژیم تزار پس از یک هفته ناآرامی: 

در روزهاى ٢٥ و ٢٦ فوريه (٩ و ١٠ مارس در تقويم جديد) نارضايتى در ميان زنانِ حاضر در صف‌هاى طويل مواد غذايى آغاز شد، در طول دو سال قبل از آن قیمت مواد غذایی چند برابر شده و حضور میلیون‌ها سرباز در جبهه‌ها کار تولیدات کشاورزی را بیش از پیش با مشکل مواجه ساخته بود.  سوخانف در خاطراتش حكايت ميكند در ٢٤ فوريه از كارمندان جوانِ زن در وزارت كشاورزى می‌شنود كه انقلاب در حال آغاز شدن است.  او که از فعالین انقلاب 1905، نویسنده و روزنامه نگار، با سالها زندگی مخفی و عضویت در حزب سوسیال دموکرات روسیه است، پيش خود مى‌انديشد كه وقتى اين جوانها كه نه انقلاب ديده‌اند و نه از تئورى آن آگاه هستند فكر كنند كه انقلاب دارد شروع ميشود، خبر را نمی‌توان جدی گرفت!  در روزهاى بعد ٢٧ و ٢٨ فوريه ناآرامیها ادامه يافته شعله آن تمام نقاط پايتخت را در خود فرو می‌برد. مردم بهمراه گروه‌هاى زيادى ازسربازان خيابان‌ها را اشغال ميكنند.

در آغاز جنگ (1914) روسیه بزرگترین ارتش جهان را داشت، حدود 12 ملیون سرباز و 6 ملیون ذخیره.  شکست‌های سال 1915، پایین آمدن تولید کشاورزی، سیاستهای غلطِ اقتصادی چون منع خرید و فروش ودکا، ناتوانی حکومت تزار از بسیج ملی از جمله در سازماندهی پشتِ جبهه و ایجاد زنجیره تامین جنگ از یک طرف و ادامه و تشدیدِ سیاستِ سرکوبِ همه مخالفانِ داخلی و اداره کشور توسط باند جنایتکار راسپوتین از طرف دیگر، وضعیت ارتش و کشور روسیه را، در طول دو سال و نیم، از صاحبِ بزرگترین ارتش به ضربه‌پذیرترین و ضعیف‌ترینِ آنها بدل کرده بود.

تا پایان 1916، پنج میلیون سرباز کشته، زخمی یا اسیر شده بودند و حدود دو میلیون نفر نیز محل خدمت خود را ترک کرده و غالبا با اسلحه به شهر و دیار خود بازگشته بودند.  در میان 10 یا 11 ملیون سربازِ باقی‌مانده در خدمت نیز اعتبار تزاریسم و سلسله مراتب ارتش و فرمان افسران بالا دست از بین رفته بود.  پس از شکستهای سال 1915، نهادهای غیر دولتی همچون اتحادیه شهرداریها[38] و زمستوو[39]  به دلایلی چون کمک به عملیات پشتیبانی به بدنه ارتش دسترسی زیادی پیدا کرده بودند و این خود مقدمه سازمان یافتن سربازان در نهادهای مستقل چون شوراها بود.

در تظاهرات خیابانی فوریه، سربازان هم تنها و جدا شده از هنگ‌هاى خود و هم در همان مجموعه‌هاى نظامی اما همه جا بدون وجود افسران به خيابانها سرريز ميشوند و فوج‌هاى غيرنظاميان با حضور فعال زنان آنها را چون نگينى در ميان گرفته و بهمراهشان براه ميافتد.  انقلاب فوريه-مارسِ روسيه را ميتوان انقلاب زنان و سربازان ناميد.  كرنسكى، از نمايندگان جناح كارگر درمجلس دوما و نخست وزير دولت موقت از جولاى تا اكتبر، در خاطرات خود حكايت ميكند كه در روز 28 فوریه در ساعت 6 عصر جلسه ماهانه اطلاعاتی احزاب چپ[40]  در آپارتمان او با حضور نمايندگانى از همه احزاب مخالف از جمله بلشويكها تشكيل شد، و در آن تقریبا همگی از عدم حضور فعال كارگران در حركتها ابراز نگرانى ميكردند.

از ارتش سازمان‌يافته براى سركوب مردم در خيابانها خبرى نيست، پليس و نيروى قزاق سعى در كنترل جمعيت دارند، پليس در چندين نقطه اقدام به تير اندازى ميكند اما نيروى قزاق (آنگونه كه سوخانف روايت ميكند) بدليل نارضايتى‌هاى صنفى از بكار بردن زور خود دارى و حتى با رفتار خود بنوعى به جمعيت چراغ سبز هم ميدهد.  در روز ٢٩ فوريه جمعيت و سربازان در جلوى مجلس دوما متوقف ميشوند، كرنسكى و لوف Lvov به نمايندگى از نمايندگان مخالف مجلس به ميان مردم رفته، آنها را بداخل دوما دعوت ميكنند و از سربازان ميخواهند كه گاردهاى محافظ دوما را خلع سلاح و محافظت از آنجا را بعهده گيرند، اما در جستجوى ساختمان اثرى از گاردهاى سابق ديده نميشود.

سپس با هماهنگى نمايندگان مخالف دولت ليستى از وزراى دولت تزار حاظر در دوما براى دستگيرى تهيه ميشود كه نفر اول آن شگلوويتف Scheglovitov وزير دادگسترى سابق است، كرنسكى حكم دستگيرى او را به وى اطلاع ميدهد، امنيت جانى او را تضمين ميكند و بخش محل اقامت وزراى دولت در مجلس[41] را براى نگهدارى زندانيان تعيين ميكند. سيل ديگر زندانيان نيز از سراسر شهر به همين محل راه پيدا كرده و ساختمان مجلس دوما حالت 'مدرسه رفاه ' در انقلاب ايران را پيدا ميكند.

در روز اول مارس تزار رسما از قدرت كناره گيرى و برادر خود دوک مایکل آلکساندروویچ را به جانشينى برميگزيند.  اين خبر صبح زود روز با تلگرام به كميته موقت ميرسد و كرنسكى و اعضاى جمهوريخواه كميته تصميم ميگيرند تا خبر جانشینی را منتشر نکنند.  آنها بلافاصله با مایکل آلکساندروویچ تماس گرفته و او را از قبول جانشينى بر حذر دارند تا مجلس موسسان تشكيل و نمايندگان مردم روسيه نوع حكومت آينده را تعيين كنند.

كرنسكى صبح زود تلفن مایکل آلکساندروویچ برادر تزار را كه در آپارتمان يكى از دوستانش اقامت دارد ميابد و به منشی او پيام ميدهد كه تا با آنها ملاقات نكرده اى هيچ تصميمى نگيرد.  چند ساعت بعد اعضاى كميته موقت مایکل آلکساندروویچ را در همان آپارتمان ملاقات ميكنند، ابتدا رودزیانکو رئيس كميته موقت طی سخنرانی یک ساعته از برادر تزار ميخواهد كه از قبول قدرت سر باز زده و آن را را تا تشكيل مجلس موسسان به طور کامل به دولت موقت وانهد.  پس از آن مایکل آلکساندروویچ تصميم ميگيرد طبق توصيه جمهوريخواهان بيانيه كوتاهى به مردم روسيه صادر و عدم قبول جانشينى تزار را از سوى خود را به اطلاع عموم برساند. به اين ترتيب خبر تصميم تزار و اعلاميه برادر او، همزمان در روز 2 مارس (تقویم قدیم) منتشر و عملا پایان تزاریسم و پایان حکومت رومانف‌ها اعلام میگردد.  روسيه براى هميشه (يا حداقل تا زمان تشكيل مجلس موسسان) با سلطنت خدا حافظى ميكند[42].

تسلیم شدن تزاریسم و انتقال قدرت به كميته موقتِ دوما (بعدا بنام دولت موقت)، به گفته كرنسكى تنها ١٠٠ ساعت بطول انجاميد. در طول اين مدت كميته اجرايى سويتهاى پتروگراد نیز از بهم پيوستن شوراهاى سربازان و كارگران، بطور خود جوش سر برآورده و با كميته موقت دوما بر سر قدرت به رقابت ميپردازد.  مركز استقرار هر دو كميته كاخ توريد[43]، محل دوما است.

زمینه های پیدایش شوراهای نمایندگان کارگران در سالهای جنگ،

تشکیل سازمان‌های غیر دولتی پشتیبانی جنگ:

سنت ایجاد گرد‌هم آیی شوراهای کارخانجات از انقلاب 1905 در روسیه وجود داشت، اگر آن انقلاب موفق به سرنگونی تزاریسم نشد اما در پیکره استبداد شکاف ایجاد نمود و برخی دستاوردهای آن چون تشکیل دوما در حد خود برای حکومت مطلقه مزاحمت ایجاد کرده و خاری در چشمشان بود.  استراتژی تزار در مقابل دوما بیشتر بر مبنای کم کردن اختیارات آن بود (و نه  تعطیل آن)، مثلا دوما قادر به استیضاح وزرای انتصاب شده از طرف تزار نبود.  ارتباط کاری احزاب سوسیالیست با نهادهای تشکیلاتی کارگران چون شوراها از نتایج انقلاب 1905 بود که گذشت 12 سال نتواست گسستِ قابل توجهی در خاطره و نحوه کارکرد آن ایجاد کند.  این ارتباط پس از شروع جنگ در 11914بصورت همکاری نزدیک نمایندگان سوسیالیست دوما و اتحادیه کارگران WIC ادامه یافت.

شروع جنگ جهانى اول در تابستان ١٩١٤ معادلات سياسى حاكم بر فعاليت اپوزيسيون چپ داخل روسيه را دگرگون و شرائط را از بسيارى لحاظ پيچيده تر كرد.  فعاليتِ پليس تزارى در تحت نظر گرفتن انقلابيون و در دستگيرى و سركوب آنها (زمانى كه لازم بود) تشديد شد و فعاليت و موفقيت جاسوسان تزار در ميان آنها افزايش يافت.  در آتش سوزى دفتر مركزى پليس بهنگام اوج تظاهرات مردم در ٢٧ فوريه ١٩١٧، سوابق بسيارى از اين جاسوسان براى هميشه از بين رفت.  در توصيف وضعيت نيروهاى انقلابى جورج كاتكف متن زير را به نقل از گزارش محرمانه پليس در اكتبر ١٩١٦ بازگو ميكند:

"...در حال حاضر بخاطر سربازى رفتن بسيارى از سازمان دهندگان و مشغول شدن اعضاى احزاب انقلابى با سازمانهاى داوطلب كمك به پشت جبهه، سازمانهاى انقلابى تقريبا وجود خارجى ندارند.  تلاش تعدادى از كنشگران يا گروه هاى كوچك براى ادامه فعاليت انقلابى با استفاده از محمل هاى قانونى چون گروه هاى كارگرى كميته صنعتى جنگ WIC تحت نظارت بخش فعاليتهاى جنايى پليس است و از حركات آنها مرتبا گزارش تهيه ميشود... " (كاتكف صفحه ٢٣٤)

افزايش فشارهاى پليس پس از آغاز جنگ تنها سبب يا حتى عاملِ اصلى پيچيدگى شرائط براى فعاليت چپ نبود.  نحوه نگرش به موضوع جنگ و اختلاف آرا بر سر چگونگى زندگى و كنشِ سياسى در شرائط جديد به چالش اصلى سوسياليستهاى انقلابى، سوسيال دموكراتها و ديگر فعالين چپ و كارگرى تبديل شد.  پس از شكستهاى روسيه در سال ١٩١٥ از جمله در نبرد گورليس-تارلو Gorlice–Tarnów درجنوب لهستان كه طى آن در يك روز ١٤٠ هزار سرباز روسى اسير و ارتش سوم تزار كاملا نابود شد، اعتقاد به ناتوانى دستگاه ديوانى تزار در مديريت جنگ در ميان همه اقشار افزايش يافت.  در چنين فضايى دو طبقه مهم اجتماعى يعنى كارگران و صاحبان صنايع در ميان تعجب تئوريسينها و لعن و نفرين بسيارى از انقلابيون به يكديگر نزديك شده و اقداماتى مشترك را آغاز كردند براى سازماندهى عمليات مردمى و در استفاده از اين محمل براى رساندن صداى اعتراض خود.

تصميم به تشكيل كميته صنعتى جنگ War Industrial Committee - WIC كه درماه مه سال ١٩١٥ در جريان نشست صاحبان صنعت و تجارت اتخاذ شد از مهمترين نمونه هاى تلاش فوق بود.  اولين كنگره اين تشكيلات (WIC) در جولاى آن سال به تريبون قانونى براى انتقاد از تزاريسم مبدل گرديد. در آن نشست سرمايه دارانى چون گچكوف و ترشچنكو از زاويه ليبراليزم و مشروطه خواهى و رهبران كارگرى همچون گازدف از منظر حقوق اجتماعى، سياسى و صنفى خود به سخنرانيهاى تندى بر عليه نظام حاكم پرداختند.  تصميم به دعوت از نمايندگان اتحاديه كارگرى در كميته صنعتى جنگ و عضويت چند تن از آنها در شوراى رهبرى WIC توسط گوچكف اتخاذ شد، و هم او بود كه پس از دستگيرى اعضاى اين اتحاديه در ژانويه و در ٢٥ فوريه ١٩١٧ بلافاصله از مسكو به پتروگراد رفت تا دوما را براى آزادى آنها تحت فشار گذارد اما در نوبت دوم سير حوادث سريعتر از گوچكف پيش رفت.

كرنسكى در خاطرات خود مينويسد (نقل به معنا) 'بدون فعاليتِ همه جانبه سازمانهاى غير دولتى در طول جنگ، همچون اتحاديه كارگرىِ كميته صنعتى جنگ WIC، اتحاديه هاى شهرداريها و اتحاديه زمستوها و ارتباط وسيع آنها با بدنه ارتش و سربازان، وقوع انقلاب فوريه-مارس ١٩١٧، به شكلى كه حادث شد، امكان پذير نبود.'  با مطالعه خاطرات سوخانف، تحقيقات جورج كاتكف و آبراووميچ به گفته كرنسكى ميتوان اضافه نمود كه بدون وجود اين سازمانهاى غير دولتى و فعاليت نسبتا آزاد آنها در فاصله ١٩١٧-١٩١٥، تشكيل شوراهاى نمايندگان كارگران، دهقانان و سربازان سراسر روسيه، آن گونه كه بلافاصله پس از انقلاب فوريه انجام شد و ايجاد قدرت دوگانه بين فوريه و جولاى امكان پذير نبود.

سوسيال دموكراتها و سازمانهاى كارگرى 'تداركات جنگ':

نحوه نگرش انقلابيون چپ اعم از سوسيال دموكرات، سوسياليستهاى انقلابى، مژاريون، آنارشيستها و شخصيتهاى مستقل در خصوص جنگ طيف وسيع و رنگارنگى بود كه در منتها عليه آن لنين و حلقه كوچكى از بلشويكها قرار داشتند.  تفاوت مواضع لنين با بقيه انقلابيون نه در مخالفت برحق او با جنگ امپرياليستى بلكه در جزييات غير واقع گرايانه شيوه زندگى، كار و فعاليت صنفى و انقلابى جلوه ميافت كه موجب شد فعاليتهاى سياسى بلشويكها در سالهاى منتهى به انقلاب فوريه -مارس ١٩١٧ به نزديك صفر كاهش يابد تا جايى كه تنها تماس او با روسيه به نامه نگاريهاى خانوادگى به دو خواهرش محدود شود.  در ٢٢ ژانويه ١٩١٧، حدود يك ماه پيش از نقطه اوج انقلاب فوريه-مارس و كمتر از پنج هفته قبل از سرنگونى تزاريسم، لنين در پيامى به كارگرانِ جوان مينويسد:

"ما نسل قديمى تر، احتمالا تا شروع نبردهاى سرنوشت ساز انقلابى كه در حال نزديك شدن است زنده نخواهيم بود.  اما ميتوانم با اطمينان بگويم كه نسلِ جوان تر كه اينگونه خارق العاده در حركتهاى سوسياليستى در سويس و در نقاط ديگر دنيا تلاش ميكنند، سعادتِ مبارزه و پيروزى در انقلابِ پرولترى را خواهد داشت."

See Sochineniya  vol. XIX, p.357

See George Katkov's 'Russia1917......' p.32

چالشهاى فكرى پيش روى انقلابيون در دوران جنگ و خصوصا پس از شروع شكستهاى روسيه پيچيده تر و ظريف تر از تحليلِ امپرياليستى يا ناسيوناليستى جنگ بود، اين چالشها از جمله عبارت بود از اينكه آيا دفاع از مرزها يا حتى از شهرهاى روسيه (در زمان حكومت تزار) كمك به جنگ امپرياليستى است؟  آيا كار در واحدهاى صنعتى پشتيبان ارتش از جمله توليد جنگ افزار، تجهيزات دفاعى، خوراك و پوشاك و سرپناه براى حدود ١٨ ميليون سرباز روسيه كمك به جنگ امپرياليستى است؟  آيا سياستِ انقلابى ميبايستى تنها بر اساس اعتصاب، خرابكارى در توليد و زمينه سازى براى انقلاب جهانى كارگران بر عليه جنگ سرمايه داران و تبديل جنگها به 'جنگ داخلى' باشد آنگونه كه لنين ترويج ميكرد؟  آيا شركت در تشكلهاى غير دولتى پشتيبانى ارتش كه در زمان تشديد سركوبهاى داخلى، كه به تنها روزنه گردهم آيى، سازماندهى و اعتراض كارگران به حكومتگران بدل شده بود، مجاز بود؟  انقلاب جهانى چه زمانى به كارگرانِ آلمان ميرسيد، قبل يا بعد از شكست يا نابودى روسيه؟   شكست يا پيروزى تزار، كداميك وقوع انقلاب را تسريع ميكرد؟  (مثلا در قرن ١٨ پس از پيروزى تزار در جنگ با ناپلئون، روسيه شاهد قيامِ دسمبريست ها بود اما پس از شكست سهمگين سال ١٨٥٥ در جنگ كريمه هيچ ناآرامى سياسى در كشور رخ نداد).

بر اساس شيوه پاسخ به سوالهاى فوق انقلابيون چپ حتى در داخل سازمانهاى خود ديدگاه هاى متفاوتى داشتند و به عنوانهاى شكست طلب، دفاع طلب، انترناسيوناليست، زيمروالديست، خود-دفاع طلب و غيره تقسيم بندى ميشدند.  خود-دفاع طلبان گروهى از منشويكها بودند همچون پوترسف Potresov كه معتقد بود كارگران با شركت در تشكيلات غير دولتى پشتيبانى جنگ، از خودشان در مقابل اشغالِ آلمانها دفاع ميكنند نه از جنگ امپرياليستى.  در مقابل عمده منشويكهاى زندان Siberian Mensheviks در سيبرى داستان 'دفاع از خود' را نمى پذيرفتند اما همچنان معتقد بودند كه شركت در چنين سازمانهايى با توجيه استفاده از امكاناتِ قانونى براى سازماندهى كارگران و جذب آنها به حركتهاى سوسياليستى مجاز است.  حتى گروهى از منشويكهاى انترناسيوناليست كه مخالف جنگ و خواهان برپايى سريع كنفرانس بين المللى صلح بودند، شركت كارگران را در كميته صنعتى جنگ بعنوان يك تاكتيك "موقتى" قبول داشتند اما با طرح شدن مطالبى چون دفاع از وطن و خانه و كاشانه و غيره  شديدا مخالف بودند.  گروهى از منشويكها همچون مارتف Martov، مارتينف Martynov و استروف Astrov به شركت كنندگان در كنگره زيمروالد Zimmerwald در سويئس (با شركت لنين و تروتسكى) نزديك بودند و هرگونه شركت كارگران در سازمانهاى پشتيبانِ جنگ را به هر دليل رد ميكردند.  چند گانگى بين منشويكها همزمان بود با حملات لنين كه پيشنهاد ميكرد هـيچ ماركسيستى تفاوت تظر بين منشويكها را نبايد جدى بگيرد، لنين منشويكهاى انترناسيوناليست و طرفداران زيمروالد چون مارتف را مورد حمله قرار ميداد كه واقها طرفدار انقلاب جهانى پرولترى آنگونه كه وانمود ميكند نيست (نگاه كنيد به جان بسيل منشويكها در انقلاب روسيه، كليات آثار لنين جلد ٢٦ ص ٢٩٧-٢٩٢ و آلفرد اريچ سن انقلاب روسيه در سويس).

جنگ تنها عامل چند دستگى منشويكها نبود، در طول عمر فعاليتشان آنها هميشه چند گانه و طيف گونه عمل كردند.  عدم وجود رهبرىِ مستبد در ميان منشويكها (بر خلاف رقيب) فضاى مناسبى را براى جذب افراد مستقل بوجود مياورد اما اين نقطه قوت همراه بود با مشكلِ تصميم گيرى و اقدام سريع و هماهنگ در لحظات حساس مانند مقابله با قبضه انحصارى قدرت توسط بلشويكها.

على رغم نظرات قاطع و شكست طلبانه لنين، در ميان بلشويكها نيز نظرات متفاوت وجود داشت اما در طول سالهاى جنگ تفاوت عمده آنها با منشويكها بيش از اختلاف نظرهاى داخلى در فعاليتِ بسيار محدود و عملا عدمِ حضور آنها در جامعه بود.  پس از دستگيرى و تبعيد نمايندگانِ بلشويك دوماى چهارم، تحرك تشكيلات اين حزب به چند مورد زير منحصر شد: الف) اعضاى خارج از كشور، ب) اعضاى دستگير شده در زندان و در تبعيد، ج) عده اى انگشت شمار كه به زندگى و فعاليت مخفى ادامه ميدادند.  از افراد گروه آخر ميتوان به شليپانيكف Shlypanikov اشاره كرد كه بسيار شجاع و پر تحرك  بود و علاوه بر كار و فعاليت در كارخانجات چندين بار هم به خارج سفر كرد و با لنين، كولونتاى و كامنف دوستى نزديك برقرار كرد.  شليپانيكف هنگام مراجعت لنين در آوريل ١٩١٧ بهمراه او بود و بهنگام حركت از ميان جمعيت استقبال كننده  در ايستگاه قطار 'فنلاند' در پتروگراد راه را براى لنين باز ميكرد.   پس از انقلاب اكتبر شليپانيكف مدتى كميسر (وزير) كار بود، در 'پاكسازى بزرگ' Great Purge سالهاى ١٩٤٠-١٩٣٧ او نيز به فرمان استالين اعدام شد.

ديدگاه تند و تئوريك لنين در 'شكست طلبى'، حساب باز كردن برروى وقوع انقلاب جهانى و ناديده گرفتن واقعيتِ عملياتِ پشت جبهه كه تمام ابعاد زندگى و اقتصاد در شهرها و روستاها را تحت تاثير قرار داده بود، موجبِ ايزوله شدنِ بلشويكها در سالهاى منتهى به انقلاب فوريه-مارس ١٩١٧ گرديد.  در رهبرى نهاد سويتها پس از تشكيل آن حتى يك نفر بلشويك هم نبود و لنین هیچ ارزشی برای سویتها به شکل و ترتیبی که بلافاصله پس از انقلاب اکتبر ظاهر شد قائل نبود.  سوخانف مينويسد در روز بازگشت لنين به كشور او و چخيدزه (هر دو منشويك) از طرف كميته اجرايى شوراهاى نمايندگان كارگران مامور شدند در ايستگاه قطار به استقبال لنين بروند، وقتى لنين وارد سالن ميشود چخيدزه سخنرانى را كه از قبل تهيه كرده بود در خوش آمد گويى ميخواند، لنين مى ايستد و بدون هيچ ابراز احساساتى گوش ميدهد، سپس بدون دست دادن يا خوش و بش با اين دو نفر راهش را ميگيرد و از سالن خارج ميشود تا براى استقبال كنندگان در خارج از ايستگاه سخنرانى كند.

كميته صنعتى جنگ توسط صاحبان صنايعِ ليبرال و مخالف تزاريسم همچون گوچكوف Guchkov در مسكو، كونووالف Konovalov در پتروگراد و ترشچنكو Tereshchenko در كيف پايه گذارى شد.  مخالفت با تزار انگيزه اصلى اين افراد براى هراه انداختن اين تشكيلات بود و هر سه آنها از ابتدا براى شركت گروه هاى كارگرى و نمايندگان سياسى آنها در اين كميته حساب باز كرده بودند.  ترشچنكو از خانواده اى از ثروتمندان قديمى اوكراين بود، صاحب چند كارخانه شكر در كيف، يك انتشارات در پتروگراد و عضو دوماى چهارم بود.  ترشچنكو در دولت موقت وزير امور خارجه بود، پس از انقلاب اكتبر در كاخ زمستانى دستگير شد و در زندان پتر و پل بازداشت بود تا اينكه در ١٩١٨ از حبس فرار كرد و به اروپاى غربى رفت.  كونووالف حتى قبل از شروع جنگ مستقيما با بلشويكها از جمله با اسوورتسف I. I. Skvortsov-Stepanov و از طريق او با ديگر گروه هاى انقلابى تماس گرفته بود و سعى داشت كميته اى براى تبادل اطلاعات و هماهنگى بين تمام مخالفان از سوسيال دموكراتها تا اكتبريستها بوجود آورد.  ايدآل گوچكف آن بود كه نهاد سراسرى منتخب از كارگران جايگزين قدرتِ وزراى مستبد تزارى در خصوص مسائل كارگرى گردد. گازدف رهبر اتحاديه كارگرىِ كميته صنعتى جنگ هم از طرف پليس با يونيفورم و جاسوسانِ بى يونيفورم آن تحت فشار بود، هم از طرف رهبرانِ سرمايه دارِ كميته صنعتى جنگ براى تعديلِ جهتهاى تندِ ضد حكومتى به او گوشزد ميشد.   از طرف ديگر نيز لنين، بلشويكها و شكست طلبانِ تند رو مورد او را مورد لعن و نفرين قرار ميدادند كه طبقه كارگر را در خدمت جنگ امپرىاليستى قرار داده است.  متن زير بخشى از اطلاعيه كميته پتروگراد بلشويكها در سال ١٩١٥ بر عليه گازدف و اتحاديه كارگرى كميته صنعتى جنگ است:

"رفقا خيانتى انجام شده است.  در ٢٩ نوامبر، تحت هدايت گوچكف، آقاى گازدف و همكارانش  در يك كمدى انتخاب نمايندگان پرولتارياى پتروگراد در بخش مركزى و پتروگرادِ كميته هاى صنعتى جنگ شركت كردند.  يك گروه معدود از خيانتكاران و مرتدهايى كه پشت سر طبقه كارگر وارد يك معامله مشكوك با بورژوازى شده اند و سازش ناپذيرى طبقاتى و همبستگى جهانى پرولتاريا را بخاطر تكيه زدن بر صندليهاى نرم و راحت كميته صنعتى با مديريت گوچكف اين نوكر دست نشانده استوليپين Stolypin زير پا گذاشته اند..."

كميته پتروگراد بلشويكها تنها گروهى نبود كه فعاليت اتحاديه كارگرى جنگ را يك نمايش كمدى ميخواند.  پروتوپوپوف Alexander D. Protopopov وزير كشور تزار در سالهاى ١٩١٧-١٩١٥ نيز گمان ميكرد اتحاديه كارگرى كميته صنعتى جنگ و سوسياليستهايى را كه زير چتر قانونى آن جمع شده بودند به بازى مشغولند و او آنها را كاملا تحت كنترل دارد.  پروتوپوپوف از فعاليت آنها گزارشات همه روزه و دقيق دريافت ميكرد.  با شروع ناآراميها در ده روز آخر فوريه، اعتماد به نفس و نظام فكرى دست اندر كاران رژيم متزلزل شد، از جمله پروتوپوپوف تصميم به دستگيرى تمامى رهبران اين اتحاديه سراسرى گرفت، اما اين اقدام بسيار دير هنگام بود و موجب هيچ گسستى در فعاليتهاى اتحاديه نشد.

یکی از جلسات عمومی سویتها ( شوراها) در دوما 1917

پيدايش شوراهاى نمايندگانِ كارگران و سربازان (سویتها) در انقلاب فوريه:

قبل از پرداختن به موضوع كميته نظامى يادآورى كنيم كه در روز شنبه٢٥ام فوريه، در روزهاى اولِ ناآراميها، اتحاديه تعاونى هاى كارگرى (Union of the Petrograd Workers' Cooperatives) با همكارى چند نفر از سوسياليستهاى مجلس دوما (منشويكها) در دفتر مركزى اتحاديه در بلوار نوسكى (Nevsky Prospect) يك جلسه هماهنگى برگزار كردند، در جمع ٣٥ نفرى كه حضور داشتند نام چكيدزه Chkheidze، اسكوبلف Skobelv، گازدف Gvozdev رهبران بعدى تشكيلات 'شوراهاى كارگران، دهقانان و سربازان  سراسر روسيه 'All Russian Soviets of Workers, Peasants and Soldures' Deputies بچشم ميخورد. در اين جلسه تصميم گرفته شد در ادامه سنتِ انقلاب ١٩٠٥ يك شورا از نمايندگان كارگران ,Council of Worker's Deputies ايجاد كنند.

پس از خروج از اين جلسه گازدف و بقيه اعضاى اتحاديه كارگران وابسته به صنايع پشتيبانى جنگ WIC، توسط پليس دستگير شدند.  پروتوپوپوف وزير كشور همچنين تعداد بيشترى از افراد وابسته به اين اتحاديه را در ژانويه آن سال دستگير كرده بود.

در روز ٢٥ اكتبر هنگام شروع اعتراضات در خيابانها در جلسه اى با حضور ٣٥ نفر از فعالين كارگرى و اعضاى احزاب سوسياليست تصميم گرفته شد كه به پيروى از تجربه انقلاب ١٩٠٥ شوراى نمايندگان كارگران پتروگراد تشكيل گردد.  اعضاى اتحاديه كارگرى كميته صنعتى جنگ پس از خروج از آن جلسه دستگير شدند اما تنها دو روز بعد با حمله مردم به زندان پتر و پل اين نمايندگان از زندان آزاد و مستقيما به كاخ تورليد محل دوما رفتند و در اطاق شماره ١٣ آن ساختمان شوراى نمايندگان كارگران و سربازان پتروگراد را بنا نهادند.  با پيوستن نمايندگان ساير شهرها و دهقانان، اين نهاد واژه سراسرى را هم به عنوان خود افزود، در وضعيت قدرت دوگانه تا انقلاب اكتبر با دولت موقت بر سر حكومت به رقابت پرداخت.

در زمانِ قدرت گرفتن بلشويكها دست اين نهاد و نمونه هاى مشابه دموكراسى مستقيم مردمى براى هميشه هم در روسيه و هم در بقيه نقاط جهان از قدرت قطع شد، اما، همزمان،  نامِ آن (شوراها-سويتها) توجيه گر اقدام انحصارى لنين براى قبضه قدرت سياسى و در طى ٧٣ سال پس از آن به عاريت عنوان حكومت شوروى قرار گرفت.

دو روز بعد، در صبح روز ٢٧ فوريه پس از آنكه دامنه تظاهرات و ناآراميها به تمام پايتخت كشيد، گروهى از سوسياليستهاى  پتروگراد به كاخ توريد محل دوما رفتند و از رهبرانِ اپوزيسيونِ دوما تقاضاى اختصاص محلى براى تشكيل جلسات خود كردند.  آنها ظاهرا با منشويكهاى عضو دوما از جمله اسكوبلف Skobelv و چكيدزه Chkheidze تماس گرفتند تا محلى به جلسات آنها اختصاص يابد،  كرنسكى نيز مينويسد كه با او صحبت كردند و اطاق شماره ١٣ را او به آنها اختصاص داد، هر دوى اين روايات ميتواند درست باشد.  در  بعداز ظهر آن روز با حمله مردم به زندانِ پتر و پل اعضاى اتحاديه كميته صنعتى جنگ از جمله گازدف (در چهارمين تركيبِ دولت موقت كه از ٢٥ سپتامبر آغاز شد، گازدف وزير كار بود) از زندان آزاد شدند.  آنها مستقيما به محل دوما رفتند و در همان اطاق شماره ١٣ به سرعت مقدمات اجراى تصميم جلسه ٣٥ نفرى دو روز قبل را آماده كردند.

این افراد با تكيه بر ارتباطات و آشناييهاى موجود در اتحاديه و با استفاده از تلفن و پيك از همه كارخانجات پايتخت درخواست كردند تا به ازاى هر هزار كارگر يك نماينده و واحدهاى كمتر از هزار كارگر هم يك نماينده به اين شورا بفرستند.  اين گروه همچنين به واحدهاى ارتشى كه به انقلاب پيوسته بودند هم پيام مشابهى فرستادند.  تا ساعت ٩ همان شب تعدادى نماينده از كارخانجات خود را به اطاق ١٣ كاخ توريد معرفى كردند، بعضى از آنها معرفى نامه هايى از محل كار خود داشتند و بعضى هم شفاها خود را نماينده "معرفى ميكردند و در همان ساعت شب ٢٧ فوريه اولين جلسه شوراى نمايندگان كارگران در محل سالن اصلى دوما برگزار شد. سوخانف حكايت ميكند برخى از نمايندگان حتى معرفى نامه رسمى از موسسه خود مثلا با امضاى كارگران همراه خود داشتند و برخى شفاها نمايندگى خود را اعلام ميكردند.  تعداد شركت كنندگان در جلسه شب 27 فوریه در گزارشى كه شش ماه بعد از آن روزنامه ايزوستيا چاپ كرد١٥٠-١٢٥ نفر قيد شده بود، در خاطرات سوخانف و زنزينوف اين تعداد ٢٥٠ نفر  آمده است.

ارتباط نزديك سازمانهاى غير دولتى از جمله اتحاديه كارگرى كميته صنعتى جنگ با سربازان و بدنه ارتش از جمله دلايلى بود كه در همان يكى دو روز اول، شوراهاى نمايندگان كارگران واژه سربازان را هم به عنوان خود افزود و دعوت به معرفى نماينده را به يگان هاى ارتش (واحدهايى كه به انقلاب پيوسته بودند) نيز بسط داد.  در طول دو هفته تعداد نمايندگان كارگران و سربازان سراسر روسيه به ٣٠٠٠ نفر رسيد كه به نمايندگى از حدود ٣ مليون نفر از هم قطارانِ خود به عضويت اين نهاد درآمدند.

در اولين جلسه عمومى شوراهاى نمايندگان كارگران و سربازان يك 'كميته اجرايى موقت' متشكل از افراد زير براى رهبرى اين نهاد انتخاب شد:

- اسكوبلف (منشويك، عضو دوما)

- چكيدزه (منشويك، عضو دوما)

- كرنسكى (حزب كارگر، عضو دوما)

- گازدف (منشويك، رهبر اتحاديه)

- سوخانف (منشويك، روزنامه نگار)

- بوگدانف (منشويك، )

گفتيم كه سرپيچى سربازان از افسران و فروپاشى سلسله مراتب در ارتش از عوامل مهم سرنگونى تزاريسم در انقلاب فوريه بود.  ميتوانيم اين گزاره را به اين صورت نيز بيان كنيم كه سرپيچى سربازان از اجراى دستورات تنها دليل سقوط رژيم تزار در طول كمتر از يك هفته بود.  در نظام سنتى ارتشها در اروپا پستهاى افسرى و فرماندهى توسط اشراف براى فرزندان ذكور خود خريدارى ميشد، در چنين نظامى فاصله خانوادگى، فرهنگى و اقتصادى ميان افسران و سربازان بزرگتر و جدى تر از اختلافِ در يك تحصيلات متوسطه و ليسانس دانشكده افسرى بود.

در انقلاب روسيه سربازان بخشى از يگانهاى ارتشى را رها كرده بودند، در برخى از آنها بصورت گروهى و با ادوات نظامى و خودروها محل خدمتشان را ترك كرده بودند، در مواردى افسران را زندانى كرده و در معدودى از يگانها افسران در درگيرى كشته شده بودند.  پس از سرنگونى رژيم تزار آنها از بازگشت به پادگانها و انتقامجويى افسران بيمناك بودند، از طرفى ترس افسران هم از انتقامجويى سربازانِ مسلح همچنان ادامه داشت.  در عين حال سرگردانى سربازان با اسلحه و مهمات در شهرها و روستاها نيز بنفع هيچكس نبود، براى انجام هر كارى از كسب قدرت سياسى تا كمك به حمل و نقل و توزيع ارزاق و سوخت، سربازان نياز به نظم، ديسيپلين و رهبرى داشتند.

در اين ميان برنامه و ايده كميته اجرايى موقت سويتها و كميته اجرايى موقت دوما در خصوص حل مسئله سربازان با يكديگر بسيار متفاوت بود، هر دو ارگان كميته نظامى جداگانه خودشان را تشكيل دادند و براى جذب نظاميان و پياده كردن نظم مورد نظر خود به رقابت پرداختند.  سرشاخ شدن كميته نظامى سويتها و كميته نظامى دوما (دولت موقت) در طول ماه مارس يكى از فرازهاى فراموش نشدنى انقلاب فوريه است كه طى آن هيچ گلوله اى از تفنگى شليك نميشود اما بازار بحث و جلسه و اطلاعيه و صدور فرمان هاى متفاوت از دو سوى قدرت دوگانه بسيار گرم است.  يكى از قهرمانان اين پرده از نمايش انقلاب فوريه و از رهبران كميته نظامى سويتها يك وكيل دعاوى است بنام سوكولف N. D. Sokolov.   او از رهبران سويتها، مسئول كميته نظامى، سوسيال دموكرات نزديك به منشويكها، طراح و نويسنده "فرمان اول" كميته نظامى سويتها است.  اين فرمان در حالى نوشته شد كه اطاق مملو از نمايندگان سربازان بود، بسيارى در حال  ابراز عقيده بودند و ده ها تن از آنها در گرد ميز سوكولف خم شده و در نوشتن تك تك جملات در نوشتن اين فرمان همكارى ميكنند[44]:

يكم مارس هزار و نهصد و هفده

براى اجراى فورى و كامل توسط همه نگهبانان و اعضاى ارتش، توپخانه و نيروى دريايى و واحدهايى كه توسط كارگران پتروگراد شناخته شده اند:

شوراهاى نمايندگان كارگران و سربازان مصوب كرده است كه:

١) تمام گروه ها، گردان ها،  هنگ ها، آتشبارها، سواره نظام و همه دپارتمانهايى كه در ارتش و در ناوهاى جنگ به خدمت مشغول هستند ميبايستى در اسرع وقت كميته اى از نمايندگان منتخب افراد و رده ها در واحدهاى فوق الذكر را تشكيل دهند.

٢) تمام گروه هايى كه تاكنون به محل شوراهاى نمايندگان كارگران (و سربازان) نماينده اى نفرستاده اند ملزم هستند ازميان خود نماينده انتخاب كنند.  تمام نمايندگان ميبايستى با در دست داشتن مدارك مناسب تا ساعت ١٠ صبح روز دوم مارس خود را به ساختمان دوما برسانند.

٣) در تمام فعاليتهاى سياسى، واحدها تابع شوراهاى نمايندگان كارگران و سربازان و تابع كميته منتخب خود هستند.

٤) تمام فرمانهاى كميته نظامى دوما (منتخب كميته اجرايى موقت دوما) ميبايستى اجرا گردد مگر آنهايى كه با فرمانهاى صادر شده از سوى سويتها (اين نهاد) تناقض داشته باشند.

٥) تمام ادوات نظامى از قبيل اسلحه، مسلسل، خودروهاى مسلح و غيره بايستى در اختيار و كنترل كامل كميته هاى منتخب هنگ قرار گيرد و از تحويل آنها به افسران بهر شكل خود دارى گردد حتى اگر آنها بر تقاضاى خود اصرار ورزيدند.

6) تمامى پرسنل تا زمانى كه در سر پست و در حال خدمت هستند ميبايستى از مقررات و ديسيپلين نظامى بطور كاملا پيروى نمايند.  در ديگر ساعات، هنگام فعاليتهاى اجتماعى، سياسى و شخصى  ميتوانند از كليه آزاديهاى شهروندى لذت ببرند و ملزم به اداى سلام نظامى به يكديگر نيستند.

7) افسران ميبايستى با عنوانهاى رده خود خطاب شوند مانند آقاى سرهنگ، آقاى كنلل و غيره.  از بكارگيرى عنوانهايى چون جناب، حضرت و غيره بايد اجتناب گردد.  بى نزاكتى به سربازان در هر رده اى خصوصا "تو" خطاب كردن آنها ممنوع است و هر گونه تخطى از اين مورد يا سو تفاهم در خصوص آن ميبايستى توسط سربازان به كميته منتخب گروه گزارش شود.

اين فرمان بايستى در تمام گروه ها، گردانها، ناوهاى جنگى و تمام قسمتهاى صف و ستاد (براى پرسنل) خوانده شود.

اهميت تاريخى فلسفى شكل گيرى سويتها در انقلاب فوريه-مارس روسيه:

از اوائل قرن هجده حركت كشاورزان و اعضاى واحدهاى كوچك اقتصادى قبيله اى بطرف شهرهاى بزرگ آغاز شد و ظهور توده ها معادلات سياسى را در اروپا تحت تاثير قرار داد.  در اواخر همان قرن انقلاب صنعتى روند فوق را شتاب بسيارى بخشيد و كارگران بعنوان يك طبقه اجتماعى با پرستيژ و قدرت قابل توجه وارد صحنه سياست شدند.  پس از ١٩١٤، ميليونها نفر از دهقانان راهى جبهه هاى جنگ شدند و سربازان نيز به نيروى عمده اجتماعى-سياسى بدل شدند.

با تغيير فناورى ادوات جنگى در طول قرن ١٩، و پس از چند دهه آرامش نسبى در جهان، در آغازِ جنگ جهانى اول، تصورات قبلى انسان از جنگ دستخوشِ تغييراتى جدى شد.  ديگر از يونيفورمهاى زيبا و رنگارنگ رده هاى مختلف نظامى خبرى نبود، سربازان، افسران و حتى فرماندهانِ ارتشهاى متخاصم همگى با لباسهايى به رنگ خاك، غير قابل تشخيص در محيط ملبس شدند.   جنگهاى مستقيم و رو در رو، تن به تن يا گروهى و نقش شجاعتهاى فردى همگى جاى خود را با يك چيز عوض كردند: قدرتِ آتش.  قهرمانان، ترسوها و همه آنها كه ميان اين دو گروه جاى ميگرفتند براى در امان بودن از آتش دشمن، همه پشتِ خاكريزها پنهان شدند و بمنظور تمايز آن با تمام انواع گذشته، جنگ اول جهانى جنگ خاكريزها لقب گرفت.

دختران در شهرها و دهات بجاى زخمى هاى لنگان با سرهايى افراشته و مدالهايى بر سينه، با خيلِ موجيهاى روبرو بودند كه پراكنده خاطر و سر بزير مى آمدند و جز ترحم احساسى ديگر را در وجودشان برنمى انگيختند.  (در اولين ماه هاى جنگ و قبل از آنكه اين پديده جديد شناخته شود صدها نفر از موجيها در جبهه ها به جرم فرار از خط مقدم اعدام شدند).  تغييراتِ جديد در آرايشِ جنگى و سلسله مراتب و بافتِ شركت كنندگان همبستگى بيشترى ميان سربازان ايجاد كرد و سرنوشت مشترك آنها را به يكديگر نزديك كرده و از آنها يك نيروى سياسى بوجود آورد.

بخش عمده هجده ميليون سربازان روسى را دهقانان تشكيل ميدادند، اينان دهقانانى بودند كه در ارتش و در جبهه ها با گذر از سختيهايى مافوق تصورشان "دنيا ديده" شده و معصوميتِ روستايى خود را با همدلى و اتحادى نويافته معاوضه كرده بودند.  اينان نه لزوما با خواستگاه اقتصاديشان بلكه با رشته اى از خاطراتِ همراه با درد و رنج به يكديگر پيوند خورده بودند.

لحظات شكل گيرى تشكيلات شوراهاى نمايندگانِ كارگران و سربازان در عصر روز ٢٧ فوريه ١٩١٧ در كاخ تورليد پتروگراد نقطه عطفى در تاريخ دوران مدرن بود.  اين اولين بار بود كه در خلاء قدرت ايجاد شده از به زانو درآمدن رژيمى مستبد، بخش عمده طبقات فرودست جامعه، كارگران و سربازان بدون دنباله روى از كاريزماى رهبرى فردى و بى نياز به روخوانى جمله به جمله از دستورالعملهاى يك ايدئولژىِ علمى (يا غير علمى!)، بصورتى خود انگيخته اما با ساز و كار تشكيلاتىِ آماده و نهادينه شده، گرد هم ميآمدند تا مستقيما در كار تعيين سرنوشت خود شركت كنند.  شكل گيرى تشكيلات سويتها در طول كمتر از يك هفته چند روز از ٢٥ تا آخر فوريه كه در اواخر در طول چند نهادينه شده سويتها بر پايه اى بجا مانده از اين دستاوردها شكل گرفت:

1) اتحاديه كارگرى كميته صنعتى جنگ،

2) حضور و فعاليت منشويكها و سوسياليستهاى انقلابى دوماى چهارم و صحنه هاى سياسى-اجتماعى روسيه در طول جنگ،

3) سنت و خاطره شوراهاى نمايندگانِ كارگران در انقلاب ١٩٠٥ كه گذشت ١٢ سال هنوز آن را به ورطه فراموشى نسپرده بود.

تصميم بلشويكها در ده اكتبر آنسال براى قبضه انحصارى قدرت نقطه پايانى بر تجربه شوراها (سويتها) بود.  لنين قدرت را بصورتى بازگشت ناپذير از شوراهاى نمايندگان كارگران-سربازان-دهقانان گرفت و آن را بمنظور انجام مراحل پيش بينى شده در سوسياليزم علمىِ ماركس و انگلس در دست خود و سپس كميته مركزى بلشويكها و نهايتا استالين قرار داد.  لنين پس نابودى سويتها بعنوان ارگانِ تصميم گيرنده، آنها را بعنوان بخشى از تشكيلاتِ بلشويكها در آن جذب و حل كرد.  علاوه بر روسيه انقلاب اكتبر همچنين نقطه پايانى بر تجربه مستقلِ حكومتى شوراها در تمام جهان بود چرا كه پس از كشتن شوراها و در اختيار گرفتن معشوق او (قدرتِ در تصميم گيرى و اجرا)، لنينيزم هيچگاه به اينكار اعتراف نكرد، همچنان خطبه را بنام شوراها خواند، سكه را بنام او ضرب كرد و حكومت خود را شوروى خواند.

از آن پس وجه تمايز ايدئولژى و دموكراسىِ مستقيم براى هيچ ملتى امكان پذير نشد، تجربه شوراها بدون هيچ جرم و جنايتى همراه با كمونيزم و توتاليتاريزم و فجايع آن شايد براى هميشه به خاك سپرده شد و ملتها ليبرال دموكراسى را بعنوان تنها راه موجود براى شركت در اداره امور خود پذيرا شدند.

تشكيل دولت موقت و تركيب آن:

در روزهاى اول مارس فعاليت كميته اجرايى موقت سويتها از اطاق شماره ١٣ فراتر رفت و يك شاخه از اطاقهاى كاخ توريد را در بر ميگرفت.  سويتها چندين كميسيون ايجاد كرده بودند، از تبليغات، مالى، واحد موتورى و غيره و غيره، رفت و آمد و انژى و سر و صدا در راهروها در ١٢ سالِ فعاليت دوما بى سابقه بود. در پشت همهمه و شلوغى دو ويژگى كاملا قابل تشخيص بود اول) نظم و امنيت و سازمان قوام يافته اى كه با آنچه معمولا در روزهاى اول يك انقلاب مشاهده ميشود كاملا متفاوت بود، در هر جلسه عمومى يا در هر اطاق كميسيون راى گيرى برقرار بود و صداى كسى كه بگويد "موافقان دستشان را بالا بگيرند" مرتبا بگوش ميرسيد. دوم) روحيه همبستگى و غير حزبى در بين افراد حكمفرما بود، در حاليكه رهبرى سويتها عمدتا با منشويكها  بود، در چندين كميسيون چون انتشارات (روزنامه ايزوستيا) و تبليغات حضور بلشويكها چون شليپانيكف يا افرادى با سابقه و ذهنيت بلشويكى چون استكلوف Steklov.  سوخانف حكايت ميكند جالب بود ديدن اينكه چگونه شليپانيكف و يك نفر از طيف راست منشويكها چون اهرليچ Ehrlich بصورتى نزديك در كميته تبليغات همكارى ميكردند.

شاخه ديگرِ ساختمان دوما در اختيار كميته موقتِ ديگرى بود، "كميته اجرايى موقتِ دوما"، در اين كميته اعضاى ليبرال مجلس دوما كه مخالف تزار بودند گرد هم آمده بودند تا تكليف مجلس دوما، جانشينى تزار يا ايجاد جمهورى، تشكيل مجلس موسسان و نحوه تشكيل دولتى موقت پس از انقلاب فوريه را مشخص كنند.  افراد كميته موقت دوما از طيف هاى مشروطه خواه و جمهوريخواهِ ليبرال بودند و سوسياليست ها (در ماه مارس) در اين جمع شركت نداشتند با يك استثنا و آن آلكساندر كرنسكى بود.  در روزهاى اول مارس كرنسكى مسئول رابط بين كميته موقت دوما و كميته اجوايى موقت سويتها بود تا اينكه در ٨ مارس سويتها رسما يك هيئت ٥ نفره را مسئول تماس دائم با دولت موقت كردند. (اعضاى كميته تماس عبارت بودند از چخيدزه، سوخانف، فيليپوفسكى، گيمر، اسكوبلف)  كرنسكى در خاطراتش مينويسد هنگامى كه با رهبرى سويتها در مورد تصميم خود براى پيوستن به كابينه دولت موقت مشورت كرد با مخالفت آنها روبرو شد بنابراين بر آن شد كه اين مسئله را مستقيما در جلسه عمومى كارگران و سربازان مطرح كند.  كرنسكى ميگويد كه وقتى پشت تريبون قرار گرفتم و در اين مورد آغاز به سخن كردم به خاطر حمايت حاظران لحظه به لحظه به انرژى و هيجان خودم اضافه ميشد، به كارگران و سربازان حاضر در جلسه گفتم كه تنها تا زمانى كه آنها بخواهند در كابينه خواهم ماند.  در پايانِ اين سخنرانى كارگران كرنسكى را روى دست بلند ميكنند و در همان حال به طرف ديگر كاخ تورليد محل استقرار دولت موقت ميبرند، او اتفاق آن روز را يكى از بهترين خاطرات زندگى خود ميداند.

كميته موقت دوما در اطلاعيه اى كابينه دولتِ موقت را همگى از اعضاى اپوزيسيون دوما به اين شرح معرفى ميكند:

- نخست وزير و وزير كشور: لووف (مستقل)

- وزير امور خارجه: ميلياكف (رهبر حزب كادت، مشروطه خواه)

- وزير جنگ و نيروى دريايى (گوچكف، حزب اكتبريست، ليبرال، مسئول كميته صنعتى جنگ)

- وزير حمل و نقل: نكراسف[45] (ليبرال، قبلا كادت، طرفدار شركت سوسياليستها در دولت)

- وزير تجارت و صنعت: كونووالف (فراكسيون ترقى خواه، از مخالفان تزار در ميان صاحبان صنايع مسكو)

- وزير كشاورزى شينگارف[46] (كادت)

- وزير عدليه: كرنسكى (حزب كارگر)

- وزير اقتصاد و دارايى: ترشچنكو (مستقل، از صاحبان صنايع اوكراين)

تغییرات در ترکیب دولت موقت در فاصله مارس تا اکتبر:

در فاصله مارس تا سپتامبر ٤ بار كابينه ترميم شد و هر بار سوسياليستهاى بيشترى آمدند و ليبرالها خارج شدند.  دولتى كه بلشويكها در ٢٥ اكتبر بر عليه آن قيام كردند عمدتا از سوسياليستهاى انقلابى و منشويكها تشكيل ميشد و نخست وزير آن کرنسکی عضو اولين كميته اجرايى شوراهاى نمايندگان كارگران و سربازان در ماه مارس بود.  ترمیم کابینه در آوریل، جولای و سپتامبر بدنبال بحرانهای پیش آمده در آن ماه‌ها انجام شد.

كرنسكى و لنين هردو متولد شهر اوليانوسك (سیمبیرسک) در ساحل رود ولگا،  كيلومترى شرق مسكو در ساحل رود ولگا بودند، پدر كرنسكى مدير دبيرستانى بود كه لنين در آن درس ميخواند و پدر لنین بازرس آموزش و پرورش آن منطقه بود و خانواده آنها با هم دوستى داشت.  كرنسكى در سال ١٩٠٢ پس از تحصيل تاريخ، فلسفه و وكالت از دانشگاه پتروگراد پايتخت روسيه فارغ التحصيل ميشود.  در جريان انقلاب ١٩٠٥ او وكالت از قربانيان خشونت دولتى را دادگاه‌ها به عهده گرفت و در همان سال به اتهام همكارى با انقلابيون به زندان افتاد.  در دوماى دوم روسيه زمانى كه هر دو شاخه حزب سوسيال دموكرات در مجلس شركت كردند كرنسكى هم از طريق حزب كارگر و يكى از شاخه هاى جداشده از سوسياليستهاى انقلابى به دوما راه يافت، در دوماى دوم اين حزب ١٠٠ نماينده داشت.

بعنوان نمونه ترمیم کابینه دولت موقت در ماه آوریل به آن دلیل انجام شد که روزنامه‌ها برملا کردند که میلیوکوف وزیر امور خارجه دولت موقت چند روز قبل از آن نامه‌ای به متفقین نوشته و آنها را از تصمیم دولتِ موقت بر ادامه جنگ تا پیروزی مطلع کرده است.  پخشِ این خبر در پتروگراد خشم سربازان را برانگیخت، و همانروز پانزده هزار سرباز از هنگ‌ فنلاند، هنگ دوم دریایی بالکان و  هنگ مسکو بطرف کاخ مارینسکی[47] راهپیمایی کرده و خواهان استعفای میلیوکوف میشوند.  در 21 آوریل بدعوت بلشویکها صد هزار نفر از کارگران در پتروگراد تظاهرات کرده و با شعار "همه قدرت بدست سویتها" براه می‌افتند.  تظاهرات کارگران با راه‌پیمایی به دعوت کادت‌ها برخورد کرده و درگیری بین طرفین منجر به زخمی شدن تعدادی از مردم میشود، شعارِ کادتها اینست: "به دولت موقت اعتماد کنیم".  گروه کوچکی از کارگران نیز شعارِ قیام مسلحانه بر علیه دولت موقت را میدهند.

روز بعد کمیته مرکزی بلشویکها با صدور اطلاعیه‌ای شعار قیام مسلحانه را نادرست میخواند و مطرح کردن چنین شعارهایی را ماجراجویی می‌خواند. روزنامه‌های دست‌راستی نیز بلشویکها را به تلاش برای شروع جنگ داخلی متهم می‌کنند.  کورنیلوف فرمانده نظامی منطقه پتروگراد خواهان انتقال و نصب گلوله توپ در خیابانها میشود اما سربازان و افسران هیچکدام اطاعت نمیکنند. کمیته اجرایی سویتها با انتشار اطلاعیه‌ای از دولت موقت پشتیبانی میکند به شرطی که دولت موقت در مورد نامه میلیوکف توضیح دهد.

بدنبال این وقایع دولت موقت عذر دو وزیری که موجب نارضایتی بودند یعنی میلیوکوف و گوچکوف      Guchkov را میخواند و بجای آنها چند وزیر سوسیالیست از منشویکها و سوسیالیستهای انقلابی را وارد کابینه میکند.  وزرای جدید عبارتند از اسکولبف، سرتلی و چرنف.  Chernov, Tsereteli, Skobelev

سرنوشت وابستگانِ رژيمِ سابق:

كرنسكى وكيلِ دستگير شدگان انقلابِ ١٩٠٥ و به رعايت حقوقِ زندانيان بسيار حساس است، در طول اين ١٠٠ ساعت او روايت ميكند كه ميبايستى از اين نقطه به آن نقطه مى رفتند يا تلفن ميكردند و واسطه پيدا ميكردند تا وابستگان رژيم سابق و افسرانِ ارتش را از انتقامجويى گروه هاى مردم حفظ كنند، مردمى كه گاها با مشت و لگد و چیزهایی که بدستشان ميرسيد، عدالت را بدست خودشان گرفته بودند. با تلاشِ كرنسكى و رهبرى معتدل مستقر در دوما، روزهاى انتقال قدرت قربانيان زيادى نميگيرد و در طول ٧ ماه حكومت دولت موقت، روسيه آزادترين دوران تاريخ خود تا آن زمان و تا ٧٠ سالِ بعد را ميگذراند و هيچكس اعدام نميشود.

نگارنده نگارش متنی جداگانه را در مورد سرنوشت وابستگان رژیم تزار، زندانيانِ دوما و مقامهای دولت موقت آغاز کرده، بصورت خلاصه میتوان گفت این افراد چند گروه بودند، دسته اول افرادی که پس از انقلاب اکتبر با دادگاه یا بدون آن اعدام شدند، مثلا تزار و خانواده‌اش و یا برادر او گراند دوک مایکل آلکساندرویچ[48] (که تزار او را به جانشینی برگزید و در همان روز، 15 مارس، او جانشینی را رد کرده و تصمیم را به عهده مجلس موسسان منتخب مردم واگذارد).  لیست اعدام شدگان فراتر از خانواده و وابستگان مستقیم تزار میرود، از آن جمله‌اند وزیر کشور تزار آلکساندر پروتوپوپوفAlexander Protopopov که گفته میشد با راسپوتین نیز ارتباط نزدیکی دارد و از طریق او به ملکه معرفی شده است.

سرنوشت گروه بعدی مرگ در زندان بود، کسانی چون رودزیانکو Rodzianko رئیس کمیته موقت دوما از آن نمونه بودند که در سیبری جان سپردند.  افرادی همچون شینگارف اولین وزیر کشاورزی دولت موقت در سال 1918 در زندان کشته شدند، کسانی با استفاده از بی‌نظمیهای اول انقلاب از زندان فرار کرده و به غرب مهاجرت کردند مانند كونووالف از وزرای اولین کابینه دولت موقت.   بخش دیگر کسانی بودند که در نقاط محل اقامت خود، پس از انقلاب اکتبر، قربانیِ انتقامجویی مردم، یا گروه‌هایی که با آنها خرده حسابهایی داشتند، گشتند.  گفتیم که پس از انقلاب فوریه، تا حد زیادی جلوی اینگونه زیاده‌رویها، با این منطق که خشونت باعث بدنام شدن انقلاب میگردد، توسط کمیته موقت دوما گرفته شده بود اما پس از انقلاب اکتبر دوباره سیر صعودی گرفت.

افرادی دیگری همچون میلیاکف Milyukov رهبر کادت‌ها و اولین وزیر خارجه دولت موقت، پس از ترکِ ، در خارج از روسیه بارها مورد حمله قرار گرفتند اما جان سالم بدر بردند.  در یکی از این تلاشها (اینبار از جانب یک دست‌راستی)، پدرِ ولادیمیر ناباکف Vladimir Nabokov نویسنده نامدار روسیه که همراه میلیاکف بود کشته شد اما او آسیبی ندید.

افرادی چون پوریشکویچVldimir Purishkevich  از فعالین رژیم در سرکوب انقلاب 1905 که در ترور راسپوتین نیز (همراه با دو شاهزاده رومانف) دست داشت پس از دستگیری توسط بلشویکها و گذراندن چند سال حبس عفو شد و به خارج مهاجرت کرد.  چندین تن همچون کرشچنکو از از سرمایه داران و لیبرالهای مخالف تزار و از بنیان گذاران کمیته صنعتی جنگ در اوایل انقلاب (1918) زمانی که هنوز کنترل بروی بازداشتگاه ها کامل نبود از زندان گریختند و به کشورهای غربی رفتند. بنظر می‌آید علی رغم سرنوشت شوم تزار، خانواده، برادر و ده ها تن دیگر از وابستگان خونی رمانف ها و اعدامی های دیگر، اکثریت وابستگان به تزار و مقامات دولت موقت توانستند روسیه را به مقصد کشورهای اروپای غربی ترک کنند و بنابراین در مقایسه با رهبران مارکسیست، این دو گروه در مجموع تقدیر بسیار بهتری داشتند.

در مقایسه، در انقلاب ایران، در حالیکه سه گروه وابستگان رژیم سابق، مجاهدین و دیگراندیشان بهای گزافی پرداختند، هنگامی که نوبت به اصلاح طلبان و ترد شدگان از دایره قدرت رسید، حکومت یا نخواست یا نتوانست به اعمال همان درجه از خشونت ادامه دهد، که دومی با شواهد و قرائن بیشتر سازگار است.  اعمال خشونت سازمان‌یافته پس از این دو انقلاب از تفاوتهای دیگری هم برخوردار است، پس از به قدرت رسیدن استالین گرایش غالب به محو فیزیکی همه دست اندر کاران انقلاب اکتبر قرار گرفت، صرفه نظر از عقاید آنها.  این سرنوشت با پشتیبانی کامل آنها از رهبری استالین و حتی حل شدن کامل در آن عوض شدنی نبود. تقدیر اینان شباهتهایی با سیلِ توابین مجاهد در زندانهای جمهوری اسلامی داشت که بی توجه به عقایدِ جدید و فعالیتشان، همگی آنها در سال 1367 اعدام شدند.

گفته میشود در اوائل دهه 30، مارکسیستهای دارای سابقه و پرونده انقلابی و سیاسی صبح‌ها قبل از خروج از منزل میبایستی به رادیو و روزنامه ها گوش میدادند و تغییرات سیاست استالین را که همه روزه هم اتفاق می‌افتاد از حفظ میکردند مبادا در طول فعالیت روزانه حرفی بزنند که با نظرات جدید استالین همخوان نباشد.  شرائط خفقان سیاسی اجتماعی جامعه روسیه به آنها اجازه انتقاد از استالین و ارائه نظراتی متفاوت یا خدای نکرده اصلاح طلبی را بهیچ وجه نمیداد.  تفاوتها در نوعِ بکارگیری خشونت خصلت مشترکِ تمامیت‌خواهی در دو انقلاب را خدشه دار نمیکند.

تمامیت‌خواهانِ از ابتدای ظهورشان در دورانِ مدرن با شکل، لباس، نام، عنوان، فرهنگ، دین یا بی‌دینی، مذهب یا بی مذهبی و در رفتار و عقاید یکسان نبودند. اینها همچنین در درجه دشمنی، دشمن پروری و پرخاشگری با جهان و با دگر اندیشانِ داخلی، در جذب بخشهای متفاوتی از توده‌ها، در نوع گروه‌های لباس شخصی Para military که در اطراف خود داشتند، در نحوه سرنگونی دلخراش یا استحاله آرام آرام و از همه مهمتر در درجه موفقیتشان در برهه‌های متفاوت زمانی و جغرافیایی در اعمالِ تمامیت خواهی کاملا متفاوت بودند.  این تفاوت همچنین در نحوه تغییر استراتژی و کوتاه‌ آمدنشان زمانی که اهداف بلند پروازانه آنها محقق نمیشد یکسان نبودند.  هیتلر یکی دو ماه آخر عمرش معتقد بود آلمان باید شکست بخورد و باید نابود شود چون نشان داده است که ضعیف است، گویی او تا آخر به افسانه ابر مردِ نیچه وفادار ماند.‌

اولین کنگره سراسری نمایندگان شوراهای کارگران، دهقانان و سربازان روسیه:[49]

این کنگره در تاریخ سوم تا بیست و چهارم جون (16 تا 7 جولای تقویم جدید) در پتروگراد برقرار شد. سنت ایجاد شوراها   

7- جلسه ده ساعته كميته مركزى

 در ١٠ اكتبر ١٩١٧

آنچه در اين جلسه گذشت در يك جمله عبارت بود از پيروزى شكوهمند عقلِ استدلالى بر همه ديگر عواملى كه ميتوانند بر گزينش آدمى دخيل باشد (چون خرد، معرفت، اخلاق، عواطف، حکمت، عقلِ كلى ..).  مباحثات اين جلسه حدود ٩ يا ١٠ ساعت بطول انجامید و طى آن لنين اكثريت اعضاى حاضر جلسه را كه همگى (به استثناى سردلف) در ابتداى جلسه مخالف نظر او بودند به تصميم‌گيرى در تدارك و اجراى سريع قيام سازماندهى شدهء انحصارى و مخفى بلشويكها با استفاده از همه امكانات ممكن از جمله نهادهاى نظامى شوراهاى كارگران و دهقانان (سويتها) قانع ميسازد. قابل توجه آنکه در آن زمان بلشويكها در كميته اجرايى شوراها در اقليت بودند.

همچنین اين تصميم على رغم آن اتخاذ ميشود كه الف) اقبال بلشويكها در سراسر روسيه در حال فزونى است و در كمتر از يك يا دو ماه ديگر آنچه بلشويكها بدنبال آنند يعنى قدرت سياسى، بصورت طبيعى در دست آنها قرار خواهد گرفت، ب) اقدام انحصارى نظامى همراه با ريسك عدم موفقيت و خطرِ اتهام به توطئه بر عليه انقلاب و گرفتار شدن به  سرنوشت سياسى كورنيلف را براى آنها در پى دارد.

بدون قيامِ برنامه‌ريزى شده، بلشويكها ميبايستى اقليتى غيربلشويكى را پس از كنگره دوم سويتها در قدرت تحمل میکردند و اين با معيارهاى ماركسيستى و علمى لنين براى برپايى ديكتاتورى پرولتاريا تناقض داشت.

در اين نشست لنين بهمراه نيمى از اعضاى كميته مركزى، ١١ نفر و دو كانديداى عضويت شركت داشتند كه با توجه به شرائط روسيه در آن زمان و تصميم اضطرارى براى گرد هم‌آيى و عدم حضور اعضاى استانها، اكثريت قابل‌اتكايى را براى تصميم‌گيرى تشكيل ميداد.  تعدادى از اين افراد ماه گذشته از زندان آزاد شده بودند اما حكم دستگيرى لنين، كه چند روز قبل در خفا از فنلاند بازگشته بود، همچنان پابرجا بود.  افرادى كه در آن زمان زندگى علنى داشتند از ساختمان اسمولنى Smolny (سالن آموزش رقص دختران تزار و اشراف قبل از انقلاب فوریه ١٩١٧ و دفتر ارگآنهاى مختلف سويتهاى پتروگراد و همچنين مقر هيئت اجرايى سويتهاى سراسر روسيه پس از ان) به آپارتمان محل جلسه ميامدند. اياكولوا Varvara Yakovleva در خاطرات خود مينويسد كه از مسكو فقط براى اين جلسه به پتروگراد ميايد، از غروب ابتدا با لوموف و سردلف و سپس با درژينسكى و تروتسكى بهم ميپيوندند و زمانى كه محل برگزارى جلسه قطعى ميشود همگى از هم جدا شده و تك ‌تك مسير محل جلسه را پى می‌گيرند.

اين نشست در اپارتمان گالينا فلكسرمن Galina Flakserman (از اعضاى يا كارکنان كميته پتروگراد بلشويكها) برگزار شد، گالينا خودش در محل حضور داشت و مواظب امنيت و رفت و آمدها در بیرون بود،  خانه شماره 32 خیابانِ شلوغ کارپووکا امبانک‌منت[50] مشرف به رودخانه کارپووکا قرار داشت.  اين محل در طبقه اول ساختمان قرار داشت، بزرگ و جادار بود و ساختمان آن چند درب ورودى داشت. نيكلاى سوخانف Sokhanov همسر گالينا از منشويكهاى طرفدار مارتوف،  نويسنده، روزنامه نگار، فعال سياسى و از بنيانگذاران سويت هاى پتروگراد بعد از انقلاب فوريه بود، سوخانف همچنين از همكاران ماكسيم گوركى در روزنامه نوايا ژيزن Novaia Zhizen بود و انشب بدليل سرما و باران تلفنى به همسرش گفته بود كه شب را در دفتر روزنامه در سوى ديگر شهر خواهد ماند، يا گالينا با بهانه بدی هوا او را به اينكار تشويق كرده بود.  سوخانف، صاحب اين خانه بعدها در كتاب خاطراتش 'روز شمار انقلاب روسيه' از برگزارى اين جلسه تاريخى در منزل خود با طنز ياد ميكند.  او از مخالفان بلشويكها باقى ماند و در دهه ٣٠ بارها همراه با رهبران بلشويك و ديگر انقلابيون در دادگاه‌هاى نمايشى محاكمه و سالها در زندان بود تا اينكه در سال ١٩٤٠ بدستور استالين اعدام شد.

یکی از جلسات بلشویکها پس از انقلاب اکتبر: نشسته از چپ آبل ینوکیدز، میخاییل کالینین، نیکلای بوخارین،میخاییل تامسکی، میخاییل لاشویچ، کامنف، یفگنی پروواژنسکی، لئونید سربریانکو، لنین، آلکسی رایکف

مذاکرات جلسه:

در ابتدای جلسه، سردلف Sverdlov مسئول كميته سازماندهى گزارشى را كه از قبل با لنين هماهنگى شده بود ارائه داد، در اين گزارش به افزايش عضويتها به ٤٠٠ هزار (اين تعداد عضو بلشويكها در اوايل اكتبر واقعيت نداشت چون در كنگره هفتم حزب در مارس ١٩١٨ تعداد اعضا رسما به ٣٠٠ هزار رسيد)، به سمپاتى سربازان خط مقدم به بلشويكها، به شايعاتى در مورد برنامه كرنسكى براى تحويل پتروگراد به آلمانها و خلاص شدن از دست چپ و از آماده شدنِ كورنيلف با همكارى گروه هايى از قزاقها براى عمليات ضد انقلابى و چند مورد ديگر اشاره شد، بخش عمده صحبت‌هاى سردلف به قيام كارگران در مينسك و روحيه انقلابى افسران نيروىِ دريايى ناوگان بالكان اختصاص يافت، در ادامه جلسه لنين نيز براى اثبات نظر خود چند بار به اين دو مورد اشاره کرد.  پس از سردلف، لنين صحبت خود را با اين جمله اغاز كرد 'از ماه سپتامبر بى تفاوتى بسيارى در اين كميته در مقابل پيشنهاد قيام ديده ميشود'.  لنين از زمان اولين بازگشت خود از سويس به روسيه در ماه اوريل شعار عدمِ همكارى با دولت موقت و 'همه قدرت بدست شوراها' را مطرح كرده بود، اما در آن زمان هيچيك از رهبران بلشويك از ايده لنين و تئوری‌هاى مطرح شده در نوشته 'تزهاى اوريل' حمايت نكردند، ژيژك مينويسد اين مقاله آنچنان با جو حاكم بر انقلابيون روسيه در تضاد بود كه اعضاى كميته مركزى و حتى همسرش كروپسكايا نگران بودند نكند لنين خُل شده باشد.

از اول اوريل تا ده اكتبر اتفاقات زيادى افتاده بود، بسيارى از تغییرات مثبت از دستاوردهاى دولت موقت بود، تشكيل جمهورى، مقدمات برپایی انتخابات مجلس موسسان و اعلان تاريخ انتخابات و زمانِ تشكيل آن، انحلال پليس مخفى تزار، و براى اولين بار در تاريخ روسيه آزادى مطبوعات و احزاب به نحوى كاملا بيسابقه.

از طرفى دولت موقت اشتباهات بزرگى هم مرتكب شده بود كه باعث شد اقبال چپِ راديكال در افكار عمومى بالا رفته و فضا براى پذيرش نظرات لنين در كميته مركزى آماده‌تر شود اما مخالفت‌ها با او همچنان ادامه داشت.  از اشتباهات مهم دولت موقت ميتوان به ١) ادامه جنگ دفاعى و عدم توجه به امکانات مثبت قبول شکست برای روسیه و شروع مذاكره جداگانه با آلمانها و ٢) نحوه مديريت ماجراى كورنيلف اشاره كرد.  در مورد اولى مشكلات عديده تروتسكى در مذاكره  با آلمانها و نحوه تنظيم قرارداد برست ليتوفسك نشاندهنده آن بود كه تغيير موضع دولت موقت از جنگ دفاعى defencist به قبول شکست defeatist تا چه اندازه ميتوانست براى كرنسكى مشكل باشد اما در هر حال قابل انجام بود.

در اخرين جلسه در سپتامبر يكى از نامه‌هاى لنين قرائت شده بود و باتفاق ارا، از جمله با پيشنهاد كامنف و استالين از دستور جلسه خارج گرديده بود، در آن جلسه همچنين كميته مركزى تصميم گرفت كه بجاى ارسال نامه به كميته هاى استآنها و رده هاى پايين، آن را در همان جلسه، بدلايل امنيتى بسوزاند.  مقاله ديگر لنين 'ماركسيزم و قيام' كه براى چاپ در روزنامه 'روبوچى پوت' (راه كارگر)، ارگان موقت بلشويكها در زمان توقيف پراودا، در سپتامبر ارسال شده بود، توسط استالين و سوكولنيكف Sokolnikov اعضاى هيئت تحريريه، در چند جمله مهم، 'تعديل' شده بود.

با بازگشت مخفيانه لنين به پتروگراد، اكنون زمان رويارويى نهايى او و كميته مركزى فرارسيده بود. در مدت غياب لنين كودتاى ناموفق كورنيلف رئيس ستاد ارتش جو سياسى روسيه را كاملا تغيير داده بنوعی که پس از آن تمامی روسیه بسمت چپ متمایل شده بود، اما در عين حال تا پذيرشِ نظر او براى اقدام، آنهم اقدام انحصارى بلشویکها به قيام راه درازى در پيش بود.  اينها و بسيارى عوامل ديگر رويارويى آنشب در كميته مركزى را بسيار پر اهميت ميساخت.

لنين استدلال ميكرد كه ".....در چندين كشتى جنگى آلمان در بالتيك شورش شده شده است كه نشانه گسترش جهانى انقلاب روسيه از جمله به كارگران اروپاست، در روستاهاى روسيه خانه هاى اربابى زيادى اتش زده شده است، دهقآنان از قول هاى توخالى خسته شده‌اند و از قيام بلشويكها حمايت خواهند كرد..."  لنين همچنین به گزارش سردلف در مورد حركت كارگران در مينسك اشاره كرد كه به نظر او خود اغازى براى قيام بود.

در اين جلسه لنين قبل از آنكه با كامنف و زينوويف (مخالفان برنامه قيامِ سازماندهى شده) به بحث بپردازد، ابتدا به نقدِ تروتسكى پرداخت كه معتقد بود قيام را نه بلشويكها بلكه سويتها بايد اغاز كنند، نظر تروتسكى آن بود كه در روزهای گردهم‌آیی كنگره دوم كارگران و دهقانان سراسر روسيه (سويتها) در پتروگراد كه براى ٢٠ اكتبر[51] (٢ نوامبر) دعوت شده بود، قيام نيز توسط كميته انقلابى-نظامى[52] سويتها انجام شود.  اگر قيام قرار بود با نام سويتها انجام شود و اگر چپ براى مجلس موسسان[53] ارزشى قائل نبود در اينصورت، پيشنهاد تروتسكى طبيعى‌ترين راه انجام قيام را پيش رو ميگذاشت، اما لنين بجاى سويتها، كه رهبرى آن با هر انتخابات و هر كنگره عوض ميشد، كنترل يك حزب واحد را بر عمليات تقاضا ميكرد.  در انتخابات قبلى كنگره سويتها در ماه جولاى سوسياليستهاى انقلابى اكثريت و بلشويكها بعد از آنها گروه دوم بودند اما با توجه به راديكاليزه شدن بيشتر نمايندگان و اوضاع روسيه پس از اقدام ناكام ضد انقلاب توسط كورنيلف اكثريت يافتن بلشويكها در كنگره‌اى كه تا ده روز ديگر برگزار ميشد كاملا محتمل بود.

اين اكثريتِ محتمل اما براى لنين كافى نبود، اگر قيام را سويتها اغاز ميكردند، بلشويكها ميبايستى با قواعد آنها بازى كنند و سوسياليستهاى انقلابى و منشويكها را در اقليت بپذيرند و 'ديكتاتورى پرولتاريا' را از طريق ارگان انتخابى و سراسرى خود پرولتاريا اعمال كنند، اين دورنما دقیقا همان سناریویی بود که لنین، به هر قیمت، قصد حذر کردن از آن را داشت.  به‌ همين دليل او اولين حمله جدى آنشب را متوجه نظريه تروتسكى كرد.  انجام قيام بعد از لحظه شروع كنگره سراسرى سويتها به اين معنا بود كه قدرت بدست آمده ميبايستى با شراكت بين نيروهاى سياسى حاضر و فعال در كنگره و بر اساس تعداد راى آنها در آن ارگان تقسيم شود.  بالاترين ارگان تصميم‌گيرى ‌سويتها در بين هر دو كنگره، همان كميته اجرايى سراسرى سويتها بود كه دفتر آنها در طبقه دوم ساختمان اسمولنى قرار داشت و در اينصورت اين كميته ميبايستى هيئت دولت اينده روسيه را تشكيل ميداد.

آيا هدف لنين از انجام قيام قبل از شروع كنگره سويتها آن بود كه ١) كنگره را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و ٢) رقباى بلشويكها را از سهم خواهى از قدرت محروم نمايد؟  يا اینکه آنچنان که در جلسه وانمود میکرد از تغيير ناگهانى توازن قوا و تحرکات پیشبینی نشده نیروهای ضد انقلاب، و از دست رفتن برتری نظامی بلشویکها نگران بود؟  آیا لنین واقعا گمان میکرد که امکانِ دستیابی سویتها به قدرت سیاسی در چند روز آینده از دست میرود؟

 پاسخ اين سوال در نوع برخوردِ بلشويكها با سوسياليستهاى انقلابى و منشويكها در كنگره سويتها و درمجلس موسسان نهفته است.  در آن زمان بلشویکها قدرت سیاسی را در دست گرفته بودند و هيچ تهديد فورىِ نظامى انقلاب را تهديد نميكرد اما لنین اقدامات یکجانبه خود را در کنار گذاردن رقبا (رقبای بسیار انقلابی) در کنگره سویتها و سپس در منحل کردن مجلس موسسان ادامه داد.

لنين در مخالفت خود با نظر تروتسكى اصرار داشت كار قيام تا قبل از شروع كنگره سويتها خاتمه يابد و به همين منظور حداكثر روزِ ١٥ اكتبر، يعنى ٥ روز ديگر را براى شروع قيام پيشنهاد ميكرد. "...ما نبايد تا برگذارى كنگره صبر كنيم ... در خط مقدم همانطور كه در گزارش رفيق سردلف آمد، كورنيلف بدنبال برگرداندن اوضاع است... سرنوشت انقلاب روسيه و انقلاب جهانى به چند روز اينده بستگى دارد... دهقآنان و سربازان از ما حمايت ميكنند، موقعيت مناسب كنونى ديگر هيچگاه در روسيه و تا چند دهه ديگر در جهان تكرار نخواهد شد،  كنگره سويتها شايد اصلا تشكيل نشود ... در اين لحظه تاخير يعنى مرگ!".

در كميته مركزى كامنف و زينوويف هردو از موقعيت خاصى برخوردار بودند، آنها بعد از لنين بترتيب شناخته شده‌ترين بلشويكها در بين كادرهاى قديمى حزب بودند.  در مقايسه با ايندو، تروتسكى در جولاى به حزب پيوسته بود، استالين و سردلف يك ماه قبل از تروتسكى به عضويت كميته مركزى درآمد بودند.  كولونتاى از ديگران سابقه بيشترى داشت ولى بخاطر جنسيتِ او، بلشويكها در سراسر كشور كمتر از او شناخت داشتند و پرونده فعالیتهای انقلابى بقيه حاظران نيز به ضخامت كامنف و زينوويف نبود.

كامنف نزديكترين فرد به لنين بود و دوستى آنها سابقه اى طولانى داشت، نامه هاى لنين به كامنف از فوريه تا اكتبر حاوى اطلاعات شخصى و بسيار مهم مثلا سفارشات لازم در صورت سر به نيست شدن لنين است، مطالبى شبيه وصيت نامه.  در دوران تبعيد ايندو سالهاى زيادى را با هم در فرانسه و آلمان بودند، كامنف همدم لنين در پياده روهای Avenue d’Orléans پاريس و كافه هاى آن بود.  در طول ماه‌هاى اوت و سپتامبر كامنف بيش از ديگران با ايده 'قيام برنامه‌ريزى شده' كه او آن را كودتا يا يك 'گناه سياسى' ميخواند، مخالفت ميكرد، او برنامه‌ريزى براى قيام را به عدم اعتماد و بى اعتقادى به حقانيت بلشويكها و گسترش روزافزون محبوبيت آنها نسبت داده و از نظر اجرائى نيز آن را يك قمار سياسى غيرضرورى ميخواند كه ميتوانست بلشويكها را همچون كورنيلف به يك دشنامِ سياسى تبديل كند.

زينوويف، از سوى ديگر در ميان نمايندگان بلشويك سراسر كشور يك چهره برجسته و علنى بود، سردلف كه در جريان كنگره ششم بلشويكها در ماه جولاى با بسيارى از نمايندگان خوش و بش كرده و پاى صحبتشان نشسته بود بياد داشت وقتى از شكايات استانها در مورد بى توجهى كميته مركزى به آنها سوال ميشد اكثرا ميگفتند چرا رفيق زينوويف براى سخنرانى به شهر آنها نرفته ولى به فلان شهر رفته است.  اهميت زينوويف براى بلشويكها مانند ارزش تروتسكى بود براى سويتها. در ماه هاى اخير زينوويف نقش ميانجى بين لنين و كامنف را بازى كرده و تلاش كرده بود نقطه نظرات آنها بيكديگر نزديك كند بى آنكه به نتيجه اى برسد ولى امشب در صحنه رويارويى نهايى اين دو، زينوويف مجبور بود تنها از يكنفر پشتيبانى كند و او پشت سر كامنف ايستاد.

كامنف نيز چون تروتسكى مشكلى با ايده قيام يا حتى با قيام طرحريزى شده نداشت، اما نكته‌اى كه كامنف و همراه با او اكثريت كميته مركزى را آزار ميداد اين بود كه چنين حركتى با نامِ چه كسانى صورت ميگيرد، و مشروعيت آن از كجا بدست ميايد؟  اگر تروتسكى تاخير ده روزه و انجام قيام در روزِ پس از گشايش كنگره سويتها و استفاده از نام و مشروعيت آنها را ميخواست، كامنف تاخير دو ماهه تا گشايش مجلس موسسان را طلب ميكرد.  كامنف ميگفت '.... شانس بلشويكها براى پيشبرد سياستهايشان در مجلس موسسان عالى است، اگر قيام فورا انجام شود عمده خرده بورژوازى شامل دهقانان مرفه‌تر، مغازه‌داران و كارمندان دون‌پايه دولت كه همگى از راست فاصله گرفته اند، دوباره به ضد انقلاب ميپيوندند... پيشنهاد رفيق لنين به اين معناست كه در يك قمارِ رولت، با يكدست انقلاب جهانى و با يكدست انقلاب روسيه هر دو را روى يك شانسِ قيام شرط بندى كنيم، آنهم در زمانى كه همه چيز بخوبى پيش ميرود و هيچ نيازى به شرط بندى و قمار نداريم.'

انتقاد اصلى كامنف و زينوويف با قيام سازماندهى شده و انحصاری، در زمان مورد نظر لنين، عبارت از اين بود كه: حال كه بلشويكها در سويتهاى پتروگراد و مسكو اكثريت پيدا كرده‌اند و اكثريت در كنگره پيش رو نیز كاملا قابل پيش‌بينى است، حال كه زمان بهره‌بردارى از اين موقعيت و بدنيا آوردنِ طبيعىِ دنياى جديدِ سوسياليستى از دل قديم فرا رسيده است، آيا بهتر نيست بجاى يك اقدام يك جانبه و زورمندانه از نوعى كه كورنيلف را به بدنامى كشاند، به مسير طبيعى و ميمون جريان انقلاب، به پيروزى طبقه كارگر، به حقانيت خود و به اجتناب ناپذيرى سوسياليزم ايمان و اعتقاد داشته باشيم؟   این نکات هم در جلسه  دهم اکتبر و هم در مقاله‌ای که به امضای این‌دو در روزنامه ماکسیم گورکی (نواياژيزن) در روز شانزدهم چاپ شد انعکاس یافت.

پاسخ لنين به كامنف اين بود كه "حركت ما مانند كورنيلف ابتر نخواهد بود، دهقانان و سربازان از ما حمايت ميكنند، كميته نظامى انقلابى سويتها (با اكثريت بلشويكها) به اندازه كافى اسلحه دارد، ديبنكو Povel Dybenco (از افسران بلشويك نيروى دريايى و شوهرِ كولونتاى از حاضرين در جلسه) خبر ميدهد ناوگان دريايى روسيه در بالكان آماده قيام است، گاردهاى سرخ (گروه هاى مسلح بلشويكها در كارخانه‌ها و سربازخانه‌ها) در بسيارى از شهرها بسرعت به پتروگراد می‌پيوندند، همه از وعده‌هاى تو خالى خسته شده‌اند و از عمل ما براى دستيابى به صلح و نان و زمين پشتيبانى ميكنند..".

كرنسكى در خاطرات خود از وجود مذاكراتى با آلمانها براى صلح جداگانه با روسيه صحبت ميكند و معتقد است اگر او موفق به برقرارى صلح شده بود ميتوانست بلشويكها را خلعِ شعار كند او تاكيد ميكند كه در بازى سياسى كه در پاييز ١٩١٧ در روسيه جريان داشت برنده كسى بود كه صلح را محقق ميكرد.  آيا در شب ١٠ اكتبر لنين از مذاكرات كرنسكى با آلمانها اطلاع داشت؟  ايا عجله او براى قيام مرتبط با ترس او از رو دست خوردن از كرنسكى و خلع شعار شدن بود؟  در هيچيك از گزارشهاى موجود از مذاكرات جلسه ١٠ اكتبر اشاره‌ای به اين موضوع نشده بنابراين ارزش اين موضوع در حد حدس و گمان و احتمال صحت آن در کنار ديگر تئورى‌هاى توطئه باقی میماند.

'شام آخر' رهبران بلشویک:

لنين ادامه ميدهد "... منتظر شدن براى مجلس موسسان يا هر مجلس ديگرى ساده لوحى است....به محض پيدا كردن فرصت، كرنسكى سويتها (و مجلس موسسان) را در هم ميكوبد، در اين لحظه تاخير يعنى مرگ، سرنوشت انقلاب روسيه و انقلاب جهانى در گرو دو سه روز اينده است".   لنين جلسه ده ساعته بلشويكها را در آنشب به صحنه نمايش بى عيب و نقصى از آنچه او خود  'قدرت غير قابل مقاومت منطق[54]' ميخواند مبدل كرد.  خصوصا تاثير اين جملاتِ آخر بسیار تعيين كننده و اين لحظه شايد همان 'لحظه هگلىِ'[55] تاريخِ روسیه و تاریخِ نیمهء اول قرن بیستمِ جهان بود. كنترل روانى جلسه كاملا در دست لنين قرار گرفت، جملات او در اينجا با ريسمانِ سنگينِ سكوتى بهم پيوسته شد كه جز او كسى قادر به بريدن آن نبود، كامنف كه درست در نقطه مقابل لنين در انطرف ميز نشسته بود در چندين مورد هنگام صحبت لنين سرش را به طرفين تكان ميداد اكنون بدقت گوش ميداد.

در زمانِ ادای همین جملات كسى درب ورودى را ميزند، ساعت 2 بامداد است، حاضران همگى غافلگير شده و بی اختیار به لنین می‌نگرند.  پس از تلاش کورنیلف برای کنترل پتروگراد، کرنسکی هم مانند بقیه مردم روسیه بیشتر به چپ متمایل شده بود، در سپتامبر تمامی دستگیر شدگان تظاهرات جولای از جمله تروتسکی را از بازداشت آزاد کرده بود اما حکم دستگیری لنین همچنان پا بر جا بود.  لنین اما کاملا راحت و آسوده نشسته بود، گویی حاضر نبود، حتی به قیمت دستگیری، سنگرهای تسخیر کرده در حملات آنشبِ خود را بدونِ استفاده  رها سازد.  گالينا كه تحت تاثير كلامِ لنين مدتى است خيابان را فراموش كرده بيش از ديگران دستپاچه شده و بطرف پنجره ميشتابد، پس از ديدن فردى كه بيرون ايستاده نفس راحتى ميكشد، و بدنبال او بقيه هم ارام ميشوند.

یوری، برادر گالينا براى تعمير سماور امده است، مذاكرات براى مدتى متوقف ميشود، سماور رديف ميشود و صداى بجوش امدن آب، گرسنگى را بياد همه مياورد.  چند نفر كمك ميكنند، نان و پنير به اندازه كافى هست گالينا مقدارى هم سوسيس دارد كه با كمك يورى آماده كرده و بدقت به تعداد حاضرين و اندازه مساوى تقسيم ميكنند، بوى نان و سوسيس، صداى سماور، سكوت حاضران، صداى بهم خوردن استكانها، گفتگوى يورى با برادرش كه بزودى كولونتاى و ياكوولوا هم به انها ميبيوندند فضاى جدى خانه را ميشكند و حال و هواى مهمانى غالب ميشود، مهمانان دسته دسته نميشوند، همگى در يك جمع و با هم هستند  و آرام صحبت ميكنند و يك روح گرم و دلپذير همه را بيكديگر پيوند ميدهد.

لنين هم در فكر است و هم انرژى خود را براى دور بعدى ذخيره ميكند اما از بودن در جمع نيز لذت ميبرد، صندلى خود را به ديوار چسبانده، هر دو بازو را روى دسته هاى صندلى رها كرده و يك پا را روى ديگرى مى اندازد، يكى از حاضرين متوجه سوراخى در كف كفش او ميشود از گوشه لب از روى مهر پوزخندى ميزند و بروى خود نمياورد. صف هاى نان در پتروگراد هر روز بلند تر ميشوند و اعضاى كميته مركزى كه اكثرا در ساختمان اسمولنى بسر برده يا يا زندگى نيمه مخفى دارند از مردم عادى گاها گرسنه‌ترند، هر كس سهم خود از سوسيس را دارد و در يك چشم بهم زدن اثرى از ان باقى نميماند اما نان و پنير از اين سو به ان سو تعارف و دست بدست ميشود، استكانهاى چاى مرتبا تمديد ميشوند.

سماور يكبار ديگر نقش غير قابل جايگزين خود را اثبات ميكند و يورى برادر كوچك گالينا با افتخار كنار آن مى ايستد و استكانهاى خالى را پر ميكند، حضور يكباره در ميان جمع ده پانزده نفرى از چهره‌هاى مهم سياسى-انقلابى روسيه با ريش و سيبيلهاى انبوه او را ابتدا دستپاچه ميكند اما پس از موفقيت در تعمير سماور اعتماد بنفس خود را باز ميابد و در كنار ديگران احساس راحتى ميكند.  لنين تنها چاى مينوشد همراه با تكه كوچكى نان، مثل اينست كه غذا از گلويش پايين نميرود.

اين لحظات نابِ دوستى و رفاقت و فضاى پر مهرى كه فاصله بين حاضران و قلب آنها را پر كرده بود ديگر هيچگاه تكرار نميشود و بجاى آن چالشهاى ادارهء قلمروى پهناور، جنگ داخلى، قحطى و سپس دوران حكمرانى استالين و مرگ فرا ميرسد.  تراژدى لحظات شفاف ِاكسيرىِ آنشب عبارت بود از همراهى آن با تصميمى 'ورد گونه' كه بهمراه خود اقيانوسى از رنج و مرگ بهمراه آورد.  گويى اين 'شام آخر' و بدنبال آن فرصت کوتاه حاضران تا مستقر شدن استالين، سالهايى كه از عمر آنها باقى بود، همگى چيزى جز 'پيشرفتگى حجم زندگى در مرگ'[56] نبود.

نام اعضای حاضر جلسه بلشويكها، سن آنها در سال ١٩١٧ و زمان و علت مرگ آنها:

١- لنين، ٤٧ ساله (١٩٢٤، مرگ طبيعى)

٢- تروتسكى، ٣٨ ساله (١٩٤٠، قتل با تبر)

٣- استالين، ٣٩ ساله (١٩٥٣، مرگ طبيعى)

٤- سردلف، ٣٢ ساله (١٩١٩، مرگ طبيعى)

٥- كامنف، ٣٤ ساله (١٩٣٦، اعدام با گلوله)

٦- زينوويف، ٣٤ ساله (١٩٣٦، اعدام با گلوله)

٧- درژينسكى، ٤٠ ساله (١٩٢٦، مرگ طبيعى)

٨- بابنف، ٣٤ ساله (١٩٤٠، مرگ در زندان)

٩- اوريتسكى، ٤٤ ساله (١٩١٨، ترور)

١٠- سوخولنيكف، ٣٩ ساله (١٩٣٩، مرگ در زندان)

١١- كولونتاى، ٤٥ ساله (١٩٥٢، مرگ طبيعى)

١٢- لوموف، ٣٩ ساله (١٩٣٧، اعدام با گلوله) كانديداى عضويت

١٣- اياكوولوا، ٣٣ ساله (١٩٤١، اعدام با گلوله) كانديداى عضويت

اعضاى غايب در اين نشست، سن آنها در سال ١٩١٧ و زمان و علت مرگ آنها:

١٤- بوخارين، ٣٩ ساله (١٩٣٨، اعدام با گلوله)

١٥- ميليوتين، ٣٣ ساله (١٩٣٧، اعدام با گلوله)

١٦- نوگين، ٣٩ ساله (١٩٢٦، مرگ طبيعى)

١٧- رايكف، ٣٦ ساله (١٩٣٧، اعدام با گلوله)

١٨- كرستينسكى، ٣٤ ساله (١٩٣٨، اعدام با گلوله)

١٩- اوسى ينكو، ٣٤ ساله (١٩٣٨، اعدام با گلوله)

٢٠- شاميان، ٣٩ ساله (١٩١٨، اعدام توسط شورشيان در باكو)

٢١- مورانف، ٤٤ ساله (١٩٥٩، مرگ طبيعى)

کولونتای (١١) و ایاکوولوا (١٣) زن بودند.  به استثنای دو نفر، مورانف (٢١) و کولونتای (١١)، که تا پایان حکومت استالین زندگی کرده و به مرگ طبیعی از دنیا رفتند و همچنین نوگین (١٦)، شامیان (٢٠)، سردلف (٤) و لنین که تا قبل از قدرت گرفتن استالین به مرگ طبیعی یا در اثر حادثه از دنیا رفتند، بقیه اعضای کمیته مرکزی در زمان انقلاب اکتبر (١٣ نفر) در دوران استالین یا به جوخه اعدام سپرده شدند یا در زندان جان باختند.

قبل از جمع بندى مباحثات و راى‌گيرى و براى جلب نظر تروتسكى، لنين پيشنهاد ميكند که بلشويكها ابتدا قيام را اغاز كنند و سپس در ٢٠ام اكتبر اين تصميم را در كنگره به راى بگذارند.  اين پيشنهاد در درجه اول براى جلب نظر تروتسکی، در کسب مشروعيت برای قیام و حفظ ظاهری در مراعاتِ اعتبارِ سويتها بود.  لنين اگاه بود كه تروتسكى و اوريتسكى تصميماتشان با هم هماهنگ خواهد بود و راضى كردن تروتسكى بمعناى كسب دو راى از حاضرين جلسه است (هر دو آنها از يك تشكيلات به بلشويكها پيوسته بودند).  اما لنين براى تروتسكى ارزشى بمراتب بالاتر از دو راى كميته مركزى قائل بود.  اهميت تروتسكى از جمله عبارت بود از الف) رهبرى سويتهاى پتروگراد و كميته نظامى-انقلابى آن كه قرار بود بازوى اصلى قيام باشد و ب) توانايى او در به اختيار گرفتن جو جلسات و گردهم‌آيى‌هاى كارگران و سربازان، ج) مهارت او در شعبده بازی‌‌هايش در روابط عمومى از جمله در ايفاى نقشى طبيعى بين سازمانهاى مختلف مردمى، ارگانهاى دولت كرنسكى و تشكيلات سياسى-مخفى بلشويكها.

جداى از موضوع جلب نظر تروتسكى، پيشنهاد به راى گذاردن تصميم بلشويكها پس از پايان قيام، حفظ آبرویی بود براى سویتها و وانمود کردن به اینکه قدرت واقعا در دست آنها قرار میگیرد.  پس از ماه ها شعار استراتژيك 'همه قدرت به شوراها (سويتها)' و بالا رفتن اقبال سياسى بلشويكها به جهت آن، اكنون با فرا رسيدن روز موعود، چگونه اقدام انحصارى بلشويكها و بى اعتنايى به سويتها ميتوانست توجيه پذير باشد؟

اكنون سه يا چهار ساعت از نيمه شب گذشته است اما لنين مصمم است كار را در همان شب يكسره كند، او درخواست يك كاغذ و مداد ميكند، از گوشه اطاق يك دفتر نقاشى بچه‌ها و يك مداد كه بالاى آن كاملا جويده شده را به او ميرسانند.  آياكوولوا مسئول نگارش صورت جلسه است اما در اينجا لنين ترجيح ميدهد خودش بنويسد، شروع به نوشتن ميكند و همزمان بلند بلند ميخواند:

"نظر به اينكه قيام مسلحانه غيرقابل اجتناب و زمان براى آن كاملا فرارسيده است، كميته مركزى پيشنهاد ميكند كه تمام سازمانهاى حزب مطابق اين شرائط عمل كنند و در چارچوب اين سياست تمام جزييات عملى آن را به بحث و تصميم گيرى بگذارند..."

یکی از جلسات بلشویکها پس از انقلاب اکتبر: نشسته از چپ آبل ینوکیدز، میخاییل کالینین، نیکلای بوخارین، میخاییل تامسکی، میخاییل لاشویچ، کامنف، یفگنی پروواژنسکی، لئونید سربریانکو، لنین، آلکسی رایکف

 

8- اهمیت تاریخی- فلسفیِ تصمیمِ جلسه ١٠ اکتبر

از نتيجه راى‌گيرى جلسه ١٠ اكتبر (بامداد ١١ اكتبر - ٢٤ اكتبر با تقويم جديد) لنين يا هيچكس ديگرى از قبل اطلاع نداشت، در صورت شكست طرح لنين در كميته مركزى، احتمال اينكه او بتواند شخصا پشتيبانى سازمانهاى حزبى، تشكيلات استانها و كادرهاى رده‌هاى پايين‌تر را انهم در مدت ده روز كسب كند تقريبا معادل صفر بود، به فرض محال اگر او موفق به اينكار ميشد، بدون پشتيبانى فعال ارگانهاى نظامى سويتها كه سر نخ آنها عمدتا در دست تروتسكى بود نتيجه قيام چيزى بهتر از كودتاى ابتر كورنيلف در ماه اوت از آب در نميامد[57].   اما اینچنین نشد و نتیجه رای‌گیری یازده به دو بنفع لنین بود، کامنف و زینوویف تنها مخالفان طرح قیام انحصاری بودند.

راى‌گيرى در پايان جلسه ده ساعته روز دهم اكتبر (بامداد ١١ ام) در كميته مركزى بلشويكها از مهمترين لحظات تاريخى قرن بيستم بود، لحظاتی كه سرنوشت اروپا و جهان بر سر يك دو راهى سرنوشت ساز در يك مسير تعيين جهت ميداد.  در يك طرف لنينيزم، استالينيزم و توتاليتاريزم چپ (در نظر برخى از متفكرين تولد توتاليتاريزم راست نيز عكس‌العملى در مقابل ظهور كمونيزم در روسيه بود) و در طرف ديگر قبولِ قواعد دموكراسىِ درون شوراها (سويتها) بود.  نمايندگان سويتها با آراى عمومى مردم پس از فعاليتهاى انتخاباتى و تبليغى  برگزيده نشده بودند، آنها نماينده مستقيم كاركنان واحدهاى صنعتى، دهقانان روستاها و فرستادگانِ چند میليون سرباز در پادگانها و جبهه‌ها بودند و پيشنهاد لنين په انجام قيامِ انحصارى بلشويكها، قبل از راى گيرى در كنگره سويتها، بمعناى زير پا گذاردن  قواعد دموكراسىِ توده‌اى، دموكراسىِ پرولتاريا، دموكراسىِ كارگران و سربازان، دموكراسىِ شوراها و سويتها بود.

در انجام اين مهم، به استثناى قوانين سوسياليزمِ علمى چون نبرد طبقاتى و ديكتاتورى پرولتاريا، لنين هيچ پشتيبانى نداشت، او حتى در ميان رهبران بلشويك تنها و بى يار و ياور بود.

موضوع مجلس موسسان:

در مخالفت خود با پيشنهاد لنين، همانگونه که اشاره کردیم، كامنف و زينوويف علاوه بر مشكل مشروعيت و توازن نيروها در سويتها همچنين نوعی تعهد وجدانی به مجلس موسسان احساس میکردند.  در اینجا نگاهی داریم به موضوع با اهمیت مجلس موسسان در انقلاب روسيه.

از فرداى روز بركنارى تزار از قدرت، و از همان لحظات اول شكل گيرى قدرت دوگانه بين كميته اجرايىِ سويتها و كميته موقتِ دوما (كه به دولت موقت تغيير نام داد)، سويتها بر اين خواسته ها پاى فشردند: (ليست از منابع مختلف جمع آورى شده - مولف)  ١) آزادى فورى تمام زندانيان سياسى، ٢) آزادى بيان، اجتماعات و اعتصاب، ٣) از بين بردن امتيازات و محدوديتهاى قانونى بر اساس طبقه و موقعيت اجتماعى، ٤) برگزارى آزاد انتخابات مجلس موسسان با راى مخفى، ٥) انحلال پليس تزار و جايگزينى آن با نيرويى مردمى، ٦) انتخابى بودن مقامات شهرداريها با انتخابات محلى.

دولت موقت به رياست كرنسكى و قبل از آن با نخست‌وزيرى لوف در مدت كوتاهى كه هر كدام قدرت را در دست داشتند، در اجراى تمامى اين خواسته‌ها قدمهاى مهم و جدى برداشتند. شايد بتوان آزاديهاى زمان نخست وزيرى كرنسكى را با وضعيت ايران در دولت مستعجل بختيار مقايسه نمود با دو تفاوت كه 1) كرنسكى عمدتا تهديد بر عليه حكومت خود را از طرف راست و امثال كورنيلف ميدانست (و نه از طرف بلشويكها، بى اعتمادى بين كرنسكى و سران ارتش از ابتدا وجود داشت و پس از اولين جلسه مشترك با كورنيلف فضاى بين آنها به سوءظن دوجانبه تبديل شد.  اما دولت بختيار عملا و علنا از سوى انقلابيون و آقاى خمينى تهديد ميشد و خطر كودتاى راست در زمان او قابل ملاحظه نبود.  2) کرنسکی بیشتر سوسیالیست بود تا ملی‌گرا، او از ابتدای انقلاب فوریه در تماس مستقیم، در موقعیت رهبری سویتها و خود جزیی از شکل‌گیری آنها بود.

کرنسکی لنين در يك شهر بدنيا آمدند و پدر او مدير دبيرستان لنين بود، كرنسكى فارغ‌التحصيل دانشگاه پتروگراد و وكيل دعاوى بود. در جريان انقلاب ١٩٠٥ او وكالتِِ انقلابيون را بعهده گرفت و در همان سال به جرم همكارى با آنها به زندان افتاد و از دوماى دوم به بعد كه بلشويكها هم در انتخابات آن شركت كردند، كرنسكى عضو فراكسيون كارگر، انشعابى از سوسياليستهاى انقلابى بود).

دولت موقت مقدمات انجام انتخابات مجلس موسسان را در سراسر روسيه براى ٥ نوامبر پيش‌بينى كرده و گشايش آن را براى اوايل دسامبر همان برنامه ريزى كرده بود.  پس از قيام بلشويكها در ٢٥ اكتبر، انتخابات سراسرى مجلس موسسان مطابق پيشبينى انجام و نتايج آن پيروزى گسترده سوسياليستهاى انقلابى را بدنبال داشت.  در اين انتخابات ٤١/٧ مليون نفر از مردم روسيه (٦٠ درصد واجدين شرئط ) راى خود را به صندوق ريختند و خلاصه نتايج به شرح زير بود:

١) سوسياليستهاى انقلابى با ٤١ درصد آرا، ٣٨٠ نماينده

٢) بلشويكها با ٢٣/٥ درصد آرا، ١٦٨ نماينده

٣) دموكراتهاى طرفدار قانون اساسى، كادت ها، ٤/٨ درصد آرا ١٧ نماينده

٤) منشويكها با ٣/٣ درصد آرا، ١٨ نماينده

٥) بقيه با كمتر از ٣ درصد آرا، (در مجموع ٢٦/٧ درصد) ١٢٠ نماينده

در زمان انتخابات پايتخت در كنترل كامل بلشويكها قرار دارد و سهم آنها از آرا در پتروگراد ٤٥ درصد است.  جزييات كامل تقسيم آرا در مناطق مختلف را در اين آدرس مشاهده كنيد، آمار بالا نيز عينا از همين منبع نقل شده است.

در خصوص مخالفت كامنف و زينوويف با لنين گفتيم که اعتراض آنها از جمله در خصوص مشروعيتِ قيام انحصارى بلشویکها بود.  مشروعیتی که با دور زدن سويتها و زير پا گذاشتن مجلس موسسان مشخص نبود چگونه بدست میآید.  در زمان جلسه دهم اكتبر پيش‌بينى ميشد كه تركيبى از بلشويكها و سوسياليستهاى انقلابى (احزاب پر نفوذ در سويتها) ميتوانند اكثريت مطلق (بالاى ٥٠ درصد) مجلس موسسان را نيز از آن خود نمايند و سپس براى تصويب قوانين مربوط به صلح، زمين، محدوديت نظامى ضد انقلاب، برسميت شناختن كميته نظامى سويتها و غيره قدم بردارند.  در فصل دوم اين رساله خواهيم ديد كه نگرانى كامنف در اين مورد كاملا بجا و بلشويكها پس از برگزارى جلسه اول مجلس موسسان با خواندن سرود انترناسيونال آن را بهم ريخته، از محل خارج شده و جلسه را تحريم كردند و از فرداى آن روز هم گاردهاى سرخ از ورود ديگر نمايندگان نيز به محل جلوگيرى می‌نمايد و به اين ترتيب دفتر يكى از خواستهاى كليدى مردم روسيه در انقلاب فوريه (همچون بسيارى ديگر) بسته و براى هميشه مهر و موم شد.

برخورد لنين در ربودن قدرت از كف سويتها و جذب كردن آنها (با ميانجى گرى تروتسكى) بعنوان زائده‌اى از تشكيلات بلشويكها از يك طرف و بستن مجلس موسسان از طرفى ديگر، همانگونه آزادی سياسی را در روسيه تحت تاثیر قرار داد که استالين بقیه جنبه‌های حیات شهروندی را در حوزه‌های عمومی و خصوصی.

به راى‌گيرى جلسه ده اكتبر برميگرديم، پيروزى لنين در اين راى‌گيرى بمعناى تصميمِ مشخص بلشويكها براى كسب قدرت سياسى قبل از تشكيل كنگره سراسرى شوراها (سويتها) و با اين فاصله بسيار نزديك چند روزه تا شروع آن تنها ميتوانست دو معنى مرتبط، هماهنگ و همزمان داشته باشد كه اولى در همان جلسه براى تمام حاضرين روشن بود اما از معناى دوم تنها لنين اطلاع داشت:

اول) بلشويكها قصد محترم شمردن قواعد بازى در داخل سويتها و تحمل نيروهاى غيرخودى چون سوسياليستهاى انقلابى و منشويكها  كه اتفاقا تا آن زمان (قبل از برگزارى كنگره سويتها) در بالاترين ارگان اجرايى آن در اكثريت هم بودند را نداشتند. در عمل (در فصل بعد خواهيم ديد كه) نمايندگان ايندو گروه بعنوان اعتراض به تصميم يكجانبه بلشويكها و (سوء) استفاده آنها از بازوهاى نظامى سويتها براى كسب قدرت انحصارى صحن كنگره سويتها را ترك كردند و روز بعد گاردهاى ساختمان اسمولنى از بازگشت گروهى از آنها، كه تصميم خود را عوض كرده بودند، بداخل كنگره جلوگيرى كردند.

دوم) على رغم شعار 'همه قدرت بدست سويتها'، لنين هيچ قصدى براى تحويل هـيچ بخشى از قدرت به سويتها، حتى اگر تمامى نمايندگان آنها از بلشويكها انتخاب ميشدند، را نداشت، اعلان تشكيل كميسرهاى ملى توسط او در روز دوم كنگره كه در آن نمايندگان باقيمانده، يعنى بلشويكها و تعدادى سوسياليستهاى انقلابى چپ، تمامِ تصميم گيريهايى كه از تريبون اعلان ميشد را با كف و هورا و خواندن سرود انترناسيونال تاييد ميكردند، به اين معنا بود كه هيئت دولت را نه 'كميته اجرايى سويتهاى سراسر روسيه' بلكه حزب بلشويك و بطور مشخص شخص لنين تعيين كرده و خواهند كرد و نقش سويتها، على رغم اعمال نفوذى كه بلشويكها در مناطق مختلف در تعيين نمايندگان آنها داشتند، تنها تشريفاتى و بصورت مهر تاييد Rubber Stamp بى‌اختيارى براى تصويب آنچه جلوى آن ميگذاشتند تعيين شده بود.

برداشت خود لنين از ماهيت ديكتاتورى پرولتاريا از آوريل تا دسامبر ١٩١٧ كاملا يكسان نبود، در نوشته هاى ابتدايىِ او چون 'وظيفه پرولتاريا در انقلاب ما'، او ديكتاتورى پرولتايا را با تفويض كامل قدرت به سويتها يكى ميدانست و شرايط بعد از انقلاب فوريه را قدرت دوگانه ديكتاتورى پرولتاريا و ديكتاتورى سرمايه داران ميناميد كه موقتا درهم فرو رفته اند اما قابل دوام نيستند و ميبايستى با كنار زدن يكى توسط ديگرى به حالت ماندگار برسند، فراموش نكنيم در ماه اوريل سهم بلشويكها از نمايندگان سويتها اقليت كوچكى بيش نبود.  با انتشار مقالات تئوريك بيشتر از سوى لنين در طول تابستان از جمله 'دولت و انقلاب' معيار سنجش و وظايف ديكتاتورى پرولتاريا مشخص تر، خشن تر و ايدئولژيك تر شده و كمتر نامى از سويتها در آنها بميان ميايد، در حالى كه شعار 'همه قدرت بدست شوراها' در تبليغات حزب ادامه ميابد.  در اين ميان مشخص نيست كه آيا سويتها قادرند از عهده انجام ديكتاتورى با ويژگيهاى ماركسيستى دوران گذار همچون سركوب  طبقات استثمارگر برآيند؟

مباحثات جلسه روز ١٠ام حاكى از آنست كه اين نهاد، حتى با اكثريت بلشويكى، براى اعمال ديكتاتورى پرولتاريا شايستگى ندارد، اما پاسخ نهايى و روشنِ لنين به اين سوال نه در مباحثات جلسه ١٠ام اكتبر و نه در شعارهاى تبليغاتى بلشويكها قابل تشخيص نيست.

پاسخ لنين به صلاحيت يا عدم صلاحيت سويتها براى برقرارى ديكتاتورى پرولتاريا در فرمانهاى دولتى پس از كسب قدرت همچون اولينِ آن در تشكيل 'كميسرهاى ملى' و همچنين در سطر سطر متون تئوريك او چون 'دولت و انقلاب' آشكار است.  در 'دولت و انقلاب' حجم قابل توجهى از مطالب به الف) قهر آميز بودن نحوه قبضه قدرت توسط پرولتاريا و ب) قهرآميز بودن حكومت او بر عليه طبقات استثمارگر اختصاص ميابد، همچنين در گوشه اى، از قول ماركس نقل قول ميشود كه ديكتاتورى پرولتاريا اگرچه براى طبقات استثمارگر ديكتاتوريست ولى براى خود پرولتاريا دموكراسى است، اما در هيچ جاى كتاب اشاره‌ای به مكانيزم اين دموكراسى و نحوه كاركرد آن از طريق نهادى بنام سويتها نميشود.  اگر سوسياليزم علمى قرار بود براى پرولتاريا يا براى بخش كوچك و صاحب قدرت آن يا حتى تنها براى حلقه كوچك اعضاى حزب بلشويك، دموكراسى يا چيزى شبيه به آن به ارمغان اورد، در اينصورت ايا حرمت آرا در شوراهاى سراسرى كارگران سراسر روسيه (سويتها) نميبايستى حفظ ميشد؟

محبوبیت بلشویکها در پاییز 1917:

عيب وى جمله بگفتى هنرش نيز بگوى، نكته اى را در مورد محبوبيت بلشويكها در اكتبر ١٩١٧ يادآورى ميكنيم: اگر بلشويكها در فاصله زمانى قبل از تشكيل كنگره سويتها در مورد قيام به توافق نمی‌رسيدند، در اينصورت پس از كنگره و بدست گرفتن كميته اجرايى سويتها، آنها بصورت رسمى به قويترين نيروى سياسى (و نظامى) روسيه مبدل ميشدند.  اين موضوعی بسيار حساس است كه خواسته يا ناخواسته از نگاه تمامى تاريخنگاران (غير كمونيست) و اكادميسين‌هاى غربى چه در طول جنگ سرد و چه پس از آن مخفى مانده است، آنها با ناديده گرفتن اقبالِ روزافزون بلشويكها در ميان كارگران و سربازان و تمايل بيشتر عامه مردم به چپ پس از ماجراى كورنيلف، قيام اكتبر را كودتاى گروه كوچكى از انقلابيون ميخوانند.  در بخشهای بعدی این گفتار، در خصوص اقدامات بلشويكها در طول دو هفته پس از جلسه ١٠ام، خواهيم ديد كه چگونه اكثريت قابل اتكاى بلشويكها در ميانِ كارگران و سربازانِ پايتخت از جمله در كميته هاى نظامى سويتها، تهيه مقدماتِ قيام را براى آنها تسهيل نمود.

چند كلمه در مورد استالين:

با وجود انهمه تئورى در مورد فلسفه تاريخ و روشن بودن راه علمىِ و دقیق پياده كردن سوسياليزم از طريق ديكتاتورى پرولتاريا، تاثیر آراء عمومى مردم يا آراء نمايندگانِ كارگران و سربازان در كنگره سويتها چگونه میتوانست باشد؟ اگر اين آراء با برنامه‌هاى مفصل تئوريك همخوانى نداشت تکلیف جه بود؟  نميتوان تصور كرد كه هنگام نگارش 'دولت و انقلاب' اين سوال به ذهن لنين خطور نكرده باشد، متنِ كتاب نيز جايى براى شك و شبهه باقى نميگذارد كه سرنوشت پروژه سوسیالیزم علمی را نمیتوان را نميتوان و نبايد به شانس و تقدير یا به صندوق راى مردم يا به نظرِ اكثريتِ نمايندگان كارگران و سربازان وا نهاد.  در ادامه منطقى همين مسير، استالين نیز به اين نتيجه رسيد كه نه تنها سویتها یا مجلس موسسان، بلکه اين امر خطير قابل واگذار شدن به نتيجه راى ٢٠ يا ٣٠ نفر از كمونيستهاى با تجربه در كميته مركزى يا دفتر سياسى هم نيست.

همانطور که لنین خود را از شرِ رهبری نهادِ سویتها و از دست مجلس موسسان خلاص کرد، استالین نیز خود را از شر تمامی اعضای دفتر سیاسی و بسیاری از اعضای کمیته مرکزی خلاص كرد، البته به تنها روشی که بلد بود، حذفِ فیزیکی!   در انجام اينكار، شايد استالين خاطرات جلسه دهم اكتبر و تلاشى را كه لنين براى قانع كردن و جلب راى ديگران بكار برد، را در نظر داشت، او چگونه ميتوانست در وضعيتى مشابه موفقيتى همچون لنين داشته باشد؟  آیا بخود میدید که بتواند تمامِ شب را بروی یک موضوع با 12 نفر دیگر به بحث بپردازد و در پایان نتیجه رای‌گیری را بپذیرد؟

لنين ذهنى متمركز همچون ليزر داشت و جز به هدف مشترك ماركسيستى به هيچ چيز ديگر حتى به خودش هم نمى‌انديشيد، اين موجب ميشد كه به نكته‌هاى شخصى زندگى ديگران كاملا بى توجه، 'خطا پوش' و بخشنده باشد، در تفکر لنين جايى و وقتى براى كينه توزى وجود نداشت و اين همه از او رهبرى طبيعى ميساخت.  مهمتر از همه لنين استاد بى نظيرِ استدلال، بحث و قانع كردن ديگران بود.  در مقابل، استالين حرف میتوانست بزند اما قادر به مکالمه دوطرفه و بحث نبود، او خصوصا در بخشهاى علنى و جلوى صحنهء فعاليتِ سياسى هميشه كارها را خراب ميكرد.  در فاصله آوريل تا اكتبر هر زمان كه استالين از محل چاپ نشريه پراودا يا روبوچى پوت بيرون ميامد و مامور انجام كارى مثلا در محل سويتها ميشد در آنجا با افراد درگيرى و تنش پيدا ميكرد و معمولا کار با میانجی‌گری تروتسکی یا سردلف حل و فسخ میشد.

نمونه ديگر، غيبت استالين در روزهاى قيام بود، قيام در انقلاب اكتبر با قيام در انقلاب ١٣٥٧ ايران بكلى متفاوت بود، در قيام اكتبر بندرت گلوله‌اى شليك شد و كار بيشتر از طريق مذاكرات كميته نظامى سويتها با پادگانهاى مختلف و سربازان پيش ميرفت.  اين موضوع باعث شد كه به طنز گفته شود در جريان ساخت فيلمِ اشغال كاخ زمستانى، كه چند سال بعد از قدرت گرفتنِ بلشويكها انجام گرفت، تعداد بيشترى از افراد مجروح شدند تا در زمان وقوعِ خود حادثه.  در سالهاى بعد، رقباى استالين او را به 'غيبتِ كامل' در زمان قيام متهم كردند و استالين در جواب گفته بود كه در آن روزها گرفتارِ سازماندهى درون تشكيلات بوده است.  اينكه تروتسكى قهرمانِ روزهاى قيام و استالين غايب در آن خوانده ميشد ريشه در عجز و ناتوانى استالين در برقراری ارتباط با دیگران و در انجام مذاكره و از طرف دیگر توانايى تروتسكى در چك و چانه زدن، در پیچاندن، در یافتن رگِ خواب افراد و در راضی کردنِ آنها از هر طبقه و گروهى داشته باشد.

در زمانى كه لنين، بخاطر پياده كردنِ اصولىِ 'سوسياليزمِ علمى'، در يك شب، همزمان، تاريخِ روسيه را هم از شرِ مجلس موسسان و هم از گرفتاریهای رهبرى سويتها (در اين مبحث با كنار زدن دولت موقت مشكلى نداريم) خلاص ميكند، چطور ميتوان انتظار داشت كه استالين، با توجه به ناتوانيش در مکالمات عادی، چند ده نفر اعضاى كميته مركزى يا تعداد كمترى از اعضاى دفتر سياسى را سالها در اطراف خود تحمل كند؟

شیفتگی اسلاوى ژيژك با لنين و انقلاب اكتبر:

اسلاوى ژيژك روشنفکر پر سر و صدای معاصر در نگاه ستايش اميز خود به تجربه لنين، قيام بلشويكها را 'ضربه دوم' در انقلاب روسيه ميخواند، ضربه دومی که وارد آمدن آن بگفته ژيژك برای 'بازگشت‌ناپذير شدن' همه انقلابها ضروریست[58].

تئوری ژیژک را با زبان ساده با استفاده از تجربه چهار انقلاب باين ترتيب به نقد میکشیم:

- ضربه اول: انقلاب مردم (انقلاب فوریه روسیه، انقلاب ١٧٨٩ فرانسه، صدراعظم شدن هیتلر ژانویه ١٩٣٣، انقلاب ١٣٥٧ ایران)

- ضربه دوم: انقلاب آگاهانه برای بازگشت ناپذیر کردن رژیم سابق (انقلاب اکتبر روسیه، توطئه برای برابری بابف در انقلاب فرانسه ١٧٩٥، اشغال سفارت و بیرون راندن لیبرالها از قدرت در انقلاب ایران)

< در صورت یک دست نشدن حاکمیت پس از ضربه دوم و باقی ماندن اقلیتی غیر خودی در حکومت به ضربه سوم نیاز خواهد بود >

- ضربه سوم: بیرون کردن غیرخودی‌ها از حکومت از حوزه عمومی، از کشور یا از حیات (، آتش سوزی رایشتاک و تصویب قانون فوق‌العاده و دستگیری مخالفان در آلمان مارس ١٩٣٣ ، سی خرداد ٦٠ در ایران، در روسیه لنین با یک تیر دو نشان زد و ضربه دوم و سوم را همزمان فرود آورد)

بازگشت ناپذير شدنِ انقلاب اگر براى ژيژك براى درك تئورى رمانتيكِ 'ضربه دوم' در نظر بگيريم كه هژمونى سياسى بلشويكها تا پايان اكتبر با قيام يا بدون آن بدست آمده بود و قدرت سياسى نيز چندان دور از دسترس نبود، قدرت دوگانه مارس و اوريل با قدرت دوگانهء آخرِ اكتبر و نوامبر (در صورت عدم انجام قيام) متفاوت بود، اگر اولى ٦ ماه بطول انجاميد، اين يكى ٦ هفته بيشتر دوام نمی‌آورد، تنها چند دستخط تروتسكى كافى بود كه پادگانهاى پتروگراد را از اجراى فرمانهاى ستاد ارتش سر پيچى كنند  و قدرت دوگانه به يگانه تبديل شود.  اما 'ضربهء دوم' ى كه به اين ترتيب وارد ميشد، مورد نظر لنين نبود و ٩٠ سال بعد چنين 'ضربه دوم'ى  مورد توجه و علاقه ژيژيك نيز قرار نميگرفت، با چنين ضربه اى دولتِ موقت، جنگ امپرياليستى و خطر كورنيلف حل ميشد و قدرت نيز به بلشويكها منتقل ميشد اما يك اقليتى شامل سوسياليستهاى انقلابى چپ، منشويكها، و انقلابيون مستقل روى دستِ آنها باقى ميماند كه ممكن بود در انتخابات كنگره بعدى، يا چند سال بعد دوباره به اكثريت تبديل شود.

چنين امكانى از نظر سوسياليزم علمى تحمل شدنى نبود و بمنظور يكپارچه كردن قدرت و ورود به فاز بى‌بازگشت ديكتاتورى پرولتاريا و دوران گذار به كمونيزم، لنين مجبور به طرحريزى براى وارد آوردنِ 'ضربه سوم' ميشد.  در اينصورت شايد جلسه كميته مركزىِ ديگرى در تمام طول شب و راى‌گيرى در آستانه فجر لازم ميشد تا او بتواند دوباره رهبرى بلشويكها را به انجام آن قانع كند، و هنگام بحث در چنان جلسه اى خطرِ بازگشتِ سلطنت طلبها يا خطرِ نابودى سويتها بدست كرنسكى يا خطرِ اشغال پايتختِ انقلاب توسط آلمانها و غيره نميتوانست توسط لنين مورد استفاده قرار گيرد و احتمالا اينبار نتيجه راى بنفع او نبود يا اينكه بحثها بجاى ده ساعت ممكن بود ده روز به طول بيانجامد.  همچنين به فرض همراهىِ رهبرى با او، ضربه سوم اولا به بهانه نياز داشت و دوماً از نظر افكار عمومى و در ديدگاه تاريخ براى لنين بسيار گران تمام ميشد، چيزى شبيه به استفاده از بهانه آتش سوزى رايشتاك در فوريه ١٩٣٣ و تصويب قانون قدرت فوق‌العاده Enabling Act توسط هيتلر يا در انقلاب ايران استفاده از بهانه ٣٠ خرداد سال ١٣٦٠ براى پاكسازى فيزيكى اقليتِ سياسى يا بهانه عمليات مرصاد براى كشتار ١٣٦٧.

بنابرين آنچه در جلسه ١٠ام اكتبر به راى گذارده شد عبارت بود از انجامِ همزمانِ 'ضربه دوم و سوم' در انقلابى كه ضربه اول آن در فوريه ١٩١٧ فرود آمد.  نشان گرفتن ايندو شكار در آن واحد و با يك تير بزرگترین شاهکارِ زندگی سیاسی لنین بود.  این باعث شد كه در خود روسيه خبر انقلاب اكتبر بصورت قدرت گرفتن سويتها در كشور منتشر شد.  حتى در زمانِ حاضر، نزدیک به یک قرن پس از انقلاب اکتبر،  گروه قابل توجهی از روشنفكرانِ چپ هنوز گمان ميكنند كه معناى انقلابِ اكتبر همان به قدرت رسيدن سويتها (شوراها) است.

جسد لنین در حال مومیایی شدن

9- استحكام بى عيب و نقص عقل استدلالی

و تناقض فلسفى در انديشه لنين

معنای معامله لنینی:

على‌رغم خدشه‌ناپذير بودن استدلال عقلى لنين و قدرت بلامنازع او در قانع كردن مخاطبين، در پسِ لايه‌هاى منطقى انديشه او يك تناقض بزرگ فلسفى قابل رويت است:  لنينيزم به‌ معناى قبول معامله ايست كه طى آن فرد از ميوه و ميراث بخشِ غالبِ دستاوردهاى تفكر انسان در زمينه شناختِ جامعه در دوران مدرن بهره مند شده و استدلال عقلى لنين را كه بر همان مبنا و به هزار زبان در سخن است می‌پذيرد و در نتيجه در سمت علمى تاريخ قرار ميگيرد، اما در مقابل، تمامى زير بناى فكرى، اخلاقى، احساسى و گاها همه تجربه شخصى و حتى فرديت خود را واگذار ميكند.  در اين قسمت ادعاى فوق را توضيح ميدهيم:

تابستان ١٩١٧ لنين مشغول نگارش 'دولت و انقلاب' بود، در اين كتاب او موضوع انقلاب قهراميز و نحوه كسب قدرت سياسى توسط پرولتاريا، رابطه قدرت پرولتاريا با دشمنان طبقاتى او، نحوه شريك شدن قدرت با دهقانان و خورده بورژوازى،  چگونگى اعمال زور و خشونت توسط اين رژيم در دوران گذار به كمونيزم، رابطه اين رژيم با پارلمان و انتخابات و دموكراسى، شباهت‌ها و تفاوتهاى ديكتاتورى پرولتاريا با حكومت طبقات استثمارگر، از بين رفتن تدريجى حكومت ديكتاتورى پرولتاريا با از بين رفتن طبقات و همچنين مهمترين بخش كتاب به رد نظرات رقبا كه او آنها را فرصت‌طلب، مرتد، سوسياليست خورده بورژوا، خيانتكار، ورشكسته، ماركسيستِ سابق و غيره مينامد، اختصاص ميابد.

رقباى عقيدتى لنين عبارتند از الف) آنهايى كه در انقلاب ١٩١٧ روسيه مستقيما شركت دارند چون منشويكها و سوسياليستهاى انقلابى همچون سرتلى Tsereteli، چرنف Chernov، اسكوبلف[59] Skobelve ، مارتف Martov، دان Don، اوسنتيف Avksentiev ب) كسانى كه در انقلاب ١٩١٧ شركت نداشتند يا ماركسيستهاى خارج از روسيه چون پلخانف Plekhanov، شيدمان Scheidemann و مهمتر از همه كارل كائوتسكى Kautsky كه نگارش 'دولت و انقلاب' از ابتدا بمنظور پاسخ به كتاب 'ديكتاتورى پرولتاريا'ى او  اغاز شد.

مبناى استدلال 'دولت و انقلاب' ماركسيزم است به اين معنى كه نويسنده براى اثبات نقطه نظرات خود و رد دلايل رقبا تنها به نوشته‌هاى ماركس و انگلس استناد ميكند و براى او هيچ نقطه مرجع ديگرى در حد آموزه‌هاى ماركسيزم و يا بالاتر از آن قرار نميگيرد، تلاش لنين در عبارتست از ارائه برداشتهاى خود بعنوان تنها تعبير صحيح ممكن از ماركسيزم.

آنچه بعدها بعنوان لنينيزم شناخته شد را شايد بتوان بطور موجز در جمع دو اثر 'دولت و انقلاب' و 'چه بايد كرد' خلاصه كرد.  در ميان مجموعه اى كم نظير از استدلال عقلى كه خواننده آثار لنين را از همه طرف محاصره و معمولا مغلوب ميكند، نكته مشترك ايندو اثر برجسته عبارتست از مردود دانستن خودانگيختگى[60] و دفاع از اراده و عمل انقلابيون حرفه اى براى زايش تاريخى سوسياليزم، زايشى كه مطابق اصول ماترياليزمِ تاريخى، علمى، طبيعى و وقوع آن اجتناب ناپذير است.

مقدمه لنين به چاپ اول در تاريخ اوت ١٩١٧ نگاشته شده و مشخص نيست در ١٠ اكتبر تروتسكى يا اعضاى ديگر كميته مركزى اين اثر را مطالعه كرده باشند، اما راه ارتباطى لنين با كميته مركزى در مدت بين دو انقلاب از طريق مقاله‌هاى چاپ شده و نامه بوده است كه همه به آن دسترسى داشتند. بر خلاف ماركسيستهاى خارج از روسيه، اعضاى كميته مركزى هيچگاه ماركسيستى بودن آرا لنين را به چالش نگرفتند.  مخالفت آنها تا قبل از اين جلسه و مخالفت گروهى از آنها در طول جلسه بر مبناى مشكلاتى چون 'گناه سياسى' در قيام انحصارى برنامه ريزى شده، ريسك كردن محبوبيت فزاينده بلشويكها با اقدام به قيام، خطرِ سوق دادن بخشهايى از مردم بطرف ضد انقلاب‌ سلطنت‌طلب همچنين ناظر به موضوعاتى از اين قبيل بود: مشروعيت قيام، اينكه بنام چه نهاد و چه كسانى انجام شود و از همه مهمتر اينكه تكليف سويتها چه ميشود و شعار 'همه قدرت بدست سويتها' چگونه ميتواند با اقدام يكجانبه بلشويكها سازگار باشد.

نگارنده اين سطور به منبعى برخورد نداشته كه رهبران بلشويك بر مبناى اصول ماركسيزم يا نوشته‌اى از ماركس يا انگلس با لنين به بحث و جدل بپردازند، آنها با مبناى ماركسيستى و در نتيجه علمى بودن نظرات لنين مشكلى نداشتند.  در داخل حلقه رهبری بلشویکها کسی استادی لنین را در اصول مارکسیزم به چالش نمی‌گرفت.  بنابراين در طول جلسه اكثريت آنها، براى قبول يا رد همان معامله لنينى زير فشار قرار داشتند، ايا ميتوانستند 'گناه سياسى'  را بپذيرند و از چند خط قرمز شخصى و اخلاقى در گذرند و در عوض ماركسيست باشند و سوسياليزم علمى را مشعل راهنماى خود نگاه دارند؟  برخى چون كامنف، زينوويف و سردلف از قبل تصميم خود را گرفته بودند و برخى چون استالين (شايد تنها او) صرفا ميخواستند در طرف بازنده نباشند و تنها ميبايستى راى اكثريت را حدس ميزدند، اما ديگران بر سر دو راهى و در مقابل يك تصميم مهم سياسى قرار داشتند، اين تصميم براى اكثر آنها انتخابى كاملا فردى و در عین‌حال بنوعی انتخابی اخلاقى بود.

نقشى كه لنينيزم براى انقلابيون حرفه اى قبل از كسب قدرت ترسيم نمود هيچ تناسبى با وظيفه قابله تاريخى نداشت، و پس از بقدرت رسيدن نيز حكومت بلشويكها موجودى نبود كه تاريخ روسيه از آن باردار شده بود، اين موجود عروسك غول پيكر، ادم اهنى يا روباتى بود كه پس از سقط‌جنين نوزادى كه براى تولد آماده ميشد جايگزينى آن گشته بود، اين محصول مهندسى و توليد شده اى بود كه در همه ابعاد و مراحل شكل گيريش چون طراحى، ساخت، نصب و بهره بردارى، نتيجه فكرِ انسان بود و با سنتز خود انگيخته فرايند ارگانيكى-تكاملى تاريخ جهان (اگر به چنين حركت قانونمندى كه مسئوليت فردى در مقابل آن هيچ اختيارى ندارد معتقد باشيم) كه هگل آن را چون جلوه‌اى از اراده خداوند و همچون پديده‌هاى طبيعى قانونمند ميداند، هيچ تناظرى نداشت.

با لنين فلسفه سياسى مدرن در حركت مارپيچ خود بدور محور قدرت دو باره از هگل دور و به ماكياولى نزديك گردید.  تناقضِ فلسفى لنين در حركت پاندولی بود که مابین تاریخگرایی Historicism و کنشگری Activism فاصلهء بین ماکیاولی و هگل را طی میکرد، با لنين و در اكتبر ١٩١٧، اين پاندول تا آخرین زاویهء ممكن بسمتِ کنشگری منحرف گشت در حاليكه در همان لحظه، لنینیست‌ها شعارهای تاریخ‌گرایانه و اجتناب‌ناپذير بودنِ حركت تاريخ را بلندتر از همیشه فریاد می‌کردند.

معامله لنينى كه قرار بود در برابر واگذارى همه اصول شناخته شده فردى، اخلاقى و اجتماعى رهبران بلشويك را در سمت علمى و اجتناب‌ناپذير حركت تاريخ جهان، در مسير پيشرفت طبيعى و خطى جامعه بسوى عدالت و تعالى رهنمون كند بالاخره در شب ١٠ اكتبر به امضاى اكثريت اعضاى كميته مركزى رسيد.  نتيجه اين معامله مغبون و مظلوم و يا قربانى شدن تقریبا همه اعضا، آنهم نه بخاطر تعالى طبقه كارگر يا جامعه روسيه و نه در راه كسب عدالت اجتماعى، چرا كه بهمراه آنها نسل بعد از نسل مردم روسيه نيز بخاطر همان تصميم، تحت سخت‌ترين شرائط اقتصادى و سياسى براى ٧٠ سال نه تنها از عدالت بلکه از ابتدايى‌ترين حقوق شهروندى خویش نيز محروم شدند.

حركت لنين و كميته مركزى بلشويكها از آرمانگرايى و علم گرايى و در افتادن آنها به پرتگاه توتاليتاريزم بدون شك جزيى جدايى ناپذير از اشتباه فكرى مدرنيته سياسى در تعميم و تقليد از علوم طبيعى در حوزه تاريخ بشمار ميايد.  اما لنينيزم در عين حال كه در ادامه مسير مدرنيته سياسى و شيوع ايدئولژيهاى دوران مدرن اتفاق مى افتد و وقوع آن در اين مسير عادى است اما خود حامل تناقض خاص و ويژه ايست ، تناقضى كه مهر لنينيزم بر آن حك شده است و مسئوليت آن جز بعهده لنين نيست: چگونه است كه مراقبت و قابلگى از زايش طبيعى تاريخ بايد به يك پروژه مهندسى تمام عيار براى ساختن برج بابل، اهرام ثلاثه، هيولاى اهنى ساخته دست بشر تبديل گردد، چرا با حذف كامل خودانگيختگى تاريخى، گروه كوچكى از انقلابيون حرفه‌اى بايد استين‌ها را بالا بزند و با مجموعه‌اى از مانورهاى تاكتيكى و استفاده از نهادهاى برامده از انقلاب و طرح شعارهايى كه خود هيچگونه اعتقادى به آن ندارند همچون 'همه قدرت بدست سويتها' و كنار زدن سويتها (شوراها)  پس از استفاده از آنها و حذف سياسى و سپس فيزيكى رقبا، ايده هاى خود را همچون مجسمه اى از اهن و گوشت و خون ساخته و ماديت ببخشند و آن را به زور به حلق تاريخ و به گلوى مردم فرو كنند و از همه اينها عجيب تر و متناقض‌تر آنكه پروژه خود را جزئى از پيش‌بينى علمى و مسير طبيعى، تكاملى و اجتناب‌ناپذير تاريخ بخوانند.

مشكلات درونىِ تروتسكى با خودش:

گفتيم كه در مخالفت با تروتسكى، لنين در اين جلسه اصرار داشت كه شروع و تكميل آن قبل از آغاز كنگره سويتها انجام پذيرد و اين توالى براى او بسيار با اهميت حتى مهمتر از فوريت زمانى قيام بود، در عمل تدارك قيام و هماهنگى كميته ها و سازمانهاى نظامى درگير آن نزديك ١٤ روز طول كشيد و تروتسكى مجبور شد بخاطر رعايت توالىِ مورد نظر لنين حتی شروعِ كنگره را كه از قبل براى روز ٢٠ اكتبر پيشبينى شده بود تا صبح روز ٢٥ ام اكتبر عقب بياندازد.  پس از مقاله كامنف و زينوويف در روزنامه پر تيراژ ماكسيم گوركى (نواياژيزن) در روز ١٦ ام، تمام روسيه از تصميم بلشويكها به قيام مطلع شدند و شركت‌كنندگان در جلسات عمومى سويتهاى پتروگراد تنها نامحرمانى بودند كه تصميم به قيام، با مانورهاى كلامى تروتسكى، از آنها پنهان نگاه داشته ميشد.

در آن روزها بارها از تروتسكى سوال شد ايا بلشويكها قصد قيام دارند و او موضوع را پيچانده بود با پاسخهايى چون 'مادر مورد هيچ اقدام نظامى تصميمى نگرفته ايم' يا 'ما هميشه بايد اماده برخورد با نيروهاى ضد انقلابى باشيم'.   اگر كنگره سويتها در همان تاريخ اعلام شده روز ٢٠ ام انجام ميشد، و طرح قيام در آن (بصورت ظاهرى هم كه شده) به راى گذاشته ميشد، با توجه به اينكه اكثريت يافتن بلشويكها تقريبا در آن كنگره قطعى بود و جمعى از سوسياليستهاى انقلابى هم احتمالا بنفع قيام سويتها راى ميدادند، طرح قيام تصويب شده و ميتوانست در همان روز ٢٥ام يا زودتر به اجرا گذاشته شود. اما در اينصورت چند مشكل اساسى ايجاد ميشد:

يك) منشويكها و سوسياليستهاى انقلابى به اعتراض كنگره را ترك نميكردند و بعنوان اقليت در آن باقى ميماندند و لنين ميبايستى حضور اقليتى آنها را در قدرت تحمل كند،

دو) قدرت سياسى ميبايستى به كميته اجرايى منتخب شوراهاى سراسرى كارگران و دهقآنان روسيه (سويتها) تفويض ميشد و لنين نميتوانست چند روز پس از قيام تشكيل كميسرهاى ملى يا هيئت دولت روسيه را به انتخاب خود اعلام نمايد،

سه) قدرت جديد در چارچوب سويتها، انتخابى باقى ميماند و اين با اصل علمى 'ديكتاتورى پرولتاريا' انهم با تصوير خشونت آميز و قاطعانه اى كه لنين از آن ترسيم كرده تناقض پيدا ميكرد.  سواى تعبيرهاى لنين، در هيچ جاى نوشته هاى ماركس و انگلس هم سخنى از 'انتخابى بودن دولت دوران گذار' ، حتى توسط شوراهاى نمايندگان كارگران به ميان نيامده است.

با راى موافق به پيشنهاد لنين، در جلسه شب ١٠ام، تروتسكى پذيرفت كه ابتدا قيام انجام شود، كنترل نقاط حساس پايتخت و عبور و مرور در خيابانها از جمله راه‌هاى منتهى به ساختمان اسمولنى و انتظامات آن مركز يك روز قبل از شروع كنگره سويتها در اختيار بلشويكها قرار گيرد، على رغم مخالفت اشكار دو نيروى سياسى كه حداقل تا قبل از شروع كنگره جديد، اكثريت را نيز در اختيار داشتند و على رغم حضور بسيارى از نمايندگانِ مستقل.

در صحن چنين كنگره اى قرار بود تصميم يكجانبه بلشويكها براى قبضه كردن قدرت به راى گذاشته شود. ايا تروتسكى نميتواند پيشبينى كند كه تعداد قابل توجهى از نمايندگان بعنوان اعتراض كنگره را ترك خواهند كرد؟  تروتسكی برای منشويكهاى راست چون كوچين Kuchin ارزشی قائل نبود اما عكس‌العمل محفل ماكسيم گوركی (گرد آمده حول روزنامه نواياژيزن)، عكس‌العمل گروه پشتيبان مارتف Martov، گروه باند the Bond group به رهبرى آبرامويچ Abramovich، ماركسيستهاى مخالف خشونت و خونريزى  همچون ريازانوف Riazanov و ديگران در گروه سابق خودش مژاريستها Mezhrayontsi، نمايندگان شوراى شهر Town Council، تعداد قابل توجهی از انقلابيون سوسياليست چپ Left SR و بسيارى از نمايندگان چپ و مستقل سويتها، عكس العمل همه آنها نسبت به اقدام يكجانبه بلشويكها به قيام چه خواهد بود؟

ايا مخالفين قادر خواهند بود كه با قدرت گفتار خود جو جلسه را بدست بگيرند و بخشی از نمايندگان بلشويكِ از همه جا بيخبر (مثلا نمايندگان شهرستآنها) را با خود همراه كنند؟  ايا صحن كنگره را به اعتراض ترك ميكردند؟  در هنگام راى دادن به پيشنهاد لنين در جلسه ١٠ اكتبر تمام اين سوالها همچون صحنه زنده تئاتر چون برق از جلوى نظر تروتسكى ميگذشتند.  بلشويكها با رهبرى تروتسكى از پارلمان امادگى pre-parliament در ماه سپتامبر خارج شدند، او هنگام خروج از سالن بد و بيراه زيادى هم نثار كرنسكى و منشويكها كرد، از جمله اينكه آنها ميخواهند با دستان پينه بسته زحمتكشان گلوى انقلاب را بفشارند و آن را خفه كنند.  تروتسكى همچنين براى مجلس موسسان اينده نيز ارزشى قائل نبود اما كنگره سراسرى سويتها با اينها متفاوت بود، اين بخشى از پارلمانتاريزم بورژوايى نبود، سويتها ميوه انقلاب فوريه بودند، بلشويكها و خصوصا لنين از ماه اوريل به اينسو شعار 'همه قدرت بدست سويتها را در جامعه تبليغ كرده و آن را چون چماقی بر سر اين و آن زده بودند.  آيا هنگام خروج اين نمايندگان از اسمولنى، بهتر نبود گلدان راى يا سطلى تعبيه كنند تا معترضين قبل از ترك كنگره در پشت برگه راى منفى خود به قيام بلشويكها، نوع حكومت دلخواهشان را بنويسند و در آن بياندازند؟  این سوال آخر اما به مخيله تروتسكى هم خطور نكرد.

  لئون داویدویچ تروتسکی (١٩٤٠-١٨٧٩)

دور زدن سويتها در جلسه ١٠ اكتبر و تصميم كميته مركزى بلشويكها به انجام قيام و سپس كسب تاييد سويتها پس از خاتمه كار، حامل پيام و معناى تلخى بود كه تروتسكى فرد شماره يك سويتهاى پايتخت را بيش از ديگران مى آزُرد.  سابقه رابطه او با لنين به قبل از انقلاب ١٩٠٥ بر ميگشت، تروتسكى شخصيتى قدرتمند و مستقل داشت و تحت نفوذ تشكيلاتى يا شخصى لنين نبود، تروتسكى تا جولاى ١٩١٧ رهبرى گروهى از سوسيال دموكراتهاى روسيه را داشت بنام مژاريتى كه تعداد اعضاى آن به بيش از ٤٠٠٠ نفر ميرسيد و سپس با اكثريت گروه خود به بلشويكها پيوست.

آنچه تروتسكى را در جلسه ١٠ام به پشتيبانى از لنين قانع ميكرد قدرتِ استدلال علم بود، علمى كه لنين صاحب و مروج آن بود، قدرت استدلال لنين در نوشته هاى 'تزهاى اوريل'، 'ماركسيزم و قيام'، 'دولت و انقلاب' و ديگر مقالات، ارائه تنها تعبير ممكن از 'سوسياليزم علمى' ماركس بود.  در مدت شش ماه از اوريل تا اكتبر تروتسكى و ديگران با حالت كجدار و مریز با تئوريهاى لنين ميساختند اما در جلسه ١٠ اكتبر، پس از كودتاى نافرجام كورنيلف، زمانى كه معادلات بنفع راديكاليزم لنينى تغيير يافته بود، بالاخره لنين همگى آنها را در گوشه‌اى محاصره و ضرباتِ خرد کننده عقلِ استدلالىِ خود را بر سرشان باريدن گرفت و با 'قدرت مقاومت ناپذير منطق' به آنها ثابت كرد كه راى منفى به پيشنهاد او راى منفى به سوسياليزم علمى، راى منفى به ماركسيزم، راى منفى به ديكتاتورى پرولتاريا و راى منفى به انقلاب جهانى است.

چگونه تروتسكى ميتوانست خود را به دادن چنين راى منفى راضى نمايد؟  آيا در درونِ تروتسكى جنگى بين 'عقل استدلالى' و 'عقل كلى' در جريان بود؟  نه كاملا، چرا كه مفاهيمى چون سوسياليزم علمى و انقلاب جهانى على رغم تئوريك و مجرد بودنشان، در وجود تروتسكى، همچون خاطرات دوران كودكى، دور دست اما خود به واقعيتى تبديل شده بود و هر حركتى در جهت آنها تارهاى احساس او را در جهتِ موافق مرتعش ميكرد.  در اين معامله تنها چيزى كه او زير پا ميگذاشت عبارت بود از تجربه شخصى خودش از نهادهاى برامده از انقلاب، از نحوه عمل دموكراسىِ کارگران و سربازان، دموکراسیِ توده‌ای، از برخوردهايش با شركت كنندگان و داستانهاى گوناگونى از ناملايمتها كه با او در ميان گذاشته بودند و انتظارات پشت ذهنشان از انقلاب و شركت سويتها در حكومت و در تصميم‌گيریها.  سوخانف در خاطرات خود از شبهاى ٢٤، ٢٥، ٢٦ در اسمولنى مينويسد كه 'بر خلاف ١٩٠٥، و حتى متفاوت با آنچه در كنگره اول سويتها در ماه جون شاهد آن بود، در اين شبها تروتسكى با لنين كاملا يكى شده بود و خود را در اغوشِ باز او قرار داده بود.'

 

10- تبديل اسمولنى به

 كليساى علمى و دولتى آگوست كومت

در اسمولنى تروتسكى، رهبر سويتهاى پتروگراد، ستاره ميدان بود، سخنرانيهاى او در لحظات اوج خود بيشتر به موعظه‌هاى درمانى و معجزه‌گر در كليساها شبيه ميشد و هر چه به ٢٥ اكتبر نزديك‌تر ميشد قدرت درمان و معجزه آن  بيشتر ميشد.  نويسنده منشويك Sukhanov از اعضاى حلقه گوركى، در كتاب خود 'خاطرات يك شاهد عينى از انقلاب روسيه' مينويسد در غروب روز ٢٠ام در اسمولنى شاهد يكى از جلسات آزادى (ورود همگانی) بود كه در آن  روزهاى بحرانى، قبل از ورود نمايندگانِ سراسر روسيه براى كنگره دوم سويتها، تقريبا بصورت همه روزه در اسمولنى برگزار ميشد.

(نقل به معنا از خاطرات سوخانف) ".....تروتسكى از كنارم رد شد بدون سلام و با نگاهى خشم آلود، معلوم شد روابط ديپلماتيكى كه روى آن كار كرديم و مدتها دوام آورده بود نقش بر آب شده است، سالن تقريبا پر بود، حدود ٣٠٠٠ نفر، عمدتاً كارگر و سرباز، تعدادى هم زن و مردِ طبقه متوسط در ميانشان قابل تشخيص بود.  تروتسكى پشت تريبون قرار گرفت و مورد تشويق حاضرين قرار گرفت، آنشب جوّ جلسه حالت انتظار داشت و كف زدنها براى او زودتر از معمول براى شنيدن حرفهايش قطع شد.  تروتسكى طبق معمول نبض جلسه را در دست گرفت و با زيركى دست‌بكار تهييج جمعيت گرديد، تا جايى كه خاطرم هست آنشب در مورد رنج‌هاى سربازان در خط مقدم مى گفت و تكه‌هاى يك تصوير بزرگ را در مورد شرائط جبهه‌ها با دقت كنار هم قرار ميداد، كارى كه بنظر من بسيار مشكل بود اما او بسادگى از عهده آن  برميامد.  نتيجه‌گيرى تروتسكى از آن  مقدمات كاملا آشنا بود: دولتِ سويتها به رنج و محنت در خاكريزهاى جبهه‌ها و به ناملايمات زندگى دهقانان و كارگران خاتمه خواهد داد، از آنجا كه التهاب فضاى شب بيستم با جلسات قبل متفاوت بود، تروتسكى نيز به خطوط آشناى كلام خود رنگ‌هاى جديدى مى‌افزود:  'حكومت سويتها هرچيزى كه در مملكت هست بين بى چيزان و سربازان جبهه تقسيم ميكند، دخترى، ملوانى و سربازى نان را از آنها كه دارند گرفته و مجاناً در شهرها و در جبهه ها تقسيم خواهد كرد.  تو سرمايه‌دار كه دو تا كلاه پوست خز دارى يكى را به سربازى بده كه در بوران از سرما يخ زده است، چند جفت چكمه گرم دارى؟ خودت در خانه بمان، كارگران به چكمه‌هاى تو بيشتر از خودت نياز دارند'....، سپس او با استفاده از جملاتى مانند يك قطعنامه كلى، جمعيت را به شركت فعال در مراسم فراميخواند:  'بگذاريد همه ببينند دست چند نفر از شما در پشتيبانى بالا ميرود، ميگوييم ما تا آخرين قطره خون از آرمان كارگران و دهقانان دفاع ميكنيم' بلافاصله هزاران دست، همزمان بالا ميرفت، با فريادهايى كه گويى همه از يك گلو درميامدند.  من چشمهاى زن و مرد و پير و جوان را ميديدم كه از اشك سرخ بود، هزاران نفر دستانشان را بهم پيوسته و در هوا تكان ميدادند، جمعيت در حال انجام يك مناسك مذهبى دسته جمعى، در حال تجربه يك حالت معنوى و درونى بود، گويى كسى گوشه‌اى از پرده عالم را كنار زده و زيبايى بهشت را پيش چشمشان ميآورد، او سخنانش را آنشب با اين جمله پايان داد: 'بگذار با اين راى مشترك و اين دستهاى گره‌زده همه هم‌عهد شويم كه با آخرين توان و با ايثارِ هر آنچه داريم از سويتها حمايت كنيم، بگذار پيروزى بزرگ و شكوهمندِ اين انقلاب با حكومتِ سويتها تحقق يابد' ".

در آن  ايام آخر اكتبر ١٩١٧، كارگران و سربازانِ سويتهاى پايتخت به فوج كبوترانى مى مانستند كه با معصوميت و آرمانخواهى، در هوا به جستجوى سيمرغ[61] در پرواز بودند، و تروتسكى در جلوى آنها بال ميزد.

یکی از جلسات سویتها در اسمولنی، کامنف، زینوویف و کولونتای در تصویر مشخص شده‌اند

گفتيم كه در معامله فلسفى لنينى، فرد نه تنها دموكراسى و اخلاقيات بلكه فرديت خود را نيز بخاطر قرار گرفتن در سمت علمى تاريخ ميبايستى فدا كند، حرمتى كه تروتسكى براى سويتها قائل بود يك مسئله فردى، شخصى و حيثيتى بود، در فاصله ١٠ تا ٢٥ اكتبر، در جلسات متفاوت، تروتسكى بارها در مقابل اين سوال كه 'ايا بلشويكها قصد قيام دارند' ميبايستى جوابهاى بى ربط ميداد يا دروغ ميگفت.  قدرت او در احساساتى كردن جمعيت، در به گريه انداختن و خنداندن آنها، در تغيير نظر آنها، در بفكر انداختن يا گيج كردنشان بسيار بندرت به محدوديتى برخورد ميكرد اما تصميم يكجانبه به انجام انحصارى قيام توسط بلشويكها وضعيتى را در سويتها ايجاد ميكرد كه دفاع از ان، حتى براى تروتسكى، مشكل بود.

پس از جلسه ١٠ اكتبر، تروتسكى تقريبا بر خلاف ميل باطنى خود، نهاد سويتها را از يك تشكيلات مدنى مردمى يا يك سازمان تصميم گيرى و محل اجراى دموكراسى مستقيم توده اى خارج نمود.  او این نهاد و كل ساختمان اسمولنى (ساختمان مركزى محل استقرار سويتها) را به يك كليساى دولتى تبديل كرد (كليسايى از نوع آنچه اگوست كومت، پدر جامعه شناسى علمى، براى حكومتهاى علمى اينده پيشنهاد ميكرد)، كليسايى كه تروتسكى خود اسقف‌اعظم آن بود.

پس از ١٠ اكتبر در اسمولنى جلسات و گردهم‌آيى هاى كوچك و بزرگ زيادى برگزار شد و احساسات فراوانى قليان يافت، نگاه كنيد به 'ده روزى كه جهان را تكان داد' نوشته جان ريد يا خاطرات كروپسكايا همسر لنين که از شكوه آنجا در شب پس از قيام حکایت میکند، اما پس از جلسه مخفى بلشويكها در١٠ اكتبر، قدرت حكومتی از سويتها ربوده شد.  وظيفه سويتها عبارت شد از انتقال احكام حكومتى به پايين، همان گونه كه در نظام علمى كومت كارِ توجيه، تبليغ و ترويج و تقدس‌سازى تصميمات حكومتى به عهده كليسايى دولتى قرار ميگيرد.  در نظر كومت عامه مردم از علم سر در نمياورند و تا زمانى كه سياستها در هاله‌اى از تقدس (در مورد توتاليتاريزم نيمه اول قرن بيستم، ايدئولژى و شعار در جاى تقدس مينشيند) پوشيده نباشد از آن پشتيبانى نميكنند.

الحاق تشکیلاتی سویتها به بلشویکها:

در ماهِ جولاى تروتسکی به تشكيلات سلسله مراتبى و مخفى بلشويكها پيوست و گروه خود را نيز به بلشويكها ملحق كرد و در نتیجه این الحاق تروتسكى و اوریتسکی به عضويت كميته مركزى درآمدند و سردلف، مسئول كميته سازماندهى بلشويكها، مامور شد كه كار جذب ٥٠٠٠ نفر از اعضاى آن گروه به بدنه بلشويكها را بدون مشكل رهبری کند.  تصميم گيرى براى قيامِ انحصارى بدون رجوع به ارگان مرکزی سويتها در جلسه ١٠ اكتبر به معناى آن بود كه اينبار تروتسكى تمامى سويتها را به بلشويكها ملحق ميكرد، از آن پس مهم نبود كه هزاران نماينده كارگران، دهقانان و سربازان در كنگره چه تصميمى بگيرند، در هر حال سويتها خود به جزئى از يك تشكيلات سلسله مراتبى مبدل شده بودند و تصميمات بالا براى آنها لازم الاجرا بود.  نمیتوان گفت تروتسکی سویتها را فروخت، نه، او آنها را به خانه امنی هدایت کرد، به عضویت در سازمان انقلابی بلشویکها.  او آنها را از طوفانهای بعدی، از درافتادن به رهبری نااهلان، در صورتی که اکثریت بدست دیگری میافتاد نجات داد!

در اين الحاقِ تشكبلاتى هيچيك از رهبران سويتها به عضويت كميته مركزى پذيرفته نشدند چرا كه با وجود تروتسكى، سويتها در كميته مركزى نماينده داشتند، و كيفيت دفاع از منافع سويتها در مركزيت حزب حاكم به دو عامل بستگى داشت: الف) وجدان تروتسكى و مبارزات درونى او با خودش، ب) قدرت تروتسكى در حزب؛ با حاكم شدن استالين در حزب هر دو مشكل بالا، اول ب و بعد الف بطور کامل حل شدند.  با جذب شدن نهاد سويتها به درون تشكيلات بلشويكها (از نظر اختيارات و تاثير گذارى در تصميمات)، يكبار ديگر امر جذب و به خدمت گرفتن تشكيلات ديگرى از تروتسكى بر شانه همان جوان تيزهوش، سردلف، قرار گرفت كه در روايات بعد خواهيم ديد چگونه بخوبى از عهده آن برآمد. پس از ٢٥ اكتبر لنين به گارد سرخ محافظ دفتر خود، در طبقه دوم اسمولنى دستور ميدهد كه هيچكس بدون اجازه و بدون وقت قبلى وارد نگردد به استثناى دو نفر: تروتسكى و سردلف، علاوه بر موارد عاجل حكومتى بلشويكها، اين دو استثنا همچنين بدليل ارادتى بود كه لنين به سويتها داشت، يا اينكه خود، بلشويكها و ماركسيزم را عميقا مديونِ آنها ميدانست.  ورود بدون اجازه به اطاق لنین، دستاوردی بود که سویتها پس از ظهور در دو انقلاب 1905 و 1917 و به نمایش گذاردن نبردی بی‌نظیر به خانه برد. جدای از تمایل یا عدم تمایل سویتها، تصمیم نوشته نشده در صورتجلسه ده اکتبر بلشویکها عبارت از این بود که رودخانه سویتها به اقیانوس عظیم بلشویزم بپبوندد و با آن یکی شود و به این ترتیب پرونده دموکراسی شورایی برای همیشه بسته شد.  پس از جنگ دوم جهانی، اروپا، عطای این دموکراسی را به لقایش بخشید و بدنبال همان لیبرال دموکراسی که حداقل انجام شدنی بود، به مصداقِ از طلا گشتن پشیمان گشته‌ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.

یاکف میخایلویچ سردلف (١٩١٩-١٨٨٥) جوان‌ترین عضو کمیته مرکزی

سردلف پس از لنین کلیدی ترین نقش را در سازماندهی دولت بلشویکها ایفا کرد

 به اين ترتيب وضعيت قدرت دوگانه اى كه لنين در ماه آوريل مشاهده و پيشبينى ميكند كه آن دوگانگی بزودى به سودِ يكطرف حل خواهد شد، از اول نوامبر ديگر وجود خارجى نداشت و مطابق پيشبينى لنين مشكل آن کاملا از بین رفته بود ، البته نه بنفع دولت موقت و نه بنفع سويتها بلكه هردوى آنها بنفع نيروى سومى كنار رفته بودند.  از خواندن اين سطور نبايستى نتیجه گیری كنيم كه سويتها پس از انقلاب اكتبر قدرتمند نبودند، در نهاد سويتها قدرت سياسى عظيمى وجود داشت اما همچون تيغه خنجرى كه دسته آن در كف ديگرى باشد، آن قدرت، طبق معامله و قراردادی برگشت‌ناپذيرى، مستقيما به بالا (رهبرى تشكيلاتِ بلشویکها) تفويض شده بود.

یادآوری تخيلاتى از سوسياليستهاى 'تخيلى':

در اينجا بى مناسبت نيست مقايسه‌اى كوتاه بين دستاورد انقلابيون حرفه‌اى معتقد به سوسياسيزم  علمى و يك گروه ديگر از فعالين اجتماعى قرن ١٩ داشته باشيم.   رابرت اوئن Robert Owen از جمله متفكرينى كه بعدها توسط ماركس لقب سوسياليست تخيلى[62] گرفت، در كارخانجات خود در ولز و سپس در نيويورك، با بهبود شرائط زيستى كارگران به ايجاد اتوپياى سوسياليستى خود اقدام كرد.  اتين كابت Etienne Cabet نيز پس از تحمل فشارها و زندان و تبعيد در فرانسه سرانجام به امريكا مهاجرت كرد و در انجا دست به ايجاد جوامع نيمه سوسياليستى ايكارين Icarian Communities زد كه در نقاطى از چند ايالت امريكا حدود٥٠ سال به حيات خود ادامه دادند.  چارلز فوريه Charles Fourier فعاليتهاى مشابهى را در دالاس و نيوجرسى امريكا دنبال كرد.

اين افراد در راه عقايد و ارمآنهاى عدالت طلبانه خود اقدام به وقف خانواده، وقت، زندگى و ثروت خود (اگر از آن برخوردار بودند) كرده و اكثرا به اجبار مجبور به ترك خانه و كاشانه، رفاه و امنيت خود شدند.  اينها  بدنبال آزمايش يك ايده يا ايجاد سرگرمى با دستكارى روابط اجتماعى اقتصادى زمان خود نبودند بلكه كار خود را با اين اميد و اعتقاد اغاز كردند كه موفقيت اين جوامع كوچك موجب مقبوليت مدل پيشنهادى آنها و گسترش سوسياليزم در جهان خواهد شد.  اينها مادرزاد 'تخيلى' به دنيا نيامدند و در طول زندگى نيز بمراتب كمتر از ديگران بروى ابرها سير ميكردند.  بسيارى از سوسياليستهاى 'تخيلى' همچون اولين كاشفان قطب، يا كسانى كه با فروش منزل مسكونى خود به قله اورست رفتند، تنها با به خطر انداختن جان و مال خودشان هزينه هاى آرمانخواهى يا ازمايشات علمى خود را تامين كردند و معيشت و زندگى مليونها انسان ديگر را در آزمايشگاهى به بزرگى قاره اروپا به تاراج ندادند، اينها نه تنها تخيلى نبودند بلكه در مقايسه با لنين و  پيروان او، از جمله نگارنده اين سطور، به مراتب واقع‌بين‌تر، مسئول‌تر و به هزينه هاى انسانى پروژه‌هاى خود اگاه‌تر بودند.

در دوران پس از روشنگرى، زمانى كه پوزيتيويزم[63] بر انديشه اروپا حكومت ميكرد، فقدان بر چسب 'علمى' براى سوسياليستهاى 'تخيلىِ' ما همانقدر زيانبار بود كه افزودن پسوند 'علمى' براى ماركسيزم خير و بركت بهمراه داشت.  همانگونه كه در مقدمه اين نوشته گفتيم، يك تفاوت علم‌گرايى پس از رنسانس و دوره‌هاى مشابه قبل از آن، تغييرِ سريع معادله قدرت بين انسان و طبيعت در دوران پس از انقلاب علمى بود.  در دوران مدرن علم و قدرت به همزاد يكديگر و به دو روى يك سكه تبديل شدند، اين ويژگى حتى از قبل از شروع انقلاب صنعتى قابل رويت بود براى مثال به انقلاب نظامى قرن ١٦ اشاره كرديم.  در مقدمه اين گفتار همچنين از انقلاب نظامى به عقب تر برگشتيم به اواخر قرن ١٥، زمانى كه رقابت فشرده سياسى، ديپلماتيك و نظامى بين شهر-دولتهاى شمال ايتاليا همچون پيزا، فلورانس، تورين، ژنوا، ونيز، ميلان با يكديگر و با ديگر قدرتهاى منطقه به اوج خود ميرسيد برگشتیم، هنگامى كه فشردگى رخدادها و تعدد عوامل و پارامترها، مجموعه تجربيات سياسى مشخصى را در ذهن يكى از مشاوران ارشد ديپلماتيك-نظامى دولت فلورانس، (در حد معاون وزير) بنام نيكولو ماكياولى شكل ميداد، فردى كه بعدها پدر علوم سياسى مدرن لقب گرفت.

بررسى تفاوتهاى واقعى ماكياولى با انديشمندان سياسى ديگر دورانها و فرهنگها همچون افلاطون، سيسرو، سنيكا، خواجه نظام‌الملك و ديگران موضوع مطلب جداگانه‌اى خواهد بود، در اينجا به ذكر اين نكته بسنده كنيم كه فلسفه سياسى دوران مدرن با ماكياولى يك حركت اعلام شده، آشكار و مارپيچى را بدورِ محورِ قدرت آغاز كرد، این حركت تا پايان جنگ دوم جهانى بر جهان انديشه مسلط بود و متفكرين مختلف با افزودن ويژگيهاى مورد علاقه خود هريك سهمى در افزودن گشتاور دورانى و خطى واگنى ايفا كردند كه ماكياولى بروى ريل قرار داده بود.

حركت خطى اين واگنِ فكرى در این جهاتِ همسو و همگون بود:

1) جهت ناچيز شمردن نقش اخلاق و فضيلتهاى انسانى (كه وظيفه حمله نهایی به آن بر عهده نيچه قرار گرفت)،

2) جهت در هم پيچيدگى و فرار ناپذيرى از روابط علت و معلولى و نفى حق انتخاب و آزادى براى انسان و حتى براى خداوند (كه اسپينوزا  شروع و هگل آن را ختم کرد)،

3) جهت تقليدِ علوم اجتماعى از علوم طبيعى و جهت اجتناب ناپذير دانستن قوانين من دراوردى آن (كه با كومت و ماركس به اوج رسيد).

4) جهت حل كردن و بى‌اهميت انگاشتن فرد در مجموعه ماشين مكانيكى-روباتيك يا رومانتيك-ارگانيك جامعه و سياست (كه با هابز و روسو به انجام رسید).

در طول فراز و نشيبهاى حركت اين ارابه، يك رشته قدرتمند و نامرئى حركت دورانى آن را به گرد محور قدرت تامين و تضمين ميكرد و برجستگان تفكر سیاسی اروپا در اين مسير كسانى بودند كه بيش از ديگران به اين رشته (قدرت) پيوسته و در اندیشه بدان متكى بودند، آنها موفق شدند همچون ماكياولى، محل تجمع قدرت را بدرستى شناسايى و بدون رودربايسى مستقيما بروى آن انگشت بگذارند و به وسط آن جست بزنند، 'بدون چرخيدن در اطراف ان' مانند گربه اى كه بدور قابلمه سوپ داغى گشت بزند' (از تعبير هاى لنين در دولت و انقلاب).

از محصولات نهايى و نتايج آخرين مراحل سفر اين ارابهء فكرى عبارت بودند از:  كشف ابزار و راه در اختيار گرفتن سريعِ قدرتِ مركزى، باز توليد آن با ظرايب نمايى بسيار بالا با استفاده از شعار، وسائل ارتباط جمعى و از بين بردن حوزه خصوصى[64] و سپس تمركز نيرو و قدرتِ حاصله در يك نقطه واحد با فشردگى و چگالى بالايى كه لويى ١٤ يا هيچيك از حاكمان مطلق العنانِ تاريخِ بشر در خواب هم نميديدند.   با هگل اين واگن به موتورى خودكار و تمام ارگانيكِ فلسفی مجهز شد و در مسير سرازيرى قرار گرفت و شتابى سرگيجه آور بدست آورد.  پس از او حواشی و ضمائمی از جمله در ابعاد اقتصادی، سیاسی، بیولژی، اخلاقی و غیره به آن اضافه شد اما از نظر فلسفی تغییر چندانی نکرد.  این همان واگنی بود که با گولاگ و هولوكاست به قعرِ پرتگاهی تاریک، عميق و دهشتناك سقوط كرد.

به مقايسه روش سوسياليستهاى تخيلى و علمى بازگرديم، تلاش در گسترش سوسياليزم با ايجاد نمونه هاى موفق در كارخانجات يا جوامع كوچكتر، در شرائط حكومتِ بلامنازع انديشهء متكى به قدرت در سياست مدرن، همانقدر احتمال موفقيت داشت كه فروش كشتيهايى بدون نيروى بخار و با استفاده از بادبان در قرن ١٩.

نقاشی "بلشویک" اثر بوریس کاستودیف ١٩٢٠

11- هگل و استحاله انسانگرایی دوران مدرن

براى درك بهتر استدلالِ لنين به دهه ٤٠ قرن نوزدهم برميگرديم؛ در نظر هگل، حركت تكاملى تاريخ، رو به جلو، از شرق به غرب و خود جلوه‌اى از زيبايى آفرينش و اراده خداوند است،  هگل خود از نظر سياسى طرفدار حفظ وضع موجود و عميقا معتقد به برترى نژاد و تمدن اروپايى به مركزيت آلمان بود و زمانه خود را نقطه منتهاى تكاملِ تاريخ از نظر تمدن و در نظام سياسى دولت پروس ميدانست.  پس از او هگليستهاى جوان[65] (چپ) همان پيشرفتِ ناگزير، گسسته (تبديل تغييرات كمى به كيفى) و قابل پيش‌بينىِ تاريخ را با اين تفاوت و اعتقاد كه گوهر غائى اين تكامل هنوز در صدف و تصاحب آن پس از برقرارى عدالت اقتصادى و اجتماعى دست خواهد داد، مبناى انديشه خود قرار دادند.  هگليستهاى چپ از فلسفه تاريخِ هگل 'لا الله' را گرفته و 'الى الله' آن را كنار گذاشته بودند در نتيجه فاصله مواضع سياسى آنان با خود هگل چيزى بود به اندازه اختلاف جنبش اشغال وال استريت[66] و تى پارتى[67] در امريكاى امروز.

ماركس معتقد بود كه فلسفه هگل را برداشته و آن را برعكس بروى زمين گذاشته است، اگر اينگونه باشد، بسيارى از اجزاء آن باژگونه در فلسفه ماركسيزم بايد قابل تشخيص باشد.  حال، در نظر مارکس، كدام گروه از آفرينشهاى الهى با اهميت‌ترند؟  طبيعت و انسان يا جامعه و تاريخ؟  ماركسيستها معتقدند در مقايسهء درجات مختلفِ تكامل در مادهء موجود در عالم، مغز انسان پيچيده ترين و كامل ترين شكل انست، اما در عين حال، از انجا كه جامعه، از جمع ارگانيك مغزها تشكيل شده است، بنابراين ماده ايست بمراتب پيچيده تر و متكامل تر از مغز آدمى.  اين نظريه انحرافى است كه در تاريخ تفكر بشر، شايد معادلى براى عظمت آن يافت نشود.

هگل

همانطور كه ديديم، در اين مورد خاص نظريه هگل تقريبا به همان شكل اوليه، ايستاده بروى پا، در ماركسيزم حفظ ميشود.  اين هردو شكل از محتواى مشابهى برخوردارند و يكى بسادگى به ديگرى قابل تبديل اند و بالعكس، وقتى جامعه پيچيده ترين و متكامل ترين شكل ماده است، در نتيجه به منظور تامل در راز آفرينش و احياناً لذت بردن از زيباييهاى آن، نظر كردن در هستى، وجود، انسان و طبيعت تنها ميتواند اتلاف  وقت باشد.

نتیجه گریزناپذیر فلسفه هگل:

نتيجه گيرى گريز ناپذير از اين گزاره فلسفى آنست كه تعالى و پيشرفت جامعه بسيار مهمتر از رفاه، آزادى يا حتى جانِ تك تك انسآنهاست، مقصدى كه مسير آن توسط فرزانگانِ انديشه مدرن كاملا هموار شده  بود و رسيدنِ به آن براى هر موجودى با اطلاعات يا هوش و حواس متوسط يا كمتر از آن سهل و آسان بود، خواه اين موجود همچون آيشمن Eichmann كارمندى باشد آرام،  فرمانبر و ميان پايه با تحصيلات زير ديپلم که کم کم به بالاترین رده بوروکراتیک در اجرای زنجیره تامین پروژه هولوکاست ارتقا پیدا میکند و خواه همچون استالين انقلابىِ حرفه اىِ بى استعداد، هم در تبليغ و هم در ترويج، ولى دون ژوان Don Juan، بى رحم، دزد بانك  و صاحب زيركى خاصى باشد كه در كوچه و بازار صيقل يافته.

دو گروهى كه در آلمان در فاصله سالهاى ١٩١٩-١٩٣٣ براى نابودى دموكراسى و سرنگونى جمهورى وايمار[68] متحد شده و همچنين هرروزه يكديگر را در خيابانهاى شهرهايى چون برلين، مونيخ، وين و بن زير مشت و لگد و هدف ضربات سلاحهاى سرد و گرم قرار ميدادند هر دو از فرزندان فكرى هگل بودند، متفكرى كه ميتوان او را پدرخواندهِ فكرى توتاليتاريزمِ چپ و راست ناميد.

در اين جنگ خيابانى هر دو گروه توانايهاى خود در اعمال خشونت را به نمايش گذاردند و سرانجام پس ار گذشت حدود ١٤ سال، طرفى كه در سبعيت و بى رحمى دست بالاتر را داشت، پس از غالب شدن در خيابان، با چند دور مذاكرات پشت پرده در ٢٩ ژانويه ١٩٣٣ پستِ صدراعظمى را از آن خود كرد و بلافاصله با استفاده از بازوهاى حكومتى اقدام به نابودى طرفِ ديگر و سپس به كشتار ديگران همت گماشت، و اينگونه شد كه به تعبيرِ برشت، در حكومت هيتلر، اول كمونيستها را ميبرند.

وضعیت خیابانها در شهرهای آلمان از پایان جنگ اول تا ژانویه ١٩٣٣ را میتوان به برخی دوره ها قبل از خرداد ١٣٦٠ از جمله به درگیریهای خیابانی طرفداران مجاهدین و حزب الهی ها در خرداد آنسال تشبیه کرد که خشونت و بی رحمی حزب الهی‌ها بر خشونتِ طرف دیگر غلبه کرد.  در آلمان پس از دریافت حکم صدر اعظمی و بدست آوردن بهانه آتش‌سوزی در رایشتاک در فوریه آن سال، در زندانها و اردوگاه های آلمان بر کمونیستها و بر دموکراتها همان رفت که پس از سی خرداد در زندانهای ایران بر مجاهدین و دیگر گروه‌ها.

همچون اكثريت قابل توجه روشنفكران اروپا و روسيه، كارل ماركس نيز در زمان دانشجويى در دانشگاه هاى بن و سپس برلين جزئى از حلقه هگليستهاى جوان بود.  ماركسيزم بگونه‌اى كه در ميان فعالين روشنفكرى و كارگرى زمان خود درك شد و گسترش پيدا كرد عبارت بود از نگرش تاريخى هگليستهاى جوان بعلاوه دو تغيير بسيار پر اهميت: يك) ساده و قابل فهم كردن ان، دو) اعطاى وظيفه قابلگى به انقلابيون حرفه‌اى در زمان زايش دنياى جديد از دل قديم.

لنين در 'دولت و انقلاب' از قول ماركس نقل ميكند كه مواردى همچون وجود طبقات اجتماعى و مبارزه طبقاتى از كشفيات او نيست و قبل از ماركس جامعه شناسان بورژوازى به وجود آن اذعان داشتند جالب توجه است كه در سخنرانيهاى فلسفه تاريخ، هگل علاوه بر توضيح تغييرات كمى و كيفى در تاريخ حتى به موضوع انگيزهاى اقتصادى بعنوان موتور اين تغييرات نيز اشاره ميكند.  بنابراین نقش ماترياليزم تاريخى، قبل از هر چيز، عبارت بود از ساده و قابل فهم كردن فلسفه تاريخِ هگل.

ماركس و انگلس با انتشار ٢٧ صفحه مانيفست حزب كمونيست، فلسفه هگليستهاى جوان را به مذهبى تبديل كردند كه قابل گسترش، قابل صدور و قابل فهم بود، ماركسيزم راه پيوستن میليونها نفر را به اين آیین گشود و توانست به منبع قدرتى عظیم نقب زده و موفق به انجام تغييراتى در جامعه و تاريخ شود که ابعاد آن از آنچه انقلاب صنعتى بر سر محيط زيست آورد، مهلک‌تر بود، بدون دستیابی به نتايج مثبتِ انقلاب صنعتی همچون رفاه و بهبود سطح زندگى ادمى.

در نظر هگل، آنچه مشيت و اراده خداوند در قوانين تكامل تاريخ بنا نهاده است، از اهميت آنچه كه او (خداوند) با آفرينش انسان، طبيعت و كائنات به وديعت گذارده بود، نه كمتر بلكه با اهميت‌تر بود.  او مى انديشد كه، يك ناظرِ با بصيرت از مشاهده جريان تكامل تاريخ به نماى زيباترى از مشيت خداوند دست ميابد تا از تعقل و تفكر در شگفتيهاى طبيعت و آفرينش انسان.  (با توجه به اينكه هگل منطقه جغرافيايى تولد خود، فرهنگ، نژاد و تمدن كشورش، دولت حاكم بر آلمان در آن زمان، دوران مدرن، قاره اروپا و مغرب زمین همگى را در قله اين جريان ديناميك و تكاملى تاريخ ميداند، ميتوان تصور كرد كه او تا چه اندازه از اين مشيت حَظ ميبرد و شكرگذار آن بود و در مقابل چگونه براى ديگران همچون هنديان، آفريقايى ها يا سرخپوستان كه راهى براى تغيير چنين مشيتى نداشته و مطابق تئوریهای او هیچگاه نخواهند داشت تاسف ميخورد.

یک نمونه از ترویج و تفسیر فلسفه هگل در ایران:

احساس خود شیفتگیِ هگل با تمدن و محدوده جغرافیایی خود تا حدی است که حتی بصورتی ناخودآگاه در پژوهشگران وفادار به فلسفه او نیز نفوذ کرده است، بعنوان مثال دکتر جواد طباطبائی مینویسد: "...البته معنی اولیه subject همان ذهن است ولی معنای جدید آنکه مورد نظر هگل است برای ما قابل ترجمه نیست زیرا واقعیت آن در جهانِ خارج از غرب ظاهر نشده (یعنی تنها در غرب ظاهر شده) و لذا برای ما قابل درک و ترجمه نیست چون ما هنوز انسان subject یعنی انسان آزاد به حیث درونی که چیزی از بیرون آنرا محدود نمی‌کند، نیستیم!"[69] پرانتز از نگارنده است.  سوال میکنیم، آیا جمله آقای طباطبایی تمام معانی زیر را انتقال نمی‌دهد؟

1) کلمه سوژه در فارسی قابل ترجمه نیست، بنابراین نویسنده با واژه‌هایی چون "فاعل خوداندیش" بعنوان معادل موافق نیست.  جدای از موضوع واژه معادل، او معتقد است اگر کسی یک خط یا یک صفحه یا چند صفحه هم برای تشریح معنای کلمه سوژه بنویسد باز هم ما ایرانی‌ها نخواهیم فهمید.

2) ما تاکنون نتوانسته‌ایم فعال خوداندیش (سوژه) باشیم چون آزاد نبوده‌ایم و هر چه دانشمندان، ادبا، شعرا و نویسندگان ما در طول تاریخ آفریده‌اند، نتیجه فکر مستقل خود آنها نبوده است.  مثلا تحت تاثیر شرایط یا فشار حکومت یا تقاضای خانواده‌شان یا عوامل دیگری غیر از ذهن فعال خوداندیش آنها (بخوان دلِ تنگِ خودشان) بوده است.  یا اینکه تکرار یا تقلیدی از دیگران مثلا یونانی‌ها، رومی‌ها یا احتمالا عرب‌ها بوده است.

3) طبق نظراتِ هگل که دکتر طباطبایی دارد سعی میکند به ما بفهماند، در تمدنهای شرق فقط یک نفر آزاد است[70] و او همان سلطان، خلیفه، پادشاه، فرعون یا غیره است.  اگر سلطان تنها فردِ آزاد است پس او میتواند معنای سوژه را (آنطور که هگل مد نظر دارد) هم درک کرده و هم تجربه کند.  طباطبایی اما همین یک استثنا را هم برای شرقی‌ها قائل نیست و به آن اشاره‌ای نمیکند.

4) ایرانیان نه تنها تاکنون نتوانسته‌اند فعالِ‌خود اندیش (سوژه) یعنی "انسانِ آزاد به حیث درونی که چیزی از بیرون آن را محدود نمیکند" باشند، بلکه قادر به درکِ معنای آن هم نیستند.  برای روشن شدن این موضوع تصور کنیم که انسانی نتواند از نظر فنِ نگارش و قدرتِ آفرینش همچون یک رمان‌نویسِ بزرگ باشد، اما او حداقل میتواند چند رمانِ‌ بزرگِ دنیا را بخواند و از مضامین آنها لذت ببرد و خود را جای قهرمانان داستان یا نویسنده بگذارد و هرآنچه نویسنده بر کاغذ آورده "درک" کند و شاید سوار بر قوه خیال از دامنه تصورِ نویسنده هم جلوتر برود.  طباطبایی اما این را نمی‌پذیرد، او مینویسد ما قادر به ترجمه سوژه "فعال خوداندیش"  نیستیم، قادر به بودن در مرتبه بالای " فعال خوداندیش" هم نیستیم و علاوه بر همه اینها حتی قادر به درک اینکه اصولا "فعال خوداندیش" چه چیزی است یا چه چیزی میتواند باشد هم نیستیم.

در اینجا میتوان با اطمینان گفت که فیلسوفِ ما بدرستی هگل را درک کرده و خود را کاملا آلودهء مفاهیم و دنیای فکری او کرده است.  طباطبایی خود را در هگل بکلی غرق کرده و با او یکی شده است.

اگر زندگی، رنجها، جنایات و بی‌عدالتیهای رفته بر آدمیان در هر دوره را نتیجه قوانین قطعی تاریخ یا مشیت الهی تصور می‌کنیم بهتر است در همین‌جا از خواندن ادامه مطلب این رساله صرفه نظر کنیم.  اما اگر انسان را با آزادیِ او  و با اختیارش در انتخابِ نیک و بد می‌شناسیم و اگر از این زیستنِ آزاد و با اختیار شگفت‌زده‌ایم[71] و خداوند را (اگر می‌شناسیم) بخاطرِ معجزه‌اش در چنین آفرینشی می‌ستاییم، در اینصورت میتوانیم و باید از گذشتهء آدمی درس بگیریم و آن را ملاکِ تمییز دادن خیر و شر در اندیشهء آدمی قرار دهیم.

از گذشتهء آدمی سخن گفتیم، اگر مجبوریم گذشته را از یاد ببریم، اگر لازم باشد تاریخ را کنار بگذاریم، اگر فراموش کنیم که در قرن طلایی هگل، قرن 19، همزمان با پیشرفتهای فنی، انسان به چه درجه‌ای از درنده‌خویی بر علیه خودش رسید، اگر از ما بخواهند که صفحات نیمه اول قرن بیستم را در کتابِ تاریخِ جهان پاره پاره کرده و در آتش افکنیم و اگر همه اینها که گفتیم برای سعادت آیندهء فرزندانمان لازم باشد و اگر "حقیقتِ" عقب ماندگیمان بدین اندازه پیچیده و خرد کننده باشد که برای جبرانِ آن لازم باشد بسیاری حقایقِ دیگر را ندیده بگیریم و چشممان را بروی آفتاب ببندیم، اگر همه گزاره‌های گفته شده درست باشد، در اینصورت باید بپذیریم، باید قبول کنیم، باید انجام بدهیم و از نوکِ پا تا فرقِ سر هگلی بشویم.

تنها یک تفاوت یا سوءتفاهم در اینجا باقی میماند، تفاوتی میانِ طباطبایی و پیر و مراد او.  هگل معتقد است تمدن از شرق به غرب آمده و در آنجا تا ابد ماندگار است، در آنجا متوقف میشود و به جای دیگری مثلا به برزیل، امریکا، کره جنوبی، ژاپن، هند و چین نخواهد رفت، در حالیکه طباطبایی میگوید "هنوز انسانِ آزاد به حیث درونی .... نیستیم".   فیلسوفِ ما امیدوار است که ما بتوانیم روزی مفهوم سوژه را هم درک و هم تجربه کنیم اما هگل بکلی و برای همیشه از همه قطع امید کرده و بسیار هم از این قطع امید کردن خوشحال است[72].  او دوران خود را اوج تکامل تاریخ بشر میداند و عاشق وضع موجود آن است و معتقد است دیگران نه آن زمان و نه هیچوقت دیگر نخواهند توانست به مرکز تمدن تبدیل شوند یا بگفته دکتر طباطبایی مفهوم subject را درک کنند.

 

12- تماميت‌خواهى و كلان-پروژه‌هاى علمى-فنى

استفاده از تمثيل نيروى بخار رشته كلام را به رابطه فناورى و تماميت‌خواهى ميكشاند كه خود مبحثى مستقل و قابل توجه است، در اينجا به اختصار عناوين چند نكته مهم را به عرض خوانندگان ميرسانم.  قدرت حاصل از فناورى در دوران مدرن هيچ نقشى در ظهور پديده تماميت‌خواهى، در دستيابى آن به قدرت مركزى و در ابعاد حيرت‌انگيز فجايع ناشى از آن نداشت.  آنچه تماميت‌خواهى به آن معتقد و وابسته است نه علوم طبيعى، نه فناورى پيشرفته و نه قدرت حاصل از آنها بلكه توانايى در بسيج توده‌ها و سپس كاناليزه كردن نيروى بدست آمده در جهت تقويت قدرت سياسى مركزى و مطلقه ميباشد.  موفقيت تماميت‌خواهى مديون در دست گرفتن قدرت سياسى متمركز و باز توليد آن با استفاده از بسيج توده ها، طرح شعارهاى تندِ عدالت‌طلبانه و (يا) شعارهاى ملى، نژادى، مذهبى و گسترش حوزه عمومى[73] بود.  اين مطالب را نگارنده همچنين در جلسه ٥ از گفتارهاى 'ريشه‌يابى خشونت سازمان‌يافته در دوران مدرن'  با توضيح بيشرى، ضمن انتقادى بنيادى از مقاله دكتر محمد رضا نيكفر ('خشونت مذهبى خشونت سكولار' ) آورده‌ام.  فناورى كوره‌هاى ادم سوزى زمان هولوكاست براى چنگيز خان دور از دسترس نبود، پديده هولوكاست بوسيله گلوله[74] كه جان صدها هزار يهودى اروپاى شرقى را گرفت با فناورى انجام شد كه ١٥٠ سال قبل ازدوران خودش وجود داشت، ايجاد صدها كمپ كار اجبارى و مرگ در روسيه زمان استالين با نام اختصارى گولاگ Gulag و گماردن مردم به كارهاى طاقت‌فرسا چون كندن در شرائط زندگى غير قابل تحمل نيازى به فناورى مدرن نداشت.  تعداد زندانيان گولاگ در يك زمان از ٢/٥ مليون نفر فراتر ميرفت و مجموعاً بيش از ١٤ مليون از مردم جمهوريهاى شوروى سابق زمانهايى را در اين كمپ‌ها گذراندند و بخشى از آنها كه زنده به خانه و زندگى خود بازگشتند قابل توجه نبود.

جابجا كردن مليونها نفر از شهرها به نقاط روستايى يا از يك منطقه به منطقه ديگر در طول كمترين زمان و بدون صرف كمترين تلاش برا ى مهيا نمودن اولين نيازهاى آنان در حكومتهاى پل‌پوت و استالين و به كشتن دادن مليونها زن و مرد و پير و كودك و نوزاد و بقيه جنايات تماميت‌خواهان در نيمه اول قرن بيستم، بر خلاف آنچه نيكفر مينويسد، هيچكدام وابسته به تكنولژى مدرن نبود، اين جنايات اما به فكر سياسى مدرن، به ايدئولژى مدرن، به استدلال عقلىِ مدرن، به استفاده از نتايج علمِ مدرن در زمينه جامعه شناسى و فلسفه و تاريخ (نه در علوم طبيعى)، به اعتمادِ بنفس، غيرت و قاطعيتى كه برچسبِ علمىِ اعتقادات در اختيار صاحبان آنها قرار ميداد و بالاخره به مدرنيته سياسى كاملا وابسته و پيوسته بود.  در نظر آرنت تماميت‌خواهى از سر تا پا هم در شكل و هم در محتوا مدرن و نوظهور است و هيچ نمونهء مشابه اى از آن در دوران قبل از مدرن مشاهده نشده است.

بحث ارتباط فناورى (شامل علوم طبيعى) و تماميت‌خواهى ادامه ميدهيم، كمونيزم يا تماميت‌خواهى چپ و انواع فاشيزم يا تماميت‌خواهى راست، نه در مسير كسب قدرت و نه در نحوه اجراى خشونت و وحشت[75] به فناورى متكى نبودند (كاربرد عقل استدلالى در ايجاد نظامِ فرمانبرى و سازماندهى و بوروكراسى را خارج از تعريف فناورى ميدانيم) اما هر دو گروه در شعارها و ايدآل‌هاى خود، جامعه آينده را از نظر فناورى بسيار مدرن ميخواستند و اين موضوع را هم در نحوه و هم در محتواى تبليغات خود بصورت وسيع بكار گرفتند. در اواخر دهه ٣٠ قرن گذشته بيشتر خانواده‌هاى آلمانى يك گيرنده راديو داشتند و در بسيارى از ميدان‌ها و محل‌هاى تجمع بلندگوهاى بزرگ نصب بود كه پيام‌هاى هيتلر و اخبار را مرتبا پخش ميكرد.  در روسيه رهبرى بلشويكها بدستور لنين استفاده از سينما را بسيار توسعه داد، همچنين اتوبوسها و واحدهاى متحركى با سينماى تعبيه شده روى آنها ساخته شد كه به اقصا نقاط كشور ميرفتند و بهمراه آنها لشگرى از مبلغين از پتروگراد و مسكو به سمت شهرها و روستاها بحركت درآمدند.  لنين در پيروى از ساختار فكرى ماركسيزم، به توسعه صنايع زيربنايى توجه بسيارى داشت، او در مورد توليد و توزيع برق ميگويد: 'سوسياليزم عبارتست از نيروى الكتريسيته بعلاوه نيروى سويتها'.  لنين همچنين روشهاى آلمان در طول جنگ جهانى اول را در سازماندهى و بهره بردارى از صنايع خود با استفاده از بسيج توده‌اى و برنامه‌ريزى مركزى كه بعدها 'سوسياليزم جنگى' War Socialism لقب گرفت را تاييد و از آن ايده ميگرفت. او توجه زيادى نيز به روش مديريت صنعتى تيلور Taylorism كه در امريكا باعث كارآيى كارخانجات اتوموبيل سازى شده بود نشان ميداد و حتى جاسوسانى را به ديترويت فرستاده بود كه جزييات برنامه ريزى و اجراى عمليات توليد از جمله نحوه حركت خط مونتاژ از جلوى كارگران را آموخته و به روسيه بياورند، در سال ١٩٢١ (يا ١٩٢٧) حكومت شوروى با همكارى شركت فورد يك كارخانه تراكتور سازى در شهر نيژنى Nizhny (گوركى)  تاسيس ميكند.

انجام پروژه‌هاى كلانِ فنى[76] با صرف منابع هنگفت و بى حساب انسانى و مالى از خزانه ملى يكى از علائق قوى، ناسالم و در عين حال مشترك همه رژيمهاى تماميت خواه است، در حكومت بلشويكها پروژه‌هايى با زور و تخصيص منابعى نا برابر و نامحدود و استفاده از بيگارى زندانيان اردوگاه ها به انجام رسيدند مانند كانال مسكو، متروى مسكو، ساختن بمب اتم، برنامه‌هاى فضايى و بسيارى پروژه‌هاى ديگر كه پس از اتلاف منابعى كه سر به آسمان ميزد، بى نتيجه رها شدند و رژيم بدنبال انجام كار عظيم تبليغاتى جديدى از انجام اولى منصرف شد، از آن جمله‌اند پروژه ساخت كاخ مردم[77] كه طرح آن چندين بار تغيير كرد، مثلا در يك زمان قرار بود آسمان‌خراشى چند برابر مجسمه آزادى ساخته شود و مدتى بعد آماده‌سازى براى ساخت مجسمه‌اى از لنين انجام شد كه ابعاد آن هر بيننده اى را به شگفت اورد، مجسمه‌اى ايستاده كه به افق خيره شده و دست خود را در حاليكه مسير اينده را نشان ميدهد به آن سو دراز كرده باشد.  نهايتا بعد از بلعيدن سهميه‌هاى تير آهن و سيمان و غيره در مدت چند دهه،  پس از مرگ استالين، در هيئت حاكمه يك نفر تصميم گرفت با احداث يك استخر رو باز به آن قائله و تراژدىِ مالى خاتمه دهد، ايده‌اى كه با توجه به هواى گرم و افتابى مسكو در بيشتر ماه هاى سال، بسيار حساب شده بود! ميتوان حدس زد كه در مقايسه با 'كاخ مردم' مسكو، ساخت مصلاى هميشه نيمه تمام تهران، از نظر طول مدت و جذب منابع و استفاد سالى يكبار از آن،  پروژه  نسبتا موفقى بوده است.  ناگفته نماند در زمينى كه به اين بنا اختصاص يافت تا سال ١٩٣١ مهمترين بخش نماى افق[78] شهر مسكو و يكى از پربيننده‌ترين بناهاى تاريخى-مذهبى روسيه، كليساى جامع  مسيحِ نجات بخش[79] قرار داشت كه در همان روزهاى اول، قبل از انكه طرح جايگزين نهايى شده باشد، با ديناميت به زير كشيده شد.

در حكومت رايش سوم كلان-پروژه هاى علمى و فنى با استفاده از توسعه يافتگى صنعت آلمان و مهمتر از آن با تكيه بر سنت موفق 'سوسياسيزم جنگى' در طول جنگ جهانى اول، كارآيى و موفقيت بيشترى داشت اما ويژگى يگانه رژيم نازى توجه خاص آنها به پروژه هاى پزشكى بود.  تعداد قابل توجهى از قربانيان اردوگاه هاى مرگ آلمان نازى طى قتلهاى پزشكى[80] از بين رفتند، انجام آزمايشات علمى بروى بيماران روانى، عقب افتاده‌هاى ذهنى، بيماران صعب‌العلاج، همجنس بازان، معتادان و زندانيان عادى از جانيان تا دله‌دزدها كه همگى از شهروندان و از اعضاى نژاد ژرمن بودند در بيمارستآنها و كلينيكهايى كه به اين كار اختصاص يافته بود بصورت گسترده انجام ميشد.  در اردوگاه هاى كار و مرگ از جمله در آشويتز پروژه‌هاى تحقيقاتى پزشكى بروى افراد سالم ادامه ميافت، در اين ميان گروه‌هايى چون دوقلوها، كوتوله ها و گوژ پشتها مورد علاقه خاص پزشكان نازى قرار داشتند و از اردوگاه‌هاى مختلف به مقصد آزمايشگاه هاى پزشكى منتقل ميشدند، اين افراد معمولا از مراكز تحقيقات پزشكى جان بدر نميبردند و به ندرت كارشان به اطاق‌هاى گاز يا كوره هاى آدم‌سوزى مى افتاد.  پروژه هاى تحقيقاتى-پزشكى در آلمان نازى نه مجموعه اى پراكنده و بى برنامه، بلكه بخشى از برنامه مركزى و بلند پروازانه رايش سوم بود براى ايجاد ملتى ٥٠٠ مليون نفرى تنها شامل نژاد ژرمن و عارى از هرگونه بيماريهاى ارثى و صعب العلاج صاحب امپراطورى با مركزيت برلين و سرزمين‌هاى پهناورى در شرق پايتخت كه تا مرزهاى ژاپن ادامه يابد، بعنوان فضاى زندگى Lebensraum، كه شامل مراكز كشاورزى و معدنى و صنعتى كه تعداد محدودى از باقيمانده نژاد اسلاو در اردوگاه‌هاى آن بكار مشغول باشند، امپراطورى كه قرار بود بيش از هزار سال دوام يابد.

در حكومت تماميت خواهان، بسته به درجه موفقيت آنها در قبضهء تمامى آنچه خواهان آنند، هيچ پروژه علمى يا فنى انجام نميشود، همانطور كه در عرصه هنر هم هيچ گل خود رويى قادر به شكوفايى نيست،  در اين رژيمها اگر بيمارستانى ساخته شود تنها بخاطر آزمايشات ژنتيك يا راحت كردن بيماران صعب العلاج است و اگر مدرسه اى يا دانشگاهى بنياد شود بمنظور تبليغ ايدئولژى حكومت است.  اگر در زمانى و در جايى غير از اين باشد، مثلا چاه آبى براى آب آشاميدن يا نيازِ كشاورزى نقب گردد، اين بدان معنى است كه اعمالِ قدرتِ تماميت خواهان در آن نقطهء خاصِ زمانى و مكانى هنوز تمام و كمال نشده است و هنوز جزيره هاى اشغال نشده اى وجود دارند كه يك نهاد مدنى (اعلام شده يا اعلام نشده) در آن نفس ميكشد و افرادى در قید حیات هستند كه صبح از خواب بيدار ميشوند و بصورت خود انگيخته[81] در پاسخ به نيازهاى مادى و رفاهى جامعه کوچک یا بزرگ اطرافِ خود، بدون نياز به توجيهات ايدئولژيك و تاييد مركز، اجازه يا جرئت پيدا ميكنند كارى گروهى را آغاز و آن را تا سرانجام دنبال كنند. تحت حكومت تماميت خواهان تنها تعداد معدودى از كلان-پروژه ها انهم بخاطر اثرات تبليغاتى-ايدئولژيكى، نظامى-امنيتى يا ژنتيك-نژادى انجام ميشوند و بس.  كلان-پروژه هايى كه بسان چند اژدهاى عظيم‌الجثه همه منابع موجود را ميبلعند و هدف هيچيك از آنها مستقيماَ بالا بردن سطح رفاه مردم نيست.

در خاطرات اعضاى فداييان اكثريت و حزب توده كه در اوايل دهه ٨٠ ميلادى به شوروى مهاجرت كردند، خواننده با تصوير پر رنگى از فقر، شرائط ابتدايى و غير بهداشتى ساختمانهاى مسكونى و ادارى در كنار فساد گسترده دستگاه ادارى روبرو ميشود، زنده ياد منصور خاكسار در مشاهدات خود از شوروى سابق، وضعيت استفاده از فناورى (براى استفاده مردم) را اينگونه بيان ميكند: 'وسائل آنقدر عقب مانده بود که حتی برای خم کردن لوله ها، به جای استفاده از دستگاه‌های بسيار ساده ای که ما در ايران هم ديده بوديم، تعداد زيادی کارگر در دو طرف لوله قرار می گرفتند و عده ای با آويزان شدن به آن لوله را خم ميكردند'.  اين وضعيتِ كار در كشورى بود كه اولين انسان را به فضا فرستاده، پس از آمريكا اولين بار به تكنولژى هسته‌اى مجهز شده و موشكهاى بالستيك قاره پيما توليد ميكرد.

13- سخن پايانى:

 نقدی کوتاه بر گفتمانِ مدرنيته در ايران

اسكلت فكرى ماركسيزم-لنينيزم در اجزا اصلى آن با مدرنيته سياسى، گفتمان غالب در فضاى روشنفكرى ايران، همسو و همزاد است.  اين اجزا از جمله عبارتند از: حمايت همه جانبه از پروژه روشنگرى، دنباله روى از پوزيتويزم آگوست كومت، حمايت از تاريخگرايى هگل، اعتقاد به قرارداد اجتماعى هابز و روسو، ستايش از انسان در شعار و ارجهيت بخشيدن به جامعه و تاريخ در عمل، اعتقاد به حركت خطى، تكاملى، قانونمند و اجتناب‌ناپذيرِ تاريخ و اعتقاد به آينده‌اى كه در آن قوانين جامعه حتى با زبان رياضى بيان گردد.  اين ساختار فكرى، على‌رغم از دست دادن مقبوليت خود پس از هولوكاست در جهان آزاد، در ايران بخاطر صفت مادى و ضد مذهبى آن، به جهتِ غالب در انديشه روشنفكران ايرانى مبدل شده است.

از منظر اين دستگاه واقعيت، نتايج عملى مدرنيته سياسى يعنى پيدايش ايدئولژيهاى مدرن و بدنبال آن توتاليتاريزم در اروپا بكلى فراموش شده و اينگونه وانمود ميشود كه ابعاد كنونى احترام به حقوق اقليتها، احترام به حقوق بشر و قبول قواعد دموكراسى در جهانِ آزاد نه نتيجه درسهاى پر هزينه نيمه اول قرن ٢٠ و مهمتر از همه هولوكاست بلكه محصولِ انديشه متفكرين سياسى مدرنيته چون ماكياولى، هابز، روسو، هگل و ماركس بوده است، متفكرينى كه نگارنده در ادامه اين رساله و در سلسله مقالات خشونت در دوران مدرن آنها را بعنوان پدران فكرى تماميت‌خواهى معرفى مينمايد.

نتيجه مستقيم ايستادن بر روى چنين زيرساختى، على‌رغم هر نيت خير خواهانه ميتواند به غالب شدن دوبارهء فضايى يكسان ساز و خشونتگر در جامعه ما بيانجامد، فضايى با ظاهرى متفاوت و با قربانيانى جديد.  در مسير عكس نيز پيمودن فاصله بين دو نقطه فكرىِ مارکسیزم و مدرنيته  بسيار با سهولت انجام شد مثلا فيلسوفان و متفكرين ايرانى كه گرايش ماركسيستى داشتند پس از لمس تجربه هاى تلخ تماميت‌خواهى در ايران و در سطح جهانى پس از سقوط 'اردوگاه جهانى سوسياليزم'  عطاى ماركسيزم را به لقايش بخشيدند و نبرد طبقاتى، ماترياليزم تاريخى و ديكتاتورى پرولتاريا را بنحوى بى سر و صدا به نفع دموكراسى و حقوق بشر كنار گذاشتند.  اين گروه بى‌آنكه به تغييرى بنيادين انديشه خود نيازى ببينند و زحمتِ انتقاد از پايه‌هاى فكرى ماركسيزم را متقبل شوند، غالبا بى‌آنكه حتى دليل اين چرخش فكرى را براى جوان‌ترها توضيح دهند[82]  از ماركسيزم به مدرنيته رو آورده و بلافاصله در عرصه جديد خود را از نظر فكرى آماده و مسلح يافتند چرا كه پيشنيازهاى مدرنیته از جمله اجزاء نامبرده بالا را همگى از سابق قبول داشته و در بكارگيرى آنها با تجربه بودند.

گفتمان 'مدرنيته'  در ميان روشنفكران ايرانى علاوه بر شباهتهاى فراوانِ آن به نمونه اروپايى خود قبل از جنگ دوم جهانى، از مشخصات خاصى نيز برخوردار است كه آنها را بطور عمده ميتوان زير چترِ 'بی‌تاريخى' طبقه بندى نمود.  منظور از بى‌تاريخى عبارتست از فراموشى كامل يا محدوديت زمانى و منطقى در نگرش به تاريخ ايران و جهان همراه با اغتشاش فکری در نحوه تحلیل از مهمترین وقایع تاریخی و پدیده‌های دوران مدرن چون هولوکاست و تمامیت‌خواهى.   در نگاه به فرهنگ ايرانى نحله هاى تندروتر همچون آرامش دوستدار و  داريوش فشاهى مخالفت خود را با هر چه كه در ادبيات، تاريخ، تفكر، فرهنگ و آداب ايرانى وجود دارد بعبارتى عداوت با 'هر آنچه كه وجود دارد[83]' را كه فشاهى 'ايدئولژى نياكانى' مينامد با جدیت پى گيرى ميكنند  بى توجه به اينكه نه نياكانِ ما و نه نياكانِ ديگران از 'ايدئولژى' و از غيرت، قطعيت و اعتماد بنفس و در نتيجه فجايعى كه بدنبال  آورد اطلاعى نداشتند و هيچ گناهى در جهت‌گيريهاى ايدئولژيكِ تاريخ معاصر ايران متوجه آنها نيست.

در حوزه فرهنگ  همچنين گسترش ابيات بشر دوستانه سعدى و موج توجهات جهانى به بشر دوستى ايرانى و پيش-مدرن از نوع مولانا براى اين گفتمان بى معنى يا بى اهميت است.) در تاريخ جهان آزاد به اعلاميه جهانى حقوق بشر كه دستاورد تجربيات تاريك و پرهزينه جنگ جهانى دوم است توجه نشان ميدهد ولى آن را به اشتباه از ارزشهاى تثبيت شده در دوران مدرن ميپندارد.  در نتيجه اين گفتمان، آرامش، ثبات سياسى، احترام به حقوق دموكراتيك اقليتها و قبول اصول ليبرال دموكراسى و انتخابات پارلمانى را كه به استثناى انگليس در تمامى كشورهاى اروپايى از درسهاى آموخته از تجربيات تلخ توتاليتاريزم بوده است، همگى را به غلط از دستاوردهاى مدرنيته سياسى دانسته و امتياز آنها را بنام فيلسوفانِ خط مسلط فکری قرن ١٨ و ١٩ اروپا ثبت ميكند.

گفتمان مدرنيته در ايران از نگاهى هر چند سطحى به تاريخ جهان در نيمه اول قرن بيستم بى نياز است، توتالیتاریزم در نظر این گفتمان یک پدیده مذهبی مرتبط با دوران ماقبل مدرن است و هولوكاست نتیجه رسوبات فکری دوران حکومت کلیسا بر اروپاست .  گفتمان مدرنیته هنوز مشغول نگارش فصلهاى بيشترى از كتابِ ناتمامِ 'حقانيت دوران مدرن' و رد سده‌های میانه است و آشنايى با انديشه متفكرين جهان پس از جنگ جهانى دوم در انتقاد از مبانى مدرنيته را براى خوانندگان ايرانى برنمى تابد چرا كه در نظر آن كشور ما هنوز به مدرنيته نرسيده است.  وضعيت پيشرفتِ 'مدرنيته' در كشورمان را به گفتار ديگرى موكول ميكنيم، اما بطور خلاصه اگر تشابهات مراحل تاريخى گذر از مدرنيته در اروپا و در ايران را بعنوان يك ملاك ارزيابى بپذيريم، وقوع يك جنبش تماميت‌خواه و پشت سر گذاردن جنگ خانگی رقبايى كه تقريبا همگى آنها در معنا لنينيست و در شكل و لباس متفاوت بودند خود گواه آنست كه تجربه ما بنوعى ادامه يا دنباله تاريخ اروپا در نيمه اول قرن بيستم است و مغاير با آنچه گفتمان مدرنيته مدعى است، ايران نه پنج يا شش قرن بلكه از نظر سياسى تنها ٦٠ يا ٧٠ سال از اروپا عقب مانده است.  در شباهتی غیر قابل انکار، تاریخ معاصر ما در دهه های اخیر حتى شاهد يك چند مورد هولوكاست با مقياسى بسيار كوچكتر (در حد بضاعت سازماندهی، قدرت بوروكراسى و تداركات و تبحر حاکمان در بکارگیری عقل استدلالی[84] )، نیز بوده است.

در اروپا پايان جنگ دوم جهانى به انتقادهاى همه جانبه از بنيان‌هاى فكرى انديشمندان مدرنيته سياسى قرن ١٩ انجاميد، طليعه‌های پایان تمامیت‌خواهی در ایران نیز اگر با نقد بنیادین سیاست و فلسفه سیاسی دوران مدرن همراه شود، میتواند مژده بخش شکوفایی لیبرال دموکراسی باشد همانگونه که اروپا شاهد آن بود و البته اینهم پایان چالش های اجتماعی نیست اما جهشی شگرف به جلو است.  در این جهش مختصات و میراث فکری و معنوی گذشته ما سرمایه‌ای بی نظیر در تعمیق تساهل، در احترام به اخلاق و فضیلت فردی و فاصله گیری از القائات ایدئولوژیک مدرنیته همچون لنینیزم خواهد بود.  این القائات در اروپا با حضور ايدئولژيك توده ها در حوزه عمومى و با ظهور تماميت‌خواهى، مهمترين بزرگراه مدرنيته سياسى را به سقوط در قعر دّره‌اى ناگزير نمود، دره‌اى ژرف‌تر از عمق تمامى رنج و محنت بشر از لحظه اى كه پا به روى كره خاك گذارد.

محمد رضا نيكفر در مقاله 'خواستگاه و چيستى عصر جديد' مينويسد: 'انسان تنهاست و باید با تنهایی سر كند. او فقط می‌تواند به خود متكی باشد. انسان مجبور به خودبودگی، خودنمایی و خودسرافرازی می‌شود. به نظر بلومنبرگ با این اجبار عصرِ میانه به پایان می‌رسد و عصرِ جدید آغاز می‌گردد'.  پس از رها شدن از زندگى در ساختار اقتصادى خانوادگى قبيله اى patriarch، انسانِ تنها شده، يا در يك دوره بخش مهمى از انسان‌هاى تنها شده در عصر جديد، بجاى خودبودگى و خودسرافرازى در حسرت تعلقات گذشته، به وابستگی‌هاى جديد رو آوردند، به هويتِ سياسى-ايدئولژيك، به رهاكردن يگانگى و شخصيت خويش و به دنباله روى گروهى و سازمانى و اين همه به از دست دادن كاملِ فرديت انسان انجاميد به شكلى كه در هيچ دوره از تاريخ بشر سابقه نداشته است، در نظر آرنت فاشيزم در دو كلمه یعنی 'تنهايى سازمان‌يافته'[85].  براى درک فاشيزم و درمانِ تماميت‌خواهى كه هردو از بيماريهاى دوران مدرن هستند تاكنون كسى نسخه بازگشت به عصرميانه، به اقتصاد خانواده ای-قبيله اى و به حكومت كليسا را صادر نكرده است و دفاع از 'حقانيت دوران مدرن' غير از شيفتگى نوستالژيك به ويژگی‌هاى دوران گذار به عصر جديد، دردى از زندگى حالا و اكنونِ آدمى (اگر نيافزايد) دوا نخواهد كرد.  اينك چند دهه پس از برخاستنِ فجيعِ انسان براى كشتنِ خويش و در زمانى که خشونت و نا امنی عاطفی و فیزیکی[86] در جهان به مراحل غیر قابل تحمل نزدیک میگردد ، آدمى، نيازمندتر از هميشه، با پاى مه و مهر و با صد چراغ در دست[87] به گرد جهان بدنبال 'خودبودگى و خودسرافرازى' گشت ميزند و افق‌های عصر جديدى را بر خود باز می‌گشايد، عصرِ اخلاق، فرديت و فضيلت.

کتابشناسی

Abramovitch, Raphael R.: The Soviet Revolution

Arendt, Hannah: Origins of Totalitarianism

Arendt, Hannah: On Revolution

Arendt, Hannah: The Promise of Politics

Basil, John D.  'The Mensheviks in the Revolution of 1917'

Walking, Jacob 'The rise of Democracy in pre-revolutionaryRussia'

Dan, Theodore: The Origins of Bolshevism

Evans, Richard J.: The Coming of the Third Rich

Farnsworth, Beatrice: Aleksandra Kollontai: Socialism,

Feminism, and the Bolshevik Revolution

Fitzpatrick, Sheila A.: The Russian Revolution

Getzler,Israel: Nikolai Sukhanov, Chronicler of the Russian Revolution

Katkov, George: Russia1917, The February Revolution

Kautsky, Kark: The Dictatorship of the Proletariat

Kerensky, Alexander F., The Catastrophe, Kerensky’s own story of Russian Revolution

Lavrovich, Petr Lavrov: Historical Letters Translated by James P. Scanlan

Lenin, V.I.: Collected Works, Volume 24, Apr-Jun 1917

Lenin, V.I.: Collected Works, Volume 25, Jun-Sep 1917

Lenin, V. I: Collected Works, Volume 26, Sep 1917-Feb 1918

Liebman, Marcel: Leninism Under Lenin

Liulevicius, Vejas: Utopia and Terror

Odom, William E.: Sverdlov, Bolshevik Party Organizer

Pearson, Michael: The Sealed Train

Pipes, Richard: The Russian Revolution

Poper, Karl R.: Poverty of Historicism

Rabinowitch, Alexander: The Bolsheviks Come to Power, the Revolution of 1917 inPetrograd

Ulam, Adam Bruno: The Bolsheviks, the intellectual and political history of the triumph of ...

Ulam, Adam Bruno: In the Name of the People, prophets and conspirators in pre-revolutionaryRussia

Sukhanov, N.N.: The Russian Revolution 1917, Eyewitness Account translated by Joel Carmichael

Treadgold, Donald W.: Lenin and His Rivals

Trotskey,Leon: History of the Russian Revolution

Trotskey,Leon: Lenin

Trotskey,Leon: My Life

خاکسار، منصور: مصاحبه با سعید رهنما، نشریه آرش

 http://www.arashmag.com/content/view/781/50/1/3/

فلاطون، رضا: روشنفکر دینی، روشنفکر جهان سومی و روشنفکر جهانی

 http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=40789

فلاطون، رضا:  ظهور و سقوط جهان سیاسی مدرن

http://falaatoon.blogspot.com/2011_07_31_archive.html

فلاطون، رضا:  ریشه خشونت در تمامی اشکال آن

http://falaatoon.blogspot.com/2011_05_01_archive.html

ژیژک، اسلاوی: انتخابِ لنین، ترجمه امید مهرگان

نیکفر، محمد رضا: خشونت دینی و خشونت سکولار

http://nilgoon.org/archive/nikfar/articles/Nikfar_Religious_and_Secular_Violence.html

نیکفر، محمد رضا: خاستگاه و چیستی عصر جدید

http://www.nilgoon.org/pdfs/nikfar-03.pdf

زیرنویسها


[1] George Santayana, The Life of Reason

[3] Historicism

[4] BritishUnion of Fascist

[5] War of Roses

[6] Peace ofWestphalia

[7] Enlightenment

[8] Declaration of the Rights of Man and of the Citizen

[9] Historiography

[10] The Age of Reason

[11]Miletus

[12]MilesianSchool

[13] G.W.F. Hegel, Introduction to the Philosophy of History, p 14

[14] Ionian Enlightenment

[15] Military Revolution

[16] Lion of the North

[17] Golden Age ofChina

[18] Absolutism

[19] House of Habsburg

[20] Western Schism

[21] raison d'etat

[22] The Father ofModernState

[23] Vera Zasulich

[24] State ofNature

[25] Concert ofEurope

[26]مارکسیزم از یک سو و نیچه از سوی دیگر این جنگ به "جنگ اعلام شده" مبدل شد

[27] در زندگی روبیپیر یک واقعه هولناک وجود دارد، او در 6 سالگی مادرش را از دست میدهد و پدر او تحت تاثیر همان واقعه در آنسال خانه را ترک کرده و به نقطه نامعلومی میرود و هیچگاه باز نمیگردد.  روبسپیر، برادر و دو خواهرش از آن پس توسط خاله و جد مادری بزرگ میشوند

[28] لازم به ذکر است که رهبرانِ رادیکالِ کمونِ پاریس، هبرت و مومورو آشكارا با نداهاى آزادى زن و مرد مخالفت ميكردند، هبرت خود در يكى از اجتماعات زنان براى حقوق برابر حضور يافت و تظاهر کنندگان را با اشاره به سرنوشتِ زنانی که به زير گيوتين رفتند تهديد كرد.  در همانجا، او پيراهن خود را كنار زد، سينه خود را آشكار كرد و  با طعنه از جمعيت پرسد "آيا من ميتوانم بچه شير بدهم" كه تاکیدی بود به تفاوت ماهوى  وظايفِ مرد و زن و نياز متفاوت آنها به آزادى.  ‌

[29] The Cult of Reason

[30] People’s Orator

[31] Sozialdemokratische Partei Deutschland - SPD

[32] Conspiracy of Equals

[33] atomized individuals

[34] Masses

[35] agitator

[36] French Revolution, a History, Thomas Carlyle

[37] Concert ofEurope

[38]Union of Manicipalities

[39] Zemstovs

[40] Information Bureau of the Parties of the Left

[41] Government Pavilion

[42] در سپتامبر همان سال، پس از تلاش کورنیلف برای کودتا،دولت موقت تا تشکیل مجلس موسسان صبر نمیکند و روسیه را جمهوری اعلام میکند.

[43]TauridePalace

[44] See George Katkov, pp 363-375

[45] نكراسف قبل از انقلاب فوريه معتقد بود تزار و دربار او كشور را بسوى نابودى سوق ميدهد و همراه با چند تن ديگر بر روى طرح كودتايى كار ميكرد كه طى آن قرار بود آلكسى پسر ١٣ ساله تزار به گروگان گرفته شود، سپس تزار استعفا و برادرش دوك مايكل را به جانشينى خود برگزيند. نكراسف در پى ريزى كميته صنعتى جنگ و در شركت دادن منشويكها در رهبرى آن فعال بود.  پس از انقلاب اكتبر نكراسف با بلشويكها هيچ  مخالفتى نكرد، به شهر و ديار خودش برگشت و سرش به كار خودش بود، در ١٩٢١ چند ماهى در آنجا زندان بود و سپس آزاد شد.  او دوباره در اوايل دهه ٣٠ چند بار زندانى و آزاد شد تا اينكه بالاخره در سال ١٩٤٠ بدستور استالين اعدام شد

[46] شينگارف پزشك بود، در انقلاب ١٩٠٥ شركت داشت، در نوامبر ١٩١٧ توسط بلشويكها دستگير شد و در ژانويه ١٩١٨ در زندان به قتل رسيد

[47]MariinskiiPalace دولت موقت در پایان مارس از محل دوما به این قصر تغییر مکان داد

[48] Grand Duke Michael Alexandrovitch

[49] First Congress of All Russian Soviet Deputies of Workers, Peasants and Soldures

[50] Karpovka Embankment

[51] هفته بعد تروتسکی تاریخ گشایش کنگره را 5 روز به تعویق انداخت تا نظر لنین در مورد کسب قدرت قبل از آغاز کنگره تامین گردد. اعلامیه دعوت نمایندگان به این گنگره توسط تروتسکی از رادیو سراسری روسیه که بدست دولت موقت اداره میشد،  پخش گردید.

[52] Military Revolutionary Committee

[53] انتخابات مجلس موسسان در 5 نوامبر برگزار شد، نتیجه آن در ارامه همین فص آمده است

[54] Irresistible Force of Logic

[55]  بدنبال ستايش هگل از قدرتى كه 'شدن' هاى تاريخى را امكان ميدهد،  تاريخنويسان مسلح به ايدئولژيهاى دوران مدرن به شناسايى 'لحظات هگلى' تاريخ پرداختند، لحظه هگلى تاريخ نقطه ايست كه در ان قدرت (نه حقانيت و نه مشروعيت) نيروى جديد بر قديم غلبه ميكند

[56] سهراب سپهری، شعر مسافر، هشت کتاب

[57] يك دليل عدم موفقيت كودتاى كورنيلف آن بود كه زمانِ آن، پس از دريافت حكم بركنارى از رياست ستاد ارتش، به او تحميل شد و او را مجبور به انجام حركتى كرد كه براى آن كاملا امادگى نداشت.

[58] نگاه کنید به مقاله "انتخاب لنین" ترجمه امید مهرگان

[59] اسكوبلف از رهبران منشويكها بود كه پس از انقلاب فوريه به رياست سويتهاى پتروگراد انتخاب شد و سپس پست وزارت كار در دولت كرنسكى را قبول كرد، پس از اكتبر ١٩١٧ به اذربايجان و سپس به پاريس فرار كرد. در سال ١٩٢٢ تصميم به بازگشت به روسيه گرفت و پس از رد مواظع سابق به عضويت بلشويكها درامد، در سال ١٩٣٨ اسكوبلف نيز در ميان بقيه بلشويكها مشمول پاكسازيهاى استالين قرار گرفت و در همان سال اعدام شد

[60] spontaneity

[61] از داستانهای منطق‌الطیر عطار

[62] Utopian Socialists

[63] positivism

[64] private sphere

[65] Left Hegelian

[66] Occupy Wall Street

[67] Tee Party

[68]WeimarRepublic

[69] جواد طباطبایی: گفتارهایی در اندیشه سیاسی مارکس

[70] به نظر هگل در غرب همه آزادند

[71] با الهام از واژه‌های احمد شاملو در ترجمه مارگوت بیگل: شگفت زده از معجزه زیستن

[72] با این مقدمات نیازی به استفاده از برچسب نژاد پرستی هم نیست، آفتاب آمد دلیل آفتاب

[73] Public Sphere

[74] Holocaust by Bullet

[75] organization of terror

[76] Mega-projects

[77] Palace of the People

[78] skyline

[79] The Cathedral of Christ The Saviour

[80] Medical Killing

[81] spontaneous

[82] موارد استثنا به این روال از جمله عبارتند از خاطره نگارى مهاجران به شوروى سابق يا در بعد تئوريك دو کار حميد شوكت با عنوان زمينه‌های گذار به نظام تک حزبی در روسيه شوروی ١٩٢١- ١٩١٧ و کتاب سالهای گمشده از همین نویسنده

[83] everything that exists

[84] در خصوص رابطه متقابل عقل استدلالی و ابعاد هولوکاست در گفتارهای بعدی سخن خواهیم گفت

[85] organized loneliness

[86] و ناامنی‌های دیگر، نا امنی اقتصادی، ناامنی در روابط بین‌المللی و غیره

[87] اشاره ای به رشد فناوری و سرعت ارتباطات در زمان ما، فرم برگرفته از شعر شهریار: اگر به پای مه و مهر در جهان گردیم، به صد چراغ نیابیم آنچه گم کردیم.

شهروندیار

به صفحه فیس بوک شهروندیار بپیوندید

Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages