رمان خانه شیاطین.

8 views
Skip to first unread message

فرید_'SAEEDI'

unread,
Nov 8, 2015, 8:06:14 AM11/8/15
to ketab-...@googlegroups.com, manotoe
آقای حکمتی کمی در صندلی جا به جا شد و گفت : " خدمتتون عرض کنم ... همون
طور که گفتم ، خانم بنده ناراحتی قلبی دارن . واسه همین ، دکتر به ایشون
توصیه کرده
در یه محیط آروم و دور از هیاهو و حتی الامکان خوش آب و هوا زندگی کنن . "

آقای ساعدی ، صاحب بنگاه ، گفت : " پس بچه هاتون چی ؟ مشکل مدرسه و رفت و
آمد و ... ندارن ؟

آقای حکتی لبخندی زد و گفت : "من دوتا دختر بیشتر ندارم که هر دو بزرگن و
هر دوتاشون هم دارن برای کنکور درس می خونن . واسه همین ، اونا هم از
خداشونه که یه
جای آروم و خلوت گیر بیارن . "

آقای ساعدی در حالی که با رضایت خاطر سرش را بالا و پایین می برد ، با
خرسندی گفت :" خوبه ، خوبه ، ... حالا شما نفرمودین قیمت مورد نظرتون در
چه حدودیه ؟ "

حکمتی سری تکان داد و گفت : " عرض کردم که ، قیمتش چندان مهم نیست ؛ فقط
جای خوب و متناسب با شرایط ما باشه کافیه. "

بنگاه دار برای لحظه ای وانمود کرد که دارد فکر می کند . سپس نفس عمیقی
کشید و متفکرانه گفت : " اتفاقا یه جای خیلی خوب براتون سراغ دارم . جای
نسبتا دور افتاده
ایه ... یه روستایی در حومه شهر ... انشاالله یکی دوسال دیگر جزو شهر
میشه و قیمتش سر به فلک میذاره ، چون جای خیلی دنج و با صفاییه ... راستش
این ملک چندان
در محدوده کاری من نبود ؛ فکر هم نمی کردم مشتری براش پیدا بشه ، اما
صاحباش اصرار داشتن حتما بفروشمش . "

آقای حکمتی با تعجب گفت : " صاحباش ؟ مگه چند تا صاحب داره ؟ "

آقای ساعدی گفت :" والا این خونه مال یه پیرزن تنها بود که یکی دوسال پیش
فوت کرد ، کارهای انحصار وراثتش یه مقدار طول کشید حالا هم که سهم هر کی
معلوم شده
، بچه هاش که در خارج زندگی می کنن تصمیم گرفتن این خونه رو بفروشن . "



«چقدر دنياي ما تنگ است.
چقدر از همه چيز و همه كس سر خورده ايم.»
FROM THE CITY OF KARAJ.
SUCCESSFUL.DEAR FRIEND
خانه شیاطین.doc
Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages