18 views
Skip to first unread message

shab ranginkaman

unread,
Nov 21, 2015, 5:11:48 PM11/21/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
ادوارد اسنودن را یادتان هست؟ همان کسی که وقتی افشاگری‌هایش از
جاسوسی‌های گسترده و سرقت سازمان‌یافته اطلاعات شهروندان جهان در گاردین
منتشر شد، بسیاری- از جمله سیاستمداران کشورمان- آن‌را نمایشی نامستند
برای نشان دادن هژمونی آمریکا بر اینترنت خواندند و ادعاهای اسنودن را به
فیلم‌های علمی تخیلی نسبت دادند.
امروز نیروهای امنیتی فرانسه اعلام کردند تبادل اطلاعاتی بین تروریستهای
داعش در فرانسه، از طریق کنسول‌های بازی پلی‌استیشن 4 صورت گرفته است.
اسنودن دو سال پیش، اعلام کرده بود سازمان امنیت ملی آمریکا شواهدی دارد
که نشان می‌دهد بسیاری از تروریستها از طریق فایل‌های کدگذاری‌شده و
امکانات ارسال فایل صورتی در بازی‌های رایانه‌ای آنلاین در سراسر جهان با
یکدیگر ارتباط دارند.تحقق روز به روز افشاگری‌های اسنودن، یک هراس بزرگتر
نیز به همراه دارد. چقدر طول خواهد کشید تا سیاستمداران ایمان پیدا کنند
شهر افسانه‌ای پریسم در اردوگاه نظامی ویلیامز ایالت یوتا واقعیت دارد؟
___________
پروژه پریسم :
سازمان امنیت ملی آمریکا، در ایالت یوتا یکی از پرهزینه‌ترین پروژه‌های
تاریخ فناوری اطلاعات را اجرا می‌کند. در زمینی نزدیک اردوگاه نظامی
ویلیامز، ان‌اس‌ای بناهای بسیار عظیمی برای نگهداری از سوپرکامپیوترهایی
می‌سازد که توانایی خارق العاده ای در نگهداری اطلاعات دارند. این پروژه
ساخت و ساز در حدود 2 میلیارد دلار برای ان‌اس‌ای هزینه دارد و
کامپیوترهای آن قادرند حداقل 5 میلیارد گیگابایت اطلاعات را در خود ذخیره
کنند. هزینه مورد نیاز برای انرژی مورد استفاده در سیستم خنک کننده این
پایگاه کامپیوترهای جاسوسی سالانه به‌تنهایی در حدود 40 میلیون دلار
خواهد بود. پایگاه در حال ساخت یوتا به‌شدت محافظت می‌شود و محدوده‌ای در
حدود پنج برابر واشنگتن را در برمی‌گیرد
این اطلاعات شامل ای‌میل‌ها،جانمایی‌ها گفت‌وگوها از طریق اسکایپ،
جست‌وجوها در گوگل، ویدئوهای دیده‌شده در یوتیوب، نوشته‌ها در فیس‌بوک،
نقل و انتقالات بانکی و به‌طور کلی اطلاعات الکترونیکی از هر نوعی از هر
کسی است که در هر کجای جهان به اینترنت متصل شده است.

shab ranginkaman

unread,
Nov 21, 2015, 5:18:03 PM11/21/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
امروز مثل هر روز دیگر زندگی تان نگران هستیم. حسی که همیشه اطراف ما
است. گاهی جلوی صورت ما خودش را فریاد می زند و گاهی پچ پچ کنان و با
فاصله ما را می آشوبد. هیچوقت دست از سر ما بر نمی دارد. سرسری که بنگریم
فکر می کنیم ما نگران دیر رسیدن به کار هستیم یا دردی که این روزها در
شانه مان حس می کنیم یا مهمانی که دعوت نشدیم و …

ولی ماجرای دلشوره و نگرانی آنقدر قوی، ماندگار و بنیانی است که از
یادآوری غم نان و تکرار پریشانی های روزمره و سلامت بالاتر می رود. ما
از دست نگرانی خلاصی نداریم. سیستم وجودی مان نگران است. البته تا دل مان
بخواهد کلک و تدبیر و خودگول زنی را دستاویز قرار می دهیم تا برای مدتی
از نگرانی غافل باشیم ولی عملا اسیرش هستیم.

این تشویش بی پایان چنان نحیف مان کرده است که آماده توسل جستن به هر راه
فراری هستیم. فکر می کنیم رسیدن به بعضی از آنها باعث می شود آرامش مان
را باز می یابیم.

سفر خوب به محیطی ساکت، گریز از همهمه، دوندگی، رقابت و حسادت … ولی مگر
تا کی می توان پنهان ماند؟ شاید امیدواریم یک خانه تمیز و امن با مبلمان
و وسایل شیک و آشپزخانه مدرن و کفپوش مرمری چاره مشکلات ما است؟ به این
فکر می کنیم که اگر انسان مهم و ثروتمندی بودیم و به محض ورود به یک سالن
نگاه های تحسین کننده به سمت ما بر می گشت دیگر غمی نداشتیم. عشق چی؟
شاید چشمان زیبایی که با محبت به ما می نگرد و با بازوان مهربانش ما را
احاطه کرده ما را از تشویش به در آورد؟

سفر، زیبایی، موقعیت و عشق چهار ایده مهمتر شده دوران ما برای گریز از
تشویش، البته راه اندازنده اقتصاد مصرفی جهان ما است. چهار گریزی که از
تب طلا تا رکورد قیمت مستغلات را بوجود آورده است و شبکه های سرگرم کننده
فیلم و انتشارات تا مد، موسیقی، عشق، ازدواج، طلاق و دادگاه ها را رونق
بخشیده است.

اما نگرانی و دلشوره و پریشانی و افسوس بعد از فروش شرکتی که اختراع
کردید، بعد از عشقی که به دست آوردید تا بعد از خانه زیبایی که خریدید و
سفر طولانی که رفته اید همچنان وجود خواهد داشت. نگرانی ها و دلهره ها می
مانند چون :

۱- ما شبکه به هم پیوسته اعضا و جوارح مستقلی هستیم که به طور شکننده گرد
هم آورده شده ایم تا حیات را ادامه دهیم. اندام و اعضای که بدون مشاوره
با ما هر لحظه امکان فروپاشی و از کار افتادن شان وجود دارد.

۲ – برای اینکه ما اطلاع و دانش کافی در باره تصمیمات اساسی زندگی مان
نداریم و تقریبا فرمان زندگی مان را کورکورانه به دست گرفته ایم.

۳- برای اینکه عصب و روح و روان و عواطف ما بازمانده از دوران اجداد
جنگجوی باستانی است و دلهره از دریده شدن توسط حیوانات در وجود ما برای
همیشه حک شده است.

۴ – برای اینکه قدرت تخیل شگرفی داریم و می توانیم ببینیم چقدر محکوم و
محدودِ فیزیک و شرایط مان هستیم و این ناتوانی و حرص از کم داشتن مدام ما
را به تکاپوی خستگی ناپذیر برای بیشتر داشتن و بیشتر خواستن می اندازد.

۵ – بپذیریم که چه بخواهیم یا نخواهیم تشویش و دلهره همیشه با ما خواهد
بود. آن را نشانه زنده بودن بدانیم. همچنان به چهار گریز اصلی علاقمند
باشیم ولی با این شعور که می دانیم چه خبر است و قراری برای آرامش نیست.

در این آشوب همیشگی روح و روان مان، تنها نیستیم. این یک رنج عمومی و
ذاتی انسان و حیات است. هم یک میلیاردر معروف و هم یک زوج عاشق نصیبی جز
رنج نخواهند داشت … باید بیاموزیم که به همه این ماجرا بخندیم. بخندیم به
این بدن آشوب زده و به این حرص بیکران و شتاب و عطش ناخوداگاه

راه دیگری جز رنج در تنهایی نیست ولی با دانستن این حقیقت بد نیست دستان
مان را به سوی بقیه پریشان ها و آشوب زده ها دراز کنیم چون ما همسفران یک
کشتی طوفان زده هستیم.

Hossin Movahedzadeh

unread,
Nov 21, 2015, 5:18:22 PM11/21/15
to taf_sar
افشاي جزئيات توافق زنجاني و مرتضوي
ديروز در دادگاه رخ داد


دكلمه در دادگاه
شرق: جلسه نخست از دور جديد دادگاه هاي سعيد مرتضوي در ارتباط با سه
مورد اتهامي ديگر، ديروز در شعبه ١٠٥٧ دادگاه کيفري٢ به رياست قاضي حيدري
آغاز شد. تصرف غيرقانوني در اموال دولت در ارتباط با سازمان تامين
اجتماعي (ماده ٥٩٨ قانون مجازات اسلامي)، نسبت دادن امر غيرواقع به ديگري
مربوط به شاکيان پرونده پاليزدار (ماده ٦٩٧ قانون مجازات اسلامي ذيل فصل
٢٧ يعني افترا و توهين و هتک حرمت) و ورود غيرقانوني به منزل کسي بدون
اجازه (ماده ٥٨٠) باز هم مرتبط با پرونده پاليزدار و شکايت کمال مينايي
همسر فاطمه آجرلو، نماينده مجلس هفتم، اتهاماتي است که در کيفرخواست سعيد
مرتضوي آمده است. در جلسه ديروز به جز وکيل سازمان تامين اجتماعي، عباس
پاليزدار و پيمان حاج محمود عطار هم حضور داشتند. مرتضوي در ارتباط با دو
فقره شکايت ازجمله شکايت اين دو نفر تفهيم اتهام شد ولي وقت عمده دادگاه
به دفاعيات او و آن هم به شعرخواني دادستان سابق با موضوع اربعين گذشت.
به نظر مي رسد که دادستان پيشين به اميد تبرئه، سعي دارد با فضاسازي هاي
حاشيه اي توجه دادگاه را به خودش جلب کند. به همين علت مهم ترين بخش
پرونده که به شکايت سازمان تامين اجتماعي از مرتضوي در ارتباط با فروش
شرکت هاي زيرمجموعه اين سازمان به بابک زنجاني مربوط است، در دادگاه فرصت
طرح پيدا نکرد و به جلسه بعدي موکول شد، جلسه اي که به علت سفر مرتضوي به
کربلا، ١٦ دي ماه تعيين شده است. دادگاه سعيد مرتضوي مانند همه دادگاه
هاي پيشين غيرعلني برگزار مي شود و سعيد مرتضوي در صورتي که تمايل داشته
باشد ميان خبرنگاران حاضر مي شود و صحبت هايي مي کند. معمولااگر فضاي
جلسه را به نفع خودش ارزيابي کند، ميان خبرنگاران ظاهر مي شود در غير اين
صورت به سرعت به همراه محافظانش از در ديگر دادگاه خارج مي شود .ديروز هم
روزي بود که بعد از مدت ها به ميان خبرنگاران آمد.نحوه مواجهه مرتضوي با
دادگاه، شکايتي است که هم «مجتبي نظري» وکيل سازمان تامين اجتماعي دارد و
هم وکيل شاکيان مرتضوي در پرونده پاليزدار. «مصطفي ترک همداني» که هم
زمان در پرونده تامين اجتماعي وکلاي جمعي از کارگران تحت پوشش تامين
اجتماعي را هم دارد، ديروز به خبرنگاران گفت: «مرتضوي با بيان دفاعيات
خود و با شعرخواني و دکلمه خواني وقت دادگاه را گرفت. سه برگ شعر و دکلمه
توسط او خوانده شد. اين کار عملاوقت دادگاه را گرفت. او مدعي شد اين
دکلمه و اشعار را يک شاعر به طور ويژه و به درخواست او سروده است. در پي
شعرخواني هاي متهم، دادگاه به ناچار در ساعت ۱۲:۳۰ پايان جلسه را اعلام
کرد».

مرتضوي: شما هم شکايت کنيد
وکيل جمعي از کارگران در پرونده مديرعامل سابق سازمان تامين اجتماعي
با اشاره به اينکه مرتضوي در جمع خبرنگاران در پايان جلسه دادگاه، مطالبي
را گفت که ارتباطي به پرونده نداشت و بيشتر مربوط به يک سري اسناد
محرمانه دولتي بود، افزود:« طرح چنين مطالبي به شکل ناقص و خارج از جلسه
دادگاه با توجه به اينکه جلسات دادگاه غيرعلني است، درست نبود. او مطالب
مرتضوي درمورد بازرسي از منزل دو نفر از شاکيان پرونده را خلاف واقع
دانست و ادامه داد: در جايي که خانم آجرلو و همسرش حضور ندارند تا از خود
دفاع کنند، نبايد مرتضوي مطلبي درمورد آنها بيان مي کرد.سعيد مرتضوي در
حالي از مصطفي ترک همداني بابت انتشار محتواي جلسات دادگاه شکايت کرده
است که ديروز وکيل سازمان تامين اجتماعي در واکنش به اظهارات مرتضوي گفت
که شما نبايد مسائل محرمانه دادگاه را منتشر کنيد که مرتضوي با طنز به او
پاسخ داد: «شما هم شکايت کنيد!» و ادامه داد: دفاعياتم را در دادگاه به
رئيس دادگاه گفتم و فضاي آن موقع را مطرح کردم و همچنين اين موضوع که
گروه پاليزدار با ايجاد جنگ رواني و تبليغاتي، خوراک تبليغاتي براي رسانه
هاي بيگانه بودند را در دادگاه گفتم.دادستان پيشين تهران در ارتباط با
اتهام بازرسي از منزل هم گفت: بازرسي منزل متهمان بر اساس گزارش حفاظت
اطلاعات قوه قضائيه بود که بازپرس به آن رسيدگي کرد و اسناد سازمان
بازرسي از منزل متهمان کشف و بيرون آورده شده بود و با انجام بازرسي،
اسناد سازمان بازرسي که جنبه محرمانه داشت از منزل کشف شده؛ بنابراين
اقدام ما قانوني بوده است.مرتضوي درخصوص اتهام تصرف غيرقانوني در اموال
به طور اخص مربوط به فروش ۱۶۷ شرکت تامين اجتماعي به بابک زنجاني، همچنان
مدعي شد که چنين چيزي وجود خارجي ندارد. او افزود: «من گفتم که اگر يک
شرکت واگذار شده، سند واگذاري و سند انتقال آن را ارائه کنند که البته
بازپرس در اين مورد قرار منع پيگرد صادر کرد». مرتضوي درخصوص اتهام افترا
هم گفت:« اين موضوع از مصاديق افترا در دادگاه دانسته نشد؛ زيرا به موجب
ماده ٦٩٧ قانون مجازات اسلامي که در آن لفظ کسي آمده است، بايد يک اتهامي
را به فرد مشخصي منتسب کنند که آنها نتوانستند صحت آن را اثبات کنند.
زماني که مطالبي که ما گفتيم همه در دادگاه رسيدگي و متهمان آن محکوم
شدند، بنابراين موردي براي شکايت افترا باقي نمانده بود».

پاليزدار: تا آخر مي ايستم
اين در حالي است که عباس پاليزدار پس از پايان دادگاه در جمع
خبرنگاران گفت: شکايت ما در مرحله بازپرسي شامل موارد زيادي بود که
متاسفانه فقط يکي از بندهاي آن با صدور کيفرخواست به شعبه ١٠٥٧ دادگاه
کارکنان دولت ارجاع شد. او گفت: دوستان از من مي پرسند که فکر مي کني
شکايتت از مرتضوي به جايي مي رسد؟ من به اين جهت که اين موضوع در تاريخ
ثبت شود، اين کار را کردم و تا آخر مي ايستم. پاليزدار گفت: جلسه بعدي
دادگاه مربوط به موضوع تامين اجتماعي است و به من ارتباطي ندارد. ما در
جلسه امروز اظهارات و شکايتمان را گفتيم و قرار شد رئيس دادگاه دو
استعلام بگيرد.پيمان حاج محمود عطار هم ديگر شاکي مرتضوي در ارتباط با
پرونده پاليزدار، در ارتباط با شکايتش از مرتضوي به «شرق» گفت: «شکايت من
از مرتضوي به دو سال قبل بازمي گردد؛ يکي به اتهام مشارکت او در بازداشت
غيرقانوني و دوم اينکه مرتضوي چه قبل و چه بعد از تبرئه من به کرات در
رسانه هاي گروهي همه افرادي که در پرونده پاليزدار دستگير شدند را باند
پاليزدار خطاب مي کرد درحالي که ما از اين اتهام تبرئه شده بوديم. به
همين علت بابت افترا و نشر اکاذيب از او شکايت کردم اين در حالي است که
مرتضوي در دفاعياتش مي گفت اگر گفته ام باند و گروه تشکيل داده اند، جرم
نيست». عطار با بيان اينکه همه پرينت مصاحبه هاي مرتضوي را به دادسرا
ارائه کرده بودم که فقط به يکي از آنها توجه شده و بر اساس آن کيفرخواست
صادر شده بود، افزود: « قاضي گفت بقيه پرينت ها را هم بياور تا من تصميم
بگيرم».پرونده پاليزدار به ماجراي تحقيق و تفحص مجلس هفتم از قوه قضائيه
مربوط بود. محمد دهقان و فاطمه آجرلو از نمايندگان مجلس، عضو اين کميته و
عباس پاليزدار به عنوان دبير کميته معرفي شده بودند. ماجرا از آنجا آغاز
شد که پاليزدار برخي يافته هاي خود را از تحقيق و تفحص طي سخنراني در
دانشگاه هاي مختلف مطرح کرد، بعد از آن، او به اتهام اقدام عليه امنيت
ملي بازداشت شد.

٢ ميليارد «ين» چک اضافه
شرق: نهمين جلسه رسيدگي به پرونده فساد نفتي با حضور متهم و وکلاي
طرفين برگزار شد. به گزارش فارس، بابک زنجاني مانند هشت جلسه قبلي با
تدابير شديد امنيتي به دادگاه منتقل و جلسه ساعت ٩ صبح به رياست قاضي
صلواتي در شعبه ١٥ دادگاه انقلاب آغاز شد. بابک زنجاني براي ارائه ادامه
دفاعيات خود با حضور در جايگاه و قرائت ترجمه آيه ٢١ سوره حديد، گفت: «در
جلسه گذشته وکيل شرکت نفت اظهاراتي را بيان کردند که معلوم نبود شکايت
است، لايحه يا کيفرخواست! در واقع ايشان از روي جواب، سوال تنظيم کرده و
تقلب روبه جلو انجام داده بود. اگر ايشان به جاي دفاع، کيفرخواست ارائه
داده است بايد بگويم که در جايگاهي نيست که براي من کيفرخواست بدهد و
درمورد زندگي شخصي و رفتار اجتماعي من صحبت کند، اگر هم لايحه دفاعيه
تنظيم کرده که واي به حال موکل ايشان چون با اين ترفند آمد ابرويي
بردارد، چشمي را هم کور کرد. من اظهارات جلسه گذشته وکيل شرکت HK را
اعتراف نامه و معجزه الهي در اين روزهاي سخت مي دانم». بابک زنجاني تصريح
کرد: «ايشان شروع به آغاز مطالبي با آيه و حديث کرد و من را با دزدها
مقايسه کرد که هماهنگي هاي لازم به وجود آمده تا از او به خاطر هتک حرمت
شکايت کنم». متهم نفتي با بيان اينکه وکيل شرکت نفت گفته من چندين
شناسنامه و سابقه خريد چک مسروقه و جعل داشته ام، گفت: «ايشان بايد به
کتاب قانون مراجعه کنند، چراکه وقتي پرونده اي مختومه مي شود دوباره به
آن باز نمي گردند و اگر دادستان از آن صحبت مي کند به دليل شناخت بيشتر
براي قاضي است. اگر شما خيلي علاقه داريد بدانيد چرا چند شناسنامه و اسم
داشتم، پرونده مختومه را باز کرده و مطالعه کنيد آنوقت من هم پرونده
کرسنت، بانک آسيا، جهاد سازندگي و فروش نفت به هند را باز مي کنم، آن وقت
ببينيم ٢٠ تا ٣٠ ميليارد دلار خسارت به کشور واردکردن جرم است يا داشتن
چند شناسنامه؟»

ادعاي زنجاني درباره دستور نظام به او
زنجاني ادامه داد: «کسي که کار مي کند حتما دچار مشکلات حقوقي هم مي
شود، من هم انسانم و پيامبر خدا نبودم که عاري از هرگونه خطا باشم. ايشان
گفته اند که من اظهار داشته ام که خانم ها «م.م» را آبدارچي و تايپيست
خطاب کردم، حرف من اين بود که از کساني سوال کردند که اطلاعاتي نداشته
اند، چون در نامه اي که از معاونت وزارت اطلاعات به آقاي «م.ش» ارجاع شده
و ايشان هم به من داده بودند اعلام شده بود که اين خانم ها و تعدادي
اشخاص ديگر فاقد صلاحيت هستند و نبايد اطلاعاتي در اختيارشان قرار داده
شود در واقع موضوع دستور نظام به من بوده است». زنجاني گفت: «در نامه به
صراحت اعلام شده بود به دليل اينکه SCT بنکرز و بانک مالزي تنها روزنه
نظام در اين روزهاي سخت است، بابک زنجاني از عمليات هاي خود در بانک
مالزي هيچ مدرکي ثبت نکند، اين پيام ها از سوي «م. ش» و از طريق ايميل به
دست من رسيد». زنجاني در ادامه دفاعيات خود گفت: «من از وکيل شرکت نفت
تشکر مي کنم، چراکه در زمان قرائت شکايت خود به من کمک بزرگي کرد چون پس
از اينکه مجموعه هاي من به دست وزارت نفت رسيده است، آنها تمام نامه هاي
من را از مجموعه ها خارج کردند تا به دست من نرسد، اما در جلسه پيش آنها
را قرائت کردند».

زنجاني: هيچ قراردادي را امضا نکرده ام
زنجاني ادامه داد: «همچنين وکيل شرکت نفت در جلسه گذشته اظهار کرده
است که ١١ فقره قرارداد فروش نفت با من دارند و اين در حالي است که بايد
در هر قرارداد خريدار و فروشنده مشخص باشد و دو طرف قرارداد را امضا
کنند. آنها که چنين ادعايي دارند حتي نمي توانند يک قرارداد را نشان دهند
که من آن را امضا کرده باشم». بابک زنجاني خطاب به وکيل شرکت نفت گفت:
«از کل بارهاي ارسالي تنها دو بارنامه به من داديد که من امضا کردم و اين
دو بارنامه مربوط به کسي بود که به خواسته شما به شرکت العقيلي دادم و
شرکت HK به ميزان ٤٠ ميليون دلار از العقيلي دريافت کرد و ١٠٠ ميليون
دلار طلبکار ماند. در واقع العقيلي همان م.س معروف و آقاي سيدي است که
وزارت نفت از آن پنج ميليارد مطالبه دارد و مي گويد جايم امن است
بنابراين ١٠٠ ميليارد هم به پنج ميلياردي اضافه کنيد که جاي امن دارد».
زنجاني گفت: «وکيل شرکت نفت مي گويد گردش کار بانک مالزي ٨٦ ميليون دلار
بوده در آن زمان و با توجه به دستوري که وزارت اطلاعات داده بود، من يک
مجموعه حسابرسي به قيمت يک ميليون دلار در مالزي خريداري کردم که اين
مجموعه يکي از شرکت هاي من است و مديريت آن را آقاي «م.ز.ح» بر عهده دارد
و گردش کار بانک مالزي هم از اين طريق تنظيم شده است». زنجاني ادامه داد:
«اصلاشما فرض کنيد مبلغ صوري بوده، چرا همان ٦٦٠ ميليون يورويي که خودتان
قبول داريد در اين ترازنامه نيست بنابراين ترازنامه بانک مالزي هدايت شده
و براساس نامه اي که از وزارت اطلاعات دريافت کردم کار مي کرد».

از سپاه طلبکار بودم يک کشتي به من دادند
زنجاني ادامه داد: «اداره خزانه داري وزارت نفت به دليل بدهي سپاه
به دنبال من بود و به همين خاطر با آقاي (د) به سوئيس سفر کردم، از سپاه
طلبکار بودم و به همين خاطر به من حواله داده بودند. زماني که به سوئيس
رفتيم آقاي وزير با (س.ج) تماس گرفت و او هم گفت که بابک زنجاني اينجاست،
تلفن را به من داد و من هم چند دقيقه اي با وزير صحبت کردم، پس چرا مي
گوييد آقاي (الف.و.د) من را به مسئولان نفت معرفي کرده است؟ من در ارتباط
با واردات دارو و گوشت و مرغ با سپاه همکاري داشتم و چون در بين حساب
وکتاب هايمان از سپاه طلبکار بودم يک کشتي به مبلغ ١٠٣ ميليون دلار به من
دادند». او افزود: «مي گويند چطور امکان دارد شيخ حشر ١٥ ميليارد يورو را
در اختيار فرد بگذارد، وقتي کسي کار بزرگي انجام مي دهد ديگر مانند کسي
نيست که براي يک رقم کوچک چک بدهد و مدام حساب کشي کند. اعتبار در کارهاي
بزرگ حرف اول را مي زند. در مورد آن ١٥ ميليارد يورو هم نمي توانيم
بگوييم چرا سند ندارد و درباره اش به ماده و قانون اشاره کنيم».

وکيل بانک مسکن: تاييد وزراي احمدي نژاد اعتماد بانک را جلب کرد
در ادامه قاضي صلواتي از وکيل بانک مسکن خواست تا با حضور در
جايگاه، شکايت خود را قرائت کند. جواد احمدي پور درباره موضوع ٦٧ ميليارد
تومان مورد ادعاي زنجاني که به مسئولان بانک مسکن قرض داده اظهار داشت:
«يک هفته پس از واريز پول خود را مطالبه کرده که مسئولان بانک مسکن هم
گفته اند به جاي پول به او ملک مي دهند که به نامش سند نخورده است. متهم
هم گفته هر طور شده پولش را مطالبه مي کند و اگر موفق نشود، ميز و صندلي
هاي بانک را به حراج مي گذارد». وکيل بانک مسکن تصريح کرد: «بايد بگويم
شرکتي با مديريت آقاي (الف.ر) تسهيلاتي را از بانک مسکن گرفته بود که
معوق شده بود، از آنجايي که در قبال اين تسهيلات وثائق ارزشمندي نزد بانک
داشت، زنجاني با (الف.ر) و مديران بانک توافق مي کند که کل معوقات اين
تسهيلات را بپردازد و در مقابل کل وثائق در رهن بانک، به ايشان داده
شود».
او به ادعاي زنجاني مبني بر اينکه بانک مسکن را محکوم کرده به
پرداخت يک ميليارد دلار اشاره کرده و گفت: «مشخص شده اظهارات ايشان کذب
محض بوده و ادعايي واهي بيش نيست و چون صحبت هاي ايشان موجبات تشويش
اذهان را فراهم کرده و از مصاديق نشر اکاذيب است در اولين فرصت از او به
اتهام نشر اکاذيب شکايت مي کنم تا بداند اين گونه اظهارات برايش ماليات
کيفري سنگيني دارد که بايد پرداخت کند. درحالي که زنجاني بيش از ٩٢
ميليون کارت اعتباري به بانک مسکن فروخته و پولش را دريافت کرده بود در
موارد متعددي حواله هاي ارزي به حساب ذي نفعان واريز نمي شد و چون سيستم
هم به شکلي طراحي شده که حواله ها به اسم زنجاني واريز شود وي هر وقت دلش
مي خواست حواله ها را جابه جا مي کرد. با توجه به اينکه سه وزير وقت و
رئيس بانک مرکزي به شکلي بانک مالزي را تاييد کرده بودند، بانک مسکن ٦٠
درصد سهام بانک را خريده بود، اعتماد مديران بانک جلب شد».

جزئيات توافق زنجاني و مرتضوي
همچنين در اين جلسه، فرزاد ملکي، نماينده حقوقي سازمان تامين
اجتماعي با قرائت شکايات اين سازمان افزود: «حسب اسناد تفاهم نامه اي بين
شرکت هلدينگ سورينت قشم به نمايندگي بابک زنجاني و «ح.ف.ه» و سازمان
تامين اجتماعي به نمايندگي سعيد مرتضوي با موضوعيت خريد تعدادي از شرکت
هاي اين سازمان منعقد مي شود که جمعا ١٣٨ شرکت مورد تفاهم تامين اجتماعي
و بابک زنجاني بود». ملکي با اشاره به اينکه ارزش اين تفاهم نامه چهار
ميليارد يورو و معادل ين ژاپن انجام شده، بيان داشت: «در تفاهم نامه
ذکرشده، مسئوليت وجه برعهده خريدار خواهد بود و چنانچه در اثر تحريم قبل
از واريز، مشکلي به وجود بيايد رفع و حل آن به عهده شرکت هلدينگ است». او
به تعهدات اين سازمان در اين تفاهم نامه اشاره و تصريح کرد: «سازمان
تامين اجتماعي نيز متعهد شد پس از دريافت وجه در حساب معرفي شده يک فقره
چک معادل مبلغ دريافتي به شرکت هلدينگ سورينت به عنوان ضمانت ارائه کند و
سورينت نيز متعهد مي شود مبلغ مذکور را واريز و در نامه اي رسمي به
سازمان تامين اجتماعي اعلام کند». ملکي خاطرنشان کرد: «سعيد مرتضوي در
نامه اي دست نويس و بدون شماره و تاريخ، خواستار افتتاح حساب ارزي از
بانک مسکن مي شود که اين حساب قرض الحسنه ارزي نزد اداره کل عمليات ارزي
بانک مسکن گشايش مي يابد». نماينده حقوقي سازمان تامين اجتماعي به دست
نويس زنجاني اشاره کرد و افزود: «رئيس هيات مديره سورينت نيز در نامه اي
دست نويس و بدون تاريخ و شماره از مرتضوي تقاضا مي کند به لحاظ سهولت در
مراحل معامله، طي پنج فقره، چک صادر کند و در همين راستا مرتضوي در ساعات
پاياني همان روز (١١/١٠/٩١) چکي به مبلغ ٤٤٤ ميلياردو ٥٢٤ ميليون و ٤٥٤
هزارو ٥٠٠ ين ژاپن معادل نرخ روز صرافي در وجه سورينت قشم صادر مي کند».

مرتضوي ٢ ميليارد ين ژاپن اضافه بر قرارداد به زنجاني چک داد
ملکي خاطرنشان کرد: «بيش از دوميليارد ين ژاپن اضافه بر مبلغي است
که در وجه شرکت هلدينگ سورينت صادر شده و دو تخلف دراين زمينه مشاهده مي
شود». نماينده حقوقي سازمان تامين اجتماعي درباره اختلاف مبلغ در اين
تفاهم نامه ادامه داد: «در حقيقت مبلغ ٤٤٢ ميليارد ين ژاپن بود که ٤٤٤
ميليارد چک صادر شده و اختلافي پيش آمد؛ که اين اختلاف در شعبه ١٠٥٧
دادگاه کارکنان دولت درحال رسيدگي است». ملکي اضافه کرد: «حدود ١٣هزار
ميليارد ريال در محاسبه تبديل ين به ريال اختلاف وجود داشته است. مرتضوي
به موجب نامه اي خطاب به مديرعامل بانک مسکن اعلام مي کند مبلغ مورد
اشاره در تفاهم نامه به بانک مرکزي واريز شود و درنهايت مدير کل بين
الملل بانک مسکن عنوان مي کند وجه مورد نظر قابليت تبديل بين المللي
ندارد». او افزود: «متعاقب اين امر، مديريت اموربين الملل بانک مسکن در
تاريخ ١٣/١٠/٩١ برخلاف مطالب مندرج در نامه قبلي که اعلام کرده بود وجه
به حساب ارزي قرض الحسنه تامين اجتماعي نزد بانک مسکن واريز شده، مبهم و
مجمل اعلام مي دارد با توجه به اينکه بانک اف اي آي بي در تحريم
قرارگرفته است وجه مورد نظر قابليت انتقال ندارد». ملکي اضافه کرد: «بانک
مسکن مجددا در نامه اي در ماه ١٢ سال ٩١ اعلام مي کند با توجه به
ناهماهنگي ها در واريز وجه تاکيد مي گردد وجه موردنظر قابليت انتقال ارزي
را نداشته و نمي تواند جزء منابع تلقي شود». ملکي سپس به نامه بابک
زنجاني به بانک مسکن اشاره کرد و گفت: «مرتضوي در نامه اسفندماه سال ٩١
از مديرعامل بانک مسکن تقاضا مي کند تا اين مبلغ به حساب بانک مرکزي و در
نزد بانک توکيو ژاپن واريز شود که در پاسخ اين نامه، اعلام مي شود اين
وجه حواله قابليت انتقال بين المللي را نداشته و وجه مذکور از نظر اين
مديريت ابطال شده است». به گفته او، مرتضوي در نامه اي از بابک زنجاني مي
خواهد پنج فقره چک را در ١٠ روز از وصول نامه، مسترد کند که زنجاني نيز
اعلام مي کند چهار فقره چک دريافتي، اماني نبوده و در مقام رد ديون خود
به شرکت نفت تحويل داده است». ملکي درباره جرائم صورت گرفته از سوي بابک
زنجاني عنوان کرد: «کلاهبرداري و خيانت در امانت، بخشي از جرائمي است که
بابک زنجاني نسبت به سازمان تامين اجتماعي انجام داده است».




روزنامه شرق ، شماره 2450 به تاريخ 26/8/94، صفحه 1 (صفحه اول)

Monireh Noori

unread,
Nov 21, 2015, 5:19:00 PM11/21/15
to
برگزیده‌ی نخست هیات داوران
ابر صورتی
میعادگاهآن صبح سرد سوم دی ۱۳۶۰، فقط دوست داشتم به تكه ابری كه در لحظه‌ی
طلوع صورتی شده بود نگاه كنم. ما پشت سر هم از شیب تپه ای بالا می رفتیم و من
به بالا نگاه می كردم كه ناگهان رگبار گلوله از روی سینه ام گذشت. من به پشت
روی زمین افتادم، شش هایم داغ و پر از خون شدند و بعد از سه دقیقه،‌در حالی كه
هنوز به ابر نارنجی و صورتی نگاه می كردم، مُردم. هیچ وقت كسی را كه از پشت
صخره‌های بالای تپه به من شلیك كرده بود، ندیدم. شاید سربازی بیست ساله بود،
چون اگر كمی تجربه داشت، میان سه استوار و دو ستوان كه در ستون ما بود، یك
سرباز صفر را انتخاب نمی كرد.
پدرم آرزو داشت مثل برادر پزشكم به استرالیا بروم. اما شاید من استعدادش را
نداشتم. آخر تابستان به محض اینكه دیپلم گرفتم، فرودگاه تهران بمباران شد. جنگ
شروع شده بود. مادر نه ماه در خانه حبسم كرد. هر روز برایم روزنامه و گاهی
كتاب می خرید. بالاخره یك روز خسته شدم و با پروانه در پارك قرار گذاشتیم.
پروانه را از سال دوم دبیرستان می شناختم و سال چهارم قول داده بودیم برای
همیشه به هم وفادار باشیم. پروانه موهای نارنجی قشنگی داشت و همیشه رژ مسی
براق می زد. سال سوم دبیرستان وقتی برای اولین و آخرین بار بعد از ظهری یواشكی
به خانه شان رفته بودم، موهایش را دیدم.
هنوز شیشه عطر كادو شده ای را كه سر راه خریدم و نامه ای را كه در نه ماه حبس
خانگی نوشتنش را تمرین می كردم، به پروانه نداده بودم كه گشتی های داوطلب ما
را گرفتند. تا وقتی ما را عقب استیشن سوار می كردند، هنوز نفهمیده بودم چه
اتفاقی افتاده است. بعد از آن هم فقط به ناخن هایم نگاه می كردم كه چشمم به
چشم پروانه نیفتد.
او را با سر و صدا تحویل خانواده اش دادند و مرا به بازداشتگاهی بردند كه جنوب
شهر بود، اما درست نمی فهمیدم كجاست. وقتی پروانه را جلوی خانه شان از استیشن
پیاده كردند، یكی از همسایه ها پنجره اش را باز كرده بود و ما را نگاه می كرد.
تا وقتی راه افتادیم هنوز آنجا بود. داخل سلولم قلب بزرگی را با چیزی نوك تیز
روی دیوار كنده بودند. یك طرف قلب كج شده بود. دو روز پاهایم را دراز كرده
بودم و به در نگاه می كردم. بالاخره آمدند و مرا به پاسگاهی بیرون شهر بردند.
پاسگاه دیوارهای آجری داشت كه بالای سرشان سیم خاردار كشیده بودند. آنجا با
عده‌ی زیادی كه سرهایشان را تراشیده بودند سوار اتوبوس شدیم و به پادگان
آموزشی رفتیم. شانزده ساعت بعد كه جلوی دروازه ی پادگان پیاده شدیم، گروهبانی
ما را به خط كرد و آن قدر دور پادگان دواند كه تا یك هفته بعد می لنگیدم. همه
سربازان فراری بودیم. شب بعد از اینكه آبگوشت رقیقی به ما دادند، دوباره به خط
مان كردند و لباس هایی بین همه تقسیم كردند كه مثل كیسه گشاد بود.
آخرین باری كه پدر و مادرم را دیدم، لحظه بود كه اتوبوس ما دور میدان آزادی می
چرخید تا به طرف پادگان آموزشی برویم. آن دو كنار یكی از باغچه های دور میدان
ایستاده بودند و وقتی مرا دیدند برایم دست تكان دادند. سربازهای دیگر هم با
سرهای تراشیده از پشت شیشه برای آن دو دست تكان دادند. پدر و مادرم خندیدند و
جلوتر آمدند و برای همه ی ما دست تكان دادند. ما هم از جایمان نیم خیز شدیم و
برای پدر و مادرم دست تكان دادیم. نمی دانم از كجا می دانستند اتوبوس ما آن
ساعت از میدان آزادی می گذرد. پنج ماه بعد كه گلوله ها سینه ام را سوراخ
كردند. نامه ای كه نه ماه برای نوشتنش فكر می كردم، هنوز توی جیب شلوارم بود.
شیشه ی كادو شده عطر را همان موقع در بازداشتگاه گرفته بودند.
من ساعت ها كنار بوته ی خشكی كه شبیه سراسب بود و سنگ بزرگی كه رنگ سبز عجیبی
داشت، ماندم. ابر صورتی كم كم نارنجی و زرد شد و بعد به كلی ازمیان رفت. ستون
ما در عمق خاك دشمن راهش را كم كرده بود و وقتی رگبار گلوله ها شلیك شد، هیچ
كس نتوانست مرا با خود عقب ببرد. بعد از ظهر عراقی ها امدند و مرا با استیشن
به سردخانه بردند. آنها مرا لخت كردند و همه جایم را گشتند. حتما مرا با جاسوس
یا كس دیگری اشتباه گرفته بودند، چون تصمیم گرفتند دفنم نكنند.
چهار هفته داخل كشوی فلزی بزرگی كه سقفش لامپ مهتابی داشت، ماندم. هر بار كشور
را بیرون می كشیدند لامپ روشن می شد. بارها چند نفر را آوردند تا مرا ببینند.
بعضی ها دستبند داشتند و بعضی ها هم دست هایشان آزاد بود. اما از آخر هیچ كس
مرا نشناخت. همه سرشان را تكان می دادند و می رفتند. روزهای آخر بود كه دو نفر
دیگر را آوردند و داخل كشوهای كناری گذاشتند. ناخن های دست هر دوشان را كشیده
بودند و پوست شان پر از لكه های آبی سوختگی بود. سه روز بعد هر سه ی ما را با
آمبولانسی كه شیشه هایش را رنگ زده بودند به گورستان خلوتی بردند. هیچ كدام از
گورها سنگ قبر نداشت. جای ما از قبل آما ده شده بود مرا داخل قبر انداختند و
دو اسیر ایرانی كه لباس زرد تن شان بود، رویم خاك ریختند. بعد كپه‌ی خاكی به
اندازه‌ی قدم درست كردند كه كنار كپه های بی شمار دیگری بود.
هیچ یك از كپه های خاكی اسم نداشت. فقط یك پلاك سبز كه رویش شماره های سفیدی
حك شده بود، بالای هر كپه فرو كرده بودند. درامتداد قبرهای بی نام، ردیفی از
درختان اوكالیپپتوس سایه می انداختند. برادرم در نامه هایی كه می فرستاد همیشه
می نوشت، استرالیا پر از درختان اوكالیپپتوسب است و هیچ ایرانی دیگری اینجا
نیست.
آن طرف درختان باریك اوكالیپتوس یك ساختمان دو طبقه سیمانی بود. كسانی كه گاهی
از پنجره های ساختمان سرك می كشیدند، احتمالاً‌ می توانستند پلاك های سبز روی
هر كپه ی خاكی را ببینند. آن سوی دیگر گورستان مزرعه ی بزرگی بود كه در دور
دست هایش، خط باریك و درازی از سیم های خاردار حریم آن را نشان می‌داد. صبح
ها عده ای را با تریلر می آوردند.
تا روی مزرعه كار كنند و بعد از ظهرها كه از كنار گورستان می گذشتند جمله های
فارسی برده بریده ای شنیده می شد. غروب هشتاد و هفتمین روز كه سایه ی
اوكالیپتوس ها تا انتهای گورستان می رسید، سه نفر كه برای كندن قبرهای تازه
آمده بودند، پنهانی سر قبر من آمدند و یك پیاز لاله را كنار پلاك فلزی كاشتند.
معلوم نبود آن پیاز را از كجا آورده اند، اما مسلماً مرا با كس دیگری اشتباه
گرفته بودند. آدمی كه حتماً خیلی مهم بوده و با كاشتن گل لاله سر قبرش احساس
رضایت و افتخار می كردند.از فردا اسیرانی كه با لباس های زرد به مزرعه
می‌رفتند، به كپه ی خاكی من خیره می شدند و با حركت آرام تریلر سرهایش با هم
به این سو می چرخید.
پیاز لاله آرام آرام ریشه دواند و ساقه اش از خاك جوانه زد. هفت روز بعد، سه
افسر عراقی كه بند پوتین هایش را دور ساق شلوارشان كرده زده بودند، آمدند و
بالای كپه‌ی خاك ایستادند. آنها پیاز گل و حتا پلاك سبز را از خاك بیرون
كشیدند. شاید برای پاك كردن اثر پرستشگاه اسیران بود كه دستور دادند بولدوزرها
درختان اوكالیپتوس را هم از ریشه در آوردند. بیل آهنی حتی ما را هم از خاك
بیرون كشید و روی هم ریخت. در تمام این مدت از سمت ساختمان سیمانی صدای
فریادهای فارسی و عربی كه از هم بلندتر می شدند، شنیده می شد. از آخر ما را با
بیل مكانیكی پشت چند كامیون ریختند. وقتی كامیون راه افتاد، هنوز صدای حركت
ماشین هایی كه آرامگاه ما را صاف می كردند، شنیده می شد. انگشتان دست چیم برای
همیشه آنجا زیر خاك ها باقی ماند.
كامیون ها تا بعد از ظهر یكسره می رفتند، قبل از غروب به جایی رسیدیم كه كوه
های بلندی داشت. كامیون ها در حیاط پاسگاه دور افتاده ای پارك كردند دیوارهای
حیاط را با دوغآب سفید كرده بودند. آفتاب غروب از دروازه ی پاسگاه داخل می
تابیدو مربع سرخی روی دیوار حیاط درست كرده بود. دو روز همانجا ماندیم و مربع
سرخ هر غروب روی دیوار پاسگاه نقش بست. صبح روز سوم دوباره راه افتادیم. جاده
پرشیب و سنگلاخی بود و ما گاهی از الاغ هایی كه از كنار جاده می گشتند، عقب می
ماندیم. نزدیك ظهر به دره ی عمیقی رسیدیم كه میان كوه های جنگلی محصور بود.
آنجا ما را داخل گودال درازی كه شبیه كانال بود ریختند. گودال از پیش آماده
شده بود. عصر همان روز كامیون های دیگری آمدند و عده ای را كه تازه تیر باران
شده بودند روی ما ریختند. لباس های گشاد آنها خون آلود و سوراخ سوراخ بود و از
بعضی ها هنوز خون تازه بیرون می زد. بعد بولدوزرها آمدند و كانال را با خاك
پوشاندند.
درست روی گردنم سرزنی افتاده بود كه موهای خرمایی بلندش دور صورتش پیچیده بود
و چشمانش را می پوشاند. پاهای لاغر و سفید مردی روی سینه ام افتاده بود و دهان
بازیكی دیگر به شكمم چسبیده بود. من هم با كمر روی سینه ی مردی افتاده بودم كه
استخوان های دنده اش خورد شده بود. این آشفتگی خیلی طول نكشید. شصت و پنج روز
بعد گروهی سرباز و درجه دار آمدند و با عجله خاك ها را كنار زدند تا جای ما را
پیدا كنند. آنها كه دستمال هایی دور دهانشان بسته بودند، همه را به سرعت پشت
كامیون ها ریختند. شاید كسی آنجا را به سازمانی لو داده بود و حالا باید اثرش
پاك می شد.
راه كه افتادیم سربازها داشتند گودال دراز و خالی را با تایرهای كهنه پر می
كردند و رویش را با خاك می پوشاندند.
آن شب كه كامیون ها از جاده های كوهستانی می گذشتند. بوی خوبی می آمد. چوپان
شبگردی در دامنه ی كوه آتش روشن كرده بود، جلوتر ردیف كندوهای چوبی در دامنه ی
دیگری زیر نور مهتاب بودند. هوا پر از بوی گیاهان وحشی و حشرات بود.
اگر پروانه آنجا بود تا صبح نمی خوابیدیم. روی تختی كه ملافه های تمیز داشته
باشد. دراز می كشیدیم و به سوسك های شب تابی نگاه می كردیم كه از پنجره ی باز
توی اتاق می آیند و خاموش روشن می شوند. كمی بعد هوا ابری شد و باران گرفت. من
روی بقیه بودم و استخوان هایم خیس شد. صبح وقتی شفق از پشت درختان نوك كوه
بالا می آمد به جایی كه منتظرمان بودند، رسیدیم. كامیون از تپه ای پایین پیچید
و دشت در نور كمرنگ آسمان پیدا شد. دشت با سوراخ های بی شماری كه در آن كنده
بودند، شبیه شانه ی عسل بود.
آفتاب كه بالا می آمد، مردانی كه ماسك زده بودند آمدند و ما را داخل قبرها
ریختند. از اینكه به ما دست بزنند نفرت داشتند، بیل های درازی داشتند و ما را
هل می دانند تا توی یك قبر بیفتیم. داخل قبر من دست دیگری را هم انداختند كه
دور انگشتریش حلقه ای زنگ زده بود. دندان های مصنوعی مردی كه در كامیون كنارم
بود، از دهانش بیرون افتاده بود. یكی از سربازها كه به سرعت می گذشت با نوك پا
آن را توی قبر من انداخت. دندان ها سیاه شده بودند و رویشان خون خشك شده
چسبیده بود. ناخن‌های دستی كه حلقه داشت كبود بود. كمی بعد استخوان دراز ساق
پای كس دیگری را هم پایین انداختند. وسط ساق، بر آمدگی كوچكی وجود داشت انگار
آن را از وسط به هم چسبانده بودند. حتماً قبلاً پایش شكسته بوده، اما من هیچ
وقت جایم نشكسته است، چون مادرم وسواس داشت و از بچگی مواضب بود بازی های
خطرناك نكنم.
پیدا بود قبرها را شتابزده كنده اند. دیوار قبر من كاملاً كج در آمده بود و كف
آن بر آمدگی داشت. اگر زمین را دو سه بیل عمیق تر كنده بودند، حتماً گورستان
باستانی را كه فقط دو وجب پایین تر بود كشف می كردند. درست زیر قبر من، گور
شاهزاده ای آشوری بود كه شمشیر دراز مفرغی اش را با دو دست روی سینه اش گرفته
بود و اگر آن را كمی بالا می آورد نوك شمشیر میان دو استخوان لگنم فرو می رفت.
مثل بار اولی كه دفن شدم، روی قبرم كپه خاكی به اندازه ی قدم درست كردند و روی
آن پلاكی با چند شماره ی سفید فرو كردند. روز بعد باران گرفت و دو هفته بعد
زمین سبز شد. علف های وحشی بارها خشك شدند و فروریختند و دوباره سبز شدند. دو
هزار و هشتصد و شصت و چهار روز آنجا ماندم. ریشه های گیاهان وحشی از دیواره‌ی
قبر آویزان شده بودند و شاهزاده ی آشوری همچنان شمشیرش را دو دستی گرفته بود.
یك روز باز هم عده ای با بیل هایشان آمدند و قبرها را باز كردند و ما را داخل
كیسه های سفید ریختند. روی هر كیسه شماره ای می چسباندند. كیسه ها را بار
كامیون زردی كردند و تا شب می راندند. ما بر می گشتیم. هنوز در خاك دشمن بودیم
ولی در دور دست ها آسمان ایران دیده می شد. وقتی به مرز رسیدیم هوا تاریك شده
بود. در پاسگاهی كه داخل خاك ایران بود، چند كامیون بزرگ زیر نور افكن های
بلند منتظرمان بودند. اگر پدر و مادر یا پروانه می دانستند، برگشته ام حتماً
آنجا منتظرم بودند. اما هیچ كس نبود. مثل چهار شنبه سوری سالی بود كه از دو
روز پیش برای آتش بازی چوب جمع می كردیم، اما عصر باران گرفت و چوب ها خیس
شدند. همه به خانه‌هایشان برگشتند و هیچ كس نماند.
ما را داخل كامیون ها چیدند و به فرودگاه بردند، آنجا مرا با همه‌ ی بار اضافه
ای كه از استخوان های بیگانه داشتم سوار هواپیما كردند و پرواز كردیم. وقتی در
تهران به زمین نشستیم هوا ابری بود. آنها ما را داخل یكی از انبارهای بزرگ
فرودگاه مهر آباد بردند. همان جایی كه وقتی دیپلم گرفتم بمباران شد. آنها در
بزرگ انبار را بستند و ما را از كیسه های شماره دار، بیرون آوردند. كف انبار
پر از تابوت های یك شكل بود و ما را به دقت داخل تابوت ها می چیدند. بعضی ها
دورتر ایستاده بودند و گریه می‌كردند. وقتی كارشان تمام شد، روی هر تابوت پرچم
بزرگی انداختند و جلوی آن یك عكس چسباندند. روی تابوت من عكس جوانی را چسبانده
بودند كه سبیل نازك داشت. من در عمرم هیچ وقت سبیل نداشتم، پیدا بود كه جایی
در خاك دشمن شماره‌ی من اشتباه شده است.
سربازهایی كه لباس هایشان گشاد نبود و واكش های سرخ از شانه شان آویزان بود،
تابوت ها را یكی یكی بلند كردند و در محوطه باز و بزرگ بیرون انبار چیدند.
جمعیت زیادی اطراف محوطه جمع شده بود. خیلی هایشان گریه می كردند و بعضی ها
عكس قاب گرفته ی جوانی را سر دست شان بلند كرده بودند. پدر و مادرم بین آنها
نبودند. اثری هم از پروانه نبود. اگر چهره ای داشتم، شاید كسی پیدا می شد كه
مرا بشناسد. فیلم بردارهای زیادی داخل محوطه كه سربازها آن را محاصره كرده
بودند، می آمدند و از همه چیز فیلم می گرفتند. كسی هم پشت تابوت ها بر جایگاه
بلندی ایستاده بود و برای مردم سخنرانی می كرد.
وسط جمعیت یك چهره‌ی آشنا بود. عكس جوانی بود كه موهای خرمایی داشت و لبخند
زده بود. عكس خودم بود. پیر زنی كه روی سری قهوه ای داشت آن را بالایس سرش
گرفته بود. مادرم بود. خودش بود. خیلی پیر شده بود. پدر نبود، آنها وقتی دور
میدان آزادی برایم دست تكان می دادند با هم بودند. مادر كوچك شده بود. حتماً
پدر مرده، اگر نه نمی گذاشت مادر تنها بیاید.
بعد از آنكه سخنرانی و فیلم برداری تمام شده هر عكس را سوار استیشن كردند و از
محوطه بیرون رفتند. وقتی دور میدان آزادی می چرخیدیم، مردم گاهی كنار باغچه ها
می ایستاند و به ردیف ماشین های استیشن نگاه می كردند. مرا به خانه ای قدیمی
بردند كه حیاط و حوض داشت. آنجا تختی از قبل برایم آماده كرده بودند و اطرافش
آنقدر گلدان شمعدانی چیده بودند كه زنبورها را گیج می كرد. تا شب عده ای می
آمدند، پیشانی شان را به تابوت می چسباندند، گریه می كردند و می رفتند. تمام
مدت فقط پیر زنی مانده بود. بینی بزرگ پیر زن از گریه سرخ شده بود. بی شباهت
به مادرم وقتی گریه می كرد، نبود.شاید هم همه‌ی آدم ها وقتی گریه می كنند شبیه
هم می‌شوند. هر پنج دقیقه یكبار بلند می شد و گوشه ای از تابوتم را می بوسید.
اما هر بار می خواست در تابوت را باز كند،‌چند نفر می گرفتندش و دوباره ی روی
صندلی چرمی سیاه می نشاندند.
صبح روز بعد تابوت مرا داخل همان استیشن گذاشتند و بالای تپه زیبایی خارج شهر
بردند. اطراف تپه پر از درخت های قدیمی بود آنجا چند قبر بزرگ و با شكوه برای
ما كنده بودند. وقتی می خواستند مرا سر جایم بگذارند در تابوت را باز كردند.
هنوز هم چند نفر پیر زن را گرفته بودند اما احتیاجی نبود، او اصلاً تكان نمی
خورد. به حلقه ی زنگ زده ای كه دور استخوان انگشت آن دست دیگر بود، خیره نگاه
می كرد. او حتی گریه هم نمی كرد.
آنها مرا با دقت دفن كردند، سنگ سیاه زیبایی كه هم قد خودم بود، روی قبر
گذاشتند و بالای آن عكس جوان سبیل نازك را نصب كردند. پیرزن هنوز به سنگ خیره
مانده بود. برایش صندلی ای گذاشته بودند كه بنشیند، حتماً روماتیسم داشت. مثل
دیروز عده ی زیادی جمع شده بودند و فیلم بردارها از همه چیز فیلم می گرفتند.
آنجا هم سكویی گذاشته بودند و كسی سخنرانی می كرد. هوا ابری بود و فلاش دوربین
ها مثل برق در آسمان می درخشید. بعد همه رفتند و پیر زن را هم با خودشان بردند.
از این بالا تهران تا دور دست ها پیداست. آن قدر دور است كه نمی توانم خانه ی
پروانه را پیدا كنم. نامه ای كه نه ماه برای نوشتنش تمرین می كردم شاید هنوز
جایی در بایگانی های عراق باشد. شیشه ی عطر هم حتماً با زباله ها دفن شده است.
اگر پروانه یك روز برای هوا خوری این اطراف بیاید، می فهمم هنوز از همان رژ
مسی براق می زند یا نه. فصل خوبی ست. هوا گاهی آفتابی می شود و گاهی باران
می‌گیرد. در آسمان تكه ابر بزرگی ست كه بالای آن صورتی شده است. پروانه ای
نارنجی روی علف هایی كه گل های زرد دارند نشسته است. حالا بلند می شود و به
طرف درخت های قدیمی می رود.
برای داستان های بیشتر بر روی لینک کلیک کنید
http://cafebazaar.ir/app/com.parastoo.bahaldastan2/?l=fa

shab ranginkaman

unread,
Nov 24, 2015, 5:05:28 PM11/24/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
ﻫﻤﺎ ﻭﺛﻮﻕ
ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﻟﺒﻤﺎﻥ ﺑﺎﻟﯿﺪﯾﻢ
ﻭ ﻣﻬﺮ" ﻧﺠﺎﺑﺖ " ﻭ "ﻋﻔﺖ " ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ
ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﯼ
ﻧﺎﻣﺮﺗﺐ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﺸﺪﻩ ﻣﺎﻥ،
" ﻣﺤﺒﻮﺏ " ﻭ "ﻣﻌﺼﻮﻡ" ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭ ﺍﻧﻀﺒﺎﻁ ﺑﯿﺴﺖ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺗﺎ شبﻋﺮﻭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻥ ﺻﺒﺮکردﯾﻢ!
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ!
ﭼﻪ ﺷﺒﻬﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ
ﺗﺎﺭ ﻣﻮﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻭﺭ ﺩﺭ ﺟﻬﻨﻢ،
ﺧﻮﺍﺏ ﺑﺮ ﮐﻮﺩﮐﯿﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺣﺮﺍﻡ ﺷﺪ!
ﻭﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺍ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺩﻭﯾﺪﯾﻢ
ﻣﺎ ﻧﺴﻞ ﺗﺮﺳﯿﻢ
ﺯﺍﺩﻩ ﯼ ﺗﺮﺳﯿﻢ
ﻫﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﺮﺳﯿﻢ
ﺗﺮﺱ ...ﺗﻌﺮﯾﻒ زنانگی مان
ﻭ ﺁﺗﺶ ...ﭘﺎﺳﺦ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻮال هایمان!
آرزو! تنها آرزویمان پسر بودن بود!
ﺗﺎ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ برﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ
ﺑﺨﻨﺪﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺪﻭﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺎﻧﺘﻮﯼ
ﺑﻠﻨﺪﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﻭ ﺯﻣﯿﻦﺑﺨﻮﺭﯾﻢ!
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻔﺶ ﺳﻔﯿﺪ
ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﻨﯿﻢ
ﺗﺎ ﺣﻖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ
ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻭﻗﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﺮﺱ، ﮔﻨﺎﻩ، ﺁﺗﺶ، ﺍﺑﻠﯿﺲ !
ﻫﺮﭼﻪ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺎ ﺯﺷﺖ ﺗﺮ، ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺟﺬﺍﺏ ﺗﺮ
ﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﻣﻤﻨﻮﻋﻪ ﺍﯾﻢ
ﻣﺎ ﻭﺯﻥ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ
ﻣﺎ ﮐﻒ ﺯﺩﻥ ﻫﺎﯼ ﺩﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﯽ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻫﺴﺖ
ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﯼ ﻣﺎ ﺍﻭﺷﯿﻦ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭﺷﺪﻩ ﯼ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ
ﻭ ﻫﺎﻧﯿﮑﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﮐﻮﺟﯿﺮﻭﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ.
ﮐﻢ ﮐﻢ ﮔﻮﮔﻮﺵ ﻭ ﻫﺎﯾﺪﻩ وﻭﯾﺪﺋﻮ
ﻭ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ "ﺻﺎﻋﻘﻪ"ﺍﯼﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﺧﺸﮑﺸﺎﻥ ﮐﻨﺪ!
ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻓﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺻﺎﻋﻘﻪ، ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﺸﮏ ﮐﺮﺩﻩ!
ﻭﻗﺘﯽ توﯼ ماشین عروس ﻧﺸﺴﺘﯿﻢ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻓﻘﻂ
ﺑﺎﯾﺪ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺑﭙﺰﯾﻢ
ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﯽ ﮐﻪ
"ﺧﺪﺍ" ﺩﺭ ﺷﮑﻤﻤﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ
ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﯿﻢ و دیگر هیچ...
ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺧﺸﮑﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ!!!
ﻣﺎ ﺯﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻣﺮﺩ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺷﮑﻢ
ﻣﺮﺩﺍﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﮐﻨﯿﻢ
ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ عاشقیمان ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﻃﺮﺍﻭﺕ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯿﻢ
ﻣﺎ ﻧﺴﻞ ﺯﻧﺎﻥ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺗﮑﻠﯿﻔﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺷﻤﺎﻥ
ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﺎﺭﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺤﺮﻡ
ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﻧﺸﺪﻧﺪ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪﻧﺪ
ﺩﺭ ﻣﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﻭﺍﻧﺪﻧد
ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﺯﺩﻧﺪ
ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﺎﺥ ﻭ ﺑﺮﮒ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﯾﻪ
ﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪ
ﻣﺎ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ
ﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺴﺘﮕﯿﻤﺎﻥ
ﺣﺎﻻ
ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺷﻌﻠﻪ ﯼ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺎﯾﯽ
ﻣﯿﮕﺮﺩﯾﻢ
ﺷﻌﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﯾﻤﺸﺎﻥ ...
ﻭ ﺣﺎﻝ،
ﺩﻣﺎﻍ ﻋﻤﻞ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﺍﯾﻤﭙﻠﻨﺖ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﯾﻢ
ﭘﺮﻭﺗﺰ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﮐﻼﺱ ﺭﻗﺺ ﻣﯽ ﺭﻭﯾﻢ
ﺗﺎ ﺑﺎ ﺩﺍﻑ ﻫﺎﯼ ﺗﻮﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ
ﻫﺎﯼ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﮐﻨﯿﻢ
ﺗﺎ ﺷﻮﻫﺮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺳﻼﺡ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ
ﺳﻼﺡ ﺯﻧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﯾﻤﺸﺎﻥ
ﻭ ﻫﻨﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﻭﺯ ﮔﯿﺠﯿﻢ ﮐﻪ
ﭼﻄﻮﺭ ﻫﻢ ﺁﺷﭙﺰ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ
ﻫﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ ﺧﻮﺑﯽ
ﻫﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻤﻮﻧﻪ...
ﻫﻢ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﺮﺥ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﺮﺩاﻥ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧند ﺑﭽﺮﺧﺎﻧند
ﻫﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﯿﻢ
ﻫﻢ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﮐﻨﯿﻢ
ﻫﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺍﻧﺪﺍﻡ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺑﺎﺷﯿﻢ
ﻭ ﻣﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽﺯﻧﯿﻢ
ﻧﺠﯿﺐ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ
ﻣﺎﺩﺭﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻣﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻭ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺎﺷﻮﯾﯿﻤﺎﻥ ﺳﻨﮓ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﯽ کنیم
ﻇﻠﻢ ﻫﺎ ﻭ ﺗﺒﻌﯿﺾ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻃﺎﻗﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯾﻢ
ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﻓﻘﻂ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﻤﺎﻥ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺧﺰﯾﻢ ﻭ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﺘﮑﺎﻧﯿﻢ
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﯾﻢ
ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺎﻧﮕﯿﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮕﺴﺎﺭ ﺷﺪﻧﺪ
ﻭ ﻫﻨﻮﺯ ﺯﻥ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ
ﻭ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ
ﻣﯽ ﺑﺎﻟﯿﻢ
ﺯﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ💕

shab ranginkaman

unread,
Nov 27, 2015, 6:00:00 PM11/27/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
روایتی زنی خشونت‌دیده: همسرم می‌گفت از کودکی کتک خورده است

گفته می‌شود از هر سه زن در دنیا یک نفر تحت آزار روحی و جسمی و نوعی از
خشونت قرار می‌گیرد. خشونتی که از سوی شریک جنسی و عاطفی و یا یکی از
اعضای مرد خانواده اعمال می‌شود. این روزها حرف زدن از خشونت عمومی‌تر
شده است. افکار عمومی بیش از گذشته خشونت را قبح می‌داند و گروه‌های
زیادی برای توقف آن فعالیت می‌کنند. صفحات عمومی روزنامه‌ها، مجله‌ها و
رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی داستان‌های زنانی را روایت می‌کنند که مورد
خشونت قرار گرفته‌اند. آنچه که در بسیاری از این قصه‌ها و روایت‌ها مشترک
است، چرخه‌ای است که به خشونت دامن می‌زند یا آن را تکرار می‌کند. زن یا
مردی که در کودکی آسیب دیده یا تحت تنبیه بدنی یا آزار روحی قرار گرفته
است، در بزرگسالی به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه راهی برای جبران آن پیدا
می‌کند. او یا به خشونت‌گر تبدیل می‌شود یا به قربانی. در ادامه روایت
زنی خشونت‌دیده در کودکی را می‌خوانیم که سرنوشت تلخ او شاید داستان تلخ
گروهی از زنان باشد… این داستان برگردان فارسی همین قصه از صفحه «مردمان
نیویورک» است:

«در خانواده‌ای بزرگ شدم که برای هر چیز کوچکی کتک می‌خوردی. مثلا اگر
ظرفی را می‌شکستی یا حتی غذا می‌خواستی کتک می‌خوردی. مادرم شدیدا مذهبی
بود، ما را به کلیسا می‌برد و به حرف‌های کشیش درباره عشق گوش می‌داد اما
بعد از کلیسا ما را به اتاق پشتی می‌برد و زیر کتک می‌گرفت. وقتی سیزده
ساله بودم فرار کردم. در یک خانه تیمی زندگی می‌کردم.

زمانی که در سوپرمارکت کار می‌کردم، همسر آینده‌‌ام را دیدم. شانزده سال
داشتم و او شانزده سال از من بزرگ‌تر بود، ماشین داشت و خوش‌تیپ بود. هر
کاری می‌کرد تا من را به خنده بیندازد مثلا مدت طولانی در صف می‌ایستاد
تا از من آدامس بخرد، مرتبا از من تعریف می‌کرد. تا حالا کسی از من تعریف
نکرده بود. می‌گفت باهوش، زیبا و دلپسند هستم. برایم گل می‌آورد. تا به
حال چنین چیزی را تجربه نکرده بودم. آن موقع تنها بودم. در یک خانه تیمی
زندگی می‌کردم و کسی نبود درباره زندگی مرا نصیحت کند. خانواده و حامی
می‌خواستم. به گذشته که نگاه می‌کنم نمی فهمم که عشق بود یا هوس. آن موقع
تجربه‌ای مشابه نداشتم که با آن مقایسه‌ کنم. کم‌کم مرا از محل کار به
خانه رساند. با هم قرار ملاقات می‌گذاشتیم. خیلی زود بیش‌تر اوقاتمان را
با هم می‌گذراندیم. از خانه گروهی بیرون آمدم و با او همخانه شدم. برایش
غذا می‌پختم، لباس‌هایش را می‌شستم و اتو می‌کردم. این کارها برایم طبیعی
بود، مشابه آن را برای خواهر و برادرم انجام می‌دادم، چون مادرم ماه‌ها
ما را ترک می‌کرد. همیشه به خودم می‌گفتم هیچ‌وقت شبیه مادرم نخواهم شد.
می‌خواستم همسر و مادری کامل باشم. حالا که مرد رویاهایم را پیدا کرده‌
بودم می‌خواستم هر کاری برایش انجام دهم.

اولین‌باری که کتکم زد هفت ماهه اولین فرزندمان را باردار بودم. با صدای
فریادش از خواب بیدار شدم: "می‌بینی بیدار شدم، بلند شو و کمک کن. برای
انسولینم نیاز به کمک دارم. سعی کردم کمکش کنم اما نتوانستم کار درست
انجام دهم. پرتم کرد روی زمین…"

کم‌کم از او ترسیدم اما هیچ‌وقت بحث نمی‌کردم چون تصورم این بود که
عصبانی‌تر می‌شود. کم‌کم حساسیت‌‌هایش بیش‌تر شد. لباس پوشیدن و موهایم
را مسخره می‌کرد. یادم می‌آید که استفاده از کلمه "عشق" آزارش می‌داد. من
آدم خوش‌بینی بودم و همیشه از این حرف می‌زدم که چقدر چیزهای مختلف را
دوست دارم. می‌گفت: "این کلمه را به کار نبر. چرا همه چیز را دوست داری؟
خیلی احمقانه است…" یادم می‌آید یک شب مرا کتک زد چون سبزی‌ها را با برنج
مخلوط کردم. کم‌کم دور و بر او ساکت و آرام شدم؛ دقیقا همان رفتاری که با
مادرم داشتم. به خودم می‌گفتم: "طبیعی است، همه گاهی کتک‌کاری می‌کنند."
ما پنج فرزند داشتیم و برایم سخت است توضیح دهم چرا در آن رابطه باقی
ماندم. کم‌کم آنقدر کتکم می‌زد که به خون‌ریزی می‌افتادم. بعد از آن
عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت که پشیمان است. می‌گفت که به من نیاز دارد.
درباره کودکی‌اش می گفت که پدرش هر روز کتکش می‌زد. این‌که مادر نداشته و
می گفت که مرا مثل مادرش می‌بیند. همین به من احساس خوبی می‌داد. این‌که
به من نیاز داشت، حس خوبی می‌داد و باعث می‌شد در خانه بمانم. پدر
فرزندانم بود و به خودم می‌گفتم در شرایط بدی قرار داشته و تقصیر خودش
نبوده است اما من هم زخم‌های روحی داشتم ولی به کسی آسیب نمی‌رساندم!

تا این‌که یک روز مشاور مدرسه دخترم تماس گرفت و گفت دخترم در کلاس درس
از آزار و اذیت در رابطه حرف زده است. از من خواست که با او ملاقاتی
داشته باشم. ملاقات را رد کردم چون می‌ترسیدم. به او گفتم: "از این‌که
نگرانید ممنونم اما واقعا چیزی نیست. این آزار متوقف شده است." مشاور یک
دفترچه از سازمانی به نام "هارت‌شیر" به من داد. جایی که تنها دو خیابان
با من فاصله داشت و آخر سر یک روز به آنجا رفتم. به مشاور گفتم چه اتفاقی
افتاده است. به من پیشنهاد خانه‌های امن را داد اما نمی‌خواستم این کار
را بکنم. نمی‌خواستم خانواده‌ام از هم بپاشد.... >>>> ادامه را در توانا
دنبایل کنید: https://goo.gl/nxGycO

shab ranginkaman

unread,
Nov 27, 2015, 6:00:16 PM11/27/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
از کارگری نویسی /چراغ ها را او خاموش میکرد!!
زن می دوزد درست روی جای کوک های قبل از پرو! شب از نيمه گذشته
و چشمان خواب زده اش ....همه خوابند او می دوزد و هراس بیدار شدن بچه
ها از صدای چرخ ! و تا بخواهی خستگی .......
دوختن استین ها و درزها و بعد اتو زدن جای کیست ها نتیجه چرخ خياطی ها
قدیمی اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد اوضاع اقتصادی خراب است و.....می دوزد
و می شکافد و بعد کمر درد و کمر درد و گردن درد ! حوالی صبح خوابی چند
ساعت با هراس خواب نماندن بچه ها برای مدرسه وبعد از بیدار کردن بچه ها
برای مدرسه چرتی تا حوالی ساعت نه و کار خانگی بی مزد و بدون دیده شدن!
شستن ظرف ها و جارو کشیدن و پختن غذا و دوباره پای چرخ نشستن......
کلاس اول بودم انگار! مدرسه مان دور بود و باید تا سر خیابان می رفتیم
و بعد منتظر سرویس! می ماندیم! همیشه عده ای بودن که مادرشان گاهی انها
را تا سر خیابان و آمدن سرویس همراهی می کردند يادم میاد گاهی احساساتی
مثل تلفیقی از خجالت کشیدن و احساس کم توجهی و کمتر مورد دوست داشته شدن
از اینکه مادرم حتی يک بار هم من را راهی سرویس مدرسه نکرد داشتم!
امروز که این عکس رو دیدم بعد از سالها دلیل آن را می فهمم چون که مادرم
خسته بود! چونکه مادرم باید تا سه چهار صبح می دوخت! اتو میکشید! و از
يه ساعت هایی به بعد برای اینکه صدای چرخ فکستنی خونه را برنداره!
کارهای پستوز و برش و چسب زدن لایه ها را می کرد! دوران پس از جنگ و
اوایل سازندگی و الگو اوشین وار دقیقا برای مادران طبقه من طراحی شده بود
و مگر چاره ای جز ان هم بود؟ در عالم بچه گی پرسپکتیوش را نمی فهمیدم
گاهی وارد اتاق می شدم و جیق و داد که صدای در در چرخت نمی زاره بخوابیم!
حالا که بزرگ شدم و سالهاست روی پای خودم هستم می فهمم که چه دردی داشت
این حرف برای مادر ى که مجبور است برای پول سرویس و....بچه هایش شب ها هم
کار کند علاوه بر کار خانگی!!!! و همزمان از اینکه صدای چرخ فکستنی اجازه
خوابیدن را به فرزندش نمی دهد رنج بکشد!!!
اما کودکی خودم را ملامت نمیکنم, چرا که کودک نباید مثل آدم بزرگ ها
جهان اطرافش را درک کند! خواسته های کودک مثل آرامش خواب و نیاز به توجه
و وقت گذرانی با کودک باید جدی گرفته شود ودرک شود و همه چیزهایی که حق
اش هست را داشته باشد اما واقعیت زیسته گاهی پیچیده تر است یک سری
استانداردهای بورژوایی حقوق محور (کودک، زن و...) است و آن هم ناشی از
جایگاه طبقاتی وتجربه ناشی از این جایگاه است! امروز ميدانم که مادرم
شاید خیلی پر مسولیت تر از " مادران بورژوا " پیگیر هم مدرسه هایم بود
که با فرزندانشان تیاتر و سینما و پارک می رفتند و تازه بعد از مدرسه آن
ها را به کلاس های زبان می بردند! اما مادران ما هم کار خانگی می کردند
و هم باید برای مادران بورژوا لباس "مجلسی " می دوختند هم کار دو چندان
"همسر داری "هم می کردند تازه حواسشان بود که " بابا" کی می ايد که
برنجشان اماده باشد! آخر هم در کتاب های درسی می خواندیم بابا با نان
آمد!!!!

زن کارگر هم کارش نامریی می شد و هم آیین مردسالار او را برای اینکه "
زن " و "مادر " کلیشه ای کامل (نمونه با الگوهای مردسالارانه )نبود
قضاوت و سرزنش و مجازات می کرد! پدر از شفتگی برنج! فرزند از نداشتن
دفتر فانتزی و مشتری برای گشادی و کیس داشتن لباس, مادربزرگ سر احوالپرسی
و وقت نگذاشتن برایش همه همه به سر او غر می زدن! زن کارگر در واقعیت
زیسته اش همیشه مجبور به تحمل ملامت و کافی نبودن از همه جانب بود!
وکودک زن کارگر هم قربانی به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفتن و غیره
اجازه بدهید برای یک بار هم شده از پرسپکتیو پدر کارگر با دستهای زحمت
کشش زیاد نگوییم که تمام بحث کارگری نویسی در هژمونی پرسپکتیو مرد (پدر و
دگرجنس گرا )مانده
از دریچه کودکی که جایگاه طبقاتی والدینش اجازه کودکی به او نداده هم صحبت کنیم
زن دوباره می دوخت عصر است حدود پنج! هوای شرجی شمالی و عرق از کمر و
روی پیشانی و استرس اینکه الان مشتری میاید لباس آماده پرو نیست و.....
بعدها تکنولوژی مدرن تر شد چرخ های پدالی و مدرن تر! از شانه درد کم شد
اما همچنان ادامه داشت......
و به جایی می رسید که زن انقدر کار کرد و دیده نشد کارش, که دیسکه کمر
گرفت و به نقص هایی که مردسالاری و جایگاه طبقاتی به او لیبل می زد و
بدنش را کنترل و نظارت میکرد يک چیز هم اضافه شد با واژه مشمعز کننده و
تبعیض امیز "زن علیل
کودک حق داشت و می باید دنیایش دنیای اری از خشونت کودکانه باشد! کودک
نباید به جای والدینش و از پرسپکتیو آنها به جهان بنگرد! کودک حق دارد
انتظار وقت گذاردن و ،......همه و همه را داشته باشد
مادر هم باید بیرون از پرسپکتیو مادر و همسر بودن فرصت و امکان زن بودن
فرد بودن و شهروند بودن و...داشته باشد
اما برای کسانی که جایگاه طبقاتی فرادستانه ندارند واقعیت زندگی و
مقاومت کردن در زیسته جهان سرمایه داری تلخ تر و پیچیده تر از این حوزه
های تکلیف و مسولیت است (این به معنای نرمالایز کردن هیچ نوع از شکل
خشونتی خدرک نشود)
حق کودک, حق زن, حق کوییر و,,,,نمی توان بیرون از در نظر گرفتن واقعیت
طبقاتی مان ببینیم! فهم کودک طبقه کارگر و تجربه اش با پیرامون با فهم
کودک بورژوا و فهم کودک کارگر مهاجر و یا غیر فارس با فهم کودک فارس و در
مرکز متفاوت است همانطور که بین کسی که در شهرستان تجربه همجنس گرایی در
طبقه کارگر دارد تا بچه بورژوا تهرانی همجنس گرا همینطور تجربه زن کارگر
شهرستانبا زن طبقه متوسط خانه دار تهرانی....
بازگردیم به قصه چرخ خیاطی و صدای گوش خراشش! آن زمانها چرخ خیاطی ها
صدای گوش خراش تر ى تا امروز دارند
زن دیگر بعد از ساعت ها چشم دوختن به پارچه و نخ توجه به در يک خط دوختن
دیگر نای و توان و چشمش سوی مطالعه قبل از خواب ومطالعه بعدظهر نداشت تا
نقش زن روشنفکر و مادر روشنفکر همسر روشنفکر و....هم در الگوهای طبقاتی
بازی کند ! اما او یک مبارز بود ! نمونه یک زن مبارزو خودساخته که بسیاری
از "ددی" "مامی" ها بورژوا فرهیخته و فرهنگی حتی اگر دهها مقاله و کتاب
درباره استقلال و فردیت و حق و مبارزه وآزادی بخوانن باز هم در واقعیت
,او زن کارگر سوژه تغییر سرنوشت و مقاومت در زندگی جهان نابرابر بود در
وهله اول!
او می خواست دستش در جیبش برود که محتاج به جیب مرد نباشد او می خواست
برای کودکان فردایی بهتر بسازد از کاری که مدام نامریی انگاشته می شد
چون در محوطه خانه بود وبه هزار دلیل ديگر
گاهی فکر میکنم صدای چرخ خیاطی و تجربه های زنان خیاط و تمرکزشان در حین
خیاطی چقدر کم و بد نشان داده شده است روایت کار جان فرسا و نادیده
انگاشته شده انها در جهان فهم مردانه از کار گاهی به سخیف ترین شکل موجود
به سخره گرفته شده است !به کلیشه ای ترین نگاه مردسالار زن خیاط
نماینده زنان " عمو مردک" که مدام نشسته اند پای چرخ و با زنان دیگر غیبت
میکنند نشان داده شده!
و اما نه! خیاطی کار است کاری جدی و گاهی طاقت فرسا و پر عوارض! خیاطی
و خانه داری با هم تفنه ای نیست! دو نوع کار در يک زمان است! شاید گاهی
درد های جسمیش بیشتر از کارگری ساختمان هم باشد!
من نمی دانم بعد از اینکه موانع مردسالار مادر چهار فرزند بودن اجازه
معلمی به مادر را نداد چرا وقتی در مدرسه از من می پرسیدند شغل پدر و
مادر! می گفتم و می گفتیم مادر خانه دار! چرا خیاطی در خانه شغل محسوب
نمی شد؟ چه کلیشه های طبقاتی وجنسیتی پشتش بود ؟
اما امروز تولیدات انبوه و وارداتی همین امکان استقلال و کسب درامد و
اشتغال بسیاری از زنان را هم گرفته!
چراق های سرسرا خاموش هست و فرزند خیالش جمع می شود که مادر هم بخواب
رفته و خواب می بیند که تمام پارچه ها دوخته و اماده شده است دیگر نیاز
نیست مادر تا نیمه شب ازبس بیدار ......بماند که

shab ranginkaman

unread,
Nov 27, 2015, 6:00:40 PM11/27/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
بررسی وضعیت ختنه زنان در برخی مناطق ایران
خشونت خانگی و اجتماع
۴
image_pdfimage_print
ham mihan
عکس: هم میهن
نوشته: رایحه مظفریان-۴ تیر ۱۳۹۲
مدرسه فمینیستی: مقاله حاضر حاصل پژوه رایحه مظفریان، کارشناس ارشد جمعیت
و توسعه دانشگاه شیراز واحد بین الملل، است. از خانم رایحه مظفریان پیشتر
کتابی با عنوان «تیغ و سنت» توسط نشر ناکجا به چاپ رسیده است که مقاله
حاضر نیز در ادامه بحث های این کتاب توسط ایشان به نگارش درآمده است:
چکیده: در آغاز قرنی نوین، هنوز با مشکلاتی چون قتل های ناموسی، استثمار
و شکنجه های جنسی، ختنه یا ناقص سازی جنسی زنان و دختران و دیگر انواع
ستم بر زنان رو به رو هستیم و به رغم تلاش روزافزون سازمان های بین
المللی، روند ظلم و ستم و خشونت نسبت به زنان ادامه دارد. مقابله با این
وضع زمانی ثمربخش است که قربانیان اذیّت و آزار و خشونت و تجاوز سکوت را
بشکنند و جهانیان را از این مظالم باخبر نمایند.
در جریان ختنه کردن دختران و زنان، تمامی یا بخشی از کلیتوریس یا پوسته
برآمده دراز و تکمه مانندی که در بالای مجرای ادرار قرار دارد بریده می
شود. این کار عمدتاً به عنوان ابزاری برای کنترل جنسی زنان به کار می
رود. کلیتوریس مرکز تحریک جنسی زنان است و با بریدن این بخش از آلت
تناسلی، زنان تا آخر عمر از اوج کامیابی و کمال لذت جنسی محروم می شوند
(در شدید ترین نوع ختنه هم آلت را به هم می دوزند).
گه گاه خبرهایی از ختنه دختران و اجرای این سنّت ظالمانه، به ویژه در
کردستان و جزایر و بنادر خلیج فارس، به گوش می رسد، با این حال قاطبه
مردم، حتی تحصیل کردگان در رشته های پزشکی و مامایی و پرستاری، اطلاع
کافی از چند و چون این جنایت ندارند، شاید به این دلیل که کتاب های پزشکی
تا کنون جنسیت را کمتر موضوع علم خود قرار داده اند و در مورد زنان، فقط
مجاری تناسلی و رحم و تخمدان را، در ارتباط مستقیم با تولید مثل، قابل
بررسی دانسته اند.
این پژوهش بر آن است تا با استفاده از داده ها و اطلاعات و گزارش های جمع
آوری شده و مستند خود، دیدگاهی بی طرفانه نسبت به ناقص سازی جنسی زنان
داشته باشد؛ و با بررسی پژوهش های موجود نگاهی به ناقص سازی جنسی زنان در
ایران بیاندازد. در این مقاله به موضوعاتی چون ختنه زنان در مناطق مختلف
ایران، ختنه زنان و فتوای مراجع شیعی ایران، ختنه زنان در جزیره قشم و
ختنه زنان و قانون ایران پرداخته شده است.
مقدمه و طرح مسئله: ایران نیز همچون بعضی از کشورهای جهان در اجرا و یا
وضع قوانین با نواقصی مواجه است و نیازمند رفع هر گونه ستیز و جنگ است.
این ممکن نمی شود مگر این که کسانی که شاهد آزار ، آسیب ، خشونت ، تجاوز
و انواع دیگری از سوء استفاده بر زنان هستند، سکوت خود را بشکنند و با
تلاش و عمل، تغییراتی را ایجاد کنند. این تحولات حتی اگر کند صورت گیرد،
می تواند قدمی موثر باشد و دری را برای آرامش زنان باز کند.
در گوشه و کنار، در وسایل ارتباط جمعی، در حاشیه ی اخبار، در روزهای
جهانی دفاع از حقوق زنان، مبارزه با “ختنه دختران”، مبارزه با هر گونه
تبعیض و خشونت علیه زنان و… گهگاه خبرهایی از “ختنه دختران” و آمارهای
غیر رسمی از ایران به خصوص منطقه کردستان به گوش می رسد. در حالی که باید
توجه داشت که تنها زنان کرد قربانی چنین فاجعه ای نیستند، بلکه مناطق
وسیعی ازغرب و جنوب ایران نیز هر روز قربانیانی از این دست را به کام
“ختنه” و مرگ می سپارد.
بر پایه گزارشی از سایت جهان نیوز به نقل از رییس انجمن علمی مددکاران
اجتماعی ایران: “عمل “ختنه” در بعضی از روستاهای ایران نیز دیده می شود
به این جهت است که تحریک پذیری دختران در برابر مسائل جنسی کاهش می یابد.
به گفته رییس انجمن علمی مددکاران اجتماعی ایران، “ختنه دختران” در ایران
بسیار کم است وشاید بتوان گفت این عمل تنها در چند روستا با جمعیت زیر دو
هزار نفر دیده می شود. وی همچنین به خبرنگار جهان گفت: بیشترین نقاطی که
این کار در آن ها انجام می شود کشورهای آفریقایی هستند. کشورهای همسایه
هم تا حدی این عمل را انجام می دادند اما مرکز آن در کشورهای آفریقایی
بوده است. با آنکه عمل “ختنه دختران”، ریشه در هیچکدام از آداب و رسوم
گذشتگان ایرانی ندارد اما باز هم در بعضی از روستاها و نقاط دورافتاده
کشور، شاهد این جنایت در برابر دخترکان ایرانی هستیم.” (جهان نیوز؛ ۱۳۸۸
)
اخباری این چنین نه تنها کمکی در جهت بهبود وضعیت قربانیان نمی کند، بلکه
عاملی مخرب و گمراه کننده نیز به حساب می آید. اما شاید بتوان از دید
دیگری هم موضوع را بررسی کرد و این که مدیران مربوطه بالاخره سکوت خود را
شکستند و پیرامون “ختنه زنان” در ایران لب به سخن گشودند هر چند که بهتر
بود با دستی پر در مورد این معضل صحبت می کردند. به دلیل موقعیت
جغرافیایی ایران و قرار گیری این کشور در میان کشورهای عربی ناقص سازی
جنسی زنان در مناطق مرزی امری شایع است.
اغلب کشورهای همجوار ایران با مشکلات ناشی از ناقص سازی جنسی زنان سروکار
دارند. این نشان می دهد که حضور این عمل در بین بومیان این مناطق بر روی
ایرانیان مرز نشین بی تاثیر نخواهد بود. در مصاحبه ها و گفت و گوهایی که
با اهالی بعضی از مناطق حاشیه نشین و مرزی ایران صورت گرفت در بعضی موارد
ساکنین انجام عمل را به دلیل متداول بودن در کشورهای همسایه امری واجب،
منطقی و مستدل می دانند. حال آنکه این روستاییان عمدتاَ از خطرات ناشی از
عمل ناآگاهند و همچنین از مبارزاتی که در کشورهای همسایه نیز صورت می
گیرد اطلاع چندانی ندارند.
با آنکه موضوع ناقص سازی جنسی زنان نزدیک به چهار دهه است نقل محافل
جهانی و علمی و حقوق بشری شده است، تقریباً می توان اعتراف کرد که کمتر
از یک دهه است که در ایران، آن هم تنها در یک یا دو مقاله مورد ارزیابی
قرار گرفته است.
پژوهشی که هما احدی و همکاران با عنوان “شیوع و میزان آگاهی و نگرش زنان
سنین باروری شهر میناب در مورد ختنه زنان” (۱۳۸۱) در حوزه علوم پزشکی و
خدمات بهداشتی-درمانی انجام داده اند. در این مطالعه توصیفی تحلیلی، ۴۰۰
زن ۱۵ تا ۴۹ ساله مراجعه کننده به مراکز بهداشتی-درمانی شهر میناب به روش
نمونه گیری غیر احتمالی و مبتنی بر هدف گزینش شدند.اطلاعات لازم با
استفاده از پرسش نامه پژوهشگر ساخته، سنجش میزان آگاهی و نگرش از طریق
مصاحبه نیمه سازمان یافته و همچنین به کمک فهرست مشاهده جمع آوری شد.
داده ها با استفاده از آزمون تی، مجذور کای و واریانس یک طرفه تحلیل شد.
یافته های این پژوهش نشان می دهد که شیوع “ختنه” ۷۰ درصد بود که در بین
زنان “ختنه” شده، “ختنه” درجه یک۴/ ۸۷ و چهار درصد و “ختنه” درجه دو۶ /
۱۲ درصد بود. میانگین نمره آگاهی در گروه “ختنه” شده در مورد بهداشت
باروری ۶/۱ ± ۱/۲ و گروه “ختنه” نشده ۷/۱± ۰۵/۳ از ۱۳ نمره و این اختلاف
از نظر آماری معنی دار بود (۰۰۱/۰> p ). میانگین نمره نگرش گروه “ختنه”
شده ۹/۱۰± ۵/۳۶ و گروه “ختنه” نشده ۰/۹± ۷/۴۷ و این اختلاف از نظر آماری
معنی دار بود (۰۰۱/۰> p ). بین آگاهی و درجه “ختنه” و بین نگرش و درجه
“ختنه” ارتباط مثبت معنی دار آماری وجود داشت(۰۰۱/۰> p ).
نتیجه این پژوهش: ضعیف بودن آگاهی و نگرش افراد مورد مطالعه ، لزوم آموزش
مردم منطقه و اهمیت مراکز بهداشتی-درمانی در افزایش سطح آگاهی و تغییر
نگرش های مردم را نشان می دهد (احدی، ۱۳۸۱).
بر اساس آزمون آنالیز و اریانس یک طرفه میانگین نمره نگرش واحدهای پژوهش
بر حسب درجات مختلف “ختنه” و از اختلاف آماری معنی دار برخوردار بود
(۰۰۱/۰P <) آزمون توکی نشان داد زنان “ختنه” نشده نسبت به زنان “ختنه”
شده درجه یک و دو نمره نگرشی بالاتری (نگرش مثبت تر) دارند.
ش
پژوهشی توسط پریسا رضا زاده جلالی (۱۳۸۶) با عنوان بررسی زمینه های
فرهنگی خشونت علیه زنان با تأکید بر ختنه دختران در بندر کنگ صورت گرفته
است. در این پژوهش جامعه آماری جمعیت ۱۰ هزار نفری زنان بندر کنگ بودند
که به روش نمونه گیری تصادفی ساده انتخاب شدند و تعداد ۲۰۰ نفر از زنان
بومی بندر کنگ را تشکیل دادند که به مرکز درمانی شهید قادری این بندر
مراجعه کرده اند. این پژوهش نشان داد که ۷۰ درصد دختران بندر کنگ ختنه می
شوند. بیشتر زنان پاسخ دهنده بین سنین ۲۵-۳۵ سال بودند (۴۰ درصد). ۶۲
درصد از زنان نیز سنّی بودند. در حالی که ۷۰ درصد از زنان این بندر ختنه
شده اند اما در سوال این پژوهش مبنی بر میزان موافقت زنان با ختنه
دخترانشان ۴۷ و نیم درصد از پاسخ دهندگان با بیشترین فراوانی گزینه خیلی
کم را انتخاب کرده اند و این پاسخ نشان می دهد که زنان تمایلی به ختنه
کردن دخترانشان ندارند (البته در پژوهش این مورد به عنوان محدودیت تعریف
شده است). در این پژوهش بین میزان تحصیلات زنان بندر کنگ و میزان اعتقاد
آن ها به ختنه دختران رابطه وجود دارد ولی شدت همبستگی بین این دو متغیر
در حد پایین است و ۶ و نود و یک درصد از واریانس میزان اعتقاد به ختنه
دختران توسط میزان تحصیلات زنان بندر کنگ تبیین می شود (آزمون خی و ضریب
همبستگی کرامر). بین میزان سن زنان بندر کنگ و میزان اعتقاد آن ها به
ختنه دختران رابطه معناداری وجود دارد و شدت همبستگی بین این دو متغیر در
حد بالا بوده و۲۱/ ۳۷ درصد از واریانس میزان اعتقاد به ختنه دختران توسط
میزان سن زنان بندر کنگ تبیین می شود (آزمون خی و ضریب همبستگی کرامر).
بین نوع مذهب زنان بندر کنگ و میزان اعتقاد آن ها به ختنه دختران رابطه
معناداری وجود دارد. براساس ضریب همبستگی کرامر، شدت همبستگی این دو
متغیر پایین است. همچنین مقدار ضریب تعیین نشانگر آن است که ۵۳/ ۱۲ درصد
از واریانس میزان اعتقاد به ختنه دختران توسط مذهب زنان بندر کنگ تبیین
می شود. بین میزان اعمال محدودیت فرهنگی برای زنان بندر کنگ و میزان
اعتقاد آن ها به ختنه دختران رابطه معناداری وجود دارد. با توجه به مقدار
ضریب همبستگی کرامر، شدت همبستگی بین میزان اعتقاد به ختنه و محدودیت در
اتخاب همسر در حد بالا بوده و مقدار ضریب تعیین نشانگر آنست که ۸۱ و سی و
هشت درصد از واریانس یک متغیر توسط متغیر دیگر تبیین می شود. همچنین با
توجه به مقدار ضریب همبستگی کرامر، شدت همبستگی بین میزان اعتقاد به ختنه
دختران و محدودیت در ادامه تحصیل در حد متوسط بوده و مقدار ضریب تعیین
نشانگر آنست که ۳۳ و پنجاه و پنج درصد از واریانس یک متغیر توسط متغیر
دیگر تبیین می شود (یافته ها براساس سطح اطمینان ۹۹ درصد می باشد).
پژوهش دیگری نیز نگارنده با عنوان بررسی عوامل اجتماعی و فرهنگی مرتبط با
ختنه زنان در قشم برای پایان نامه کارشناسی ارشد در دانشگاه شیراز انجام
داده است. به علت فراوانی و تعدد یافته های موجود در این پژوهش، بحث
پیرامون نتایج آن از موضوع اصلی این مقاله خارج است بنابراین تنها موارد
ضروری آورده شده است.
در این پژوهش جمعیت مورد مطالعه عبارت است از مجموعه عناصرهایی که نمونه
از آن انتخاب می شود. جامعه آماری را در این پژوهش تمام زنان و دختران
۵۴-۱۰ ساله ساکن شهرستان قشم تشکیل می دهند. طبق برآورد سازمان آمار در
سرشماری نفوس مسکن سال ۱۳۸۵، جمعیت زنان ۱۰-۵۴ سال ۳۶۲۲۰ نفر می باشد
(مرکز آمار ایران، ۱۳۸۵).
در این پژوهش از فرمول کوکران برای تعیین حجم نمونه استفاده می شود. حاصل
فرمول کوکران ۳۸۴ نفر حجم نمونه است که برای اطمینان بیشتر از ۴۰۰ نفر
پرسش نامه تکمیل خواهد شد.
جدول ۲ توزیع فراوانی و درصد جمعیت مورد مطالعه را بر حسب نوع مذهب
پاسخگویان نشان می دهد. بر اساس داده های این جدول از کل نمونه مورد
بررسی، ۲۹ نفر (۷ و دو دهم درصد) شیعه، ۳۷۰ نفر (۹۲ و نیم درصد) سنی و ۱
نفر (دو دهم درصد) بی پاسخ بودند. با توجه به این جدول، بیشتر پاسخ
دهندگان سنی بودند.
ض
همان گونه که در جدول ۳ مشاهده می شود، ۳۳۳ نفر (۸۳ و دو دهم درصد) پاسخ
دهندگان “ختنه” شده اند. ۵۷ نفر (۱۴ و دو دهم درصد) “ختنه” نشده اند و ۱۰
نفر (۲ و نیم درصد) به این سؤال پاسخ نداده اند.
س
اما مسأله در کردستان ایران چگونه است؟(۱) به خاطر عدم در اختیار داشتن
پژوهشی جامع و بنیادین در زمینه ناقص سازی جنسی زنان در کردستان ایران
پاسخ گویی به این پرسش کمی دشوار است؛ اما در پژوهش هایی که طی چند سال
اخیر چند تن از بومیان این منطقه انجام داده اند تا حدودی می تواند اوضاع
کلی را مورد بررسی قرار دهد. در این جا از پژوهشی که نسبت به سایر پژوهش
ها بار بیشتری داشته اند و توانسته است از طریق مصاحبه، جمع آوری ارقام و
پرسش و جواب با زنان بومی، شکل کلی تری به خود بگیرد نام برده شده است.
پژوهش دیگری هم در شهرستانی از کردستان ایران توسط طاهره پاشایی و
همکاران انجام شده است. “این مطالعه به روش توصیفی تحلیلی و از نوع مقطعی
است. جامعه مورد مطالعه را زنان مراجعه کننده به مراکز بهداشتی درمانی
شهرستان روانسر تشکیل می دهد. به منظور تعیین حجم نمونه در ابتدا برآوردی
از تعداد موارد ختنه انجام شد و به این منظور یک مطالعه اولیه توسط
کارشناس مامایی یکی از مراکز صورت گرفت. از ۵۰ نفر زن مصاحبه شده ۱۴ نفر
عمل ختنه داشته اند. لذا نسبت اولیه ۳۰ درصد انتخاب شد و تعداد نمونه
طوری گردید که با سطح اطمینان ۹۵ صدم درصد فاصله اطمینان برای این شیوع
با خطای حداکثر ۵ درصد برآورد گردد. لذا بر اساس فرمول حجم نمونه تعداد
نمونه ها ۳۱۰ تعیین گردید و با توجه به احتمال ریزش نمونه ها ۳۵۰ نفر
وارد مطالعه شدند… میانگین سنی شرکت کنندگان۱۵ / ۲۹ سال با انحراف معیار
۵/ ۹ سال بود و۲ / ۱۵ درصد بی سواد بوده و تنها۴ / ۲۶ درصد دارای تحصیلات
در حد دیپلم و یا بالاتر بودند. اکثریت افراد تحت مطالعه متأهل بودند (
۲/ ۸۶ درصد) و ۹۲ و دو دهم درصد هم خانه دار بودند. همچنین ۶۳ هشت دهم
درصد این افراد ساکن شهر و ۳۶ و دو دهم درصد ساکن روستا می باشند.
چنانچه نتایج مطالعه نشان داد، شیوع ختنه در زنان شرکت کننده در مطالعه
۵۵ و هفت دهم درصد می باشد. میانگین سنی انجام این عمل در میان شرکت
کنندگان ختنه شده در مطالعه ۹ و دو دهم با انحراف معیار ۱۴ و دو دهم سال
می باشد. در میان زنان ختنه شده همه آن ها ختنه نوع اول شده اند.
۴/۹۶ دهم درصد از زنان ختنه شده اعلام کردند که این عمل در منزل انجام
گرفته و ۸۷ و هفت دهم درصد از عمل ختنه با تیغ انجام گرفته است. همچنین
در همه از هیچ وسیله برای بی حسی قبل از این عمل استفاده نشده است. ۴۸ و
دو دهم درصد از شرکت کنندگان در مطالعه، عوارض ناشی از این عمل را تجربه
کرده اند (درد و خونریزی) و ۹۶ و دو دهم درصد از زنان عنوان کرده اند که
مادر آن ها نیز ختنه شده اند و به طور مشابه ۸۷ و شش دهم درصد از خواهران
این زنان نیز ختنه شده اند و ۳۴ و دو دهم درصد از زنان مورد مطالعه تمایل
به ادامه این رسم داشته اند که مهم ترین دلیل برای ادامه این رسم به حفظ
سنت ۶۷ و چهار دهم درصد بود. نتایج این مطالعه در زمینه آگاهی و نگرش
زنان در خصوص ختنه نشان داد که تنها ۱۳ و دو دهم درصد از این زنان دارای
آگاهی خوب در مورد ختنه و عوارض ناشی از آن بودند. بقیه شرکت کنندگان
دارای آگاهی متوسط و ضعیف در این خصوص می باشند و حدود ۲۶و هفت دهم درصد
از آن ها نسبت به ختنه نگرش مثبتی دارند” (پاشایی، ۱۳۹۰: ۵۷-۶۸).
در خصوص نگرش زنان نسبت به ختنه ۶۳ و نیم درصد از زنان مخالف ختنه بودند.
به اعتقاد ۶۹ و سه دهم درصد از زنان ختنه نسبت به گذشته کاهش یافته است.
۵۶ و نه دهم درصد از زنان اعتقاد داشتند که تصویب قانون در خصوص منع
انجام ختنه در کاهش موارد ختنه مؤثر است. از جمله مهم ترین دلایل انجام
ختنه در این زنان به ترتیب رسم و سنت ۶۶ و هفت دهم درصد، پاکدامنی ۱۷ و
دو دهم درصد، توصیه مذهبی ۲ و هشت دهم درصد، حفظ سلامتی ۲ و شش دهم درصد،
کنترل تمایلات جنسی ۱ درصد بود. ۸۵ و یک دهم درصد از این زنان به توصیه
پدر و مادرشان ختنه شده اند که در این میان نقش مادران قابل ملاحظه تر می
باشد. نتایج این مطالعه نشان داد که بین تحصیلات مادر و ختنه ارتباط وجود
دارد. نتایج مطالعه بیانگر ارتباط معنی دار بین سن و ختنه است” (همان).
ل
نتایج نشان داد که بین سطح آگاهی و سطح نگرش و ختنه رابطه معنادار وجود دارد.
Microsoft Word - maghale iran.docx
Microsoft Word - maghale iran.docx
نتیجه رگرسیون لجستیک نشان داد که شانس ختنه شدن در گروه با نگرش
موافق۱۱ / ۳ برابر همین شانس در گروه با نگرش مخالف می باشد. همچنین شانس
ختنه شدن با نگرش بی نظر ۲ و نه صدم این شانس در گروه مخالف می باشد.
ضمناً با توجه به این که فواصل اطمینان برای این دو نگرش ۱ را در بر نمی
گیرد، بنابراین اثر نگرش بر ختنه شدن زنان معنی دار بود. در آنالیز
رگرسیون لجستیک تحصیلات پایین مادر (بی سواد) شانس ختنه شدن زنان را نصف
می کند ولی از نظر آماری معنی دار نیست. در ضمن تأثیر آگاهی بر روی شانس
ختنه شدن بسیار معنی دار است. به طوری که در گروه با آگاهی ضعیف این
شانس، ۶۴/ ۶ برابر نسبت به گروه با آگاهی متوسط و در گروه با آگاهی متوسط
۹۷/ ۴ برابر در مقایسه با گروه با آگاهی خوب می باشد (همان).
Microsoft Word - maghale iran.docx
نتایج رگرسیون لجستیک برای متغیر تحصیلات زن نیز نشان می دهد که شانس
ختنه شدن در زنان بی سواد۲۳ / ۲ بار بیشتر از همین شانس در زنان دانشگاهی
می باشد. بنابراین تحصیلات زن نیز بر شانس ختنه شدن اثر نشان می دهد.
همچنین نتایج مطالعه نشان داده است که ۵۴ و چهار دهم درصد از این افراد
در قبل از سن ۷ سالگی تحت این عمل قرار گرفته اند و ۳۷ و نه دهم درصد در
سنین ۷ تا ۱۴ سالگی تحت انجام این عمل قرار گرفته اند. در این مطالعه
مواردی از انجام عمل ختنه در سنین ۱۸ و ۲۱ سالگی نیز گزارش شده است و
دختران جوان خود خواهان انجام این عمل بودند. در روانسر نیز مانند سایر
مناطق قابله های محلی در سرایط کاملا غیر بهداشتی و ابتدایی مسئولیت
انجام عمل را بر عهده دارند. قابله ها از هیچ داروی بیهوشی و بی حسی
استفاده نمی کنند و دختران با هر ابزاری که در دسترس یاشد –تیغ (۷ /۸۷ %)
و قیچی و غیره- ختنه می شوند(۲).
پژوهشی در سال ۱۳۸۹ توسط فاطمه کریمی با عنوان تراژدی تن به چاپ رسید. وی
در این کتاب اظهار می دارد که ناقص سازی جنسی زنان در کردستان ایران به
دلایل زیر نسبت به قبل کاهش پیدا کرده است: ” به دلایلی در سال های اخیر
میزان انجام عمل قطع آلت تناسلی زنان در این منطقه کاهش پیدا کرده است.
این دلایل عبارتند از ارائه تفاسیر مدرن تر از مذهب و متون دینی توسط
رهبران دینی که مخالف انجام این عملند. کاهش تعداد جراحانی که مبادرت به
انجام عمل قطع آلت تناسلی می کنند این افراد یا هم اکنون در قید حیات
نیستند یا به قدری پیر شده اند که دیگر نمی توانند مثل سابق بدن دختران
را از دم تیغ بگذرانند و دلیل دیگر آگاه شدن مادران و دختران از پیامدهای
منفی و مضر این عمل به طرق مختلف از قبیل استناد به گفته های پزشکان و
پرستاران فامیل، توجه به کانال های ماهواره ای خصوصاً کانال های کرد
زبانی که به راستی در سال های اخیر نقش زیادی در آگاه کردن مردم از ظلم
ها و تبعیضاتی که بر زنان به خصوص زن کرد اعمال می شد، داشته اند (مردم
کرد به علت این که تحت تسلط دولت هایی بوده اند که به صورت مرکزی اداره
می شوند و در بسیاری از موارد حکومت مرکزی از روابط و مشکلات مردم واقع
در حاشیه مرزها به عمد و یا غیر عمد خبردار نیست در نتیجه به مشکلات آنان
به نحو لازم رسیدگی نمی کند و این قربانیان هستند که باید جوابگوی عدم
توجه مسئولین باشند. اما در سال های اخیر با ورود ماهواره و افزایش کانال
های کردی، اینان نقش زیادی را در باروری فرهنگ مردم کرد و افزایش آگاهی
های مردم داشته اند) و ورود تعداد زیادی از دختران منطقه به دانشگاه ها و
مؤسسات عالی که این دسته نیز علاوه بر کسب تحصیل در دانشگاه هایی دور از
محل سکونت خود و آشنایی با فرهنگ های دیگر و کم و کاست های فرهنگ خود علی
الخصوص عمل قطع آلت تناسلی زنان نقش زیادی را در کاهش این عمل داشته اند”
(کریمی؛ ۱۳۸۹: ۲۵۶).
قانون و ناقص سازی جنسی زنان در ایران
مزایا و محدودیت های ممنوعیت قانونی بحث های متعددی را در مورد ناقص سازی
جنسی زنان به راه انداخته است. محدودیت این عمل برای دختران و زنان
تاثیری مثبت دارد. قانون می تواند از اعضای آسیب پذیر جامعه حمایت کند.
قانون با صراحت اعلام می کند که حفاظت حقوق افراد جامعه و نقض آن ها بر
عهده قانون می باشد.
قانون می تواند از انجام این عمل جلوگیری کند، به عنوان مثال، سازمان های
غیر دولتی از قانون در هر زمان که احتیاج داشته باشند بهره می برند. آن
ها می توانند توسط قانون به حمایت تحریم های ناشی از آن در زمینه ناقص
سازی جنسی زنان و همچنین به عنوان عامل بازدارنده کسانی که از این عمل
دفاع می کنند، کمک بگیرند. کارکنان خدمات بهداشتی می توانند از کلینیکی
کردن ناقص سازی جنسی زنان در بیمارستان ها جلوگیری کنند و قانون می تواند
به همان اندازه با کلینیک های خصوصی و یا به شیوه های پزشکی با انجام
ناقص سازی جنسی زنان مبارزه کند. قانون عامل مهمی در تغییرات اجتماعی
محسوب می شود. جامعه بین المللی از سیاست کشورهای آفریقایی برای استفاده
از قانون به عنوان یکی از روش های مبارزه با ناقص سازی جنسی زنان حمایت
می کند. با این حال، ممنوعیت قانونی به تنهایی نمی تواند مانع انجام آداب
و رسوم و سنت ها شود. اغلب، پیگرد قانونی انجام این عمل را به زیر زمین
ها می کشاند و مخفیانه ادامه پیدا می کند. در نتیجه بیشتر خطاکاران به
دلیل ترس از تعقیب کیفری به بیمارستان ها مراجعه نمی کنند و فرد قربانی
مجبور است عواقب دردناک ناشی از آن را تحمل کند. همچنین منع قانونی می
تواند باعث خشم و مقاومت شود. زیرا اگر دلایل منع قانونی به طور مستدل به
افراد جامعه معرفی نشود، بین منع و انجام عمل فاصله ای ایجاد می شود و در
آن صورت اکثریت جامعه که به این کار دست می زنند، در مقابل قانون می
ایستند و انجام ناقص سازی جنسی زنان را امری خوب و پسندیده تلقی می کنند.
قانون باید منعکس کننده هنجارهای اجتماعی باشد و در این مورد رفتارهای
نادرست را رد کند. در حالی که بخشی از مردم توجهی نسبت به قانون ملی و
مدرن کشور خود ندارند و اغلب در سطح محلی، قوانین ملی ناشناخته است؛ در
حالی که آن ها به مواضع مقامات محلی و سنتی بیشتر از قوانین ملی بها و
اهمیت می دهند.
رفع تبعیض جنسیتی در برخورداری از حقوق انسانی یکی از موضوعات مهم پیمان
حمایت از حقوق کودک (ماده ۲) است. همچنین یکی از موضوعات محور دوازدهم
سند پکن خشونت علیه دختر بچه هاست که درآن نگرش های تبعیض آمیز نسبت به
زنان و دختران، رویه های منفی فرهنگی و نیز وجود کلیشه های منفی نسبت به
دختران را محدود کننده توان بالقوه دختران دانسته است. دولت ایران به علت
عضویت در پیمان حقوق کودک و تائید سند کنفرانس پکن، حداقل طبق این دو سند
متعهد به انجام اقدامات موثر برای مبارزه با خشونت علیه دختر بچه ها است”
(اسدی؛ ۲۰۱۱).
اخیراً نیز مرجع ملی حقوق کودک در قوه قضائیه کشور تشکیل شده است. سال
های طولانی پس از تصویب پیمان حقوق کودک، که هیچ متولی خاصی برای رسیدگی
به امور کودکان و همچنین اجرای مفاد این پیمان وجود نداشت، سرانجام مرجع
ملی حقوق کودک تشکیل شد و مسئولیت این نهاد به استناد تبصره (۵) الحاقی
به ماده واحده قانون عضویت دولت جمهوری اسلامی ایران در سازمان‌ها و
مجامع بین‌المللی مصوب ۱۳۷۰، به دلیل فرا دستگاهی بودن وزارت دادگستری،
مرجع ملی پیمان حقوق کودک برعهده این وزارتخانه گذاشته شده است. این مرجع
ملی با تمامی سازمان‌ها و مراجع ذینفع در زمینه حقوق کودک سر و کار دارد
و هماهنگی میان آن ها را برعهده دارد. دبیرخانه پیمان حقوق کودک هم برای
اولین بار در وزارت دادگستری تشکیل شده است. همچنین اعلام شده که یکی از
برنامه‌های آتی، تهیه و تنظیم گزارش ادواری برای ارائه به سازمان ملل
است. این گزارش ادواری، بر مبنای پیشرفت‌ در تامین حقوق کودک، هر ۵ سال
در صحن سازمان ملل قرائت می‌شود” (humanrights-iran.ir).
طبق تصویب نامه هیات دولت در خصوص حمایت از زنان و دختران آسیب دیده و یا
در معرض آسیب اجتماعی، مسئولیت رسیدگی به مسایل و مشکلات زندگی زنان و
دختران آسیب پذیر و آسیب دیده اجتماعی به سازمان بهزیستی کشور واگذار شده
است. این سازمان دارای ۳ معاونت پیشگیری، اجتماعی و توانبخشی است که
موضوع خشونت حتی در دستور کار معاونت پیشگیری و دفتر پیشگیری از آسیب های
اجتماعی هم قرار ندارد. اما در معاونت اجتماعی، دفتر امور زنان و خانواده
و آسیب دیدگان اجتماعی تشکیل شده است که تنها در حیطه کنترل خشونت خانگی
فعالیت می کنند” (شادی طلب؛ ۱۳۸۵: ۲۹-۱۵).
بیشتر فعالیت های مربوط به خشونت خانگی در معاونت سلامت وزارت بهداشت،
درمان و آموزش پزشکی صورت گرفته است. از مهم ترین فعالیت های این
وزارتخانه می توان به تدوین برنامه پیشگیری و کنترل خشونت خانگی به عنوان
بخشی از برنامه های آموزش و ارتقای سلامت، ارائه خدمات بهداشت جسمی و
روانی و راه اندازی شبکه بهداشت باروری، بهداشت باروری جوانان، حقوق
باروری و جنسیت با کمک صندوق جمعیت سازمان ملل متحد اشاره کرد” (همان:
۵۱).
همه این اقدامات گر چه در جای خود ارزشمند است اما گزارشی مبنی بر
ارزشیابی این فعالیت ها موجود نیست که نشان دهد این فعالیت ها یا ازدرون
سازمان بهزیستی و یا از سوی گروه های متخصص خارج از سازمان مورد ارزیابی
قرار گرفته باشند. بنابراین امکان قضاوت درست در ارتباط با این فعالیت ها
وجود ندارد، به ویژه این که هیچ گزارش آماری و تحلیلی نیز از میزان خدمات
ارائه شده به قربانیان، به خصوص دختر بچه های قربانی خشونت، کمیت و کیفیت
خدمات به آن ها، نیازها و کاستی های این خدمات وجود ندارد.
در قانون مجازات اسلامی که اکنون در ایران لازم الاجراست، ذکری از “ختنه”
نشده ولی قطع عضو یا جرح عضو جرم شناخته شده است و “ختنه” قطع قسمتی از
عضو و جرح آن است. در صورت وقوع جرم، شخص آسیب دیده می تواند به دادگاه
شکایت کند و تعقیب و مجازات مجرم را درخواست نماید.
چون عمل “ختنه” معمولاً در سنین کودکی دختر صورت می گیرد، باید دید چه
کسی می تواند طرح شکایت کند، خود او یا شخص دیگری از طرف وی. مهم این که
تا چه زمانی بعد از وقوع جرم شخص قربانی می تواند شکایت خود را مطرح کند
و دادگاه به آن رسیدگی خواهد کرد. دیگر آن که آیا این قربانی توان روانی
برای طرح شکایت را دارد؟
الف- قطع عضو و جرح آن
ماده ۲۶۹ قانون مجازات اسلامی مصوب سال ۱۳۷۰کمیسیون امور قضایی و حقوقی
مجلس شورای اسلامی (جهانگیر؛ ۱۳۸۸) مقرر می دارد: “قطع عضو یا جرح آن اگر
عمدی باشد موجب قصاص است و حسب مورد مجنی علیه [کسی که جرم بر او واقع
شده] می تواند با اذن ولی امر جانی را با شرایطی که ذکر خواهد شد قصاص
نماید.
تبصره ۱- مجازات معاون جرم موضوع این ماده سه ماه حبس تا یک سال است.” در
ماده مذکور آمده: “قطع عضو یا جرح اگر عمدی باشد موجب قصاص است.” تعریف
قانونی “عمد” و “قصاص” به شرح زیر است:
تعریف عمد: ماده ۲۷۱ همان قانون: ” قطع عضو یا جرح آن در موارد زیر عمدی
است: الف- وقتی که جانی با انجام کاری قصد قطع عضو یا جرح آن را دارد چه
آن کار نوعاً موجب قطع یا جرح باشد یا نباشد.”
مسلماً کسی که عمل “ختنه” را انجام می دهد قصد قطع قسمتی از عضو و مجروح
کردن آن را دارد. زن آن طور که طبیعتش اقتضاء می کرده، آفریده شده است.
ختنه وی دخالت بنده اوست که مخلوق کامل خداوند را ناقص می کند. این دخالت
نه در راستای اجرای ضرورت پزشکی و بهداشتی بلکه برای محروم کردن زن از
لذّت و حقی است که خداوند برایش قرار داده است.
تعریف قصاص: ماده ۱۴ قانون مذکور می گوید: ” قصاص کیفری است که جانی به
آن محکوم می شود و باید با جنایت او برابر باشد.”
معاون جرم: تبصره این ماده معاون این جرم را مستحق مجازات دانسته است.
طبق بند ۲ ماده ۴۳ قانون مزبور: هرکس با علم و عمد وسایل ارتکاب جرم را
تهیه کند معاون محسوب می شود. با توجه به مراتب فوق آیا پدر، مادر یا هر
شخص دیگری که سرپرستی یک دختر به عهده اوست و وی آن دختر را به تیغ
“ختنه” می سپارد معاون جرم نمی باشد؟
ب- شاکی
چون “ختنه” در سال های کودکی دختر واقع و او قانوناً طفل صغیر شناخته می
شود، چه کسی می تواند برای جرمی که بر او واقع شده شکایت کند؟
به موجب ماده ۲ قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور
مدنی مصوب ۱۳۷۹: ” هیچ دادگاهی نمی تواند به دعوایی رسیدگی کند مگر این
که شخص یا اشخاص ذی نفع یا وکیل یا قائم مقام یا نماینده قانونی آنان
رسیدگی به دعوا را برابر قانون درخواست نموده باشد.”
طبق ماده ۶۶ مکرر قانون آیین دادرسی کیفری: “در مواردی که مجنی علیه صغیر
یا محجور باشد و تعقیب جزائی موکول به شکایت مدعی خصوصی است و دسترسی به
ولی قهری [پدر و جد پدری] یا قیّم محجور نباشد یا مجنی علیه ولی یا قیّم
نداشته باشد دادستان یا بازپرس و یا سایر مقاماتی که قانوناً مکلف به
تعقیب امر جزائی هستند اقدامات ضروری برای حفظ و جمع آوری دلایل جرم و
جلوگیری از فرار متهم معمول می دارند …”
به موجب تبصره ماده ۲۱۹ قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب (در
امور کیفری) مصوب ۱۳۷۸: “منظور از طفل کسی است که به حد بلوغ شرعی نرسیده
باشد.” و طبق تبصره ۱ ماده ۱۲۱۰ قانون مدنی: “سن بلوغ در پسر پانزده سال
تمام و در دختر نه سال تمام است.”
یک کودک تحت ولایت پدر و جد پدری خود می باشد.
ماده ۱۱۸۰ قانون مدنی: “طفل صغیر تحت ولایت قهری پدر و جد پدری خود می
باشد… .” ماده ۱۱۸۸ همان قانون: “هر یک از پدر و جد پدری بعد از وفات
دیگری می تواند برای اولاد خود که تحت ولایت او می باشد وصی معین کند تا
بعد از فوت خود در نگهداری و تربیت آن ها مواظبت کرده و اموال آن ها را
اداره نماید.”
ماده ۱۱۹۴ قانون مذکور: پدر و جد پدری و وصی منصوب از طرف یکی از آنان
ولی خاص نامیده می شود. چنانچه کودک پدر یا جد پدری یا وصی منصوب از طرف
آن ها ( ولی خاص) نداشته باشد، برای او توسط دادگاه قیّم تعیین می شود.
قیّم ممکن است مادر باشد. ماده ۱۲۱۸ همان قانون: “برای اشخاص زیر نصب
قیّم می شود: برای صغاری که ولی خاص ندارند… . “
بنابراین دادخواهی، اقامه دعوی و شکایت از طرف طفل، توسط ولی او باید
انجام شود، و در صورتی که ولی نداشته باشد انجام آن با قیّم اوست.
در قوانین امروز ایران، ولی و قیم تفاوت‌هایی با هم دارند از جمله: پدر و
جد پدری به موجب قانون ولی طفل هستند و برای این ولایت نیاز به حکم
دادگاه یا مرجع دیگری نیست لکن قیم به موجب صلاحدید و حکم دادگاه تعیین
می‌شود. اختیارات ولی بیشتر از قیم است.
[با این حال عملاً] در جرایمی که تعقیب آن منوط به شکایت شخص زیان دیده
از جرم است، شخص باید اهلیت داشته باشد. در قوانین ایران ملاک اهلیت سن ۹
سال برای دختران و ۱۵ سال برای پسران می‌باشد، ولی با توجه به این که سن
رشد در زن و مرد ۱۸ سال می‌باشد معمولاً رویه عملی دادگاه‌ها نیز همان ۱۸
سال می باشد. در صورتی که متضرر از جرم بعلت صغر سن اهلیت نداشته باشد
شکایت مربوطه می‌باید توسط ولی یا قیم وی بعمل آید” (محاسب؛ ۱۳۸۷: ۴۴-
۴۲).
پ – مرور زمان
باتوجه به این که پدر، مادر یا هر سرپرست دیگر طفل علیه خود شکایت نخواهد
کرد، بنابراین طرح شکایت موکول به آن می شود که دختر به سن قانونی برای
اعلام شکایت و درخواست تعقیب و مجازات مجرم و معاون جرم برسد. این امر
مستلزم آن است که چند سالی از انجام “ختنه” بگذرد. آیا دادگاه بعد از چند
سال به این شکایت رسیدگی خواهد کرد و یا به دلیل گذشت مدت طولانی از
تاریخ وقوع جرم از رسیدگی خودداری خواهد کرد؟ مسئله فوق بررسی حقوقدان ها
را می طلبد.
ت – توان روانی
در حالی که ختنه زنان مشمول قطع عضو و ایراد جرح است و جرم محسوب می شود،
با نبودن محدودیت زمانی برای شکایت، اشکالی که برای عدم طرح شکایت از طرف
قربانی وجود دارد، عدم قدرت و توانایی روانی اوست. زیرا قربانیان معمولاً
در جوامع و خانواده های سنتی رشد پیدا کرده اند: در شرایطی که زن جز
ارضای نیاز های جنسی مرد و به دنیا آوردن بچه (آن چه که حیوان ماده انجام
می دهد. با این تفاوت که وی از لذت جنسی برخوردار است و نرها او را
“ختنه” نمی کنند.) دارای حقوق و ارزش انسانی نیست، درنتیجه قادر به شکایت
از کسانی که او را مورد آزار قرار داده اند نمی باشد. با این حال باید به
آنان این جرأت آموخته شود که برای طرح شکایت به مراجع قضایی مراجعه کنند.
هرچند پس از چنین مراجعه ای مورد اعمال خشونت های دیگری توسط افراد
خانواده خود قرار خواهند گرفت. باشد که ادامه این اعتراض ها روزی هر چند
دور منجر به محو فاجعه ختنه زنان بشود.
گزارشی از ختنه زنان در قشم
زنانی در قشم زندگی می کنند که وظیفه شستن زنان مرده، قرآن درس دادن به
کودکان، زایمان، “ختنه” کردن زنان دیگر را در مناطق مختلف به عهده دارند
و به صورت موروثی این اعمال را یاد گرفته اند. به بعضی از این زنان که
تمامی این کارها را انجام می دهند “ملا” گفته می شود.
پس از مشاهده مشکلات بهداشتی در جزیره و گشایش خانه های بهداشت در روستا
ها و درمانگاه های متعدد در مناطق مختلف جزیره، مرکز بهداشت تصمیم گرفت
که تمامی دایه ها را شناسایی کند و از آن ها تعهدی کتبی بگیرد تا دیگر
هیچ دایه ای عمل زایمان را انجام ندهد. به ندرت دیده می شود که دایه ها
کسی را زایمان کنند. آمار آن از ترس دایه ها از مامورین بهداشت بسیار
کاهش یافته است زیرا مرگ هر مادر بیمار برای مرکز بهداشت قشم مسئولیت
دارد و اداره مرکز بهداشت و علوم پزشکی استان هرمزگان از مرکز قشم برای
فوت هر مادر دلیل قانع کننده می خواهد. در سال ۱۳۸۸ تعداد فوت مادران ۴
نفر بوده است که اکثراً هم به دلیل عدم پیشگیری از بارداری در بارداری
های تعداد بالا فوت کرده اند. در بعضی مواقع هم که مادران باردار از محیط
بیمارستان وحشت دارند دایه ها آن ها را تا بیمارستان همراهی می کنند. اگر
دایه ای فوت کند کس دیگری به تدریج و در طول زمان جایگزین وی خواهد شد.
در اکثر مناطق بیش از یک دایه مشاهده می شود. در بعضی از روستاها نیز که
دایه وجود ندارد از منطقه دیگری دایه می آورند. حتا در مواردی دایه های
خود جزیره به بندرعباس می روند و برای روستاهای آن جا دایگی می کنند و یا
دختران را “ختنه” می کنند. در پاره ای مواقع هم دیده شده است که دایه ها
در کل جزیره و یا بندرعباس دوره گردی می کنند تا دخترانی را که به سن
“ختنه” رسیده اند، “ختنه” کنند.
با وجود تلاش مرکز بهداشت جزیره، بعضی رسوم غلط هنوز در جزیره و به صورت
گسترده انجام می شود. یکی از این موارد که ماما ها ی تحصیل کرده و حرفه
ای از آن شاکی هستند، “ختنه دختران” است.
ختنه دختران عموماً در دوران کودکی اتفاق می افتد اما انجام این عمل در
بعضی مناطق بسته به رسوم آن ناحیه ممکن است قبل از ازدواج دختران یا بعد
از اولین زایمان باشد. دایه و یا مامای محلی حاضر می شود، و دو تن از
زنان فامیل ران های دخترک را از دو طرف می گیرند و آن ها را به طرفین می
کشند تا بخش تناسلی بیرونی نمایان شود. تیغ برنده دایه آن گاه کلیتوریس
را با یک چشم به هم زدن قطع می کند و یا این که تیغی بر کلیتوریس می کشد
تا کمی خون بیاید. بعضی از مواقع نیز بسته به بزرگی یا کوچکی کلیتوریس
فقط کمی از آن را بر می دارد.
در دهه های قدیم قطع کلیتوریس یک دختر آن قدر برای خانواده اهمیت داشت که
قبل از بردن دختر برای جراحی به دست و پای وی حنا می بستند، لباس نو می
پوشاندند و واسونک(۳) و آواز های محلی می خواندند. پس از اتمام “ختنه”
نیز شکلات و پول بر سر دختر می ریختند و به مهمانان شیرینی می دادند. اما
این مراسم در حال حاضر و در بیشتر خانواده ها منسوخ شده است و اکثراً
دختر را مخفیانه و دور از چشم سایرین نزد دایه می برند. با وجود این که
جز افراد خانواده، کسی از “ختنه” شدن یا نشدن دختر آگاهی پیدا نمی کند،
با این حال افراد دیگر که اطلاعی از “ختنه” شدن یا نشدن دختر ندارند،
حاضر نیستند از عمل “ختنه” صرف نظر کنند و ا انجام مناسک آن تظاهر به
انجام شدن عمل کنند. این نشانه وجود خرافه “ختنه” تا اعماق اندیشه این
افراد است.
وقتی که مسأله با زنان و دختران در میان گذاشته می شد، روشن شد که
کوچکترین اطلاعی از زیان های “ختنه” ندارند و بعضی از آن ها حتی گمان می
کنند عمل مزبور برای سلامتشان مفید است و به بهداشت و پاکی و مسلمان شدن
آن ها کمک می کند. در واقع عمل “ختنه” در زبان عامیانه تیغ سنت و مسلمانی
نامیده می شود. زنان این منطقه تا حدود زیادی برای کمرنگ شدن بعضی
اعتقاداتشان یا برای پرس و جو از صحت بعضی از موارد مذهبی به دهان شیخ
نگاه می کنند و از وی کسب اجازه می کنند که همگی این شیوخ نیز مرد هستند.
اتفاقی که اخیراً در جزیره قشم روی داده است آن است که بعضی از شیوخی که
نسبت به بقیه آگاهی و دانش بیشتری داشته اند و اغلب در شهر های بزرگ درس
خوانده و زندگی کرده اند در منبر های خود ماما محلی ها را تنها به زدن یک
تیغ بر کلیتوریس دختران (به شیوه سمبولیک) ترغیب کرده اند.
در مصاحبه ای دختری ۲۲ ساله که دانشجوی رشته الهیات بود لحظه “ختنه” شدن
خود را این گونه شرح می دهد که: همه دختران روستا ترسیده بودند و جیغ می
زدند، من هم عمل روی بقیه را می دیدم، زیاد خون نمی آمد و یک دقیقه هم
بیشتر طول نمی کشید، اما درد داشت وقتی به دستشویی می رفتی دردش را
شدیداً حس می کردی….
دختر ۲۱ ساله دیگری نیز که در سن ۱۰ سالگی “ختنه” شده بود این گونه شرح
می دهد که: “من با پدرم نزد دایه رفتیم. او یک پارچه سفید روی یک تخته
چوب برای نشستن پهن کرد، دست و تیغش را ضد عفونی کرد، پدرم در گوشه ای
نشسته بود، من گریه می کردم، دایه گفت: “چشماتو ببند”، و تا چشماهایم را
باز کردم کارش تمام شد، یک تکه گوشت به پدرم داد، یک دارو هم داد که باید
با آن حمام می کردم، دامن گشادی پایم بود چون نمی توانستم درست راه بروم،
الان بیشتر در کودکی یا نوزادی دختران را “ختنه” می کنند و می گویند همان
ادرار اول جای زخم را خوب می کند…”.
زنی ۳۱ ساله از “ختنه” دختر برادر خودش می گوید: “دایه ها چون اغلب مسن
هستند دید خوبی برای “ختنه” ندارند، دایه جای دیگری از اندام تناسلی دختر
برادرم را برید به خاطر خون ریزی ای که داشت در همان لحظه امکان “ختنه”
وی نبود، چند روز بعد از این که بهبود پیدا کرد مجددا نزد دایه رفتیم و
او را “ختنه” کردیم”.
زنان دیگری نیز این گونه می گویند:
“دو سه نفر سوار ماشین شدیم، به روستای مسن رفتیم، همه را خواباندند،
دایه محلی آمد و هر کسی را با یک تیغ جداگانه “ختنه” کرد، بعد از جا بلند
شدیم، شکلات روی سرمان ریختند فکر کردیم دیگر نمی توانیم راه برویم اما
بلند شدیم و بازی کردیم…”.
“یادم می آید که مادرم به مادربزرگم گفت که باید زود برویم قبل از این که
پدرش بیاید، من هم گریه کردم و لباس نو نپوشیدم و چیزی نخوردم، بعد که
پدرم آمد و به او گفتم دعوا راه انداخت…”.
“با بچه ها بازی می کردم، مادرم آمد و گفت: برویم خانه مهمان داریم، بچه
های دیگر در خانه منتظرند تا با آن ها بازی کنی و رفتیم، زنان دست و پای
مرا گرفتند و “ختنه” ام کردند…”.
“تنها خاطره تلخی که برایم مانده است، روز “ختنه” ام است…”.
“دو تا زن به زور پاهایم را گرفتند و دایه کلیتوریسم را برید…”.
“سه نفر را با هم با یک تیغ “ختنه” کردند…”.
“تا جایی که جون داشتم جیغ کشیدم…”.
“به زور مرا بردند و تا چند روز چیزی نخوردم…”.
“به خانه خاله ام فرار کردم، بعد آمدند مرا به زور بردند…”.
اغلب زنانی که مصاحبه شده اند از “ختنه” به عنوان یک رسم و سنت دیرینه
یاد می کنند که به علت این که مادرانشان و مادربزرگانشان این سنت را
گرامی داشته اند، آن ها نیز باید به آن پایبند بمانند. این عمل آن قدر
برای زنان پیش پا افتاده و بی اهمیت است که هنگامی که از آن ها پرسیده شد
چه قسمتی از اندام تناسلی شما بریده شده است اکثراً، کلیتوریس را به
عنوان یک پوست نازک و بی اهمیت می شناختند. زنان معتقدند که بریدن
کلیتوریس یا همان پوست نازک به دلایلی از جمله کنترل شهوت، جلوگیری از
فساد، خوشمزه شدن دست پخت زن، درخشندگی زن، لذت بیشتر مردان، خواندن قرآن
و رفتن به مکتب خانه صورت می گیرد. آن چه که مسلم است این است که تمامی
دلایل به جز دو مورد آخر تنها به خاطر مقبول جلوه دادن زنان در برابر
مردان است و ریشه ای جز مردسالاری نمی تواند داشته باشد. سایر موارد نیز
دلایلی هستند که به ارتباطات جنسی آتی زنان باز می گردند تا هر چه بهتر
بتوانند برای مردانشان، زنانی شایسته باشند. داشتن دست پختی خوب برای لذت
دادن به مرد، درخشندگی در زن و یا دادن لذت بیشتر به مردان احکامی است که
زنان برای تصاحب مردانی با حداکثر صفات مردانه برای خود جمع می کنند. اما
باید توجه داشت که جنسیت یا همان رابطه جنسی زن و مرد که یکی از عوامل
عمده ای است که به خاطر آن ازدواج می کنند امری طبیعی است که قسمتی از
نیاز عشقی را تشکیل می دهد. “می توان گفت که جنسیت عبارت از عشقی است که
در برابر ادراکات ما حساسیت دارد. در هیچ نوع روانکاوی هرگز صحبت از
تحویل عشق به جنسیت در بین نبوده بلکه صحبت از تعادلی بوده است که بین
فرد با خویشتنِ خویش و دنیای اطرافش برقرار می شود. جنسیت همواره با عمل
ارضا که مضافاً با آن پیوند پیدا می کند تنها امری است که به طور جفتی
انجام می گیرد و چون دو موجود را به یکدیگر متصل می کند، نوعی یکی شدن،
قدمی به سوی وحدت، و حتی به جرات می توان گفت که گامی به طرف کمال و
رهایی است. با این که نوعی نیاز و تلاش برای ارضا شدن به حساب می آید، در
عین حال لذتی سهیمانه- متأملانه است، به طوری که دو فرد را به بالاترین
درجه یگانگی و اشتراکی که امکان حصولش برای انسان وجود دارد می رساند و
این التزام و اشتراک را در شرایطی به وجود می آورد که او را بی اختیار به
یاد بهشتی گمشده می اندازد و یا دورنمای یک بهشت آتی و آینده را تصویر می
کند. انسان دقیقاً با خصوصیات جنسی خود نشان می دهد که با حیوان-حتی
بالاترین نوع آن- فرق دارد چون علی رغم پاره ای ظواهر، اعمالش ابدا به
صورت حیوانی انجام نمی گیرد. انسان نسل اندر نسل، خود را از راه رشد و
تکامل خاصی که مرهون آموخته های خود اوست دگرگون می کند و این آموخته ها
را به اخلاف خود انتقال می دهد. به علاوه طرز رفتار او- به خصوص در عرصه
جنسی- فقط معطوف به بقا و یا هدف های بی چون و چرای عوض کردن خودش و
طبیعت نیست بلکه متوجه دست یافتن به شیوه ی خاصی از روابط با کسی است که
نزدیک ترین پیوند را با او دارد. ارتباطی که بین دو موجود انسانی برقرار
می گردد، در تمام لحظات آن، نه فقط حالات و رفتارهای ظاهر را شامل می شود
بلکه سهیم بودن آن دو در اندیشه ها، در احساسات، و حتی در انگیزه های کم
و بیش آگاهانه افکار و اعمال را هم در بر می گیرد. در تمام این فعالیت ها
جنسیت دایماً حضور دارد” (پویان؛ ۱۳۸۴: ۶).
در مصاحبه ای که با پزشک معتمدی در قشم داشتم پی بردم که ایشان بیش از
اندازه به انجام این سنت پا فشاری می کنند و در بحث اول، که در صبحی در
جزیره زیبای قشم داشتیم، دریافتم که ایشان به شدت منکر انجام و تداوم این
عمل در این منطقه است؛ تا این که عصر همان روز مجددا تماس گرفتند و بحثی
دیگر از سر گرفته شد. پس از ارائه مدارکی دال بر دیدگاه های جهانی بر ضد
“ختنه زنان” و ارائه مصاحبه هایی با دایه ها و بومیان قشم در نهایت او
گفت: “که حرف نهایی شان این است که چرا نباید مکان بهداشتی ای در اختیار
زنان قرار گیرد- همچون پسران- تا مادران با خیال راحت تری دخترانشان را
به تیغ بسپارند؟” و بر این باور بودند که اکنون در جزیره تنها به زدن
تیغی به کلیتوریس اکتفا می کنند و دیگر هیچ گونه عارضه ای برای دختر در
بر ندارد. در پاسخ به این دکتر معتمد و امین شافعی باید متذکر شوم که
هنگامی رسمی در جامعه جهانی و از دیدگاه های پزشکی تا این حد مورد حمله
قرار گرفته است به نظر شما پسندیده است که کادر بهداشتی و بیمارستانی
ایران نیز با ماما محلی ها همکاری کنند و این عمل را رواج دهند؟ بهتر است
کمی واقع بین تر به مسائل بنگریم و اگر جامعه ای را که در آن زندگی می
کنیم، غرق در جرمی غیر انسانی می بینیم برای مبارزه با آن تلاش کنیم.
با مراجعه به مناطق مختلف قشم جدولی (۳-۴۲) تهیه شده است که نام بعضی از
دایه ها در مناطق و چگونگی انجام این عمل را نشان می دهد:
ق
تداوم “ختنه زنان” در بین اهل تسنن بیشتر است تا در بین شیعیان هر چند
که در بعضی نقاط هم شیعیان بر اساس رسم و سنت های بر جای مانده دیرین
دختران خود را “ختنه” می کنند اما اهل تسنن در انجام این عمل مصمم تر
هستند
در اکثر مواقع “ختنه” به صورت دسته جمعی درهوای مناسبی که به آن ده نوا
می گویند انجام می شود، که معمولاً از بهار تا نیمه های پاییز است،
همچنین در ماه های حرام مثل محرم و صفر و ماه رمضان هیچ دایه ای دختری را
“ختنه” نمی کند.
ملا زینب دایه روستای سلخ: طبق گفته وی هر ساله تعدادی از دختران این
روستا و روستا های اطراف توسط وی “ختنه” (سنت) می شوند.
در این روستا عمل “ختنه” به شیوه ای است که تنها بر روی کلیتوریس خطی
عمودی با تیغ می اندازند تا فقط مقداری خون از محل بریده شده جاری شود؛
که از این خون به عنوان خون مسلمانی یاد می کنند و عمل مذکور را نیز تیغ
مسلمانی می نامند. بدین معنا که زن “ختنه” نشده مسلمان نیست.
از وی پرسش شد که چرا دختران را “ختنه” می کند؟ وی در پاسخ گفت: “چون رسم
دنیاست و سنت ما این گونه است، چون گذشتگانمان انجام می دادند، اما دیگر
برای انجام این عمل دل ندارم و خیلی دل دل می کنم تا کسی را “ختنه” کنم
“. وی بابت انجام این عمل پولی دریافت نمی کند و این کار را برای رضای
خدا انجام می دهد اما در اکثر مواقع مادران کودکان “ختنه” شده پس از عمل
مبلغ بسیار ناچیزی یا یک عدد کمپوت و یا جعبه شکلاتی به وی می دهند.
او دختران ۴-۵ ساله را “ختنه” می کند و تنها به کشیدن تیغ بر روی
کلیتوریس اکتفا می کند، اما ابتدا با دست میزان برجستگی کلیتوریس را لمس
می کند چنانچه از یک حدی بزرگتر باشد کامل یا بخشی از آن را قطع می کند
تا کلیتوریس کوچکتر شود. وسایلی که وی استفاده می کند شامل تیغ صورت
تراشی، بتادین و مقداری پنبه است.
از وی پرسیده شد که اگر به شما بگویند که این عمل ضرر دارد (مثل زایمان
خانگی که مرکز بهداشت ممنوع اعلام کرده است) باز هم چون سنت است انجام می
دهید؟ اگر خانه بهداشت بگوید انجام ندهید من هم دیگر ادامه نخواهم داد
ولی تا به حال هیچ تذکر یا آموزشی مبنی بر توقف و عدم انجام این کار صورت
نگرفته است.
دختر کنار ملا زینب دختر هووی او از زن دوم شوهرش است که به دست خود ملا
زینب “ختنه” شده است. به دلیل این که ملا زینب تک زا بوده و تنها صاحب یک
دختر شده است، شوهر وی اقدام به ازدواج دوم کرده و ملا زینب همه فرزندان
هوویش را مثل بچه های خود دوست دارد و آن ها را بزرگ کرده است. خانواده
آن ها هم اکنون ۱۳ نفر است که همگی با هم در یک خانه زندگی می کنند.
در گفت وگویی با یکی از روحانیون تحصیل کرده و جوان روستای “سلخ”، وی
اظهارات خود را پیرامون “ختنه زنان” این گونه اظهار داشت: عمل “ختنه
زنان” جز واجبات نیست، روایات نیز در سطحی نیستند که بتوان این عمل را
واجب یا فرض دانست. روایتی نیز وجود ندارد که پیامبر این عمل را بر روی
دختران خود انجام داده است و این مسأله عرفی است.
وی در یک مجله عربی زبان مذهبی گفت وگوی یک مفتی با پزشکی را پیرامون
“ختنه زنان” مصری مسلمان خوانده بود که مفتی اظهار داشته بود اگر علم
پزشکی بتواند ثابت کند که عمل “ختنه” بر روی زنان امری مضر است ملاها و
علمای دینی نیز بر ضد این عمل فتوا خواهند داد.
چندین زن از روستا به آقای گورانی مراجعه کرده بودند و پرسیده بودند که
آیا ما باید این عمل را انجام دهیم؟ وی در پاسخ تصمیم گیری برای انجام یا
عدم انجام “ختنه” بر روی زنان را به عهده خود آن ها گذاشته بود در عین
حال اظهار کرده بود که انجام آن ثواب دارد. او معتقد بود که زنان آمادگی
ذهنی برای پذیرش عدم انجام “ختنه” روی دخترانشان را دارند.
خانه بهداشت طبل: “طبل” علاوه بر خانه بهداشت دارای یک درمانگاه و مرکز
تسهیلات زایمان و همچنین یک واحد اورژانس می باشد.
ماماهایی که در مرکز تسهیلات زایمان “طبل” مشغول به کار بوده اند از
موضوع “ختنه دختران” و سختی هایی که این عمل برای زایمان ایجاد می کند
احساس نارضایتی کردند و اظهار داشتند که در ابتدای کار مامایی در این
منطقه، هنگام زایمان خانم ها، موارد پارگی در ناحیه بالای اندام تناسلی
(کلیتوریس بریده شده) بسیار شایع بوده است و علت آن را نازک شدن پوست
ناحیه کلیتوریس بر اثر “ختنه” می دانند.
مطابق مشاهدات ماماهای شاغل در بخش تسهیلات زایمان “طبل” آسیب به
کلیتوریس را در این منطقه بسته به روش کار دایه ها به سه گروه می توان
تقسیم کرد: ۱- برداشت کامل کلیتوریس ۲- برداشت بخشی از کلیتوریس ۳- کشیدن
تیغی عمودی به اندازه خون آمدن بر روی کلیتوریس.
در بعضی موارد هم دیده می شود که یکی از والد ها مخالف انجام عمل “ختنه”
بر روی دخترشان است اما والد دیگر مخفیانه یا به زور دختر را برای “ختنه”
نزد دایه می برد.
زن “ختنه” شده ی ۳۲ ساله ای که برای بار چهارم باردار است به درمانگاه
طبل مراجعه کرده است. میزان تحصیلات این زن سوم ابتدایی (نهضت) است. او
دارای سه فرزند دختر است که همه آن ها “ختنه” شده اند. دختر بزرگ وی ۱۶
سال دارد. او می گفت: “که تمام زنان خانواده او “ختنه” شده اند”. وی
درباره ارضاء جنسی و لذات زن هنگام مقاربت هیچ آگاهی نداشت.
او زمان “ختنه” اش را به یاد دارد که در سن ۴ سالگی به بهانه رفتن به
مهمانی به خانه دایه رفته و تیغ مسلمانی به او کشیده اند و پس از اتمام
آن شیرینی و پول به او داده اند. این رسم و بهانه تقریباً برای تمام زنان
جزیره و تمام نقاط آن عمومیت دارد.
آمنه و حوا دایه های طبل: آمنه ابراهیمی و حوا کامجو، عروس و مادر شوهری
هستند که هر دو دختران طبل را “ختنه” می کنند و خودشان و دخترانشان نیز
“ختنه” شده اند.
در “طبل” هم همچون سلخ “ختنه” در حال حاضر تنها تیغی بر کلیتوریس کشیدن
است در حالی که در قدیم کامل کلیتوریس را بر می داشتند اما باید توجه
داشت که عوارض آن هنوز بر زنان و مادرانی که اندام تناسلی آن ها آسیب
دیده است باقی است.
در بعضی روزهای سال ۳ تا ۴ مشتری دارند که پولی معادل ۲۰۰۰ تا ۵۰۰۰ تومان
می دهند اگر هم فردی پولی نداد آن ها اعتقاد دارند که این کار را برای
رضای خدا انجام می دهند. پیش از در دسترس بودن بتادین برای بهبود جای زخم
از دوایی معروف به آیِدین یا دوا سرخو استفاده می کردند که سوزش بسیار
شدید در محل عمل ایجاد می کند.
در گذشته برای دختران نیز جشن و مراسم حنابندان برپا می شد و همه زنان
فامیل هم به خانه دختر دعوت می شدند اما این گونه مراسم در حال حاضر رو
به منسوخ شدن است اما کماکان مراسم “ختنه” سوران و مولودی خوانی برای
پسرها گرفته می شود. همچنین این دو دایه اظهار کردند که اگر از جانب
ارگانی دولتی و یا ملاها اعلام شود که این عمل غیر بهداشتی و ناپسند است
دست از این کار خواهند کشید.
ملا عایشه دایه شهر لافت: ملا عایشه یکی دیگر از دایه هایی است که “ختنه”
روی زنان را انجام می دهد. هم پدران و هم مادران هر دو فرزندانشان را
برای “ختنه” از ۴۰ روزگی تا ۵ سالگی نزد وی می آورند تا با تیغ تکه ای از
کلیتوریس آن ها را بردارد. او این عمل را برای مسلمان شدن دخترها انجام
می دهد و به آن تیغ مسلمانی می گوید. در یکی از اتاق های منزل خود دختران
را سنت می کند زیرا این کار را برای ثوابش انجام می دهد و این عمل را
برای دختران مفید می داند. عایشه امسال حدود ۵ دختر را “ختنه” کرده است.
در پرسش متداولی از او پرسیده شد که اگر به شما بگویند این عمل ناپسند
است باز هم انجام می دهید؟ در ابتدا وی به شدت سر سختی نشان داد و معتقد
بود که اصلا این عمل ناشایست و مضر نیست و آن قدر حائز اهمیت نیست که از
وی این همه پرسش پرسیده می شود. اما سرانجام با پافشاری و سماجتی که برای
پاسخ به این پرسش مواجه بود گفت: “اگر بگویند بد است و واقعاً هم بد باشد
و ملا هم بگوید بد است، من دیگر انجام نمی دهم”.
ملا فاطمه (توفا) دایه دیگر شهر لافت: او نیز عمل “ختنه زنان” را انجام
می دهد و این سنت را از مادرش آموخته است و به صورت موروثی یادگیری این
عمل در خانواده وی متداول بوده است. ملا عایشه نیز که از خویشاوندان
“توفا”ست انجام این عمل را از او آموخته است. او قسمتی از کلیتوریس را می
برد و آن را برای مسلمان شدن دختر انجام می دهد. از شهرهای اطراف مانند
بندرعباس، میناب و… دختر بچه ها را جمع می کنند و به او اطلاع می دهند تا
خود را به شهر مورد نظر برساند. هنگام عمل “ختنه” سوره حمد و توحید و نصر
را می خواند. به علت این که ۴ ماه پیش شوهرش فوت کرده است و طبق رسم
ساکنین قشم زنی که شوهرش فوت کند باید تا ۴ ماه و ده روز در خانه بماند و
تنها محارم می توانند او را ببینند، دختر بچه ها را جمع می کردند و به
خانه، نزد وی می آوردند. پس از مرگ شوهرانشان، زنان با این اعتقاد در
خانه می مانند که چون مردان زحمت می کشند و خرج خانه و زندگی را می دهند،
حق دارند که وقتی مرد فوت کرد، زن برایش بنشیند. “توفا” امسال حدود ۸
دختر را “ختنه” کرده است. گاهی وقت ها مشتری ها مقداری پول (۱۰۰۰، ۲۰۰۰
تومان) یا قوطی آناناس به عنوان دستمزد پرداخت می کنند، اما او همه
خدماتش را برای رضای خدا انجام می دهد. خرج سفر به شهر های دورتر را نیز
خود “توفا” پرداخت می کند و معتقد است این کار به مال او برکت می دهد.
حوا دایه شهر قشم: حوا زن خوشروی ۶۵ ساله، ۳۰ سال است دختران را در مناطق
مختلف جزیره و استان هرمزگان سنت می کند. او به صورت دوره گردی به
روستاها و شهرهای مختلف می رود و علاوه بر فروش پارچه به زنان روستا
اعلام می کند که دختران را هم سنت می کند.
او مراحل عمل را این گونه شرح می دهد: “پلاستیکی روی زمین پهن می کنم، رو
آن یک تکه پارچه می اندازم، دختر روبروی من در بین پاهایم که به صورت L
قرار دارد می نشیند، و یک زن دیگر هم پشت سر دختر می نشیند. اگر دختر
گریه کند من هم رحمی نمی کنم چون نباید تکان بخورد. یک تیغ می کشم، خیلی
کم می برم، تا زمانی که رگ را نزنم و بعد با دست ۵ دقیقه محل زخم را می
گیرم. جمعا این عمل ۱۰ دقیقه بیشتر طول نمی کشد و برای ضد عفونی کردنش هم
از دوا سرخو (آیدین)، الکل و بتادین استفاده می کنم. “
بعد از عمل حوا دختران را برای مدت کوتاهی به پرهیز از مصرف تخم مرغ،
میگو و کوسه ماهی امر می کند. در کنار سیاه حوا دختر بزرگ و دم بختی را
“ختنه” کرد که دو مرد دختر را گرفتند و چشمانشان را در حین عمل بستند.
بیشترین مواقع در ایام عید است که هوا برای عمل مناسب است. در زمستان هم
چون هوا سرد و گرم می شود وقت مناسبی برای عمل نیست.
او برای هر دختر نصف تیغ مصرف می کند. در طی ۲ ماه گذشته ۶ دختر مینابی
ساکن قشم را سنت کرده است. در پایان هم بر سر دختر شکلات می ریزند.
حوا معتقد است که اگر دختری “ختنه” نشود، صحیح نیست قرآن را قرائت کند
همچنین اگر به هر چیزی دست بزند آن را نجس می کند. این کار سنت پیغمبر
است و مرجع این قول روحانیون معتبر هستند. عروس حوا می گوید: “این کار به
منظور کاهش میل جنسی زن و ایجاد سد محکمی در برابر انحرافات اخلاقی وی
صورت می گیرد”.
بلقیس دایه دیگر شهر قشم: بلقیس یکی دیگر از دایه هایی است که در شهر قشم
ساکن است و به همراه خواهر خود خدیجه دختران را “ختنه” می کند. هر دوی آن
ها انجام این عمل را از مادر خود آموخته اند. او می گوید که قبلاً
کلیتوریس دختر را می بریدند اما در حال حاضر فقط با تیغ خراشی می زنند که
فقط خون بیاید اما در پاره ای اوقات به علت تقلای زیاد دختر ممکن است
میزان خونریزی بیشتر شود.
او معتقد است که عمل “ختنه” سنت هاجر است. ماجرا از این قرار است که ساره
به هاجر رشک می برد و می خواست که یکی اندامش را ببرد. از خدای ترسید و
سرانجام لختی از فرج او را برید تا هاجر را کمتر آرزوی مردان آید. در سنن
اسلامی آمده است که پس از بریده شدن فرج هاجر به دست ساره “ختنه” ساره هم
واجب شد.
در هر سال تقریباً ۲۰ دختر را “ختنه” می کند اما خواهرش که او نیز ساکن
قشم است دختران بیشتری را “ختنه” می کند. دختران بلقیس را هم خدیجه مثله
کرده است.
او نیز همچون سایر دایگان در ازای این عمل هزینه ای مطالبه نمی کند و به
همان شیرینی و شکلات خشنود است زیرا این کار را تنها برای ثوابش انجام می
دهد.
او می گوید روزی دختری را آوردند که هنگام ازدواجش فرا رسیده بود، در
ابتدا از انجام عمل سر باز می زند اما مادر دختر گناه عدم انجام آن را به
گردن بلقیس می اندازد و او نیز ناچار می شود دختر را “ختنه” کند. مینابی
ها نیز دختران خود را نزد وی می آورند که در قدیم الایام تعداد آن ها که
شیعه هم هستند کم بوده است اما هر روز بر مراجعه کنندگان افزوده می شود.
فاطمه دایه روستای توریان: فاطمه که زنی بسیار متعصب بود، دایه روستای
توریان است که ۲۵ سال برای خانم های روستا دایگی می کرد و از سن ۱۸ سالگی
کنار سایر دایه ها کارآموزی کرده است.
شکل ۳-۱۲: پنبه به اصطلاح استریل شده برای عمل “ختنه“
Microsoft Word - maghale iran.docx
او برای روستاهای خالدی، کوشه و رمکان هم “ختنه” را انجام می دهد. او نیز
معتقد است که عمل “ختنه” برای مسلمان کردن دختر ها باید انجام شود و اگر
خوراک دست فرد “ختنه” نشده بدهند حرام است. مراجع کنندگان به وی مینابی
های مهاجر هم هستند که تعدادشان بسیار زیاد است. برای وی سن دختران مهم
نیست در هر سنی که باشند عمل “ختنه” را انجام می دهد. او ۱۳ سال است که
دختران را “ختنه” می کند. به گفته وی، فاطمه کمی از کلیتوریس را بر می
دارد و خون را با بتادین و الکل تمیز می کند. هنگام “ختنه” آیت الکرسی و
سوره حمد و توحید می خواند.
تصویر بالا پنبه های آغشته به بتادین و الکلی که فاطمه برای ضد عفونی
کردن استفاده می کند و البته چندین ماه بود که به همین صورت رها شده بود
و دوباره مورد مصرف قرار می گرفت، را نشان می دهد.
مریم دایه روستای کوشه: مریم زنی ۵۴ ساله است که دختران زیر ۵ سال را
“ختنه” می کند زیرا معتقد است هر چه بزرگتر باشند، کلیتوریس هم بزرگ تر
است و به اصطلاح توی دست می آید و خطرناک تر است. او با تیغ و بتادین و
پنبه دختران را عمل می کند. با تیغ کمی از کلیتوریس را می برد تا کمی خون
بیاید. بعضی از خانواده ها بعد از عمل با شیرینی و شربت پذیرایی می کنند.
او ۳ سال است که به این کار مشغول است. سابقاً دایه دیگری عهده دار این
وظیفه بوده است اما چون وی فوت می کند مریم جایگزین وی می شود. بعد از
اتمام تیغ سنت، صلوات می فرستد. پدر از مادر مطمئن است که به وقتش حتماً
بچه را برای عمل نزد دایه می آورند چون در تمام روستا ها این عمل باید
انجام شود.
فرشته دایه جوان روستای باسعیدو: فرشته که زن جوانی است و خود دو دختر
دارد تنها مدت کوتاهی است که به انجام این عمل روی آورده است. دختر اول
او را دایه پیر روستا “ختنه” می کند که به خاطر پیری چشم رگ دخترش را می
زند و از آن پس فرشته تصمیم می گیرد در وقت مناسب دختر دوم را خودش
“ختنه” کند. او این کار را با قیچی کوچکی انجام می دهد که ابتدا قیچی را
می شوید، با بتادین آن را ضد عفونی می کند سپس آلت و محلی که قرار است
بریده شود را هم با بتادین ضد عفونی می کند سپس با سر قیچی کمی از
کلیتوریس را می برد و برای ختم آن صلوات می فرستد. به مادر دختر هم گوشت
برداشته را نشان می دهد تا گواه این موضوع باشد که بسیار کم از ناحیه
کلیتوریس برداشت کرده است. استفاده از قیچی ابتکار فرشته بوده است وگرنه
سایرین با تیغ این عمل را انجام می دهند. او نیز دختران بالای ۵ سال را
سنت نمی کند. اهالی روستا بسیار شاکر او هستند چون برای پیدا کردن دایه
برای “ختنه” دخترشان بسیار نگران بوده اند. فرشته برای دست به کار شدن و
انجام “ختنه” بر روی دختران از امام جمعه نظر خواست و در پاسخ گفت: “که
حتماً این کار باید انجام شود”. وی اضافه می کند که اگر ملا دستور بر عدم
انجام دهد او به این کار اقدام نمی کند.
ارائه راهکارهایی در زمینه مبارزه با ختنه زنان در ایران
در سال ۱۳۸۹ کارگاهی با حمایت دانشگاه شیراز و صندوق جمعیت سازمان ملل
(UNFPA)، با عنوان “ارتقاء سطح بهداشت زنان با تاکید بر ختنه FGM” در
سالن آن صندوق مستقر در دانشگاه شیراز برگزار شد. این کارگاه با حضور ۵۳
شرکت کننده از دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترای دانشکده علوم اجتماعی
دانشگاه شیراز، کارشناسانی از سازمان بهزیستی، دانشگاه علوم پزشکی
دانشگاه شیراز، امور بانوان استانداری فارس و همچنین با سخنانی از
استادان دانشگاه شیراز آغاز به کار کرد. در این کارگاه نگارنده به تفصیل
به بررسی و معرفی ناقص سازی جنسی زنان پرداخت و تجربه های عملی خود را در
اختیار شرکت کنندگان قرار داد.
آن چه که پیش رو دارید بررسی و نقد راه کارهایی است که شرکت کنندگان با
شرح وضعیت کنونی ایران در زمینه ناقص سازی جنسی زنان پیشنهاد کرده اند.
این نتیجه گیری ها با توجه به تسلط پیدا کردن شرکت کنندگان به موضوع در
ایران در طول کارگاه جمع آوری و ارائه شده است. به دلیل این که اکثر شرکت
کنندگان برای بار اول با این موضوع برخورد داشته اند، راه کارها خالی از
اشکال نیست. هدف این قسمت آن است که تمامی راه کارها را بررسی و از میان
آن چه گفته شده است و آن چه که در برخورد مستقیم با موضوع در نقاط مختلف
ایران به دست آمده است، بهترین راه کار ها را ارائه دهد.
گروه اول با توجه به موقعیت پدرسالاری در مناطقی که ناقص سازی جنسی زنان
انجام می گیرد، پیشنهادات زیر را ارایه داد:
عدم برخورد مستقیم با موضوع با توجه به ابعاد پدرسالاری
نقش مردان (آموزش به مردان و اطمینان بخشی به عدم تغییر موقعیت اجتماعی آنها)
نماد سازی (خانواده ای که در آن ختنه انجام نشده است به عنوان الگو در
نظر گرفته شود)
شناخت پایگاه های قدرت در جامعه روستایی و تاثیر غیر مستقیم بر آن ها
تحمیل هزینه غیر مستقیم به خانواده هایی که ختنه در آن ها رایج است
گروه دوم، تغییر نگرش و آگاه سازی زنان را به تنهایی کافی نمی داند و
تغییر نگرش همزمان مردان را نیز لازم می داند:
Microsoft Word - maghale iran.docx
گروه سوم، دیدگاه خود را در سه مورد شرح داده است:
شناسایی گروه های مرجع: با توجه به این که مولفه های فرهنگی هر فضای
جغرافیایی، با یکدیگر تفاوت هایی دارند، لذا برای حل مشکل در هر منطقه ای
باید این مولفه ها شناسایی گردند؛ زیرا نمی توان هر راه حلی را به تمام
فضاها تعمیم داد. از سویی دیگر، بر اساس مولفه های مختلف فرهنگی، گروه
های مرجع (افراد و گروه ها) نیز متفاوت خواهند بود.
باید در آغاز به مسأله کاهش آسیب توجه کرد، احتمالاَ حمله مستقیم به
موضوع، جواب گو نخواهد بود. باید پذیرفت که چنین معضلی در جامعه وجود
دارد. علاوه بر مسأله یابی، باید مسأله سازی هم کرد. بر روی موضوعی به
گونه ای کار شود که جوانب مختلف موضوع برای مراجع ذیصلاح به یک معضل
اجتماعی بدل شود.
مرحله بعد نیز آشنایی جامعه با آسیب های حاصل از ناقص سازی جنسی زنان و
همچنین حساسیت زدایی آن می باشد.
آموزش به سرعت جواب نمی دهد زیرا گروه هدف کسانی هستند که در زمان قربانی
شدن، هیچ آگاهی و عاملیتی ندارند. اما مسأله مهم در این جاست که آموزش
باید آغاز شود و شکلی مستمر و مداوم داشته باشد.
گروه چهارم ناقص سازی جنسی زنان را یک پدیده فرهنگی و تغییر در فرهنگ را
مستلزم گذشت زمان می داند که به یک باره تغییر پذیر نیست. بنابراین
برنامه ارائه شده باید بلند مدت باشد. مراکز بهداشتی ناظرین و مجریان
بالقوه ای برای مبارزه با این عمل به شمار می آیند. این گروه معتقد است
که به علت حساسیت بومیان بهتر است در ابتدا از مضرات و خطرات ناقص سازی
جنسی زنان سخنی گفته نشود و تنها بر موارد غیر بهداشتی عمل تأکید گردد تا
اجرای عمل از دست دوره گردها، ماماهای محلی و کولی ها خارج شود. در نهایت
هم می توان تعدیل هایی را در انجام عمل صورت داد مثلا از نوع ۴ به ۳ و از
نوع ۳ به ۲ وتا ریشه کنی به همین شیوه ادامه داد. در این روش چون اجرا در
دست مراکز بهداشتی که دولتی هستند، قرار می گیرد، در طول زمان نظارت و
اجرا از دایه ها گرفته می شود و به دولت واگذار می گردد تا آن ها به
سازماندهی ختنه در این مناطق بپردازند.
دیدگاه گروه پنجم، در مورد ناقص سازی جنسی زنان یک پدیده چند علتی است که
در مناطق مختلف بر اساس فرهنگ آن منطقه تعریف می شود. به هر کدام از علل
می توان یک عامل کاهش وارد ساخت که این شناخت علل خود نیاز به:
در قشم که روند ناقص سازی جنسی زنان از شکل سنتی (بریدن) به تیغ زدن
تغییر شکل داده است، می توان به این نکته پی برد که شیخ ها و بزرگان
مذهبی به تیغ زدنِ تنها راضی شده اند که از این تغییر روند به عنوان عامل
کاهنده یاد می شود.
استفاده از حکم شرعی: با توجه به ماده ۴ قانون اساسی شرع بر تمام احکام
صادق است و هرگونه ضربه زدن به نفس حرام می باشد. از این بحث می توان
استفاده کرد و در جامعه ایجاد دغدغه کرد.
سایر موارد با بررسی علت ها، افزایش آگاهی و آموزش بر اساس بافت منطقه می
تواند اعمال شود. گروه ششم، رسیدن به هدف مطلوب و ریشه کنی ناقص سازی
جنسی زنان را در دو برنامه، بلند مدت و کوتاه مدت می توان گنجاند: برنامه
های بلند مدت به مسأله فرهنگ، ارزش های پدرسالارانه و مبارزه با تبعیض
های جنسی را شامل می شود که تغییر باورهای فرهنگی هر منطقه نیاز به صبر و
حوصله بسیار دارد.
در برنامه های کوتاه مدت می توان به ایجاد اشتغال برای زنان و بیرون
کشیدن آنها از محیط خانه، استفاده از رسانه های جمعی (تلویزیون و تولید
برنامه های خاص زنان/ بهداشتی و روانی)، انتشار کتاب، بروشور، فیلم های
آموزشی، آگاهی دادن به زنان در مورد پیامدهای روانی/ اجتماعی نام برد.
محققان ختنه زنان را از دیدگاه های مذهبی، بهداشتی و حقوق بشری مورد
بررسی قرار می دهند. ختنه زنان به شدت با سنت گره خورده است و اکثرا
کسانی که به صورت خیریه با این عمل مبارزه می کنند، تنها در مدت کوتاهی
قادر به مبارزه می باشند.
گروه هفتم با در نظر گرفتن مسائلی چون فرهنگی بودن ناقص سازی جنسی زنان،
توجه به موقعیت جغرافیایی و زبان رایج هر منطقه، تعلیم افراد هر منطقه و
شبکه ای کردن آموزش ها، انجام عمل با توجه به دیدگاه های مذهبی، آموزش به
زنان، آموزش به مردان و تاکید بر تاثیر در روابط زناشوئی آنها و در نهایت
پیشنهاد تشکیل انجمن های مبارزه را ارائه داد.
گروه هشتم به این نکته اشاره دارد که در جوامعی که ناقص سازی جنسی زنان
انجام می شود، مسأله شکلی متعصبانه دارد و همان طور که ختنه مردان در
جامعه ایران یک امر جا افتاده است در جوامعی که زنان را ختنه می کنند نیز
این امر عادی می نماید؛ بنابراین نفوذ به افراد مذهبی، آموزش آنها و طلب
کمک و یاری می تواند گامی مثبت در جهت ریشه کنی عمل باشد.
گروه نهم مناطق ختنه کننده را جزء مناطق محروم و اقلیت نشین قومی و مذهبی
می داند و معتقد است که ارتباط مستقیم با روحانیون توجیه پذیر نیست.
بنابراین پیشنهاد می کند که: رفع محرومیت این مناطق انجام گیرد: تقویت
فاکتورهای ارتقا سطح زندگی (راهسازی، جاده سازی جهت گسترش مبادلات بین
روستاها و شهرها و به طور کلی ارتقا سطح ارتباطات)
ارتقا سطح بهداشت و آگاهی زنان به گونه ای که در میان مردان منطقه ایجاد
تنش نشود (احداث مدارس دخترانه تا مقاطع بالای تحصیلی، کمک به ایجاد
اشکال مختلف مشاغل زنان برای کمک به تقویت قدرت اقتصادی زنان)
کشور ما، ایران سرزمینی جادویی است که یک قلب و هزار چهره دارد، این قلب
در هر خطه ای و در هر گوشه و کناری نیازمند دست های یاری رسانی است که
آگاهی، آموزش و پیشرفت را با قدرت و پشتکار هدیه دهد. حتی اگر موضوع ناقص
سازی جنسی زنان در مناطق محروم وجود نداشت، باز درخواست ارتقاء سطح زندگی
امری واجب و ضروری است و دولت ها هم موظف به رفع نواقص هستند چه برسد به
زمانی که وضعیت بهداشتی نیمی از ساکنین این مناطق با اعمالی چون ختنه و
زایمان های پر خطر و انواع عفونت های مقاربتی و یا غیر مقاربتی در خطر
باشد.
گروه دهم جوامع انجام دهنده ختنه را به دو گروه تقسیم می کند:
الف: جوامعی که در آنها دختران در سنین پایین علی رغم میل باطنی خود ختنه
می شوند. که در این جوامع باید به مجریان (اعم از دایه ها، مادران و
پدران) توجه بیشتری شود و آموزش را بر روی این گروه ها متمرکز کرد.
ب: جوامعی که افراد به میل خود تن به عمل ختنه می دهند و می توان گفت که
این عمل را اختیاری انجام می دهند. مثل جوامعی که زنان و دختران در سن
ازدواج اقدام به ختنه می کنند. در این جوامع بار فرهنگی حاکم بر جامعه به
حدی قوی است که خود فرد داوطلب برای انجام عمل می شود.
گروه دهم جوامع انجام دهنده ختنه را به دو گروه تقسیم می کند:
الف: جوامعی که در آنها دختران در سنین پایین علی رغم میل باطنی خود ختنه
می شوند. که در این جوامع باید به مجریان (اعم از دایه ها، مادران و
پدران) توجه بیشتری شود و آموزش را بر روی این گروه ها متمرکز کرد.
ب: جوامعی که افراد به میل خود تن به عمل ختنه می دهند و می توان گفت که
این عمل را اختیاری انجام می دهند. مثل جوامعی که زنان و دختران در سن
ازدواج اقدام به ختنه می کنند. در این جوامع بار فرهنگی حاکم بر جامعه به
حدی قوی است که خود فرد داوطلب برای انجام عمل می شود.
در هر دو جامعه ناقص سازی جنسی زنان باید به صورت مسأله در نظر گرفته
شود، تا ابعاد و پیامدهای آن شناخته شود و از ابهام و شرم و حیای ناشی از
دیدگاه های اجتماعی کاسته شود و شکلی عمومی به خود گیرد. در نهایت نتیجه
گیری می شود که مطرح کردن ختنه زنان در سطح دانشگاهی کافی نیست. ارگان
های دیگری چون وزارت بهداشت و درمان، آموزش پزشکی و غیره باید بر بعد
سلامت و عواقب بهداشتی آن تأکید کنند. همچنین متولیان و مراجع تقلید باید
به جهت تأکید تمکین زن از شوهر و تأثیر ختنه زنان در عدم پای بندی زوجین
به زندگی زناشویی به ختنه زنان توجه کنند و نظام سیاسی و قضایی باید از
بعد قضایی و مسأله طلاق و تزلزل نهاد خانواده عواقب عمل را در نظر گیرد.
قوانینی را نیز برای جریمه و ممنوعیت قضایی ناقص سازی جنسی زنان اتخاذ
کند.
مهم ترین تغییر افزایش پزشکی و بهداشتی شدن (تخصصی شدن) ختنه زنان را می
توان در سطح بین نسلی مطالعه کرد و همچنین توجه داشت که زنان شهری به طور
کلی کمتر از زنان روستایی مثله می شوند. بنابراین بحث پیرامون ختنه باید
در بین مادران جوان و دختران جوان بیشتر متمرکز شود.
در دانشگاه ها نیز، به خصوص در بین رشته هایی که بیشترین درگیری را با
این عمل دارند، گروه های پزشکی و پرستاری، موضوع باید مورد توجه قرار
گیرد اکثر متخصصین و دانش آموختگان رشته های مرتبط هیچ گونه آگاهی نسبت
به تخریب نیاز جنسی دختران ندارند و این سکوت و عدم اطلاع رسانی نه تنها
عاملی موثر نیست بلکه روز به روز به قربانیان می افزاید بدون این که
عاملی برای هوشیار کردن افراد جامعه وجود داشته باشد.
گروه یازدهم که آخرین گروه بود به نکته قابل توجهی اشاره کرد که به طور
کلی کمتر در زمینه مطالعاتی پیرامون ناقص سازی جنسی زنان به آن پرداخته
شده است. اول اینکه مردان به دلیل این که نمی توانند زاد و ولد کنند و
احساس می کنند که این قدرت و توانایی در اختیار زنان است، برای پنهان
کردن عقده های روانی دست به ترویج خرافات و مشروعیت دادن به آن به مدد
دین می کنند. بدین معنی که با قرائت های مختلفی که از دین دارند، به نفع
خودشان استفاده می کنند. مورد دوم توجه به این نکته است که چنان چه افراد
این نوع خشونت را بر خود پذیرفته اند، باید از روش های توانمندسازی روانی
به ویژه از متخصصین امور روانی اجتماعی استفاده شود.
قدم ها برای ریشه کنی ناقص سازی جنسی زنان باید پلکانی و مرحله به مرحله
انجام گیرد. قبل از هر اقدامی موقعیت و وضعیت مکان مورد مطالعه باید
بررسی شود، آمارهای لازم جمع آوری شود و پس از بررسی موقعیت ناقص سازی
جنسی زنان در منطقه مورد مطالعه، شناسایی دایه ها، لفراد با نفوذ صورت
گیرد.
مرحله اول به این صورت است که باید از مشکلات پیش روی آگاهی پیدا کرده و
آن ها را جمع آوری و مکتوب کرد تا در صورت بروز مشکل، استراتژی از پیش
تعیین شده ای اتخاذ گردد تا فعالان و همکاران و دست اندر کاران غافلگیر
نشوند.
پس از دنبال کردن اطلاعات و پردازش اطلاعات نوبت به این است که بهترین
گزینه های پیش رو انتخاب شوند و بهترین تصمیم ها را بر اساس نوع منطقه و
سنجش میزان آگاهی مردم و شیوع ختنه اتخاذ شود.
نکته مهم در این است که تغییر نگرش و رفتار حوصله بسیار و تلاش فراوان را
می طلبد، از این روی چهار نکته اساسی باید در نظر گرفته شود، نخست این که
تغییر نگرش زنان اساسی ترین عامل است، دوم سعی بر تغییر نگر ش مردان، سوم
استفاده از افراد و ابزارهای نفوذی مانند روحانیون و شیوخ و رسانه های
گروهی و مطبوعات و در نهایت شناسایی دایه ها و جراحین. هر کدام از موارد
فوق نیازمند همکاری ارگان های مختلف است بنابراین سازمان هایی چون آموزش
و پرورش برای راهنمایی والدین، آموزش عالی برای قرار دادن ناقص سازی جنسی
زنان در سر فصل دروس رشته های مرتبط و برگزاری جلسات و همایش های علمی در
دانشگاه ها و مراکز مرتبط، وزارت بهداشت برای آموزش به پزشکان، پرستاران،
ماماها، بهورزها و نیروهای متخصص در جهت ارتقا سطح آگاهی و بهداشت بومیان
منطقه و همچنین جمع آوری آمارهای گوناگون و شناسایی دایه ها، وزارت
دادگستری برای اتخاذ قوانین و دستورالعمل و جمع آوری فتواهای دینی برای
شروع مبارزه و ریشه کنی دست در دست یکدیگر دهند. یکی از مسائل عمده ای که
بار را تا حدودی سبک تر می کند و از دوش سازمان ها بر می دارد، اجازه
فعالیت قانونی انجمن ها و سازمان های غیر دولتی ای است که می توانند در
مناطق حضور داشته باشند و بسیاری از خدمات را داوطلبانه ارائه دهند.
توجه به تجربه های کشورهای گوناگونی که همچون ایران با این مشکل دست به
گریبان هستند به ویژه الگو قرار دادن کشورهای همسایه ایران و خاورمیانه
مانند کردستان عراق و مصر که چند سالی است دست به مبارزه زده اند اقدام
به فعالیت را آسان تر می کند؛ زیرا کمک گرفتن از آن ها این امکان را
فراهم می کند تا بسیاری از راه هایی که آن ها به خطا طی کرده اند و به
آزمون گذاشته اند و تجربه هایی که کسب کرده اند صعب الوصول تر باشد.
به طور کلی پیشنهادات را می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
• تشویق و توانمندسازی زنان; به وسیله ی آموزش و حمایت اجتماعی و روانی
• بالا بردن آگاهی و اطلاع رسانی نسبت به پیامدهای جسمی و روانی FGM در
اجتماعات محلی
• تشویق زنان به صحبت کردن درباره ی تجربه ی دردناک و غم انگیز خود در
اولین ملاقات با تیم های روان شناس
• تشکیل شبکه های ارتباطی با حضور روحانیون منطقه ای و محلی در حمایت از
برنامه ها. زیرا از آن جایی که دلیل عمده ی این عمل، ریشه در مذهب دارد،
بنابراین روحانیون محلی واقعا موثر هستند.
• جلب کمک و حمایت از رسانه های محلی (رادیو، تلویزیون، روزنامه) برای
تبلیغ کمپین در سراسر کشور. رسانه ها می توانند نقش تعیین کننده ای در
معرفی FGM و آموزش مردم داشته باشند و بازسازی فیلم های ساخته شده در این
زمینه و ساخت فیلم ها و کلیپ های جدید همراه با زیرنویس فارسی، کردی،
لری، لکی، عربی برای نمایش.
• رایزنی برای ایجاد منع قانونی در مقابل انجام این عمل. که باید با
حمایت سازمانی های بهداشتی، اجتماعی و آموزشی صورت پذیرد.
نتیجه گیری:
مانند هر مسأله دیگری که به تمایلات جنسی مربوط شود، ناقص سازی جنسی زنان
نیز یک تابوست. زنان اغلب در سکوت رنج می برند و جوامع محلی به مضر بودن
این عمل پی نمی برند. بالا بردن آگاهی در درون جوامع و به ویژه در میان
خود زنان بسیار مهم است. فقدان اطلاعات یکی از چندین دلایلی است که زنان
در دام ناقص سازی جنسی گرفتار می شوند. “ختنه زنان” خشونت علیه زنان توسط
خود زنان است. مردان به ندرت مستقیما در انجام آن نقش دارند. با این حال
یکی از دلایل تداوم “ختنه زنان”، این است که بسیاری از زنان و دختران به
دید یک شی نگریسته می شوند و مردان به آن ها دیدگاه مملوکی دارند. ناقص
سازی جنسی زن افزایش ارزش زن قلمداد می شود.
پانوشت ها:
1. البته باید متذکر شد که در سایت های اینترنتی مختلف در مورد معضل
زنان کرد در زمینه ناقص سازی جنسی زنان بسیار سخن رفته است اما به دلیل
آن که هیچ کدام پژوهشی نبوده اند و اکثراً گزارشی از دیده ها و شنیده ها
بودند ترجیح بر این بود که نامی از آن ها برده نشود. در حالی که باید
یادآوری کرد که کار تمام بزرگواران در جای خود مقبول و محترم است.
2. در این مطالعه آمده است که توصیه مذهبی نقشی در تداوم یا عدم تداوم
این رسم در میان زنان روانسری ندارد. حال آن که باید توجه داشت که توصیه
و فتوای بزرگان دین در جامعه سنتی و مذهبی ایران بسیار حائز اهمیت است و
این امر به نوع خود در جایگاه آگاهی دادن به افراد جامعه قرار می گیرد.
3. واسونک ترانه هایی مختص مراسم عروسی است و در جشن های متنوع از قبیل
خواستگاری، بله بُران، رخت بُران، مجلس حنا بندان، مجلس عقد، حجله بندی،
شب زفاف و مراسم متنوع پاگشا توسط زنان به صورت فردی و گروهی خوانده می
شود.
منبع: http://goo.gl/TMhQH

Monireh Noori

unread,
Nov 27, 2015, 6:04:51 PM11/27/15
to
خانمه یك تكه ابر در می آورد. می مالد به یك چیزی توی یك جعبه ی در شیشه ای
می زند به صورتم: آهان حالا خوب شد.
میعادگاهبعد هم رژ لب قرمز را آرام می كشد روی لبهایم؛ می گوید :بمال بهم.
قبلش هم برده بودم توی حمام حسابی شسته بودم. دلم می خواست همانجا توی وان می
خوابیدم و مثل تبلیغ های شامپو بچه اسباب بازی می ریختم توی آب دور و برم. و
هی با كف صابون ها حباب درست می كردم و بعد شلپ شلپ می كردم. می تركاندمشان.
ولی آوردم بیرون با آن حوله كلاه دارها سرم را خشك كرد. بلوز سفید از سرم كشید
پایین و غذای داغ گذاشت توی دهنم.
دستش را می كند توی یك چیز چسانكی، هی فرو می كند لای موهایم و در می آورد.
فرفرشان می كند. چند تا شان را هم می ریزد توی صورتم. محكم بغلم می كند و آن
آقائه را صدا می زند : پسر ببین چی شد. خودش است. آقائه یواش بهش گفت :‌نگاه
كن ! چشمهایش مثل قرقی می ماند. می آییم توی یك اتاق بزرگ. آقائه جعبه عروسك
ها را ته اتاق نشانم می دهد. بغل هم بغل هم نشسته اند. دور تا دور. انگار روی
هم سوار شده اند.
آن عروسك ها را می بینی؟ باید توی تبلیغشان بازی كنی؟
سرم را می چرخانم. با چشم های آبیشان زل زده اند توی چشمم. دورجعبه هایشان
صورتی است. نمی توانم بهشان دست بزنم. آفتاب می زند توی جلد برق برقیشان، می
خورد توی چشمم.
آقائه یكی از همان جعبه ها را می آورد. درش را باز میكند. می دهد دستم. كف
دستهایشان را نشانم می دهد. ببین این قلب سرخ ها را كه بزنی هر كدامشان یك صدا
می دهد. دستم را می كنم لای موهای طلایی و فرفری عروسك. چشم هایم برق می زند.
می زند به پهلوی خانمه : برق نگاهش را ببین. آن موقع هم كه پیدایم كردند همین
را گفت.
داشتم لای ماشین ها راه می رفتم. النگو چندرنگه ها را روی یك میله پشت سر هم
گذاشته بودم گرفته بودم سر انگشت دوتا دستهایم. گزگز می كردند. یكهو بغلم بوق
زدند. بعد خانمه یك شكلات از جیبش در آورد دراز كرد طرفم : دلت می خواهد بروی
توی تلویزیون همه عكست را ببینند؟
آب دماغم را با آستینم پاك كردم. شكلات را خوردم و آب دهنم را محكم قورت دادم
: آره، ولی هنوز النگوها را نفروخته ام.
آقائه در عقب ماشین را بازكرد: بیا بالا، همه شان مال من.
دستم را می گیرد :‌ا ول دست چپ؛ فشار میدهم روی قلب اولی، صدایش بلند می شود :
مامان، مامان، می خندم.
آن ته چند نفر لیوان گرفته اند دستشان قلپ قلپ سر میكشند.
دوباره دستم را بلند می كند. می گذارد روی قلب دومی. صدایش در میآید :دد، دد.
عرقش را پاك می كند :حالا نوبت آن یكی دستش است، فشار بده.
دستم را می گذارم روی قلب. همان صدائه می گوید : بابا، بابا.
خانمه می آید بالای سرم : آ، بارك الله، حالا آخریش. عروسك را از دستم ول می
كند. عقب عقب می روم. گریه می كند : عو، عو، عو.
ماچم می كند: الان تمام می شود. باشد؟ سرم را تكان می دهم. بشكن می زند، برم
می دارد می نشاندم روی صندلی : حالا دوربین ها را روشن كنید. چند تا چراغ روشن
می شود. نورشان می خورد توی چشمم. چشم هایم را می بندم.
آقائه می نشیند جلوی پایم :خانومی چشم هایت را بازكن. قلب ها را یكی یكی فشار
می دهم. دست می گذارد پشت گردنم :‌دولا شو روی عروسك.
دست هایش را می زند بهم : آقا كات، میله سر پشمالوی بالای سرم را می زند كنار.
دوباره می رود بغل دوربین ها. دل نرم عروسك توی دستم تا می شود. موهایش را از
بغل گوشش با دست می كشد بالا : پیرهنش را نزن بالا، به آقای بغل دستی اش می
گوید چراغ قرمزه را دوباره روشن كند. قلب ها را فشار می دهم. مثل لبهایش است.
قرمز قرمز.
پایش را می كوبد زمین. از روی صندلی بلندم می كند: چند بار بگویم : هر وقت من
علامت دادم فشار بده.
خانومه می آید. چزی درگوشش می گوید. گرمم است. دوباره می گذارم روی صندلی و
باز دوباره قلب ها را فشار می دهم، یكی یكی.
دست هایش را می مالد بهم : عالی بود.
چراغ ها را خاموش می كنند. دود سیگار را از توی صورتم می زند كنار. خانومه
بغلم می كند ازروی صندلی می گذاردم زمین. ژاكتم را تنم می كند و دكمه هایش را
تند تند می بندد. روسریم را محكم گره می زند. رویش را می كند طرف آقائه : پولش
را آ‌وردی؟ آقائه : یك عالم پول می گذارد توی دستم. در را نشانم می دهد : برو
به سلامت. راه می افتم توی خیابان. لای ماشین ها. چند روز است كه می آیم اینجا
سر همان چهار راه. كلی از النگو چندرنگه ها را گرفته ام روی دستم. ماشین ها از
همه ور برق می زنند. سرم را دور می گردانم. می دوم طرفشان. بعضی وقتها پایم
توی چاله گیرمی كند. صورتم را می آورد نزدیك شیشه یشان. پلك می زنم. من دلم می
خواهد فقط یك دفعه ی دیگر عروسك دل نرمه را بغل كنم ؛فقط یك دفعه ی دیگر قلب
سرخ ها را فشار بدهم، فقط یك دفعه ی دیگر بگوید بگوید : مامان، دد. . .

shab ranginkaman

unread,
Dec 1, 2015, 3:22:01 AM12/1/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
گزارش یک جنایت هولناک/ قتل حمید حاجی زاده(شاعر و دبیر ادبیات) و پسر 9 ساله اش

«... پزشکی قانونی تعداد ضربه‌های دشنه فرو رفته در سینه برادر را ۲۷ از
زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینه کارون( پسر 9 ساله اش) را بالغ
بر ده ضربه دانسته بود... آ ثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب
و ریه و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا
به نظرپزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را می‌گرفته و قاتل
می‌کشیده و برای باری دیگر فرو می‌کرده‌است که منجر به این گردیده که کف
دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت ! ...»
حمید پورحاجی‌زاده شاعر و دبیر ادبیات متخلص به «سحر»، در سال 1329‌ در
روستای بزنجان از توابع شهرستان بافت به‌دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی را
در زادگاه و سه سال اول دبیرستان را در شهرستان بافت و سپس دبیرستان
نمونه شهاب کرمان و سال آخر را در دبیرستان ملی هشترودی شیراز به پایان
برد و بعد از آن فوق دیپلم ادبیات خود را از دانش‌سرای راهنمایی کرمان
دریافت کرد. فعالیت ادبی وی از همان دوران ابتدایی شکوفا شده بود و به
سرودن شعر می‌پرداخت و اکثر اوقات رتبه ممتاز مسابقات ادبی را از آن خود
می‌کرد. همچنین او در شیراز با کوشش خود انجمن ادبی کاخ جوانان شیراز را
سر و سامان داد. او سپس لیسانس ادبیات فارسیخود را از شهید با هنر کرمان
دریافت و به تدریس در آموزش و پرورش کرمان مشغول شد. وی طی این سالها
کارهای ادبی و تحقیقی خود را نیز ادامه داد.
سال ۱۳۶۰ با روح انگیز سلطانی‌نژاد ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه
پسر به نام‌های اروند، ارس و کارون است. سرانجام حمید پور حاجی زاده در
نیمه شب ۳۱ شهریور ۱۳۷۷ همراه با کودک ۹ ساله‌اش کارون، در پروژه‌ی
«قتل‌های زنجیره‌ای وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی» به گونه‌ای دلخراش به
قتل رسیدند.
بر پیکر من نقش شود نقشه ایران / پر خون چو نمایند به خنجر بدنم را
روایت اروند از سینه و صورت پاره پاره‌ی کارون و پدرش:
«شب سی ام شهریور ۷۷ من و برادرم ارس حدود ساعت دو و نیم از مراسم عروسی
به خانه برگشتیم. متعجب بودیم که چرا پدر و مادر و کارون، برادر
کوچک‌ترمان نیامده‌اند. چراغ خاموش خانه برایمان بی معنی بود. مگر می‌شد
حمید پور حاجی زاده باشی و تا اروند و اَرَس‌ات نیامده اند بخوابی؟
در را که باز کردم و وارد شدیم، برای اولین بار بود که فهمیدم خون و
چاقو و خنجر چه معنایی می‌دهند. اما مگر می‌شد بابا را با آن سینه پاره
پاره شده دید؟ پای برهنه و با آجری در دست تمام همسایه ها را بیدار کردم.
پلیس و سرباز و خون و چاقو و گریه های رییس آگاهی که مادرم گمان برده
بود قاتل است و مدام می‌پرسید چرا شوهر و بچه ام را کشتید؟
پزشک قانونی که آمد پرسیدم بابام زنده است؟ وقتی گفت نه دو نفرشان مرده
اند خشکم زد. دو نفرشان؟
گفت برو ببین. دو سه ساعت صدای مادرم را نشنیده بودم که فریاد می کشید کارون.
وقتی از پشت پنجره چشمان باز و سینه و صورت پاره کارون و دیدم فریادم به
آسمان بلند شد و فهمیدم که خدا هم روزی می‌میرد. بعد از پانزده سال هنوز
دلم به حال آن شب برادرم ارس میسوزد. شوکه شده بود. رد خون را گرفته بود
و دور خانه می چرخید. حمید که پدرت باشد میفهمی ابد هم برای یتیم شدنت
زود است.»
گزارش یک قتل، «کارون در من است امشب»

گزارش مفصل قتل با عنوان «گزارش یک قتل، کارون در من است امشب» که
بخش‌هایی از آن در برخی نشریات داخل کشور مانند نشریه‌ی پیام هاجر شماره
۳۰۲، ۵ بهمن ۱۳۷۸ توسط محمد حاجی زاده، برادر حمید چاپ شد. در این گزارش
آمده‌است: «…!… پزشک قانونی تعداد ضربه‌های دشنه فرو رفته در سینه برادر
را ۲۷ از زیر گلو تا زیر ناف و ضربهٔ وارده به سینه کارون را بالغ بر ده
ضربه دانسته بود... آ ثار ضربه سخت و مشت در سر و صورت، پارگی قلب و ریه
و دستگاه گوارش، بریده شدن انگشتان دست راست حمید تا روی پوست، بنا به
نظرپزشک قانونی با هر ضربه کارد حمید تیغه چاقو را می‌گرفته و قاتل
می‌کشیده و برای باری دیگر فرو می‌کرده‌است که منجر به این گردیده که کف
دست بشود پر از شیارهای عمیق شقاوت...»
دردناک‌تر آنکه در بخش دیگری از گزارش آمده است:
کسانی که در غسال‌خانه حضور داشته‌اند و یا جسد کارون را دیده‌اند از
جای آثار نیش چاقو بر روی گوش، صورت و پشت کارون گفته‌اند که باید این
آثار قبل از پاره پاره کردن سینه، قلب و شکم کارون روی داده باشد. بعضی
نیز که به دقت به صورت کارون نگاه کرده‌اند به قول روستایی‌های ما حالت
«گرگ پدمک» را در چهره کارون دیده‌اند. » اصطلاح «گرگ پدمک» در خصوص
روبرو شدن گوسفند با گرگ به کار می‌رود که گوسفند با چشمان بیرون زده،
خشک اش میزند.
حمید پورحاجی پور که گویی مرگ و نحوه به قتل رسیدن خود را پیش بینی کرده
بود در غزل «غفلت گوهر شکنان» چنین میگوید:
آخر ای خنجر مردم کش بیگانه پرست/ خوش نشستی به تنم در شب خنجرشکنان
پاس ما مردم آزاده بدارید که ما/ تاج برداشته ایم از سر افسر شکنان
فرخنده حاجی زاده در مصاحبه با روز‌آنلاین از پیگیری قتل برادرش می‌گوید:
به ما گفتند «یک اشتباه ساده بود» !
از همان ابتدا مشخص بود که قتل عادی نیست هرچند می گفتند قتل شخصی بوده
اما خود ما هم که زیاد هنوز نمیدانستیم مساله چیست دنبال انگیزه و قاتل
می گشتیم یادم است پیش رئیس آگاهی کرمان می نشستم و مدام انگیزه ردیف
میکردم و می بافتم که مثلا شاید زمانی دختری را دوست داشته و اکنون شوهر
آن دختر فهمیده و... عمق فاجعه اینقدر بود که ما هم حالت عادی نداشتیم.
اما رئیس اداره آگاهی کرمان می گفت این قتل عادی نیست. بازپرس پرونده می
گفت این قتل انگیزه ای به بزرگی چنار میخواهد و دنبال این جور چیزها نگرد
باید کسی یا داروی روانگردان مصرف کرده باشد یا انگیزه ای فراتر از این
ها داشته باشد و... تمام این سالها پی گیریهای ما ادامه داشت همه جا
رفتیم هر کاری‌ می‌توانستیم کردیم از طرفی هم از سوی وزارت اطلاعات تحت
فشار بودیم و احضار و بازجویی و... در نهایت هم که گفتند یک اشتباه ساده
بوده.
فرخنده حاجی‌زاده در پاسخ به سوال خبرنگار روز‌آنلاین مبنی بر اینکه آیا
از وزارت اطلاعات که در آن زمان مسئولیت 4 قتل دیگر را پذیرفته بود
پیگیری نکردید؟ اضافه می‌کند:
به ما که ابتدا هیچ پاسخی نمی‌دادند اما بعد گفتند بروید از وزارت
اطلاعات شکایت کنید. یعنی ماموران وزارت اطلاعات که ما را احضار وبازجویی
می‌کردند به ما می گفتند بروید از وزارت‌خانه ما شکایت کنید یا می‌گفتند
اگر راست می گویید بیایید جلوی وزارت اطلاعات اعتصاب کنید و چرا نمی‌کنید
و... خیلی بی رحمانه بود بازی ای که با ما شروع کردند. در نهایت برادرم
گفت باشد اصلا قتل معمولی بوده، بیاورید دست قاتل را بگذارید توی دست ما
و قول میدهیم یک سیلی هم نگذاریم او بخورد. اما جوابی ندادند رئیس اداره
آگاهی کرمان، بازپرس پرونده و حتی پزشکی قانونی که می گفتند ظرف سه روز
قاتل را پیدا میکنیم دیگر حاضر به دیدار ما نمی شدند و در نهایت گفتند به
بن بست خورده ایم و قضیه فراتر از این حرفاست و.... خیلی اذیت کردند
تاسال 78 که بر اثر پی گیری های ما و رفت و آمدهای ما و... بالاخره به ما
گفتند که این مساله یک اشتباه ساده بوده.

shab ranginkaman

unread,
Dec 1, 2015, 3:22:17 AM12/1/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
معتاد شیشه ای سر همسر خود را با چاقو برید
معتاد شیشه ای به دلیل اعتراض همسرش برای حاضر نشدن بر سر سفره شام، سر
او را با چاقو برید.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از فارس، جنایت از نوع شیشه ای آن تمامی
ندارد و اینبار مردی در خیابان قزوین تهران دست به جنایتی هولناک زد و با
چاقو گردن زن خود را بریده است.

ساعت ۹ و ۴۵ دقیقه صبح روز پنج شنبه خانواده ای هراسان، در تماس با پلیس
۱۱۰، خبر از قتل زنی به دست شوهرش دادند.

بعد از این تماس، ماموران نیروی انتظامی کلانتری ۱۱۵ رازی به همراه
بازپرس کشیک، محسن مدیر روستا، سر صحنه قتل حاضر و با جسد غرق در خون یک
زن روبه رو شدند که سر بر بدن خود نداشت.

خانواده زن توانایی صحبت نداشتند، اما باجناق قاتل در صحبت هایش با
بازپرس پرونده، گفت: شب گذشته دور هم جمع شده بودیم تا شام بخوریم؛ اما
باجناقم که همیشه در حال کشیدن شیشه بود، سر سفره شام حاضر نشد و رفت تا
قبل از شام شیشه بکشد؛ همین موضوع باعث شد تا خواهر زنم (مقتول) به سراغش
برود و از او گله کند که الان موقع شام است نه کشیدن آن زهرماری.

همین حرف مقتول کافی بود تا قاتل عصبانی بشود و کلی دعوا در خانه راه
بیندازد، من هم که دیدم باجناقم خیلی عصبانی شده است از او دعوت کردم شب
در خانه ما بخوابد و او نیز مجبور شد قبول کند.

صبح فردا من طبق معمول ساعت ۸ سر کار رفتم، من و باجناقم باهم همکار
هستیم، اما او گفت خسته است و یک ساعت بعد از من سرکار می آید، به این
صورت من سر کار رفتم و دیگر بقیه ماجرا را نمی دانم، زمانی که همسرم با
من تماس گرفت و به من داستان کشته شدن خواهرش را گفت فکر کردم دوباره
دعوای زن و شوهری است و او دروغ می گوید، من هم مجبور شدم سریع خودم را
به خانه برسانم که وقتی سر رسیدم که دیگر دیر شده و کار از کار گذشته بود
و باجناقم نیز با خیال راحت در گوشه ای از حیاط مشغول شیشه کشیدن بود،
می خواستیم جلوی او را بگیریم که فرار نکند اما او چاقو داشت و همین باعث
شد ما بگذاریم که برود، وقتی داشت از خانه خارج می شد گفت می روم خانه،
به زنم هم بگویید بیاید خانه اش.

قاتل پس از اینکه به مدت دوازده ساعت در کوچه و خیابان بی سر پناه
چرخیده بود مجبور می شود به کلانتری برود و خودش را معرفی کند، پس از
معرفی قاتل بازپرس پرونده دستور داد متهم را به اداره آگاهی برای توضیحات
بیشتر منتقل کنند.

shab ranginkaman

unread,
Dec 1, 2015, 3:22:38 AM12/1/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
باورهای نادرست عموم در مورد تجاوز
خشونت خانگی و اجتماع
۰
rss, باور های نادرست, تجاوز, خشونت جنسی, خشونت خانگی, لباس تنگ
image_pdfimage_print
6896461433_e457aef3b5_m
عکس: Melanie Gow
مترجم: م.ع
باور نادرست: زنان نباید تنها بیرون بروند،بخصوص هنگام شب،احتمال تجاوز
به زنان در بیرون از خانه، از سوی غریبه ها و در کوچه های تاریک بیشتر
است . این بهترین راه حفاظت از خود برای زنان است.
واقعیت: به زنان اغلب توصیه می شود که برای جلوگیری از خشونت جنسی
هیچوقت شب ها تنها در خیابان پیاده راه نروند. اما در حقیقت تنها ۱۰ درصد
تجاوز ها توسط “غریبه ها” صورت می گیرد. حدود ۹۰ درصد موارد تجاوز توسط
مردان آشنا انجام می شود، توسط کسی که قربانی را قبلا می شناخته و قربانی
به او اعتماد، حتی دراغلب موارد او را دوست داشته است. افراد در خانه،
محل کار و سایر مکان هایی که قبلا به نظرشان امن بوده، مورد تجاوز قرار
می گیرند. گاه باور نادرست از اینکه تجاوز بیشترتوسط غریبه ها صورت می
گیرد ممکن است باعث شود قربانیان، توسط شخصی که می شناخته اند مورد تجاوز
یا خشونت جنسی قرار گرفته اند، آنها حتی کمتر مایل به شکایت به پلیس یا
مطرح کردن آن با فرد دیگری هستند، چون می ترسند کسی حرفشان را باور نکند،
از روی شرم یا سرزنش خود، و یا چون احساسات آنها در مورد اینکه عامل
خشونت ” به دردسر” بیندازند، ضد و نقیض است.این باور نادرست همچنین رفت
و آمد زنان را کنترل کرده و حقوق و آزادی های آنها را محدود می کند.
باور نادرست: فقط زنان جوان و “خوش قیافه” مورد تجاوز قرار می گیرند.
واقعیت: عده زیادی فکر می کنند فقط ” دسته” خاصی از زنان در معرض خطر
تجاوز یا خشونت جنسی هستند. در حقیقت افراد و بخصوص زنان و دختران، در هر
سنی، از هر طبقه، فرهنگ، قابلیت، گرایش جنسی، نژاد و مذهب مورد تجاوز
قرار می گیرند.
برخی مردان در مورد ظاهر یا سن یک زن شوخی کرده و یا اظهار نظرهایی می
کنند که نشان دهنده آن است که زن به نظرشان از نظر جنسی خواستنی یا در
دسترس است. اما ” جذابیت” یک قربانی ارتباط کمی با خشونت جنسی دارد.
تجاوز عملی ناشی از خشونت است نه احساسات جنسی.
باور نادرست: همه می دانند وقتی زنی می گوید نه، اغلب مقصودش آری است.
واقعیت: تجاوز تجربه ای ترسناک، خشن و تحقیرآمیز است که هیچکس طالب آن
نیست. از نظر قانونی هر فردی حق دارد در هر مرحله از تماس جنسی نظر خود
در مورد تمایلش به داشتن رابطه جنسی را عوض کند. اگر یک شریک جنسی زمانی
که طرف مقابلش “نه” می گوید، عملش را ادامه دهد ، این عمل تجاوز جنسی
تلقی می شود. اگر فردی قبلا با فرد دیگری رابطه جنسی داشته، این به معنی
آن نیست که نمی تواند توسط آن فرد مورد تجاوز قرار گرفته و یا مورد آزار
جنسی قرار گیرد. هربار که دو نفر اقدام به رابطه جنسی می کنند، باید هر
دو طرف در مرود آن توافق داشته باشند و آنرا ابراز کنند. عمل جنسی بدون
رضایت (طرف مقابل) تجاوز است.
باور نادرست: آن زن مست بود، مواد مخدر مصرف کرده بود، سوار ماشین
غریبه شد، لباس های تنگ پوشیده بود، در حرفه ای مربوط به مسائل جنسی کار
می کرد، مرا اغوا کرد، احتمالا حقش بود.
واقعیت: اگر فردی بیهوش بوده یا قدرت تصمیم گیری او در اثر مصرف الکل یا
مواد مخدر مختل شده باشد، از نظر قانونی قادر به ابراز رضایت خود نیست.
داشتن رابطه جنسی بدون رضایت طرف مقابل که از خود بی خود است تجاوز محسوب
می شود.
متجاوزان بهانه های مختلفی بکار می برند تا زنانی که مورد تجاوز آنها
قرار گرفته اند بی اعتبار کرده و جرم خود را توجیه کنند. اما هیچکس طالب
تجاوز یا آزار جنسی، و یا سزاوار آن نیست و صد در صد مسئولیت در هر عمل
خشونت جنسی به گردن عامل آن است.
وسایل ارتباط جمعی اغلب به ” نقش” هایی که زنان به عهده دارند اشاره می
کنند” مادر جوان”، ” مادربزرگ”، ” همسر دکتر”، ” فاحشه” و غیره ، عواملی
سلیقه ای را توضیح می دهند، مانند آنکه زن زمانی که مورد تجاوز قرار گرفت
چه پوشیده بود یا چطور رفتار می کرد. مفهوم این عمل آن است، برخی زنان
بیش از دیگر قربانیان ” بی گناه” هستند، برخی بیشتر لیاقت دلسوزی داشته،
یا بعضی زنان تا حدودی برای اینکه تحت خشونت جنسی قرار گرفته اند،
مقصرند.
قوانینی که در مورد رفتار زنان تحمیل شده، به متجاوزین اجازه می دهد اگر
بتوانند تقصیر تجاوز را به گردن زنان بیندازند، در نتیجه برخی متجاوزین
به شکل قربانیانی که اتهامات بدخواهانه، بی احتیاطی یا حماقت به آنان زده
شده تظاهر می کنند. هیچ جرم و جنایت دیگری وجود ندارد که در آن این همه
تلاش شود قربانی را مسئول آنچه به سرش آمده نشان دهند.
باور نادرست: بالاخره زنان دست از مقاومت برداشته و ازعمل جنسی لذت می
برند. آنها باطنا دوست دارند مورد تجاوز قرار گیرند.
واقعیت: هیچ زنی از مورد تجاوز قرار گرفتن لذت نمی برد. قربانیان قتل،
سرقت و سایر جرائم هیچوقت بشکل کسانی که از این حادثه لذت برده اند، نشان
داده نمی شوند.
باور نادرست: آن زن صدمه ای ندید یا مقاومت نکرد. پس حتما تجاوز نبوده است.
واقعیت: مردانی که به زنان و دختران تجاوز کرده یا آنها را مورد
آزارجنسی قرار می دهند، اغلب برای ترساندن آنان از سلاح یا تهدید به
خشونت استفاده می کنند. تنها این واقعیت که هیچ نشانه ای از خشونت وجود
ندارد به معنای آن نیست که زن مورد تجاوز قرار نگرفته است.
زمانی که زنان با واقعیت مورد تجاوز قرار گرفتن مواجه می شوند، مجبور به
تصمیم گیری های آنی می گردند، تصمیماتی که هدف همه آنها به حداقل رساندن
صدمه ای است که به آنها وارد خواهد شد. زمانی که مقاومت اولیه، تقلا،
التماس و غیره نتیجه ای نداده اند، ترس از خشونت بیشتر، اغلب مقاومت جسمی
زنان را محدود می کند. تنها کنترلی که به نظر زنان در این هنگام وجود
دارد محدود کردن و کاهش صدمه ای است که به آنها وارد خواهد شد.
افراد بی شماری که مورد خشونت جنسی قرار گرفته اند، صحبت از احساس در جا
خشک شدن یا فلج شدن در اثر شوک یا ترس می کنند.
باور نادرست: مردانی از برخی نژادها وسوابق احتمال بیشتری دارد مرتکب
خشونت جنسی شوند.
واقعیت: هیچ متجاوز نمونه ای وجود ندارد. مطالعات نشان می دهند مردانی
که مرتکب خشونت جنسی می شوند از گروه های اقتصادی، قومی، نژادی، سنی و
اجتماعی مختلفی هستند.
باور نادرست: مردانی که تجاوز یا آزار جنسی می کنند ناراحتی روانی داشته
یا هیولاهایی انسان نما هستند.
واقعیت: مطالعات نشان داده که تنها ۵ درصد از مردان در زمان ارتکاب جرم
بیماری روانی داشته اند. تعداد کمی از متجاوزانی که مجرم شناخته می شوند
برای مداوای روانی به مراکز مخصوص این مشکل فرستاده می شوند.
باور نادرست: مردک مست بود، مواد مخدر مصرف کرده بود، افسردگی داشت، تحت
تنش بود، اختیار اعمالش را نداشت.
واقعیت: مردان بهانه های مختلفی برای توجیه عمل تجاوز می آورند. هیچ
بهانه ای برای این کار وجود ندارد.
باور نادرست: زمانی که مردی از نظر جنسی به هیجان آمده دیگر نمی تواند
جلوی خودش را بگیرد. باید رابطه جنسی برقرار کند.
واقعیت: اکثر تجاوز ها با قصد قبلی انجام می شوند یعنی کاملا یا تا
حدودی از پیش برنامه ریزی شده اند. تجاوزهایی که توسط بیش از یک نفر صورت
می گیرند، همیشه از قبل برنامه ریزی شده اند. مردان خیلی راحت می توانند
تمایلشان به داشتن رابطه جنسی را کنترل کنند – مجبور نیستند برای ارضای
این تمایلات به زنی تجاوز کنند. تجاوز عملی خشونت بار است – نه ارضای
جنسی. مردانی که تجاوز می کنند یا قربانیان را آزار جنسی می دهند اینکار
را برای حتک حرمت و کنترل قربانی انجام می دهند.
باور نادرست: مردانی که تجاوز می کنند از نظر جنسی سرخورده هستند یا
امکان داشتن روابط جنسی با شریک راغب به اینکار را ندارند.
واقعیت: مردانی که تجاوز می کنند مثل هر مرد دیگری ممکن است با زنی
زندگی کرده یا رابطه جدی داشته باشند. از هر پنج زن، یکی توسط شریک زندگی
یا شوهرش خود مورد تجاوز قرار می گیرد.
باور نادرست: زنان اغلب در باره مورد تجاوز قرار گرفتن داستان پردازی
کرده یا دروغ می گویند.
واقعیت: برای هر کسی که مورد تجاوز یا آزار جنسی قرار گرفته، تصمیم
گیری در مورد خبر دادن به پلیس مشکل است. در حال حاضر، تخمین زده می شود
تنها ۱۵ درصد از ۸۵ هزار زنی که هر ساله مورد تجاوز قرار می گیرند و ۴۰۰
هزار زنی که از نظر جنسی مورد آزار قرار می گیرند در انگلستان و ولز به
پلیس مراجعه می کنند.یکی از دلایل مهمی که زنان و دختران در گفتگو با ما
برای عدم مراجعه به پلیس می آورند، آن است که می ترسند حرفشان باور نشود.
متاسفانه تمرکز نامتناسب وسایل ارتباط جمعی بر تعداد بسیار کم موارد
سالانه اتهامات به اصطلاح دروغین خشونت جنسی، به این تصور عمومی که
گزارشات دروغ و از روی سوء نیت زیادهستند، دامن می زند. در حقیقت خود این
تصور کاملا غیرواقعی است. سال ها است که مطالعات نشان می دهند میزان
گزارشات غیرواقعی در مورد تجاوز تفاوتی با گزارشات غیرواقعی در مورد هر
جرم و جنایت دیگری ندارند، یعنی همگی حدود ۴ در صد هستند. در مارس ۲۰۱۳
دایره تعقیب جنایی انگلستان بررسی انجام داده و نتایج آن را منتشر کرد که
تائید می کرد گزارشات غیر واقعی تجاوز، بسیار نادر بوده و نشان می داد،
این گزارشات تنها ۱ درصد کل گزارشات در مورد تجاوز را شامل می شوند.
باور نادرست: زنان تجاوز نمی کنند.
واقعیت: بیشترموارد تجاوز و سوء استفاده جنسی از سوی مردان در مورد زنان
و کودکان اعمال می شوند. با این حال تعداد کمی از زنان اقدام به خشونت
جنسی می کنند. اغلب زنان و کودکانی که از سوی زنان مورد آزار یا سوء
استفاده جنسی قرار گرفته اند ، مثلا در خانواده اشان یا در رابطه ای
همجنس گرایانه، بیم دارند که حرفشان باورنشده، تجربه آنها جدی گرفته نشده
یا به اندازه مورد تجاوز قرار گرفته شدن از سوی یک مرد، بد تلقی نشود.
این امر دستیابی به عدالت یا خدمات مربوطه برای این قربانیان را مشکل می
سازد.
مردان بالغ نیز مورد تجاوز قرار گرفته و از نظر جنسی آزار می شوند. با
آنکه سازمان بحران تجاوز توجه ویژه خود را روی احتیاجات و حقوق زنان و
دختران و فراهم آوردن خدمات در مکان های امن فقط برای اسکان زنان متمرکز
کرده است، اما ما طبیعتا متوجه هستیم که تاثیر خشونت جنسی بر زندگی مردان
و پسران کمترفاجعه بار نیست و اعتقاد داریم قربانیان خشونت جنسی سزاور و
نیازمند حمایت ویژه هستند.
طبق قانون تنها یک مرد می تواند مرتکب جرم تجاوز شود “بخش۱ (۱) اس او ا
۲۰۰۳”، چون این عمل توسط دخول به وسیله آلت مردانه تعریف می شود. دخول با
وسیله دیگری غیر از آلت مردانه بدون توافق طرف مقابل، بعنوان آزار جنسی
به وسیله دخول شناخته می شود. برای کسانی که خشونت جنسی را تجربه کرده
اند که دخول با وسیله ای غیر از آلت جنسی را در بر داشته، بدون توجه به
این که عامل آن چه کسی بوده است، این تعاریف حقوقی ممکن است به نظر محدود
کننده باشند، مانند آنکه تجربه آنها جدی گرفته نخواهد شد.
سازمان بحران تجاوز خدمات ویژه ای برای زنان و دخترانی که هر نوع خشونت
جنسی را در هر مرحله ای از زندگیشان تجربه کرده اند، فراهم می سازد.
زمانی که ما با قربانیان این اعمال کار می کنیم، توسط آنها هدایت شده ، و
آنها را تشویق می کنیم که تجربیات خود را نام گذاری کرده و بیان کنند، و
زبانی را بکار می بریم که برای آنها بیشترین معنا را داشته و نماینگر
احساس آنها باشد، به جای آنکه تنها از واژگان موکد حقوقی استفاده کنیم.

shab ranginkaman

unread,
Dec 2, 2015, 11:45:02 AM12/2/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
پاسخ یک جوان از انگلستان به نامه اخیر رهبر ایران
سلام...من مایکل هستم و از انگلستان برایتان نامه مینویسم... امروز عصر
پستچی نامه ی شما را برای من آورد. در ابتدا تعجب کردم از اینکه رهبر
ایران برای من نامه نوشته است. ولی بعد فهمیدم پستچی ما که اسمش پیتر است
با من شوخی کرده و یک نسخه از نامه ی شما را که خطاب به جوانان اروپایی
نوشته بودید را برای من پرینت گرفته و آورده. شاید اگر پیتر این کار را
نمیکرد من فرصت خواندن نامه ی شما را هیچوقت پیدا نمیکردم چون به هر حال
این نامه ها در رسانه های ما زیاد منعکس نمیشود... به هر حال نامه ی شما
را خواندم و حالا میخواهم برای شما جواب بنویسم به این امید که شاید در
ایران هم پیتر نامه رسانی باشد که به شوخی این نامه را به دست شما
برساند. من اسم شما را در اخبار زیاد شنیده بودم و خواندن نامه ی شما در
عین حال که برایم سرگرم کننده بود اما چند سوال نیز برایم ایجاد کرد. شما
در نامه تان از تروریسم اعلان بیزاری نموده اید و برخی مصادیق آن را
برشمردید...در بخشی از نامه تان به اسرائیل اشاره کرده بودید و نوشته
بودید که: « به گلوله بستن بانویی در وسط خیابان فقط به جرم اعتراض به
سربازِ تا دندان مسلّح، اگر تروریسم نیست پس چیست؟ »
من بعد از خواندن این بخش از نامه شما کنجکاو شدم و در یوتیوب واژه ی
"گلوله خوردن دختر جوان به خاطر اعتراض" را سرچ کردم و راستش از چیزی که
پیدا کردم هم شوکه شدم و هم کمی گیج شدم...آیا شما دختری به اسم "ندا"
میشناسید؟ در توضیحات این فیلم در یوتیوب دقیقا همین چیزهایی که شما در
نامه تان اشاره کرده بودید آمده بود، اما محل آن را به جای اسرائیل،
تهران نوشته بود. به هر حال در نامه ی بعدیتان برایم در مورد این فیلم
بنویسید چون واقعا کنجکاوم بدانم که چرا یک دختر جوان به خاطر اعتراض
باید گلوله بخورد و بمیرد. من با شما در این مورد کاملا موافق هستم که
چنین عملی از مصادیق تروریسم است و امیدوارم که مرتکبین آن به سزای خود
رسیده باشند.
شما در ادامه به وضعیت فلسطینی ها اشاره کرده بودید که بر اثر شهرک سازی
ها خانه ها و املاکشان در برابر چشمان اشکبار زنان و فرزندان ایشان ویران
میشود و پرسیده بودید آیا در دنیای امروز قساوت دیگری را در این حجم و
ابعاد و با این تداوم زمانی می‌شناسید؟ نمیدانم واقعا این سوال شما جنبه
ی پرسشی دارد یا خیر...به هر حال اگر واقعا میخواهید بدانید من چیزهایی
در مورد رفتار با اقلیتهای مذهبی در ایران شنیده ام...مثلا چیزهایی که در
مورد برخورد با پیروان آئین بهایی در ایران میگویند اگر صحت داشته باشد
باید بگویم پاسخ سوالتان مثبت است. البته شما رهبر ایران هستید و بهتر از
من میدانید... در مورد بهائیان و وضعیت ایشان هم ممنون میشوم اگر اطلاعات
موثقی دارید در نامه ی بعدی برای من بنویسید.
در نامه تان از پرخاشگری و بی بند و باری اخلاقی در فرهنگ ما انتقاد کرده
بودید. راستش کسانی که من اینجا میشناسم همگی انسانهایی آرام و مهربان
هستند و حتی در هنگام بروز تصادفات هم معمولا مودب و خویشتندار هستند.
احتمال میدهم شما تجربه ی بدی از سفر به کشورهای غربی داشته اید و من از
این بابت متاسفم... برایم بنویسید که آخرین بار کی به غرب سفر کردید و چه
اتفاقی افتاد؟ در مورد بی بند و باری راستش من متوجه منظور شما نشدم...در
کشور ما روابط آزاد تا وقتی مبتنی بر احترام و نیاز و خواست دو طرف باشد
مساله ای پذیرفته شده است و کسی را بابت آن بازخواست و یا قضاوت نمیکنند.
ما در اینجا قوانین سختگیرانه ای در مورد زندگی خصوصی آدمها نداریم. یک
مسلمان اینجا همانقدر آزاد است که کسی که به خدا باور ندارد و هر دوی
اینها در کشور من مطابق فکر و سلیقه ی خود زندگی میکنند. مایلم بدانم در
کشوری که شما رهبر آن هستید اوضاع چطور است؟ در این مورد هم حتما برای
من بنویسید.
در بخش دیگری از نامه تان پرسیده بودید چرا یک جوانی که در اروپا به دنیا
آمده و بزرگ شده است باید به گروههایی مثل داعش بپیوندد و به اعمالی خشن
و بی رحمانه دست بزند و نتیجه گرفته بودید که اینها ثمره ی زندگی در محیط
فرهنگی ناسالم و پر ازخشونت غرب است... تا جایی که من میدانم درصد بسیار
کمی از کسانی که در سوریه به داعش و سایر گروههای درگیر پیوسته اند از
کشورهای غربی به آنجا رفته اند که تازه همانها هم تحت تاثیر تعلیمات و
آموزه های بنیادگرایانه ی اسلامی جذب این گروه ها شده اند ...با فرمول
شما از انجا که بقیه ی کسانی که هر روز در سوریه و عراق مرتکب خشونت و
جنایت میشوند همه ی عمر در محیط ها و کشورهای اسلامی زندگی کرده اند باید
نتیجه گرفت که فرهنگ اسلامی فرهنگی ناسالم و پر از خشونت است. نمیدانم
شاید هم جایی دارم اشتباه میکنم که خواهش میکنم در این صورت من را
راهنمایی کنید.
خیلی حرف زدم...امیدوارم سرتان را درد نیاورده باشم...تجربه ی نامه نگاری
با رهبر کشور ایران چیزی نبود که بخواهم ان را از دست بدهم. بی صبرانه
منتظر پاسخ و نامه ی بعدی تان هستم.
راستی من این نامه را میدهم به پیتر...اینکه دیگر آن را چطور به دست شما
میرساند را من نمیدانم. به هر حال پیتر حتما یک راهی پیدا میکند... مراقب
خودتان باشید و سعی کنید بیشتر استراحت کرده و از زندگی لذت ببرید.
به امید دیدار...مایکل.
شفیلد – 2015/30/11

shab ranginkaman

unread,
Dec 2, 2015, 11:45:41 AM12/2/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
یک روز به‌جای آنهایی که ایدز دارند
من مثبتم، اچ‌آی‌وی مثبت
شهرزاد همتی
وارد بیمارستان اکبرآبادی که می‌شوی، شلوغی و انتظار آدم‌هایی که
می‌خواهند کودک تازه‌متولدشده‌شان را تحویل بگیرند، بیشتر از همه‌چیز به
چشم می‌آید. همه صندلی‌های انتظار پر است. روی شیشه پذیرش نوشته شده:
«برای کسانی که تحت پوشش بیمه سلامت هستند، زایمان به صورت رایگان انجام
می‌شود». روی تکه‌کاغذ دیگری هم درباره نحوه گرفتن شناسنامه فرزندان
تازه‌متولدشده توضیحاتی را نوشته‌اند. جلوی پذیرش ایستاده‌ام و منتظرم
نوبتم شود. زن از پشت شیشه نگاهم می‌کند و در میان ازدحام آدم‌ها کارم را
می‌پرسد. خیلی جدی می‌گویم: «من اچ‌آی‌وی مثبت هستم. می‌خواهم بدانم برای
زایمان پذیرشم می‌کنید یا نه». چهره مسئول پذیرش تغییر نمی‌کند. اما
آدم‌ها آرام‌آرام از کنارم پراکنده می‌شوند. زن متصدی پذیرش می‌گوید:
«هفته چندم بارداری هستید؟» بعد از کمی مکث می‌گویم: چهارماهه‌ام. صدای
پچ‌پچه‌ها و استغفرالله‌های مداوم را می‌شنوم. زن می‌گوید: «بچه از
ازدواج شرعیه؟» شناسنامه‌ام را روی میز می‌گذارم و فرم را می‌گیرم. نامم
را می‌نویسم و برای روز چهارشنبه هفته آینده، وقت معاینه می‌گذارد و بعد
می‌گوید: «خیلی دیر اومدی‌ها. ماه چهارمه...، شاید دیر شده باشه».
درمانگاه خیریه سیدالشهدا دومین جایی است که سر زده‌ام. جلوی میز پذیرش
ایستاده‌ام و منتظرم تا منشی کمی سرش خلوت شود و جوابم را بدهد. سرش را
بالا می‌کند و بی‌خیال می‌گوید: امرتون؟ برایش تعریف می‌کنم اچ‌آی‌وی
مثبت هستم و می‌خواهم برای کشیدن دندان عقل پذیرش شوم. حالا زن جدی‌تر
نگاهم می‌کند و می‌پرسد از چه راهی مثبت شده‌ام. می‌گویم: فرقی می‌کنه
خانم؟ یعنی من اگر معتاد باشم، یا از همسرم گرفته باشم، یا...، در پذیرش
شما فرقی می‌کنه؟ منشی راهنمایی‌ام می‌کند تا با داخلی دفتر مدیریت
درمانگاه تماس بگیرم. به دفتر مدیریت زنگ می‌زنم و آنها خیلی محترمانه از
پذیرشم سرباز می‌زنند. مدیر دفتر آقای رئیس می‌گوید: «ما امکان پذیرش شما
را نداریم. یعنی دستگاه‌های پیشرفته نداریم که بتوانیم بیماران با ریسک
بالا را پذیرش کنیم. شما اگر زحمت بکشید و به بیمارستان امام‌خمینی
بروید، آنها به شما کمک خواهند کرد». اصرار می‌کنم و می‌گویم: «من اصلا
وظیفه ندارم به شما بگویم که اچ‌آی‌وی مثبت هستم. شما موظفید که هر
بیماری را پذیرش کنید و با این پیش‌فرض که همه مثبت هستند، بعد از هر بار
استفاده و ویزیت بیمار، یونیت‌ها را ضدعفونی کنید. این کار هم نیاز به
تجهیزات خاصی ندارد...». منشی اما تأکید می‌کند که متأسف است و من را به
بیمارستان امام خمینی ارجاع می‌دهد... . خیابان جمالزاده، تقاطع خیابان
نصرت و فرصت، یکی از کلینیک‌های نیمه‌خصوصی دندان‌پزشکی قرار دارد. از
پله‌ها بالا می‌روم و می‌گویم که می‌خواهم برای کشیدن دندان عقل توسط
فلان دکتر خاص، ویزیت شوم، اما اچ‌آی‌وی مثبت هستم. منشی فرمی را
روبه‌رویم قرار می‌دهد تا پر کنم و اطلاعاتم را بنویسم. فرم را پر
کرده‌ام و منتظرم تا آن را تحویل بگیرند. بعد از یک‌ربع، منشی می‌گوید
اینجا مشکلی با پذیرش من ندارند، اما پزشکان از ویزیت من امتناع می‌کنند
و به دلیل استرسی که دارند! ممکن است خدمات لازم به من ارائه نشود. به
منشی توضیح می‌دهم که صرف کشیدن یک دندان، هیچ‌کس را به اچ‌آی‌وی دچار
نمی‌کند. منشی شرمنده است و آرام توی گوشم می‌گوید: «شما برو فردا بیا و
نگو هم اچ‌آی‌وی داری. من خودم پذیرشت می‌کنم...». مطب پزشک زنان در
خیابان ستارخان تهران خلوت خلوت است. از منشی برای چکاپ کلی، وقت
می‌خواهم و منشی پس از گرفتن ویزیت، نامم را در دفتر ثبت می‌کند. ٤٠ هزار
تومان ویزیت را پرداخت می‌کنم و می‌گویم: «البته به خانم دکتر بفرمایید
من اچ‌آی‌وی دارم. حتما به فکر ضدعفونی‌کردن وسایلشان باشند...، منشی
خودش را جمع و با تردید نگاهم می‌کند. بعد هم بدون اینکه شک‌برانگیز باشد
سرش را پایین می‌اندازد و به داخل اتاق دکتر می‌رود. بعد از چند دقیقه
همان‌طور که انتظار داشتم از ویزیتم سر باز زده می‌شود. دلیل هم ساده
است: خانم دکتر سردرد دارند و هیچ بیماری را ویزیت نمی‌کنند. درمانگاه
مرکزی فرهنگیان در خیابان امام‌خميني قرار دارد. همان بهانه کشیدن دندان
عقل را با ذکر این نکته که اچ‌آی‌وی مثبت هستم، به منشی یادآوری می‌کنم.
منشی نامم را در فهرست وارد می‌کند و بدون هیچ سؤالی وقت ١١ آذر را برایم
ثبت می‌کند. درست یک روز پس از روز جهانی ایدز... . بیمارستان کسری درست
روبه‌روی روزنامه قرار دارد. وارد می‌شوم و جلوی میز پذیرش می‌ایستم.
می‌گویم باردار هستم و در هفته چهارم بارداری قرار دارم و می‌خواهم
زایمانم در این بیمارستان انجام شود. پاسخ کاملا روشن‌کننده است: در
ابتدا باید به عنوان بیمار یکی از پزشکان سهام‌دار بیمارستان کسری ویزیت
شوم و در صورت تأیید ایشان، بیمارستان کسری من را پذیرش خواهد کرد...
.اینها روایت یک خبرنگار از یک روز با اچ‌آی‌وی مثبت بود. اما قصه این
آدم‌ها بسیار متفاوت‌تر از همه ماست. مهین ٣٤ ساله است و به‌تازگی دومین
فرزندش را به دنیا آورده. مهین از همسرش مبتلا شده و شرایط زندگی خوبی
ندارد. او ماجرای به‌دنیا‌آوردن پسر چهارماهه‌اش، میلاد، را این‌گونه
تعریف می‌کند: «من پسر اولم هفت‌ساله است و خدا را شکر، سالم. درباره بچه
دومم اما مشکلات زیادی داشتم و تحت نظر هیچ پزشکی هم نبودم. فقط
می‌دانستم چون مثبت هستم، بچه باید حتما با سزارین به دنیا بیاید که
احتمال انتقال بیماری به او کم شود. درد زایمان که شروع شده بود، به یکی
از زایشگاه‌های جنوب تهران رفتم و وقتی فهمیدند مثبت هستم، اصلا پذیرشم
نکردند. با آن درد شدید زایمان، به بیمارستان دیگری رفتم. آنجا هم پذیرشم
نکردند. حالم خیلی بد بود و درد داشتم و می‌ترسیدم بچه به دنیا بیاید.
همان‌جا وسط بیمارستان نشستم و شروع کردم به هوارکشیدن. گفتم از دستتان
شکایت می‌کنم. آنها اما توجهی نداشتند. بالاخره وقتی دیدند به هیچ عنوان
از بیمارستان خارج نمی‌شوم، با توهین و نفرین پذیرشم کردند...». مهین بغض
کرده است و ادامه می‌دهد: «در این مدتی که منتظر بودم، چند بار نیاز به
دستشویی‌رفتن داشتم و پرستار می‌گفت حتی حق نداری وارد دستشویی ما شوی و
من را از دستشویی بیرون کرد. اتاقم را از بیماران دیگر جدا کردند و هیچ
بهیاری هم بالای سرم نبود. یادم می‌آید وقتی می‌خواستند در اتاق را باز
کنند، دستگیره را با دستمال پاک می‌کردند، در اتاق ماسک می‌زدند و بچه‌ام
را هم قبول نمی‌کردند که بغل کنند و برایم بیاورند. مادرم به عنوان همراه
در بیمارستان کنارم بود و شما نمی‌دانید چقدر توهین تحمل کرد. چقدر تحقیر
شدم...، من اینها را از عوام انتظار داشتم، اما از کادر پزشکی نه». انگ و
ترس و ساختن یک تصویر غیرواقعی از بیماری ایدز از سوی افراد و نهادهای
مختلف به‌ویژه رسانه‌ها موجب شده مبتلایان به ایدز علاوه بر داشتن رنج
بیماری، دچار انواع صدمات اجتماعی، فرهنگی و معنوی شوند که این مسئله درد
آنان را نسبت به بیماران دیگر دوچندان کرده است. هرچند به گفته مسئولان،
مراکز درمانی موظف به پذیرش بیماران اچ‌آی‌وی مثبت هستند، اما بسیاری از
این مراکز از پذیرش آنها سرباز می‌زنند. درحالی‌که مراکز درمانی موظف
هستند هر بیماری را مثبت فرض کرده و بعد از هر ویزیت بیمار، تمامی وسایل
خود را ضدعفونی کنند.

shab ranginkaman

unread,
Dec 2, 2015, 11:46:36 AM12/2/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
ایدز؛ گفت‌و‌گوی یک قربانی و دو متخصص


آن روز را به خوبی به یاد دارد، با همه جزئیات...خودش می‌گوید:
«سیاه‌ترین روز زندگی‌ام بود، تازه تصمیم گرفته بودم درست زندگی کنم، پاک
شده بودم و سرم به سنگ خورده بود.» اما جواب آزمایش همه آرزوهای او را بر
باد می‌دهد. مثل همیشه جواب آزمایش را پشت گیشه به دستش نمی‌دهند و
می‌گویند: «مشاور می‌خواهد با شما صحبت کند.» مهدی سی و پنج ساله است و
پنج سال پیش متوجه شده که اچ ای وی مثبت است؛درست وقتی رو به روی مشاور
آزمایشگاه می‌نشیند و مشاور از او می‌پرسد: تا به حال رفتارهای پر خطر
داشته‌ای؟ : «همان وقت شستم خبر شد. برای من که هفت سال انواع و اقسام
مواد مخدر را مصرف کرده بودم و از هر روشی استفاده کرده بودم....» حرفش
را قطع می‌کند و بعد چند ثانیه می‌گوید: «اگر اچ ای وی مثبت نبودم، جای
شک داشت.» مهدی قصه اچ آی وی مثبتش را برای ایران وایر روایت می‌کند و لا
به لای روایتش دکتر ارش علایی و دکتر کامیارعلایی؛ دو برادر پزشکی که
سال‌هاست روی مبتلایان به اچ آی وی کار می‌کنند و هم اکنون مشغول تدریس
در دانشگاههای آمریکا هستند، به پرسش‌های ایران وایر برای روشن شدن
ابهاماتی که درباره این بیماری وجود دارد، پاسخ می‌دهند.

آیا روش اطلاع رسانی به این بیمار درست بوده است؟

بله. مطابق استانداردهای جهانی، این مهم است که وقتی فردی میخواهد تست
اچ ای وی بدهد، باید قبل از این‌که تست انجام شود با او مشاوره شود و
بعد از آن هم مشاوره بگیرد. به این مشورت‌ها، مشاوره پیش از انجام تست و
مشاوره پس از انجام تست می گویند. این افراد را به هیچ وجه نباید برای
انجام تست تحت فشار قرار داد و انجام تست اچ آی وی باید به صورت کاملا
داوطلبانه صورت بگیرد.

مشاور آزمایشگاه از مهدی درباره رفتارهای پرخطر پرسیده بود. رفتار پر خطر
برای ابتلا به بیماری ایدز چه هستند؟

در ارتباط با ابتلا به بیماری ایدز دو رفتار پر خطر اصلی وجود
دارد:یک)داشتن شرکای جنسی متعدد و استفاده نکردن از کاندوم، دو) تزریق
مواد مخدر و استفاده از سرنگ به صورت مشترک . این دو رفتار اصلی افراد را
در معرض ابتلا به بیماری اچ ای وی و ایدز قرار می‌گیرد.در رابطه با مهدی
که سابقه مصرف مواد مخدر با هر روشی داشته احتمالا استفاده از سرنگ مشترک
باعث شده به این بیماری مبتلا شود.

مهدی اول تصمیم می‌گیرد، خود کشی کند: «پنج ماه بود مصرف مواد را کنار
گذاشته بودم و می‌خواستم درمان دندان‌هایم را شروع کنم. بچه‌های مرکز NA
یا معتادان گمنام از من خواستند که ازمایش بدهم و بعد به دندانپزشکی
بروم. جواب آزمایش که آمد همه دنیایی که تازه ساخته بودم، زیر و رو شد.
تازه برگشته بودم خانه. حالا باید چه کار می‌کردم؟ فکرم رفت سمت خودکشی
اما مشاوران ان ای خیلی کمکم کردند. اول می‌خواستم از خانه بزنم بیرون.
اما بعد مشاور گفت اگر یک سری چیزها را رعایت کنی، می‌توانی خیلی راحت در
خانه خودتان زندگی کنی و کسی را هم مبتلا نکنی. مثلا حواسم باید به
تیغ‌هایی که مصرف می‌کنم باشد، مسواکی که استفاده می‌کنم و....»

آیا مراکز NA در همه دنیا وجود دارد و آیا واقعا به افرادی که سابقه مصرف
مواد مخدر دارند، کمکی هم می‌کند؟

NA یا معتادان گمنام از گروهی از افرادی که سابقه مصرف مواد مخدر داشتند،
تشکیل شده، آن‌ها دست در دست هم برای کمک به همدیگر و کمک به سایر افرادی
که مواد مخدر را ترک می‌کنند گروه‌های همیاری ایجاد می‌کنند. این برنامه
در همه دنیا هم برای اعتیاد به مواد مخدر و هم برای اعتیاد به الکل وجود
دارد. یکی از معروف ترین برنامه‌های معتادان گمنام، برنامه 12 قدم است که
به افرادی که سابقه مصرف مواد مخدر داشته‌اند کمک می‌کند، بازگشت
راحت‌تری به زندگی و جامعه داشته باشند. در مورد آقا مهدی هم همانطور که
در روایت ایشان می‌بینیم درست عمل شده است.

خیلی از مبتلایان وقتی متوجه بیماری‌شان می‌شوند، می‌خواهند خودکشی کنندف
چه کار باید انجام داد که از صرافت این کار بیفتند؟

دقیقا، حتی مهدی هم چنین وضعیتی داشته و می‌گوید: می‌خواستم خودکشی کنم.
به چه دلیل می‌خواسته خودکشی کند؟ چون مردم با این بیماری آشنایی ندارند.
این بیماری در جامعه تابو است، پذیرش این بیماری برای بیمار به شدت سخت
است و ممکن است دست به اقداماتی بزند که جانش را به خطر بیاندازد. به
همین دلیل در پاسخ به سوال اول به مشاوره قبل و بعد از آزمایش اچ آی وی
اشاره کردم. مشاوره‌ها به فرد آگاهی می‌دهد و کمک می‌کند که فرد بفهمد
اگر چه این بیماری درمان پذیر نیست اما می‌شود آن را کنترل و با آن
زندگی کرد. یا به زبان دیگر مشاوره کمک می‌کند که فرد متوجه شود ایدز
پایان زندگی نیست.

مبتلایان به اچ ای وی برای جلوگیری از انتقال بیماری چه چیزهایی را باید
رعایت کنند؟

. مبتلایان به اچ ای وی هم مثل سایر افراد جامعه هستند و همانطور که ما
به دیگران نمی‌گوییم باید چه کاری انجام دهید نمی‌توانیم به مبتلایان به
ایدز هم چنین چیزی بگوییم. ما پیشنهاد می‌دهیم که این افراد اگر
می‌خواهند به سلمانی بروند از تیغ یکبارمصرف استفاده کنند، اگر تزریق
دارند، سرنگ یکبار مصرف خودشان را همراه داشته باشند و هنگام رابطه جنسی
از کاندوم استفاده کنند. وقتی دقیق‌تر به موضوع نگاه کنیم، متوجه می‌شویم
که این پیشنهادها فقط برای افراد مبتلا به اچ ای وی نیست و همه افراد
جامعه برای رعایت استانداردهای بهداشت عمومی باید این موارد را رعایت
کنند. مثلا حوله و مسواک خودشان را بادیگران شریک نشوند. اگر قصد انجام
تاتو دارند، حتما از سوزن یکبار مصرف استفاده کنند و...

مهدی بیماری‌اش را از خانواده‌اش پنهان کرده: «خجالت زده هستم. یک مدت
اعتیادم عذابشان داد، حالا هم این بیماری، بعد هم گفتم شاید از اسم
بیماری بترسند و رفتارشان با من عوض شود.» با این که همه انچه پزشکان
می‌گویند، رعایت می‌کند اما هفته گذشته شوک بزرگی را از سر گذرانده :
«مادرم یکباره دچار کم بینی شد. هر دو چشمش در عرض مدت کوتاهی به شدت کم
بینا شد. هر چه دکتر رفتیم، فایده نداشت. آزمایش‌ها مختلفی برایش نوشتند،
از رماتیسم و سل تا ایدز. » اسم آزمایش ایدز حال مهدی را خراب می‌کند و
زمانی حالش بدتر می‌شود که راهی بیمارستان پارس می‌شود تا جواب آزمایش
مادرش را بگیرد: «گفتند جواب همه ازمایش‌ها اماده است اما جواب ازمایش
ایدز امروز حاضر نشده، فردا بیایید. قلبم تند تند می‌زد. یکباره به گریه
افتادم، دست خودم نبود، هزار تا فکر توی سرم چرخ زد. با خودم می‌گفتم
نکند من مادرم را مبتلا کرده باشم. به منشی گفتم می‌خواهم با دکتر
آزمایشگاه حرف بزنم. رفتم پیش متخصص پا تولوژی به دکتر با گریه و التماس
گفتم، آقای دکتر جواب ازمایش اچ ای وی مادرم مثبت بوده، دکتر گفت: جواب
ازمایش ایشان نه منفی بوده و نه مثبت. این آزمایش در زمان مشخص جواب
نگرفته، ما بیست و چهار ساعت دیگر صبر می‌کنیم اگر جواب نگرفت.،
میفرستیمشان سازمان انتقال خون، آنجا با روش دیگری ازمایش می‌کنند و جواب
دقیق می‌گیرند. تا صبح نخوابیدم، کلافه و پریشان، واقعا حال بدی داشتم.»
البته فردای آن روز جواب آزمایش مادرش مشخص شده. او اچ آی وی منفی بوده
است و مهدی یک نفش راحت کشیده است.

چرا مبتلایان به ایدز دوست دارند بیماری‌شان را پنهان کنند، ایا پنهان
کردن این بیماری کار درستی است؟

افراد مبتلا به اچ ای وی از جامعه پیرامون خود نگرانی دارند. چون در طول
تاریخ انها مشکلی باجامعه نداشته‌اند و متاسفانه این جامعه بوده که آن
‌ها را طرد کرده و نگاه تبعیض‌آمیزی به این بیماران داشته است. این مسئله
مختص ایران نیست حتی در امریکا هم در سالهای اولیه نگاه جامعه به این
بیماران بسیار تبعیض‌آمیز و تحقیرآمیز بوده و به همین دلیل در اروپا و
آمریکا حرکت‌هایی از سوی هنرمندان و شخصیت‌های سیاسی برای کنترل رفتار
اجتماعی در برابر بیماران مبتلا به اچ آی وی شکل گرفت و به مرور زمان
افراد زیادی سعی کردند این نگاه را تغییر دهند. نگاه جامعه نیبت به
مبتلایان این بیماری منفی است. این نگاه تحقیر آمیز، همراه با انگ و
برچسب باعث کتمان بیماری می‌شود و کتمان بیماری نه تنها کمکی به جامعه
نمی‌کند بلکه باعث گشترش این بیماری می‌شود. اخیرا در انگلستان شعار
جدیدی در این رابطه مطرح شده که می‌گوید: بوسیدن و بغل کردن فرد مبتلا
باعث انتقال نمی‌شود، بلکه کتمان کردن این بیماری باعث گسترش و انتقال
این بیماری می‌شود.

آیا تست اچ آی وی باید در آزمایشگاه‌های خاصی انجام شود؟

انجام تست اچ ای ی نیاز به تایید آزمایش‌های مرکزی دارد. دوستانی که برای
تست اچ ای وی میروند حتما به مراکزی مراجعه کنند که استاندارد لازم برای
تشخیص تست اچ ای وی و ایدز داشته باشد. علت دیر جواب دادن به آزمایش مادر
مهدی هم این بوده که آزمایشگاه دقیق عمل کرده و می‌خواسته جواب قاطع به
بیمار بدهد.

مهدی هیچ‌گاه از کلمه ایدز برای بیماری‌اش استفاده نمی‌کند و می‌گوید:
«من اچ آی وی مثبت هستم اما ایدز ندارم. یعنی بیماری من هنوز وارد فاز
ایدز نشده، دارو مصرف می‌کنم که ورود به فاز ایدز را به تاخیر بیاندازم.
تعداد CD4هایم را کنترل می‌کنم. نباید استرس داشته باشیم، باید ورزش کنیم
و سعی کنیم دچار سرماخوردگی نشویم. اگر این نکات را رعایت نکنیم
بیماری‌مان زودتر وارد فاز ایدز می‌شود. چون این موارد ایمنی بدن را
پایین می‌اورد.»

فرق اچ آی وی مثبت و ایدز چیست؟

هر فردی که ویروس نقص ایمنی انسانی یا اچ ای وی وارد بدنش شود و آزمایش
مرتبط با این بیماری برای او مثبت مبتلا به این بیماری است و یا در
اصطلاح اچ ای وی مثبت است . وقتی فرد مبتلا می‌شود، در اصطلاح بین ویروس
و سیستم ایمنی بدن مبارزه در می‌گیرد. یکی از گروههای هدفی که ویروس به
آن حمله می‌کند، سیستم ایمنی بدن است. بدین ترتیب ویرووس شروع به تکثیر
کردن و از بین بردن قسمتی از سیستم ایمنی بدن میکند و تا جایی پیش میرود
که دیگر دفاع بدن از دفاع کردن در مقابل ویروس خسته می‌شود و تعداد ویروس
انقدر زیادمی‌شود که بدن را به سمت مبتلا شدن به انواع عفونت‌های فرصت
طلب و سرطان‌ها و در آخر مرگ می‌رساند.به مرحله ای که تعداد ویروسها
انقدر زیاد شده که عفونتهای فرصت طلب و سرطانها وار بدن می‌شوندف ایدز
گفته می‌شود. تشخیص این که چه زمانی بدن وارد فاز ایدز می‌شود، با
متخصصان این بیماری است . آن‌ها‌ تعداد سلولهای دفاعی را که دارای
نشانگری به نام CD4 هستند، میسنجند و یا تعداد ویروس درحجم خاصی از مقدار
خون را اندازه‌گیری می‌کنند.

قبل از این که بیمار وارد فاز ایدز شود، مراحل دیگری هم وجود دارد. ورود
ویروس به بدن وتکثیر ویروس‌ها مرحله اول است. مرحله دوم تقابل دفاع بدن
با ویروس است که به این فاز مرحله بدون علامت هم می‌گویند. چون هم ویروس
و هم دفاع با هم مبارزه می‌کنند و هیچ‌کدام به اندازه‌ای نیستند که بر هم
غلبه کنند. و بعد از این فاز بدن وارد فاز ایدز می‌شود و بعد هم دچار
عفونت‌های فرصت طلب و سرطانها می‌شود.

در هیچ مرحله‌ای از بیماری نمی‌توانیم، بیماری را متوقف کنیم و یا
ویروس‌ها را نابود کنیم؟

اگر در مرحله اول که ویروس تازه وارد بدن شده ،فرد به متخصصان مربوطه
مراجعه کند، با داروهایی که وجودد دارد و به موقع تجویز شدن دارو، ویروس
کاملا از بین می رود و فرد اصلا مبتلا به بیماری نمی‌شود. البته در این
موضوع ا زمان اولیه بسیار مهم است. یعنی باید در چند ساعت اول که ویروس
وارد بدن شده، معالجه فرد شروع شود. مثلا جراح یا دندانپزشکی که با خون
یک مبتلا سرو کار دارند، حین کار و یا جراحی دستشان را می‌برند یا سوزن
آمپول وارد دست‌شان می‌شود. یا حتی افرادی که رابطه جنسی با یک مبتلا به
ایدز دارند و در همن ساعتت اولیه متوجه بیماری طرف می‌شوند، می‌توانند
خیلی سریع درمان را شروع کنند و ویروس را از بین ببرند. رمان باید در چند
ساعت اولیه و قبل از لاله گزینی کامل ویروس آغاز شود. وقتنی ویروس به شکل
گسترده وارد همه ارگانها و دستگاههای مختلف مثل مغز،مغز استخوان،
سلول‌های عصبی و دفاعی شود، دیگر درمان کامل امکان پذیر نیست و دارو به
کنترل بیماری کمک می‌کند. لازم است بدانید که ایدز در این مرحله مثل
بیماری دیابت یا فشارخون که درمان قطعی ندارند و فقط کنترل می‌شود، است.
یعنی دارو کاری می‌کند که فرد مبتلا به ویروس اچ آی وی وارد فاز نهایی
بیماری نمی‌شود.

مهدی دوست ندارد کسی را آلوده کند اما از روش مستقیم هم برای بازگو
کردن بیماری‌اش استفاده نمی‌کند: «اوایل وقتی به آرایشگاه یا دندانپزشکی
مراجعه می‌کردم، خیلی راحت می‌گفتم من مبتلا هستم اما برخوردهایی دیدم،
که باعث شد الان به طور غیر مستقیم از بیماری‌ام حرف بزنم. مثلا هر بار
که به ارایشگاه می‌روم از آرایشگر می‌پرسم که تیغ‌اش را عوض کرده، قیچی
را تمیز کرده، جواب همه مثبت است و بعد می‌گویم وقتی کار من هم تمام شود
برای نفر بعدی این کار را انجام می‌دهد؟ باز هم جواب‌شان مثبت است اما
تاکید می‌کنم و می‌گویم: «لطفا جلوی خودم این وسایل را استریل کن و تیغ
را دور بیانداز، می‌خواهم خیالم راحت باشد که همیشه این کار را انجام
می‌دهی.»از دندانپزشکان هم می‌پرسیدم اما به تازگی انجمن دندانپزشکی را
معرفی کرده که به مبتلایان به ایدز و هپاتیت سرویس رایگان می‌دهد. یعنی
هرکس بگوید که به این بیماری‌ها مبتلا است، به طور رایگان درمان می‌شود.»
او از دندانپزشکش پرسیده که چرا این کار انجام می‌دهد وفقط یک جمله
شنیده: «برای سلامتی خودم، برای این‌که خودم مبتلا نشوم.» او معتقد است
با این سرویس همه مبتلایان صادقانه از بیماری‌شان می‌گویند و دندانپزشک
هم همه چیز را به درستی استریل می‌کند.

روش صحیح برخورد با مبتلایان به این بیماری چیست؟

اگر رفتار با این ها خوب و درست باشد فرد می‌تواند بیماری اش را بگوید.
این به پیشگیری از شیوع بیماری کمک می‌کند که اگر دندانپزشک یا ارایشگر
حین کار دستش را برید یا صدمه خورد، سریع به پزشک متخصص مراجعه کند و از
درمانها استفاده کند و مبتلا نشود. همین روایت نشان می‌دهد افراد مبتلا
نگاه مثبتی به جامعه دارند و دوست ندارند کسی را مبتلا کنند. استانداردها
هم برای افراد مبتلا و غیر مبتلا فرق ندارد. برای همه افراد جامعه یکسان
است. ضمن این‌که افراد برای پیشگیری ا زابتلا و یا انتقال بیماری
می‌توانند وسایل شخصی خودشان را به سلمانی ها ببرند و از آرایشگر بخواهند
از تیغ و وسایل شخصی خودشان استفاده کند.

خانواده مهدی اصرار دارند که او ازدواج کند و سر و سامان بگیرد. آرزوی
خودش هم همین است : «دو سال پیش با دختر خانمی آشنا شدم. تلفنی حرف
می‌زدیم و همدیگر را می‌دیدیم. چند ماهی که از آشنایی‌مان گذشت، دختر
اصرار زیادی کرد که تکلیف رابطه را مشخص کنیم، دوست داشت ازدواج کنیم .
خب من هم دوست داشتم اما باید موضوع بیماری را به او می‌گفتم. با هم قرار
گذاشتیم و گفتم: باید موضوع مهمی را برایت تعریف کنم. رفتیم رستوران مثل
همیشه خوب و خوش. گفت: «تو عالی هستی، از وقتی با هم دوست شدیم تو هیچ
سوءاستفاده‌ای از من نکردی.» من فقط گوش می‌کردم و بعد گفتم: «اگر بگویم
من مبتلا به یک بیماری هستم که همیشه باید با کاندوم سکس کنیم و بچه دار
نشویم....» حرفش تمام نشده که دختر غذایش را نصفه نیمه رها می‌کند و با
چشم گریان از رستوران بیرون می‌رود. مهدی از آن روز تا به حال سراغ هیچ
زن دیگری نرفته اما به تازگی دختری را در انجمن ایدز دیده که شرایط خودش
را دارد و از طریق همسر سابقش که اعتیاد داشته، مبتلا شده. او می‌گوید:
شاید اگر با او ازدواج کنم، بهتر باشد اما نمی‌دانم می‌توانیم بچه سالم
داشته باشیم یا نه؟ باید بیشتر تحقیق کنم.»

آیا مبتلایان به ایدز می‌توانند ازدواج کنند؟

تمام افراد جامعه حق دارند ازدواج کنند از جمله افراد مبتلا به ایدز و
این اختیار هم دست خودشان است که می‌خواهند با فرد مبتلای دیگری ازدواج
کنند یا کسی که مبتلا نیست. فقط چیزی که برای مبتلایان به ایدز ضروری است
این است که در هنگام رابطه جنسی چه شریک جنسی‌شان مبتلا به ایدز باشد و
چه شریک جنسی‌شان مبتلا به ایدز نباشد باید از کاندوم استفاده کنند.

اگر هر دو مبتلا به این بیماری باشند بازهم استفاده از کاندوم لزومی دارد؟

بله. ویروس اچ آی وی می‌تواند زیرگروه‌های مختلفی داشته باشدو ممکن است
ویروس‌های هر فرد مختلف باشد و هنگام رابطه جنسی این ویروس‌ها را به
یکدیگر منتقل کنند و باعث گسترش بیماری یکدیگر شوند. ضمن این‌که استفاده
از کاندوم برای جلوگیری از انتقال بیماری ‌های هپاتیت هم مهم است.

مبتلایان به ایدز امکان بچه دار شدن دارند؟

افراد مبتلا به ایدز میتوانند بچه دار شوند، فقط باید از لقاح خارج از
رحمی استفاده کنند ویروس اچ ای وی ، ایدز در ترشحات جنسی وجود دارد اما
در درون تخمک و اسپرم وجود ندارد. بنابراین در لقاح خارج از رحم ویروس
وجود ندارد. ویروس درون خون است واز طریق خون به سلول‌های سفید و
سلول‌های سفید ترشحات جنسی می‌رود . با این همه در دوران حاملگی از طریق
جفت ودر هنگام زایمان از طریق کانال زایمان، امکان انتقال بیماری از
طریق مادر به جنین وجود دارد که پزشکان متخصص با دارو دادن احتمال به
مادر در دوران حاملگی ، حین زایمان و دارو دادن به نوزاد پس از تولد
احتمال ابتلا به بیماری را در فرزندان مبتلایان به این بیماری بسیار کم و
در مواردی به صفر رسانده‌اند.








ایدز؛ گفت‌و‌گوی یک قربانی و دو متخصص


آن روز را به خوبی به یاد دارد، با همه جزئیات...خودش می‌گوید:
«سیاه‌ترین روز زندگی‌ام بود، تازه تصمیم گرفته بودم درست زندگی کنم، پاک
شده بودم و سرم به سنگ خورده بود.» اما جواب آزمایش همه آرزوهای او را بر
باد می‌دهد. مثل همیشه جواب آزمایش را پشت گیشه به دستش نمی‌دهند و
می‌گویند: «مشاور می‌خواهد با شما صحبت کند.» مهدی سی و پنج ساله است و
پنج سال پیش متوجه شده که اچ ای وی مثبت است؛درست وقتی رو به روی مشاور
آزمایشگاه می‌نشیند و مشاور از او می‌پرسد: تا به حال رفتارهای پر خطر
داشته‌ای؟ : «همان وقت شستم خبر شد. برای من که هفت سال انواع و اقسام
مواد مخدر را مصرف کرده بودم و از هر روشی استفاده کرده بودم....» حرفش
را قطع می‌کند و بعد چند ثانیه می‌گوید: «اگر اچ ای وی مثبت نبودم، جای
شک داشت.» مهدی قصه اچ آی وی مثبتش را برای ایران وایر روایت می‌کند و لا
به لای روایتش دکتر ارش علایی و دکتر کامیارعلایی؛ دو برادر پزشکی که
سال‌هاست روی مبتلایان به اچ آی وی کار می‌کنند و هم اکنون مشغول تدریس
در دانشگاههای آمریکا هستند، به پرسش‌های ایران وایر برای روشن شدن
ابهاماتی که درباره این بیماری وجود دارد، پاسخ می‌دهند.

آیا روش اطلاع رسانی به این بیمار درست بوده است؟

بله. مطابق استانداردهای جهانی، این مهم است که وقتی فردی میخواهد تست
اچ ای وی بدهد، باید قبل از این‌که تست انجام شود با او مشاوره شود و
بعد از آن هم مشاوره بگیرد. به این مشورت‌ها، مشاوره پیش از انجام تست و
مشاوره پس از انجام تست می گویند. این افراد را به هیچ وجه نباید برای
انجام تست تحت فشار قرار داد و انجام تست اچ آی وی باید به صورت کاملا
داوطلبانه صورت بگیرد.

مشاور آزمایشگاه از مهدی درباره رفتارهای پرخطر پرسیده بود. رفتار پر خطر
برای ابتلا به بیماری ایدز چه هستند؟

در ارتباط با ابتلا به بیماری ایدز دو رفتار پر خطر اصلی وجود
دارد:یک)داشتن شرکای جنسی متعدد و استفاده نکردن از کاندوم، دو) تزریق
مواد مخدر و استفاده از سرنگ به صورت مشترک . این دو رفتار اصلی افراد را
در معرض ابتلا به بیماری اچ ای وی و ایدز قرار می‌گیرد.در رابطه با مهدی
که سابقه مصرف مواد مخدر با هر روشی داشته احتمالا استفاده از سرنگ مشترک
باعث شده به این بیماری مبتلا شود.

مهدی اول تصمیم می‌گیرد، خود کشی کند: «پنج ماه بود مصرف مواد را کنار
گذاشته بودم و می‌خواستم درمان دندان‌هایم را شروع کنم. بچه‌های مرکز NA
یا معتادان گمنام از من خواستند که ازمایش بدهم و بعد به دندانپزشکی
بروم. جواب آزمایش که آمد همه دنیایی که تازه ساخته بودم، زیر و رو شد.
تازه برگشته بودم خانه. حالا باید چه کار می‌کردم؟ فکرم رفت سمت خودکشی
اما مشاوران ان ای خیلی کمکم کردند. اول می‌خواستم از خانه بزنم بیرون.
اما بعد مشاور گفت اگر یک سری چیزها را رعایت کنی، می‌توانی خیلی راحت در
خانه خودتان زندگی کنی و کسی را هم مبتلا نکنی. مثلا حواسم باید به
تیغ‌هایی که مصرف می‌کنم باشد، مسواکی که استفاده می‌کنم و....»

آیا مراکز NA در همه دنیا وجود دارد و آیا واقعا به افرادی که سابقه مصرف
مواد مخدر دارند، کمکی هم می‌کند؟

NA یا معتادان گمنام از گروهی از افرادی که سابقه مصرف مواد مخدر داشتند،
تشکیل شده، آن‌ها دست در دست هم برای کمک به همدیگر و کمک به سایر افرادی
که مواد مخدر را ترک می‌کنند گروه‌های همیاری ایجاد می‌کنند. این برنامه
در همه دنیا هم برای اعتیاد به مواد مخدر و هم برای اعتیاد به الکل وجود
دارد. یکی از معروف ترین برنامه‌های معتادان گمنام، برنامه 12 قدم است که
به افرادی که سابقه مصرف مواد مخدر داشته‌اند کمک می‌کند، بازگشت
راحت‌تری به زندگی و جامعه داشته باشند. در مورد آقا مهدی هم همانطور که
در روایت ایشان می‌بینیم درست عمل شده است.

خیلی از مبتلایان وقتی متوجه بیماری‌شان می‌شوند، می‌خواهند خودکشی کنندف
چه کار باید انجام داد که از صرافت این کار بیفتند؟

دقیقا، حتی مهدی هم چنین وضعیتی داشته و می‌گوید: می‌خواستم خودکشی کنم.
به چه دلیل می‌خواسته خودکشی کند؟ چون مردم با این بیماری آشنایی ندارند.
این بیماری در جامعه تابو است، پذیرش این بیماری برای بیمار به شدت سخت
است و ممکن است دست به اقداماتی بزند که جانش را به خطر بیاندازد. به
همین دلیل در پاسخ به سوال اول به مشاوره قبل و بعد از آزمایش اچ آی وی
اشاره کردم. مشاوره‌ها به فرد آگاهی می‌دهد و کمک می‌کند که فرد بفهمد
اگر چه این بیماری درمان پذیر نیست اما می‌شود آن را کنترل و با آن
زندگی کرد. یا به زبان دیگر مشاوره کمک می‌کند که فرد متوجه شود ایدز
پایان زندگی نیست.

مبتلایان به اچ ای وی برای جلوگیری از انتقال بیماری چه چیزهایی را باید
رعایت کنند؟

. مبتلایان به اچ ای وی هم مثل سایر افراد جامعه هستند و همانطور که ما
به دیگران نمی‌گوییم باید چه کاری انجام دهید نمی‌توانیم به مبتلایان به
ایدز هم چنین چیزی بگوییم. ما پیشنهاد می‌دهیم که این افراد اگر
می‌خواهند به سلمانی بروند از تیغ یکبارمصرف استفاده کنند، اگر تزریق
دارند، سرنگ یکبار مصرف خودشان را همراه داشته باشند و هنگام رابطه جنسی
از کاندوم استفاده کنند. وقتی دقیق‌تر به موضوع نگاه کنیم، متوجه می‌شویم
که این پیشنهادها فقط برای افراد مبتلا به اچ ای وی نیست و همه افراد
جامعه برای رعایت استانداردهای بهداشت عمومی باید این موارد را رعایت
کنند. مثلا حوله و مسواک خودشان را بادیگران شریک نشوند. اگر قصد انجام
تاتو دارند، حتما از سوزن یکبار مصرف استفاده کنند و...

مهدی بیماری‌اش را از خانواده‌اش پنهان کرده: «خجالت زده هستم. یک مدت
اعتیادم عذابشان داد، حالا هم این بیماری، بعد هم گفتم شاید از اسم
بیماری بترسند و رفتارشان با من عوض شود.» با این که همه انچه پزشکان
می‌گویند، رعایت می‌کند اما هفته گذشته شوک بزرگی را از سر گذرانده :
«مادرم یکباره دچار کم بینی شد. هر دو چشمش در عرض مدت کوتاهی به شدت کم
بینا شد. هر چه دکتر رفتیم، فایده نداشت. آزمایش‌ها مختلفی برایش نوشتند،
از رماتیسم و سل تا ایدز. » اسم آزمایش ایدز حال مهدی را خراب می‌کند و
زمانی حالش بدتر می‌شود که راهی بیمارستان پارس می‌شود تا جواب آزمایش
مادرش را بگیرد: «گفتند جواب همه ازمایش‌ها اماده است اما جواب ازمایش
ایدز امروز حاضر نشده، فردا بیایید. قلبم تند تند می‌زد. یکباره به گریه
افتادم، دست خودم نبود، هزار تا فکر توی سرم چرخ زد. با خودم می‌گفتم
نکند من مادرم را مبتلا کرده باشم. به منشی گفتم می‌خواهم با دکتر
آزمایشگاه حرف بزنم. رفتم پیش متخصص پا تولوژی به دکتر با گریه و التماس
گفتم، آقای دکتر جواب ازمایش اچ ای وی مادرم مثبت بوده، دکتر گفت: جواب
ازمایش ایشان نه منفی بوده و نه مثبت. این آزمایش در زمان مشخص جواب
نگرفته، ما بیست و چهار ساعت دیگر صبر می‌کنیم اگر جواب نگرفت.،
میفرستیمشان سازمان انتقال خون، آنجا با روش دیگری ازمایش می‌کنند و جواب
دقیق می‌گیرند. تا صبح نخوابیدم، کلافه و پریشان، واقعا حال بدی داشتم.»
البته فردای آن روز جواب آزمایش مادرش مشخص شده. او اچ آی وی منفی بوده
است و مهدی یک نفش راحت کشیده است.

چرا مبتلایان به ایدز دوست دارند بیماری‌شان را پنهان کنند، ایا پنهان
کردن این بیماری کار درستی است؟

افراد مبتلا به اچ ای وی از جامعه پیرامون خود نگرانی دارند. چون در طول
تاریخ انها مشکلی باجامعه نداشته‌اند و متاسفانه این جامعه بوده که آن
‌ها را طرد کرده و نگاه تبعیض‌آمیزی به این بیماران داشته است. این مسئله
مختص ایران نیست حتی در امریکا هم در سالهای اولیه نگاه جامعه به این
بیماران بسیار تبعیض‌آمیز و تحقیرآمیز بوده و به همین دلیل در اروپا و
آمریکا حرکت‌هایی از سوی هنرمندان و شخصیت‌های سیاسی برای کنترل رفتار
اجتماعی در برابر بیماران مبتلا به اچ آی وی شکل گرفت و به مرور زمان
افراد زیادی سعی کردند این نگاه را تغییر دهند. نگاه جامعه نیبت به
مبتلایان این بیماری منفی است. این نگاه تحقیر آمیز، همراه با انگ و
برچسب باعث کتمان بیماری می‌شود و کتمان بیماری نه تنها کمکی به جامعه
نمی‌کند بلکه باعث گشترش این بیماری می‌شود. اخیرا در انگلستان شعار
جدیدی در این رابطه مطرح شده که می‌گوید: بوسیدن و بغل کردن فرد مبتلا
باعث انتقال نمی‌شود، بلکه کتمان کردن این بیماری باعث گسترش و انتقال
این بیماری می‌شود.

آیا تست اچ آی وی باید در آزمایشگاه‌های خاصی انجام شود؟

انجام تست اچ ای ی نیاز به تایید آزمایش‌های مرکزی دارد. دوستانی که برای
تست اچ ای وی میروند حتما به مراکزی مراجعه کنند که استاندارد لازم برای
تشخیص تست اچ ای وی و ایدز داشته باشد. علت دیر جواب دادن به آزمایش مادر
مهدی هم این بوده که آزمایشگاه دقیق عمل کرده و می‌خواسته جواب قاطع به
بیمار بدهد.

مهدی هیچ‌گاه از کلمه ایدز برای بیماری‌اش استفاده نمی‌کند و می‌گوید:
«من اچ آی وی مثبت هستم اما ایدز ندارم. یعنی بیماری من هنوز وارد فاز
ایدز نشده، دارو مصرف می‌کنم که ورود به فاز ایدز را به تاخیر بیاندازم.
تعداد CD4هایم را کنترل می‌کنم. نباید استرس داشته باشیم، باید ورزش کنیم
و سعی کنیم دچار سرماخوردگی نشویم. اگر این نکات را رعایت نکنیم
بیماری‌مان زودتر وارد فاز ایدز می‌شود. چون این موارد ایمنی بدن را
پایین می‌اورد.»

فرق اچ آی وی مثبت و ایدز چیست؟

هر فردی که ویروس نقص ایمنی انسانی یا اچ ای وی وارد بدنش شود و آزمایش
مرتبط با این بیماری برای او مثبت مبتلا به این بیماری است و یا در
اصطلاح اچ ای وی مثبت است . وقتی فرد مبتلا می‌شود، در اصطلاح بین ویروس
و سیستم ایمنی بدن مبارزه در می‌گیرد. یکی از گروههای هدفی که ویروس به
آن حمله می‌کند، سیستم ایمنی بدن است. بدین ترتیب ویرووس شروع به تکثیر
کردن و از بین بردن قسمتی از سیستم ایمنی بدن میکند و تا جایی پیش میرود
که دیگر دفاع بدن از دفاع کردن در مقابل ویروس خسته می‌شود و تعداد ویروس
انقدر زیادمی‌شود که بدن را به سمت مبتلا شدن به انواع عفونت‌های فرصت
طلب و سرطان‌ها و در آخر مرگ می‌رساند.به مرحله ای که تعداد ویروسها
انقدر زیاد شده که عفونتهای فرصت طلب و سرطانها وار بدن می‌شوندف ایدز
گفته می‌شود. تشخیص این که چه زمانی بدن وارد فاز ایدز می‌شود، با
متخصصان این بیماری است . آن‌ها‌ تعداد سلولهای دفاعی را که دارای
نشانگری به نام CD4 هستند، میسنجند و یا تعداد ویروس درحجم خاصی از مقدار
خون را اندازه‌گیری می‌کنند.

قبل از این که بیمار وارد فاز ایدز شود، مراحل دیگری هم وجود دارد. ورود
ویروس به بدن وتکثیر ویروس‌ها مرحله اول است. مرحله دوم تقابل دفاع بدن
با ویروس است که به این فاز مرحله بدون علامت هم می‌گویند. چون هم ویروس
و هم دفاع با هم مبارزه می‌کنند و هیچ‌کدام به اندازه‌ای نیستند که بر هم
غلبه کنند. و بعد از این فاز بدن وارد فاز ایدز می‌شود و بعد هم دچار
عفونت‌های فرصت طلب و سرطانها می‌شود.

در هیچ مرحله‌ای از بیماری نمی‌توانیم، بیماری را متوقف کنیم و یا
ویروس‌ها را نابود کنیم؟

اگر در مرحله اول که ویروس تازه وارد بدن شده ،فرد به متخصصان مربوطه
مراجعه کند، با داروهایی که وجودد دارد و به موقع تجویز شدن دارو، ویروس
کاملا از بین می رود و فرد اصلا مبتلا به بیماری نمی‌شود. البته در این
موضوع ا زمان اولیه بسیار مهم است. یعنی باید در چند ساعت اول که ویروس
وارد بدن شده، معالجه فرد شروع شود. مثلا جراح یا دندانپزشکی که با خون
یک مبتلا سرو کار دارند، حین کار و یا جراحی دستشان را می‌برند یا سوزن
آمپول وارد دست‌شان می‌شود. یا حتی افرادی که رابطه جنسی با یک مبتلا به
ایدز دارند و در همن ساعتت اولیه متوجه بیماری طرف می‌شوند، می‌توانند
خیلی سریع درمان را شروع کنند و ویروس را از بین ببرند. رمان باید در چند
ساعت اولیه و قبل از لاله گزینی کامل ویروس آغاز شود. وقتنی ویروس به شکل
گسترده وارد همه ارگانها و دستگاههای مختلف مثل مغز،مغز استخوان،
سلول‌های عصبی و دفاعی شود، دیگر درمان کامل امکان پذیر نیست و دارو به
کنترل بیماری کمک می‌کند. لازم است بدانید که ایدز در این مرحله مثل
بیماری دیابت یا فشارخون که درمان قطعی ندارند و فقط کنترل می‌شود، است.
یعنی دارو کاری می‌کند که فرد مبتلا به ویروس اچ آی وی وارد فاز نهایی
بیماری نمی‌شود.

مهدی دوست ندارد کسی را آلوده کند اما از روش مستقیم هم برای بازگو
کردن بیماری‌اش استفاده نمی‌کند: «اوایل وقتی به آرایشگاه یا دندانپزشکی
مراجعه می‌کردم، خیلی راحت می‌گفتم من مبتلا هستم اما برخوردهایی دیدم،
که باعث شد الان به طور غیر مستقیم از بیماری‌ام حرف بزنم. مثلا هر بار
که به ارایشگاه می‌روم از آرایشگر می‌پرسم که تیغ‌اش را عوض کرده، قیچی
را تمیز کرده، جواب همه مثبت است و بعد می‌گویم وقتی کار من هم تمام شود
برای نفر بعدی این کار را انجام می‌دهد؟ باز هم جواب‌شان مثبت است اما
تاکید می‌کنم و می‌گویم: «لطفا جلوی خودم این وسایل را استریل کن و تیغ
را دور بیانداز، می‌خواهم خیالم راحت باشد که همیشه این کار را انجام
می‌دهی.»از دندانپزشکان هم می‌پرسیدم اما به تازگی انجمن دندانپزشکی را
معرفی کرده که به مبتلایان به ایدز و هپاتیت سرویس رایگان می‌دهد. یعنی
هرکس بگوید که به این بیماری‌ها مبتلا است، به طور رایگان درمان می‌شود.»
او از دندانپزشکش پرسیده که چرا این کار انجام می‌دهد وفقط یک جمله
شنیده: «برای سلامتی خودم، برای این‌که خودم مبتلا نشوم.» او معتقد است
با این سرویس همه مبتلایان صادقانه از بیماری‌شان می‌گویند و دندانپزشک
هم همه چیز را به درستی استریل می‌کند.

روش صحیح برخورد با مبتلایان به این بیماری چیست؟

اگر رفتار با این ها خوب و درست باشد فرد می‌تواند بیماری اش را بگوید.
این به پیشگیری از شیوع بیماری کمک می‌کند که اگر دندانپزشک یا ارایشگر
حین کار دستش را برید یا صدمه خورد، سریع به پزشک متخصص مراجعه کند و از
درمانها استفاده کند و مبتلا نشود. همین روایت نشان می‌دهد افراد مبتلا
نگاه مثبتی به جامعه دارند و دوست ندارند کسی را مبتلا کنند. استانداردها
هم برای افراد مبتلا و غیر مبتلا فرق ندارد. برای همه افراد جامعه یکسان
است. ضمن این‌که افراد برای پیشگیری ا زابتلا و یا انتقال بیماری
می‌توانند وسایل شخصی خودشان را به سلمانی ها ببرند و از آرایشگر بخواهند
از تیغ و وسایل شخصی خودشان استفاده کند.

خانواده مهدی اصرار دارند که او ازدواج کند و سر و سامان بگیرد. آرزوی
خودش هم همین است : «دو سال پیش با دختر خانمی آشنا شدم. تلفنی حرف
می‌زدیم و همدیگر را می‌دیدیم. چند ماهی که از آشنایی‌مان گذشت، دختر
اصرار زیادی کرد که تکلیف رابطه را مشخص کنیم، دوست داشت ازدواج کنیم .
خب من هم دوست داشتم اما باید موضوع بیماری را به او می‌گفتم. با هم قرار
گذاشتیم و گفتم: باید موضوع مهمی را برایت تعریف کنم. رفتیم رستوران مثل
همیشه خوب و خوش. گفت: «تو عالی هستی، از وقتی با هم دوست شدیم تو هیچ
سوءاستفاده‌ای از من نکردی.» من فقط گوش می‌کردم و بعد گفتم: «اگر بگویم
من مبتلا به یک بیماری هستم که همیشه باید با کاندوم سکس کنیم و بچه دار
نشویم....» حرفش تمام نشده که دختر غذایش را نصفه نیمه رها می‌کند و با
چشم گریان از رستوران بیرون می‌رود. مهدی از آن روز تا به حال سراغ هیچ
زن دیگری نرفته اما به تازگی دختری را در انجمن ایدز دیده که شرایط خودش
را دارد و از طریق همسر سابقش که اعتیاد داشته، مبتلا شده. او می‌گوید:
شاید اگر با او ازدواج کنم، بهتر باشد اما نمی‌دانم می‌توانیم بچه سالم
داشته باشیم یا نه؟ باید بیشتر تحقیق کنم.»

آیا مبتلایان به ایدز می‌توانند ازدواج کنند؟

تمام افراد جامعه حق دارند ازدواج کنند از جمله افراد مبتلا به ایدز و
این اختیار هم دست خودشان است که می‌خواهند با فرد مبتلای دیگری ازدواج
کنند یا کسی که مبتلا نیست. فقط چیزی که برای مبتلایان به ایدز ضروری است
این است که در هنگام رابطه جنسی چه شریک جنسی‌شان مبتلا به ایدز باشد و
چه شریک جنسی‌شان مبتلا به ایدز نباشد باید از کاندوم استفاده کنند.

اگر هر دو مبتلا به این بیماری باشند بازهم استفاده از کاندوم لزومی دارد؟

بله. ویروس اچ آی وی می‌تواند زیرگروه‌های مختلفی داشته باشدو ممکن است
ویروس‌های هر فرد مختلف باشد و هنگام رابطه جنسی این ویروس‌ها را به
یکدیگر منتقل کنند و باعث گسترش بیماری یکدیگر شوند. ضمن این‌که استفاده
از کاندوم برای جلوگیری از انتقال بیماری ‌های هپاتیت هم مهم است.

مبتلایان به ایدز امکان بچه دار شدن دارند؟

افراد مبتلا به ایدز میتوانند بچه دار شوند، فقط باید از لقاح خارج از
رحمی استفاده کنند ویروس اچ ای وی ، ایدز در ترشحات جنسی وجود دارد اما
در درون تخمک و اسپرم وجود ندارد. بنابراین در لقاح خارج از رحم ویروس
وجود ندارد. ویروس درون خون است واز طریق خون به سلول‌های سفید و
سلول‌های سفید ترشحات جنسی می‌رود . با این همه در دوران حاملگی از طریق
جفت ودر هنگام زایمان از طریق کانال زایمان، امکان انتقال بیماری از
طریق مادر به جنین وجود دارد که پزشکان متخصص با دارو دادن احتمال به
مادر در دوران حاملگی ، حین زایمان و دارو دادن به نوزاد پس از تولد
احتمال ابتلا به بیماری را در فرزندان مبتلایان به این بیماری بسیار کم و
در مواردی به صفر رسانده‌اند.






ایدز؛ گفت‌و‌گوی یک قربانی و دو متخصص


آن روز را به خوبی به یاد دارد، با همه جزئیات...خودش می‌گوید:
«سیاه‌ترین روز زندگی‌ام بود، تازه تصمیم گرفته بودم درست زندگی کنم، پاک
شده بودم و سرم به سنگ خورده بود.» اما جواب آزمایش همه آرزوهای او را بر
باد می‌دهد. مثل همیشه جواب آزمایش را پشت گیشه به دستش نمی‌دهند و
می‌گویند: «مشاور می‌خواهد با شما صحبت کند.» مهدی سی و پنج ساله است و
پنج سال پیش متوجه شده که اچ ای وی مثبت است؛درست وقتی رو به روی مشاور
آزمایشگاه می‌نشیند و مشاور از او می‌پرسد: تا به حال رفتارهای پر خطر
داشته‌ای؟ : «همان وقت شستم خبر شد. برای من که هفت سال انواع و اقسام
مواد مخدر را مصرف کرده بودم و از هر روشی استفاده کرده بودم....» حرفش
را قطع می‌کند و بعد چند ثانیه می‌گوید: «اگر اچ ای وی مثبت نبودم، جای
شک داشت.» مهدی قصه اچ آی وی مثبتش را برای ایران وایر روایت می‌کند و لا
به لای روایتش دکتر ارش علایی و دکتر کامیارعلایی؛ دو برادر پزشکی که
سال‌هاست روی مبتلایان به اچ آی وی کار می‌کنند و هم اکنون مشغول تدریس
در دانشگاههای آمریکا هستند، به پرسش‌های ایران وایر برای روشن شدن
ابهاماتی که درباره این بیماری وجود دارد، پاسخ می‌دهند.

آیا روش اطلاع رسانی به این بیمار درست بوده است؟

بله. مطابق استانداردهای جهانی، این مهم است که وقتی فردی میخواهد تست
اچ ای وی بدهد، باید قبل از این‌که تست انجام شود با او مشاوره شود و
بعد از آن هم مشاوره بگیرد. به این مشورت‌ها، مشاوره پیش از انجام تست و
مشاوره پس از انجام تست می گویند. این افراد را به هیچ وجه نباید برای
انجام تست تحت فشار قرار داد و انجام تست اچ آی وی باید به صورت کاملا
داوطلبانه صورت بگیرد.

مشاور آزمایشگاه از مهدی درباره رفتارهای پرخطر پرسیده بود. رفتار پر خطر
برای ابتلا به بیماری ایدز چه هستند؟

در ارتباط با ابتلا به بیماری ایدز دو رفتار پر خطر اصلی وجود
دارد:یک)داشتن شرکای جنسی متعدد و استفاده نکردن از کاندوم، دو) تزریق
مواد مخدر و استفاده از سرنگ به صورت مشترک . این دو رفتار اصلی افراد را
در معرض ابتلا به بیماری اچ ای وی و ایدز قرار می‌گیرد.در رابطه با مهدی
که سابقه مصرف مواد مخدر با هر روشی داشته احتمالا استفاده از سرنگ مشترک
باعث شده به این بیماری مبتلا شود.

مهدی اول تصمیم می‌گیرد، خود کشی کند: «پنج ماه بود مصرف مواد را کنار
گذاشته بودم و می‌خواستم درمان دندان‌هایم را شروع کنم. بچه‌های مرکز NA
یا معتادان گمنام از من خواستند که ازمایش بدهم و بعد به دندانپزشکی
بروم. جواب آزمایش که آمد همه دنیایی که تازه ساخته بودم، زیر و رو شد.
تازه برگشته بودم خانه. حالا باید چه کار می‌کردم؟ فکرم رفت سمت خودکشی
اما مشاوران ان ای خیلی کمکم کردند. اول می‌خواستم از خانه بزنم بیرون.
اما بعد مشاور گفت اگر یک سری چیزها را رعایت کنی، می‌توانی خیلی راحت در
خانه خودتان زندگی کنی و کسی را هم مبتلا نکنی. مثلا حواسم باید به
تیغ‌هایی که مصرف می‌کنم باشد، مسواکی که استفاده می‌کنم و....»

آیا مراکز NA در همه دنیا وجود دارد و آیا واقعا به افرادی که سابقه مصرف
مواد مخدر دارند، کمکی هم می‌کند؟

NA یا معتادان گمنام از گروهی از افرادی که سابقه مصرف مواد مخدر داشتند،
تشکیل شده، آن‌ها دست در دست هم برای کمک به همدیگر و کمک به سایر افرادی
که مواد مخدر را ترک می‌کنند گروه‌های همیاری ایجاد می‌کنند. این برنامه
در همه دنیا هم برای اعتیاد به مواد مخدر و هم برای اعتیاد به الکل وجود
دارد. یکی از معروف ترین برنامه‌های معتادان گمنام، برنامه 12 قدم است که
به افرادی که سابقه مصرف مواد مخدر داشته‌اند کمک می‌کند، بازگشت
راحت‌تری به زندگی و جامعه داشته باشند. در مورد آقا مهدی هم همانطور که
در روایت ایشان می‌بینیم درست عمل شده است.

خیلی از مبتلایان وقتی متوجه بیماری‌شان می‌شوند، می‌خواهند خودکشی کنندف
چه کار باید انجام داد که از صرافت این کار بیفتند؟

دقیقا، حتی مهدی هم چنین وضعیتی داشته و می‌گوید: می‌خواستم خودکشی کنم.
به چه دلیل می‌خواسته خودکشی کند؟ چون مردم با این بیماری آشنایی ندارند.
این بیماری در جامعه تابو است، پذیرش این بیماری برای بیمار به شدت سخت
است و ممکن است دست به اقداماتی بزند که جانش را به خطر بیاندازد. به
همین دلیل در پاسخ به سوال اول به مشاوره قبل و بعد از آزمایش اچ آی وی
اشاره کردم. مشاوره‌ها به فرد آگاهی می‌دهد و کمک می‌کند که فرد بفهمد
اگر چه این بیماری درمان پذیر نیست اما می‌شود آن را کنترل و با آن
زندگی کرد. یا به زبان دیگر مشاوره کمک می‌کند که فرد متوجه شود ایدز
پایان زندگی نیست.

مبتلایان به اچ ای وی برای جلوگیری از انتقال بیماری چه چیزهایی را باید
رعایت کنند؟

. مبتلایان به اچ ای وی هم مثل سایر افراد جامعه هستند و همانطور که ما
به دیگران نمی‌گوییم باید چه کاری انجام دهید نمی‌توانیم به مبتلایان به
ایدز هم چنین چیزی بگوییم. ما پیشنهاد می‌دهیم که این افراد اگر
می‌خواهند به سلمانی بروند از تیغ یکبارمصرف استفاده کنند، اگر تزریق
دارند، سرنگ یکبار مصرف خودشان را همراه داشته باشند و هنگام رابطه جنسی
از کاندوم استفاده کنند. وقتی دقیق‌تر به موضوع نگاه کنیم، متوجه می‌شویم
که این پیشنهادها فقط برای افراد مبتلا به اچ ای وی نیست و همه افراد
جامعه برای رعایت استانداردهای بهداشت عمومی باید این موارد را رعایت
کنند. مثلا حوله و مسواک خودشان را بادیگران شریک نشوند. اگر قصد انجام
تاتو دارند، حتما از سوزن یکبار مصرف استفاده کنند و...

مهدی بیماری‌اش را از خانواده‌اش پنهان کرده: «خجالت زده هستم. یک مدت
اعتیادم عذابشان داد، حالا هم این بیماری، بعد هم گفتم شاید از اسم
بیماری بترسند و رفتارشان با من عوض شود.» با این که همه انچه پزشکان
می‌گویند، رعایت می‌کند اما هفته گذشته شوک بزرگی را از سر گذرانده :
«مادرم یکباره دچار کم بینی شد. هر دو چشمش در عرض مدت کوتاهی به شدت کم
بینا شد. هر چه دکتر رفتیم، فایده نداشت. آزمایش‌ها مختلفی برایش نوشتند،
از رماتیسم و سل تا ایدز. » اسم آزمایش ایدز حال مهدی را خراب می‌کند و
زمانی حالش بدتر می‌شود که راهی بیمارستان پارس می‌شود تا جواب آزمایش
مادرش را بگیرد: «گفتند جواب همه ازمایش‌ها اماده است اما جواب ازمایش
ایدز امروز حاضر نشده، فردا بیایید. قلبم تند تند می‌زد. یکباره به گریه
افتادم، دست خودم نبود، هزار تا فکر توی سرم چرخ زد. با خودم می‌گفتم
نکند من مادرم را مبتلا کرده باشم. به منشی گفتم می‌خواهم با دکتر
آزمایشگاه حرف بزنم. رفتم پیش متخصص پا تولوژی به دکتر با گریه و التماس
گفتم، آقای دکتر جواب ازمایش اچ ای وی مادرم مثبت بوده، دکتر گفت: جواب
ازمایش ایشان نه منفی بوده و نه مثبت. این آزمایش در زمان مشخص جواب
نگرفته، ما بیست و چهار ساعت دیگر صبر می‌کنیم اگر جواب نگرفت.،
میفرستیمشان سازمان انتقال خون، آنجا با روش دیگری ازمایش می‌کنند و جواب
دقیق می‌گیرند. تا صبح نخوابیدم، کلافه و پریشان، واقعا حال بدی داشتم.»
البته فردای آن روز جواب آزمایش مادرش مشخص شده. او اچ آی وی منفی بوده
است و مهدی یک نفش راحت کشیده است.

چرا مبتلایان به ایدز دوست دارند بیماری‌شان را پنهان کنند، ایا پنهان
کردن این بیماری کار درستی است؟

افراد مبتلا به اچ ای وی از جامعه پیرامون خود نگرانی دارند. چون در طول
تاریخ انها مشکلی باجامعه نداشته‌اند و متاسفانه این جامعه بوده که آن
‌ها را طرد کرده و نگاه تبعیض‌آمیزی به این بیماران داشته است. این مسئله
مختص ایران نیست حتی در امریکا هم در سالهای اولیه نگاه جامعه به این
بیماران بسیار تبعیض‌آمیز و تحقیرآمیز بوده و به همین دلیل در اروپا و
آمریکا حرکت‌هایی از سوی هنرمندان و شخصیت‌های سیاسی برای کنترل رفتار
اجتماعی در برابر بیماران مبتلا به اچ آی وی شکل گرفت و به مرور زمان
افراد زیادی سعی کردند این نگاه را تغییر دهند. نگاه جامعه نیبت به
مبتلایان این بیماری منفی است. این نگاه تحقیر آمیز، همراه با انگ و
برچسب باعث کتمان بیماری می‌شود و کتمان بیماری نه تنها کمکی به جامعه
نمی‌کند بلکه باعث گشترش این بیماری می‌شود. اخیرا در انگلستان شعار
جدیدی در این رابطه مطرح شده که می‌گوید: بوسیدن و بغل کردن فرد مبتلا
باعث انتقال نمی‌شود، بلکه کتمان کردن این بیماری باعث گسترش و انتقال
این بیماری می‌شود.

آیا تست اچ آی وی باید در آزمایشگاه‌های خاصی انجام شود؟

انجام تست اچ ای ی نیاز به تایید آزمایش‌های مرکزی دارد. دوستانی که برای
تست اچ ای وی میروند حتما به مراکزی مراجعه کنند که استاندارد لازم برای
تشخیص تست اچ ای وی و ایدز داشته باشد. علت دیر جواب دادن به آزمایش مادر
مهدی هم این بوده که آزمایشگاه دقیق عمل کرده و می‌خواسته جواب قاطع به
بیمار بدهد.

مهدی هیچ‌گاه از کلمه ایدز برای بیماری‌اش استفاده نمی‌کند و می‌گوید:
«من اچ آی وی مثبت هستم اما ایدز ندارم. یعنی بیماری من هنوز وارد فاز
ایدز نشده، دارو مصرف می‌کنم که ورود به فاز ایدز را به تاخیر بیاندازم.
تعداد CD4هایم را کنترل می‌کنم. نباید استرس داشته باشیم، باید ورزش کنیم
و سعی کنیم دچار سرماخوردگی نشویم. اگر این نکات را رعایت نکنیم
بیماری‌مان زودتر وارد فاز ایدز می‌شود. چون این موارد ایمنی بدن را
پایین می‌اورد.»

فرق اچ آی وی مثبت و ایدز چیست؟

هر فردی که ویروس نقص ایمنی انسانی یا اچ ای وی وارد بدنش شود و آزمایش
مرتبط با این بیماری برای او مثبت مبتلا به این بیماری است و یا در
اصطلاح اچ ای وی مثبت است . وقتی فرد مبتلا می‌شود، در اصطلاح بین ویروس
و سیستم ایمنی بدن مبارزه در می‌گیرد. یکی از گروههای هدفی که ویروس به
آن حمله می‌کند، سیستم ایمنی بدن است. بدین ترتیب ویرووس شروع به تکثیر
کردن و از بین بردن قسمتی از سیستم ایمنی بدن میکند و تا جایی پیش میرود
که دیگر دفاع بدن از دفاع کردن در مقابل ویروس خسته می‌شود و تعداد ویروس
انقدر زیادمی‌شود که بدن را به سمت مبتلا شدن به انواع عفونت‌های فرصت
طلب و سرطان‌ها و در آخر مرگ می‌رساند.به مرحله ای که تعداد ویروسها
انقدر زیاد شده که عفونتهای فرصت طلب و سرطانها وار بدن می‌شوندف ایدز
گفته می‌شود. تشخیص این که چه زمانی بدن وارد فاز ایدز می‌شود، با
متخصصان این بیماری است . آن‌ها‌ تعداد سلولهای دفاعی را که دارای
نشانگری به نام CD4 هستند، میسنجند و یا تعداد ویروس درحجم خاصی از مقدار
خون را اندازه‌گیری می‌کنند.

قبل از این که بیمار وارد فاز ایدز شود، مراحل دیگری هم وجود دارد. ورود
ویروس به بدن وتکثیر ویروس‌ها مرحله اول است. مرحله دوم تقابل دفاع بدن
با ویروس است که به این فاز مرحله بدون علامت هم می‌گویند. چون هم ویروس
و هم دفاع با هم مبارزه می‌کنند و هیچ‌کدام به اندازه‌ای نیستند که بر هم
غلبه کنند. و بعد از این فاز بدن وارد فاز ایدز می‌شود و بعد هم دچار
عفونت‌های فرصت طلب و سرطانها می‌شود.

در هیچ مرحله‌ای از بیماری نمی‌توانیم، بیماری را متوقف کنیم و یا
ویروس‌ها را نابود کنیم؟

اگر در مرحله اول که ویروس تازه وارد بدن شده ،فرد به متخصصان مربوطه
مراجعه کند، با داروهایی که وجودد دارد و به موقع تجویز شدن دارو، ویروس
کاملا از بین می رود و فرد اصلا مبتلا به بیماری نمی‌شود. البته در این
موضوع ا زمان اولیه بسیار مهم است. یعنی باید در چند ساعت اول که ویروس
وارد بدن شده، معالجه فرد شروع شود. مثلا جراح یا دندانپزشکی که با خون
یک مبتلا سرو کار دارند، حین کار و یا جراحی دستشان را می‌برند یا سوزن
آمپول وارد دست‌شان می‌شود. یا حتی افرادی که رابطه جنسی با یک مبتلا به
ایدز دارند و در همن ساعتت اولیه متوجه بیماری طرف می‌شوند، می‌توانند
خیلی سریع درمان را شروع کنند و ویروس را از بین ببرند. رمان باید در چند
ساعت اولیه و قبل از لاله گزینی کامل ویروس آغاز شود. وقتنی ویروس به شکل
گسترده وارد همه ارگانها و دستگاههای مختلف مثل مغز،مغز استخوان،
سلول‌های عصبی و دفاعی شود، دیگر درمان کامل امکان پذیر نیست و دارو به
کنترل بیماری کمک می‌کند. لازم است بدانید که ایدز در این مرحله مثل
بیماری دیابت یا فشارخون که درمان قطعی ندارند و فقط کنترل می‌شود، است.
یعنی دارو کاری می‌کند که فرد مبتلا به ویروس اچ آی وی وارد فاز نهایی
بیماری نمی‌شود.

مهدی دوست ندارد کسی را آلوده کند اما از روش مستقیم هم برای بازگو
کردن بیماری‌اش استفاده نمی‌کند: «اوایل وقتی به آرایشگاه یا دندانپزشکی
مراجعه می‌کردم، خیلی راحت می‌گفتم من مبتلا هستم اما برخوردهایی دیدم،
که باعث شد الان به طور غیر مستقیم از بیماری‌ام حرف بزنم. مثلا هر بار
که به ارایشگاه می‌روم از آرایشگر می‌پرسم که تیغ‌اش را عوض کرده، قیچی
را تمیز کرده، جواب همه مثبت است و بعد می‌گویم وقتی کار من هم تمام شود
برای نفر بعدی این کار را انجام می‌دهد؟ باز هم جواب‌شان مثبت است اما
تاکید می‌کنم و می‌گویم: «لطفا جلوی خودم این وسایل را استریل کن و تیغ
را دور بیانداز، می‌خواهم خیالم راحت باشد که همیشه این کار را انجام
می‌دهی.»از دندانپزشکان هم می‌پرسیدم اما به تازگی انجمن دندانپزشکی را
معرفی کرده که به مبتلایان به ایدز و هپاتیت سرویس رایگان می‌دهد. یعنی
هرکس بگوید که به این بیماری‌ها مبتلا است، به طور رایگان درمان می‌شود.»
او از دندانپزشکش پرسیده که چرا این کار انجام می‌دهد وفقط یک جمله
شنیده: «برای سلامتی خودم، برای این‌که خودم مبتلا نشوم.» او معتقد است
با این سرویس همه مبتلایان صادقانه از بیماری‌شان می‌گویند و دندانپزشک
هم همه چیز را به درستی استریل می‌کند.

روش صحیح برخورد با مبتلایان به این بیماری چیست؟

اگر رفتار با این ها خوب و درست باشد فرد می‌تواند بیماری اش را بگوید.
این به پیشگیری از شیوع بیماری کمک می‌کند که اگر دندانپزشک یا ارایشگر
حین کار دستش را برید یا صدمه خورد، سریع به پزشک متخصص مراجعه کند و از
درمانها استفاده کند و مبتلا نشود. همین روایت نشان می‌دهد افراد مبتلا
نگاه مثبتی به جامعه دارند و دوست ندارند کسی را مبتلا کنند. استانداردها
هم برای افراد مبتلا و غیر مبتلا فرق ندارد. برای همه افراد جامعه یکسان
است. ضمن این‌که افراد برای پیشگیری ا زابتلا و یا انتقال بیماری
می‌توانند وسایل شخصی خودشان را به سلمانی ها ببرند و از آرایشگر بخواهند
از تیغ و وسایل شخصی خودشان استفاده کند.

خانواده مهدی اصرار دارند که او ازدواج کند و سر و سامان بگیرد. آرزوی
خودش هم همین است : «دو سال پیش با دختر خانمی آشنا شدم. تلفنی حرف
می‌زدیم و همدیگر را می‌دیدیم. چند ماهی که از آشنایی‌مان گذشت، دختر
اصرار زیادی کرد که تکلیف رابطه را مشخص کنیم، دوست داشت ازدواج کنیم .
خب من هم دوست داشتم اما باید موضوع بیماری را به او می‌گفتم. با هم قرار
گذاشتیم و گفتم: باید موضوع مهمی را برایت تعریف کنم. رفتیم رستوران مثل
همیشه خوب و خوش. گفت: «تو عالی هستی، از وقتی با هم دوست شدیم تو هیچ
سوءاستفاده‌ای از من نکردی.» من فقط گوش می‌کردم و بعد گفتم: «اگر بگویم
من مبتلا به یک بیماری هستم که همیشه باید با کاندوم سکس کنیم و بچه دار
نشویم....» حرفش تمام نشده که دختر غذایش را نصفه نیمه رها می‌کند و با
چشم گریان از رستوران بیرون می‌رود. مهدی از آن روز تا به حال سراغ هیچ
زن دیگری نرفته اما به تازگی دختری را در انجمن ایدز دیده که شرایط خودش
را دارد و از طریق همسر سابقش که اعتیاد داشته، مبتلا شده. او می‌گوید:
شاید اگر با او ازدواج کنم، بهتر باشد اما نمی‌دانم می‌توانیم بچه سالم
داشته باشیم یا نه؟ باید بیشتر تحقیق کنم.»

آیا مبتلایان به ایدز می‌توانند ازدواج کنند؟

تمام افراد جامعه حق دارند ازدواج کنند از جمله افراد مبتلا به ایدز و
این اختیار هم دست خودشان است که می‌خواهند با فرد مبتلای دیگری ازدواج
کنند یا کسی که مبتلا نیست. فقط چیزی که برای مبتلایان به ایدز ضروری است
این است که در هنگام رابطه جنسی چه شریک جنسی‌شان مبتلا به ایدز باشد و
چه شریک جنسی‌شان مبتلا به ایدز نباشد باید از کاندوم استفاده کنند.

اگر هر دو مبتلا به این بیماری باشند بازهم استفاده از کاندوم لزومی دارد؟

بله. ویروس اچ آی وی می‌تواند زیرگروه‌های مختلفی داشته باشدو ممکن است
ویروس‌های هر فرد مختلف باشد و هنگام رابطه جنسی این ویروس‌ها را به
یکدیگر منتقل کنند و باعث گسترش بیماری یکدیگر شوند. ضمن این‌که استفاده
از کاندوم برای جلوگیری از انتقال بیماری ‌های هپاتیت هم مهم است.

مبتلایان به ایدز امکان بچه دار شدن دارند؟

افراد مبتلا به ایدز میتوانند بچه دار شوند، فقط باید از لقاح خارج از
رحمی استفاده کنند ویروس اچ ای وی ، ایدز در ترشحات جنسی وجود دارد اما
در درون تخمک و اسپرم وجود ندارد. بنابراین در لقاح خارج از رحم ویروس
وجود ندارد. ویروس درون خون است واز طریق خون به سلول‌های سفید و
سلول‌های سفید ترشحات جنسی می‌رود . با این همه در دوران حاملگی از طریق
جفت ودر هنگام زایمان از طریق کانال زایمان، امکان انتقال بیماری از
طریق مادر به جنین وجود دارد که پزشکان متخصص با دارو دادن احتمال به
مادر در دوران حاملگی ، حین زایمان و دارو دادن به نوزاد پس از تولد
احتمال ابتلا به بیماری را در فرزندان مبتلایان به این بیماری بسیار کم و
در مواردی به صفر رسانده‌اند.

shab ranginkaman

unread,
Dec 2, 2015, 11:47:04 AM12/2/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
سه شنبه 01 دسامبر 2015 حسین نوش‌آذر 
143


0


فاطمه مرنیسی و نقد غریزه جنسی زن مسلمان


فاطمه مرنیسی، جامعه‌شناس مراکشی و یکی از مهم‌ترین و شناخته‌شده‌ترین
فعالان حقوق زن در جوامع اسلامی روز گذشته، ۳۰ نوامبر در رباط ، پایتخت
مراکش درگذشت. او هنگام مرگ ۷۵ سال داشت.

مهم‌ترین موضوع پژوهش‌های مرنیسی نقش زن در جوامع اسلامی بود. او در شهر
فاس در مراکش متولد شده بود، در رباط در رشته علوم سیاسی تحصیل کرده بود
و سپس تحصیلاتش در رشته جامعه‌شناسی را در پاریس و ماساچوست ادامه داد و
به پایان رساند.

مادربزرگ فاطمه مرنیسی یک برده زرخرید بود. او را فروختند و به تملک مرد
متمولی در شهر رباط درآوردند. مادر فاطمه بی‌سواد بود. در سال‌های دهه
۱۹۴۰ که اسلام‌گرایی و اسلام سیاسی هنوز در کشورهای اسلامی یک مفهوم
شناخته‌شده نبود، در مراکش هم مانند ایران مبتنی بر شیوه زندگی غربی
اصلاحاتی اتفاق افتاد و دختران و زنان فرصتی برای تحصیل پیدا کردند.
فاطمه مرنیسی در این دوره پرورش پیدا کرد و از این آزادی‌ها برخوردار شد.
با این‌حال نقش زنان در خانواده مسلمان تغییر نکرد. فاطمه مرنیسی اعتقاد
داشت که این دوگانگی، از یک سو آزادی صوری زنان در عرصه‌های اجتماعی و از
سوی دیگر جایگاه سنتی آنان در خانواده اسلامی که از زمان خلافت اسلامی
تاکنون تغییر محسوسی نکرده است، نه تنها به زنان آسیب می‌زند، بلکه جوامع
اسلامی را با خطر اضمحلال و فروپاشی مواجه می‌کند.

جنسیت، ایدئولوژی و اسلام

فاطمه مرنیسی با انتشار کتاب «جنسیت، ایدئولوژی و اسلام» (به زبان اصلی:
الجنس والأيديولوجيا والإسلام / به انگلیسی Beyond the Veil: Male-Female
Dynamics in Modern Muslim ) به عنوان یک اندیشمند و یک فعال پیگیر حقوق
زنان خود را به جهانیان شناساند.

«جنسیت، ایدئولوژی و اسلام» در تحلیل و کنکاش پیرامون فرهنگ جوامع اسلامی
با توجه به سرکوب غریزه جنسی زنان مسلمان نوشته شده است. به باور مرنیسی،
مهم‌ترین هدف در یک جامعه اسلامی این است که با تکیه بر قوانین شریعت،
حکومت خدا بر زمین تحقق پیدا کند و آزادی‌های جنسی که در زمان جاهلیت و
پیش از بعثت پیامبر اسلام در جهان عرب وجود داشت، مهار شود.

مرنیسی می‌گوید سکسوالیته در جامعه اسلامی می‌بایست در خدمت خدا و دولت
اسلامی قرار بگیرد.

مرنیسی به حدیث معروفی از پیامبر اسلام استناد می‌کند: «من سه چیز را
دوست می‌دارم؛ عطر، زن و نماز» و از این حدیث خود را به این نتیجه
می‌رساند که در اسلام بر خلاف مسیحیت تقابلی بین جسم و روح وجود ندارد.
او می‌نویسد در تاریخ اسلامی شخصیتی مانند «پولوس» هم پا به عرصه وجود
نگذاشته که اعلام کرده باشد تفاوتی هست بین مادر و فاحشه در مفهوم یک زن
اثیری و یک زن لکاته. (این نظر مبتنی است بر جوامع اهل سنت. در شیعه چنین
نیست.)

به گمان فاطمه مرنیسی در جوامع اسلامی غریزه جنسی با تعریفی که فروید از
«لیبیدو» به دست می‌دهد تا حد زیادی شباهت دارد. سکسوالیته در اسلام
فراتر از خیر و شر قرار دارد و خوب و بد آن بیش از هر چیز بستگی دارد به
اینکه چگونه این غریزه را تسکین می‌دهیم.

فاطمه مرنیسی اعتقاد داشت که جامعه اسلامی موفق شده است غریزه جنسی مرد
را به عنوان یک امر خداداد که در جهت بقا و قوام جامعه به کار گرفته
می‌شود، بپذیرد و از آن تابوزدایی کند و بدان جنبه قانونی بدهد، اما به
دلیل خصلت عمیقاً مردسالارانه‌اش از پذیرش غریزه جنسی زنان درمانده است.
به این جهت به عقیده او جامعه اسلامی یک جامعه یکسر مردانه و شهوتران است
و اگر زنان را سرکوب می‌کند، به این دلیل است که مردان مسلمان از عهده
مهار کردن غریزه جنسی و شهواتشان برنمی‌آیند. آن‌ها به یک معنا مسئولیت
شهوت‌رانی‌شان را متوجه زنان می‌کنند. حجاب اجباری، تفکیک جنسیتی و
پرده‌نشینی زنان مسلمان در طول تاریخ به گمان مرنیسی نمودهایی از این
دینامیسم معیوب است.

فتنه: یک مفهوم کاملاً زنانه

ناتوانی مردان مسلمان در مهار کردن غریزه جنسی‌شان در باور فاطمه مرنیسی
به این شکل خودش را نشان می‌دهد که مردان مسلمان خود را موظف می‌دانند از
زنانشان به عنوان یک شیء جنسی مراقبت کنند. پرده‌نشینی و حجاب اجباری
ترفندهایی‌ست که آن‌ها برای حفاظت مردان از زنان به کار می‌گیرند. جامعه
مردسالار اسلامی چنین می‌‌پندارد که زن از نظر جنسی غریزه توفنده‌تر و
مهارنشدنی‌تری دارد و اصولاً «فتنه‌گر» است. سنت‌هایی مانند ختنه کردن
اجباری زنان در کودکی نمایانگر وحشت مرد مسلمان از غریزه جنسی زنانه است.

«فتنه» که در ادبیات سیاسی ایران و در پرونده حصر و پس از نهضت سبز به یک
کلمه رایج تبدیل شده، به گمان فاطمه مرنیسی به غریزه جنسی زن نظر دارد.
«فتنه» در فرهنگ اسلامی عبارت است از جاذبه جنسی زن که حتی پیامبر اسلام
هم نمی‌توانست از آن بگریزد. «فتنه» با این منطق هم‌معناست با «اغتشاش» و
«فروپاشی» و با مفهوم «قانون جنگل» در دستگاه فکری زیگموند فروید
خویشاوند است. به همبن جهت، به گمان فاطمه مرنیسی بسیاری از اندیشمندان
بلندپایه مسلمان، از صدر اسلام تاکنون اعتقاد داشتند که تمدن اسلامی
هنگامی تحقق پیدا می‌کند که غریزه جنسی زنان مهار شده باشد.

با توجه به معنای کلمه «فتنه» اندیشه فاطمه مرنیسی را می‌توان بازخوانی
کرد و با تاریخ معاصر ایران تطبیق داد. وحشت درونی‌شده لایه سنتی جامعه
از غریزه جنسی زنان و تلاش دوباره آنان برای مهار کردن و اخته کردن زنان
به عنوان یک شیء جنسی که نیاز به مراقبت و حفاظت دارد. فتنه! کلمه‌ای
برای توجیه وحشت درونی مرد مسلمان از سرکشی آلتش که به شکل فاشیستی نمود
بیرونی پیدا می‌کند.

فاطمه مرنیسی می‌گوید اندیشمندان مسلمان هرگز به این فکر نیفتادند که
خطرناک بودن یا فتنه‌گر بودن زنان مسلمان در ارتباط مستقیم با میزان در
بند بودن آن‌ها و محدود کردن آزادی‌های مدنی‌شان قرار دارد. هرچه آزادی
مدنی یک زن محدودتر شود، به همان اندازه ممکن است او که پرده‌نشین و
خانه‌نشین شده برای تسلط بر مردش به سکسوالیته متوسل شود. مرنیسی می‌گوید
سامان روابط اجتماعی در جوامع اسلامی یکسر بر وحشت از غریزه جنسی زنان
استوار است. محدودیت‌هایی مانند تفکیک جنسیتی، قوانین ازدواج و طلاق،
چندهمسری و حجاب اجباری به کار گرفته می‌شوند با این هدف که مردان
بتوانند بر غریزه جنسی زنان نظارت کنند و آن را در حد قابل تحملی مهار
کنند.

«جنسیت، ایدئولوژی و اسلام» نخستین بار در سال ۱۹۷۵، چهار سال پیش از
انقلاب ایران منتشر شد و تاکنون به بیش از ۲۰ زبان ترجمه شده است. «زنان
پرده نشین و نخبگان جوشن‌پوش» (درباره پیامبر اسلام و رابطه او با زنان)
و «حرم درونی» دو اثر مشهور دیگر از فاطمه مرنیسی‌ست.

نجیب محفوظ، نویسنده مصری و برنده نوبل ادبی از او به عنوان یکی از
تأثیرگذار‌ترین اندیشمندان جهان اسلام یاد کرده است.

در سال ۱۳۸۰ کتاب «زنان پرده نشین و نخبگان جوشن‌پوش» او به ترجمه ملیحه
مغازه‌ای وبه فارسی منتشر شد. اما این کتاب پس از مدتی به دستور سعید
مرتضوی جمع‌آوری شد. از سه هزار نسخه این کتاب ۱۶۰۰ نسخه به فروش رفته
بود.

جنسیت، ایدئولوژی و اسلام فاطمه مرنیسی

Monireh Noori

unread,
Dec 2, 2015, 11:51:21 AM12/2/15
to
نشانه عشق
پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت
و عشق می آموخت. شیوانا نام او را "ابر نیمه تمام" گذاشته بود و به احترام
استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر نزد شیوانا
آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز
کند!؟ شیوانا از "ابر نیمه تمام" پرسید:" چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!"
پسر گفت:" هرجا می روم به یاد او هستم. وقتی می بینمش نفسم می گیرد و ضربان
قلبم تند می شود. در مجموع احساس خوبی نسبت به او دارم و بر این باورم که می
توانم بقیه عمرم را در کنار او زندگی کنم!"
شیوانا گفت:...
" اما پدر او آشپز مدرسه است و دخترک نیز مجبور است به پدرش در کار آشپزی کمک
کند. آیا تصور می کنی می توانی با کسی ازدواج کنی که برای بقیـه همکلاسی هایت
غذا می پزد و ظرف های غذای آنها را تمیز می کند."
"ابرنیمه تمام" کمی در خود فرو رفت و بعد گفت:" به این موضوع فکر نکرده بودم.
خوب این نقطه ضعف مهمی است که باید در نظر می گرفتم."
شیوانا تبسمی کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر
و التهابی گذرا بیش نیست و بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!"
دو هفته بعد "ابر نیمه تمام" نزد شیوانا آمد و گفت که نمی تواند فکر دختر آشپز
را از سر بیرون کند. هر جا می رود او را می بیند و به هر چه فکر می کند اول و
آخر فکرش به او ختم می شود." شیوانا تبسمی کرد و گفت:" اما دخترک نصف صورتش
زخم دارد و دستانش به خاطر کار، ضخیم و کلفت شده است. به راستی بد نیست که
همسر تو فردی چنین زشت و خشن باشد. آیا به زیبایی نه چندان زیاد او فکر کرده
ای! شاید علت این که تا الان تردید کرده ای و قدم پیش نگذاشته ای همین کم بودن
زیبایی او باشد؟!" پسر کمی در خود فرو رفت و گفت:" حق با شماست استاد! این
دخترک کمی هم پیر است و چند سال دیگر شکسته می شود. آن وقت من باید با یک
مادربزرگ تا آخر عمر سر کنم!"
شیوانا تبسمی کرد و گفت:" پس بدان که عشق و احساس تو به این دختر هوسی زودگذر
است و التهابی گذرا بیش نیست پس بی جهت خودت و او را بی حیثیت مکن!"
پسرک راهش را کشید و رفت. یکی از شاگردان خطاب به شیوانا گفت که چرا بین عشق
دو جوان شک و تردید می اندازید و مانع از جفت شدن آنها می شوید. شیوانا تبسمی
کرد و پاسخ داد:" هوس لازمه جفت شدن دو نفر نیست. عشق لازم است و "ابر نیمه
تمام" هنوز چیزهای دیگر را بیشتر از دختر آشپز دوست دارد."
یک ماه بعد خبر رسید که "ابر نیمه تمام" بی اعتنا به شیوانا و اندرزهای او درس
و مشق را رها کرده است و نزد دختر آشپز رفته و او را به همسری خود انتخاب کرده
است و چون شغلی نداشته است در کنار پدر همسر خود به عنوان کمک آشپز استخدام
شده است.
یکی از شاگردان نزد شیوانا آمد و در مقابل جمع به بدگویی "ابر نیمه تمام"
پرداخت و گفت: " این پسر حرمت استاد و مدرسه را زیر پا گذاشته است و به جای
آموختن عشق و معرفت در حضور شما به سراغ آشپزی رفته است. جا دارد او را به
خاطر این بی حرمتی به مرام عشق و معرفت از مدرسه بیرون کنید؟!"
شیوانا تبسمی کرد و گفت:"دیگر کسی حق ندارد به کمک آشپز جدید مدرسه "ابر نیمه
تمام" بگوید. از این پس نام او "تمام آسمان" است. اگر من از این به بعد در
مدرسه نبودم سوالات خود در مورد عشق و معرفت را از "تمام آسمان" بپرسید. همه
این درس و معرفت برای این است که به مرحله و درک "تمام آسمان " برسید. او
اکنون معنای عملی و واقعی عشق را در رفتار و کردار خود نشان داده است."

Monireh Noori

unread,
Dec 3, 2015, 3:09:30 AM12/3/15
to
حتماااااااااااااا بخونید یکی از بهترین داستان های واقعیست ..

روزی با عجله و اشتهای فراوان به یک رستوران رفتم.

مدتها بود می خواستم برای سیاحت از مکانهای دیدنی به سفر بروم. دررستوران محل
دنجی را انتخاب کردم، چون می خواستم از این فرصت استفاده کنم تا غذایی بخورم و
برای آن سفر برنامه ریزی کنم.

فیله ماهی آزاد با کره، سالاد و آب پرتقال سفارش دادم. در انتهای لیست نوشته
شده بود: غذای رژیمی می خورید؟ ... نه

نوت بوکم را باز کردم که صدایی از پشت سر مرا متوجه خود کرد:

- عمو... میشه کمی پول به من بدی؟

- فقط اونقدری که بتونم نون بخرم

- نه کوچولو، پول زیادی همراهم نیست.

- باشه برات می خرم

صندوق پست الکترونیکی من پُر از ایمیل بود. از خواندن شعرها، پیامهای زیبا و
همچنین جوک های خنده دار به کلی از خود بی خود شده بودم.

صدای موسیقی یادآور روزهای خوشی بود که در لندن سپری کرده بودم.

عمو .... میشه بگی کره و پنیر هم بیارن؟

آه یادم افتاد که اون کوچولو پیش من نشسته.

- باشه ولی اجازه بده بعد به کارم برسم. من خیلی گرفتارم. خُب؟

غذای من رسید. غذای پسرک را سفارش دادم.

گارسون پرسید که اگر او مزاحم است ، بیرونش کند. وجدانم مرا منع می کرد. گفتم
نه مشکلی نیست.بذار بمونه. برایش نان و یک غذای خوش مزه بیارید.

آنوقت پسرک روبروی من نشست.

- عمو ... چیکار می کنی؟

- ایمیل هام رو می خونم.

- ایمیل چیه؟

- پیام های الکترونیکی که مردم از طریق اینترنت می فرستن.

متوجه شدم که چیزی نفهمیده. برای اینکه دوباره سئوالی نپرسد گفتم:

- اون فقط یک نامه است که با اینترنت فرستاده شده

- عمو ... تو اینترنت داری؟

- بله در دنیای امروز خیلی ضروریه

- اینترنت چیه عمو؟

- اینترنت جائیه که با کامپیوترمیشه خیلی چیزها رو دید و شنید. اخبار،موسیقی،
ملاقات با مردم، خواندن و نوشتن، رویاها، کار و یادگیری. همه این ها وجود دارن
ولی در یک دنیای مجازی.

- مجازی یعنی چی عمو؟

تصمیم گرفتم جوابی ساده و خالی از ابهام بدهم تا بتوانم غذایم را با آسایش
بخورم.

- دنیای مجازی جائیه که در اون نمیشه چیزی رو لمس کرد. ولی هر چی که دوست
داریم اونجا هست. رویاهامون رو اونجا ساختیم و شکل دنیا رواونطوری که دوست
داریم عوض کردیم.

- چه عالی. دوستش دارم.

- کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟

- آره عمو. من توی همین دنیای مجازی زندگی می کنم.

- مگه تو کامپیوتر داری؟

- مادرم تمام روز از خونه بیرونه. دیر برمی گرده و اغلب اونو نمی بینیم.

- نه ولی دنیای منم مثل اونه ... مجازی.

- وقتی برادر کوچیکم از گرسنگی گریه می کنه، با هم آب رو به جای سوپ می خوریم

- خواهر بزرگترم هر روز میره بیرون. میگن تن فروشی میکنه اما من نمیفهمم چون
وقتی برمی گرده می بینم که هنوزم هم بدن داره.

- و من همیشه پیش خودم همه خانواده رو توی خونه دور هم تصور می کنم.یه عالمه
غذا، یه عالمه اسباب بازی و من به مدرسه میرم تا یه روز دکتربزرگی بشم.پدرم
سالهاست که زندانه...مگه مجازی همین نیست عمو؟

قبل از آنکه اشکهایم روی صفحه کلید بچکد، نوت بوکم را بستم.

صبر کردم تا بچه غذایش را که حریصانه می بلعید، تمام کند. پول غذا را پرداختم.
من آن روز یکی از زیباترین و خالصانه ترین لبخندهای زندگیم راهمراه با این
جمله پاداش گرفتم:

- ممنونم عمو، تو معلم خوبی هستی.

آنجا، در آن لحظه، من بزرگترین آزمون بی خردی مجازی را گذراندم...

shab ranginkaman

unread,
Dec 5, 2015, 4:07:10 PM12/5/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
'‎چرا بعضی مردان به زنان بدبین هستند
Marzieh.H - یادداشت های دختر تهرانی
http://marde-rooz.com/30607/

روی صحبتم هم با آقایان است و هم خانم ها … می خواهم یک نوع از مرد را
که توی زندگی اجتماعی پیرامون خودم دیدم و کمابیش می شناسم معرفی کنم:

۱ – بی اعتمادی، اصلی ترین حسی است که نسبت به زنان دارند. این قضیه وقتی
جالبتر می شود که متوجه شوید مدام در باره ازدواج فکر می کنند و نقشه می
ریزند ولی حتی نمی خواهند یک قدم هم بردارند. باز هم از آن جالبتر، سلیقه
شان در انتخاب زنان است. با وجود عدم اعتمادی که به جنس زن دارند همیشه
جذابیت دختران لوند و زیبا، برای شان چشمگیر است. البته به نظر من این
دفع و جذب ذاتی، اولین و اساسی ترین مشکل زندگی زناشویی شان خواهد شد.

۲ – آدم های به نظر معقولی می آیند و در زندگی هم موفقیت هایی با سخت
کوشی کسب می کنند ولی کوچکترین احترامی به فضای زندگی خودشان نمی گذارند.
خانه شان را نه کسی دیده و نه دعوت شده است. در حقیقت اصلا کوچکترین
ارزشی برای اوقات شخصی خود قائل نیستند. دریغ از یک میز و صندلی یا مبل و
وسایل درست آشپزخانه… دریغ از داشتن یک جای ساده وتمیز که نشانی از شخصیت
یا هویت شان باشد …

همه فکر و ذکر و امیدشان این است که صاحب یک مغازه یا شرکت یا یک تخصصی
باشند که آن هم برای جلب توجه یا اعلام وضعیت اقتصادی شان به زنان است.
موفقیت اقتصادی تنها کارنامه ایی است که می توانند به زنان عرضه کنند.

این مردان بدبین و تلخ، آدم هایی هستند که از نظر جنسی به ظاهر خوش اشتها
می آیند و چشم و گوش شان از دیدن و شنیدن در باره زنان سیر نمی شود. آنها
سالها از مجرد بودن شان می گذرد و لی آنها فقط در باره زنان «حرف » می
زنند.

۳ – نوع خاصی از خسیس بودن هم همیشه همراه این مردها و تصمیمات زندگی شان
وجود دارد. نه تولدشان را جشن می گیرند نه وقتی به مهمانی دوستان مجرد و
متاهل شان می روند به اندازه وسع شان و به عنوان یک حرکت سمبلیک هدیه ایی
ناقابل هم به خانه میزبان شان می برند.

یا در زیر زمینها چایی را برای زندگی اجاره می کنند یا با هر آدم اشنا و
غریبه همخوانه می شوند تا حداقل هزینه را برای اجاره بپردازند.

۴ – در حین آرامش و ادبی که در جمع از آنها سر می زند آدم های تلخ و
پرخاشجو و تنهایی هستند. اول از همه فکر می کنند که مظلوم واقع شده اند و
زنان و حتی مردان آنها را درک نمی کنند. ولی اگر فرصتی بیابند کمترین
رحمی به افراد ضعیف تر و ناهنجار تر از خودشان ندارند.

اگر زنی به هر دلیل (ضعفِ شخصیتی، مشکل روحی و یا حتی ناگزیر بودن) به
آنها دلبستگی یا وابستگی پیدا کند چون طبع و توقع این نوع مردان بی هیچ
دلیلی زیاد است با زنانی که تصادفاً وارد زندگی شان می شوند توهین آمیز
رفتار می کنند و با قاطعیت آنها را از خود می رنجانند.
و اما سرنوشت شان

۱ – مشاهدات من حکایت از آن دارد که این نوع مردان، بر تلخی و چاقی و
ریزش مو، سن و حتی پول شان افزوده می شود ولی تنهایی شان نیز حتمی تر می
شود.

۲ – به خاطر نیاز جنسی یا محبت و توجهی که فکر می کنند زنها باید به آنها
بدهند یا حتی میل به سروسامان گرفتن و برپایی خانواده، به رابطه های سریع
و حساب نشده تن می دهند. نتیجه اش این می شود که ازدواج های ناموفق با
زنانی که اصلا قابل اعتماد نیستند گریبان شان را می گیرد و پیشگویی خود
را به واقعیتی که تقصیر خودشان است عملی می سازند.

۳ – گاهی شانس نصیب شان می شود و زنانی وارد زندگی شان می شوند که به
دلائلی کاملا شخصی که حق هر انسانی است این نوع مردان را می پسندند و با
مدیریت و مدارا، نیازهای انسانی این مردانِ عاطفه ندیده را برآورده می
کنند و پدران و همسران نسبتا خوبی از آب در می آیند.
مردان بی هیچ دلیلی زیاد است با زنانی که تصادفاً وارد زندگی شان می شوند
توهین آمیز رفتار می کنند و با قاطعیت آنها را از خود می رنجانند.
و اما سرنوشت شان

۱ – مشاهدات من حکایت از آن دارد که این نوع مردان، بر تلخی و چاقی و
ریزش مو، سن و حتی پول شان افزوده می شود ولی تنهایی شان نیز حتمی تر می
شود.

۲ – به خاطر نیاز جنسی یا محبت و توجهی که فکر می کنند زنها باید به آنها
بدهند یا حتی میل به سروسامان گرفتن و برپایی خانواده، به رابطه های سریع
و حساب نشده تن می دهند. نتیجه اش این می شود که ازدواج های ناموفق با
زنانی که اصلا قابل اعتماد نیستند گریبان شان را می گیرد و پیشگویی خود
را به واقعیتی که تقصیر خودشان است عملی می سازند.

۳ – گاهی شانس نصیب شان می شود و زنانی وارد زندگی شان می شوند که به
دلائلی کاملا شخصی که حق هر انسانی است این نوع مردان را می پسندند و با
مدیریت و مدارا، نیازهای انسانی این مردانِ عاطفه ندیده را برآورده می
کنند و پدران و همسران نسبتا خوبی از آب در می آیند.

منبع تصوی
A self-portrait by Norwegian artist Edvard Munch‎'
marderooz.mag

shab ranginkaman

unread,
Dec 5, 2015, 4:07:58 PM12/5/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
موضوع توانایی‌ست!
توضیحی درباره‌ی پیمان‌نامه‌ی حقوق افراد توان‌خواه (دارای معلولیت)

یونیسف و موسسه‌ی ویکتور پینِدا (دنیایی توانمند)، ۲۰۰۸
ترجمه: بهناز توکلی
انتشار: سایت حق کودکی

ارجاع: یونیسف و موسسه‌ی ویکتور پینِدا (دنیایی توانمند). ۲۰۰۸. موضوع
توانایی است! : توضیحی درباره‌ی پیمان‌نامه‌ی حقوق افراد توان‌خواه
(دارای معلولیت). ترجمه‌ی بهناز توکلی. سایت حق کودکی، ۲۰۱۵
123
جاولُن راکمونبردیِف، ۱۲، ازبکستان
پا ندارم،
اما هنوز احساس دارم،
نمی‌توانم ببینم،
اما تمام مدت در حال تفکرم،
و با وجود اینکه نمی‌شنوم،
هنوز می‌خواهم ارتباط برقرار کنم.
چرا آدم‌ها من را بی‌فایده، بی‌فکر و بی‌صدا فرض می‌کنند،
وقتی که من هم مثل بسیاری دیگر می‌توانم برای دنیایمان ایده‌هایی داشته
باشم.
(کُرالی سِوِرزو، ۱۴ ساله، بریتانیا)
این شعر از زبان میلیون‌ها کودک و بزرگسالی سخن می‌گوید که در گوشه و
کنار این جهان زندگی می‌کنند و توان‌خواه هستند. بسیاری از آنها هرروز با
تبعیضاتی روبه‌رو می‌شوند. توانایی‌هایشان نادیده گرفته شده و
استعدادهای‌شان ناچیز انگاشته می‌شوند. آنها از آموزش و خدمات سلامتی و
بهداشتی‌ای که نیاز دارند، برخوردار نیستند و از فعالیت‌ در جامعه‌شان
محروم می‌شوند.
اما، کودکان و بزرگسالانِ توان‌خواه دقیقا همان حقوقِ سایر افراد را دارند.
اقدام برای تغییر
به دلایلی که ذکر شد، پیمان‌نامه‌ی حقوق افراد توان‌خواه به وجود آمده
است. این توافق بین‌المللی از دولت‌ها در سراسر جهان می‌خواهد تا حقوق
کودکان و بزرگسالانی که توان‌خواه هستند به رسمیت شناخته شود.
کنوانسیون چیست؟
پیمان‌نامه توافقی بین کشورهاست برای آنکه درباره‌ی موضوع مشخصی قوانین
یکسانی را دنبال کنند. زمانی که کشوری کنوانسیونی را امضا و تصویب
(تایید) می‌کند، کنوانسیون تبدیل به یک پیمان قانونی می‌شود و اقدامات
دولت را هدایت می‌کند. تصویب پیمان‌نامه معمولا دولت‌ها را به سمت تغییر
و اصلاح قوانین خود راهنمایی می‌کند تا بدین وسیله به اهداف کنوانسیون
نزدیک شوند.
یونیسف و همراهانش تمام دولت‌ها را به تصویب کنوانسیون تشویق می‌کنند.
تصویب پیمان‌نامه، کودکان توان‌خواه را در مقابل تبعیض محافظت می‌کند و
فراگیری آنها در جامعه را ترویج می‌دهد. همه‌ی ما در این فرایند نقش
داریم. برای آنکه اطمینان حاصل کنید با همه‌ی انسان‌ها آن‌طور که باید،
رفتار می‌شود و بدانید چطور در این فرایند شریک شوید، به خواندن ادامه
دهید.
درباره‌ی این کتاب
این کتاب با مشارکت کودکان و برای کودکان تهیه شده است تا پیمان‌نامه‌ی
حقوق افراد توان‌خواه را معرفی کند. در این کتاب توضیح می‌دهیم که این
کنوانسیون چرا به‌وجود آمد و چگونه می‌تواند به احقاق حقوق افراد
توان‌خواه کمک کند. ما امیدواریم شما بتوانید از این کتاب استفاده کرده و
در انتقال اطلاعات موجود به دیگران کمک کنید تا بدین‌وسیله کودکان
توان‌خواه برای دستیابی به اهدافشان شانس برابری با دیگران داشته باشند.
درک چالش‌های فیزیکی و روانی (معلولیت)
هیچ وقت احساس کرده‌اید که کنار گذاشته شده‌اید؟ کودکان و بزرگسالانی که
دیدن، شنیدن، یادگرفتن، یا راه‌رفتن برای‌شان مشکل است، معمولا این احساس
را تجربه کرده‌اند. موانع زیادی، مانع مشارکت این افراد به میزان و روش
مشابه دیگران می‌شوند. بسیاری از این موانع را جامعه ایجاد می‌کند. برای
مثال، کودکی بر روی ویلچر می‌خواهد مانند بقیه کودکان به مدرسه برود، اما
ممکن است به دلیل اینکه مدرسه سطح شیب‌دار ندارد یا معلم‌ها حمایتگر
نیستند، نتواند. برای اینکه همه بتوانند شرکت کنند، باید قوانین حاضر،
رفتارها و حتی ساختمان‌ها را تغییر دهیم.
ممکن است شما توان‌خواه باشید یا کسی را بشناسید که توان‌خواه باشد.
افرادی که توان‌خواه هستند ممکن است در شنیدن، دیدن، راه رفتن یا به‌ یاد
آوردن، دچار مشکلاتی باشند. اما آنها نیز آرزوها، امیدها و ایده‌هایی
دارند که می‌خواهند با شما سهیم شوند - مثل شعرها و نقاشی‌هایی که در این
کتاب منتشر شده است.
ما شما را به به اشتراک گذاشتن این اطلاعات با والدین خود، معلم‌ها،
دوستان و هرآن کس که می‌شناسید و فکر می‌کنید علاقه‌مند است، تشویق
می‌کنیم.
در این کتاب شما خلاصه‌ای از کنوانسیون حقوق افراد توان‌خواه و دلیل
به‌وجود آمدن آن را خواهید خواند. درباره‌‌ی حقوق و مسئولیت افراد، و
همچنین قدم‌هایی که دولت برای احقاق حقوق کودکان توان‌خواه باید بردارد و
اقداماتی که باید انجام دهد، می‌آموزید. همچنین می‌توانید یاد بگیرید که
خود برای ایجاد تغییر چه اقداماتی می‌توانید انجام دهید. در انتهای کتاب،
لیستی از کلمات و معانی آنها وجود دارد. این لیست یا لغت‌نامه به شما کمک
می‌کند معنی کلماتی را که ممکن است برای‌تان تازگی داشته باشد را متوجه
شوید.
پیام، توانایی‌ست!
نویسنده: ویکتور سنتیگو پینِدا[1]، مدیر بنیاد ویکتور پینِدا
وقتی پنج ساله بودم، دیگر راه نرفتم. همینطور که بزرگتر می‌شدم، عضلاتم
ضعیف و ضعیف‌تر می‌شدند و حتی برای نفس کشیدن هم یاریم نمی‌کردند. فکر
می‌کردم چون فرق دارم، هیچ‌کس دوستم ندارد. والدینم نمی‌دانستند باید چه
کنند، اما همیشه به من عشق می‌ورزیدند. آنها به من باور داشتند و اجازه
می‌دادند که ریسک کرده و چیزهای جدید را امتحان کنم. من اعتمادبه‌نفس
پیدا کردم.
حقوق بشر چیست؟
تمام انسان‌ها در جهان، تحت حمایت قوانینی هستند که از حقوق و کرامت ذاتی
آنها (کرامتی که تمام انسان‌ها در بدو تولد دارند) دفاع می‌کنند. هیچ‌کس
مستثنی نیست. برای مثال، هر انسانی حق دارد زندگی کند و از بردگی رها
باشد. این حقوق که در اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر درج شده است، توسط تمام
کشورهای عضو سازمان ملل در سال ۱۹۴۸ به تصویب رسید.
تمام کودکان حق دریافت خوراکی و خدمات بهداشتی-سلامتی دارند. حق دارند به
مدرسه بروند و در مقابل خشونت و آزار حمایت شوند. کودکان همچنین حق دارند
زمانی که بزرگسالان درحال تصمیم‌گیری در مورد موضوعات مربوط به آنان
هستند، نظر خود را اعلام کرده و این نظرات نیز مورد توجه قرار گیرند.
حقوق کودکان در کنوانسیون حقوق کودک تصریح شده است.
خانواده‌ام می‌دانستند که من برای پیدا کردن راهم باید بجنگم. در دوران
کودکی، باید نظر دیگران را نسبت به کارهایی که می‌توانستم انجام دهم و
چگونگی انجامشان تغییر می‌دادم. سرانجام، متوجه شدم که قوانینی وجود
دارند که از من حمایت می‌کنند. به خاطر این قوانین، کمک‌هایی که نیاز
داشتم را دریافت کردم و توانستم دانش‌آموز موفقی شوم. به این فکر می‌کردم
که اگر در جایی که مانند محل زندگی من نبود و از حقوق کودکان حمایت
نمی‌شد، زندگی می‌کردم چه اتفاقی می‎افتاد؟ فهمیدم که انسان‌هایی مثل من
از سراسر جهان در سازمان ملل دورهم جمع می‌شوند و درباره‌ی این موضوع
صحبت می‌کنند. تلاش بسیاری کردم تا به این گروه پیوستم.
من کوچکترین نماینده‌ در کمیته ویژه‌ی سازمان ملل برای تالیف
پیمان‌نامه‌ی حقوق افراد توان‌خواه بودم. دوستان زیادی پیدا کردم،
ایده‌هایم را بیان کردم و با همکاری دولت‌ها پیمان‌نامه‌ را آماده کردیم.
هر فردی در دنیا با دیگری فرق می‌کند و نظرات، تجربیات، سنت‌ها و
توانایی‌های مختلفی دارد. من یاد گرفتم که این تفاوت‌ها باعث ایجاد
فرصت‌ها، امیدها، آرزوها و دوستی‌های تازه می‌شوند.
این کتاب دعوتی است از تمام کودکان، توان‌خواه یا غیر توان‌خواه ، تا در
کنار هم بایستند، قدم بردارند و برای آنچه برحق است بجنگند. تفاوت‌های
میان انسان‎ها در جهان پیرامون ما، گنجینه‌ای است که باید قدر نهاده و به
اشتراک گذاشته شوند. هر کودکی عضوی از خانواده‌ی جهان است و با
توانایی‌های منحصربه ‌فردش سهمی می‌پردازد. همه‌ی کودکان باید به حساب
آورده شوند.
Its_About_Ability_final_
بیسمارک بِناویدِس، ۱۳،نیکاراگوئه
خوشحالم وقتی که...
من با چیزهای کوچک خوشحالم
خوشحالم وقتی آدم‌ها متوجه می‌شوند که چه می‌خواهم بگویم
وقتی با آدم‌ها در یک سطح برابر صحبت می‌کنم
من خوشحالم چون به خودم افتخار می‌کنم
خوشحالم وقتی درس می‌خوانم
با درس خواندن، اطلاعات جدیدی به دست می‌آورم
اخبار تمام جهان را می‌فهمم
می‌توانم حساب کنم که برای غذایی که می‌خورم چقدر باید پرداخت کنم
می‌توانم بگویم افکارم درست هستند یا غلط
خوشحالم برای آنکه می‌توانم خیلی از کارها را به تنهایی انجام دهم
خوشحالم برای آنکه کاری هست که خیلی دوست دارم انجام بدهم
وقتی دارم فوتبالیست‌ها را تشویق می‌کنم خوشحالم
چون انگیزه‌‌ی‌شان فوق‌العاده است
احساس می‌کنم یکی از آنها هستم
و خیلی هیجان‌زده می‌شوم
خوشحالم چون یک آرزو دارم
شاید به نظر کوچک بیاید اما
هرروز را با برنامه و صادقانه زندگی کردن
من را خوشحال می‌کند.
(کیم یونا، ۱۵ ساله، کره جنوبی)
درباره‌ی کنوانسیون
پیمان‌نامه‌ی حقوق افراد توان‌خواه توافقی بین کشورهای سراسر دنیا است تا
تضمین کنند که با تمام افراد، چه توان‌خواه و چه غیر توان‌خواه، برابر
رفتار می‌شود. کنوانسیون‌ها که گاهی پیمان‌نامه، میثاق، توافقات
بین‌المللی یا اسناد حقوقی نامیده می‌شوند، به دولت شما نشان می‌دهند که
چه کارهایی باید انجام دهند تا شما از حقوق خود بهره‌مند شوید. این
قوانین شامل حال تمام بزرگسالان و کودکان توان‌خواه، چه دختر و چه پسر
نیز می‌شوند.
توان‌خواه بودن چیز بدی نیست. حتی می‌تواند چیزی باشد که به آن افتخار
کنید. همه‌ی ما از همدیگر متفاوت هستیم و هرکدام توانایی‌های متفاوتی
داریم. هر کودکی می‌تواند بیانگر یک توانایی خاص در ‌خانواده‌، مدرسه‌، و
جوامع ما باشد. هرکدام از ما ایده‌ها، تجربیات و توانایی‌هایی داریم که
می‌توانند به دیگران فوایدی برسانند. این کتاب از همه‌ی انسان‌ها با
ملیت‌های مختلف دعوت می‌کند تا به ما دقیقا همانطور که هستیم احترام
بگذارند.
ویکتور سنتیگو پینِدا
پیمان‌نامه‌ی حقوق افراد توان‌خواه در ۱۳ دسامبر ۲۰۰۶ تصویب و تا ۲ آوریل
۲۰۰۸، با پیوستن ۲۰ کشور به آن، لازم‌الجرا شد.[2]
باوجود اینکه پیمان‌نامه شامل تمام افراد توان‌خواه، فارغ از سن آنها
می‌شود، این کتاب به بررسی این حقوق در زندگی کودکان می‌پردازد. چون شما
مهم هستید!
چرا کنوانسیون مهم است؟
اگر شما، والدین‌تان، یا فردی در خانواده‌‌تان توان‌خواه است، این
کنوانسیون اطلاعات مفید و دلگرم‌کننده‌ای به شما خواهد داد. پیمان‌نامه،
شما، خانواده، و دوستانی که قصد کمک دارند را راهنمایی می‌کند تا بتوانید
حقوق خود را به کار گیرید. پیمان‌نامه همچنین اقداماتی که دولت برای
احقاق حقوق تمام افراد توان‌خواه باید انجام دهد را شرح می‌دهد.
پیمان‌نامه نتیجه‌ی همکاری دولت‌ها و افراد زیادی‌ست که با اشکال مختلفِ
توان‌خواهی از سراسر جهان گرد هم آمده‌اند. آنها با بررسی قوانین و
اقدامات موثری که به افراد توان‌خواه کمک می‌کنند به مدرسه بروند، کار و
تفریح کرده و در جوامع خود با شادی زندگی کنند، ایده‌هایی به دست آوردند.
برای کسب اطمینان از اینکه کودکی که توان‌خواه است می‌تواند به مدرسه
برود، بازی کند و در کارهایی که تمام کودکان دوست دارند انجام دهند،
مشارکت کند، بسیاری از قوانین، رفتارها و حتی ساختمان‌های موجود باید
تغییر کنند. اگر دولت شما کنوانسیون را تصویب کرده است، یعنی با این
تغییرات هم موافقت کرده است.
مهم است که به یاد داشته باشیم که حقوقی که در این پیمان‌نامه آمده است،
حقوق جدیدی نیستند. آنها دقیقا همان حقوقی هستند که در اعلامیه‌ی جهانی
حقوق بشر، پیمان‌نامه حقوق کودک و دیگر پیمان‌نامه‌های بین‌المللی حقوق
بشر نیز وجود داشت. پیمان‌نامه‌ی حقوق افراد توان‌خواه تنها این حقوق را
برای افراد توان‌خواه هم تضمین می‌کند.
1234567
والریا دی‌آوُلا، ۱۶، ایتالیا
آرمان ما در زندگی مثبت‌اندیشی است
گوش کن دوست من، گوش کن
بگذار آرمانت اعتماد باشد و عشق
زندگی، هدیه‌ای از خداست
تو را به تمام مخلوقات زمین و آسمان
اگر دوستانی داری که توان‌خواه است
نزدیک‌شان بمان، بگذار حس کنند که امنیت دارند
از آنها بخواه که مثبت‌اندیش باشند و به زندگی عشق بورزند
بگو ناامیدی همان ترس است
و استقامت و اراده نشانه‌های شجاعت
امید، هدف ماست در زندگی
لبخندی آرام ما را به سوی یکدیگر می‌آورد
نه در زندگی ناامیدی وجود دارد و نه در ناامیدی زندگی
(جوان جهاد مدهات، ۱۳ ساله، عراق)
خلاصه‌ای از پیمان‌نامه‌ی حقوق افراد توان‌خواه
پیمان‌نامه از تعهدات زیادی صحبت کرده و در ۵۰ ماده این تعهدات را به
صورت شفاف توصیف می‌کند. منظور از "دولت" در ادامه‌ی متن، دولت‌هایی
هستند که کنوانسیون را تصویب کرده و عضو شده‌اند.
ماده ۱: هدف
این ماده خلاصه ای است از اهداف اصلی پیمان‌نامه که شامل حمایت، ارتقاء و
تضمین تمامی حقوق و آزادی‌های انسانی افراد از جمله کودکان توان‌خواه
می‌شود.
ماده ۲: تعاریف
این ماده، لیستی از کلماتی است که در پیمان‌نامه آمده و معنی خاصی دارند.
برای مثال، در این پیمان‌نامه "زبان" هم به معنی زبان گفتاری است و هم
زبان‌های اشاره و دیگر فرم‌های زبان غیرگفتاری است. "ارتباط"، زبان‌ها،
نمایش‌های متنی، خط بریل (که حروف و اعداد را با نقطه‌های برجسته نشان
می‌دهد)، ارتباط از طریق لمس کردن، چاپ درشت، و امکانات چندرسانه‌ایِ
قابل دسترس (مانند وب‌سایت‌ها یا فایل صوتی) را شامل می‌شود.
ماده ۳: اصول کلی
اصلی‌ترین اصول و باورهای پیمان‌نامه موارد زیر هستند:
الف) احترام به کرامت ذاتی ، آزادی برای تصمیمات شخصی و برخورداری از استقلال
ب) عدم تبعیض (برخورد عادلانه با همگان)
پ) مشارکت کامل و به شمار آورده شدن در جامعه
ت) احترام به تفاوت‌ها و پذیرش افراد توان‌خواه به عنوان قسمتی از گوناگونیِ انسانی
ث) فرصت‌های برابر
ج) دسترسی (دسترسی داشتن به سیستم حمل‌ونقل، اماکن و اطلاعات، و محروم
نشدن از دسترسی به دلیل اینکه شما توان‌خواه هستید)
چ) برابری بین زنان و مردان (داشتن فرصت‌های برابر فارغ از اینکه شما
دختر یا پسر هستید)
ح) احترام به توانایی‌های روبه‌رشد کودکانِ توان‌خواه، و حق حفظ هویت خود
(احترام گذاشتن به شما به خاطر توانایی‌هایی که دارید و افتخار کردن به
خودتان، همانطور که هستید).
ماده ۴: تعهدات کلی
هیچ قانون تبعیض آمیزی نباید علیه افراد توان‌خواه وجود داشته باشد.
درصورت لزوم، دولت‌ها باید قوانین جدیدی به‌وجود آورده و اجرا کنند که
حقوق افراد توان‌خواه به رسمیت شناخته شود. دولت‌ها باید راه‌هایی برای
تغییر قوانین قدیمی یا سنت‌هایی پیدا کنند که باعث ایجاد تبعیض علیه
افراد توان‌خواه می‌شوند.
در به‌وجود آوردن قوانین و سیاست‌های جدید، دولت باید از افراد توان‌خواه
از جمله کودکان بخواهد پیشنهادات خود را ارائه کنند.
ماده ۵: برابری و عدم تبعیض
دولت‌ها حق تمام مردم ساکن کشور برای مورد حمایت قرار گرفتن از طرف قانون
و همچنین برابری در برخورداری از قانون آن کشور را به رسمیت می‌شناسند.
تصویب کردن یعنی چه؟
وقتی دولتی پیمان‌نامه‌ای را تصویب می‌کند، بدین معنی است که توافق کرده
است تا تمام تلاشش را برای اجرای مفاد پیمان‌نامه به کار گیرد. بررسی
کنید که آیا کشور شما پیمان‌نامه را تصویب کرده است یا خیر. اگر تصویب
کرده باشد، شما می‌توانید به نمایندگان دولت، مسئولیت‌های‌شان را یادآوری
کنید. سازمان ملل لیستی از کشورهای عضو پیمان‌نامه که آن را امضا کرده و
به تصویب رسانده‌اند منتشر کرده است. برای آنکه به صورت آنلاین این لیست
را ببینید، به صفحه‌ی سازمان ملل رجوع کنید: www.un.org/disabilities
ماده ۶: زنانِ توان‌خواه
دولت‌ها می‌دانند که زنان و دختران توان‌خواه با انواع مختلفی از تبعیض
روبه‌رو هستند. دولت‌ها قول می‌دهند که از حقوق و آزادی‌های انسانی این
افراد حمایت کنند.
ماده ۷: کودکانِ توان‌خواه
دولت‌ها تضمین می‌کنند که تمام اقدامات ممکن را انجام دهند تا کودکان
توان‌خواه نیز به صورت برابر با کودکان دیگر، از حقوق و آزادی‌‌های
انسانی خود بهره‌مند شوند. آنها همچنین قول می‌دهند که کودکان توان‌خواه
بتوانند در مورد مسائل مربوط به خودشان اظهار نظر کنند. در تصمیم‌گیری‌ها
ابتدا باید منفعت کودک در اولویت قرار بگیرد.
ماده ۸: آگاه سازی
دولت‌ها باید همه‌ی مردم را درباره‌ی حقوق، کرامت، موفقیت‌ها و مهارت‌های
افراد توان‌خواه آگاه کند. دولت‌ها تضمین می‌کنند که با کلیشه‌ها، تعصبات
و کارهایی که ممکن است به افراد توان‌خواه آسیب بزنند، مبارزه کنند. برای
مثال، مدرسه‌ی شما باید نگرش مبتنی بر احترام به افراد توان‌خواه را حتی
بین کودکان بسیار خردسال پرورش دهد.
ماده ۹: دسترسی
دولت‌ها موافقت می‌کنند که زندگی مستقلِ افراد توان‌خواه و مشارکت آنها
در جامعه را امکان‌پذیر کنند. هر مکانی که برای عموم مردم قابل استفاده
است مانند ساختمان‌ها، خیابان‌ها، مدارس و بیمارستان‌ها باید برای افراد
توان‌خواه از جمله کودکان هم قابل دسترسی باشد. اگر شما در یک ساختمان
عمومی هستید و به کمک احتیاج دارید، باید یک راهنما، قرائت‌گر یا مترجم
شفاهیِ حرفه‌ایِ زبان اشاره برای مساعدتان حضور داشته باشد.
ماده ۱۰:حق زندگی
هر انسانی با حق زندگی کردن متولد می‌شود. دولت‌ها تضمین می‌کنند که
همه‌ی انسان‌‌ها، چه توان‌خواه و چه غیر توان‌خواه، به صورت برابر از این
حق بهره می‌برند.
ماده ۱۱: شرایط مخاطره‌آمیز و فوریت‌ها
افراد توان‌خواه حق دارند که در زمان جنگ، فوریت‌ها و یا بلایای طبیعی
مثل طوفان، مانند دیگران حمایت شده و در امان باشند. از لحاظ قانونی، شما
نباید به دلیل توان‌خواه بودن از [رفتن یا ماندن در] پناهگاه محروم شوید
یا تنها رها شوید، درحالی‌که دیگران نجات پیدا کرده‌اند.
ماده ۱۲: برابری در برابر قانون
افراد توان‌خواه حق دارند درست مانند دیگران از "ظرفیت‌‌های قانونی"
بهره‌مند شوند. این یعنی وقتی شما بزرگ شدید، چه توان‌خواه باشید و چه
نه، می‌توانید کارهایی مانند دریافت وام تحصیلی یا امضای اجاره‌نامه برای
اجاره‌ی آپارتمان شخصی‌تان را انجام دهید. علاوه بر این، شما می‌توانید
مالک یک دارایی شده یا آن‌ را به ارث ببرید.
ماده ۱۳: دسترسی به عدالت
اگر جرمی علیه شما اتفاق بیافتد و آسیب ببینید، یا شاهد آسیب دیدن کسی
باشید، و یا اینکه متهم به انجام کار اشتباهی باشید، این حق را دارید که
در زمان بررسی موضوع، با شما عادلانه برخورد شود. برای بیان نظرات و
افکار خود، شما باید در تمام مراحل قانونی، یاری شوید.
برای تحقق حقوق‌تان به پا خیزید. دیگران درکنارتان می‌ایستند. همه‌ی
کودکان می‌توانند به مدرسه بروند، می‌توانند بازی کنند، و می‌توانند در
همه چیز مشارکت کنند. ما درباره‌ی کارهایی که نمی‌توانیم انجام دهیم صحبت
نمی‌کنیم. موضوع توانستن است!
ویکتور سنتیگو پینِدا
ماده ۱۴: آزادی و امنیت فرد
دولت‌ها باید اطمینان دهند که آزادی افراد توان‌خواه به همان میزانِ
آزادی افراد دیگر توسط قانون حمایت شود.
ماده ۱۵: رهایی از شکنجه، رفتارهای ظالمانه، غیرانسانی و تحقیرآمیز و یا مجازات
هیچ انسانی را نباید مورد ظلم، شکنجه، یا تحقیر قرار داد. به علاوه هرکسی
حق دارد که از شرکت در آزمایشات علمی یا پزشکی خودداری کند.
ماده ۱۶: رهایی از خشونت و سوء‌استفاده
کودکان توان‌خواه باید در مقابل خشونت و سوء‌استفاده حمایت شوند. آنها
نباید در محیط خانه‌ی خود یا خارج از آن آسیب ببینند یا مورد بدرفتاری
قرار گیرند. اگر زمانی مورد خشونت یا بدرفتاری قرار گرفتید، حق دارید
برای پایان دادن به سوء‌استفاده و بهبود یافتن، [از افراد دیگر یا
سازمان‌های مربوطه] کمک بگیرید.
ماده ۱۷: حمایت از فرد
هیچ کس حق ندارد که به دلیل توانایی‌های فیزیکی یا ذهنی‎‌تان، با شما به
عنوان انسان ناکامل برخورد کند. شما حق دارید که همانطور که هستید توسط
دیگران محترم شمرده شوید.
ماده ۱۸: آزادی تردد و ملیت
هرکودکی حق دارد که نام و ملیتش به صورت قانونی ثبت شود. کودکان همچنین
حق دارند تا جایی که ممکن است والدین خود را بشناسند و مراقبت لازم را از
آنها دریافت کنند. افراد نباید به دلیل توان‌خواه بودنشان از ورود به
کشوری یا خروج از آن منع شوند.
ماده ۱۹: زندگی مستقل و به حساب آورده شدن در جامعه
انسان‌ها، چه توان‌خواه و چه غیر توان‌خواه، حق دارند نسبت به محل زندگی
خود تصمیم بگیرند. شما حق دارید زمانی که بزرگ شدید، در صورت ترجیح،
زندگی مستقلی داشته باشید و در جامعه به حساب آورده شوید. اگر برای زندگی
در جامعه به کمک احتیاج دارید، باید به خدمات حمایتی مانند مراقبت‌ در
خانه یا مساعدت‌های شخصی دسترسی داشته باشید.
ماده ۲۰: تحرک شخصی
کودکان توان‌خواه حق دارند تحرک داشته [و در عین حال] مستقل باشند. برای
این کار دولت‌ها باید به آنها کمک کنند.
ماده ۲۱: آزادی بیان و عقیده، و دسترسی به اطلاعات
افراد حق دارند که نظراتشان را بیان کنند، بخواهند به اطلاعات دسترسی
پیدا کرده، آنها را دریافت کنند و به اشتراک بگذارند. آنها همچنین حق
دارند که این اطلاعات را به شکلی که برایشان قابل فهم و استفاده باشد،
دریافت کنند.
ماده ۲۲: احترام به حریم خصوصی
هیچ انسانی نباید در امور خصوصی دیگری، چه افراد توان‌خواه یا دیگران،
دخالت کند. کسانی که درباره‌ی دیگران اطلاعاتی دارند، برای مثال در جریان
وضعیت سلامتی آنها هستند، باید این اطلاعات را نزد خود نگه دارند.
قوانین یا رسومی که کودکان توان‌خواه را از انجام کارهایی که باقی کودکان
انجام می‌دهند منع می‌کند، باید تغییر کنند. زمانی که دولت می‌خواهد این
قوانین و سیاست‌ها را تغییر دهد، باید با سازمان‌هایی که با کودکان
توان‌خواه کار می‌کنند، مشورت کند.
ماده ۲۳: احترام به خانه و خانواده
انسان‌ها حق دارند که با خانواده‌ی خود زندگی کنند. اگر شما توان‌خواه
هستید، دولت باید خانواده‌ی شما را در هزینه‌ها، اطلاعات و خدمات مرتبط
با معلولیت، حمایت کند. کسی نباید شما را به این دلیل که توان‌خواه هستید
از والدین‌تان جدا کند! اما اگر شما نمی‌توانید با خانواده‌ی درجه اول
خود زندگی کنید، دولت باید امکان مراقبت از شما را از سوی اقوام دورتر یا
جامعه فراهم کند. در زمینه‌ی دسترسی به اطلاعات بهداشت و سلامت باروری،
ازدواج و تشکیل خانواده، افراد جوانِ توان‌خواه از همان حقوق افراد دیگر
برخوردار هستند.
ماده ۲۴: آموزش
انسان‌ها حق دارند به مدرسه بروند. اگر شما توان‌خواه هستید، نباید به
این دلیل از آموزش محروم شوید و همچنین نباید در مدارس جداگانه درس
بخوانید. شما حق دارید همان آموزش و برنامه‌ی آموزشی‌ای را دریافت کنید
که کودکان دیگر دریافت می‌کنند، و برای به وقوع پیوستن این حق، دولت باید
درصورت نیاز به شما کمک کند. برای مثال، دولت باید راه‌های مناسبی
برای‌تان پیدا کند، تا شما به‌وسیله‌ی آنها بتوانید ارتباط برقرار کرده و
معلم‌های‌تان بتوانند به نیازهای شما پاسخ دهند.
ماده ۲۵ و ۲۶: بهداشت و بازپروری
افراد توان‌خواه، در سطح و کیفتی یکسان با دیگران ازحق دسترسی به خدمات
بهداشتی موجود و رایگان برخوردار هستند. اگر شما توان‌خواه هستید، حق
دارید از خدمات بهداشتی و بازتوانی استفاده کنید.
ماده ۲۷: کار و استخدام
افراد توان‌خواه حق دارند که به صورت برابر با دیگران و فارغ از هرگونه
تبعیضی شغلی را داشته باشند که آزادانه برگزیده‌اند.
ماده ۲۸: استانداردهای مناسبِ زندگی و حمایت‌های اجتماعی
افراد توان‌خواه حق دارند فارغ از هرگونه تبعیضی به خوراک، آب سالم،
پوشاک و مسکن دسترسی داشته باشند. دولت باید به افرادی که توان‌خواه
هستند و در فقر زندگی می‌کنند، کمک کند.
ماده ۲۹: مشارکت در زندگی سیاسی و عمومی
افراد توان‌خواه حق دارند در زندگی سیاسی و عمومی مشارکت داشته باشند.
زمانی که شما به سن قانونیِ لحاظ شده در قانون کشور خود رسیدید، چه
توان‌خواه باشید و چه نباشید، حق دارید که گروه تشکیل دهید، به مردم خدمت
کنید، به صندوق‌های رأی‌گیری دسترسی داشته باشید، رأی دهید و برای سمتی
دولتی انتخاب شوید.
ماده ۳۰: مشارکت در برنامه‌های فرهنگی، تفریح، فراغت، و ورزش
افراد توان‌خواه نیز مانند دیگران حق دارند که در برنامه‌های هنری،
ورزشی، فیلم‌ها و دیگر فعالیت‌های تفریحی شرکت کرده و لذت ببرند.
بنابراین تئاترها، موزه‌ها، زمین‌های بازی و کتابخانه‌ها باید برای همه
از جمله کودکان توان‌خواه قابل دسترس و قابل استفاده باشد.
بی‌عدالتی‌هایی که نسبت به کودکان و بزرگسالان توان‌خواه اتفاق می‌افتد،
باید در رسانه‌ها بازتاب داده شوند.
ماده ۳۱: جمع‌آوری آمار و داده‌ها
دولت‌ها باید به منظور توسعه‌ی برنامه‌ها و خدمات بهتر، نسبت به جمع‌آوری
اطلاعات در مورد موضوع توان‌خواهی (معلولیت) اقدام کنند. باید با افراد
توان‌خواهی که در تحقیقاتِ مرتبط با این موضوع شرکت می‌کنند، انسانی و
محترمانه رفتار شود. هرگونه اطلاعات خصوصی‌ای که آنها ارائه می‌کنند باید
محرمانه بماند. آمارهای جمع‌آوری شده باید در اختیار افراد توان‌خواه و
دیگران قرار گیرند.
ماده ۳۲: همکار‌ی‌های بین‌المللی
کشورها باید در اجرای مفاد این پیمان‌نامه به یکدیگر کمک کنند. برای مثال
کشورهایی که منابع بیشتری دارند (منابعی نظیر اطلاعات علمی با فن‌آوری
مفید)، باید آنها را با کشورهای دیگر به اشتراک بگذارند تا بدین صورت
افراد بیشتری در جهان بتوانند ار حقوق مندرج در این پیمان‌نامه بهره‌مند
شوند.
ماده ۳۳ تا ۵۰: قوانین مربوط به همکاری، نظارت و اجرای پیمان‌نامه
کنوانسیون حقوق افراد توان‌خواه در مجموع ۵۰ ماده دارد. مفاد ۳۳ تا ۵۰
درباره‌ی این است که چگونه بزرگسالان به خصوص افراد توان‌خواه،
سازمان‌های مرتبط و دولت‌ها می‌توانند با یکدیگر همکاری کرده و اطمینان
حاصل کنند که تمام افراد توان‌خواه از تمام حقوق خود بهره‌مند شوند[3].
1234
دو دنیا...
پاره پاره میان گوش‌های
سکوت و صدا،
نامطمئن، ناتوان در پیوستن...
اشک‌ها سرازیر می‌شوند...
نادانسته کنار گذاشته شدن،
طرد شدگی و احساس عدم تعلق...
اشک‌ها سرازیر می‌شوند...
آنگاه
دست‌هایی که می‌کشند، هل می‌دهند و تشویق می‌کنند
بی امان...
اشک‌ها سرازیر می‌شوند، لبخند زاده می‌شود...
هنوز درمانده اما
مهرآگین...
(سارا لزلی، ۱۶ ساله، آمریکا)
چگونه حقوق واقعی می‌شوند؟
کودکان توان‌خواه دقیقا همان حقوقی را دارند که کودکان دیگر دارند. شما
باید دنیا را درباره‌ی پیمان‌نامه مطلع کنید. انسان‌ها اگر می‌خواهند
جامعه‌ای فراگیر داشته باشند، باید نظراتشان را بیان کرده و در این راستا
اقدام کنند.
دختران و پسران توان‌خواه همان حقوقی را دارند که کودکان دیگر دارند.
برای مثال، همه‌ی کودکان حق دارند به مدرسه بروند، بازی کنند، از خشونت
در امان باشند و در تصمیم‌گیری‌های مربوط به امور خود مشارکت کنند.
دولت‌ها باید اطلاعات و حمایت‌های لازم را فراهم آوردند تا کودکان
توان‌خواه از حقوق خود آگاه شوند.
اگر شما توان‌خواه هستید، این کنوانسیون به شما، دولت شما و خانواده‌تان
ابزارهایی برای تحقق حقوق و رویاهایتان می‌دهد. شما باید برای رفتن به
مدرسه و شرکت در دیگر فعالیت‌ها، شانس برابری با دیگران داشته باشید.
بزرگسالانی که در زندگی شما هستند، فارغ از نوع توان‌خواهی‌تان، باید به
شما کمک کنند که به این سو و آن سو رفته، ارتباط برقرار کرده و با کودکان
دیگر بازی کنید.
شما یک شهروند و عضوی از خانواده و جامعه هستید و می‌توانید سهم خود را ایفا کنید.
کارهایی که می‌توانید انجام دهید
برای آنکه تمام کودکانی که توان‌خواه هستند بتوانند به مدرسه بروند، بازی
کنند، در فعالیت‌ها شرکت کنند و کارهایی را انجام دهند که هر کودکی دوست
دارد انجام دهد، مهم است که نگرش‌ها و قوانین تغییر کنند. آیا در مدرسه‌ی
شما کودکان توان‌خواه می‌توانند در کلاس‌ها و دیگر فعالیت‌ها شرکت کنند؟
آیا معلم‌های شما به کودکانی که در بین شما نیازهای خاص دارند گوش داده و
به آنها پاسخ می‌دهند؟ آیا در مدرسه سطح شیب‌دار، مترجم شفاهیِ زبان
اشاره، و یا فن‌آوری‌های یاری‌دهنده وجود دارد؟ اگر این‌طور است خوب
است! در این صورت مدرسه‌ی شما با کودکان توان‌خواه عادلانه رفتار می‌کند
و به آنها شانس برابری با دیگر کودکان برای یادگیری می‌دهد. مدرسه‌ی شما
پیرو پیمان‌نامه است.
در مورد فن‌آوری چه؟
استفاده از تلفن‌ها، کامپیوترها و فن‌آوری‌های دیگر باید برای تمام افراد
با توانایی‌های متفاوت ساده باشد. برای مثال، وب‌سایت‌ها می‌توانند طوری
طراحی شوند که افرادی که در استفاده از کیبورد، دیدن یا شنیدن مشکلاتی
دارند، بتوانند با روشی دیگر از اطلاعات استفاده کنند. یک کامپیوتر
می‌تواند کیبوردی با خط بریل داشته باشد و یا گوینده‌ای داشته باشد که
مطالب روی صفحه‌ی مانیتور را بخواند.
متاسفانه بسیاری از انسان‌ها رفتار عادلانه‌ای با کودکان توان‌خواه
ندارند. برای فراگیر کردن جامعه‌تان، شما نیز نقشی دارید. شما می‌توانید
این ایفای نقش را در خانه و مدرسه‌ی خود شروع کنید و سعی کنید ذهنیت
والدین و معلم‌هایتان را تغییر دهید.
کارهای زیادی می‌توانید انجام دهید تا دیگران را درباره‌ی پیمان‌نامه و
توانایی‌های افراد جوان توان‌خواه آگاه کنید. برای مثال شما می‌توانید:
• با یک سازمان یا کمپین همکاری کنید. قدرتمندی در تعداد است. برای متحد
شدن، شما می‌توانید به شعبه‌ای محلی از یک سازمان ملی یا بین‌المللی
بپیوندید یا آن را حمایت کنید. آنها احتمالا برنامه یا کمپینی ویژه برای
افراد جوان دارند.
• پروژه‌ی خودتان را تعریف کنید. کمپین آگاه‌سازی راه بیاندازید،
حمایت‌های مالی دریافت کنید، پرسشنامه طراحی کنید (آیا با کسی از آشنایان
شما ناعادلانه رفتار شده است؟ آیا مدرسه‌ی شما فقط پله دارد و سطح
شیب‌دار ندارد؟)، و برای بر طرف کردن موانعی که یافته‌اید، دادخواستی
تهیه کنید.
• باشگاهی برای ارتقاء پیمان‌نامه سازمان دهید. کودکان با توانایی‌های
گوناگون را گرد هم جمع کنید، مناسبت‌های اجتماعی را با دوستانتان برگذار
کنید و از افراد جدید دعوت کنید تا به شما بپیوندند. دورهم فیلم ببینید
یا با یکدیگر شام تهیه کنید. فقط خوش بگذرانید و از استعدادها و
توانایی‌های منحصر به فرد همدیگر لذت ببرید.
• درباره‌ی حقوق افراد توان‌خواه در مدرسه خود و مدارس اطراف،
سخنرانی‌هایی ترتیب دهید. خلاقیت به خرج دهید. پوستر درست کنید، نمایش
اجرا کنید و اجازه دهید همکلاسی‌هایتان حقوق مندرج در پیمان‌نامه را درک
کنند. از والدین یا معلم‌های‌تان بخواهید در ساماندهی برنامه‌ی سخنرانی
کمکتان کنند و بگویند کجا و چه زمانی می‌توانید این آموزش‌ها را شروع
کنید. مسئولین مدرسه را برای سخنرانی‌ها دعوت کنید.
• با گروهی از دوستانتان یک کاری هنری راجع به حقوق افراد توان‌خواه
انجام دهید. این کار می‌تواند نقاشی، طراحی، مجسمه‌سازی یا هرچیز دیگری
باشد که شما دوست دارید و به اطلاع‌رسانی کمک می‌کند. بررسی کنید که آیا
می‌توانید کار هنری خود را در مدرسه، کتابخانه‌ی محله، گالری‌ها،
رستوران‌ها یا هرجای دیگری به نمایش بگذارید تا دیگران از آن بهره‌مند
شوند. شما می‌توانید نمایشگاهتان را به مناطق دیگر نیز انتقال دهید و
بدین صورت به افراد بی‌شماری اطلاع‌رسانی کنید.
• تجربیات و چیزهایی که آموختید را با دیگران به اشتراک بگذارید. صدای
جوانان یونیسف[4]، تالار گفت‌وگوی آنلاینِ شناخته‌شده‌ای برای بازگویی
این نوع تجربیات توسط جوانان است .
موارد بالا تنها چند ایده از هزاران کاری‌ست که شما می‌توانید انجام
دهید. محدودیتی وجود ندارد. از یک بزرگتر قابل اعتماد بخواهید تا در این
کار به شما کمک کند. خوش باشید!
لغت‌نامه
اجرا[5]: به کار بستن. اجرای مفاد پیمان‌نامه یعنی به واقعیت درآوردن تعهدات.
ارتباطات[6]: به اشتراک گذاشتن اطلاعات. همچنین به معنی شیوه‌ای از
خواندن، صحبت کردن یا درک اطلاعات با استفاده از امکانات چندرسانه‌ای‌،
چاپ درشت، خط بریل، زبان اشاره و یا بلندخوانی توسط دیگری است.
اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر: این توافق که در ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ به امضای
همه‌ی کشورهای عضو سازمان ملل رسید، لیستی از حقوق همه‌ی انسان‌ها است.
پذیرش (تصویب)[7]: تایید یا پذیرش رسمی ( برای مثال، یک پیمان‌نامه یا اعلامیه).
تبعیض: رفتار ناعادلانه با فرد یا گروهی از افراد به هردلیلی مانند نژاد،
مذهب، جنسیت یا توانایی‌های متفاوت.
تصویب[8]: زمانی که یک کنوانسیون یا توافق امضاء شده به صورت رسمی از سوی
کشوری تایید می‌شود و قانون آن کشور می‌شود.
اجتماع[9]: گروهی از افراد که در منطقه‌ای مشترک زندگی می‌کنند. همچنین
به معنی افرادی است که علائق یا دغدغه‌های مشترک دارند.
دیستروفی عضلانی[10]: وضعیتی که در آن عضلات به تدریج ضعیف می‌شوند.
سازمان ملل متحد: سازمانی متشکل از تقریبا تمام کشورهای دنیا. دولت‌ها در
مقر سازمان ملل در نیویورک گرد هم می‌آیند و برای ایجاد صلح و ساختن
جهانی بهتر با یکدیگر همکاری می‌کنند.
فن‌آوری‌های کمکی[11]: ابزارهایی که به شما کمک می‌کنند تا کارهایی که
قادر به انجام آنها نبودید را انجام دهید. برای مثال یک ویلچر به شما کمک
می‌کند گشتی در اطراف بزنید، حروف بزرگ‌تر روی صفحه‌ی نمایش کامپیوتر به
بهتر دیدن شما کمک می‌کند.
قانونی[12]: مرتبط با قانون، برمبنای قانون، یا خواست قانون.
کرامت[13]: ارزش ذاتی و حرمت‌ شما به عنوان یک انسان. عزت نفس و احترام
به خود. با رفتاری بر اساس کرامت انسانی مواجه شدن به معنای محترم واقع
شدن توسط دیگران است.
کرامت ذاتی[14]: کرامتی که هر انسان با آن متولد می‌شود.
کشورهای عضو[15]: کشورهایی که یک کنوانسیون را امضا و با آن موافقت می‌کنند.
کمیته: گروهی از افراد که انتخاب شده‌اند تا با یکدیگر کار کرده و به
گروه بزرگتری از انسان‌ها کمک کنند.
کنوانسیون: یک پیمان‌نامه یا توافق بین گروهی از کشورها به منظور تهیه‌ی
قوانین مشترک و پیروی از آن است. کنوانسیون حقوق کودک توافقی است برای
تضمین آنکه همه‌ی کودکان به عنوان عضوی از جامعه بتوانند از حقوق خود
بهره‌مند شده و همچنین مراقبت‌های خاص و حمایتی که به عنوان کودک نیاز
دارند را دریافت ‌کنند. کنوانسیون حقوق کودک پذیرفته‌شده‌ترین
پیمان‌نامه‌ی حقوق بشر در تاریخ است. کنوانسیون حقوق افراد توان‌خواه
توافقی است برای تضمین آنکه تمام افراد توان‌خواه از جمله کودکان
‌بتوانند از حقوق خود بهره‌مند شوند.
مفاد[16]: یک پاراگراف یا بخشی ار یک سند قانونی که شماره‌گذاری شده است.
این شماره‌ها کمک می‌کنند که اطلاعات مورد نیاز به راحتی پیدا شوند و
درباره‌ی آنها نوشته یا صحبت شود.
یونیسف: صندوق کودکان ملل متحد. دفتر نمایندگیِ سیستم سازمان ملل که در
زمینه‌ی حقوق کودکان، بقا و رشد آنها و حمایت از آنها فعالیت می‌کند تا
جهان را برای کودکان و برای همه‌ی ما به جایی بهتر، امن‌تر و دوستانه‌تر
تبدیل کند.
این مطلب، ترجمه‌ای است از:
UNICEF and The Vicor Pineda Foundation, (2008).It’s about ability: An
explanation of the convention on the rights of persons with
disabilitie. New York.
[1] . ویکتور سنتیگو پینِدا آموزگار و فیلم‌سازی است که با کودکان
توان‌خواه کار می‌کند تا آنها را از حقوقشان مطلع کند. او سازمان "دنیایی
توانمند" را بنیان نهاد تا مردم را با توانایی‌ها و استعدادهای افراد
جوانِ توان‌خواه آشنا کند. آقای پینِدا به منظور اشاعه‌ی احترام و کرامت
و توسعه‌ی فرصت‌های برابر برای همگان، با سازمان ملل، بانک جهانی و
رهبران دولت‌ها همکاری‌ کرده است. او دیستروفی عضلانی (تحلیل عضلانی)
دارد و از ویلچر استفاده می‌کند.
[2]. نگاه کنید به قوانین پیمان‌نامه‌ در www.un.org/disabilities
[3]. برای دیدن متن این مفاد رجوع کنید به www.un.org/disabilities
[4]. www.unicef.org/voy
[5]. Implementation
[6]. Communication
[7]. Adopt
[8]. Ratification
[9]. Community
[10]. Muscular dystrophy
[11]. Assistive technologies
[12]. Legal
[13]. Dignity
[14]. Inherent dignity
[15]. States parties
[16]. Articles
right-to-childhood.com

Monireh Noori

unread,
Dec 5, 2015, 4:08:20 PM12/5/15
to
روزگاری در جزیره ای زیبا تمام حواس زندگی می کردند . شادی ، غم ، غرور ، عشق
و ...

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت پس همه ی ساکنین جزیره
قایق هایشان را مرمت کردند و جزیره را ترک کردند . اما عشق مایل بود تا آخرین
لحظه باقی بماند چرا که او عاشق جزیره بود .

وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت که با قایق با شکوهش جزیره را
ترک می کرد کمک خواست و به او گفت : آیا می توانم با تو همسفر شوم ؟ ثروت گفت
: نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جائی برای تو نیست .

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست و گفت : لطفا
کمک کن و مرا با خود ببر غرور گفت : نمی توانم تمام بدنت خیس و کثیف شده و
قایق مرا کثیف می کنی .

غم در کنار عشق بود پس عشق به او گفت : اجازه بده تا من با تو بیایم .
غم با صدائی حزن آلود گفت : آه عشق ! من خیلی غمگین هستم و احتیاج به تنهائی
دارم . پس عشق این بار به سراغ شادی رفت و او را صدا زد . اما او آنقدر غرق در
شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید .

ناگهان صدائی شنید : بیا عشق … من تو را خواهم برد . عشق آنقدر خوشحال شد که
حتی فراموش کرد نام یاریگرش را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره
را ترک کرد . وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد
که چقدر به پیرمرد بدهکار است چرا که او جان عشق را نجات داده بود . عشق از
علم پرسید : او که بود؟ و علم پاسخ داد : زمان .

عشق گفت: زمان ؟ اما چرا به من کمک کرد ؟
علم لبخندی خردمندانه زد و گفت : زیرا تنها زمان است که قادر به درک عظمت عشق
است

shab ranginkaman

unread,
Dec 6, 2015, 7:23:51 PM12/6/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران در پاسخ به ایسنا اعلام کرد
ثبت‌نام در رشته علوم انسانی در مدارس دولتی ممنوع شد
» سرویس: اجتماعي - آموزش و پرورش
کد خبر: 94091508555
یکشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۳۵
1441362223665_q (6).JPG
مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران ضمن اعلام اینکه از سال آینده هدایت
تحصیلی در پایان دوره اول متوسطه انجام خواهد شد گفت: سال آینده ثبت نام
در رشته ادبیات و علوم انسانی را در مدارس دولتی عادی نخواهیم داشت.
به گزارش خبرنگار «آموزش و پرورش» ایسنا، اسفندیار چهاربند در نشست خبری
خود با اصحاب رسانه در پاسخ به پرسش ایسنا درباره وضعیت انتخاب رشته
دانش‌آموزان از سال آینده اظهار کرد: دانش‌آموزان متقاضی رشته علوم
انسانی باید در دبیرستان‌های فرهنگ ثبت نام کنند. تلاش می‌کنیم
دبیرستان‌های فرهنگ را توسعه دهیم.
وی ادامه داد:‌ در حال حاضر حدود 12 مدرسه فرهنگ در سطح شهر تهران داریم
که با توجه به اینکه باید هر منطقه آموزشی دارای یک دبیرستان فرهنگ باشد،
حداقل 24 مدرسه دیگر تا سال آینده راه‌اندازی می‌کنیم.
مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران با بیان اینکه براساس آنچه در سند تحول
بنیادین آمده است، ارتقای کیفی رشته علوم انسانی مد نظر است نه ارتقای
کمی، اظهار کرد: در سند تحول بنیادین بر شناسایی استعدادهای برتر و هدایت
آن‌ها به ادامه تحصیل در رشته‌های علوم انسانی تأکید شده است. بنابراین
تلاش می‌کنیم مدارس فرهنگ را تقویت کنیم تا به ارتقاء کیفیت تحصیل در این
رشته بیانجامد.
چهاربند با بیان اینکه نظام تعلیم و تربیت به مرحله مهم و سرنوشت‌سازی در
استقرار ساختار جدید رسیده است، گفت:‌ در پایان سال تحصیلی جاری
دانش‌آموزان پایه نهم باید انتخاب رشته کنند و به شاخه‌ها و رشته‌های
مختلف تحصیلی هدایت شوند. اگر برنامه‌ریزی‌های دقیق و هوشمندانه نداشته
باشیم و نتوانیم این مرحله را به درستی اجرا کنیم در آینده دستخوش تبعات
ناگواری می‌شویم و ممکن است دستاوردهای سال‌های گذشته نیز مورد تهدید
قرار بگیرند. مهمترین این دستاوردها هدایت 35 درصد دانش‌آموزان به سمت
شاخه‌های فنی و حرفه‌ای است.
وی افزود: سعی می‌کنیم جلساتی مداوم با مدیران مدارس داشته باشیم و
جزئیات هدایت تحصیلی و اهمیت رشته‌ها را برای آن‌ها تبیین کنیم. به هر
صورت پس از 22 سال، هدایت تحصیلی مجددا به پایان دوره اول متوسطه بازگشته
است.
وی ضمن تأکید بر اینکه البته هدایت تحصیلی در دوره نهم در سال تحصیلی 95
صرفا به معنای انتخاب یک رشته نیست، گفت: بلکه نتایج این هدایت تحصیلی در
توزیع منابع انسانی در بازار کار در سال‌های آینده موثر است و اگر
انحرافی در این زمینه به وجود آید هزینه‌هایی برای کشور دربرخواهد داشت.
اگر امروز 300 هزار صندلی خالی در دانشگاه‌ها داریم ریشه آن را باید در
هدایت تحصیلی جست. تا امروز توسعه آموزش عالی علامت‌های اشتباهی به هدایت
تحصیلی می‌داد اما امروز باید آموزش و پرورش این سکان را در دست بگیرد و
به آموزش عالی علامت دهد که چگونه توسعه یابد.
چهاربند با اشاره به اینکه هدایت تحصیلی را جدا از هدایت شغلی نمی‌دانیم
گفت: پایان امسال هدایت تحصیلی براساس نیاز به رشته‌ها انجام می‌شود و
صرفا تقاضای دانش‌آموز در انتخاب رشته موثر نیست. اگر خانواده‌ها از
مزایای رشته‌های فنی و حرفه‌ای آگاه باشند می‌توانند فرزندانشان را بهتر
هدایت کنند.
وی افزود: فنی و حرفه‌ای و کارودانش قطعا وضعیت بهتری در سال آینده پیدا
می‌کنند. تاکنون دانش‌آموزان در رشته فنی و حرفه‌ای 11 سال درس
می‌خواندند و پیش دانشگاهی نداشتند به همین خاطر در دانشگاه‌ها نیز برای
مقطع کاردانی پذیرفته می‌شدند اما اکنون فنی و حرفه‌ای هم با تغییر
ساختار نظام آموزشی 12 ساله شده و این دانش‌آموزان هم می‌توانند کارشناسی
پیوسته بخوانند که این موضوع از مطالبات ما از آموزش عالی است تا نظام
پذیرش خود را اصلاح کنند. از سوی دیگر فنی و حرفه‌ای تنها شاخه‌ای است که
دانش‌آموزانش می‌توانند در تمام رشته‌های آموزش عالی شرکت کنند.
مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران در پاسخ به پرسش دیگر ایسنا درباره شیوع
شپش سر در مدارس تهران اظهار کرد: از سه هفته گذشته این موضوع با همکاری
دانشگاه‌های علوم پزشکی تهران در دست بررسی است و به شدت تحت مراقبت است.
این موضوع در حال حاضر تحت کنترل قرار دارد و مشکل حادی در این زمینه
نداریم.
انتهای پیام

shab ranginkaman

unread,
Dec 6, 2015, 7:24:25 PM12/6/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
شکافتن بخیه‌های بیمار خردسال به خاطر ۱۵۰ هزار تومان!

به گزارش «تابناک»، طی روزهای گذشته، کادر درمان بیمارستان اشرفی
اصفهانی خمینی شهر از توابع استان اصفهان، به دلیل عدم بضاعت مالی
خانواده یک بیمار خردسال، بخیه چانه صدرای چهار ساله را شکافتند و او را
با چانه شکافته شده و خونین روانه خانه کردند.

شبکه استانی رسانه ملی در ادامه گزارش خود در این خصوص، مادر صدرا را
پرستار سالمندان و پدرش را راننده تاکسی معرفی کرد تا قرار گرفتن تکه های
این پازل در کنار هم، منجر به شکل گیری واکنش سریع مسئولان استانی به این
موضوع شود و خبر برسد که پزشک و پرستار این بیمارستان تا صدور حکم قطعی
از اشتغال در مراکز درمانی ممنوع شدند.

دکتر طلوعی، معاون درمان دانشگاه علوم پزشکی اصفهان امروز در تشریح
ماجرا گفت: دختری چهارساله هفته گذشته به دلیل پارگی ناحیه چانه به
اورژانس بیمارستان اشرفی اصفهانی در خمینی شهر مراجعه و کادر حاضر،
سرپایی چانه مصدوم را بخیه می‌کنند. در ادامه وقتی می‌بینند مادر بیمار
توانایی پرداخت هزینه ۱۵۰ هزار تومانی درمان را برای ترخیص ندارد، با
دستور مسئول کادر پزشکی، پرستار بخیه‌های دختر چهار ساله را کشیده و
بیمار با خونریزی و پارگی چانه از بیمارستان خارج می‌شود.

وی با تأکید بر اینکه در این حادثه تأسف بار، منشور حقوقی بیمار از سوی
تیم پزشکی رعایت نشده، افزود: پس از این اتفاق تدابیر لازم برای ترمیم
مجدد چانه بیمار در نظر گرفته شد و پزشک و پرستار مربوطه هم تا صدور حکم
قطعی از اشتغال در مراکز درمانی ممنوع شدند. علاوه بر اینها، دیگر اعضای
کادر درمانی به هیأت بدوی رسیدگی به تخلفات اداری دانشگاه علوم پزشکی
معرفی شدند.

در پی انتشار این خبر، دکتر قاضی زاده هاشمی، وزیر بهداشت، درمان و
آموزش پزشکی در حاشیه همایش پزشک پژوهشگر در این خصوص مورد پرسش قرار
گرفت و ضمن ابراز تأثر شدید از رفتار کادر درمانی در این رویداد، گفت:
متاسفانه دیشب این موضوع را در شبکه های اجتماعی دیدم و همان آخر شب
دستور دادم امروز تیمی به آن جا اعزام شود و از نزدیک حادثه را بررسی
کند.

shab ranginkaman

unread,
Dec 6, 2015, 7:24:38 PM12/6/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
«پشت چراغ قرمز ايستاده‌اى و در حال خودت هستى، در اين تكاپوى ذهنى كه
زودتر سبز شود اين چراغ تا دير به محل كار نرسى! به جلو نگاه مى‌کنى به
قصد ديدن چراغ راهنمايى كه نيم‌خطى نوشته شده پشت يک نيسان توجهت را جلب
مى كند، «همه از من مى ترسن»، جمله گيرا بود به قدر كافى! براى خواندن
باقى‌اش كه در تيررس مستقيم نگاهت نيست بايد سرك بكشى، و مى‌كشى.
شوكه‌ات مى‌كند آنچه مى‌خوانى، يك شوک صبحگاهى در اول هفته‌اى بعد از سه
روز تعطيلى! باور نمى‌كنى اين ميزان وقاحت مقابلت ايستاده باشد، بيشتر
نگاه تيز مى‌كنى، نه! درست ديده‌اى، نوشته:
همه از من مى‌ترسن
من از راننده زن

ديگر نه به چراغ فكر مى‌كنى و نه به ساعت كار! عكسى براى بيان يک درد
تكرارى از متن جامعه مى‌گيرى و ... چراغ سبز مى‌شود و نيسان دور مى‌شود.
اما پرسش‌هايى مقابل ديدگانت، به تو نزديک مى‌شود.

سر از كجا درآورده اين جامعه؟ چه شد كه راه گم كرديم؟ اين ذهنيت‌هاى پُر
از عقده‌هاى جنسيتى تا كجا به افكار و عقايد و رفتار ما سنجاق مى‌مانند؟
چرا يک جامعه بايد به مردى از مردانش اين ميزان حق ويژه را بدهد كه
كليشه‌هاى جنسيتى اشغال‌كننده‌ى ذهنش را كه بدون شک سرشار از توهين و
تحقير و ناديده‌انگاشتن نيمى موثر از جامعه است، اين چنين بى محابا بر سر
كوى و برزن فرياد بزند؟! فرزندان چنين فرد مذكرى چه براى فرداى اين جامعه
در چنته ادب و اخلاق خواهند داشت؟ همسر اين فرد هر روز و شب را كنار اين
جنس مذكر چطور مى‌گذراند؟

در روزهايى هستيم كه يك مستندساز حكم حبس و شلاق گرفته براى ساختن فيلمى
از ديوارنويسى‌هاى شهر، اما در همين روزهاست كه اين شعار مضحک روى اين
نيسان خيابان به خيابان مى‌گردد و يك نفر معترض اين فرد نشده است.

در روزهايى كه پليس امنيت اخلاقى افتخارش اين است كه صدها اتوموبيل به
خاطر مناسب‌نبودن حجاب سرنشينانش (به زعم ايشان البته)، راهى پاركينگ و
ممنوع الخدمات! شده‌اند، همين پليس امنيت اخلاقى احساس نمى‌كند كه اين
نوشته‌ى شرم‌آور روى اين نيسان تا چه ميزان امنيت اخلاقى و روانى جامعه
را خيابان به خيابان مى‌تواند مخدوش كند!

وقتى صحبت از روز منع خشونت عليه زنان مى‌شود لازم نيست راه دورى برويم،
به لطف تفكرات قرون وسطايى جنسيت‌زده‌ى رايج در جامعه‌مان، سر بجنبانيم
يكى از همين خشونت‌ها را مى‌بينيم. خشونت عليه زنان، از جمله همين
نوشته‌ى زشت و شرم‌آور است كه صحبتش رفت. يک خشونت كلامى عريان.

دو چيز در اين ماجرا برايم حيرت‌انگيز بود، يكى وقاحت عريان اين فرد
مذكر در به رخ‌كشيدن عقده‌هاى جنسيت‌زده ‌ش و دومى سكوت و عدم اعتراض
فردى حقيقى يا حقوقى به ايشان!»

-برگرفته از فیس‌بوک عباس اقلامی

shab ranginkaman

unread,
Dec 6, 2015, 7:24:54 PM12/6/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
سابقه ی حضور زنان به عنوان نماینده ی مجلس در ایران/ محمد محبی
پس از پیروزی انقلاب مشروطه و تاسیس اولین دوره‌ی مجلس شورای ملی، زنان
مانند ورشکستگان، کودکان و مجانین از حق رای دادن و انتخاب شدن محروم
گردیدند.
در دوران مشروطیت حتی دیدگاه‌های بسیار مترقیانه‌ی مرحوم آخوند خراسانی و
مرحوم نایینی، فرق بسیار زیادی با مفاهیم امروزه دارد. آن‌هایی که از
انتخاب کردن و انتخاب شدن بعد از انقلاب مشروطه محروم شدند، محجورین،
صغار، بانوان و ورشکستگان به تقصیر بودند که آن دوره کسی راجع به این
مسائل صحبت نکرد. یعنی به زعم آنان طبیعی بود که زنان این حقوق را نداشته
باشند، مثلاً روشنفکرانی مثل سید ضیا هم با مشارکت مدنی زنان مخالف
بودند. دلیلش این بود که تعریفی از حقوق ارائه نشده بود؛ حقی که مردم
گردن حکومت دارد و حقی که حکومت گردن مردم دارد.
به دنبال این محرومیت آن‌ها شروع به فعالیت نموده و برای احقاق حقوق خود
تلاش‌های وسیعی را آغاز کردند. در ۱۹ دی ماه سال ۱۳۴۱ که طرح ۶ ماده‌ای
موسوم به انقلاب سفید توسط شاه مطرح شد، زنان حق رای یافتند. در سال ۱۳۴۲
برای نخستین بار در مجلس بیست و یکم شورای ملی به تعداد ۶ تن از منتخبین
همراه گشت. از سال ۱۳۴۲ تاکنون زنان در ادوار مختلف مجالس ملی و شورای
اسلامی حضور یافته‌اند و مسئولیت خود را به عنوان وکلای ملت ایران و
خصوصاً جامعه‌ی نسوان انجام داده‌اند. در طی ادوار مختلف ورود زنان به
مجلس، قوانین و مقررات فراوانی به تصویب رسیده و یا اصلاح و بازنگری شده
که دسته‌ای از آن‌ها در دوران پیش از انقلاب و تعداد زیادی از قوانین در
دوران پس از انقلاب به تصویب رسید. فعالیت زنان منتخب علاوه بر مسائل
مربوط به جامعه، بیش‌تر حول مشکلات زنان و راه حل‌های آن‌ها بوده است.
زنان در پیش و پس از انقلاب اسلامی وضعیت متفاوتی داشته‌اند. پیش از
انقلاب در طی روند مدرنیزاسیونی که رژیم پهلوی در پیش گرفته بود،
اصلاحاتی در وضعیت زنان آغاز شد که اگرچه تحولی در وضعیت زنان ایجاد
می‌کرد اما این اصلاحات، ناچیز، اجباری و ظاهری بودند. در انقلاب بهمن ۵۷
زنان همراه با سایر اقشار جامعه در انقلاب شرکت کردند و علیه رژیم پهلوی
مبارزه نمودند. اما پس از پیروزی انقلاب، وضعیت آنان به تناسب ایدئولوژی
که حاکمیت جدید مبتنی بر آن بود، نه تنها پیشرفت قابل توجهی نداشت بلکه
در بسیاری از زمینه‌ها دچار پسرفت شد و فرودستی زنان از سوی حاکمیت جدید
تثبیت گردید. در حکومت پس از انقلاب، نقش زن در خانواده تعریف و به
نقش‌ها و وظایف فیزیولوژیک آنان بیش‌تر توجه می‌شود. در قانون اساسی جدید
وظیفه‌ی زنان پرورش انسان‌های مکتبی شناخته شده است.
والنتین مقدم در بحث جنسیت و انقلاب‌ها، از منظر وضعیت زنان دو مدل برای
انقلاب‌ها ترسیم می‌کند: انقلاب مردسالارانه (زن در خانواده ) و مدل
رهایی بخش زنان (مدرن ساز). مدل انقلاب زن در خانواده یا مدل مرد
سالارانه بر تفاوت‌های جنسیتی و نقش زن در خانواده پافشاری می‌کند.
بستر مطالبات زنان در ایران قبل از انقلاب
در زمان حاکمیت رضاشاه (پهلوی اول) حرکتی برای تحقق مطالبات زنان دیده
نمی‌شود. اما طی حاکمیت محمدرضاشاه (پهلوی دوم) این مسئله مطرح شد؛ هرچند
که باید توجه داشت که مسئله‌ی حقوق زنان در این دوره هیچ گاه از بستر
جنبشی اجتماعی سربرنیاورد. نخبگان سیاسی و دولتمردان (مانند بسیاری از
کشورهای جهان سوم) تمامی جنبش‌ها را بدون توجه به انگیزه‌ی آن‌ها، صرفاً
خطری علیه حکومت قلمداد می‌کردند و عملاً اجازه‌ی هیچ نوع فعالیت مستقل
از نظارت دولت داده نمی‌شد.
با این حال وضعیت زنان مورد توجه حکومت قرار داشت و اقداماتی در جهت
مشارکت سیاسی و اصلاحات قانونی و نیز اقداماتی در جهت تسهیل سوادآموزی و
تحصیل زنان در سطوح عالی انجام شد. در این دوره مهم‌ترین اقدام در جهت
مشارکت سیاسی زنان، اعطای حق رای به آنان و نیز حق انتخاب شدن و راه
یافتن زنان به مجلس و کابینه بود. برای نمونه تا سال۱۳۵۳، ۱۸ نماینده‌ی
مجلس، ۲ سناتور، ۲ معاون وزیر و ۲۸ وکیل زن در ایران وجود داشت. در سال
۱۳۵۶ چند صد زن در میان ۵ هزار عضو شورای محلی به چشم می‌خوردند. ۵ عضو
زن در هیات مدیره‌ی حزب رستاخیز و دو زن در اداره‌ی سیاسی این حزب فعالیت
می‌کردند. کنفرانس‌های بین المللی و ملی نیز مد روز شده بود. هرچند تعداد
زنان در جایگاه مقامات سیاسی مهم اندک بود، اما به تدریج رو به افزایش
نهاده بود و البته این زنان مانند همتایان مرد طرفدار حاکمیت، تحت
الزامات و محدودیت‌های موجود کار می‌کردند.
باید گفت فعالیت سیاسی زنان محدود به مشارکت سیاسی تحت کنترل حاکمیت
نبود؛ در نبود تشکیلات و احزاب قانونی مستقل، زنان مخالف حاکمیت جذب
احزاب سیاسی مخالف شدند. بسیاری از این زنان تحت تعقیب و زندان و شکنجه
قرار گرفتند.
در دوره‌ی پهلوی هم‌چنین اصلاحات قانونی در مورد قوانین مربوط به زنان
صورت گرفت که از جمله می‌توان به تصویب قانون حمایت از خانواده اشاره
کرد. در این قانون که ابتدا در سال ۱۳۴۶ و سپس با تغییراتی در سال ۱۳۵۴
تصویب شد، برخی از قوانین که برمبنای فقه اسلامی تدوین و اجرا شده بودند،
مورد بازنگری و اصلاح قرار گرفتند. این اصلاحات هرچند جزیی بودند و تساوی
حقوق زن و مرد را تامین نمی‌کردند اما گشایش اندکی در حقوق زنان ایجاد
می‌نمودند. از جمله‌ی این قوانین، می‌توان به محدود کردن مردان در تعدد
زوجات و ایجاد موانعی برای این حق فقهی که به مردان داده شده بود، اشاره
کرد. هم‌چنین افزایش سن قانونی ازدواج به ۱۵ سال در سال ۴۶ و پس از آن در
سال ۱۳۵۴ به ۱۸ سال از دیگر قوانین اصلاح شده به نفع زنان بود. تسهیل
آموزش دختران و راهیابی آن‌ها به دانشگاه‌ها و اعزام دانشجویان دختر به
خارج از کشور را می‌توان از دیگر اقدامات دولت پهلوی دوم، در حوزه‌ی حقوق
زنان دانست.
نمایندگان زن مجلس در ایران قبل از انقلاب
اولین گروه از زنان در انتخابات مجلس سال ۱۳۴۲ به صورت کاندیداهای
“کنگره‌ی آزادزنان و آزادمردان” به مجلس راه یافتند.
در واقع برخی مورخان سیاسی معتقدند زنانی اجازه‌ی حضور در دو مجلس سنا و
شورای ملی را می‌یافتند که با سیاست‌های حاکم رژیم، منطبق و همسو بودند.
بسیاری از این زنان از همسران و بستگان رجال و متنفذین یا امرای ارتش
محسوب می‌شدند.
نخستین نماینده‌ی زن مجلس شورای ملی، فرخ رو پارسا بود که بعدها، به
‌عنوان نخستین وزیر زن حکومت پهلوی منسوب شد.
از لحاظ تعداد نمایندگان زن مجلس باید گفت که تا دوره‌ی ۲۰ مجلس شورای
ملی که توسط شاه و به دنبال وقایع سال ۱۳۴۰ و اصلاحات ارضی، منحل شد، هیچ
نماینده‌ی زنی دیده نمی‌شود. اما از دوره‌ی ۲۱ یعنی سال ۱۳۴۲، تا آخرین
دوره‌ی مجلس شورای ملی در سال ۱۳۵۷، نمایندگان زن به مجلس راه پیدا
می‌کنند. در دوره‌ی ۲۱ مجلس شورای ملی، تعداد نمایندگان زن مجلس ۶ نفر و
در دوره‌ی ۲۲، ۷ نفر بوده است. در دوره‌ی ۲۳ این تعداد به ۱۸ نفر و در
دوره‌ی ۲۴، که تاکنون بیش‌ترین تعداد نمایندگان مجلس را داشته، به ۲۰ نفر
رسیده است.
در دوره‌ی ۲۱ مجلس شورای ملی و در سال ۴۶، به همت نمایندگان زن، قانون
حمایت از خانواده تصویب شد اما از آن‌جا که اکثر نمایندگان زن از افراد
وابسته به حکومت بودند، به جز چند مورد اصلاح قوانین، حرکت ملموسی دیده
نمی‌شود.
نمایندگان زن مجلس در ایران بعد از انقلاب
بعد از انقلاب، از دوره‌ی اول مجلس شورای اسلامی، زنان حضور داشتند. بر
اساس گزارش مرکز آمار ایران، در دوره‌ی اول مجلس شورای اسلامی، از ۲۳۱
نماینده، ۴ نفر زن بودند. این تعداد در دوره‌ی دوم، باز همان چهار نفر،
در دوره‌ی سوم به ۵ نفر، در دوره‌ی چهارم به ۱۱ نفر، در دوره‌ی پنجم به
۱۴ نفر، در دوره‌ی ششم به ۱۱ نفر، در دوره‌ی هفتم به ۱۲ نفر، در دوره‌ی
هشتم به ۸ نفر و در دوره‌ی نهم به ۹ نفر رسید. در مجموع ۹ دوره‌ی مجلس
شورای اسلامی، از ۲۳۷۲ نفر نماینده، تنها ۷۴ نفر آنان را زنان تشکیل
می‌دادند؛ یعنی، سهم زنان از کرسی‌های مجلس، کمتر از ۳ درصد بوده است.
در دوره‌ی اول، ۴ نماینده‌ی زن به نام‌های اعظم طالقانی، گوهر الشریعه
دستغیب، مریم بهروزی و عاتقه صدیقی (همسر محمدعلی رجائی)، همگی از فعالان
انقلاب بودند. در دوره‌ی دوم تعداد نمایندگان همان ۴ نفر باقی ماند و
مرضیه حدیدچی دباغ جانشین طالقانی در مجلس اول شد و بهروزی و دستغیب و
صدیقی نیز برای بار دوم به مجلس راه یافتند. در مجلس سوم تعداد نمایندگان
زن به ۵ نفر افزایش یافت. اما در این سه دوره غیر از حرف‌های مربوط به
جنگ و انقلاب و زنان جنگ‌زده، مادران شهید و همسران شهید و نحوه‌ی اسکان
آن‌ها حرف دیگری از سوی نمایندگان زن زده نشد؛ البته اعظم طالقانی
درباره‌ی واردات موتورسیکلت و خودرو و برخی مسائل اجتماعی مانند اعتیاد
نیز صحبت کرد.
در دوره‌ی چهارم بر خلاف سه دوره‌ی گذشته، نمایندگان از شهرهای دیگری غیر
از تهران نیز به مجلس راه یافتند. مثلاً تبریز دو نماینده‌ی زن به
نام‌های فخرتاج امیرشقاقی و فاطمه همایون‌مقدم داشت و اختر درخشنده نیز
از کرمانشاه به مجلس راه یافت. پروین سلیمی ‌نماینده‌ی اصفهان و قدسی
سیدی علوی از مشهد، از دیگر نمایندگان راه‌یافته به مجلس در این دوره
بودند.
اگر تعداد نمایندگان زن، گویای مشارکت سیاسی آن‌ها باشد، نقش آن‌ها در
عرصه‌ی سیاسی بسیار ناچیز و کمرنگ است؛ اما مهم‌تر از تعداد نمایندگان
زن، به‌ خصوص زمانی که بحث اعتماد به حضور زنان در امور سیاسی مطرح
می‌شود، نحوه‌ی عملکرد آنان است. مجلس به ‌عنوان رکن اصلی قانون‌گذاری
کشور، متشکل از نمایندگان مردم است. مسلماً کسی که به ‌عنوان نماینده
وارد مجلس می‌شود، باید نماینده‌ی تمام و کمال مردم حوزه‌ی انتخابی خود
باشد و در راستای احقاق حقوق آنان از هیچ تلاشی فرو نگذارند. متاسفانه،
در سال‌های اخیر، شاهد این بودیم که نمایندگان زن در مجلس، از تصویب
قوانینی حمایت کردند که از دیدگاه زنان جامعه، نه ‌تنها به احقاق حق
آن‌ها منجر نمی‌شد، بلکه در مواردی برای زنان دردسرساز بود.
باید گفت که با توجه به ساختار فقهی قوانین ایران بعد از انقلاب، حرکت
چندان ثمربخشی از زنان نماینده‌ی مجلس، در جهت اصلاح قوانین دیده
نمی‌شود.
حضور زنان در هیات‌ رئیسه‌ی مجلس اول تا نهم فقط یک‌بار اتفاق افتاده
است. تا مجلس پنجم به دلیل پایین ‌بودن تعداد آنان در مجلس، هیچ‌
نماینده‌ی زنی در هیات‌رئیسه‌ی مجلس حضور نداشت و برای اولین‌بار، سهیلا
جلودارزاده (نماینده دوره‌ی پنجم، ششم و هفتم مجلس شورای اسلامی) منشی
هیات‌رئیسه‌ی مجلس ششم شد که در هر چهار اجلاسیه‌ی این دوره از مجلس حضور
داشت. نمایندگان زن مجلس بیش‌تر در کمیسیون‌های بهداشت و درمان، فرهنگی و
اصل نود قانون اساسی حضور داشته‌اند؛ برعکس در کمیسیون‌های مرتبط با
حوزه‌های عمران‌، مسکن و شهرسازی، بودجه، انرژی و اقتصادی حضور زنان کمتر
بوده است. مواردی از جمله هیاهو، زد و خورد، رعایت نکردن آداب سخنوری و
بسیاری اتفاقات از این دست در مجلس باعث شده تا زنان نتوانند در این
شرایط جایگاه مناسب خود را پیدا کنند و در کمیسیون‌ها و هیات مدیره، نقش
کمرنگ‌تری داشته‌اند. مقولاتی از این دست سبب شده تا حضور فعالیت‌های
زنان در این شرایط کمتر دیده شود و حتی گاهی عقب‌نشینی در مواضع خود
داشته باشند و نتوانند نقش خود را آن‌گونه که شایسته است ایفا کنند و در
مواردی حتی عملکردشان منفی هم باشد؛ از جمله حمایت برخی از نماینده‌های
زن مجلس از طرح‌ها و لوایحی که باعث تضییع حقوق زنان می‌شود!
موانع ارتقای سهم زنان در مجلس
به نظر می‌رسد که از ابتدای تاسیس مجلس و نهاد قانونگذاری در ایران، از
پتانسیل‌های نیمی از جمعیت جامعه، استفاده‌ی درستی نشده است و سهم زنان
از کرسی‌های مجلس و قانونگذاری همواره محدود بوده است؛ به‌طوری که در ۹
دوره‌ی مجلس شورای اسلامی، فراکسیون زنان حتی نتوانسته است به صورت مستقل
طرحی را که حداقل نیاز به امضای ۱۵ نماینده دارد در مجلس مطرح کند.
با وجود افزایش مشارکت اجتماعی زنان در سال‌های اخیر سهم آن‌ها از قدرت
در دولت و حتی فضاهای پارلمانی محدود مانده است. به‌طوری که در دوره‌های
اخیر شاهد کاهش حضور آنها در مجلس نیز هستیم. حالا چند ماهی تا پایان
نهمین دوره‌ی مجلس شورای اسلامی باقی مانده است و تحرکات انتخاباتی کم‌کم
آغاز می‌شود.
در مورد حضور زنان در مجلس چندین مانع اساسی وجود دارد: اول این‌که
متاسفانه زنان نه از قدرت لازم برای حضور در لیست‌های انتخاباتی
برخوردارند و نه از توان اقتصادی مساوی با مردان در رقابت‌های انتخاباتی.
در شهرهای تک‌نماینده هم این نابرابری غیرقابل انکار است(بیش از ۷۰ درصد
حوزه‌های انتخابیه در ایران تک نماینده‌ای می‌باشند). این به ساختار
مردانه‌ی احزاب برمی‌گردد. این ساختار با زبان بی‌زبانی فریاد می‌زند که
اساساً مشارکت سیاسی در کشور ما مردانه است. اگر ساختار احزاب ایران را
بررسی کنیم، این مسئله چه در تعداد، هم در ارکان و هم در کادر رهبری
احزاب دیده می‌شود. برخی از احزاب حتی رکنی ندارند که پیگیر مسائل زنان
باشد. این نشان می‌دهد غالب احزاب ایران هنوز ضرورتی برای مشارکت سیاسی
زنان نمی‌بینند. در انتخابات به دفعات موضوع در حد شعار مطرح می‌شود. اما
بعد از انتخابات موضوع از دستور کار خارج می‌شود. مسلم است که با این
وضعیت تغییری در میزان مشارکت سیاسی اتفاق نخواهد افتاد.
دلیل دوم عدم رشدیافتگی ساختار حقیقی جامعه برای افزایش حضور زنان در
ساختار قدرت است. با این رویه قطعاً در انتخابات آینده هم اتفاق جدیدی
نخواهد افتاد. تاکنون ۹ مجلس در ایران پس از انقلاب شکل گرفته است. با
این‌که در مبانی اعتقادی ما به صراحت بر ایفای مسئولیت انسانی، اجتماعی و
سیاسی زن تاکید شده است اما این موضوع به جریان نیفتاده است. بر اساس
مصوبه‌ی کشورهای عضو اتحادیه بین‌المجالس که در سال ۷۵ برگزار شده
کشورهای عضو متعهد شده‌اند میزان مشارکت سیاسی زنان را تا سقف ۲۵ درصد
افزایش دهند. اما چرا این رقم تحقق نیافته است. چرا هیچ برنامه و تلاشی
برای جریان‌سازی این تصمیم در دستور کار قرار نگرفته است؟
دلیل سوم نیز نگرشی است که اساساً مخالف حضور زنان در ساختار قدرت است.
این نگرش معتقد است زن باید محدود به خانه و خانواده باشد. تکیه‌اش هم بر
برداشتی یک سویه، سطحی، جزم گرایانه و متحجرانه از دین است و اتفاقا
تریبون بسیار زیادی هم دارد و صدایش هم بلند است. باالطبع تا این موانع
برداشته نشود و این مسیر فراهم نشود نمی‌توان انتظار داشت رقم مشارکت
سیاسی زنان در ایران افزایش پیدا کند.

ماهنامه خط صلح, محمد محبی

shab ranginkaman

unread,
Dec 10, 2015, 10:22:45 AM12/10/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
یک نفرت است. یک کینه است که ریشه دوانده در وجود ما. یک گرگ است که
بیدار می‌شود گاهی. یک خشم است که سرایت می‌کند میان ما. یک باور است به
انتقام. به ستاندن رویای حق‌های سرکوب‌شده. درماندگی‌ها.
یک انتقام است که می‌گیریم از هم. از جامعه. از شهری که در آن نفس
می‌کشیم. از رفاقت و عشق و شهوتمان. از خویش و خانواده‌ و قوم‌ و ‌قبیله.
از همسایه و همشهری و هم‌کلاسی و هم‌کار و هم‌بستر. یک دشنه است میان
گرده مان. فرو می‌کنیم به پشتِ دیگری. هرکجا و هرکس. آن ماموری که
ایستاده است سر چهارراه و نفرتش از فقر زمانه را با برگه‌های جریمه‌اش
پاک می‌کند، آن کس که بخیه‌ای را می‌کشد/نمی‌کشد، آن کس که
کشیده‌شدن/نکشیده‌شدنش را پتکی می‌کند بر سر هزاران نفر، آن یکی که با
بلاک به قتل طرفدارانش می‌رود،آن کارمندِ دون‌پایه دانشگاه که شانه بالا
می اندازد از راه‌انداختن کار دانشجویی بی‌نوا، آن قاضی که خشمش از رئیس
را گلوله می‌کند توی چشم مظلومی، آن یکی که حقارتش را می گذارد پشت فرمان
و می‌ریزد توی اتوبان‌های شهر، این یکی که می‌تواند دست فرومانده‌ایی را
بگیرد اما لگد می‌زند میان صورتش.
یک خشم است که پخش شده میان ما. یک مرثیه است بر قبرخالیِ اخلاق. یک
مصیبت است هوارشده بر سر جامعه‌ای به زور ارزشی‌شده. یک بمب است ساعتی،
میان سینه‌ی ما. یک دشنه است بر دیسِ انحطاط و زوال و فرومایگی.
این جامعه دارد سقوط می کند آقایان.

shab ranginkaman

unread,
Dec 12, 2015, 4:51:21 PM12/12/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
پس از تاسیس جمهوری اسلامی سن رسمی ازدواج که پیش از انقلاب ۱۸ سال برای
دختران (در شرایطی خاص ۱۵) و ۲۰ سال برای پسران تعیین شده بود کاهش یافت.
در ابتدا اصولا محدودیتی وجود نداشت اما بعدا سن ۱۳ سال برای دختران و ۱۵
سال برای پسران در نظر گرفته شد، در عین آنکه برای عدم مخالفت با شرع
امکان نقض این دو سن از سوی اولیا با رضایت آنان و تشخیص دادگاه فراهم
آمده است. در دادگاه‌ها نیز قضات همه فارغ‌التحصیلان حوزه‌های علمیه یا
فارغ‌التحصیلان برنامه‌های حقوق اسلامیزه شده هستند و‌‌ همان سن شرعی را
کافی می‌دانند. بدین ترتیب عملا هیچ محدودیت سنی برای ازدواج در ایران
وجود ندارد و سن قانونی صرفا برای روی کاغذ ماندن است.

دختران کوچک، قربانی کودک‌آزاری

۹۴۰هزار کودک و نوجوان ازدواج کرده از سال ۸۵ ثبت شده است که ۸۹۰ هزار
نفر آنان دختر بوده‌اند. این بدین معنی است که ۹۳ درصدی کودکانی که توسط
والدین به ازدواج کشانده می‌شوند دختر هستند. این دختران معمولا با افراد
همسن خود ازدواج نمی‌کنند بلکه خواهان آنها معمولا افراد مسن هستند. در
سال‌های ۹۰-۸۶ سالی ۳۵۰ کودک زیر ۱۰ سال بر اساس «تشخیص مصلحت» ازدواج
کرده‌اند؛ جالب است که در بخشی از این ازدواج‌ها مردان ۷۰ ساله نیز وجود
دارند که با دختر زیر ۱۰ سال ازدواج کرده‌اند. در استان خراسان رضوی ۷۶۰۰
ازدواج دختران زیر ۱۴ سال در سال ۹۳ ثبت شده است و آذربایجان شرقی و
استان فارس در رده‌های بعدی هستند. همچنین در استان خوزستان ازدواج ۴۲
کودک زیر ۱۰ سال ثبت شده است (تابناک ۶ آبان ۱۳۹۴) این کار در واقع
قانونی و شرعی کردن سوء استفاده از کودکان دختر توسط مردان مسن است که در
اکثر نقاط دنیا قانونا یک جرم و اخلاقا عملی زشت محسوب می‌شود.
تشدید کودک آزاری
پایین آوردن سن ازدواج نه تنها به کودک‌آزاری جنسی در ایران رسمیت بخشیده
بلکه این پدیده را تشدید کرده است. این روند برای دختران افزایشی بوده
است به طوری که ازدواج ۲۰ هزار دختر کودک در شش ماه اول ۱۳۹۴ ثبت شده است
و می‌توان پیش‌بینی کرد تا آخر سال به ۴۰ هزار نفر برسد. در سال ۹۳ در
حدود شش درصد ازدواج‌ها (۴۰ هزار) دختران زیر ۱۵ سال بوده‌اند.
چرایی‌ها
چهار علت برای ازدواج کودکان و نوجوانان در ایران می‌توان بر شمرد:
۱. فقر. در ایران حدود ۱۵ میلیون نفر در شرایط فقر مطلق زندگی می‌کنند و
۱۸ میلیون در حاشیهٔ شهر‌ها که معمولا از حداقل امکانات زندگی برخوردار
نیستند. این بدین معناست که اعضای خانواده از حداقل نیازهای روزمره مثل
غذا و پوشاک و مسکن مناسب برخوردار نیستند. در این شرایط خانواده‌ها از
ازدواج زودهنگام دختران خود برای کاهش تعداد «نانخور‌ها» استقبال
می‌کنند.
۲. باورهای مذهبی. خانواده‌هایی که عمیقا به شریعت باور دارند بر این
باورند که به محض بلوغ جسمانی باید افراد اعم از کودکان و نوجوانان را
مزدوج ساخت تا از گناه آنها جلوگیری شود. روحانیون شیعه و بخشی از
نیروهای نظامی که سبک زندگی روحانیت شیعه را برگزیده‌اند نمونه‌های قابل
توجه اقشاری هستند که دختران و‌گاه (به ندرت) پسران خود را بلافاصله بعد
از بلوغ جسمانی درگیر ازدواج می‌سازند. امکانات بهتر مالی این اقشار در
دوران جمهوری اسلامی که مردان خانواده را قادر به کمک به فرزندان برای
تشکیل خانواده می‌کند این امر را تا حدی تشدید نیز کرده است.
۳. سنت‌های عشیره‌ای و قبیلگی.هنوز در برخی از عشایر و قبایل ایرانی سنت
«اسم‌گذاری» (اسم پسری را روی دختری به عنوان شوهر گذاشتن) روی کودک یا‌‌
همان تعیین همسر آینده از کودکی وجود دارد و بلافاصله بعد از بلوغ این
اسم‌گذاری تحقق عینی یافته و دختر و پسر به ازدواج کشانده می‌شوند.
۴. سیاست‌های جمعیتی حکومت.با تلاش خامنه‌ای سیاست کنترل موالید جمهوری
اسلامی در دهه‌های هفتاد و هشتاد حذف و سیاست افزایش جمعیت دنبال می‌شود.
در این سیاست از پدیده‌هایی که موجب افزایش نرح رشد جمعیت باشند استقبال
می‌شود. ازدواج کودکان و نوجوانان که کنترل بر موالید را کاهش داده (با
ممانعت از اشتغال آنها) و با کاهش سن ازدواج دختران را بیشتر در معرض
زایمان قرار می‌دهد مورد استقبال مقامات کشور واقع شده است.

پیامد‌ها
ازدواج کودکان و نوجوانان پنج مخاطرهٔ جسمانی، روانی و اجتماعی برای خود
آنان و جامعه به بار می‌آورد:
۱. مخاطرهٔ اول محروم کردن کودکان از کودکی کردن است. کودکان و نوجوانان
به اقتضای سن به بازی با همسالان، گشت و گذار در طبیعت، اجتماعی شدن در
گروه‌های مختلف اجتماعی و شرکت در برنامه‌ها و مسابقات ورزشی و هنری نیاز
دارند. ازدواج و مسئولیت‌های خانوادگی آنها را از این امور که همه در جهت
رشد شخصیت آنها و اجتناب از بیماری‌های جسمانی و اختلالات روانی مثل
افسردگی عمل می‌کنند محروم می‌سازد. این محرومیت‌ها می‌توانند به فرار
کودکان و نوجوانان ازدواج کرده از خانه یا همسرکشی منجر شوند.

۲. فقر. فقر هم می‌تواند علت ازدواج در سنین پایین باشد و هم پیامد آن
(به دو شکل و دلیل متفاوت). از نتایج ناگزیر ازدواج در سنین پایین چه
برای پسران و چه برای دختران فقر است. کودک و نوجوانی که در سنین پایین
هیچ مهارتی کسب نکرده باشد و یکباره مسئولیت‌های سنگین خانوادگی بر دوش
وی گذاشته شود حتی اگر وقت کار کردن داشته باشد از پایین‌ترین حقوق و
درآمد در جامعه برخوردار می‌شود. حتی اگر این کودکان و نوجوانان بتوانند
در بازار کار دشوار فعلی کاری پیدا کنند به بخشی از کودکان کار تبدیل
می‌شوند که از فلاکت‌بار‌ترین بازارهای کار در ایران و دیگر نقاط دنیاست.
دختران کودک و نوجوان اغلب در خانه به کارهایی مثل فرش بافی مشغول
می‌شوند که کمترین پرداخت را در ایران دارد.
در شرایط اقتصادی امروز ایران حتی خانوارهایی که دو نیرو در بازار کار
دارند به دشواری می‌توانند همهٔ هزینه‌ها را تحمل کنند (با حداقل حقوق
۷۰۰ هزار تومان و حداقل هزینهٔ ۲. ۲ میلیون تومان برای یک خانوار). اگر
یکی از این دو به هر دلیل از جمله کودک و نوجوان بودن نتواند کار کند
خانوار او حتما به چاه فقر فرو می‌رود.
۳. بیسوادی و کم‌سوادی. ازدواج در سنین پایین از عوامل جدی عدم تحصیل یا
ترک تحصیل است چون کودکان و نوجوانان ازدواج کرده نمی‌توانند در مدارس
عادی ثبت نام کنند و حضور در دوره‌های شبانه نیز نه برای آن‌ها به راحتی
ممکن است و نه این برنامه‌ها کیفیت دوره‌های روزانه را دارند. حتی اگر
کیفیت مدارس شبانه مثل کیفیت مدارس روازنه باشد یا افراد ازدواج کرده
بتوانند در دوره‌های روزانه ادامه تحصیل بدهند باز کودکان و نوجوانان به
دلیل مسئولیت‌های خانوادگی نمی‌توانند همانند دیگر همسالان خود وظایف
مربوطه را در مدرسه و خانه انجام دهند.
۴. طلاق. از سال ۱۳۸۹ به بعد آمار ازدواج کودکان زیر ۱۰ سال از آمار رسمی
حذف شد و بعد هم آمار ازدواج کودکان زیر ۱۵ سال را حذف کردند تا جامعه
متوجه روندهای بسیار خطرناک در این امر نشود. در آمار سال ۸۵، ۲۵ هزار
کودک مطلقه و همچنین ۳۷ هزار کودک بیوه ثبت شده است. بنا به برخی
گزارش‌ها هر سال ۱۱۰۰ کودک دختر ۱۴-۱۰ ساله مطلقه می‌شوند. طلاق آن هم در
این سنین بسیار پایین ضربات مهلکی بر این کودکان و نوجوانان به شمار
می‌آید چون آنها در خانوادهٔ خود جایی ندارند و سربار به حساب می‌آیند.
اگر چنین نبود در سنین پایین به خانهٔ بخت (در این مورد بدبختی) فرستاده
نمی‌شدند.
۵. مشکلات جسمانی. کسانی که در کودکی مادر می‌شوند آسیب‌پذیرترند چرا که
بدن و روح و روان آن‌ها به رشد لازم نرسیده و در معرض آسیب قرار می‌گیرند
و در شرایط بارداری، زایمان و شیردهی، سلامت خود و فرزندشان را به خطر
می‌اندازد. همچنین سقط‌های غیر‌عمدی و عمدی که از دلایل مرگ و میر مادران
است از تبعات مادر شدن در سنین کودکی و نوجوانی به شمار می‌رود. مشکلات و
عوارض زایمان در صدر عوامل مرگ و میر دختران گروه سنی ۱۵-۱۰ سال است.
همچنین رابطهٔ جنسی با دختران بسیار کوچک به آن دسته از اعضای بدن که رشد
لازم را نکرده‌اند آسیب می‌رساند.

shab ranginkaman

unread,
Dec 12, 2015, 4:55:34 PM12/12/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
،محمد مهدوی فر تخریب چی و غواص دفاع مقدس به اتهام سرودن مثنوی ۳۲ بیتی الفبا
!!!!....با شکایت اطلاعات سپاه کاشان، دوباره به دادگاه احضار شد

»جرمش سرودن شعری از حقیقت ...« الفبا**

آ " مثل آزادی بر ما شد ارزانی"
آ" مثل آب و برق شد مفت و مجانی"

ب" مثل یک باتوم در دست مردی شوم"
روزی که می بارد بر ملتی مظلوم

پ" پول ایرانی خاکش به سر گشته"
در خواب می دیدم شاهی که برگشته

ت" چون تجاوزگر در داخل زندان"
دیگر نمی گویم از دختر ایران

ث" ثبت دوران شد افعال زشت ما"
نفرین و لعنت بر محصول کشت ما

ج" جنتی زنده پویا و پاینده"
ج" جنتی جوک شد اسباب هر خنده"

چ" چاه نفت ما پولش کجا رفته"
پول زبان بسته آخر چرا رفته

ح" چون حجاب زن از کودکی تا گور"
یا با زبان خوش یا با زبان زور

خ" مثل خلخالی آدمکشی عالی"
با این همه جانی جایش ولی خالی

د" اول داعش محصول نادانی"
خیلی شبیه ماست او در مسلمانی

ذ" اول ذلت بیچاره این ملت"
با این همه معتاد کو عامل و علت

ر" اول رهبر ر آخر رهبر"
ما جملگی یک تن او جمله بر ما سر

ز" مثل زن مثل زن های معمولی "
گفتم چرا می گفت از درد بی پولی

ژ" ژنده پوش شهر یک کودک کار است"
این طفلک معصوم کارش به اجبار است

س" سایه ستار با عشق می رقصید"
روزی بهشتی شد زیر کتک خندید

ش" مثل یک شیاد بی رحم و بد رفتار"
رحمت هزاران بار بر کرکس و کفتار

ص" صورت ناهید زیباتر از خورشید"
اما اسید جهل او را ز هم پاشید

ض" ضجه ی انسان بر آسمان می رفت"
شهریور ژاله مرداد شصت و هفت

ط" چون طناب دار بالا و پر باریم"
ما رتبه ی اول را در جهان داریم

ظ" ظاهرش مثل پیغمبر خاتم"
بویی نبرده او از خلقت آدم

ع" عین عمامه دور سر طاغوت"
فرجام هر طاغوت آخر شود تابوت

غ" غزّه را باید با پول ایران ساخت"
از پول نفت ما هر دفعه باید باخت

ف" فتنه گر یاغی مطرود و بی ایمان"
هشتاد و هشت درصد از مردم ایران

ق" مثل هر قتلی که جیره ای باشد"
چون دانه ی تسبیح زنجیره ای باشد

ک" مثل کهریزک یک جای وحشتناک"
چندین جوان پاک برده به زیر خاک

گ" مثل گورستان «کز خاوران خیزد"
فریاد انسان هاست کز نای جان خیزد»

!!....ل" مثل لبنانی ارجح به ایرانی"
این سفره پر بود از شب های بی نانی

م" مثل یک مسئول مسئولِ پاسخگو"
پاسخ نمی گوید بر هر که الا هو

ن" اول نعلین ن آخر نعلین"
هر فتنه هرجا شد زیر سر نعلین

و" اول والی والی ولایت داشت"
هرکس هرآنچه کاشت او مطلقاً برداشت

ه" هسته ای گشته یک ملت خسته"
با اندکی نرمش او هسته را بسته

ی" یحتمل فردا شاعر غمین باشد"
.یا در رجایی شهر یا در اوین باشد

shab ranginkaman

unread,
Dec 12, 2015, 4:55:51 PM12/12/15
to sd-istgah...@googlegroups.com
من هم می‌توانستم
مثل تمام زنان
آینه‌بازی کنم
می‌توانستم قهوه‌ام را در گرمای تخت‌خوابم
جرعه‌جرعه بنوشم
و وراجی‌هایم را از پشت تلفن پی بگیرم
بی آنکه از روزها و ساعت‌ها
خبری داشته باشم.
می‌توانستم آرایش کنم
سرمه بکشم
دل‌ربایی کنم
و زیر آفتاب برنزه شوم
و روی امواج مثل پری دریایی برقصم
می‌توانستم خود را به شکل فیروزه و یاقوت درآورم
و مثل ملکه‌ها بخرامم
می‌توانستم
کاری نکنم
چیزی نخوانم و ننویسم
و تنها با نورها و لباس‌ها و سفرها سرگرم باشم
می‌توانستم
شورش نکنم
خشمگین نشوم
با فاجعه‌ها مخالفت نکنم
و در برابر رنج‌ها فریاد نزنم
می‌توانستنم اشک را ببلعم
سرکوب شدن را ببلعم
و مثل همه‌ی زندانی‌ها با زندان کنار بیایم
من می‌توانستم
سوالات تاریخ را نشنیده بگیرم
و از عذاب وجدان فرار کنم
من می‌توانستم
آه همه‌ی غمگینان را
فریاد همه‌ی سرکوب‌شدگان را
و انقلاب هزاران مرده را ندیده بگیرم
اما من به همه‌ی این قوانین زنانه خیانت کردم
و راه کلمات را برگزیدم.
سعاد الصباح
شاعر_مصری
Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages