25 views
Skip to first unread message

shab ranginkaman

unread,
Apr 13, 2016, 5:28:14 AM4/13/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
'‎سازگاری مردان با تحولات جدید
مرد روز | May 5, 2015 | زندگی
http://marde-rooz.com/42456/

استاد دانشگاه نیویورک و رئیس یک مرکز تحقیقات آموزشی Pedro Noguera می
گوید در طی نیم قرن گذشته تحصیلات دانشگاهی زنان بیشتر از مردان شده است.
در ۱۹۶۲ مردان حدود ۶۵ درصد ثبت نام کنندگان دانشگاه ها را تشکیل می
دادند در حالیکه امروزه این رقم کمتر از نصف و به ۴۳ درصد رسیده است.

جامعه شناس و رئیس مرکز تحقیقات فرهنگ مردانه Michael Kimmel می گوید: «
مشکل مردان امروزی این است که هنوز نتوانسته اند با وجود تغییرات عمیق
اجتماعی ۵۰ سال گذشته٬ از بسیاری از خصلت های مردانه قدیمی فاصله بگیرند.
مردان به عنوان مثال همچنان فکر می کنند باید :« از چیزی نترسند. احساس
شان را بروز ندهند و شکایت و گله و درد در مرام شان نباشد »

با همه اینها دکتر Michael Kimmel معتقد است پسران و مردان جوان معاصر به
نسبت نسل پدران شان٬ نگاه به مراتب بهتری به برابری جنسیتی دارند. نکته
جالب در تشخیص این جامعه شناس این است که در طی ۲۵ سال تماس مداوم با
دانشجویان پی برده است که دانشجویان مرد از داشتن دوست صمیمی در جنس
مخالف استقبال بیشتری می کنند.

او می گوید ۲۵ سال پیش از هر ۱۰ دانشجوی مرد یکی شان از دوستی معمولی با
دانشجوی دختر استقبال می کرد ولی در حال حاضر تقریبا همه مردان دانشجو
همکلاسی های مونث خود را در شان دوستی خود می یابند.

جامعه شناس امریکایی٬ واقع بینانه بر این نکته اساسی تاکید می ورزد که
برای مردان مفهوم رابطه دوستی صمیمی در درجه اول پذیرش این حقیقت است که
دوست مورد نظرشان همسطح و از نظر شخصیت و حق٬ برابر با آنها است. از دید
دکتر Michael Kimmel افزایش دوستی های معمولی بین زنان و مردان دانشجو٬
در قدم اول مستلزم فراگیر بودن نگاه برابر مردان به زنان است.

او ضمن اتکا به آمار٬ نقش فعال تر مردان در پرورش فرزندان و کار کردن در
خانه را از نشانه های مثبت تغییر در فرهنگ مردان معاصر می بیند. مردان
امروزی می دانند که لجبازی و اصرار بر حفظ خصلت های قدیمی در بسیاری از
موقعیت ها، کارایی اش را از دست داده است. برای مثال مردان با هوشمندی به
این واقعیت آگاه شده اند که نمی توانند با فرزندان شان به شیوه قدیمی و
با تحکم روبرو شوند زیرا این نوع رفتار با نقش جدید در تربیت فرزندان که
مستلزم انعطاف و لطافت است همخوانی ندارد.

به نظر می رسد مردان با تمام وجود در جستجوی راهی برای آشتی دادن بین
هویت سنتی با خصلت های جدید مردانه هستند تا بتواند با تحولات جامعه
کنونی سازگاری داشته باشد.

shab ranginkaman

unread,
Apr 14, 2016, 12:16:26 AM4/14/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
«صبح روز کریسمس»
فرانک اکانر

هرگز برادرم ساني را از ته دل دوست نداشتم. از همان روز تولدش سوگلي
مادر بود و هميشه با خبرچيني از شيطنت‌هاي من باعث می‌شد مادر از من سخت
برنجد. خودمانيم، من هم بچه‌ي خيلي سر به راهي نبودم. تا وقتي نه يا ده
ساله شدم در مدرسه شاگرد چندان خوبي نبودم. در واقع معتقدم كه ساعي بودن
برادرم در درس‌هايش بيشتر به خاطر لجبازي با من بود. شايد به فراست
دريافته بود كه به دليل همين ذكاوتش، قلب مادر را تسخير كرده است و می‌شد
گفت در پناه محبت هاي مادر خودش را كمی‌ لوس كرده بود.
مثلاً می‌گفت «مامان، برم بگم لاري بياد تو – چا – يي – بخوره؟» يا
«مامان – كتر – ي – داره – می‌جوشه.» و البته هر وقت حرفي را غلط به زبان
می‌آورد مادر زود تصحيحش می‌كرد و دفعه بعد ساني درستش را می‌گفت و هيچ
هم مكث نمی‌كرد. بعد می‌گفت «مامان، من خوب می‌تونم كلمه هاي را هجي كنم،
نه؟» به خدا، هر كس ديگري هم به جاي او بود با اين وضع می‌توانست علامه
دهر شود. بايد خدمتان عرض كنم كه من بچه كودني نبودم فقط كمی‌بازيگوش
بودم و نمی‌توانستم افكارم را براي مدتي طولاني روي يك مطلب متمركز كنم.
هميشه درس‌هاي سال قبل يا سال بعد را مطالعه می‌كردم. چيزي كه اصلاً
تحملش را نداشتم درس هايي بود كه در همان زمان بايد می‌خواندم. آن وقت ها
غروب كه می‌شد از خانه می‌زدم بيرون تا با برو بچه هاي دارودسته دوهرتي
بازي كنم. البته اين كارها به دليل خشونت من هم نبود بيش‌تر به اين دليل
بود كه من از هيجان خوشم می‌آمد. هركار می‌كردم نمی‌توانستم بفهمم چرا
مادر اين قدر به درس خواندن ما پيله می‌كند.
مادر كه از فرط خشم رنگش را باخته بود می‌گفت «نمی‌توني اول درسهات رو
بخوني بعد بري بازي؟ بايد خجالت بكشي كه بردار كوچكت بهتر از تو می‌تونه
كتاب بخونه.»
شايد متوجه اين موضوع نمی‌شد كه از نظر من دليلي براي خجالت كشيدن وجود
ندارد. چون به نظر من خرخواني كاري نبود كه قابل ستايش باشد. اين فكر در
ذهن من جا گرفته بود كه كار روخواني براي بچه ننري مثل ساني مناسب تر
است.
مادر می‌گفت «هيچ كس نمی‌دونه آخر و عاقبت كار تو به كجا می‌كشه، اگه
يه كم به درس هات دل بدي اون وقت ممكنه صاحب يه شغل آبرومند بشي، مثلا"
كارمند ادراه يا مهندس»، بعد ساني با لحن از خود راضي می‌گفت «مامان، من
هم كارمند ادراه می‌شم.»
من هم فقط براي اين كه اذيتش كنم می‌گفتم «می‌دلش می‌خواد يه كارمندِ
مفلوك اداره بشه؟ من می‌خوام سرباز بشم.»
مادر آرام آهي می‌كشيد و اضافه می‌كرد «كي می‌دونه، می‌ترسم تنها كاري
كه لياقتشو داشته باشي همين باشه.»
گاهي پيش خودم فكر می‌كردم نكند عقل مادر پاره سنگ می‌برد. آخر مگر
كاري بهتر از سربازي هم وجود داشت كه آدم بتواند انجام دهد؟
هر چه به كريسمس نزديك تر می‌شديم، روزها كوتاه تر و تعداد جماعتي كه
براي خريد می‌رفتند انبوه تر می‌شد. من كم كم به فكر چيزهايي افتادم كه
احتمالا می‌شد از بابانوئل عيدي گرفت.
بچه هاي دارودسته دوهرتي می‌گفتند كه بابانوئلي وجود ندارد، و هديه ها
را فقط پدر و مادرها می‌خرند، اما اين بچه ها از دارودسته اوباش بودند و
نمی‌شد انتظار داشت بابانوئل به سراغشان برود. من سعي كردم از هر جا كه
امكان داشت اطلاعاتي راجع به بابانوئل پيدا كنم، اما گويا هيچ كس چيز
زيادي درباره ي او نمی‌دانست. من قلم خوبي نداشتم، اما اگر نامه نوشتن به
بابانوئل می‌توانست كار را چاره كند، حاضر بودم دل به دريا بزنم و اين
كار را ياد بگيرم، از قضا نيروي ابتكار زيادي داشتم و هميشه براي گرفتن
نمونه هاي مجاني كاتالوگ، كاغذپراني می‌كردم.
مادر با لحن نگراني می‌گفت:« راستش، اصلا نمی‌دونم امسال بابانوئل
مياد يا نه. ميگن خيلي كار داره، چون بايد مواظب باشه بدونه چه بچه هايي
تو درسهاشون جدي هستن. ديگه مجال نمی‌كنه سراغ مابقي بره.»
ساني گفت « مامان، بابانوئل فقط سراغ بچه هايي می‌ره كه ميتونن كلمه ها
رو خوب هجي كنن، نه؟»
مادر با لحني قاطع گفت: «راستش سراغ بچه اي می‌ره كه حداكثر كوشش خودش
رو كرده باشه، حالا چه خوب هجي كنه چه نكنه.»
خدا شاهد است كه من حداكثر كوشش خودم را كرده بودم، تقصير من نبود كه
درست چهار روز پيش از تعطيلات، خانم فلوگرداولي مساله هايي داد كه
نمی‌توانستيم حل كنيم. بعد پيتردوهرتي و من مجبور شديم از مدرسه جيم
بشيم. اين كار به دليل تمايل ما به فرار از مدرسه نبود، باور كنيد ماه
دسامبر موقع ول گشتن نيست و ما بيشتر وقتمان را صرف اين می‌كرديم كه از
شر باران خلاص بشويم و به انباري بارانداز پناه ببريم. تنها اشتباهمان
اين بود كه تصور می‌كرديم می‌توانيم اين كار را تا موقع تعطيلات ادامه
بدهيم بي آن كه گير بيفتيم. همين خودش نشان می‌داد كه ما ابدا اهل
دورانديشي و اين جور چيزها نبوديم.
بايد بگويم كه خانم فلوگرداولي متوجه مطلب شد و يادداشتي به خانه ما
فرستاد كه چرا فلاني به مدرسه نرفته. روز سوم وقتي به خانه آمدم مادر
چنان نگاهي به من انداخت كه هيچ وقت فراموش نمی‌كنم. بعد گفت «شامت
اونجاست.» آن قدر دلش پر بود كه نتوانست با من يك كلام حرف بزند. وقتي
سعي كردم درباره ي خانم فلوگرداولي و مساله هايش توضيح بدهم، بي توجه به
حرف من گفت «بازم حرفي داري بزني؟» آن وقت متوجه شدم چيزي كه مادر را
ناراحت می‌كند فرار از مدرسه نيست، بلكه چاخان هاي من است، اما به هر حال
نفهميدم چطور می‌شد بدون چاخان كردن از مدرسه جيم شد. مادر چند روزي با
من حرف نزد.
من حتا آن وقت هم متوجه نشدم چرا اين قدر به درس خواندن من اهميت
می‌دهد و چرا حاضر نيست من به طور طبيعي مثل ديگران بار بيايم.
بدتر از همه اين بود كه اين ماجرا باعث غرور بيش از حد ساني شد. حال و
هواي كسي را داشت كه می‌خواهد بگويد « نمی‌دونم اگه من نبودم شماها تو
اين خراب شده چيكار می‌كردين.» ساني كنار در ورودي ايستاده بود و به
چهارچوب در تكيه داده بود و دست هاي را توي جيب شلوارش فرو برده بود و
سعي داشت اداي پدر را در بياورد، سر بچه هاي ديگر طوري فرياد می‌كشيد كه
صدايش تا خيابان شنيده می‌شد.
«لاري اجازه نداره از خونه بره بيرون، لاري آدميه كه با پيتردوهرتي از
مدرسه فرار كرده و مادر ديگه باهاش حرف نمی‌زنه.»
شب وقتي به رختخواب رفتيم ساني باز هم دست بردار نبود و می‌گفت «آخ
جون، امسال بابانوئل هيچي برات نمی‌آره.»
من گفتم « می‌آره، حالا می‌بيني.»
«از كجا می‌دوني؟»
«چرا نياره؟»
«واسه اين كه تو با دوهرتي از مدرسه جيم شدي، من عارم می‌شه با بروبچه
هاي دسته دوهرتي بازي كنم.»
«اونا تو رو به بازي نمی‌گيرن.»
«خودم نمی‌خوام باهاشون بازي كنم. اونا آدم حسابي نيستن كه، باعث می‌شن
پاي پليس به خونه آدم وا بشه.»
من كه از دست اين آقا بالاسر كوچولو كفري شده بودم با غرولند گفتم
«بابانوئل از كجا می‌فهمه كه من با پيتردوهرتي از مدرسه فرار كردم.»
«می‌فهمه، مامان بهش می‌گه.»
«مامان چطوري می‌تونه بهش بگه؟ اون كه اون بالا تو قطب شماله. مثل خود
ايرلند بي نوا كه هنوز داره دنبال بچه هاي خوب می‌گرده! حالا معلوم می‌شه
تو يه بچه قنداقي بيشتر نيستي.»
«من بچه قنداقي ام؟ كور خوندي. من هيچي نباشم اقلا بهتر از تو می‌تونم
هجي كنم. بابانوئل هم براي تو هيچي نمی‌آره.»
از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان كه آن حالت بزرگتري، يك توپ تو خالي
بيشتر نبود، هيچ وقت نمی‌شود گفت اين بچه هاي استثنايي دركشف كارهاي خلاف
آدم چه قدرتي دارند. از قضيه فرار از مدرسه وجدانم ناراحت بود، چون تا آن
وقت مادر را به آن حد عصبانيت نديده بودم.
همان شب فهميدم تنها كار منطقي اين است كه خودم بابانوئل را ببينم و
همه چيز را برايش توضيح بدهم. او يك مرد است و شايد موضوع را بهتر درك
كند. آن روزها من بچه خوش بر و رويي بودم و هر وقت می‌خواستم راهي به دل
ها بازكنم فقط كافي بود لبخند مليحي به يك رهگذر پير در خيابان هاي شمالي
شهر بزنم تا بتوانم سكه اي از او بگيرم. فكرمی‌كردم اگر بتوانم بابانوئل
را تنها گير بياورم چه بسا كه بتوانم همان لبخند را تحويلش بدهم و شايد
هم هديه باارزشي از او بگيرم، من آرزوي يك قطار اسباب بازي داشتم و البته
عاشق اسباب بازي هاي ديگر مثل بازي مار و نردبان و لودو هم بودم.
سعي كردم تمرين كنم چطور بيدار باشم و خودم را به خواب بزنم. اين كار
را با شمردن از يك تا پانصد شروع كردم و بعد تا هزار هم شمردم. می‌كوشيدم
اول صداي زنگ ساعت يازده شب و بعد نيمه شب را از برج شاندون بشنوم. مطمئن
بودن بابانوئل حدود نيمه شب پيدايش می‌شود و می‌دانستم از سمت شمال
می‌آيد و بعد به سمت جنوب می‌رود. بعضي وقت ها خيلي دورانديش می‌شدم،
تنها مشكل اين بود كه نمی‌دانستم دور انديشي ام چه موقع گل می‌كند.
آن قدر در محاسبات خودم غرق شده بودم كه ديگر جايي براي توجه به مشكلات
مادر باقي نمانده بود، آن وقت ها من و ساني با مادربه شهر می‌رفتيم و
زماني كه او مشغول خريد بود ما پشت ويترين يك مغازه اسباب بازي فروشي در
خيابان نورت مين می‌ايستاديم و درباره هديه اي كه دوست داشتيم شب كريسمس
از بابانوئل بگيريم صحبت می‌كرديم.
شب عيد كريسمس وقتي پدر از سر كار به خانه برگشت و خرجي روزانه را به
مادر داد، مادر كه رنگش مثل گچ سفيد شده بود به آن پول زل زد و ماتش برد.
پدر عصباني شد و با پرخاش گفت «خوب، چي شده؟»
مادر من من كنان گفت« چي شده؟ اون هم شب عيد كريسمس!» پدر كه دست هايش
را توي جيب شلوارش فرو كرده بود گويي می‌خواهد باقي مانده پول هايش جيبش
را محكم نگه دارد، با خشونت پرسيد «خيال می‌كني چون كريسمسه من سرگنج
قارون نشسته ام؟»
مادر غرغركنان گفت«خداي من، حتا يك تيكه كيك هم تو خونه نيست، يه دونه
شمع هم نداريم، آه تو بساطمون نيست.» پدر كه عصباني شده بود با فرياد گفت
«خيلي خوب، شمع چقدر می‌شه؟»
مادر با ناله گفت« واي! تو هم ديگه، محض رضاي خدا، بي آن كه جلو بچه ها
اين قدر جر و بحث كني اون پول رو به من می‌دي يا نه؟ خيال كردي می‌زارم
بچه هام تو يه همچو روزي از سال با شكم گرسنه بخوابن؟» پدر با دندان
قروچه گفت«مرده شور تو و بچه هات! يعني من بايد از اول تا آخر سال
خرحمالي كنم تا تو دست رنج منو براي خريدن چند تكه اسباب بازي اين طور به
باد بدي؟» و همان طور كه دو سكه ي دو شلينگ و نيمی‌روي ميز پرتاپ می‌كرد
افزود «بيا، دار و ندارم همينه، تو رو خدا با احتياط خرجش كن.»
مادر به تلخي گفت «لابد باقي پولاتو گذاشتي برا ميخونه چي.»
بعد مادر به شهر رفت اما ما را با خودش نبرد و با بسته هاي زيادي به
خانه برگشت. شمع عيد كريسمس هم خريده بود. ما منتظر شديم پدر براي خوردن
چاي عصرانه به خانه بيايد، ولي نيامد. اين بود كه چاي عصرانه مان را با
نفري يك برش كيك كريسمس خورديم و بعد مادر ساني را روي صندلي نشاند و قدح
آب مقدس را به دستش داد تا شمع را تبرك كند. وقتي ساني شمع را روشن كرد
مادر گفت «خدايا تور بهشتي را به ارواح ما بتابان.» به خوبي احساس
می‌كردم مادر نارحت است، چون پدر به خانه نيامده بود. آخر در چنين
مراسمی‌بزرگترين و كوچكترين فرد خانواده بايد حضور داشته باشند. وقتي
می‌خواستيم بخوابيم و جوراب هامان را كنار تختخوابمان آويزان كرده بوديم،
پدر هنوز به خانه نيامده بود.
آن گاه دو ساعت آخر كه مشكل ترين ساعات زندگي من بود فرا رسيد. از بس
خوابم می‌آمد، گيج بودم، ولي می‌ترسيدم قطار اسباب بازي را از دست بدهم.
اين بود كه كمی‌دراز كشيدم و حرف هايي را كه بايد وقت آمدن بابانوئل به
او می‌گفتم در ذهنم مرور كردم. اين حرف ها خيلي متفاوت بودند، بعضي از آن
ها جاهلانه و بعضي مؤدبانه و جدي بودند. آخر بعضي از بزرگ ترها دوست
دارند بچه ها متين و متواضع و خوش سخن باشند و بعضي ديگر بچه هاي تخس و
پررو را ترجيح می‌دهند. وقتي همه ي اين حرف ها را براي خودم تكرار كردم
سعي كردم ساني را از خواب بيدار كنم تا تنها نباشم و خوابم نبرد ولي آن
بچه طوري خوابيده بود كه انگار خواب هفت پادشاه را می‌بيند.
زنگ ساعت يازده شب از برج شاندون به گوش رسيد. من همان دم صداي قفل در
را شنيدم، ولي اين پدر بود كه به خانه برگشته بود. وانمود می‌كرد از اين
كه مادر به انتظارش مانده غافلگير شده است. گفت «سلام، دختر كوچولو.» و
بعد خنده اي تصنعی و خودآگاهانه كرد و گفت «واسه چي تا اين وقت بيدار
موندي؟»
مادر با جمله كوتاهي پرسيد «می‌خواي شامت را بيارم؟»
پدر جواب داد«نه، نه، سر راهم خونه دانين اينا يه تيكه بناگوش خوك
خودرم (دانين عموم بود) من خيلي بناگوش خوك دوست دارم.» بعد شگفت زده
فرياد زد« خداي من، يعني اين قدر دير شده!» و با حيرت گفت «اگه می‌دونستم
اين قدر ديره می‌رفتم كليساي شمالي دعاي نيمه شب را بخونم. دوست دارم
دوباره آواز «آدسته» را بشنوم، از اين سرود خيلي خوشم می‌ياد، از اون
سرودهاييه كه خيلي رو آدم تاثير می‌ذاره.»
بعد با صداي كش دار اپرايي و مردانه اش سرود را زمزمه كرد:
آدسته في دلز
سولز دوموس داگوس
پدرخيلي سرودهاي لاتيني را دوست داشت، مخصوصا موقعي كه لبي تر كرده
باشد، ولي از آن جا كه معني كلمات را كه ادا می‌كرد نمی‌دانست، هر چه بيش
تر می‌خواند كلمات من درآوردي بيشتري بر زبان می‌آورد و هميشه اين موضوع
مادر را سخت عصباني می‌كرد.
مادر با صداي غم انگيزي گفت« آه، خفه خون بگيرديگه!» و از اتاق بيرون
رفت و در را به شدت پشت سرش به هم كوبيد. پدر انگار لطيفه اي بامزه اي
شنيده باشد قاه قاه خنده را سر داد و كبريتي روشن كرد تا پيپش را چاق كند
و مدتي با سر و صدا به آن پك زد. نوري كه از زير در اتاق می‌تابيد كمرنگ
و خاموش شد ولي پدر هم چنان با احساس به خواندن دعا ادامه داد:
ديكسي مدير
توتوم تانتوم
ونيته آدورموس
سرود را كاملا غلط ادا می‌كرد ولي اثرش بر من همان طور بود كه در كليسا
می‌شنيدم. حالا ديگر براي يك چرت خواب می‌مردم و نمی‌توانستم بيدار
بمانم.
نزديك سحر از خواب بيدار شدم. احساس می‌كردم حادثه ي وحشتناكي اتفاق
افتاده است. تمام خانه در سكوت فرو رفته بود و اتاق خواب كوچك مان كه
پنجره اش رو به حياط خلوت باز می‌شد كاملا تاريك بود. فقط وقتي از پنجره
به بيرون نگاه كردم ديدم چگونه پرتو نقره فام از آسمان فروچكيده است. از
رختخواب بيرون پريدم تا توي جوراب هايم را بگردم. اما خوب می‌دانستم چه
حادثه وحشتناكي اتفاق افتاده است. بابانوئل وقتي من در خواب بودم آمده
بود و با برداشت كاملا غلطي از رفتار من خانه را تر ك كرده بود، چون تنها
چيزي كه براي من گذاشته بود چند تا كتاب بسته بندي شده و يك قلم و يك
مداد و يك پاكت شيريني دوپنسي بود. حتي اسباب بازي مار و نردبان هم برايم
نياورده بود! چند لحظه آنقدر گيج و مات شده بودم كه نمی‌توانستم درست فكر
كنم. بابانوئل كي بود كه می‌توانست راحت از پشت بام ها عبور كند و از
سوراخ دودكش و بخاري پايين بيايد و آن جا گير نكند! خداي من، يعني اين
قدر كم عقل است! فكر نمی‌كني بايد بيشتر از اين ها سرش بشود؟
بعد راه افتادم ببينم اين پسره مكار، ساني چه هديه اي گيرش آمده است.
به كنار رختخواب ساني رفتم و به جوراب هايش دست زدم. او هم با آن همه
مهارتش در هجي كردن كلمه هاي و چاپلوسي كردن هايش، وضع بهتري از من
نداشت. به جز يك پاكت شيريني مثل پاكت شيريني من، تنها چيزي كه بابانوئل
برايش آورده بود يك تفنگ بادي بود، از آن تفنگ ها كه چوب پنبه اي بسته
شده به يك قطعه ريسمان را شليك می‌كند و در بساط هر دوره گردي به قيمت شش
پنس پيدا می‌شود. اما اين واقعيت وجود داشت كه هديه او يك تفنگ بود.
معلوم است كه تفنگ از كتاب خيلي بهتر است. دوهرتي ها دارو دسته اي بودند
كه با بچه هاي كوچه استرابري كه می‌خواستند توي خيابان ما فوتبال بازي
كنند دعوا می‌كردند. اين تفنگ در خيلي از جاها به درد من می‌خورد، اما
براي ساني كه اگرخودش هم دلش می‌خواست اجازه نداشت با بچه هاي گروه بازي
كند پشيزي نمی‌ارزيد.
ناگهان فكري به من الهام شد، طوري كه فكر كرم اين فكر يك راست از آسمان
ها به من وحي شده است، فرض كنيد من تفنگ را برمی‌داشتم و جايش كتاب را
براي ساني می‌گذاشتم! ساني براي دسته ي ما به هيچ دردي نمی‌خورد. فقط
عاشق هجي كردن كلمات بود و بچه درس خواني مثل او از همچو كتابي خيلي
چيزها می‌توانست ياد بگيرد. از آن جا كه ساني هم مثل من بابانوئل را
نديده بود، پس لابد نگرفتن هديه اي كه هنوز بازش نكرده بود او را غمگين
نمی‌كرد. پس من به كسي صدمه اي نمی‌زدم، درواقع، اگر ساني می‌توانست
بفهمد، من داشتم خدمتي به او می‌كردم كه باعث می‌شد بعدها از من تشكر
كند. من هميشه سخت مشتاق بودم كارهاي خيري براي ديگران انجام دهم. شايد
منظور بابانوئل هم همين بود او صرفا ما را با هم عوضي گرفته بود. اين
اشتباه را ممكن است هر كسي مرتكب شود. بنابراين من كتاب و مداد و قلم را
در جوراب ساني گذاشتم و تفنگ بادي را توي جوراب خودم قرار دادم، بعد
دوباره به رختخواب برگشتم و خوابيدم. همان طور كه گفتم، آن روزها نيروي
ابتكار من خيلي قوي بود.
با صداي ساني از خواب بيدار شدم، داشت تكانم می‌داد كه بگويد بابانوئل
آمده و تفنگي برايم آورده! من وانمود كردم كه از دريافت تفنگ متعجب و
تقريبا ناراضي هستم. براي اين كه فكر او را از اين موضوع منحرف كنم
وادارش كردم عكس هاي كتابش را به من نشان دهد و با آب و تاب از كتابش
تعريف كردم.
همان طور كه می‌دانستم، ساني آماده بود هر چيزي را زود باوركند. پس از
آن به هيچ چيز نمی‌انديشيد جز اين كه هديه را ببرد و به پدر و مادر نشان
بدهد. اما اين لحظه خوبي نبود. بعد از آن كه به دليل فرار از مدرسه مادر
چنان رفتاري با من كرد، من ديگر به او بدگمان شده بودم، اگر چه باور
داشتم تنها كسي كه می‌تواند با من سر ناسازگاري پيدا كند حالا جايي در
قطب شمال است و همين مرا تسكين می‌داد و نوعي اعتماد به نفس به من
می‌بخشيد. بنابراين من و ساني با هديدهايمان توي اتاق پريديم و فرياد
برآورديم «بياييد ببينيد بابانوئل برايمان چي آورده!»
پدر و مادر بيدار شدند. مادر لبخندي زد اما اين لبخند، لحظه اي بيش
نپاييد. تا به من نگاه كرد حالت صورتش عوض شد. من آن نگاه را می‌شناختم،
تنها من بودم كه اين نگاه را به خوبي می‌شناختم. اين همان نگاهي بود كه
وقتي پس از فرار از مدرسه به خانه آمدم، به من انداخت، همان وقت كه گفت «
بازم حرفي داري بزني؟»
با صداي آهسته اي گفت «لاري، اون تفنگ را از كجا آورده اي؟» من كه سعي
می‌كردم حالت ناراحتي به خودم بگيرم گفتم «بابانوئل توي جوراب من گذاشته،
مامان.» هرچند گيج شده بودم كه مادر چه طور فهميده كه بابانوئل تفنگ را
در جوراب من نگذاشته ادامه دادم: «به خدا راست می‌گم،خودش گذاشته.»
مادر كه از شدت خشم، صدايش می‌لرزيد گفت «وقتي اون بچه ي بيچاره خواب
بوده تو تفنگو از تو جورابش دزديدي ها؟ لاري، لاري، تو چطور می‌توني اين
قدر پست باشي؟»
پدر كه عاجزانه می‌كوشيد مادر را از خر شيطان پايين بياورد گفت: «خوب،
خوب ديگه. ادامه ندين. بسه ديگه، صبح عيده.»
مادر هيجان زده گفت «آره، اين موضوع به نظر جنابعالي خيلي ساده می‌ياد،
اما خيال كردي می‌زارم پسرم يه دروغگوي دزد بار بياد؟»
پدر به تندي گفت «كدوم دزد، زن؟ حرف دهنتو بفهم، می‌توني؟»
پدر وقتي حال و هواي خيرخواهانه اي داشت و كسي توي ذوقش می‌زد چنان از
كوره درمی‌رفت كه انگار طرف شايد به سبب احساس گناه از رفتار شب قبل شدن
بيشتري هم می‌بافت. همان طور كه پولي را از روي زمين بالاي تخت بر
می‌داشت گفت «لاري بيا، اين شش پني مال تو، اين هم مال ساني، مواظب باش
گمش نكني.»
اما من نگاهي به مادر كردم و آن چه را كه در چشمانش موج می‌زد دريافتم.
با شتاب و گريه كنان از اتاق بيرون رفتم و تفنگ بادي را روي زمين پرت
كردم و جيغ زنان از خانه بيرون دويدم، هنوز كسي توي خيابان نيامده بود.
به سمت كوچه ي باريك پشت خانه دويدم و خودم را روي سبزه هاي مرطوب انداختم.
همه چيز را فهميده بودم و اين تقريبا مافوق تحمل من بود. فهميده بودم
كه بابانوئلي وجود ندارد. همان طور كه دوهرتي گفته بود اين مادر بود كه
با زحمت زياد توانسته بود چندرغازي از خرج خانه صرفه جويي كند و براي ما
هديه اي بخرد. فهميده بودم كه پدر آدم لئيم و عامی‌و ميخواره اي بيش نيست
و مادر هميشه می‌خواست به من متكي باشد تا او را از فلاكتي كه دست به
گريبانش بود نجات دهم و فهميده بودم كه اين حالت نگاهِ او حاكي از اين
ترس بود كه نكند من هم مثل پدر، آدم لئيم و عامی‌و ميخواره اي بار بيايم.

لینک داستان در تلگرام:https://telegram.me/adabyate_digar/1131

shab ranginkaman

unread,
Apr 17, 2016, 4:00:07 AM4/17/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
توانا - سیمون دوبوار نویسنده و فیلسوف فمینیست و اگزیستانسیالیست
فرانسوی در ۹ ژانویه ۱۹۰۸ میلادی در پاریس به دنیا آمد. نام کامل او
سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووُآر بود. خانواده‌ی او سرمایه‌دار
بودند و او کودکی شادی را تجربه کرد. پدرش وکیلی بافرهنگ بود و مادری
فهیم داشت. سیمون از پنج‌سالگی به یک مدرسه‌ی کاتولیکی رفت. او از این
مدرسه راضی نبود. در دوره دبیرستان سیمون دانش‌آموزی ممتاز بود. در
دوره‌ی نوجوانی دل باخته‌ی پسر عمویش بود و او نگاه سیمون را به فرهنگ
جهت داد. او در کتاب یادبودها در این‌باره چنین می‌نویسد: «ژاك،
سرايندگان و نويسندگان بسياري را مي‌شناخت كه من درباره‌ي آنها هيچ
نمي‌دانستم. همراه با او، همهمه‌اي دور از جهاني كه دروازه‌هايش به روي
من بسته بود، به خانه مي‌آمد. واي كه چه اندازه دلم مي‌خواست در اين
جهان، كَند و كاو كنم.» ماوای سیمون در آن سن و سال کتاب‌خانه‌ی پدرش
بود، کتاب‌خانه‌ای که هر چند او از خواندن برخی از کتاب‌های ممنوعه‌اش
منع می‌شد اما او پنهانی به آن‌جا می‌رفت و کتاب‌های ممنوعه از نظر پدر
را می‌خواند.
پدرش با این‌که انسانی فرهیحته بود اما مخالفت شدیدی با استقلال سیمون
داشت اما سیمون راه خود را می‌رفت. او زندگی مستقلی ترتیب داد. تحصیلات
خود را در دانش‌سرای عالی در رشته ادبیات و فلسفه به پایان رساند و پس از
آن مدتی طولانی نیز در مدارس تدریس نمود. دوبوار در حلقه‌ی فلسفی گروهی
از دانش‌جویان مدرسه اکول نورمال پاریس عضویت داشت که ژان پل سارتر نیز
عضو بود. اکول نرمال سوپریور دانش‌گاهی بود که در اصل برای تربیت معلم
بنا نهاده شده بود و بسیاری از نخبگان فرانسه از این مدرسه فارغ‌التحصیل
شده‌اند هر جند دوبوار خود دانش‌جوی این مدرسه نبود. او قصد کرد که مدرس
فلسفه بشود از این‌رو در آزمونی به این منظور شرکت کرد و در این‌جا بود
که با ژان پل سارتر آشنا شد. هر دو در سال ۱۹۲۹ در این آزمون فلسفه شرکت
کردند؛ سارتر اول شد و دوبوار دوم اما سیمون دوبوار عنوان جوان‌ترین
پذیرفته‌شده‌ی این آزمون تا آن دوره شد.
سارتر و دوبوار رابطه‌ای عاطفی برقرار کردند هر چند این رابطه بارها دچار
تنش شد و هیچ‌گاه هم به شکل ازدواج و یا وفاداری در رابطه در نیامد اما
دوستی‌شان هم‌واره دوام یافت. سیمون دوبوار در مصاحبه‌ای با آلیس شواتزر
روزنامه‌نگار آلمانی که از رابطه‌ی این دو پرسیده بود که “آیا این واقعیت
که شما هرگز با یک‌دیگر در یک خانه زندگی نکرده‌اید مهم‌تر از این واقعیت
نیست که شما هرگز با هم زندگی نکرده‌اید؟” چنین پاسخ می‌دهد:
“حتماً، زیرا اگر آنچه را که رابطه آزاد می‌نامند برخوردار از‌‌ همان
شرایطی باشد که یک ازدواج هست ـ اگر یک زوج دارای یک زندگی مشترک باشند و
به طور مدام در آنجا با هم غذا صرف کنند ـ باز هم یک زن نقش خود را به
عنوان زن ایفا خواهد کرد. چنین وضعیتی با ازدواج تفاوت ندارد. اما ما
برعکس دارای نحوه زندگی بسیار قابل انعطافی هستیم که‌گاه به ما امکان
می‌دهد که زیر یک سقف زندگی کنیم بی‌آنکه کاملاً با همدیگر باشیم. به
عنوان مثال، زمانی که ما خیلی جوان بودیم در هتل زندگی می‌کردیم، در
رستوران غذا می‌خوردیم، گاهی با هم، گاهی با دوستان، اوقات تعطیل را هم
اکثراً با هم می‌گذراندیم ولی البته نه همیشه؛ مثلاً من دوست داشتم
پیاده‌روی کنم، سار‌تر نه؛ خوب، پس خودم به تنهایی می‌رفتم و او در آن
مدت با دوستانش بود. این نوع آزادی که ما آن را در زندگی برای خود حفظ
کرده بودیم عامل بسیار مؤثری بوده است که آن جنبه فلج کننده زندگی
زناشویی نتواند بین ما رخ بنمایاند. فکر می‌کنم که این خود عامل بسیار
مهم‌تری از این واقعیت بوده است که ما با همدیگر ازدواج نکرده‌ایم.”
سیمون دوبوار را از سال ۱۹۶۸ مادر فمینیسم شناخته‌اند. دوبوار در
مصاحبه‌ای دیگر با آلیس شواتزر در سال ۱۹۷۲ در پاسخ به این پرسش شواتزر
که “سوتفاهم‌های بسیاری درباره‌ی مفهوم فمینیسم وجود دارد و تعریف شما از
فمینیسم چیست؟ چنین پاسخ می‌دهد: “به یاد دارم که در پایان کتاب "جنس
دوم" ذکر کرده بودم که من آنتی-فمینیست هستم، زیرا فکر می‌کردم با
توسعه‌ی جامعه در مسیر سوسیالیسم مشکل زنان خودبه‌خود حل خواهد شد.
فمینیست‌ها زنان یا مردانی هستند که بدون توقع تغییرات حتمی در تمامی
جامعه، برای حقوق زنان مبارزه می‌کنند. به این مفهوم من در حال حاضر
فمینیست هستم، چون می‌پذیرم که مبارزه در صحنه‌ی سیاسی سریعاً به دستیابی
به هدف ختم نمی‌شود. بنابراین ما باید پیش از رسیدن به سوسیالیسم آرمانی
خود، در راستای رسیدن به یک جایگاه مشخص و عینی برای زنان مبارزه کنیم.
به‌علاوه، من بر این باورم که در کشورهای سوسیالیستی برابری حقوق زن و
مرد هنوز ایجاد نشده است. مسئله‌ی دیگری که به نظر من برای بسیاری از
زنان یکی از علت‌های شکل‌گیری جنبش به شمار می‌آید، وجود تبعیض‌های عمیق
میان زنان و مردان در گروه‌ها و سازمان‌های چپ و در اصل انقلابی‌ست.
همواره پست‌ترین، طاقت‌فرساترین و بی‌اهمیت‌ترین کارها به عهده‌ی زنان
گذاشته شده، در حالی که مردان همواره توانسته‌اند سخنرانی‌های آنچنانی
داشته باشند، مقاله بنویسند‌، فعالیت‌های جالب توجه انجام دهند و
خطیرترین مسئولیت را بر عهده بگیرند. حتا در چارچوب همین گروه‌های چپ نیز
که برای دفاع از حقوق و آزادی زنان و جوانان شکل گرفته‌اند، زن موجودی
کم‌ارزش باقی می‌ماند. بنابراین ضروری است که زنان خود سرنوشت خویش را به
دست بگیرند.”کتاب “جنس دوم” معروف‌ترین اثر سیمون دوبوار است. این کتاب
در ژوئن ۱۹۴۹ منتشر شد که در همان هفته اول بیست‌ودوهزار نسخه از آن به
فروش رسید. این کتاب در دو جلد و هفت قسمت تنظیم یافته است که در فصل فصل
ِ کتاب از زوایای مختلف تاریخی و فلسفی و اجتماعی و روانشناسی به زنانگی
می‌پردازد. سیمون دوبوار در این کتاب استدلال می‌کند که زنان هم‌واره
“دیگری” مردان به حساب آمده‌اند و چنین ادراکی نیز در هویت زنان درونی
شده است و بر همین اساس مردان کنش‌گرا و زنان کنش‌پذیر هستند. دوبوار بر
این نظر است که با وجود ساختارهای فرهنگی موجود ( هم‌چون ازدواج،
مادری،روابط زن-مرد) زنان بختی برای آزادی و برابری ندارند.
لیلا سامانی پژوهشگر در مورد این کتاب و در معرفی دوبوار چنین می‌نویسد:
«دوبوار در «جنس دوم» به تجزیه و تحلیل ستمی پرداخت که در طول تاریخ جنس
زن را نشانه گرفته است، او کتاب را در دو بخش تهیه کرد، در بخش اول به
تشریح و بررسی پدر سالاری و در بخش دوم به تحلیل تجارب ویژه ی زندگی زنان
پرداخت.«سیمون دوبوار» در این کتاب به مدارک موجود تاریخی استناد می کند
و از دلایلی سخن می گوید که زنان را ناچار به پذیرش جنس درجه ی دوم در
جوامع انسانی و شهری کرده است. او در این مسیر از علومی چون زیست شناسی،
علوم طبیعی، اسطوره شناسی، فلسفه و جامعه شناسی بهره گرفته است. کتاب در
اثر گذارترین بخش خود تحت عنوان ” زنان متاهل” به بررسی داستانها و
نگاشته های دفتر خاطرات زنان نویسنده ای چون “ویر جینیا وولف” و “ادیت
وارتون” می پردازد و از مردانی چون «استاندال»، «مونتاین» و «دی.اچ
لورنس» به سبب سخن گفتن از جانب شخصیتهای زن داستانهایشان انتقاد می کند
و این انتقاد را با افشای نحوه ی رفتار آنها با زنان زندگیشان همراه می
کند. او مصرانه از زنان می خواهد که برای آزادی و احقاق حقوق خود تلاش
کنند و استقلال مالی را شرط لازم برای این آزادی می داند. او اما تاکید
می کند که پیروزی زنان در این نبرد در حقیقت نه به برتری آنان بلکه به
برابری منجر می شود و شیرینی این پیروزی کام مردان را نیز شیرین خواهد
کرد: «وقتی که نیمی از بشر از چرخه بردگی نیمه دیگر رها شد و همراه با آن
سیستم دروغ و ستم نیز از بین رفت، همه پی خواهند برد که مفهوم حقیقی
رابطه زن و مرد چه مزیتی به تفاوت نابرابر زنان و مردان در وضعیت کنونی
دارد»
در سال ۱۹۷۱ بیانیه‌ای نوشته شد که به مانیفست ۳۴۳ مشهور است. در این
بیانیه ۳۴۳ زن فرانسوی امضا کردند و در آن به انجام سقط جنین در زندگی
خود اقرار کردند و در نتیجه خود را در معرض خطر پیگرد قضایی قرار دادند.
متن این مانیفست را سیمون دوبوار نوشته بود که در نشریه‌ی فرانسوی نوول
ابسرواتور در تاریخ ۵ آوریل ۱۹۷۱ منتشر شد. این بیانیه این‌گونه آغاز
می‌شد: «یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام می‌دهند. محکوم
به نهان‌کاری، خود را در شرایط خطرناک قرار می‌دهند، در حالی که این عمل
تحت نظارت پزشکی یکی از ساده‌ترین عمل‌ها است. این زنان در حجاب سکوت فرو
می‌روند. من اعلام می‌کنم یکی از آنها هستم. من سقط جنین انجام داده‌ام.
ما همانطور که خواستار دسترسی آزاد به کنترل موالید هستیم، خواستار
آزادیِ سقط جنین هستیم.» از دیگر آثار سیمون دوبوار می‌توان به مهمان (
۱۹۴۳)، خون دیگران (۱۹۴۵)، خاطرات یک دختر مطیع (۱۹۵۸)، مرگی بسیار آرام
( ۱۹۶۴)، زن وانهاده (۱۹۶۷)، کهنسالی (۱۹۷۰) و … اشاره کرد. سیمون دوبوار
در ۱۴ آوریل ۱۹۸۶ و در سن هفتاد سالگی به خاطر ذات‌الریه درگذشت. او را
در کنار ژان پل سارتر به خاک سپردند.

shab ranginkaman

unread,
Apr 17, 2016, 4:00:33 AM4/17/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
Navid Mohammadi
ستايش قريشى، طفل ٦ ساله افغان روز يكشنبه ٢٢ حمل ١٣٩٥، توسط يك فرد
ايرانى نخست مورد تجاوز و سپس به قتل رسيده و جسد اش هم با استفاده از
تيزاب؛ سوختانده شده است.
در پی مفقود شدن اين طفل ٦ ساله مهاجر افغان در منطقه خیرآباد ورامین
تهران، روز یکشنبه ۲۲ حمل، خانواده ستایش اقدام به انتشار اطلاعیه ای
مبنی بر مفقود شدن دخترشان می کنند و تمام منطقه و محله زندگی را به
منظور يافتن ستايش جستجو می کنند. اما شب هنگام جسد سوخته ستایش از منزل
همسایه یافت می شود .
روز یکشنبه زمان كه ستایش از خانه بیرون میرود، پسر همسايه اش اقدام به
ربودن اين طفل كرده و وى را به خانه خودشان میکشاند و پس از جنایت هولناک
و قتل، با ریختن اسید؛ جسد بیجان ستایش را میسوزاند و پس از آن سعی می
کند تا جسد را معدوم کند تا آثار جنایت را از میان بردارد اما موفق به
این کار نمیشود.
شماره هاى تماس خانواده اين كودك شهيد:
٠٠٩٨٩٤٨٠٥٦٢٩
٠٠٩٨٢٧١٤٥٤٤٨
٠٠٩٨٠٤٥٨٤٢٨٢
آدرس منزل:
بوستان ١٣، خيرآباد ورامين، تهران-ايران

جنایت هولناک و سکوت مرگبار!

اختتاف، تجاوز و قتل «ستایش؛ طفل کوچک افغان» در ایران جز انعکاس انحطاط
اخلاقی و فروپاشی ارزشهای انسانی جامعه ای که خود را پاره تن امام زمان
می داند، نمود دیگری ندارد. جامعه ای که به گزارش کمیسیون مجلس شورای
اسلامی 11 درصد روسپی های شهر تهران با اجازه شوهرانشان به این عمل
مبادرت می ورزند و سن روابط جنسی به 15 سال رسیده است. تمامی این نوع
اعمال، علایم آشکاری است از فروپاشی اجتماعی ای که توسط رهبران مذهبی
ایران پنهان شده و روکش دروغینی از انسانیت بر آن انداخته شده است. اخلاق
و ارزشهای انسانی در جامعه ای که هیچ پایبندی به ارزشهای انسانی وجود
ندارد به شدت رو به زوال است و از هر گوشه و کنار آن هر روز بری می رسد.
رهبران مذهبی ایران خواستار الحاق حکومتشان به حکومت عدل امام زمان هستند
و اگر واقعا این واقعه هولناک صورت بگیرد یعنی اینکه هر روز و هر لحظه
باید شاهد جنایت و قتل و کشتار و تجاوز بود که در قالب دین و مذهب صورت
می گیرد و حتی بر کودکان نیز ترحمی ندارد. اگر چنین حادثه ای از طرف مردم
مهاجر افغانستان صورت می گرفت بی گمان سربازان امام زمان، قیامت به پا می
کردند و فجایعی بس عظیم خلق می نمودند.

اما سیاه تر و زشت تر از آن نیست که در برابر این جنایت هولناک، «قلم
بدستان و اهل فرهنگ و هنر و تمدن و ادبیات و جامعه روشنفکری ایران» در
داخل و خارج، همچنان سکوتی مرگبار اختیار کرده اند و می پندارند که آب از
آب هم تکان نخورده است. ظاهرا «بنی ادم اعضای یکدیگرند »‌فقط به این معنی
است که ایرانیان اعضای یکدیگرند و این بدون شک نماد بارزی از تفکر نژاد
پرستی است که در لایه های زیرین جامعه ایرانی و در قالب «آریایی»‌و نجیب
زادگی به شدت نفس می کشد و زنده است؛ این روحیه و باور نژادی همراه با
خوی و خصلت مذهبی - شیعی به منزله افعی خطرناکی بسیاری از انسانها را در
منطقه تهدید می کند؛ سانسور دولتی در ایران و خودسانسوری رسانه های
اجتماعی با هیچ منطقی پذیرفتنی نیست. این سکوت مرگبار در برابر جنایت
علیه یک کودک، به خوبی خط بطلانی می کشد بر تمامی اندیشه ها و شعارهای
آزاد خواهی و آزادی وبرابری و هم فرهنگی و هم زبانی و ... که برخی اوقات
و به ندرت از گوشه و کنار این سرزمین طنین انداز می شود.
عبدالحميد حكيمي

shab ranginkaman

unread,
Apr 17, 2016, 4:04:36 AM4/17/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
اگر فرزندتان به شکلی نشان می‌دهد که به فکر خودکشی است، یا اگر حس
غریزی‌تان به شما می‌گوید که ممکن است آنها به خود صدمه بزنند، سریع کمک
بگیرید. فرزندتان را تنها به حال خود رها نکنید. حتی اگر وی انکار می‌کند
«منظورش همان است»، پیش او بمانید. به او اطمینان خاطر مجدد بدهید. دنبال
کمک‌های تخصصی باشید. در صورت لزوم، وی را به اورژانس بیمارستان ببرید تا
اطمینان حاصل کنید که تا زمانِ انجام کامل ارزیابی‌ها و آزمایشات
روانپزشکی مربوطه، او در محیطی امن قرار دارد.
انجمن ملی روان‌شناسان مدرسه، نماینده ی ۲۲۰۰۰ روان‌شناس مدرسه و
تخصص‌های مربوط به آن در سراسر ایالات متحده‌ی آمریکا و خارج از آن است.
هدف این انجمن توسعه‌ی محیط‌های آموزشی و روان‌شناختی سالم برای تمام
کودکان و جوانان است. به این منظور با اجرای برنامه‌های کارآمد مبتنی بر
تحقیقات علمی، موجب پیشگیری از مشکلات و همچنین افزایش استقلال
دانش‌آموزان، و توسعه‌ی آموزش بهینه می‌شود. این امر از طریق به روزترین
تحقیقات و آموزش‌ها، پشتیبانی، ارزیابی مستمر برنامه‌های در دست اقدام و
خدمات تخصصی مراقبتی انجام می‌شود.
مطلبی که در پی خواهد آمد شامل توصیه‌های این انجمن برای والدین و
کارکنان مدارس در مواجهه با موضوع تمایل به خودکشی در کودکان و نوجوانان
است. بی‌تردید با توجه به شرایط و امکانات هر کشوری، توصیه‌های مزبور
می‌توانند شیوه‌ی اجرایی متفاوتی داشته باشند.
توصیه‌هایی برای والدین و مدارس
تحقیقات نشان داده‌اند کودکانی که با خشونت، رویدادهای تهدیدآمیز زندگی،
و ناکامی‌های آسیب‌زا مواجه هستند، بیشتر در معرض خطر افسردگی، سوءمصرف
الکل و مواد مخدر، و خودکشی قرار دارند. به دنبال فجایعی چون حمله‌ی
تروریستی یازده سپتامبر، تیراندازی در مدرسه، بلایای طبیعی یا حتی بحران
فردی، این احتمال وجود دارد که دانش‌آموزان، نشانه‌های هشداردهنده‌ی
تمایل به خودکشی بروز دهند. والدین و کارکنان مدرسه، خصوصاً باید نسبت به
کودکان و جوانانی که به خاطر موقعیت و شرایط شخصی، آسیب‌پذیرتر هستند،
هوشیارتر باشند. این موضوع شامل نوجوانانی می‌شود که مسائلی مانند ضرر و
فقدان شخصی، آزار یا واقعه‌ی آسیب‌زایی را قبلاً تجربه کرده اند یا آن
دسته از جوانانی که از افسردگی یا دیگر بیماری‌های روانی رنج می‌برند.
نوجوانانی که دارای این نشانه‌های مخاطره‌آمیز هستند و آنهایی که فاجعه‌ی
دیگری را یا خود مستقیماً تجربه کرده با شاهد آن بوده‌اند، بیشتر آسیب
پذیر هستند.
هر چند بیشتر کودکان و نوجوانانی که تمایل به خودکشی دارند، خودشان به
متخصص مراجعه نمی‌کنند، اما علائم هشداردهنده را به همسالان خود،
والدینشان و یا کارکنان معتمد مدرسه نشان می‌دهند. هرگز این نشانه‌ها را
نادیده نگیرید. خودکشی با یک مداخله‌ی به‌جا و مناسب قابل پیشگیری است.
علائم هشدار دهنده ممکن است خود را بلافاصله بعد از مصیبتِ پیش‌آمده نشان
ندهند، بنابراین، در هفته‌های پس از حادثه‌ی ناگوار، والدین و کارکنان
مدرسه باید شنوندگان و مشاهده‌کنندگان دقیقی باشند. در زیر، رهنمون‌هایی
به منظور مداخله در وضعیتِ دانش‌آموزانی که متمایل به خودکشی هستند،
آورده شده است.
نشانه‌های هشداردهنده‌ی خودکشی جوانان
۱. یادداشت‌های خودکشی: این یادداشت‌ها نشانه‌های واقعی خطر هستند و باید
جدی گرفته شوند.
۲. تهدیدها: تهدیدها ممکن است مستقیم («من می‌خواهم بمیرم.»، «من خودم را
می‌کشم.») یا متأسفانه، غیرمستقیم («دنیا بدون وجود من بهتر خواهد بود.»،
«در هر صورت کسی دلش برای من تنگ نخواهد شد.») باشد. در نوجوانان،
نشانه‌ها و سرنخ‌های غیرمستقیم می‌توانند از طریق جوک و شوخی یا از خلال
منابع موجود در تکالیف مدرسه، به‌خصوص در شکل نگارش خلاق یا آثار هنری،
خود را نشان دهند. نوجوانان و افرادی که نگاهی عینی‌تر به دنیا دارند،
ممکن است نتوانند احساسات‌شان را در قالب کلمات بیان کنند، در عوض احتمال
دارد نشانه‌های غیرمستقیمی به شکل اقدام عملی، یعنی رفتار خشونت‌آمیزی که
غالباً توام با تهدید به خودکشی یا دیگرکُشی است، از خود نشان دهند.
۳. تلاش‌های پیشین: اغلب بهترین پیش‌گوی آینده، رفتارهای گذشته است که
می‌تواند نشان‌دهنده‌ی یک روش مقابله با رویدادهای زندگی باشد.
۴. افسردگی (ناامیدی/درماندگی): وقتی نشانه‌های افسردگی دربرگیرنده‌ی
افکار فراگیر ناامیدی و درماندگی باشد، به احتمال زیاد کودک یا نوجوان
بیشتر در معرض خطر خودکشی قرار دارد.
۵. افسردگی پنهان: رفتارهای پرخطر می‌توانند شامل پرخاشگری، استفاده از
اسلحه، مصرف الکل و مواد باشند.
۶. تمهیدات نهایی: این رفتار شکل‌های مختلفی دارد. مثلاً در نوجوانان، به
شکل بخشیدن وسایلی که برای آنها بسیار باارزش است مثل جواهرات، لباس،
مجلات یا عکس، صورت می‌گیرد.
۷. تلاش برای آسیب رساندن به خود: رفتارهای مبتنی بر آسیب به خود در میان
کودکانِ سنین دبستانی اتفاق می‌افتد. رفتارهای خود-مخربِ رایج، شامل
دویدن جلوی ماشین‌های در حال عبور، پریدن از بلندی‌ها و خراشیدن/
بریدن/داغ کردن بدن می‌شود.
۸. عدم توانایی در تمرکز یا تفکر عقلانی: مشکلاتی از این قبیل ممکن است
در رفتارهای مربوط به کلاسِ درس کودکان، شیوه‌ی انجام تکالیف مدرسه،
عملکرد تحصیلی، کارهای روزمره‌ی خانه و حتی محاورات منعکس شود.
۹. تغییرات در عادات فیزیکی و ظاهر: این تغییرات شامل عدم توانایی در
خوابیدن یا مدام خوابیدن، اضافه کردن یا از دست دادن ناگهانی وزن،
بی‌توجهی به ظاهر و پاکیزگی و نظافت و غیره است.
۱۰. تغییرات ناگهانی در شخصیت، دوستان و در رفتار: والدین، معلمان و
همسالان اغلب بهترین ناظران و مشاهده‌گران چنین رفتارهای ناگهانی در
دانش‌آموزان مستعد خودکشی هستند. این تغییرات می‌تواند شامل کناره‌گیری
از مراودات اجتماعی عادی، افزایش غیبت از مدرسه، ترک فعالیت‌ها یا
علاقه‌مندی‌های متدوال، و انزوا و کناره‌گیری اجتماعی باشد.
۱۱. موضوعات مرتبط با مرگ و خودکشی: این موضوعات ممکن است در نقاشی‌های
کلاسی، نمونه کارها، خاطره‌نویسی و وقایع‌نگاری‌ها یا در تکالیف مدرسه
خود را نشان دهند.
۱۲. طرح، شیوه، دسترسی: کودک یا نوجوان مستعد خودکشی ممکن است توجه
بیشتری به تفنگ یا سایر انواع سلاح‌ها از خود نشان دهد، دسترسی‌اش به
سلاح‌ها، قرص‌ها، و غیره بیشتر شده، و یا ممکن است در مورد طرحی برای
خودکشی صحبت کرده یا تلویحاً به آن اشاره کند. هر چه طرح بزرگ‌تر باشد،
احتمال آن نیز بیشتر می‌شود.
توصیه‌هایی برای والدین
۱. نشانه‌های هشداردهنده را بشناسید!
۲. از گفت‌وگو با فرزندتان نگران نباشید. صحبت در مورد خودکشی با
فرزندانتان، آن‌ها را به فکر خودکشی نمی‌اندازد. در حقیقت، تمام شواهد
موجود حاکی از آن است که گفت‌وگو با کودک، خطر خودکشی را کاهش می‌دهد.
پیام این است: “کمک موجود است، خودکشی راه حل نیست.”
۳. ایمن سازی منزل در برابر خودکشی. چاقوها، قرص‌ها، و مهم‌تر از همه،
اسلحه‌ها را از دسترس خارج کنید.
۴. از منابع جامعه و مدرسه استفاده کنید. این منابع می‌توانند شامل
روان‌شناس مدرسه، کارکنان مداخله‌گر در بحران‌ها ، گروه‌های پیشگیری از
خودکشی یا خطوط مستقیم تلفنی، یا متخصصان خصوصی سلامت روانی باشند.
۵. سریع اقدام کنید. اگر فرزندتان به شکلی نشان می‌دهد که به فکر خودکشی
است، یا اگر حس غریزی‌تان به شما می‌گوید که ممکن است آنها به خود صدمه
بزنند، سریع کمک بگیرید. فرزندتان را تنها به حال خود رها نکنید. حتی اگر
وی انکار می‌کند «منظورش همان است»، پیش او بمانید. به او اطمینان خاطر
مجدد بدهید. دنبال کمک‌های تخصصی باشید. در صورت لزوم، وی را به اورژانس
بیمارستان ببرید تا اطمینان حاصل کنید که تا زمانِ انجام کامل ارزیابی‌ها
و آزمایشات روانپزشکی مربوطه، او در محیطی امن قرار دارد.
۶. به صحبت‌های دوستان فرزندتان توجه کنید. آنها ممکن است به نگرانی‌های
خود در مورد دوستشان به شکلی جزئی اشاره کنند اما راحت نباشند که
مستقیماً در این مورد با شما صحبت کنند. باز و راحت برخورد کنید. سوال
بپرسید.
توصیه‌هایی برای معلمان
۱. نشانه‌ها و علایم هشداردهنده را بشناسید.
۲. در مورد مسوولیت‌های مدرسه آگاه باشید. در صورت عدم هشدار به موقع به
خانواده‌ها یا عدم نظارت مناسب بر وضعیت دانش‌آموز مستعد خودکشی، مدارس
از سوی دادگاه مسوول شناخته می‌شوند.
۳. دانش‌آموزان را تشویق کنید که به شما اعتماد داشته باشند: اجازه دهید
دانش‌آموزان بدانند که شما برای کمک، مراقبت و حمایت از آنها، آنجا
هستید. آنها را تشویق کنید تا اگر خود یا فرد دیگری که می‌شناسند در فکر
خودکشی است، نزد شما بیایند.
۴. دانش‌آموز را فوری ارجاع دهید: دانش‌آموز را نزد روان‌شناس یا مشاور
مدرسه نفرستید. خود شما شخصاً او را نزد اعضای تیم بحران مدرسه ببرید.
اگر چنین تیمی هنوز تعیین نشده است، مدیر، روان‌شناس، مشاور، پرستار یا
مددکار اجتماعی را مطلع کنید. (و هرچه زودتر درخواست بدهید که مدرسه یک
تیم بحران تشکیل دهد!)
۵. به تیم بحران ملحق شوید: شما اطلاعات ارزشمندی جهت کمک و همکاری
دارید، بنابراین تیم بحران مدرسه قادر خواهد بود ارزیابی دقیق و صحیحی از
خطر به‌دست بیاورد.
۶. از کودک حمایت و طرفداری کنید: بعضی اوقات مدیران، عوامل خطر و
نشانه‌های هشداردهنده در یک دانش‌آموز خاص را کم برآورد می‌کنند. تا
زمانی که مطمئن شوید کودک در امان است، از او حمایت و طرفداری کنید.
توصیه‌هایی برای کارکنان مدرسه و اعضای تیم بحران
کودکان و جوانانی که با آسیب‌های بسیار شدید، مثل حملات تروریستی در
آمریکا یا تیراندازی در یک مدرسه مواجه بوده اند، ممکن است بیشتر در معرض
خطر خودکشی باشند. این امر به ویژه در مورد نوجوانانی که فقدان شخصی،
آزار یا حوادث آسیب‌زایی را در گذشته تجربه کرده‌اند یا از افسردگی و
سایر بیماری‌های روانی رنج می برند، صدق می‌کند.
طی هفته‌های پس از یک بحران مهم، کارکنان مدرسه باید هوشیارتر بوده،
دانش‌آموزانی را که ممکن است بیشتر در معرض خطر باشند شناسایی کرده و
مراقب علایم هشداردهنده باشند.
توصیه‌ها
۱. با همکاران همکاری کنید. برخورداری از حمایت ومشاوره از سوی مدیر و
یکی دیگر از کارکنان (شاید مربی بهداشت، مشاور، یا مددکار اجتماعی) هم
اطمینان‌بخش و هم عاقلانه است.
۲. یک گزارشگر ویژه تعیین کنید. مدارس باید یک یا چند نفر را مشخص کنند
تا تمام گزارش‌های معلمان، سایر کارکنان و دانش‌آموزان را در مورد
دانش‌آموزانی که ممکن است تمایل به خودکشی داشته باشند، دریافت کرده و
روی آنها کار کنند. این فرد اغلب روانشناس مدرسه، مشاور، پرستار یا
مددکار اجتماعی است.
۳. بر دانش‌آموز نظارت داشته باشید. بهترین راه این است که همیشه در تمام
مراحل کار، دانش آموز را در مورد کاری که قصد انجام آن را دارید، مطلع
کنید. در صورت لزوم، از دانش‌آموز بخواهید تا شما را همراهی و کمک کند.
تحت هیچ شرایطی نباید به دانش‌آموز اجازه داده شود که مدرسه را ترک کند
یا تنها بماند (حتی در دستشویی). دانش‌آموز را تا زمانی که والدین، متخصص
سلامت روان یا نماینده‌ی مجری قانون مسئولیت وی را بپذیرند، زیر نظر
داشته و از امنیت او اطمینان حاصل کنید.
۴. یک سیستم حمایتی آماده کنید. بررسی سیستم حمایت دانش‌آموزان به
ارزیابی میزان خطری که برای آنها وجود دارد، کمک می‌کند. اغلب، معقول آن
است که فقط از دانش‌آموز سوال کنید “دوست داری چه کسی الان کنارت باشد،
یا فکر می‌کنی چه کسی الان به خاطر تو اینجا خواهد بود؟” و آن وقت به او
کمک کنید تا به حامی مورد نظرش دست یابد. برای وی مهم است که احساس کند
تا حدی بر سرنوشتش کنترل دارد.
۵. قرارداد «خودکشی- نه». قراردادهای «خودکشی- نه» نشان داده‌اند که در
پیش‌گیری از خودکشی جوانان مؤثر بوده‌اند. در مواردی که خطر خودکشی به
اندازه‌ای پایین ارزیابی شده که نیاز به درمان فوری نباشد (مثل زمانی که
فقط ایده‌ی خودکشی وجود دارد و برای آن برنامه‌ریزی نشده است)، باز هم
وجود قرارداد خودکشی-نه، توصیه می‌شود تا در صورتی‌که در آینده احتمال
خطر خودکشی افزایش یافت، تدبیر و چاره‌ای برای دانش آموز فراهم شود. چنین
قراردادی یک توافق‌نامه‌ی شخصی است که رفتارهای متمایل به خودکشی را تا
زمانِ دریافت کمک، به تعویق می‌اندازد. این قرارداد همچنین می‌تواند به
عنوان یک ابزار ارزیابی مناسب به کار برود. اگر دانش آموزی حاضر به امضاء
قرارداد نباشد، تضمینی هم نیست که به خودش آسیبی نرساند. در این صورت،
بلافاصله ارزیابی به سمت “خطر زیاد” صعود کرده و تا زمانی که والدین
دانش‌آموز، مسئولیت اقدام فوری برای ارزیابی روانی او را به عهده بگیرند،
باید تحت نظارت باشد.
۶. محیط را در برابر خودکشی ایمن کنید. فرزند شما چه در خطر قریب‌الوقوع
باشد و چه نباشد، توصیه می‌شود خانه و مدرسه را در برابر خودکشی ایمن
کنید. بهتر است قبل از این‌که فرزند شما به خانه برگردد و پس از آن نیز،
تمام سلاح‌ها، سموم، داروها و وسایل تیز، برداشته شوند یا دور از دسترس
قرار بگیرند.
۷. با پلیس تماس بگیرید. تمام تیم‌های بحران مدرسه باید یک نماینده از
مجری محلی قانون داشته باشند. اگر دانش‌آموزی مخالفت و ایستادگی کرد،
پرخاش‌جو شد یا سعی در فرار داشت، نیروی پلیس می‌تواند کمک بسیار
ارزشمندی باشد. در برخی موارد آنها می‌توانند مسوولیت «بازداشت ۷۲ ساعته»
را به منظور فراهم کردن امنیت فرد به عهده بگیرند، که در این صورت، فرد
جوان به مدت سه روز در بازداشت حمایتی به منظور انجام مشاهدات روانپزشکی،
قرار می‌گیرد.
۸. مستند سازی. آموزش و پرورش هر منطقه باید یک فرم مستندسازی تهیه کند
تا پرسنلِ پشتیبانی و اعضاء تیم بحران، اقدامات خود را در پاسخ به
مراجعه‌ی یک دانش آموز مستعد خودکشی، در آن ثبت کنند.
مدل مداخله در خودکشی
۱. ارزیابی
اغلب از گزارشگران ویژه خواسته می‌شود که ظرف مدت زمان کوتاهی، احتمال
خطر را برآورد کنند. بنابراین، ضروری است که پیش‌نویس برآورد احتمال خطر،
واجد سؤالات مشخصی باشد تا به سرعت و به شکل قابل اطمینانی اطلاعات مورد
نیاز را به دست بیاورد. سؤالات اغلب به موارد زیر اشاره می‌کنند:
چه نشانه‌های هشداردهنده‌ای باعث مراجعه شده است؟
آیا دانش‌آموز به خودکشی فکر کرده است؟ (افکار یا تهدیدِ صرف، چه مستقیم
و چه غیرمستقیم، ممکن است حاکی از خطر پایین باشند).
آیا دانش‌آموز پیش از این سعی کرده است به خود آسیب برساند؟ (تلاش‌های
پیشین می‌تواند گویای خطر پایین باشد).
آیا در حال حاضر دانش‌آموز برنامه‌ای برای آسیب به خود دارد؟
دانش‌آموز قصد دارد از چه شیوه‌ای برای اجرای نقشه‌ی خود استفاده کند و
آیا به وسایل مربوطه دسترسی دارد؟ (این سؤالات می‌توانند نشان‌دهنده‌ی
خطر بالا باشند).
چه سیستم حمایتی‌ای این کودک را در بر گرفته است (برای تعیین کفایت
سیستم حمایتی دانش‌آموز، حضور والدین در پروسه‌ی ارزیابی خطر ضروری است)؟
۲. وظیفه هشدار به والدین
تردیدی نیست که باید والدین را در جریان گذاشت. برای پرداختن به این جنبه
از مداخله در خودکشی، باید به چهار پرسش بسیار مهم پرداخت.
اول، آیا والدین در دسترس هستند؟
دوم، آیا والدین در این زمینه کمک و همکاری می‌کنند؟
سوم، والدین چه اطلاعاتی در این زمینه دارند که می‌تواند به ارزیابی خطر کمک کند؟
چهارم، والدین چه بیمه‌ی سلامت روانی (در صورتی که داشته باشند) در اختیار دارند؟
اگر والدین در دسترس باشند و مشارکت کنند و تشخیص حاکی از آن باشد که
دانش‌آموز در معرض خطر بالا قرار دارد: روان‌شناس یا مددکار اجتماعی باید
خانواده را با توجه به محل سکونتشان و بر مبنای وضعیت بیمه‌ی بهداشت و
درمانشان، به منابع اجتماعیِ قابل رجوع متصل کند. روان‌شناس مدرسه باید
با اجازه‌ی والدین با مراکز مورد نظر تماس گرفته، اطلاعات مربوط به
مراجعه کننده را آماده کند و برای کسب اطمینان نسبت به رسیدن خانواده به
مرکز، موضوع را پی‌گیری کند. در صورت لزوم، والدین را در انتقال
دانش‌آموز به مرکز مربوطه همراهی کنید. روان‌شناس باید امضای والدین را
در فرم انتشار اطلاعات دریافت کرده و به منظور توسعه‌ی برنامه‌ی حمایتی
مدرسه، با کارکنان مدرسه در زمینه‌ی کار با والدین همکاری کند. تمام
فعالیت‌ها باید مستند شوند.
اگر والدین در دسترس نباشند و تشخیص بر این باشد که دانش‌آموز در معرض
خطر بالا قرار دارد: با مسوولیت مدیر مدرسه، دو تن از اعضای تیم بحران
باید کودک را تا نزدیک‌ترین اورژانس سلامت روانی همراهی کرده و تمام
هماهنگی‌های لازم را با خدمات اجتماعی مرکز مربوطه برای تماس با
خانواده‌ی کودک انجام دهند. به عنوان پیشنهاد دیگر، می‌توان از نماینده‌ی
مجری قانون در مدرسه، پلیس محلی یا گروه‌های سیار ارائه‌ی خدمات
روان‌پزشکی درخواست کرد تا در انتقال جوان مستعد خودکشی کمک کنند.
برخی از والدین تمایلی ندارند که توصیه‌های تیم بحران مبنی بر انجام
مشاوره‌ی امن در خارج از مدرسه را برای کودک مستعد خودکشی تا آخر دنبال
کنند و ممکن است که نشانه‌های هشداردهنده را ساده انگاشته یا دست کم
بگیرند (برای مثال، کودک فقط به منظور جلب توجه این کار را می‌کند).
مسایل فرهنگی و زبانی متعددی در این زمینه دخیل هستند.
به والدین فرصت مناسب داده و تشویق‌شان کنید تا پیش از همکاری با تیم
بحران برای رفتن به مرحله ی بعدی، پروسه را تا به آخر ادامه دهند. اگر
عدم تمایل والدین واقعاً از سر بی‌توجهی بوده و زندگی کودک را به خطر
بیاندازد، اعضاء تیم بحران مدرسه باید تصمیم بگیرند که چه زمانی مناسب
است تا عدم همکاری والدین را به مراکز حمایت از کودک گزارش دهند.
چنانچه مشخص شود که والدین همکاری نمی‌کنند و خطر اقدام به رفتارهای
متمایل به خودکشی در دانش‌آموز بالا است، باید با مجریان محلی قانون یا
مراکز خدمات حمایت از کودکان تماس گرفته شود و بی‌توجهی نسبت به کودک و
در معرض خطر قرار داشتن او گزارش داده شود.
در صورتی‌که والدین همکاری نکنند و احتمال خطر خودکشی دانش‌آموز پایین
ارزیابی شود، توصیه می‌شود به منظور ثبت این که والدین را به موقع در
جریان احتمال بروز خودکشی قرار داده بودید، آنها فرم مربوط به ” هشدار در
مورد مشاوره ی اضطراری” را امضاء کنند.
گاهی اوقات دانش‌آموز نمی‌خواهد والدینش مطلع شوند. وقتی کودکان در فکر
آسیب به خود هستند، درست و منطقی فکر نمی‌کنند و بنابراین احتمالا
نمی‌توانند در مورد این‌که واکنش والدین‌شان چه می‌تواند باشد، بهترین
قاضی باشند. تیم بحران باید تنها یک تصمیم بگیرد: آیا با مطلع کردن
خانواده، کودک در شرایط خطرناک‌تری قرار می‌گیرد؟ در چنین وضعیتی، معمولا
به مراکز خدمات حمایت از کودک اطلاع داده می‌شود. والدین همچنان باید
مطلع شوند و دریافت واکنش حمایتی والدین می‌تواند چالشی برای کارکنان
مدارس باشد.
والدین اغلب اطلاعات حساس و مهمی دارند که برای ارزیابی مناسب از میزان
خطر لازم است. بنابراین لحاظ کردن والدین در ارزیابی احتمال خطر بسیار
مهم است. این اطلاعات شامل پیشینه‌ی کودک در مدرسه قبلی و تاریخچه‌ی
سلامت روانی، پویایی خانواده، حوادث آسیب‌زای اخیر در زندگی دانش‌آموز و
سابقه‌ی رفتارهای متمایل به خودکشی وی می‌شوند. مصاحبه با والدین به
روان‌شناس کمک می‌کند تا نسبت به سیستم حمایتی‌ای که دانش‌آموز را در
برگرفته، ارزیابی مناسبی داشته باشد.
در نهایت، مهم است مشخص شود که والدین/خانواده از چه بیمه‌ی سلامت روانی
برخوردار هستند؟ این اطلاعات جهت ارجاعِ خانواده‌ها به مراکز اجتماعی
مناسب، لازم است. همه‌ی مصاحبه‌های امروزی مربوط به سلامت روان شامل
سؤالاتی در خصوص پوشش بیمه هستند و کاملاً عاقلانه است که روان‌شناس
مدرسه از انواع مراکز محلی که این پوشش بیمه‌ای را فراهم می‌کنند، آگاه
باشد. اگر دانش‌آموزی به کلینیک فوریت‌های پزشکی فرستاده شود، ممکن است
بعداً به انتقال فوری به یک مرکز ارائه کننده‌ی خدمات مربوط به “سازمان
حفظ سلامت” نیاز پیدا کند. این مساله نه تنها ممکن است موجب آسیب بیشتر
برای دانش‌آموز مستعد خودکشی شود (چرا که نقل و انتقالات اضطراری عمدتا
باید با اعمال محدودیت و کنترل صورت گیرد) بلکه هزینه‌ی مالی سنگینی نیز
برای والدین در پی دارد. تردیدی نیست که منافع عالیه‌ی کودک و خانواده
ایجاب می‌کند که میزان آسیب‌های مربوط به دانش‌آموزی که نیازمند اقدام
اضطراری است محدود شود.
۳. وظیفه‌ی معرفی مراکزی برای مراجعه
لازم به تاکید است که قبل از وقوع بحران، باید مراکز خدمات اجتماعی
شناسایی و با آنها همکاری شود. توصیه می‌شود جهت تهیه‌ی اطلاعات درست و
دقیقی که ممکن است توسط والدین از قلم افتاده یا فراموش شده باشند،
نماینده‌ی تیم بحران مدرسه با مراکز مربوطه تماس بگیرد. مناطق آموزش و
پرورش موظفند که یا مراکز خدماتی غیرخصوصی و یا کارمزدهای متغیرِ قابل
تطبیق با درآمد خانواده را به آنها پیشنهاد دهند.
۴. پیگیری و حمایت از خانواده
در پایان، برای کارکنان مدرسه مهم است که احتمالا با بهره‌گیری از
تیم‌های مطالعاتی دانش‌آموزان، اصلاحات مستمری را در برنامه‌های آنها
اعمال کنند.
این مقاله ترجمه‌ای است از:
National Association of School Psychologists

shab ranginkaman

unread,
Apr 22, 2016, 4:09:31 PM4/22/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
امید کوکبی، فیزیکدان نخبه و زندانی در ایران که به سرطان کلیه مبتلا
شده، تحت عمل جراحی قرار گرفته است.

آقای کوکبی، چهارشنبه اول اردیبهشت در بیمارستان سینای تهران جراحی و
کلیه راستش توسط پزشکان به طور کامل خارج شد.

وبسایت کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی گزارش داده که محمد
ابراهیمی، یکی از زندانیان سیاسی زندان رجایی‌شهر، آمادگی خود را برای
اهدای یکی از کلیه‌هایش به آقای کوکبی اعلام کرده است.

بی‌بی‌سی فارسی هم خبر جراحی این دانشجوی فیزیک را منتشر کرده است.

امید کوکبی، ۳۰ ساله، از اقلیت اهل سنت ایران، فارغ‌التحصیل دانشگاه
صنعتی شریف و دانشجوی دکترای فیزیک اتمی با گرایش لیزر در دانشگاه تگزاس
آمریکا بود.

او که در سال ۱۳۸۹ برای دیدار با خانواده‌اش به ایران آمده بود، هنگام
ترک کشور در فرودگاه «امام خمینی» تهران بازداشت شد.

آقای کوکبی مدت‌ها در سلول انفرادی بود و خانواده و وکیل‌اش امکان تماس
با او را نداشتند. تا اینکه پس از ۱۵ ماه بازداشت موقت در دادگاهی به
ریاست قاضی صلواتی به اتهام ارتباط با «دولت‌های متخاصم» به ۱۰ سال زندان
محکوم شد.

او پس از مدتی در نامه‌ای که از زندان منتشر کرد، گفت که دستگیری و
زندانی شدنش پس از آن رخ داد که پیشنهاد همکاری با دستگاه‌های نظامی -
امنیتی جمهوری اسلامی در یک پروژه تحقیقاتی نظامی را رد کرده بود.

محمود بهشتی لنگرودی، سخنگوی کانون صنفی معلمان ایران در زندان اعتصاب غذا کرد


محمود بهشتی لنگرودی، دبیرکل پیشین و سخنگوی فعلی کانون صنفی معلمان
ایران در یادداشتی خبر داده که در اعتراض به احکام به‌گفته او ظالمانه‌ای
که توسط قضات دادگاه‌های انقلاب برایش صادر شده، از روز چهارشنبه اول
اردیبهشت‌ماه در زندان اعتصاب غذا کرده است.

به‌گزارش وبسایت کلمه، نزدیک به میرحسین موسوی، آقای بهشتی لنگرودی به ۱۴
سال حبس محکوم شده و اعلام کرده تا زمان توقف اجرای حکم و برگزاری دادگاه
علنی جز آب، چای، قند و نمک چیز دیگری نخواهد خورد.

محمود بهشتی لنگرودی در سال ۱۳۸۹به پنج سال حبس محکوم شد. او پیش از آن
هم در سال ۸۵ به چهار سال حبس تعلیقی محکوم شده بود. آقای بهشتی لنگرودی
در سال ۹۲ هم دستگیر و زندانی شد و در دادگاه انقلاب به پنج سال حبس
محکوم شد، اما این رای هنوز در دادگاه تجدیدنظر تایید نشده است.

اتهام آقای بهشتی‌لنگرودی به اجتماع و تبانی علیه امنیت‌ملی و تبلیغ
علیه نظام اعلام شده است.
@radiofarda

shab ranginkaman

unread,
Apr 24, 2016, 3:53:10 PM4/24/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
ندا برزگر- وکیل دادگستریلغت پورنوگرافی ریشه یونانی دارد و از ترکیب دو
واژهٔ پورن (به یونانی: πόρνη و به انگلیسی: pornē ) به معنای روسپی و
واژهٔ گرافو (به یونانی: γράφω و به انگلیسی:graphō) به معنای نگارش
بوجود آمده است و به معنی روسپی‌نگاری است. امروزه اصطلاح پورنوگرافی یا
هرزه نگاری برای اشاره به تجسمی بی پرده از مسائل جنسی با هدف تحریک یا
ارضای جنسی به کار می رود که در قالب‌های مختلف از جمله کتاب، فیلم و
مجله ارائه می‌شود.
ده ها شبکۀ تلویزیونی، صدها مجلّه و هزاران وب سایت در جهان به عنوان
ویترین صنعتی به نام “صنعت سکس” به تبلیغ انواع و اقسام محصولات برای
فروش در این بازار مشغول هستند. بازاری چند ده میلیارد دلاری که در آن
سالانه ۱۵ میلیارد دلار اسباب بازی سکسی فروخته می شود. در آمریکا سالانه
۸ میلیارد دلار نصیب سایت هایی می شود که فیلم ها و عکس های پورن را به
کاربران شبکۀ جهانی عرضه می کنند.
اما سهم خانواده های ایرانی از صنعت پورنوگرافی چیست؟ پاسخ یک کلمه است: خشونت.
در این نوشته به دنبال بحث در رابطه با مزایا و معایب تماشای پورن نیستم.
تصمیم گیری در این زمینه را هم امری بسیار خصوصی می دانم. آنچه مایلم با
شما به اشتراک بگذارم تنها یک چیز است: تجاربم در حرفۀ وکالت در رابطه با
تاثیر پورنوگرافی بر افزایش خشونت علیه زنان در خانواده های ایرانی.
در بسیاری از موارد خانم هایی به دفتر من مراجعه می کردند و از خشونت
غیرقابل تحمّل همسرانشان بویژه در هنگام رابطۀ جنسی گله می کردند. در
چندین پرونده شاهد بودم که مردهایی بسیار همسر دوست و مهربان چنان همسر
خود را در رابطه جنسی آزار می دادند که زن به هیچ وجه حاضر به ادامۀ
زندگی مشترک نبود. بر اساس مشاهدات خودم از پرونده هایی که وکالت آن ها
را بر عهده داشته ام، نکات زیر را در رابطه با اثرات پورنوگرافی بر خشونت
خانگی متذکّر می شوم:
۱- شاید فکر کنید بدترین خطر از ناحیۀ پورنوگرافی متوجّه روابط
عاشقانه زوجین در خانواده است. متاسفانه این طور نیست. وحشتناک ترین
تاثیر این فیلم ها بر ترویج پدیدۀ شوم و غیرانسانی تجاوز به محارم و
اقارب است.
در پرونده ای شاهد بودم که برادری به تقلید از داستان یکی از این فیلم ها
به خواهر خود تعرّض نموده بود. در پروندۀ دیگری وکالت پسری ۱۷ ساله را
برعهده داشتم که به همسر برادرش تعرّض کرده بود. وقتی از او انگیزه اش را
پرسیدم گفت که بیش از ۳ سال بوده که به طور مرتّب به یکی از سایت های
پورن فارسی مراجعه می کرده و داستان های سکسی آن سایت را می خوانده است.
او مدعی بود که آنقدر از این داستان ها خوانده بوده که باورش شده بوده که
با کمی سماجت می تواند با همسر برادرش رابطه جنسی برقرار کند.
۲- مهم ترین هدف پورنوگرافی تبلیغ کالاهایی است که فروش آن ها در گرو
تحمیل یک نوع سلیقۀ جنسی خاص به مخاطب است. این سلیقۀ جنسی خاص، اغلب
غیرطبیعی است زیرا اگر طبیعی باشد، بخش عمده ای از مخاطبان از فهرست
مشتریان احتمالی حذف می شوند. محصولاتی که آلت جنسی را به طور غیرطبیعی
بزرگ می کند یا طول رابطه جنسی را به طور غیر طبیعی افزایش می دهند، مهم
ترین کالاهایی هستند که با تغییر سلیقۀ جنسی مخاطب فروخته می شوند.
بسیاری از مردان تحت تاثیر پورنوگرافی تصوّر می کنند که زنان از طولانی
بودن غیرطبیعی رابطۀ جنسی لذّت می برند. برخی نیز تحت تاثیر همین مطالب،
میزان مردانگی خود را تابعی از اندازۀ آلت جنسی خود می دانند. بنابراین
تمام تلاش خود را متوجّه پرداختن غیرطبیعی به این دو موضوع می کنند و از
اصلی ترین نیاز جنسی همسرشان غافل می شوند. همین تصوّرات غلط اغلب باعث
نارضایتی شدید طرفین از روابط جنسی می شود که خود منشاء و نقطۀ شروع
بسیاری از اختلافات دیگر بین همسران است.
۳- بسیاری از مردان درک نمی کنند که زنانی که در فیلم های پورن نشان
داده می شوند در واقع هنرپیشگانی هستند که با هزاران حقۀ پیدا و پنهان
فیلم سازی و بر اساس سناریویی غیرطبیعی و از پیش تعیین شده در جلوی
دوربین “فیلم” بازی می کنند. به همین دلیل با تماشای این فیلم ها تصوّر
می کنند که همسرشان هم باید مثل این ستارۀ پورن رفتار کند. بالا رفتن
غیرعادی و کاذب انتظارات جنسی از همسر یکی از مهم ترین عوامل خشونت علیه
زنان است. این نوع خشونت طیف وسیعی از رفتار ها را در برمی گیرد: از
توهین و تحقیر همسر گرفته تا خیانت.
در پرونده ای وکیل خانمی بودم که شوهرش به ارتباط با زنان روسپی اعتیاد
داشت. وقتی از آن مرد سوال کردم که چرا همسر زیبا، مهربان و با کمالات
خود را رها کرده و نیاز جنسی اش را به دامن فاحشه های زشت و آلوده به
صدها بیماری جسمی و روحی می برد، پاسخش شگفت انگیز بود! او به من گفت که
زنان روسپی رفتارهایی را انجام می دهند که شبیه یک “زن واقعی” است اما
همسر خودش در رابطۀ جنسی “رفتار طبیعی” ندارد. وقتی از او پرسیدم که
منظورت چه کارهایی است، پاسخش شگفت آور تر بود! او از همسرش انتظار داشت
که لااقل “شبیه” زنانی باشد که در فیلم های پورن نشان داده می شوند!
تصوّر او از “رفتارهای طبیعی” یک “زن واقعی” چیزی بود که از غیر طبیعی
ترین رفتارهای یک زن بازیگر در جلوی دوربین دیده بود.
۴- بسیاری از مردان با تماشای فیلم های پورن یاد می گیرند که باید از
زنانشان تنوّع در رابطۀ جنسی را انتظار داشته باشند. روان شناسان و
مشاوران خانواده هم حدّی از تنوّع در زندگی زناشوئی را مفید می دانند.
اما برخی مردان تصوّر می کنند که هر عمل غیرعادی و غیرطبیعی در فیلم های
پورن می تواند نوعی تنوّع در رابطۀ جنسی باشد. بنابراین از همسرشان
انتظار دارند که به آن نوع خاص از رابطۀ جنسی هم تن دهد و مانند هنرپیشۀ
آن فیلم تظاهر کند که از آن لذّت هم می برد!
به خاطر دارم که به زن و مردی مشاوره دادم که ابتدا به قصد طلاق توافقی
به دفتر من مراجعه کرده بودند. چندین جلسه طول کشید تا من فهمیدم که،
مشکل این زوج واقعاً چیست. مرد از همسرش تقاضای رابطۀ جنسی غیرعادی می
کرد و زن از تن دادن به آن خودداری می نمود. هنگامی که بیشتر به من
اعتماد کردند فهمیدم که مرد تصوّر می کند که چون هزاران زن در فیلم های
پورن آن نوع رابطۀ خاص را تحمّل می کنند و حتی از آن لذّت می برند، همسر
خودش هم بالاخره بعد از چند بار به این رابطه عادت می کند و کم کم از آن
لذّت می برد. شگفت انگیز بود که مرد به همسرش می گفت که اگر او را دوست
دارد و واقعاً عاشق او است باید چند بار درد و ناراحتی را تحمّل کند تا
به تدریج با هم از آن نوع رابطه لذّت ببرند!
۵- برخی از پورنوگرافی ها علناً خشونت با زنان در هنگام رابطۀ جنسی را
ترویج می کنند و حتی وانمود می کنند که زن از خشونت مرد هنگام عمل جنسی
لذّت می برد.
شاید زنانی باشند که به علل مختلف از اینکه در رابطۀ جنسی به آن ها ضربه
بزنند و یا موی آن ها را بکشند، لذّت ببرند. یکی از این علّت ها می تواند
ابتلا به بیماری های روحی باشد. علّت دیگر هم می تواند مصرف موّاد مخدّر
قبل از رابطۀ جنسی باشد. اما بسیاری از زنان در هیچ حالتی از کبودی
بدنشان یا کنده شدن موهایشان لذّت نمی برند.
۶- زنان هرچند اغلب قربانی خشونتی هستند که همسرانشان از پورنوگرافی
های می آموزند اما تعداد مردانی هم که قربانی تغییر سلیقۀ جنسی و
انتظارات همسرانشان از روابط جنسی می شوند کم نیست.
موردی را شاهد بودم که روابط جنسی زن و مردی قبل از اعتیاد به تماشای این
فیلم ها بسیار آرام و لذّت بخش بوده اما ، به تدریج کار آن ها به جایی
رسیده بود که مرد به شدّت از طرف زن تحقیر و به ناتوانی جنسی متّهم می
شد.
به هر حال تصمیم گیری برای تماشای پورنوگرافی بر عهدۀ شخص شماست و باید
بر اساس انگیزه های شخصی خودتان در این زمینه تصمیم بگیرید. اما اگر
مانند بسیاری از افراد فکر می کنید که تماشای این فیلم ها به شما کمک
خواهد کرد که رابطۀ جنسی بهتری با همسرتان داشته باشید، یک توصیه به شما
می کنم: نیمی از وقتی را که می خواهید برای تماشای این فیلم ها اختصاص
دهید به صحبت کردن مستقیم و بی پرده با همسرتان در رابطه با علایق جنسی
او اختصاص دهید و نیمی دیگر را به کشف رفتارهایی که هردوی شما را به اوج
لذّت می رساند.
مشاوره حقوقی رایگان برای قربانیان خشونت خانگی
روزهای شنبه تا چهارشنبه، از ساعت ۶ عصر تا ۱۰ شب مشاوران خانه امن
پاسخگوی شما هستند.
مشاوران خانه امن با شما تماس داشته باشند.
تلفن: ۸۵۳۱۲۶۰۰-۰۲۱

shab ranginkaman

unread,
Apr 27, 2016, 6:42:53 AM4/27/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
نگاهی به سیمرغ عطار با پرسش از حقوق برابر / جواد موسوی خوزستانی

مدرسه فمینیستی: در کشور ما همدلی و کشش نسبت به عرفان و معرفتِ اشراقی،
در میان طیف وسیعی از تحصیل‌کرده‌گان طبقه متوسط و نخبگان دولتی همواره
وجود داشته که پس از انقلاب، این کشش و گرایش، گسترده تر شده است.
سرآمدانِ فکری و نظریه‌پردازان این طیف که شاید با تسامح بتوان آنها را
زیر عنوان نواندیشان صوفی دسته‌بندی کرد غالباً با نگاهی امروزی سعی
می‌کنند آثار و آراء معنوی و قصص پندآموز اولیای تصوف اسلامی را
بازخوانی، ترویج و تفسیر کنند. بازتفسیر متن‌های کلاسیک عرفان اسلامی به
ویژه آموزه‌های تمثیلی منطق الطیر، مثنوی معنوی، گلش راز، منازل
السائرین، و... معمولاً با هدف تخفیف آلام روحی و سرگشتگی انسان‌ها در
جامعه‌ی انبوه معاصر صورت می‌گیرد. در این نوع مواجهه خیلی طبیعی است که
رهیافت معنوی اولیای تصوف اسلامی - که مسئله ولایت در مرکز آن نشسته –
رهیافتی مداراجو، عادلانه و راهگشا تلقی شود. اگر بنا باشد نمونه‌ای از
این مواجهه‌ی نواندیشانه را مثال بیاوریم می‌توان به برخی تفسیرهای معاصر
از قصه «سیمرغ» عطار هم اشاره کرد. از منظر تحلیل پاره‌ای از این
نواندیشان که معمولاً حوادث آن دوره از جهان ایرانی را با افق دوران مدرن
می‌خوانند، عطارنیشابوری در منظومه سیمرغ ، سلوک را در قالب امری «گروهی»
آورده نه فردی؛ که رویکردی مترقی و جامعه‌محور است و در راستای حقوق
برابر انسان‌ها قرار می‌گیرد. به خصوص که معتقدند عطار در این قصه،
خداوند را نیز به عدالت بین مرغان – سی مرغ – تقسیم می‌کند و به اصطلاح
ماجرای اناالحق («من» عین حق‌ام) را دموکراتیزه کرده و بدل به نَحن‌الحق
(«ما» عین حق‌ایم) کرده است.... یادداشت کوتاه حاضر نیز به جستجوی صحت و
سقم این رهیافت روشنفکرانه از «قصه سیمرغ» است تا شاید نسبتِ آن با مفهوم
عدالت (و معادل امروزی‌اش= حقوق برابر) آشکار شود.

ساختار دو وجهی قصه سیمرغ

نزدیک به هزار و دویست سال است که گفتمانی سازماندهی شده و
معطوف‌به‌قدرت در منطقه ما پدید آمده و به «گفتمان صوفیانه» نامدار شده
است. این گفتمان ریشه‌دار که عمدتاً در شیوه‌ی اندیشیدنِ گروه‌هایی از
روشنفکران ایران (عمدتاً نواندیشان صوفی) و به ویژه در میان جمعیت‌ها،
فرقه‌ها، و مکتب‌های گونا‌گونِ تصوف شیعه و سنی، جریان دارد در اغلب
دوره‌های تاریخی، هویت خود را به نوعی در برابر همه‌ی متن‌گرایانِ مذاهب
اسلامی (و در ایران معاصر در برابر تشیع مبتنی بر فقه و شریعت ایجابی)
تعریف کرده است. گفتمان صوفیانه بر خلاف رقیب خشن و افراطی‌اش
(شریعت‌مداران اشعری/ وهابی)، و به رغم ظاهرگرایی تشیع رسمی، غالباً نوعی
تساهل و گشودگی را در ساختار فرم، به نمایش می‌گذارد و در رویه باطنی‌اش
نیز البته قاعده‌مند، جهت‌دهنده، سلسله‌مراتبی و هنجارگذار است. بنابراین
هر دو رویه را به طرزی شایسته نمایندگی می‌کند. شاید از روشن‌ترین
مصداق‌های این رویکردِ دو وجهی، همین منظومه «سیمرغ» عطارنیشابوری باشد.
این داستانِ استعاری عملاً توانسته است که هر دو وجه گفتمان صوفیانه را
در پیکری واحد (قصه سیمرغ)، به نمایش گذارد.

وجه نخست: نخستین لایه در دستگاه مفهومی قصه سیمرغ، توصیه به حرکت و
هجرت و رهاشدن از «هر چه رنگ تعلق پذیرد» است چرا که صاحب منطق‌الطیر به
مانند عارفان پیش از خود، زندگی دنیوی را در قیاس با وصال معشوق
(نورالانوار) به چیزی نمی‌گیرد به حدی که مهم‌ترین سرمایه آدمی (جان) را
می‌توان - و باید – صرف اش کرد، صرف مقصودی بزرگ‌تر کرد تا به این وسیله،
معنا و روشنایی را یافت. : «هدهدِ رهبر چنین گفت آن زمان / کان که عاشق
شد نه اندیشد ز جان/... سد رَه، جان است، جان ایثار کن / پس برافکن دیده
و دیدار کن / تو که‌ای، این را و آن را بر فشان / ترکِ [دنبالِ] ایمان
گیر و جان را بر فشان».[۱]

پیروی و تبعیت از همین حکمِ معرفتی-اخلاقی است که ره‌جویان و پرندگانِ
مسافر نیز در سفر دراز و پُرمخاطره‌شان به سوی پادشاه آسمان‌ها (سیمرغ)،
با فداکردن داوطلبانۀ جان‌شان در واقع به زندگی دنیوی‌شان معنی می‌دهند و
از قضا پاداش‌شان را در همین دنیا (در مسیر طولانی سفر) می‌گیرند یعنی
کیفیت زندگی‌شان - تا لحظه‌ای که زنده‌اند - تغییر می‌کند چون هدفی دارند
که به‌ خاطرش بمیرند... در واقع این صورتِ دیگری از مفهوم تاریخی شهادت و
ایمان است. گفتن ندارد که این لایه نخست، و توصیه به ایثار و رهایی،
همان وجهی است که در طول تاریخ از سوی تشیع غالیانه و در دوره معاصر نیز
از سوی نواندیشان صوفی، همواره برجسته و پُر رنگ شده است.

وجه دوم: اما از سوی دیگر، این آسمانی‌بودن، این جان‌فشانی و الزام
سالکِ حقیقت به رها شدن از جمیع تعلّقات و نعمت‌های دنیوی (عشق
آخرالزمانی)، خواه ناخواه، اسلوب و قواعدی سفت و سخت، مشروط‌کننده، و
جهت‌دهنده هم دارد یعنی برعکس تفسیرهای رایج، هرگز بی‌قاعده و آنارشیک و
«به اختیار سالک» نیست. زیرا همیشه مقتدایی از سلاله طیبۀ اولیای طریقت و
شریعت، حضور دارد تا رهجویان را رهبری و هدایت کند و افزون بر پاسخگویی
به نیازهای شرعی و معرفتی‌شان، هم‌هنگام در جنبه‌های مختلف واقعیتِ مادی
زندگی آنان نیز مداخله کند، تا به کمک این مداخله خیرخواهانه، سفر حماسی
سالکان را نظم و جهت بخشد و از این رهگذر، امور جانبازی و ایثار را نیز
به قاعده کند. بنا به همین ضرورت و سنت مرسوم است که حضور فراگیر،
امرونهی‌کننده و هنجارگذار مقتدای این سفر (هدهد) واجب می‌نماید؛ حضوری
واجب که علوّ و برتری «ذاتی»‌اش بر دیگر مسافران، نمی‌تواند و نباید قابل
انکار باشد زیرا او «نظرکردۀ حضرت سلیمان» است: «گفت: ای سایل، سلیمان را
همی / چشم افتاده‌ست بر ما یک دمی / نه به سیم این یافتم من نه به زر /
هست این دولت همه زان یک نظر».

هدهد ابتدا خیلی عادی و در جایگاه برابر با بقیه پرندگان، در میان
اجتماع مسافران ظاهر می‌شود و از آنان، همراهی و همدلی می‌طلبد اما در
ادامه سفر، حضور و جایگاه‌اش به حدی بسط می‌یابد و فراگیر می‌شود که
پرندگانِ مسافر و مخاطبان داستان به تدریج متوجه می‌شوند که او آمده تا
کل زیست‌جهانِ سالکان این سفر را نظمی دگر بخشد؛ نظمی فراگیر، مستحکم،
زیبا و ملهم از ارزش‌های آسمانی. یعنی همان نظم کل‌گرایی که از فرش تا
عرش، از کرۀ خاکی تا ژرفای کائنات امتداد یافته، و مرغان جهان، بسته به
رابطه‌شان با این نظم آسمانی، در زمينِ واقعیت - در همین کرۀ خاکی -
پاداش و جزا می‌بینند. اتفاقاً به اعتبار همین رویکرد کل‌گرا و فراگیر
است که حضور استعلایی هدهد نمی‌تواند به یک حضور برترِ ذاتی و صرفاً
معرفتی (فراانضمامی) محدود و مقیّد بماند بلکه به همۀ لایه‌های واقعیت،
بسط می‌یابد و در همه امور معنوی و مادی رهپویان مداخله می‌کند...
تأمل‌برانگیز است که معمولاً این وجه هژمونیک از تعالیم تصوف اسلامی، به
ندرت از سوی نواندیشان صوفی معاصر، به بحث گذارده شده و یا احیاناً مورد
نقد قرار گرفته است.

در ادامه ماجراهای جذاب و پندآموز قصه سیمرغ متوجه می‌شویم که ضوابط
عملی و برنامه‌های بلندپروازانه‌ای که هدهد، به اجرایی‌شدن‌شان فرمان
می‌دهد لاجرم از موقعیت فردی و روحانی‌اش مشروعیت می‌گیرند. در واقع شأن
قدسی و رازپردازی‌شده‌ی اوست که اجازه می‌دهد نسبت به رفتار جمعی و زندگی
خصوصی ره‌جویان ـ حتا در شخصی‌ترین آرزوها و ایده‌آل‌هایشان ـ قضاوت و
دخالت کند[۲] در نتیجه، علوّ و مرتبتِ هدهد بر همسفران‌اش، از آن قسم
برتری‌ها و فضیلت‌های برساخته‌ای است که در بستر گفتمان‌های معطوف به
قدرت، خواه ناخواه، جهت‌دهنده‌ی هنجارهای عرفی و اخلاقی برای افراد،
گروه‌ها، جماعت‌ها، و حتا عموم جامعه است. از قضا به همین اعتبار است که
عطار در سراسر «منطق الطیر» به مخاطبانش گوشزد می‌کند که حتا فرایض دینی
و عبادت و ریاضت‌کشی وقتی مقبول می‌افتد که بر مبنای اوامر و نقشه راهی
که شیخ (مقتدا) تعیین می‌کند صورت گیرد، و اگر طاعات و عبادات به تشخیص
خود سالک انجام شود ارزش چندانی ندارد:

«طاعتی بر امر، در یک ساعتت / بهتر از بی ‌امر، عمری طاعتت
هر که بی فرمان کشد سختی بسی / سگ بود در کوی این کس نه کسی»!

هم از این روست که اغلب مشایخ بزرگ طریقت و شریعت اسلامی، نه تنها انجام
امور دنیوی بلکه طاعات و عبادات و تلاش برای شناخت حقیقت را اگر تحت
تصرفات اوامر و نواهی شیخ کامل (هدهد) صورت نگیرد هرگز تأیید نمی‌کنند.
کمااین‌که روی دوم سکه نیز به همین اندازه مهم و حیاتی است یعنی موفقیت
در این سفر باطنی بدون حضور «جماعتِ» سالکان و مقلدان نیز ممکن و مورد
تأیید نیست. واقعیت این است که در اغلبِ پروژه‌های معطوف‌به‌قدرت و
گفتمان‌های فرمانروا، «جماعتِ توده‌وار» و «پیشوا»، دو روی یک سکه‌اند،
لازم و ملزوم یکدیگرند؛ در واقع یک پکیج یا به قول خودمان یک بقچه اند که
از عصرهای کهن، از قرون وسطا به ما ارث رسیده است. طبعاً این همبافتگی
برای هر دو سو – برای مقتدا و مقلدان - بسیار حیاتی و ضامن منافع است.
گفتن ندارد که بدون حضور «توده‌وار جماعتِ مریدان»، ضرورتِ وجود رهبر
(هدهد) نیز بلاموضوع می‌شود.

گرایش به معنا در گفتمان هدهد

در دستگاه مفهومی و شناخت‌شناسانه حکیم عطارنیشابوری، راه تقرّب به منبع
روشنایی – نورالانوار - الزاماً وحدت و یکی‌شدنِ همه‌ی مرغان جهان به زیر
سایه ولایت هدهد است. معنی دیگر این رهیافت دینی-اشراقی این است که فرد
به تنهایی نمی‌تواند از ظلمت رها شود، حتا طاعات و عبادات او نیز مستجاب
نخواهد بود. از سوی دیگر خالق قصه سیمرغ در چهارچوب همین دستگاه مفهومی
است که به تولید شناختِ باطنی از جهان موفق می‌شود و از این رهگذر سعی
می‌کند از رموز هستی و بغرنجی‌های عالم وجود، رازگشایی کند، و نهایتاً
تصویری فریبا و رؤیاگون از مدینه فاضله را برای مریدان و مسافران، تبیین
نماید. بنابراین عطار در خلال ماجراهای جذاب قصه سیمرغ، از همین منظر است
که بر یکدست شدن جماعت و ذوبِ جان‌های شیفته در انوار حق (در سیمرغ)
تأکید و پافشاری می‌کند. «اصطلاح جمع نزد صوفیان اسلامی بسیار رایج است،
و منظور از جمع، تحقق وحدت درون‌ذاتی و به دنبال آن، وحدت با خداست.»[۳]
مطابق همین سنت ستبر صوفیانه، عطار در این قصه نیز سلوک باطنی و طی
طریق‌کردن به سوی سیمرغ را در قالب امری «گروهی» آورده است، زیرا جبرِ
ارزش‌ها و سنت نیرومندِ جماعت‌گرایی در فرهنگ ما شرقیان از یک سو، و از
دیگر سو، خلقِ جماعتِ مرغان (به جهت «ضرورت حضور هدهد و اثبات ولایت او»)
از جمله نکاتی است که در قصه سیمرغ، و در اغلب قصص صوفیانه، آشکارا تصریح
شده است.

از نکاتِ کمتر دیده‌شده اما حائز اهمیت در این رابطه، یکی هم این نکته
است که اگر توصیه هدهد به جماعتِ مقلدان و مسافران فقط اندرزی مدرسی و
معرفتی بود و صرفاً بُعدی آموزشی و اخلاقی داشت مشکل چندانی به‌وجود
نمی‌آورد، مشکل آن‌جا پیدا می‌شود که هدهد «شأن قدسی» برای خویش قایل
می‌شود و «انا بشر مثلکم»را فراموش می‌کند! به زبان روشن‌تر، نحوه‌ی
برخوردِ از بالا و مداخله‌جویانه‌اش در زندگی روزمره ره‌پویان، مسئله‌ساز
است.

منابع و مکتوبات فراوانِ موجود هم نشان می‌دهند که عطارنیشابوری در این
رهیافت و بسط آن در فرهنگ اسلامی، تنها نیست و اکثریتِ مطلق اولیاء و
مشایخ بزرگ تصوف عابدانه و عاشقانه، در کتاب‌ها و قصه‌های اندرزگوی‌شان،
عمدتاً با همین نگرشِ آمرانه است که «جمع» مقلدان را مورد خطاب قرار
می‌دهند: مجمعی کردند مرغان جهان...؛ جماعتی که تا پیش از تمکین و ذوب
در متافیزیکِ شهودی رهبرشان، همواره «دیگری» محسوب می‌شوند، همان دیگری و
دیگرانی که در بخش بزرگی از تاریخ، به عنوان شهروند درجه دوم، در مراتب
پایین‌دستی و نابرابر نسبت به مقتدای شان، جای داده شده‌اند، چرا که:
جاهل‌اند، تنبل و کاهل‌اند، بهانه‌گیرند، خودپسندند، ضعیف‌النفس‌اند،
سالوس‌اند، عوام‌اند، دنیاپرست‌اند، بی بصیرت‌اند، سست‌بنیادند،
صغیرند،.. و در نتیجه، محتاج راهنما و شبان‌اند.

سخن پایانی

پیش از خاتمه گزارش، چه بسا اشاره‌ای مختصر به موقعیت انسانِ سده های
میانه، و رابطه محتوم اش با «جمع»، به نتیجه‌گیری این بحث بتواند یاری
رساند. معمولاً گفتمان‌های معطوف به قدرت، در همه فرهنگ‌ها، خطاب‌شان
اغلب به قوم‌ها و جماعت‌های بی شکل و توده‌وار است؛ تأکید بر ضرورت حضور
توده و جماعت، نه تنها در گفتمان‌های صوفیه (که مورد تأیید و تکریم
نوگرایان صوفی است) بلکه در میان اغلب گرایش‌های متن‌گرا و شریعتمدار نیز
وجود دارد. توده‌گرایی و تقدّس جمعیت‌های توده‌وار در برخی گرایش‌های
سیاسی و رادیکال اسلامی به حدی است که گاه هست و نیست اسلام را نیز به
وجود «جماعت» پیوند می‌زنند برای مثال، در نشریه تئوریک گروه داعش به نام
«دابِق» از عمر بن الخطاب نقل می‌شود که اساساً «بدون جماعت، اسلام وجود
ندارد. بدون جماعت، امارت [امیری کردن- فرمانروایی] هم وجود ندارد، و
بدون امارت، اطاعت هم وجود نخواهد داشت.»[۴] روحانیان بنیادگرا و
نظریه‌پردازانِ مؤسسِ داعش برای استحکام هرچه بیشتر مبانی این نظریه، به
یکی از احادیث نبوی هم متوسل می‌شوند و از قول پیامبر(ص) نقل می‌کنند که:
«الله پنج مورد را به من خطاب کرد: جماعت، اطاعت، شنیدن، هجرت و جهاد فی
سبیل‌الله»[۵]

فرهنگ «جماعت‌گرا» در ایرانِ سده‌های نخستین اسلامی یعنی در دوره ظهور
تصوف اسلامی در کشور ما، طبعاً بسیار پُر رنگ‌تر بوده است زیرا در آن
دوره آدم‌ها صرفاً از طریق عضویت در یک جماعت (قبیله، نژاد، فرقه یا
گروه) از هویت خویش آگاه می‌شدند. گفتن ندارد که برای چنین آدمی، تحمل
هیچ چیز دردناک‌تر از آن نبوده که او نتواند خود را با جماعت، یکی ببیند.
به اعتبار این برداشت از تاریخ سده‌های میانۀ ایران (سده ششم و هفتم
هجری، زمان تولد قصه سیمرغ)، پرسشی که این روزها، ذهن کنجکاو خوانندۀ
سیمرغ را می‌تواند درگیر سازد و از نواندیشان صوفی معاصر، انتظار پاسخ
داشته باشد این نکته است که در سده ششم آیا ممکن بود عطار نیشابوری
اساساً بتواند با کلیتِ فرهنگ شرق مقابله کند و «جماعت» و «توده» را در
قصه‌های اندرزگوی‌اش نادیده بگیرد و هم‌هنگام بر «فردیتِ» رهپویان
(«اناالحق») نیز تأکید گذارد؟ به فرض که چنین نادیده‌انگاری
اراده‌گرایانه‌ای صورت می‌گرفت آن‌گاه حضور استعلایی هدهد ضرورت وجودی
خود را از دست نمی‌داد؟ و اگر هدهدِ هادی از روابط سلسله‌مراتبیِ قصه،
حذف می‌شد یا در جایگاهی برابر با مرغان قرار می‌گرفت آیا این داستان
اساساً می‌توانست در دستگاه مفهومی و طبقه‌بندی قصص صوفیه (ادبیات
عرفانی)، کم‌ترین جایگاه و منزلتی کسب کند؟ اگر از منظر روابط متقابل
«شبان-رمگی» هم بنگریم این پرسش به صورت دیگری آغاز می‌شود: آیا در نبود
هدهد، اصلاً دلیلی وجود می‌داشت که عطارنیشابوری، مسافرانِ قصه‌اش را به
صورت «گروهی» (نَحن‌الحق) خلق کند؟....

...بله در غیبت مقتدایی از سلاله اولیاء طریقت و شریعت، چه بسا ممکن بود
مسافران این سفر نیز به مانند شیفتگان برج بابل، در پهنه زمین متفرق شوند
و هر کدام‌شان «به تنهایی» سعی کند به کعبه‌ی آمال‌اش برسد اما این دیگر
موضوعی است که می‌بایست بیرون از روابط و دستگاه مفهومی تصوف اسلامی به
آن پرداخت.

پانوشت ها:
- ۱. کلیه ابیات، برگرفته از چاپ هفتم منطق‌‌الطیر عطار، به تصحیح دکتر
محمدرضا شفیعی کدکنی است که در سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات سخن، منتشر شده
است.
- ۲. در مقاله «استحاله سیمرغ» شیوه‌ی مقابله هدهد با سبک زندگی و
تعلّقات اینجهانی همسفرانش به طور مشروح توضیح داده شده است. برای مطالعه
می‌توانید به این لینک رجوع کنید به وبلاگ نگارنده .
- ۳ . در ادامه جابری می‌افزاید: «این همان تصوفی است که در میان ما
مسلمانان به «اتحاد» و «فنا» و «وحدتِ شهود» از آن یاد شده است... در
واقع خواننده چون بدین‌جا می‌رسد خود را در برابر به‌کارگیری برداشت
سیاسی ایدئولوژیک آشکاری از فلسفه دینی هرمسی می‌بیند: جریان نفس جهان در
همه اجزایش همانند جریان نفس انسان در همه اعضای بدن است. اما این پایان
داستان نیست زیرا همخوانی و «وحدت»ی که بین انسان و جهان قائل‌اند آن را
بین «جامعه و دولت» نیز قائل هستند: همان طور که در جهان هستی، همانند
جهان درونی انسان، نفس واحدی جریان دارد و آن را به جریان می اندازد،
جامعه یا دولت نیز نیازمند چنین نفسی است؛ این نفس «نبوی» یعنی «امامی»
از سلاله‌ی پیامبر است.»؛ محمدعابدجابری، «نقد عقل عربی»، ترجمه سیدمحمد
آل مهدی، صص ۲۷۲ و ۲۷۳ و ۳۰۹، نسل آفتاب، تهران ۱۳۸۹.
- ۴. مجتبی نجفی، «دابق: از هجرت تا امامت، داعشی ها و جنگ آخرالزمانی»،
تحلیل محتوای نشریه داعش (نشریه دابق یا دابیق)، پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴،
http://melimazhabi.com/goftogoo/دبیق
- ۵. همان.
- * لازم است خاطرنشان کنم که در پرورش این متن و کاسته شدن از
ضعف‌هایش، وام‌دار باوند بهپور هستم.
See Translation

shab ranginkaman

unread,
Apr 27, 2016, 6:43:12 AM4/27/16
to sd-istgah...@googlegroups.com
ماچولند
موج ایمیلی به شهیندخت مولاوردی و توییت به حسن روحانی
درخواست تنظیم لایحه مبارزه با خشونت خانگی، شامل پیشگیری، حمایت از
قربانی و مجازات خاطی

http://macholand.org/fa/domesticv/
---
در این موج ایمیلی از شهیندخت مولاوردی، معاون رئیس جمهور در امور زنان
و خانواده می‌خواهیم در لایحه‌ای که بناست به زودی به مجلس ارائه شود، از
پوشش سه اصل پیشگیری، حمایت از قربانیان و هم جرم‌انگاری «خشونت خانگی»
اطمینان حاصل کند. همچنین باید از تولید برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی
و محتوای اشاعه‌دهنده خشونت علیه زنان که خشونت خانگی را هم عادی‌سازی
می‌کنند، جلوگیری و از تلاش‌های جامعه مدنی برای مبارزه با این پدیده
حمایت شود.

بروز خشونت خانگی نه محدود به منطقه جغرافیایی است، نه مختص گروه و قومی
خاص و نه یک طبقه اجتماعی ویژه. تا وقتی برای مبارزه با خشونت خانگی
مجموعه‌ای از ابزارهای فرهنگی، قانونی و اجتماعی فراهم نباشد، اینگونه
فجایع در چهاردیواری‌های خانه‌ها، یعنی جایی که بناست در آن چنان آرامش و
امنیتی برقرار باشد که بستر رشد تک تک افراد خانه در جامعه فراهم شود،
همچنان رخ می‌دهد. کندی پیشرفت طرح‌هایی برای مبارزه با خشونت‌های
جنسیتی، بویژه خشونت‌های خانگی نشان از بی‌اهمیتی این مشکل فراگیر،
دردناک و ترسناک برای فرهنگ‌سازان و سیاستمداران و مجریان قوانین دارد.
ایران هنوز به کنوانسیون منع هرگونه خشونت علیه زنان CEDAW نپیوسته است
اما معاون امور زنان و خانواده ریاست جمهوری، ۱۶ فروردین امسال در جمع
فعالان حوزه زنان و رسانه گفت: لایحه جامع تامین امنیت زنان در برابر
خشونت بزودی و به احتمال قوی اوایل سال ۱۳۹۵ تقدیم مجلس شورای اسلامی می
شود.
***
واقعیت این است که :
«اعظم زنده است. اعظم پس از 21 روز شکنجه توسط شوهرش، هنوز زنده است؛ او
و دخترانش 21 روز غذا نخوردند اما هنوز زنده‌اند. هدیه و هانیه دختران 5
و 7 ساله او هنوز زنده‌اند اما دیگر هیچوقت از صدای زنگ خانه خوشحال
نمی‌شوند. اعظم هر شب همه‌ی 21 روز شکنجه را در خاطراتش مرور می‌کند،
مرور می‌کند که چگونه شوهر معتادش توانست او را با چاقو آزار دهد، مرور
می‌کند آن زمان که آب را به زور در دهانش می‌ریخته و دیگر می‌توانسته نفس
بکشد. او هر شب که می‌خوابد به یاد شب‌هایی می‌افتد که درون یک صندوق
فلزی دربسته و بدون اکسیژن و پاهایش می‌سوخته چون شوهرش زیر صندوق آتش
روشن می‌کرده است. اعظم می‌خواهد بخوابد اما خیال دخترانش نمی‌گذارد. او
هنگام نفس کشیدن به یاد لحظه می افتد که شوهرش در حال خفه کردن دخترش
بود. به یاد شکسته شدن فک هانیه با ضربات وحشیانه شوهرش. محل زندگی اعظم
و دخترانش در مشهد است.»

این متن گزارش تصویری است که تاریخ ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ با تیتر «۲۱ روز
شکنجه» منتشر شده است و یک بار دیگر توجه رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی را
به موضوع فراگیر خشونت خانگی جلب کرده است.

نه تنها قوانین ایران «خشونت خانگی» را به طور مشخص جرم‌انگاری
نکرده‌اند، بلکه قوانینی چون قانون «تمکین» و سایر تبعیض‌های اجتماعی،
سیاسی و قانونی رایج علیه زنان، این دسته اجتماعی را در معرض خشونت‌های
آشکار و پنهان قرار می‌دهند.

با این حال شهین‌دخت مولاوردی در نشستی که در آذرماه ۱۳۹۳ در مشهد
برگزار شده است، از احداث خانه‌های امن برای زنان و تدوین «سند امنیت
زنان و کودکان در روابط اجتماعی» سخن گفته است. با گذشت بیش از یک سال از
این خبر، همچنان سند مذکور در دست تهیه است و خانه امنی هم ساخته نشده
است.
See Translation
— with ‎‎‎‎‎‎خانه امن‎, ‎‎Tavaana: E-Learning Institute for Iranian
Civil Society توانا: آموزشکده جامعه مدنی ایران‎, ‎Feminism Everyday
فمینیسم روزمره‎‎‎, ‎‎‎روایت من از خشونت-My tale of violence‎, ‎با ریشه
های خشونت مقابله کنیم Confront the Roots of Violence‎‎, ‎‎The Feminist
School مدرسه فمينيستي‎, ‎زنان ایرانی از نزدیک / Close Up on Iranian
Women‎‎‎‎, ‎‎‎کانون زنان ایرانی‎, ‎‎My Stealthy Freedom آزادی یواشکی
زنان در ایران‎, ‎انقلاب زنانه - Women's Revolution‎‎‎, ‎‎‎نشریه زن
نگار‎, Avaye Zan‎, ‎‎کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران‎, ‎The Other
Voice/ صدایی دیگر‎‎‎‎‎, ‎‎‎‎رادیو زمانه‎, ‎‎Zanan TV زنان تی وی‎, ‎روز
جهانی منع خشونت علیه زنان‎‎‎, ‎‎‎ICAVI ائتلاف بین المللی علیه خشونت در
ایران‎, ‎خشونت خانگی و راههای مقابله و فرار از آن‎‎, ‎‎خشونت بس/
Enough Violence‎, ‎جنسیت‎‎‎‎, ‎‎‎‎Biz Feministler بیز فمینیستلر‎,
‎female = male / زن = مرد‎‎, ‎‎خشونت خانگی Domestic Violence‎, ‎مبارزه
با خشونت علیه زنان - Stop Violence Against Women‎‎‎, ‎‎‎مملکته
داریم؟‎, ‎خانه بدون خشونت‎‎, ‎‎خشونت علیه زنان وکودکان را متوقف کنیم‎,
‎کمپین خشونت نه‎‎‎‎‎‎ and ‎کمیته ی دفاع از زنان قربانی خشونت‎‎
Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages