هفت شهر عشق (4) - مولانا شناسی

341 views
Skip to first unread message

حامد مستوفی زاده

unread,
Apr 12, 2011, 2:10:34 PM4/12/11
to كانون ادبي پرشين‌بلاگ
از میان شاعران عرفان سرای پارسی شاید نام مولانا از پرآوازه ترین نام ها
در جهان ادبیات شرق و حتی غرب باشد. این هفته از زبان استاد کریم زمانی،
یکی از شارحان ارجمند مثنوی به بیان دیدگاه های عرفانی و فلسفی در شعر
مولانا می پردازیم
این مصاحبه در دو بخش تنظیم شده که این هفته قسمت اول آن و هفته ی دیگر
قسمت آخر را از نظر می گذارنیم. و بعد از آن دوباره به ادامه تاریخچه ی
ادبیات عرفانی باز می گردیم
ادامه ی عرفان در شاهنامه را نیز این هفته پی می گیریم
...

س- ابتدا درباره عرفان مولانا توضیح دهید.
ج- عرفان مولانا، مانند كتب آسمانی و مقدس، عرفان تغییر است نه فقط عرفان
تفسیر. می‌دانید كه یكی از خصوصیات كتب آسمانی قوت تأثیر آن بر شنونده
است. مثنوی و غزلیات مولانا نیز خواننده را تكان می‌دهد و او را از جایش
می‌كند. مثلاً كسی كه این غزل پرشور و هیجان و موسیقی را بشنود غیرممكن
است از خود بی‌خود نشود
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا
از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا

دومین خصوصیت عرفان مولانا این است كه عرفانش از نوع عرفان عشقی است نه
عرفان خوفی و عدلی و فضلی. صوفیه قرن اول و دوم كلاً عرفانشان از جنس زهد
و خوف بود كه نمایندگان بارزش حسن بصری و فضیل بن عیاض بودند. در
تذكرة‌الاولیا آمده است كه حسن بصری چنان خائف و ترسان بود كه در تمام
عمر، كسی لبخند او را ندید. گویی كه در برابر جلادی شمشیر برآهیخته نشسته
است. چند قرن بعد، عرفان خوفی توسط امام محمد غزالی تئوریزه شد و برایش
مبانی و اصولی تهیه كرد.

اما عرفان مولانا عرفان عدلی هم نیست چون عدل جنبه من و مایی دارد.
چنان‌كه خواجه نصیر در اخلاق ناصری می‌گوید عدل جنبه كثرت دارد و عشق
جنبه وحدت. اما عرفان فضلی با آنكه از عرفان عدلی و خوفی بالاتر است اما
نهایتاً در آن نیز نوعی توقع و چشم‌داشت نهفته است. چون كسی كه این نوع
عرفان را دارد با زبان حال و قال به خداوند می‌گوید: "طاعت و عبادت من در
برابر عظمت تو هیچ است. با من به عدلت رفتار مكن بل به فضلت رفتار كن.
چون اگر به عدلت با من رفتار كنی جز شرمساری و نامه سیاهی چیز دیگری
ندارم." اما عرفان عشقی، عالی‌ترین نوع عرفان است چون در این مرتبه، بنده
به مقام رضا می‌رسد و خواسته خود را در مشیت و اراده حضرت معشوق مستهلك
می‌كند و با زبان حال و قال می‌گوید:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

چون رضا میوه درخت عشق است تا به اوج عشق نرسی بر موج رضا سوار نخواهی
شد. عرفان عشقی مولانا دو سویه است. یكی عشق عمودی كه رابطه بنده و حضرت
معشوق را تفسیر می‌كند و دیگر عشق افقی كه رابطه بنده عارف را با محیط
پیرامونش شكل می‌دهد. و این همان عرفان مدنی است كه یكی دیگر از ویژگیهای
عرفان عشقی مولاناست و نوعاً عرفان ایرانی این شاخصه را داراست. در عشق
افقی است كه عارف با همه انسانها صرف‌نظر از نوع نژاد و زبان و مذهبشان
در صلح و دوستی است. با محیط زیستش نیز در دوستی و سازش است. آب را آلوده
نمی‌كند، خاك را آلوده نمی‌كند، حیوانات را نمی‌آزارد، به گیاهان و
درختان صدمه‌ای نمی‌زند و هیچ دلی را نمی‌شكند.

س- اندیشه‌های نظری مولانا چگونه است؟ آیا تفكرات نظری جدیدی را مطرح
كرده است؟
ج- قضاوت درباره اندیشه‌های مولانا كار آسانی نیست چرا كه مثنوی و غزلیات
او جامع همه تجربه‌های كلامی، فلسفی و عرفانی پیشین است. اینكه می‌گویم
"جامع" به این معنی نیست كه او از هر جایی و از هر مكتبی یا شخصی چیزی به
عاریت گرفته و این تكه‌های عاریتی را به هم وصل كرده و شكل ساخته است.
خیر، چنین نیست. چون اگر اینطور بود فهم اندیشه‌های او كاری دشوار نبود.
مولانا از همه مكاتب و تجربه‌ها استفاده كرده است اما نه به صورت تقلیدی
و كلیشه‌ای بلكه همه گرفته‌ها و اقتباسات را در بوته ذوق و فكر بلند خود
گداخته و ذوب كرده و نهایتاً عنصر جدیدی خلق كرده است كه هم شامل همه
آنهاست و هم هیچكدام از آنها نیست. بنابراین كسانی كه می‌گویند او تابع
ابن‌عربی است یا بازگوكننده آرای افلاطون یا فلوطین است به روش "تیری در
تاریكی رها كردن" حرف زده‌اند. قضاوتشان مبتنی بر فحص و مطالعه نیست. چون
همانطوری كه مولانا در قالب و صورت شعر شالوده ‌شكنی كرده در محتوا و
درون ‌مایه شعر نیز قالب ‌شكنی كرده است. حالت قالب شكنی مولانا در این
دو بیت خوب تجلی یافته است
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم؟
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چون كه من از دست شدم در ره من شیشه منه
ور بنهی پا بنهم هرچه بیابم شكنم
...
...ادامه دارد
«نقل از سایت «نشست ادبی دوستان مولانا
http://www.mowlana.org/Pages/Articles/ViewArticleDetail.aspx?Articleid=7&CategoryID=19&CategoryName=مولوي
شناسي

حامد مستوفی زاده

unread,
Apr 12, 2011, 2:24:50 PM4/12/11
to كانون ادبي پرشين‌بلاگ
در قسمت قبل عرفان در شاهنامه داستان بیژن و منیژه را به عنوان یک نمونه
خواندیم که در آن
افراسياب‌، فرمانرواي ساحر سياه ‌پوش توران‌، نفس آدمي است‌. نفسي كه به
بدي امر مي‌ كند. و دشمن ‌ترين دشمن آدمي است.
او روح پاك انسان را - كه ساده و نقش‌ پذير است‌- به سوي لذات مادي مي
‌كشد تا اسير چاه خود خواهي و نفس‌ پرستي شود.
بيژن‌، انساني است كه فريب ‌خورده و در چاه غرايز و هواهاي نفساني محبوس
شده است‌
اكوان ديو، ديو شگفت‌ انگيز وارونه كاري است كه رستم نه با زور بازو بلكه
با نيرنگ و چاره‌ گري از دام او رهايي مي ‌يابد.
اهريمن‌، دستيار نفس است‌. هر گاه نفس انسان، تباهكاري آغاز كند، آنگاه
شيطان بندها را محكم مي ‌كند.
تركستان -يا همان توران‌- عالم طبيعت است‌: تيره‌، بيگانه‌، شلوغ و گمراه
‏كننده‌؛ و ايران آشنا، محبوب و سرزمين روشني، راستي و پاكي، شريعت روشن
و آشكار پيغمبر است‌.
كيخسرو، روح لطيف و پاك الهي است كه هنوز با خداوند، ارتباطي خاص و يگانه
دارد: دلي پاك و روشن ‌كه بي‌واسطه عقل و بي ‌رنج تعلم‌، اسرار ازل و ابد
در آن منعكس مي ‌شود. اين دل پاك و يگانه‌، همان جام‌جم است:
و حالا ادامه مطلب
...

اين جام بلند آوازه كه همه اسرار هستي در آن پيداست و هر بهار، رازهاي
پنهان جهان را بر پادشاه صالح و وارسته شاهنامه آشكار مي‌كند، در ادب
عرفاني‌، نماينده قلب پاكي است كه از زنگار ماديات زدوده شده و بي‌
واسطه‌، اسرار عالم غيب را باز مي‌نمايد. سنايي در طريق‌التحقيق مي‌گويد:
جام جم‌، دل عارف است و حمدالله مستوفي در تاريخ گزيده بيان مي‌كند،
جام‌جم يا جام كيخسرو جز دل روشن و درون صافي و فرّ ايزدي و تأييد الهي‌،
حقيقت ديگري نمي ‌تواند داشته باشد. اهل معنا گويند: جام گيتي‌نماي‌،
درون صافي او بود و درون مصفا را حجاب نبود، بدين سبب برخي او را پيغمبر
دانند.

سنگ اكوان ديو را بايد رستم از سر چاه بردارد و اين رستم كسي نيست
جز"پير". يعني مرد كاملِ به مقصد رسيده‌اي كه راه طريقت را تا پايان
رفته‌، با مخافت‌هاي راه آشنا شده‌، لغزشگاه‌ها را مي‌شناسد. چنين مردي،
تنها براي اين به سوي مردم باز مي‌گردد كه دست مبتديان را بگيرد و آنان
را از عقبه‌هاي هولناك و راه‌هاي باريك ترسناك بگذراند و به سر منزل
مقصود برساند.
اهل طريقت اعتقاد دارند كه بي‌وجود واسطه‌، توفيق در سلوك ميسر نيست و
مبتديان را بدون هدايت پيري منتهي، راه پرنشيب و فراز طريقت پيمودني نه‌.
خودكامي در طي طريق معرفت و حقيقت جز بدنامي و گمراهي نتيجه‌اي به بار
نخواهد آورد و بي‌ارشاد مرشدي معتمد و بي‌هدايت پيري مسترشد ره به مأمن
مقصود نتوان برد.

حال كه به اين مناسبت و به پيروي از سخن شيخ فرزانه نيشابور، سخن از
كيخسرو به ميان آمد، به جاست كه اشارات عرفاني ديگري را در زندگي كيخسرو
جست و جو كنيم‌.
اشارات عرفاني در زندگي كيخسرو
كيخسرو، شاخص‌ترين چهره عرفاني شاهنامه است‌. او پسر سياوش و نوه
افراسياب است‌. در رگ‌هاي او، خون سياوش‌، شاهزاده پاك دل و پاك دامن
شاهنامه‌، آميخته با خون افراسياب‌، بدنام ‌ترين شاه تركستان‌، جريان
دارد. او خويشاوند نزديك خوبترين خوبان و پليدترين بدكاران است و مگر اين
يك اصل اساسي در انسان‌شناسي عرفاني نيست كه انسان آميزه‌ اي از فرشته و
شيطان است‌. اين نخستين اشاره عرفاني در زندگي اوست‌.
كيخسرو، دور از چشم افراسياب و در فضاي پاك كوه و دشت رشد مي‌كند. هواي
مسموم دربار، روح او را نيالوده است‌. با معرفتي شگفت از آينده خبر دارد.
شجاع‌، دلاور، بي‌باك و آگاه است‌. در عين حال هميشه در برابر آفريدگار
متواضع و خاضع است‌. او به خونخواهي پدر برمي‌خيزد و افراسياب يعني
اهريمني‌ ترين چهره شاهنامه را هلاك مي‌كند ولي همه ‌جا در لحظه‌هاي خوف
و خطر او را مي‌ بينيم كه در خلوتي‌، دور از جمع به نيايش پرداخته و پس
از هر پيروزي، وقتي ديگران‌ شكست دشمن را با باده پيمايي‌هاي ‌بي‌حساب‌،
جشن مي‌گيرند، باز او را مي‌بينيم كه خاضع و فروتن به سپاسگزاري از
كردگار ايستاده است‌. او نام بزرگ خداوند را مي‌داند، نامي كه آن را بر
كاغذي مي‌نويسد و ديوارهاي استوار دژ -دژي كه به نظر تصرف‌ناپذير مي‌آيد-
تنها با خوانده شدن نامه او از هم شكافته مي‌شود.

نبرد كيخسرو با افراسياب‌، پر از اشاره‌ها و نشانه‌هايي است كه رنگ
عرفاني دارند: به عنوان مثال پس از نبردهاي سهمگين‌، افراسياب از مقابل
خسرو گريخته‌، به گنگ دژ مي‌رود و نشستگاه خود در بهشت گنگ را به خسرو
وامي‌گذارد

بـيفكـند نـام مهـي‌، جـان گـرفت‌
بـه بـي‌راه‌، راه بيـابان گـرفت

خسرو، ناچار است تا پايان ماجرا و ريشه‌كن شدن هستي اهريمني افراسياب‌،
در پي او باشد.
اما شگفت اينجاست كه پهلوانان از ادامه راه مي‌هراسند

شــدنـد انـدر آن پــهلوانـان دژم‌ دهـان پر ز باد ابروان پر زخـم‌
كـه دريـاي با موج و چنـدين سـپاه‌ سروكار با باد و شش‌ ماهه راه‌
كـه دانـد كه بيـرون كه آيد ز آب‌؟ بد آمـد سپـه را ز افـراسيـاب‌
چـوخشـكي بود ما به جـنگ‌ اندريم‌ به ‌دريا، به ‌كـام ‌نـهنگ اندريم‌

تا وقتي رستم‌، از خسرو پشتيباني نمي‌كند، همچنان بيمناكند. اما گويا در
راه گنگ دژ، نيازي به حضور سپاهيان بسيار نيست‌. پيش از اين، جنگ با
افراسياب‌، جنگ با دشمن آشكار بود. پس از اين، نبرد با دشمني است كه به
تاريكي‌ها و ناشناخته‌ها گريخته است‌. نبرد با چنين دشمني آييني ديگر
دارد

اي شـهان كشـتيم مـا خصم بـرون‌ مـانـد خصمـي زو بتـر در انـدرون‌
كشـتن‌اين،‌كـار‌عـقل و‌هوش نيست‌ شـير باطن سـخره خـرگوش‌نيسـت
...
...ادامه دارد

maedeh banisaeed

unread,
Apr 12, 2011, 2:50:49 PM4/12/11
to kan...@googlegroups.com
دست گلت درد نکنه آقای برادر مستوفی زاده
این تاپیک از پربارترین تاپیک هاست
خسته نباشی
خدا قوت

جلیل شعاع

unread,
Apr 13, 2011, 6:26:17 AM4/13/11
to كانون ادبي پرشين‌بلاگ
ممنون حامد
میام و می خونم

rayeheye yas

unread,
Apr 20, 2011, 4:53:15 AM4/20/11
to kan...@googlegroups.com
مرده بدم زنده شدم 
 گريه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من 
  دولت پاينده شدم
گفت كه تو مست نه‌اي
رو كه از اين دست نه‌اي
رفتم و سرمست شدم
وز طرب آكنده شدم
 
گفت كه تو شمع شدي
قبله‌ي اين جمع شدي
شمع ني‌ام جمع ني‌ام
دود پراكنده شدم
عرفاني كه مولوي در آثارش ارائه مي‌ده مخصوصاً " ديوان شمس " جزو بي‌نظيرترين آثار عرفانيه .جذابيت اشعار عرفاني مولوي رو وقتي در تلفيق با موسيقي زيباي سنتي مثل كارهاي " شهرام ناظري" مي‌بينيم، تأثير اعجاب انگيز اون رو هم شاهد خواهيم بود
...
بياييد بياييد به گلزار بگرديم
براين نقطه‌ي اقبال چو پرگار بگرديم
بياييد كه امروز به اقبال و به پيروز
چو عشاق نو آموز برآن يار بگرديم
 
در اين خاك در اين خاك در اين مزرعه‌ي پاك
به جز مهر به جز عشق دگر بذر نكاريم
 
در اين غم، چو زاريم  درآن دام، شكاريم
دگر كار نداريم در اين كار بگرديم
 
شما مست نگشتيد وزان باده نخورديد
چه دانيد چه دانيد كه ما در چه شكاريم
 
البته اصل شعر به شكل زيره و شعري كه شهرام ناظري خونده ، تلفيقيه از دو غزل زيباي مولانا در ديوان شمس

بیایید بیایید به گلزار بگردیم                            برین نقطه ی اقبال چو پرگار بگردیم

بیایید که امروز به اقبال و به پیروز                       چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم

بسی تخم بکشتیم برین شوره بگشتیم ب           ر آن حب که نگنجد در انبار بگردیم

هر آن روی که پشتست به آخر همه زشتست          بر آن یار نکو روی وفادار بگردیم

چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم             یکی جانب خمخانه ی خمار بگردیم

درین غم چو نزاریم در آن دام شکاریم                      دگر کار نداریم درین کار بگردیم

چو ما بی سر و پاییم چو ذرات هواییم                  بر آن ناده خورشید قمروار بگردیم

                           چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان

                         چو اندیشه ی بی شکوت و گفتار بگردیم

کلیات شمس تبریزی، مولوی، نشر آینده، 1380، غزل 1473، ص 551

 

بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم                            بجز عشق بجز عشق دگر کار نداریم

درین خاک درین خاک درین مزرعه ی پاک                         بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم

چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم                         بیایید بیایید که تا دست برآریم

چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم                       که امروز همه روز خمیریم و خماریم

مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت                                 که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم

شما مست نگشتید وزان باده نخوردید                       چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم

نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم

برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم

 کلیات شمس تبریزی، مولوی، نشر آینده، 1380، غزل 1475، ص 551

***************************************************************

از زحمتي كه بابت اين تاپيك كشيديد بسيار تشكر مي‌كنم. ادامه‌ي موضوع عرفان در شاهنامه هم براي من خيلي جالب بود

 
 
2011/4/13 جلیل شعاع <jalil...@gmail.com>

حامد مستوفی زاده

unread,
Apr 20, 2011, 5:23:06 AM4/20/11
to كانون ادبي پرشين‌بلاگ
دست شما درد نکنه که این متن طولانی رو با حوصله خوندید
و حرفتون رو کاملا قبول دارم
اصولا اشعار مولانا که با موسیقی (البته یک موسیقی فاخر) ترکیب میشه هم
جذاب تره و هم ما رو با اشعار مولانا بیشتر آشنا میکنه
بعضی از این کارهای موسیقی مثل کارهای استاد شهرام ناظری موفق میشن و
بعضی مثل ترکیب سمفونی های باخ و شاعار مولانا، توسط استاد داوود آزاد
چندان موفق نمیشن
یک آلبوم هم چندین سال پیش به نام رومی از داریوش اقبالی و فرامرز اصلانی
و خانم رامش منتشر شد که به نظر من فوق العاده زیبا بود
مخصوصا دکلمه ی : آنان که به سر در طلب کعبه دویدند/ چون عاقبت الامر به
مقصود رسیدند
رفتند در آن خانه که بینند خدا را / بسیار بجستند خدا را و ندیدند
چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف / ناگاه خطابی هم از آن خانه شنیدند
کای بی خبران چه پرستید گل و سنگ؟ / آن خانه پرستید که پاکان طلبیند

rayeheye yas

unread,
Apr 20, 2011, 6:04:33 AM4/20/11
to kan...@googlegroups.com
به طواف كعبه رفتم  به حرم رهم ندادند
كه تو در برون چه كردي   كه درون خانه آيي
ممنونم.موفق باشيد

2011/4/20 حامد مستوفی زاده <hamedmos...@gmail.com>

**!!!..ف...!!!** Art

unread,
Apr 24, 2011, 3:20:35 AM4/24/11
to kan...@googlegroups.com

خیلی خوب بود دستتون درد نکنه 
خیلی از خوندنش لذت بردم مدتهاست که دلم میخواست فرصتی پیش بیاد تا درباره
شخصیت و عرفان و بینش مولوی بیشتر بدونم

حامد مستوفی زاده

unread,
Apr 24, 2011, 11:43:51 AM4/24/11
to كانون ادبي پرشين‌بلاگ
حوصله شما توی خوندن مطالبه که انرژی بخشه ف عزیز
ممنون از شما که خوندید
Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages