since

148,965 views
Skip to first unread message
Message has been deleted

persia...@gmail.com

unread,
Feb 1, 2006, 3:37:27 AM2/1/06
to bonab industrial engineering
سلام من فريبرزم مي خوام يكي ديگه از
داستانهاي سكس فاميلي ام رو تعريف
كنم.داستان از انجا شروع شد كه شوهر خالم
قرار بود براي ماموريت بره خارج از كشور
و من هم مجبوربودم براي اين مدت برم پيشه
اون البته ناراحت نبودم چون من خيلي خالم
رو دوست داشتم و هميشه آرزوي كردن خاله
ام تو دلم مونده بود.
اسم خاله من مهتابه و 28سال سن داره و
هنوز هم بچه دار نشده،راستش رو بخواين
خيلي خوشگله از زيباى مثله ماه مي
مونه.منم خيلي با اون شوخي دارم.هر وقت كه
تو جمع حرف مي زد ،من مي گفتم چه خوشگله
اين خانومه!! بيچاره كلي خجالت مي
كشيد،اگه شوهرش نشسته بود مي گفت:نگاش كن
علي اگه هم نبودش بلند مي شد به زدن
من.خلاصه ما با هم خيلي خوبيم.اره روز
يكشنبه بود كه من رفتم خونه خاله مهتاب
اينا،تا رسيدم شوهر خالم رو دم در ديدم
گفتم كجاعلي اقا ،اونم گفت مي رم اداره
جلسه است چون فردا مي خوايم بريم،گفتم
خوب به سلامتي حالا كو خاله؟گفت برو كمكش
لباسشويي سوخت بيچاره داره با دست لباس
ميشوره،خنده اي زدم و گفتم برم يخورده
بهش بخندم ،لبخندي زد و گفت اذيتش نكني
ها،با خنده سرم رو پايين اوردم يعني
باشه.داخل خونه رفتم،داد زدم دوست دختر
من كجاست؟ يهو گفت كوفت ،صداش از طرف
حموم ميومد،رفتم طرفش ولي تا ديدمش
نتونستم جلوي خودم رو بگيرم و زدم زير
خنده.اون وقتي منو ديد دارم اونجوري مي
خندم ،سرش رو بالا برد و گفت خدا دلم به
اين خره خوش بود اينم از اين.اينو كه گفت
دلم به حالش سوخت گفتم كمك مي خواي؟گفت
بيا تو آب بكش.منم سري شلوارم رو در آوردم
با شلوارك رفتم تو حموم نشستم كنارش به
آب كشيدن لباسها.خاله يه تاپه مشكيه
چسبون تنش بود(تاپ رو من روز تولدش براش
خريدم)و يه دامن مشكي،موهاشم چونخيلي
بلند و لخت بود از پشت داخل تاپش گذاشته
بودشون.داشتم كمكش مي كردم كه هي مي گفت
بابا يواش تر خيسم كردي ،آخه راست مي گفت
من بلد نبودم كار كنم خلاصه يهو ديدم
دامنش رو جمع كردبالاي زانوش يعني قشنگ
مي تونم بگم فقط شورتش پيدا نبود.عجب
رونهايي داشت بي صاحاب سفيد و ناز،همين
جور چشام به پاهاش مونده بود كه گفت:چه
مرگته؟گفتم تو فكر بودم خاله،گفت :تو چه
فكري؟،گفتم :خوش به حاله علي آقا،گفت:مگه
چي داره اون كه تو نداري نفله؟گفتم:نگاه
كن اين تازه رونشه اون زير ميرا ببين
حالا چه خبريه!!گفتم:خاله چقدر بدم نشونم
بدي؟گفت:حالا چون آشنايي پول نمي گيرم
اينا رو بشور.فكر كنم به شوخي گرفته بود
حرف منو ولي من نيم ساعت لباسا رو تموم
كردم،رفتم ديدم رو مبل نشسته داره
ماهواره نگاه مي كنه.رفتم كنارش نشستم
گفتم:تمام شدن،اونم گفت آفرين پسر
خوب.همون جور كه كنارش نشسته بودم خم شدم
دامنش رو گرفتم دادم بالا،گفت:خره من
خالتم ها،جو گرفته تو رو انگار ،منم گفتم
قول دادي،همون جوري كه اون داشت دامن رو
مي كشيد و من مي كشيدم دستامودور دستاش
حلقه كردم و خابيدم روش ،سرمو گذاشتم رو
سينه هاش عجب سفت بودن،گفتم :خاله به
ايناميگن پستون؟گفت :نه كه نديدي تا حالا
،خوبه خودم يه بار مچتو گرفتم،گفتم :نمي
گي ها؟،گفت:نه منم شروع كردم به ليسيدن
گردنش ،اون چيزي نمي گفت:يه 2 دقيقه كه
گذشت گفت :اگه فقط همين جا رومي خواي
بخوري تا من پاشم،گفتم:نوكرتم
هستم.دستاشو ازاد كردم دامنش رو در آوردم
با شورت صورتي رنگ بود و چون خيلي سفيد
بودن پاهاش خيلي بهش ميومد.تاپش رو هم در
آوردم ،زير اون تاپ چه خبرهايي
بود!!!!سينه هاش آزاد بودن،مثل دو توپ
آويزون خيلي گرد و تقريبا بزرگ بودن،از
سفيدي بيشتر به برف شبيه بود.تا اون سينه
ها رو ديدم،نتونستم دوام بيارم سريع
حمله كردم و شروع كردم به خوردن
اونا،واقعا مزه داشت.خيلي حال
ميداد.همونجوري كه داشتم مي خوردم سرم رو
چرخوندم به طرف صورتش،ديدم چشاشو
بسته،لباشو داره گاز مي گيره و ناله هاي
خيلي آرومي هم مي كرد.يهو پريدم رو لباشو
،شروع كردم به لب گرفتن و خوردن لباش.هر
دو تامون خيلي حشري شده بوديم،من كيرم و
كه به حالت آماده باش بود از داخل شلوار
درآوردمنهادم جفت صورتش گفتم خيسش
كن،اونم نهادش تو دهنش يه خورده ساك زد
كه ديدم به نفس نفس زدن افتاده فهميدم كه
تا حالا ساك نزده بود.سريع كيرم رو تو كسش
نهادم،واااااااي كه چقدر گرم بود!!!خيلي
حال ميداد عقب و جلو كردن توي اون كس از
بيشتر اينكه ميديدم خالم زير دستم درد
ميكشه حال مي كردم ،ديگه صداي جيغش بلند
شده بود.خواستم بچرخونمش كه از عقب بكنمش
كه رازي نشد داشت گريه مي كرد مي گفت زود
باش از همين جا كارو تمام كن منم ادامه
دادم.همديگه رو بغل كرده بوديم دهنش
كناره گوش من بود.با گريه مي گفت :تشنه ام
زود باش،خيلي تشنمه ،يه آب داغ مي خوام
كه خودش بپره بره داخل.اين حرفو كه شنيدم
حس كردم آبم داره مياد،سريع درش اوردم و
آون شروع كرد به خوردن تا قطره آخرش هم
خورد.دوباره همديگه رو بغل كرديم و شروع
كرديم به لب گرفتن.بعد سريع يه دوش
گرفتيم و نشستيم منتظر تا علي آقا
بياد.خلاصه اينكه تا موقعي كه علي نبود
من هواي زنشو داشتم و تو اين مدت كاري
كردم كه جاي خاليشو احساس نكنه

persia...@gmail.com

unread,
Feb 1, 2006, 3:43:07 AM2/1/06
to bonab industrial engineering
ختنه
من فرهاد هستم والان 17 سالمه خاطره اي
رو كه مي خوام واستون بگم خاطره من و
خالمه كه دو سال پيش اتفاق افتاده يعني
زماني كه من تازه 15 سالم شده بود و خالم
كه اون موقع 24 سالش بود و يك سالي مي شد
كه شوهرش گذاشته بود و رفته بود و معلوم
نبود كجا رفته هنوز هم پيداش نشده و يه
پسر 6 ساله به اسم رامين داشت . مادرم هم
وقتي كه من بچه بودم رفته بود آمريكا . و
من با پدرم و خواهر دوقلوم بهنوش زندگي
مي كرديم . اسم خالم ناهيد و يك خانم
چادري تو دل برو كه از خوشگلي آدم ياد
خانم مجري هاي جوان و خوشگل تلوزيون مي
افته. يك روز مدرسه ما به علت تعميرات
تعطيل بود و من مونده بودم خونه تنها .
منم فوري از خدا خواسته فوري رفتم فيلم
زندان زنان رو با دو سه تا فيلم سوپر
گرفتم و اوردم كه نگاه كنم . شلوارمو
درآوردم زيرش يه شورت سفيد چسبون پوشيده
بودم و با همون حال و يه زير پيرهن نشستم
جلو كامپيوتر كه زندان زنان رو نگاه كنم .
فيلم داستان چند تا دختر بود كه تو تركيه
بهشون تهمت قاچاق مواد مخدر زده بودن و
انداخته بودنشون تو زندون و هربار به يه
بهونه مثل جستجوي بدني لختشون مي كردن .
يكي از دخترا خيلي از بقيه خوشگلتر بود .
فيلم رسيده بود به اونجايي كه رييس زندان
دختره رو برد تو دفتر خودش و خمش كرد رو
ميز و دامنشو زد بالاو دست انداخت شورت
دختره رو از لاي كونش گرفت و شورتشو كند و
شروع كرد به گاييدن دختر تو همين حال
بودم كه ديدم در مي زنن . به شانس و اقبالم
يه لعنتي فرستادم و رفتم دم در در رو كه
باز كردم ديدم خاله ناهيد با پسرش رامين
جلو در وايسادن . خالم باديدن من لبخندي
زد و اومد تو صورتمو بوسيد و بغلم كرد .
منم كه از ديدن خاله خوشگلم خوشحال شده
بودم دعوتش كردم اومدن تو و تو حال نشستن
بعد به خالم گفتم خاله يه دقيقه صبر كن من
برم شلوار بپوشم بيام كه خالم گفت نمي
خواد فرهاد جون بيا بشين و منم از خدا
خواسته رفتم كنار خالم نشستم . به خالم
گفتم خاله اين ورا خالمم گفت هيچي رامين
سال ديگه مي ره مدرسه گفتم ديگه وقتشه
مسلمون بشه اوردمش محل شما ببرم مسلمونش
كنم. منم با تعجب پرسيدم ا خاله مگه رامين
مسلمون نيست. خالمم كه فهميد منظورشو
نفهميدم خنده اي كرد و گفت نه خاله مي
خوام رامين ببرم ختنه اش كنم. مي خوام
ببرمش پيش همون دكتري كه تو رو ختنه
كرد.منم كه اينو شنيدم يه ذره از خجالت
قرمز شدم. بعدش خالم در حالي كه با پاهام
بازي مي كرديه دفعه شورتمو يه ذره بالا
زد وقتي ديد كش شورت رو رونم جا انداخته
بهم گفت خاله چراانقدر شورت تنگ مي پوشي
بيضه هات درد نمي گيرن بعدش بدون اينكه
منتظر جواب بشه گفت بلند شو وايسا جلوم
ببينم خاله منم همين كارو كردم . خالم هم
دوطرف شورتمو گرفت و شورتمو كشيد پايين
تا سر زانوهام و سر كيرمو كه حالا يه
خورده دراز شده بود رو گرفت دستش بعد در
حاليكه يه كم از بزرگي كيرم تعجب كرده
بودبا خنده قشنگي گفت فرهاد خاله چقدر
بزرگه البته تعجبي هم نداره نوزاد هم كه
بودي دودولت از نوزادهاي ديگه بزرگتر
بودتوهم همسن حالاي رامين من بودي وقتي
ختنه كرديمت ولي خدا پدرشو بيامرزه چه
خوب ختنه كرده ولي خاله حالا ديگه بزرگ
شدي بايد موهاشو بزني بيا بريم حموم بهت
ياد بدم منم ازخدا خواسته دنبالش رفتم
حموم هنوز صحنه لخت شدنش يادمه پيرهن
سفيدشو كه دراورد زيرشيه سوتين سفيد
پوشيده بود كرستشو كه دراورد پستوناي
سفيد و شيپوريش كه به شكل مخروط بودن و
زياد هم بزرگ نبودن افتادن بيرون .
دامنشو كه دراورد ديدم يه شورت مشكي طوري
با رنگ هاي قشنگي به لطافت بال سنجاقك كه
فقط جلوشو مي پوشوند و كنارش هيچي نبود
پوشيده خيلي زود اونو هم دراوردرو كسش يه
كم موداشت ولي انقدر لبه هاي كسش به هم
كيپ چسبيده بودن كه انگار كس يه دختر 14
ساله است و هيچوقت نزاييده كس بهنوش كه
هنوز يه دختر باكره بود و من گاهي تو خواب
سراغش مي رفتم و دامنشو بالا ميزدم و
شورتشو پايين مي كشيدم و كسشو مي ديدم به
اين باحالي نبود. خلاصه خالم بعداز اينكه
من و خودشو شست واجبين درست كرد وبه كس
خودش و به كير من زدو كس خودش و كير منو
حسابي تميز كرد. از حموم كه بيرون اومديم
وقتي اون لباساشو مي پوشيد من اعصابم
خورد بود كه چرا نتونستم بكنمش. بعد يه
دفعه خالم گفت خاله وقتي من اومدم داشتي
شيطوني مي كردي . گفتم چطور. گفتش اخه
كيرت سيخ شده بود منم از فرصت استفاده
كردم و بهش گفتم اره داشتم فيلم سوپر مي
ديدم اونم گفت اي شيطون بيا بريم منم
ببينم چي داري منم بردمش وهرچي فيلم
داشتم بهش نشون دادم اونقدر حشري شده بود
كه با يه تكون خوابوندمشو لباساشو فوري
دراوردم و خودم هم شورتمو دراوردم و
خوابيدم روش كيرمو توكسش گذاشتم و فرو
كردم انقدر تنگ بود كه به اسوني تو نمي
رفت مجبور شدم پاهاشو بالا بگيرم واز هم
وا كنم نمي دونيد چقدر خالم اون موقع
قشنگ شده بود درست مثل اهويي كه شكار شده
و حالا هم لنگاش رو هواست خلاصه حسابي
خالمو كردم و بعد از اينكه حسابي
پستوناشو خوردم ابمو رو شيكمش خالي كردم
. بعد از اينكه كارمون تموم شد دوتايي
دوباره رفتيم حموم . اين بود ماجراي سكس
من و خالم

persia...@gmail.com

unread,
Feb 1, 2006, 3:44:47 AM2/1/06
to bonab industrial engineering
لام اسم من فريبرز
اين ماجرا مربوط مي شه به 3 سال قبل كه من
18 سال داشتم
روز عروسي برادرم بود و همه فاميلها تو
خونه ما بودن همه بودن جز خواهر من
كه به دليل داشتن امتحان نمي تونست بياد
اخه اون دانشجو بود و تو شهرستان درس
مي خوند.
اون روز من اصلا حال نداشتم راستش رو
بخواين به برادرم حسوديم مي شد.
اخه اون مي تونست يه كس ماه رو جر بده ولي
من...
تو اين حال و هوا بودم كه منو صدا كردن تا
به خودم اومدم ديدم همه دارن ميرن
تالار,من هم اماده شدم كه يهو ديدم
خواهرم از شهرستان اومد,خوب نمي تونست
عروسي برادرش رو نبينه.
خلاصه با يه وضع ناجوري امده بود.اماده
شد كه سريع بره حموم و من هم بايد
مي موندم تا اون از حموم در بياد.
اون روز را خيلي بد مي ديدم ,ولي بايد اين
رو اعتراف كنم كه نصف بي حاليم از
نبود خواهرم بود.اخه ما با هم خيلي خوب
بوديم.
خلاصه اون لباس برداشت و رفت تو حموم و من
هم رفتم سراغ ساك خواهرم (ما
اصلا با هم اين صحبت ها رو نداشتيم )رفتم
ببينم اون كتابي رو كه خواسته بودم
اورده يا نه تا ساك رو باز كردم يهو يه
كرست بسيار زيبا منو كور كرد.
كرست خوشكلي كه روش ماركي زده
بود:"size:80"خيلي شهوتي داشتم مي شدم.
يه خورده كه بيشتر ديدم ,يه دست ورق سكسي
رو پيدا كردم باورم نمي شد كه
اينا مال فرشته(خواهرم)است.
سر گرم ديدن بودم كه يهو صداي خواهرم رو
شنيدم ،از حموم داشت صدام مي كرد
نمي دونم چرا ولي خيلي ترسيده بودم،وقتي
طرف حموم رفتم قلبم تند تند مي زد
وقتي به در حموم رسيدم خواهرم را ديدم كه
سرش رو كه پر از كف هم بود از لاي
در دراورده بود.
گفت:آب رفت بجنب برو از خونه خاله اب
بيار(خاله ما همسايه ديوار به ديوار
ماست و منبع اب دارن)منهم گفتم:خاله اينا
كه رفتنه حالا دارن حال مي كنن
يهو گفت برو از يه جايي گير بيار ديگه
،چشام داره كور مي شه.
گفتم خوب برو تشت رو بيار از خونه احمد
اينا ميارم،گفت من هيچ جا رو نمي بينم
چشاتو ببند بيا تو،اينو كه گفت هزار فكر
شيطاني سراغم اومد.
چشمو گفتم و رفتم تو ولي با چشاي
باز،يهوچشام به اندام مامانيش
افتاد،عجب هيكل
باحالي داشت،فقط شورت تنش بود سينه هاي
سفيد و تقريبا بزرگي داشت.
يهو گفتم خوب حالا هم تو چشات بسته است هم
من يهو خنديد گفت خوب برو بيرون
من هم اداي چشم بسته ها رو در مي اوردم
دستهام رو از هم باز كرده بودم و به
اينور انور مي رفتم يهو رفتم طرفش و سينه
هاشو گرفتم ،عجب سينه هاي سفتي داشت
يهو داد زد ول كن كثافت بي ادب،منهم گفتم
اينا چيه،اون با يه لحنه عجيبي گفت
ول كن الان سرخ مي شه ها ،اين دفعه با يه
لحن خيلي ارومي حرف مي زد،اروم الاغ
اينو كه گفت من ديوانه وار شروع به خوردن
سينه هاش كردم اونهم حسابي شهوتي شده
بوديهو ديدم كه دستشو برد طرف كيرم و
شروع به ماليدن كردهيكل خيلي قشنگي داشت
انگار كه دنيا رو به من دادنه اولين
تجربه سكس و خواهري به اون زيبايي ديگه
واقعا
به ارزوم رسيده بودم.
تو همين لحظه بود كه صداي شرشر آب
اومد،خنده ام گرفت انگار منتظر بود من
كارم رو
شروع كنم بعدبياد خلاصه اون رفت سرش رو
بشوره و من هم شروع به دراوردن لباسام
كردم
لخت شدم و رفتم زيردوش دو تايي زير دوش
بوديم و از همديگه لب مي گرفتيم،من همون
طور
رفتم سراغ گردنش و شروع به خوردن گردنش
كردم ،داشت ديوانه مي شد نمي تونست
بايسته
و مدام اه اه مي كرد ،و من هم با صداي اون
حال مي كردم دستشو كرد تو شورتم و شروع
به مالش كيرم كرد،دستهاي داغي داشت رفتم
سراغ شورتش و اون رو در اوردم عجب كسي اون
زير بود تپل و ناز ،همون لحظه تميزش كرده
بود،صاف صاف.
شروع به خوردن كسش كردم،ان هنوز باكره
بود.سرزبونم رو تو كسش مي گذاشتم و مي
چرخوندم
واقعا حال مي داد انگار داشتم پرواز مي
كردم.
انقدر خوردمش كه ديگه فكم داشت از كار مي
افتاد،كيرم رو در اوردم ،بهش گفتم نمي
خوري
گفت نه،منو پاره كن.
انگار داشتم خواب مي ديدم،آرزوم بود كسي
رو كه خيلي دوست داشتم پاره كنم،نمي
دونستم
چي بگم،واقعا داشتم ديوونه مي شدم،گفت
زود باش ديگه،پاره ام كن.
گفتم بعدش چي،گفت به تو چه عزيزم،تو حالت
رو بكن.
من هم از خدا خواسته دست به كار شدم آروم
آروم شروع كردم،چند قطره بيشتر خون
نيامد،
ولي هي مي گفت سوز مي ده،از بس حرف مي زد
،شروع كردم به لب گرفتن ازش تا نتونه حرف
بزنه ،تو همون حال و هوا بودم كه ديدم حال
عجيبي داره ،فهميدم كه مي خواد ارضا بشه
منم كار خودم رو تندتر كردم حس كردم كه
ابم داره مي ياد،سريع درش اوردم و رو
شكمش
ريختمش.
دو تامون ارضا شده بوديم،سريع دوش
گرفتيم و اماده شديم و رفتيم ،انجا همش
با هم مي رقصيديم
همه چشاشون به ما بود،ولي خوب ديگه من
بعد از مدتي بود كه خواهرم رو مي ديدم.
ان روز واقعا به من خوش گذشت و اينطوري شد
كه:
((من در روز عروسي برادرم داماد مادرم شدم

hasanmoha...@gmail.com

unread,
Dec 24, 2017, 10:04:51 AM12/24/17
to bonab industrial engineering

Mohammad Ghazi

unread,
Dec 25, 2017, 12:16:03 AM12/25/17
to bonabindustri...@googlegroups.com
درود و سپاس
شما؟ متوجه منظورتون نشدم. لطفا توضیح بدید

On Dec 24, 2017 18:55, <hasanmoha...@gmail.com> wrote:
Boxbe This message is eligible for Automatic Cleanup! (hasanmoha...@gmail.com) Add cleanup rule | More info



On Wednesday, February 1, 2006 at 12:14:47 PM UTC+3:30, Taghiye Poorrahim wrote:

--
You received this message because you are subscribed to the Google Groups "bonab industrial engineering" group.
To unsubscribe from this group and stop receiving emails from it, send an email to bonabindustrialengineering+unsub...@googlegroups.com.
To post to this group, send email to bonabindustrialengineering@googlegroups.com.
Visit this group at https://groups.google.com/group/bonabindustrialengineering.
For more options, visit https://groups.google.com/d/optout.

saba.mas...@gmail.com

unread,
Mar 2, 2018, 12:55:57 PM3/2/18
to bonab industrial engineering
داستاناتون راسته  یا شوخیه

سبا نوروزیان

unread,
Mar 2, 2018, 1:14:14 PM3/2/18
to bonabindustri...@googlegroups.com
همین داستانای سکستونو میگم

2018-03-02 21:25 GMT+03:30 <saba.mas...@gmail.com>:
داستاناتون راسته  یا شوخیه

--
You received this message because you are subscribed to a topic in the Google Groups "bonab industrial engineering" group.
To unsubscribe from this topic, visit https://groups.google.com/d/topic/bonabindustrialengineering/azBsHTsYESk/unsubscribe.
To unsubscribe from this group and all its topics, send an email to bonabindustrialengineering+unsub...@googlegroups.com.

aforuz...@gmail.com

unread,
Mar 8, 2018, 12:16:39 AM3/8/18
to bonab industrial engineering

سبا نوروزیان

unread,
Mar 8, 2018, 4:05:16 AM3/8/18
to bonabindustri...@googlegroups.com
مرسی فریبرز جون

‫در ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۹:۴۶‏، ‏ <aforuz...@gmail.com> نوشت:‏

--

abbshmd...@gmail.com

unread,
Mar 11, 2018, 4:00:15 AM3/11/18
to bonab industrial engineering
سلام لطفا داستانهای واقیعیتوبرامبفرست


On Wednesday, February 1, 2006 at 12:07:27 PM UTC+3:30, Taghiye Poorrahim wrote:

سبا نوروزیان

unread,
Mar 24, 2018, 3:21:01 AM3/24/18
to bonabindustri...@googlegroups.com
با عرض سلام وخسته نباشید
عیدتون مبارک
داستان واقعی  از خودم بلد نیستم  شرمندم

‫در ۲۰ اسفند ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۳۰‏، ‏ <abbshmd...@gmail.com> نوشت:‏

--
Reply all
Reply to author
Forward
Message has been deleted
0 new messages