شعر - وقتی که شاملو خودش را کشت

88 views
Skip to first unread message

mansooreh jafaryan

unread,
Jan 29, 2011, 1:22:00 PM1/29/11
to







 
توضیح لازم: سال شمار زنده گی زنده یاد احمد شاملو قید کرده است که درسال 1326 شمسی مجموعه ی شعری با نام آهنگ های فراموش شده از او به چاپ رسیده است. با این وصف، نادرند کسانی که بدانند چرا اشعار این مجموعه به فراموشی سپرده شده اند؟ این در حالی  اتفاق می افتد که مجموعه ی آهنگ های فراموش شده یک بار پس از مرگ شاملو تجدید چاپ شد. بد نیست بدانید که تارنمای رسمی شاملو
www.shamlou.org
که بانظارت مشترک همسرش آیدا و یار نزدیکش ع. پاشایی و با مدیریت شاعر و محقق جوان محسن عمادی اداره می شود، حتا یک شعر از این مجموعه را نقل نکرده است.دلیلش هم این است که هر سه شاملوشناسند و به خواست قلبی او احترام می گذارند. شاهد بزرگ این نیت بارز شاملو شعری است از او با نام سرود مردی که خودش راکشته است. این شعر، در سال 1330 شمسی در مجموعه ی قطعنامه به چاپ رسید. شعری است استثنایی که وجوه فراوان دارد. وجه اصلی اش برخورد آگاهانه یی است که شاعر با گذشته اش می کند و با حلق آویز کردن آن، به حیات فرهنگی خود حیاتی تازه می بخشد. کسانی که با شاملو حشر و نشرو انس و الفت داشتند خوب به یاد می آورند که او تا حدسرخورده گی از انتشار آهنگ های فراموش شده متاسف و متاثر بود. سروده های مجموعه را زمزمه های تعبدی و نارس دوران پر شورو شر و هیجان زده ی جوانی می دانست و معتقد بود ازوجه لازم شعرواقعی، که خودجوشی و الهام گونه بودن آن است، بری هستند. برخوردصادق، صمیم، مردمی و شهامت آمیز شاملوبا گذشته اش می تواند درس خوبی برای همه ی کسانی باشد که نسبت به رفتار و کردار خود احساس تعهد و مسوولیت می کنند. بخش عمده یی از شعر شکل محاوره یی دارد و شاملو با نقل گوشه هایی از سروده های آهنگ های فراموش شده، به خامی و کج اندیشی دوران جوانی اش پاسخ قاطع، کوبنده و آگاهانه می دهد. وجوه دیگر شعر، به ثبت حوادث فرهنگی، سیاسی  و تاریخی برمی گردد. از قتل فدریکو گارسیا لورکا، شاعر نامداراسپانیایی، به دست ایادی فرانکوی دیکتاتورسخن می گوید. از ترور سرتیپ احمد زنگنه وزیرآموزش و پرورش (فرهنگ و معارف) کابینه ی سرلشگر حاجیعلی رزم آرا که سه هفته قبل از او به قتل رسیده بود، دم می زند.  به رویدادها، اعتصاب ها، ترورها و کشتارهای محلی (ازناشناخته هایی چون قادیکلا و کلپترگرفته تا شهرهای بزرگی چون اصفهان وآبادان)اشاره می کند.از فقر و عقب مانده گی اجتماعی می نالد.  توده ی در بند را"خدایان اساطیر من"لقب می دهد و خود را "تختخواب بی خوابی"شان قلمداد می کند.  دامنه ی این سروده ی کم نظیرزمانی گسترده تر می شود که بدانیم بخش عمده یی ازآن بر تجربه های شخصی شاعرمتکی است. دلیل اش هم این است که پدر شاملو نظامی کله شقی بود که تاوان پس می داد و پیوسته مامورمناطقی از این سو و آن سوی ایران می شد و خانواده اش را با خود یدک می کشید. این واقعیت که نسل جوان ما و چه بسا بسیاری از بزرگترهایمان از حوادث  گذشته های دور خاطره ی چندانی ندارند، از ارزش کار شاملوذره یی نمی کاهد و زمان شمولی اندیشه هایش را از میان نمی برد. فراموش نکنیم که تاریخ آئینه ی عبرت نمای روزگارماست
 






سرود مردی که خودش راکشته است

نه آبش دادم
نه دعایی خواندم،
خنجر به گلویش نهادم
ودر احتضاری طولانی
اورا کشتم.

به او گفتم:
"به زبان دشمن سخن می گویی!"

واورا
کشتم!
*
نام مرا داشت
و هیچ کس همچنو به من نزدیک نبود،
ومرا بیگانه کرد
باشما،
با شما که حسرت تان
پا می کوبد در هررگ بی تابتان

و مرا بیگانه کرد
با خویشتنم
که تن پوش اش حسرت یک پیراهن است

و خواست در خلوت خود به چارمیخم بکشد.
من اما مجالش ندادم
و خنجر به گلویش نهادم.
آهنگی فراموش شده را در تنبوشه ی گلویش قرقره کرد
و در احتضاری طولانی
شد سرد
و خونی از گلویش چکید
به زمین،
یک قطره
همین!

خون آهنگ های فراموش شده
نه خون "نه!"
خون قادیکلا
نه خون "نمی خواهم!"،
خون "پادشاهی که چل تا پسرداشت"
نه خون "ملتی که ریخت و تاج ظالمو از سرش ورداشت".
خون کلپتر
یک قطره.
خون شانه بالا انداختن، سر به زیر افکندن،
خون نظامی ها- وقتی که منتظر فرمان آتش اند-،
خون دیروز
خون خواستنی به رنگ ندانستن
به رنگ خون پدران داروین
به رنگ خون ایمان گوسفند قربانی
به رنگ خون سرتیپ زنگنه
ونه به رنگ خون نخستین ماه مه
ونه به رنگ خون شما همه
که عشقتان را نسنجیده بودم!
*
به زبان دشمن سخن می گفت
اگرچه نگاهش دوستانه بود،
وهمین مرا به کشتن او واداشت...
*
در رویای خود بود...
به من گفت او:"لرزشی باشیم در پرچم،
پرچم نظامی های ارومیه!"
بدو گفتم من:"نه!
خنجری باشیم
برحنجره شان!"
به من گفت او:"باید
به دارشان آویزیم!"
بدو گفتم من:"بگذار
ازدار
به زیرمان آرند!"

به من گفت او:"لبی باید بوسید."
بدو گفتم من:"لب مار شکست را، رسوایی را!"

لرزید و از رویایش در آمد.
من خندیدم
اورنجید
وپشتش را به من کرد...

فرانکورا نشان دادم
و تابوت لورکارا
وخون تنتور اورا برزخم میدان گاوبازی.
واوبه رویای خود شده بود
وبه آهنگی می خواند که دیگر هیچ گاه
به خاطره ام باز نیامد.
آن وقت، ناگهان خاموش ماند
چرا که از بیگانگی صدای خود
که طنینش به صدای زنجیر بردگان می مانست
به شک افتاده بود.
و من درسکوت
اوراکشتم
-خودم را-
و در آهنگ فراموش شده اش
کفنش کردم،
در زیر زمین خاطره ام
دفنش کردم.
*
او مرد
مرد
مرد

و اکنون
این منم
پرستنده ی شما
ای خداوندان اساطیر من!

اکنون این منم، ای سروهای نابه سامان!
نغمه پردازسرود ودرودتان

اکنون این منم
من
بستری تخت خواب بی خوابی شما
وشمایید
شما
رقاص شعله یی بر فانوس آرزوی من.

اکنون این منم
وشما...

وخون اصفهان
خون آبادان
درقلب من می زند تنبور،
ونفس گرم و شور مردان بندر معشور
دراحساس خشمگینم
می کشد شیپور

اکنون این منم
وشما-مردان اصفهان-
که خونتان را در سرخی گونه ی دختر پادشاه
برپرده ی قلم کار اتاقم پاشیده اید.

اکنون این منم
وشما-بیماران کار!-
که زهر سرخ اعتصاب را
جانشین داروی مزد خود می کنید به ناچار.

اکنون این منم
وشما-یاران آغاجاری!-
که جوانه می زندعرق فقر بر پیشانیتان
در فروکش تب سنگین بیکاری
*
اکنون این منم
باگوری در زیرزمین خاطرم
که اجنبی خویشتنم را در آن به خاک سپرده ام
در تابوت آهنگ های فراموش شده اش...

اجنبی خویشتنی که
من خنجر به گلویش نهاده ام
واو را کشته ام دراحتضاری طولانی،
ودر آن هنگام
نه آبش داده ام
ونه دعایی خوانده ام!

اکنون
این
منم!

احمد شاملو- مجموعه ی قطعنامه



تهیه و تنظیم : جناب آقای جاوید ثقفی

 








--



--

آسمان فرصت پرواز بلندی است

 

قصه این است چه اندازه کبوتر باشی

 

 


Reply all
Reply to author
Forward
0 new messages