سالهاست که در براین پاشنه می چرخد....و
از توجه دوستان به این مهم واقعا سپاسگذارم.من نیز در این امر همراهم.ولی این کار را باید شخصیت موجه وپخته ای به عهده بگیرد که طبع نازک اهل هنر،بسیار زود رنج است وباید برای حفظ کرامت انسانی ایشان،شیوه ظریفی بکاربرده شود.هنرمند ،بخصوص موسیقی دان و آنهم نوع مردمی آن،یعنی کسانی که هنرشان را به زورگویان حاکم نفروختند همیشه بارنج ومحرومیت ودر بدترین شرایط ،با دلی شکسته از دنیا رفته اند .از متولیان حکومتی انتظاری نداریم،ولی عدم توجه ملتی با این پیشینه تاریخی،حتی یک نفر ،،واقعا جای تعجب دارد.توجه شما رابه قطعه ای از
زندگینامه استاد عارف قزوینی ،شاعر ملی جلب میکنم
سرانجام عارف در سال ۱۳۰۷ جهت معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. عارف در همدان بیمار، رنج دیده و مایوس بود و از همه جز اندک دوستانی یک دل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو می نامید. او از دشمنی اهل روزگار چنین شِکوه میکند:
"آخر این چه بدبختی بود که دامن گیر من شده است. فرمان فرمان با من بد، سلیمان میرزا بد، قوام السلطنه بد، تقی زاده هم بد، نصرت الدوله بد، ملک الشعرا بد، مرتجع و آزادی خواه هر دو دشمن، من از هر طرف هدف تیر کینه خواهی شده."
[۴]
عارف باقیماندهٔ عمر را در خانهای اجارهای در یک قلعهٔ کوچک در درهٔ مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خود خواسته سکونت گزید؛ در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزادهٔ شاعر لطمه میزد و او را شرمنده می ساخت. خود دربارهٔ روزهای تنهایی میگوید:
"حالا که هنگام زوال آفتاب عمر است و پایان روزگار به غفلت گذراندهٔ زندگانی است. که تازه دانسته ام تنها دوستان من این دوتا سگ هستند که معنی وفا و محبت و دوستی را در آنها دریافته ام.
[۵]
در سال ۱۳۰۸ عارف سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کردو برخی پژوهشهای خود را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کردهٔ خود پشیمان شد.
مقبره عارف در میدان ابن سینا همدان
سر انجام در روز یک شنبه یکم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که عارف ۵۴ سال داشت، مرگ زودرس به سراغش آمد. جیران، کلفتش که او را به عقد خویش در آورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
ستایش مر آن ایزد تابناک |
|
که پاک آمدم پاک رفتم به خاک |
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در کنار آرامگاه بو علی سینا در همدان در خاک آرمید.