اگر مستم من از؛ عشق تو مستم بیا بنشین که دل؛ بردی ز دستم
آخ دلم پیش تو بند، پیش تو بنده
یـارم مشکل پسند، مشکل پسنده
مشکل پسنده، مشکل پسنده، مشکل پسنده
مرا عشق رخت، بیچاره کرده، بیچاره کرده، بیچاره کرده
میان کوه و دشت، آواره کرده، آواره کرده، آواره کرده
---
در فکر، در فکر تو بودم، که یکی حلقه به در زد
گفتم، گفتم؛ صنما، قبله نما، بلکه تو باشی
تو باشی تو
باشی تو باشی
تویی حبیـب من وای
تویی عــزیــز من ای
تویی نـگـار من وای
تویی طـبـیـب من ای
خیر نبینی که من میسوزم
خیر نبینی که من مـیسازم
تو که بـی وفــا نبودی
پر جور و جفا نبودی
آنکه مرا از تـو جـدا میکند
خیر نبیند که چه ها می کند
تو که بـی وفــا نبودی
پر جور و جفا نبودی
بردی از یادم، دادی بر بادم، با یادت شادم
دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم
دل بـه تـو دادم، فـتـادم به بند
ای گل بر اشک، خـونینم بخند
سوزم از سوز، نگاهـت هنوز
چشم من باشد، به راهت هنوز
چه شد آن همه پیمان، که از آن لب خندان
بـشنـیـدم و هــرگــز، خبـری نـشـد
از آن
کـی آیـی بـه برم، ای شــمـع ســحــرم
در بــزمــم نـفـسـی، بـنـشـین
تاج سرم
تـا از جـان گـذرم
پا به سـرم نه، جـان بـه تـنـم
ده
چـون به سر آمد، عمر بی ثمرم
---
نشسته بر دل غبار غم،
زآنکه من در دیار غم
گشته ام غمگسار غم
امید اهل وفا تویی، رفته راه خطا تویی
آفت جان ما تویی
---
بردی از یادم، دادی بر بادم،با یادت شادم
دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم
دل به تو دادم . فتادم به بـند
ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنـوز
چشم من باشد به راهت هنوز
مي، زده شب، چو ز ميکده باز آيم
بر سر کوي تو من، به نياز آيم
من مستم و بی خبرم، دلداده ی رهگذرم، هر نیمه شب
من با دل دیوانه، آن گوشه میخانه، می افتم، میخیزم
بی تو چه سازم، حبیب بی تو چه سازم
شبها در میـخانه، پيمانه به پيـمانه، می افتم، میخیزم
مستم و خرابم، حبیب مست و خرابم
مي سوزم، شبها با شمع رخ تو، با سوز نهان
مي سازم، با اين آتش
دل خود، با کاهش جان
سـاغر بده ز شـرابم، به لب رسـيـده جـان، چـو حبابم
مستم و خرابم
فارغ از سبو چه نشستي، بزن به ساغر می و مستی
در جهان هستی
مست از باده ام، يا از آن نگه
بر تو عاشقم، يا بـر
روي مه
من بر تو عاشقم، بر تو عاشقم
هسـتم بهـر تـو، مسـتم
بهـر تـو
هستم بهر تو
مي زده شب چو ز ميکده باز آيم
بر سـر کـوي تو من به
نيـاز آيـم
من مستم و بی خبرم،
دلداده رهگذرم،
هر نیمه شب
مي، زده شب، چو ز ميکده باز آيم
بر سر کوي تو من، به نياز آيم
دلداده ي رهگذرم، از خود نبود خبرم، اي فتنه گرم
شبها سر کوي تو، آشفته چو موي تو
مي آيم، تا جـويم، خانه به خانه، مـگر از تو نـشانه
ميخانه به ميخانه، پيمانه به پيمانه، راه تو مي پويم
اين مي و مستي، بود بي تو بهانه
مي سوزم، شبها با شمع رخ تو، با سوز نهان
مي سازم، با اين آتش دل خود، با کاهش جان
تشنه اي به راه سرابم، به لب رسيده جان، چو حبابم
مستم و خرابم
فـارغ از غـمم چـه نشستي، چـرا دل مـرا بشـکسـتي
همچو من تو مستي
مست از باده ام، يا از آن نگه
بر تو عاشقم، يا بر روي مه
من بر تو عاشقم، بر تو عاشقم
قلب من نشد، شاد از عشق تو
داد از عشق تو
مي زده شب چو ز ميکده باز آيم
بـر ستر کـوي تـو مـن به نياز آيم
دلداده ي رهگذرم
از خود نبود خبرم
اي فتنه گرم