محمدتقی
بهار، ملقب به ملکالشعرا
شاعر، ادیب، نویسنده، روزنامهنگار و سیاستمدار معاصر
ایرانی
(تولد:
۱۲ ربیعالاول
۱۳۰۴ قمری در مشهد -
وفات : در 64 سالگی به تاریخ 1 اردیبهشت 1330 در
تهران)
پدر محمد
تقی بهار نیز مانند خود او لقب ملک الشعرایی داشته
است.وقتی بهار جوان بعد از مرگ پدر مطرح شد و مدعی عنوان ملک الشعرایی ،
برخی در قوت
طبع شعر او تردید کردند و او را به امتحانی بسیار دشوار مکلف نمودند.
امتحان
از این قرار بود که بهار می بایست در مجلسی حضور پیدا کند و با واژه
هایی که به او گفته می شد، از خود رباعی بسراید که دربرگیرنده همۀ آن واژه
ها باشد.
اولین
سری واژه ها از این قرار بود:
خروس ، انگور ، درفش ، سنگ
و بهار
اینچنین سرود :
برخاست
خروس صبح برخیز ای دوست
خون دل
انگور فکن در رگ و
پوست
عشق من و
تو قصۀ مشت است و درفش
جور تو و
دل ، صحبت سنگ است و سبوست
سپس واژه
های :
تسبیح ، چراغ ، نمک ، چنار
بهار
سرود :
با خرقه و
تسبیح مرا دید چو یار
گفتا ز
چراغ زهد ناید انوار
کس شهد
ندیده است در کام
نمک
کس میوه
نچیده است از شاخ چنار
و در
آخر:
گل رازقی ، سیگار ، لاله ، کشک
و بهار
چنین سرود :
ای برده
گل رازقی از روی تو رشک
در دیدۀ مه
ز دود سیگار تو اشک
گفتم که
چو لاله داغدار است دلم
گفتی که
دهم کام دلت یعنی
کشک
بهار خود
می گوید : در آن مجلس جوانی بود طناز و خودساز که از رعنایی
به رعونت ساخته و از شوخی به شوخگنی پرداخته با این امتحانات دشوار
و رباعیات
بدیهه باز هل من مزید گفته و چهارچیز دیگر به کاغذ نوشت و گفت تواند بود
که در آن
اسامی تبانی شده باشد و برای اذعان کردن و ایمان آوردن من ، بایستی بهار
این چهار چیز
را بسراید :
آینه ، اره ، کفش ، غوره
من برای
تنبیه آن شوخ چشم دست اطاعت بر
دیده نهاده ، وی را هجایی کردم که منظور آن شوخ هم در آن هجو به
حصول پیوست و
آن این است :
چون آینه
نورخیز گشتی احسنت !
چون اره
به خلق تیز گشتی
احسنت!
در کفش
ادیبان جهان کردی پای
غوره
نشده مویز گشتی احسنت!